بیان فشرده
افغانستان، بهعنوان یک ساختار سیاسی بهظاهر مستقل، در بستر رقابتهای استعماری قرن نوزدهم میان امپراتوری بریتانیا و روسیه تزاری شکل گرفت.
از همان آغاز، مشروعیت این دولت بر پایهٔ خواستهای قدرتهای خارجی و نیاز آنها به منطقهای حائل سازماندهی شد. درین جستاربا نقد رویکردهای دولتسازی تحمیلی، به بررسی بحران مشروعیت تاریخی، پیوندهای قبیلهای، تنوع تباری و چالشهای ملتسازی در افغانستان میپردازد؛ استدلال میگردد که تکرار الگوهای استعماری دولتسازی از طریق نیروهای نیابتی، نهتنها ناکام است، بلکه موجب گسترش خشونت، ستم تباری و بیثباتی ساختاری میگردد.
پیشگفتار
تاریخ سیاسی افغانستان، برخلاف تصور غالب از دولتهای ملی مدرن، نه برآمده از ارادهٔ آزاد مردم، بلکه محصول رقابتها و ملاحظات ژئوپولیتیکی دو قدرت استعماری بوده است. آنچه امروز بهعنوان «دولت افغانستان» خوانده میشود، در واقع پاسخی ژئوپولیتیکی به نیاز بریتانیا و روسیه تزاری برای ایجاد منطقهای حائل میان امپراتوریهای آنان بود. این دولت نه برای تأمین منافع داخلی، بلکه برای حفظ منافع خارجی و کنترل بر یک سرزمین استراتژیک شکل گرفت. از آن زمان تاکنون، مسئلهی مشروعیت، هویت، ساختار و وظایف این دولت همواره در کشاکش منافع بیرونی و مقاومت درونی باقی مانده است.
دولتسازی استعماری و پیدایش افغانستان
ریشههای دولت مدرن در افغانستان نه در سنتهای سیاسی بومی یا خواستهای مردمی، بلکه در توافقات استعماری نهفته است. دولت در افغانستان از ابتدا بهعنوان ابزار مهار و کنترل طراحی شد تا نه تهدیدی برای همسایگان مقتدر باشد و نه پایگاهی برای رقیب استعماری. از این منظر، دولت نقش «اجیر منطقهای» را ایفا میکرد که توسط مزدوران داخلی با تکیه بر «زر و زور» شکل گرفت و بر ساختاری تحمیلی، نه انتخابی، استوار بود.
نامگذاری این سرزمین به «افغانستان» نیز بخشی از همین پروژهی تحمیلی بود که مشروعیت قبیلهای خاص (پشتون) را در قالب هویت همگانی قالبریزی کرد و سایر اقوام ساکن در جغرافیای سیاسی آن را بهعنوان «رعیت» و «دیگری» به حاشیه راند.
بازتولید ساختار استعماری در عصر جدید
پس از سقوط طالبان در سال 2001 و آغاز پروژهٔ دولتسازی توسط غرب، همان الگوهای پیشین استعماری با چهرههایی نو تکرار شد. نیروهای خارجی، با حمایت از گروههای خاص قومی و سیاسی، کوشیدند ساختار سیاسی را دوباره احیا کنند، اما اینبار با نقاب دموکراسی، حقوق بشر و توسعه. در واقع، آنچه بازسازی دولت ملی نام گرفت، تداوم همان دولت نیابتی پیشین بود با ابزارهای مدرنتر.
سؤال اصلی این است که چگونه میتوان از دل خشونتگرایان دیروز (نظیر طالبان، القاعده، داعش و...)، نهادهای مدنی و ملی ساخت؟ آیا تروریستهایی که دیروز ابزار سرکوب بودند، امروز میتوانند سازندگان ملت و پاسداران عدالت باشند؟ پاسخ به این پرسشها، مستلزم بازنگری اساسی در مبانی نظری دولت و ملت در افغانستان است.
