محمد عالم افتخار

(در ادامه) چهل و هشت ساعت با استاد میر اکبر خیبر

چرا اندیشه های حزب دموکراتیک خلق؛ نیازمند نقد است؟(بخش چهارم)


      من در لحظاتی این نوشتار را خدمت عزیزان تقدیم میدارم که سراسر هندوستان بزرگ؛ غرق در مناسک «عید دیوالی» است و از همه جا و همه سو؛ صدا های انفجار پتاقی ها و ترقه های گوناگون شنیده میشود. آسمان هند به طریق چل و فن «آتشبازی» بیحد و اندازه زیبا و دیدنی است. حتی فقیر ترین خانواده های هندو که یکی از ایشان مرا در سرای خود مسکن داده است، اطراف عمارات خویش را چراغان نموده و انواع نذر و نیاز و عبادت و طاعت و خیر و خیرات را به راه انداخته اند و شب ها همه جا میلیون ها شمع روشن میکنند. من هم هرجا که با شناخته یا دکاندار و مرتبطی رو به رو میشوم؛ خواسته و ناخواسته میگویم:

«دیوالی مبارک!»

«دیوالی» عید خیلی بدوی و عقبمانده به نظر می آید  که به یکی از دو حماسه اسطوره ای هند (رامیانه) مربوط است ولی شادمانی های مردم در آن با هیچ عید دیگری که من میشناسم قابل مقایسه نیست. اینجانب؛ در مورد؛ پیرارسال اطلاعات مصور مفصلی تحت عنوان «ارمغان های جادویی از سرزمین خدایان» تقدیم کرده ام که میتوانید اینجا بیابیدش:

http://www.ariaye.com/dari8/siasi/eftekhar8.html

 در شروع عرایضم از نشست ها با استاد میر اکبر خیبر که در عنفوان 20 سالگی برایم دست داده بود؛ این تیتر ها را قید کرده بودم:

 ـ روح و روان هم از هوا و آب و نان آغاز ميشود!
ـ کلچر قبيلوي؛ مانع رشد مدني و پخته گي حزبي و سازماني است!
ـ «سنگر جهل» بريتانيا در امتداد سرحدات جنوبي و شرقي؛ منبع خطر دايم براي ماست!
ـ تئوري طبقات و مبارزه طبقاتي؛ درست ترين تئوري است ولي آسانترين نيست!
ـ ملاحظاتي پيرامون همزيستي مسالمت آميز دولت ها، ديتانت و صلح جهاني، اتوم، بمب اتومي و جهان اتومي شده.

در بخش روح و روان...؛ صحبت و دیالوگ استاد خیبر با من؛ جنبه استاد ـ شاگردی نه؛ بلکه جنبه روانکاوی و رواندرمانی پیدا کرد و این جنبه ـ کم ازکم برای خودم چنان آموزشی بود که از سلول های مغزم گذشت و بر تمامی سلول های گوشتی و پوستی و استخوانی ...نشست و به واقعیت و نیروی مادی مبدل شد.

با اینکه خواننده گان این سلسله؛ اغلب بالاتر از 4 ـ 5 برابر سایر مقالات اینجانب بوده و میباشند؛ معهذا صمیمانه از جواندختران و جوانپسران افغانستان که چشم و چراغ مردم سخت اهانت شده و وطن سخت عقب نگهداشته شده ما اند؛ تمنا دارم که این ارثیه آن استاد شهید را؛ به درستی قدر بدانند و از آن کمال بهره را ببرند.

منجمله به سبب و علت اینکه؛ او را خیلی زود و نابهنگام از ما گرفتند؛ او مانند خیلی از پیش کسوتان دیگر حزب دموکراتیک خلق، فرصت نیافت در ستیژهای بزرگ ظاهر شود یا به طریق رادیویی و تلویزیونی ثروتِ اندوخته ها و اندیشه هایش را با جوانان و مردمان مان قسمت نماید.

