در دنیایی خیالی با یازده قاره که هر کدام مثل یک قابلمه‌ی جوشان در حال قل‌قل زدن بودند،

خشکسالی چنان شدید شده بود که حتی ابرها استعفا داده بودند و به شغل جدیدی در صنعت بخار مشغول شده بودند. مردم برای نوشیدن آب، از قطره‌چکان‌های خانوادگی استفاده می‌کردند و چای را با خاطره‌ی آب دم می‌کردند. حتی ماهی‌ها برای نوشیدن آب به خشکی مهاجرت کرده بودند.

 
 
در این شرایط، هر قاره به جای حل بحران، درگیر دعواهای سلطنتی و جنگ‌های بی‌منطق بود.
 
پادشاه لازانیا صلح‌طلبِ و عاشق جایزه صلح بود. مردی بود با قلبی به اندازه‌ی قابلمه‌ی ماکارونی و سبیلی به شکل علامت صلح، همیشه در حال سخنرانی‌های صلح‌آمیز بود. او هر سال با کت و شلوار سفید، کفش‌های براق و لبخندی مصنوعی در مراسم انجمن صلح حاضر می‌شد. اما جایزه همیشه به کسی دیگر می‌رسید؛ مثلاً سال گذشته به پادشاه کشور «آب‌نباتستان» که فقط قول داده بود جنگ را با شیرینی حل کند، یا به پادشاه «چایستان» که گفته بود اگر همه با هم چای بنوشند، دعواها حل می‌شود .
پادشاه لازانیا برای رسیدن به جایزه، حتی پیشنهاد داد همه کشورها با هم مسابقه‌ی آشپزی بدهند تا اختلافاتشان را با سس حل کنند. او در جلسات شورای یازده قاره ، همیشه با جملاتی مثل «بیایید با عشق بجنگیم» و «گلوله‌ها را با گل جایگزین کنیم» حاضر می‌شد، اما معمولاً با پرتاب گوجه‌فرنگی از طرف پادشاه مالستان مواجه می‌شد.
پادشاه تیمورستان، مردی با سبیل‌های شمشیری و کلاه‌خودی که حتی در خواب هم بر سر داشت، هم‌زمان هم دوست پادشاه لازانیا بود و هم دشمن کشور دوستان. او معتقد بود که جنگ مثل ورزش صبحگاهی است: اگر انجام ندهی، بدن زنگ می‌زند. البته بدن خودش بیشتر زنگ خطر بود تا زنگ سلامتی.
او در جلسات صلح، همیشه با شمشیر وارد می‌شد و می‌گفت: «من برای صلح آمده‌ام، ولی اگر کسی مخالفت کند، با صلح می‌زنمش!» رابطه‌اش با پادشاه لازانیا مثل رابطه‌ی قاشق و چنگال بود: با هم بودند، ولی همیشه در حال تقابل.
کشور دوغستان، با مردمی که به جای خون در رگ‌هایشان دوغ جریان داشت، درگیر جنگ با تیمورستان بود. پادشاه لازانیا برای حفظ صلح، تانک‌های صلح‌آمیز و موشک‌های محبت‌آمیز به دوغستان فرستاد. البته موشک‌ها کمی بیش از حد محبت‌آمیز بودند و باعث شدند چند شهر دوغستان به پنیر تبدیل شوند.
مردم دوغستان به جای پناهگاه، در یخچال‌ها پنهان می‌شدند و شعارشان این بود: «دوغ، نه جنگ!» اما تیمورستان معتقد بود که دوغستان با ارسال ماست‌های تحریک‌آمیز، جنگ را آغاز کرده است.
پادشاه مالستان، مردی با دکمه‌ی بمب در جیب و دکمه‌ی خنده در مغز، هر کشوری را که با او مخالفت می‌کرد، بمباران می‌کرد. او معتقد بود که قانون فقط برای کتابخانه‌هاست و شورای یازده قاره را با «شوربای یازده » اشتباه گرفته بود. کشورهایی مثل «آرامستان»، «گلستان»، «نرمستان» و حتی «بی‌طرفستان» تحت تهدید دائمی او بودند و هر شب با کلاه‌خود می‌خوابیدند.
او در سخنرانی‌هایش می‌گفت: «اگر کسی با من مخالفت کند، با بمب‌های محبت‌آمیز از او استقبال می‌کنم!» و سپس با لبخند، دکمه‌ی قرمز را فشار می‌داد. حتی یک بار، کشور «کودکستان» را به خاطر ارسال نقاشی صلح‌آمیز، تهدید به حمله کرد.
انجمن صلح هر سال جایزه‌ای به نام «قاشق طلایی صلح» اهدا می‌کرد. پادشاه لازانیا آن‌قدر برای این جایزه تلاش کرد که حتی یک بار پیشنهاد داد همه کشورها با هم مسابقه‌ی آواز بخوانند تا اختلافاتشان را با نت حل کنند. او در یک اقدام عجیب، برای مالستان یک دسته گل فرستاد که داخلش پیام صلح بود... البته مالستان گل را بمباران کرد چون فکر کرد داخلش جاسوس است.
بالاخره پس از سال‌ها، با میانجی‌گری پادشاه لازانیا جنگ «دوغستان-تیمورستان»، با فرستادن نامه‌های عاشقانه به مالستان، و برگزاری جشنواره‌ی «صلح با پاستا»، صلحی شکننده اما خنده‌دار در یازده قاره برقرار شد.
انجمن صلح با اکراه، جایزه را به پادشاه لازانیا داد. پادشاه لازانیا آن‌قدر خوشحال شد که با جایزه‌اش سوپ صلح پخت و به همه کشورها یازده قاره فرستاد. البته مالستان سوپ را بمباران کرد چون گفت: «بوی صلح می‌دهد، خطرناک است!»
 
 
نویسنده : خلیل الله فائز تیموری