بحرانهای ساختاری دولتسازی در افغانستان
1. بحران مشروعیت
دولت افغانستان، چه در گذشته و چه امروز، همواره با بحران مشروعیت روبهرو بوده است. مشروعیت نه از طریق رضایت عمومی، بلکه از طریق توافقات خارجی و پشتیبانی نظامی تأمین شده است. جامعهای که خود را در ساختار سیاسی نمایندگیشده نمیبیند، نه تنها به دولت وفادار نیست، بلکه آن را «بیگانهساز» تلقی میکند.
2. تضاد قبیله و ملت
ساختار قبیلهای در افغانستان با منطق ملتسازی در تضاد بنیادین قرار دارد. قبایل بزرگ (جنوب، شرق و..) دارای مراکز قدرت مستقل، سلسلهمراتب درونی و رقابتهای آشتیناپذیرند. در مقابل، گروههای قومی چون تاجیک، هزاره، ازبک و دیگران با جهانبینی شهری و فرهنگی، هیچگاه با هژمونی قبیلهای سازگار نبودهاند. چگونه میتوان در چنین جامعهی تکهتکهشدهای از دولت ملی سخن گفت؟
3. انحصار قدرت و تبعیض تباری
دولتسازی در افغانستان همواره با حذف سیستماتیک اقوام غیرپشتون، تبعیض قومی و فرهنگی و تحمیل زبان و نمادهای خاص همراه بوده است. جنوسید فرهنگی، حذف حافظهٔ تاریخی اقوام، و انکار هویتهای بومی، اعتماد اجتماعی را از میان برده است. چگونه میتوان با چنین سابقهای به ملتسازی امیدوار بود؟
پرسشهای بنیادین ملتسازی
1. چه کسی دولت را میسازد؟آیا دولت توسط گروههای وفادار به قدرتهای خارجی و تروریستهای اصلاحناشده ساخته میشود، یا از درون مردم با فرآیند همگرایی اجتماعی و ارادهی ملی؟
2. ملت این دولت کیست؟اگر افغانستان یک دولت ملی است، پس ملت آن کدام است؟ مردمی که خود را نه «افغان» بلکه تاجیک، هزاره، ازبک و... میدانند، چگونه به مشروعیت یک دولت «افغانمحور» گردن مینهند؟
3. آیا پیش از ساخت دولت، باید ملت ساخت؟بدون توافق بر سر مفاهیمی چون ملت، منافع ملی، همگرایی فرهنگی، یکپارچگی اجتماعی و پذیرش متقابل، ساختار سیاسی هرچند نیرومند باشد، دوام نخواهد یافت.
4. نهاد تضمینکننده همگرایی کیست؟آیا نهادی متمرکز و بیطرف برای توزیع عادلانه قدرت، تضمین حقوق برابر و تنظیم منافع تباری وجود دارد؟ پاسخ منفی است. ساختار قدرت کنونی ابزار سرکوب است، نه همپذیری.
نتیجهگیری
افغانستان امروز نه با کمبود منابع، بلکه با بحران معنا، مشروعیت و هویت مواجه است. دولتسازی از بالا، بدون ملتسازی از پایین، تکرار همان پروژههای ناکام تاریخی خواهد بود. اگر قرار است دولت ملی واقعی ساخته شود، باید ابتدا اجماع اجتماعی بر سر مفاهیم ملت، هویت مشترک، منافع ملی و عدالت تاریخی شکل گیرد. تا زمانی که اقوام غیرپشتون، خود را در ساختار سیاسی سهیم و محترم نبینند، و دولت بهعنوان ابزار یک تبار خاص عمل کند، از دولت ملی فقط نامی باقی خواهد ماند.
منابع:
1. Anderson, B. (1983). Imagined Communities: Reflections on the Origin and Spread of Nationalism.
2. Gellner, E. (1983). Nations and Nationalism.
3. Rubin, B. (2002). The Fragmentation of Afghanistan.
4. Saikal, A. (2004). Modern Afghanistan: A History of Struggle and Survival.
5. Barfield, T. (2010). Afghanistan: A Cultural and Political History.
دکترنجیب الله مسیر