البته من نمیدانم دست نوشته ها و یاد داشت هایی از خود دارد و یانه و اگر داشته مبادا ـ چنانکه میگویند: مانند تمام خانواده نخستش ـ از بین برده شده باشد؟

با این تمنا؛ اجازه دهید به روال بخش های گذشته؛ به ادامه داستانوار موضوع بپردازم:

*********

پیش از ناهار (غذای چاشت) استاد خیبر؛ باری با دستان خودش چای دم کرده بود و اینک برای بار دوم برخاست و گفت: یک چای سرشته کنیم غذایمان هم میرسد و باز ادامه میدهیم.

هان؛ صحبت بعدی مان باید روی "مرکبات" باشد که از عناصر مختلف تشکیل میشوند و تمام راز تکامل هستی مادی که در زمین به حیات و به بشر رسیده است؛ در آنها نهفته میباشد.

به سخنان قبلی ما و هم به آنچه در مکتب درین باره ها خوانده و یاد گرفته ای یک مرور کن و برای این کار و هم مقداری استراحت کردن میتوانی به اتاقت بروی و دراز بکشی.

پیشتر از اینها؛ به ادامه مباحث روی تطورات 14 میلیارد ساله در کائینات و چگونگی پیدایش عناصر صد و چند گانه فیزیکی؛ من از استاد خیبر پرسیده بودم که:

ـ فرمودید در جریان ده میلیارد سال؛ دو نسل ستارگان و خورشید ها دچار "مرگ ستاره" ای شده و از بین رفته اند و خورشید ما از نسل سوم است و حدود پنج میلیارد سال از عمر آن گذشته؛ با اینهم شاید تا پنج میلیارد سال دیگر عمر نماید.

چطور این ستاره میتواند برابر تمام عمر دو نسل پیشتر از خود عمر کند؟

استاد؛ از سوالم ابراز مسرت بسیار نموده؛ در پاسخ گفت:

ـ نظر بیشترین علمای فیزیک این است که عمر غول های ستاره ای؛ به بزرگی جرم شان یک نسبت معکوس دارد؛ یعنی هرچه ستاره خورشیدی کلانتر بوده باشد؛ زود تر مواد سوخت هسته ای خود را میسوزاند و به انرژی یا عناصر سنگین تر مبدل میکند؛ در انجام همین فعل و انفعالات است که زمان "مرگ ستاره" ای فرا میرسد.

البته ساده انگاری نشود ما با این حرف ها فقط یک تصور از موضوع گرفته میتوانیم ولی علم درین موارد بسیار پهناور و پیچیده بوده روز بروز هم غنی تر و گسترده تر میشود.

معلوم است که خورشید ما یکی از خورد ترین ستارگان خورشیدی است و غول های ستاره ای نسل اول و دوم صد ها و هزاران و شاید میلیونها برابر خورشید ما بزرگ بوده اند. همین حالا هم غول های ستاره ای وجود دارد که صد ها و هزاران برابر خورشید ما جرم دارند و تصور میرود که به همان اندازه هم بیشتر گرم و روشن و پُرجاذبه ... باشند.

ممکن است در نسل های اول و دوم هم؛ استثاءاً خورشید های کوچک وجود داشته باشند و بنابر این حسب فرضیه ایکه گفتم شاید هنوز "زنده" استند.

اینجا یک مسئاله دیگر هم؛ باید گوشزد شود که کائینات مدام در حال انبساط و فراخ شدن است و یافته های جدید علم فیزیک میرساند که سرعت این انبساط؛ ممکن است به اندازه سرعت نور باشد که در فضای خالی نزدیک به 300000 (سه صد هزار) کیلومتر فی ثانیه است.

محتمل است که این حد سرعت انبساط کائینات هم؛ در تغییرات غول های ستاره ای عظیم؛ نقشی داشته باشد.

به هرحال ما اینجا قرار نیست درس های بسیار عالی و دقیق فیزیک؛ آنهم فیزیک کیهانی را بخوانیم یا بیاموزیم و نه من فیزیکدان استم. صرف یک سلسله تئوری ها و فرضیه های عام را میخواهم عرض کنم که بینش وسیعتر در باره جهانی که به آن تعلق داریم تولید نماید و کمک کند در سطوح مشخصتر مانند آفتاب و زمین و زنده گی و جامعه و قوم و قبیله و حزب و دولت و شخصیت وغیره؛ بتوانیم درست تر و دقیق تر بیاندیشیم و شناخت پیدا نمائیم. و اینگونه دارای جهانبینی علمی تر و جهانشناسی عمیق تر و درست تر و روشنتر بگردیم.

************

استاد خیبر؛ همچنان برایم از حالات چندگانه یا (الوتروپیک ها)ی عناصری مانند اکسیژن و کاربن  سخن گفته بود منجمله از اینکه الماس؛ همان کاربن است که به اثر متأثر شدن از فشار و نیروی فوق العاده تغییری در ترکیب ذرات تشکیل دهنده اتوم آن رخ داده است؛ لهذا ما الماس را نمیتوانیم یک عنصر مستقل و جدا از کاربن بشماریم؛ در حالیکه کاربنِ عادی هم نیست.

اینگونه "ازون"؛ یک الوترپیک اکسیژن است که تقریبا به عین علل که در مورد کاربن ذکر شد؛ تغییرات اتومی یافته و دارای خصلت های متفاوت و حتی متضاد گردیده است.

ازون برای تنفس موجود زنده خطرناک است و میتواند کشنده باشند؛ در حالیکه اکسیژن عادی منحیث ماده اساسی حیات؛ طور متداوم باید تنفس شود تا زنده گی ممکن گردد.

با اینهم اگر ازون نباشد؛ با اکسیژن عادی ممکن نیست حیات در روی زمین ادامه بیابد.

استاد خیبر در اینجا از من پرسیده بود:

ـ این را میدانستی؟

و من با اینکه شنیده هایی در مورد داشتم؛ از ایشان خواهش کردم که چون و چرای موضوع را خود روشن نمایند. آنگاه مقداری در مورد موجودیت "لایه ازون" در بخشی "از اتمسفیر" زمین و نقش بسیار بزرگ و سازنده آن در جلوگیری از رسیدن ذرات و یون های مخرب آفتاب به سلول های موجودات زندهِ آن شرح داده و افزوده بود که این موضوع وقتی؛ بهتر درک میشود که با سلول های موجود زنده آشنایی کافی پیدا نمائیم.

***************

 در اتاقی که شب خوابیده بودم؛ چرت میزدم که تک تک دروازه شد و سپس آواز گرم استاد خیبر که:

ـ افتخار عزیز؛ بیا که غذا آماده است!

دست و رویی شسته عازم اتاق سالن شدم؛ بوی نان گرم گندم و عطر برنج و قورمه به مشام میرسید؛ برعلاوه سالاد و میوه هایی روی میز قرار داشت. ندانستم که آنهمه؛ از بازار و یا از منزلی دیگر؛ آماده شده و اینجا رسیده بود ولی به هرحال؛ استاد برایم حسابی سفره مهمانی پهن کرده بود که با نان شب گذشته و ناشتای امروز مقایسه نمیگشت.

حین صرف طعام به خاطر آوردم که معاشات وکلای فرکسیون پارلمانی حزب؛ بودیجه ای میشود و بعد هرکدام از هیات رهبری که تام الوقت برای حزب کار میکنند؛ به شمول خود وکلا؛ در حدود های 4000 افغانی از همین مدرک معاش میگیرند.

شک نداشتم که استاد خیبر هم شامل همین کتگوری است و در عین حال شنیده بودم که ایشان خانم دومی (قرار مسموع خواهر محترمهِ سلیمان لایق را) گرفته و عایله ای دارند. با اینکه هیچ اثری درین روز ها ازعایله شان نبود؛ می پنداشتم که باید هنگفتی از معاش خود را صرف عایله خویش نمایند.

البته پول افغانی هم؛ آنروز ها خیلی نیرومند بود؛ چنانکه بعد تر که به سواری "ملی بس" از "میکروریان" اول تا "فروشگاه بزرگ افغان" رفتم؛ محترم وکیل نور احمد نور که همراهی ام میکرد؛ یک سکه 5 افغانیگی به شخص مؤظف داد و او هم پس از وضع کرایه ما دو نفر؛ 3 افغانی اشرا مسترد نمود. یا برخی از رستورانت ها چون "آرین هوتل" جوار "پل باغ عمومی" در بدل 10 ـ 12 افغانی؛ غذای متوسطی به مشتری میدادند که کاملا سیرش میساخت، یا کرایه یکطرفه بس های مسافر بری میان کابل ـ شبرغان 50 تا 70 افغانی بود....

با تمام اینها؛ مصارف این سفره که در بیرون هم تهیه شده بود؛ برایم اصراف گونه به نظر آمد و پنداشتم که استاد هم تا اندازه ای زیر بار رسوم و عادات مهمانداری خاصتاً به گونه مردمان سمت شمال و شمال شرق کشورـ یعنی سمت ما! ـ رفته اند. به همین خاطر در ختم صرف طعام؛ عرض کردم:

استاد! غذای فوق العاده و زیاد بامزه بود مگر خیلی مصرف نموده اید که من توقعش را نداشتم و کمی هم اذیت شدم.

استاد خیبر با حرکت غیرمنتظره ای؛ به سرو مویم دست کشید و جبینم را بوسیده گفت:

ـ از خیر سر تو؛ من هم اینجا درین سفره مهمان بودم و لازم نیست حال مهماندارت را بشناسی؛ او ترا شناخته و شیفته ات شده است و شاید در ختم ملاقات های مان باهم ببینید.

و اینجا شگفتی زده تر شدم. ولی در ساعت 48 این ملاقات ها؛ این میزبان غیابی را دریافتم که هنوز شله بود؛ در اپارتمان خودش؛ روز و شبی مهمانش باشم. او رزمنده نازنین و جوان و دارای همسر و یک پسر و یک دختر سخت مؤدب و شیرین بود که عزیز مجید زاده نام داشت.(1)

سپس که چندین بار کابل آمدم به او و فامیلش سر زدم  و با هم نشست ها و تبادل نظر های جذاب و پر طول و تفصیلی داشتیم.

این یار و یاور عزیز من؛ متأسفانه در پی تحولات ناشی از پلینوم 18 ح.د.خ.ا؛ به زندان افتاده مدت  درازی زندانی ماند و تقریباً به محض آزاد شدن از محبس پلچرخی؛ در منزلش دچار سکته مغزی شده جان داد. یادش جاودان باد!

وقتی استاد خیبر؛ سفره را بر می چید تلاش کردم کمکش نمایم ولی مانع شده گفت: در عوض برو؛ به سر و تنت آبی بزن تا حین صحبت ها خوابت نگیرد!

************

چون رو برو در جاهای خود چمتو نشستیم؛ انتظار داشتم که استاد خیبر یا در مورد "مرکبات کیمیاوی" چون آب و نمک و تیزاب و قلوی ... از من پرسش هایی میکند و یا اساساً صحبت را از همین جا ها آغاز میدارد.

من البته به برکت دروس کیمیا در مورد چیز هایی میدانستم و حتی به اینکه بالاخره مرکبات پیچیده و زنجیری به مالیکول های عضوی مانند سازنده های هستهِ حجره ـ یا سلول ـ، پروتوپلازم، سیتوپلازم، آمینو اسید ها وغیره  انجامیده اند و می انجامند؛ از روی دروس و مطالعات در بیولوژی یاد واره هایی داشتم و تصمیم گرفته بودم که وقت استاد را درین موارد زیاد ضایع نکرده صرف خواهم خواست که دینامیزم این را برایم روشن نماید که چرا و چطور اتوم های عناصر مختلف و متضاد با هم ترکیب شده؛ مرکباتی دارای خواص و کارکرد های  حیرت انگیز بیشمار را به وجود می آورند؟.

اما استاد پس از اینکه کاغذ یاد داشت خود را نگاه کرد؛ گفت:

معروف است که خروسچف در اوج مسابقات تسلیحاتی؛ به امریکا سفر کرد و خبرنگاران امریکایی طوری سوال پیچش نمودند تا از حساس ترین راز های تسلیحات استراتیژیک شوروی؛ از وی چیزی بیرون بکشند. خروسچف که مردی بذله گویی هم بود؛ در قبال یکی از این سوال ها بسیار بیتاب شد و به ژورنالیست گفت:

سوالی را که یک احمق طرح میکند؛ 14 دانشمند هم در جوابش در می ماند!

من تبسمی کردم و استاد پرسید:

ـ حال تو؛ رفیق افتخار چه نظر داری؛ آیا آن سوال به راستی احمقانه بود؟

غافلگیر شده بودم؛ اگر میگفتم: نه! جوابِ رهبر ابرقدرت شوروی را؛ احمقانه تلقی نموده بودم و این؛ شاید فضا میان من و استاد را مکدر میکرد. ناگزیر لحظه ای مکث کرده جوابم را مصلحت آمیز ساختم:

ـ به نظر من؛ خود خروسچف هم معتقد نبوده که آن؛ سوال یک احمق است؛ خواسته با یک بذله گفتن از پاسخ دادن شانه خالی نماید چونکه جواب؛ اسرار مهمی را میتوانسته است فاش کند.

استاد خیلی شگفته شد و گفت:

گرچه گفته اند که اصلاً سوال احمقانه وجود ندارد؛ با اینهم سوال کردن به لحاظ درجه عقلانیت سوال کننده؛ حتماً فرق میکند.

خودت پرسیده ای که:

ـ در درسنامه ها هست که حزب؛ گروهي از همفکران ميباشد؛ آيا اين همفکري اساساً توسط درس و تعليم توليد ميشود يا از زيربنا و شرايط اقتصادي و اجتماعي به وجود مي آيد؟

من میدانم که اگر از خودت همین سوال شود؛ میتوانی به آن درست ترین پاسخ ها را بدهی چرا که در پشت سوال؛ معلوم است که دایره اطلاعات و دانستنی هایت تا کجا هاست؟

لهذا من این سوال را کمی تغییر داده و از آن برای بیان بعضی جوانب استفاده میکنم:

ـ اساساً "فکر" چیست تا "همفکری" چه باشد؟

"فکر" و تقریباً تمامی اصطلاحات مهم در زبان های بشری؛ باید همیشه در دو معنای اخص و اعم مدنظر گرفته شود. اگر"فکر" یک خاصیت متکاملترین حالت ماده است که عبارت از مغز و دماغ آدمی میباشد؛ پس به مفهوم عام؛ "فکر" میتواند و باید خاصیت ماده در همه قدمه ها باشد. به این ترتیب؛ کم ازکم میلیونم یا میلیاردم حصه از "فکر" که در عالیترین ستیژ تکامل ماده قابل تعریف و قبول است ـ در یک اتوم و در یک "مرکب" هم بایستی وجود داشته باشد.

در اتوم ها و در مرکبات کیمیاوی که از گردهم آیی و ائتلاف و اتحاد اتوم های مختلف به وجود می آیند؛ به هرحال نوعی حرکت "آگاهانه" و "انتخابی" مشهود است. اگر این را قبول ننمائیم و همه چیز را کور کورانه و تصادفی وغیره بپنداریم؛ پس اینهمه معجزات سیستماتیک و با سلسله مراتب؛ در مرکبات عدیده کیمیاوی غیر عضوی، عضوی و باز در سلول ها و ارگانیزم های حیه؛ چگونه توجیه میشود؟

همینکه یک اتوم و یا یک "مرکب" در گستره عینی ی «تنازع بقا»؛ بقای خود را تأمین میکند و عندالموقع در ترکیبات و تعاملات سهیم میشود؛ بیانگر همان خاصیتی است که ما در فاز بلند و پیچیده همین ماده ـ نه پاد ماده و نه چیز دیگرـ آنرا "فکر" مینامیم؛ لذا ماده خاصیت ها و قابلیت های نامحدودی دارد که ما از سر بیچاره گی تصور میکنیم؛ همه یا اقلاً اکثر آنها را شناخته ایم.

منظور من اینجا به هیچ وجه قبول یا تحمیل «مهندسی آگاهانه» طبیعت و یا وجود یا لزوم یک آگاهی و عقل و معنویت فوق مادی و جدا از ماده نیست؛ در حالیکه همه اینها قابل احترام و سزاوار افتخار میباشند چونکه به هرحال تبارز خاصیت های ماده ای استند که جهان پهناور مارا ساخته است.

اینکه نیاکان ما تبیین کردند که عالم از 4 عنصر آب و باد و آتش و خاک ساخته شده است و باز آدم از خاک و فرشته از آتش وغیره؛ صرف نظر از صحت و سقم (به لحاظ دانش های امروزی)؛ ثبوتگر وجود و حقیقت "فکر" نزد ایشان میباشد.

ثبوتگر این است که آنها نیازمندانه، مشتاقانه و با تمام نیرو میکوشیدند جهان را بشناسند و آنرا برای خود و نسل های آینده خود؛ توضیح و نهایتاً به جهات مطلوب و زیبا و آرمانی؛تغییر بدهند!

ـ بگو؛ ببینم تا اینجا عرایض مرا گرفتی؛ سوال و مشکلی نیست؟

از فرط هیجان به حالت گریستن رسیده بودم و این پرسش استاد؛ آناً اشک هایم را جاری ساخت. تصور کردم حالت من؛ در استاد خیبر هم سرایت نمود و شاید به همین دلیل گفت:

ـ مقداری آب بنوش و به رویت هم آب بزن باز در بالکن برو و چند نفس عمیق از هوای آزاد بگیر!

وقتی دوباره آماده شده روبرو نشستیم؛ استاد خیبر با تبسمی گفت:

خیلی آدم حساس استی؛ ولی این ضعف نیست و حتی امتیاز و فضیلت است؛ از این خاطر پشت این گپ که "مرد نباید گریه کند" نگرد؛ اشک ریختن به موقع؛ طبیعی ترین خاصیت و حق و هنر انسان است و به سلامتی فوق العاده مدد میکند. خوب. پرسشی هست؟

گفتم:

ـ استاد گرامی؛ اگر در مورد "تصادف ها" هم که فکر میکنم همه جا واقعیت دارد؛ توضیحی لطف نمائید؛ مهربانی میکنید.

ـ استاد خیبر گفت: پرسش بسیار عالی است. اینکه من گفتم در به هم آیی ذرات که اتوم ها را میسازند و باز در اتحاد اتوم ها به قسم "مرکبات" چیزهایی از همان خاصیت تکامل یافته ترین حالت ماده یا مغز آدمی یعنی "فکر" مشهود است و این؛ به تکامل؛ وضعیت تقریباً سیستماتیک داده و میدهد؛ شاید انگیزه سوالت شده باشد.

به هرحال؛ یک حقیقت حدوداً مطلق است که درعالم مادی؛ همه چیز در حال حرکت میباشد؛ فقط اندازه حرکت ها فرق میکند و بعضی حرکت ها نیروی خود را از جنبش درونی میگیرند و بعضی حرکت ها توسط نیروی بیرونی واقعیت می یابند و در بسیاری حرکت ها؛ هم نیروی درونی و هم فشار بیرونی عمل میکنند که در مواردی شدیداً ضد همدیگر هم استند.

یک مورد نمونوی ثابت در حرکت ماده؛ سرعت نور خورشید است. اگر هرشی مادی به هر طریقی به اندازه نور سرعت پیدا کند؛ به انرژی یا به ریزترین ذرات اولیه تبدیل میشود. لهذا جریان ساختمان پذیری اتوم ها و باز مالیکول ها و باز سلول ها و ارگانیزم ها مستلزم حرکت های پائین تر از سرعت نور است.

اینکه ذرات اولیه چطور اتوم ها را میسازند و مخصوصاً هسته اتوم ها را ثابت نگهمیدارند؛ توسط علم فیزیک به نیروی هستوی قوی و نیروی هستوی ضعیف نسبت داده میشود. حتی در همین حالت هم پای تصادف در میان است؛ منجمله همان گردآمدن پروتون و نوترون و الکترون معین در اتومی معین؛ یک امر تصادفی است. باز عالم ما پر از ذرات سرگردان میباشد که شاید هزاران مرتبه بیشتر از ذراتی باشد که به صورت اتوم ها و مرکبات کیمیاوی به هم رسیده اند. اینچنین علم فیزیک از "ماده تاریک" و "انرژی تاریک" چندین برابری عالم قابل رویت؛ گفتنی ها دارد که مسلماً ما از آن ها چیزی نمی توانیم بدانیم.

اشیا و پدیده های عالم به علت متداوماً در حرکت های متفاوت و متضاد بودن؛ باهم برخورد میکنند.

ذرات پر انرژی ای هست که هر لحظه از اجرامی مانند کره زمین عبور مینمایند ولی عواقبی قابل رویت برجا نمیگذارند لیکن اجرامی مانند سنگ های آسمانی و حتی کرات و خورشید ها و کهکشانها هم ممکن است باهم برخورد کنند و برخورد میکنند.

اینجاست که تصادف ها و برابر نهاد آن؛ قانونمندی ها و سیستمندی ها همه در عالم وجود دارد؛ ولی به گمانم موضوعِ چیزی مانند "فکر" نمیتواند؛ تصادف ها باشد؛ فکر کردن در باره اینکه ممکن است ساعت و روزی کره زمین با یک سنگ آسمانی یا سیارک برخورد کرده نابود شود و یا من فلان لحظه در تصادفی؛ جان خود را از دست بدهم یا زلزله و توفان و آفتی مهد و میهن ما را زیر و رو کند که فکر کردن نمی خواهد!

اصل همان است که نیاکان مان گفته اند: "دنیا با امید خورده شده است!"

فقط باید اندکی این ضرب المثل را غنی بسازیم؛ اینطور:

«دنیا با امید و فکر خورده شده است!»؛ هرچند که منظور ضرب المثل در اصل هم؛ "امید واهی" نه بلکه امید متفکرانه و سازنده است!

ـ خوب. افتخار جان! من سعی میکنم به چیز هایی که میدانم خوانده ای و علم داری؛ نپردازم. هم بسیار کتابی حرف نمیزنم و نقل قول نمی آورم. اگر همینطور قبول است برویم از صحبت خود نتیجه گیری کنیم.

 گفتم:

ـ بسیار سپاس؛ استاد بزرگ! سراپا گوش و هوشم به شماست.

استاد خیبر افزود:

ـ اگر کس دیگری مخاطبم بود؛ شاید یکی دو جلسه بعد؛ نتیجه گیری میکردم ولی برای افتخار گل ما لازم نیست بسیار کش دهم که فکر(به معنای عام) به مثابه خاصیت ماده؛ قدم به قدم همراه با ماده تکامل کرده و گویا ما انسانها در عالیترین حد تکاملی از آن برخورداریم.

هیچ منطق و فکری هم نمی پذیرد که ما آخرین میوه جنگل هستی باشیم و فکر ما حتی به طور بالقوه و منحیث استعداد آخر الافکار؛ باشد؛ طوری که هزاران سال است مدعی «آخرالزمان» میشوند ولی زمان؛ بازی کنندگان با خودش را هی مسخره و مجازات کرده می رود.

اگر از ستیژ های پایانتر تکامل بگذریم؛ گردهم آیی مالیکول های بزرگ و زنجیره ای حیات؛ بسیار معنای جالبی برایمان پیدا میکند. درین مالیکول ها اتوم های عناصر مختلفه و متضاد با هم همبسته شده اند و خود نیز با یگدیگر تفاوت ها و تضاد ها و مختصات منحصر به فرد دارند؛ معهذا با هم همکاری و در واقع همفکری میکنند تا هدف متعالی تری را محقق سازند یعنی خلق سلول زنده را.

اینگونه سلول های مختلفه که باز هرکدام فردیت خود را دارند؛ با یگدیگر همکاری و همفکری میکنند تا ارگانیزم های انواع گوناگون موجودات حیه را بسازند. حتی سلول ها برای حفظ بقا و سلامت موجود حیه؛ بیدریغ خود را قربان میکنند. سیستم دفاعی بدن موجود حیه در واقع از سلول های قربانی در خط اول متشکل است.

همه سلول ها حافظه و فکر و هوشیاری دارند؛ تنها شمار کمی میتوانند در سطح پایانتر آگاهی و هوشیاری باشند مانند سلول های ناخن و موی که گفته میشود خیلی دیر از مرگ صاحب خویش باخبر میگردند.

حزب یک کلمه عربی است که برای بیان تشکل های هدفدار مصطلح شده است؛ ملاحظه میکنی که این تشکل های هدفدار؛ بیش از جوامع بشری و پیش از جوامع بشری در نفس و ناموس خود طبیعت وجود دارد.

حزب در جوامع بشری؛ منحصر به دوران صنعت و سرمایه داری یا سوسیالیستی نیست. انسانهای اولیه هم تشکل های هدفدار داشتند؛ قبایل و تیره های اولیه؛ پس از گله ها؛ مستحکمترین حزب های بشری بودند. این تصور که تشکلات قبیلوی صرفاً براساس پیوند ها و شجره های خونی و خاندانی ایجاد شده و ادامه یافته اند؛ تصور دقیقی نیست بلکه اساساً هدف های اقتصادی و دفاعی ـ امنیتی... یا نیاز های "تنازع بقا"یی باعث و بانی و تداوم بخش آنها بوده است و میباشد.

کلچر های قبیلوی به خاطری سخت محافظه کارانه است که تحت سختترین شرایط "جنگ همه علیه همه" به وجود آمده است:

ـ در کلچر قبیلوی طرز نگاه به جهان خیلی ها بدوی و سطحی و آنهم مقدس است.

ـ در روان قبیلوی ترس از همه بیگانه ها و از همه اطراف مسلط است.

ـ تفاخر و حتی پرستش اصل و نسب خود و خوار و حقیر و نجس شمردن دیگران تا سرحد عزایم و اعمال برای قتل و غارت و اسیر و برده کردن آنها ستون فقرات کلچر و روان قبیلوی است.

ـ کلچر قبیلوی حاصل رسوبات هزاران و شاید میلیون ها سال تجارب جنگ و همدیگر کشی، انتقام و انتقام جویی، غالب و مغلوب شدن، مظلوم واقع گشتن و عقده به دل ماندن، زیر بدترین شکنجه ها و فشار های زیستی بودن میباشد.

ـ مذاهب نیز خصلت محافظه کارانه خویش را از کلچر و روان قبیلوی میگیرند و در بسیاری موارد

خود همان باور ها و کلچر قبیله اند.  

ـ تداوم جبر ها و فشار ها و مشقات و جنگ و جدال و قساوت و شقاوت و در مقابل بهبود و پیشرفت خیلی ها بطی اوضاع زیستی؛ این امکان را از بین برده است که صلح و همزیستی و نوعدوستی و نوفکری و روشن اندیشی در کلچر و روان قبیلوی جای مناسبی پیدا نماید.

ـ در دوران جدید؛ استعمار گری و تاخت و تاز قدرت های سرمایه داری غرب و همچنان اشتباهات زیاد قدرت ها و جریانات مدرن و سوسیالیستی؛ برعلل و انگیزه های پیشین افزوده است.

چنین است که تیره ها و قبایل برخلاف نقش و مقام پیشین شان؛ در عصر تحولات سریع امروز؛ اکثراً به حفاظ های جهل و ترس و تعصب و تمدن ستیزی و علم گریزی مبدل شده اند.

با این تفصیل؛ جامعه ما هم قبیلوی است و البته غلظت محافظه کارانه کلچر و روان قبیلوی از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب؛ فرق هایی دارد ولی در حدی که مانع تشکل های هدفدار یا احزاب سیاسی مدرن و مترقی سرتاسری نباشد؛ نمیتوان بر آنها حساب باز کرد.

لهذا حزب ما راه دور و دراز و پر فراز و نشیب زیاد در پیش دارد و فکر به قدرت رسیدن آن مثلاً در 15ـ 20 سال خطرناک است؛ البته غصب کردن قدرت سیاسی که این روزها در بعضی کشور ها به طریق کودتا ها مد شده؛ چندان مشکل نیست ولی حفظ و تداوم قدرت سیاسی و به ثمر رسانیدن تحول و ترقی جامعه چنان مشکل است که امروزه حتی نمیتوان تصورش را کرد.

 باید مراحل بین البینی ای طی شود که زراعت ماشینی و صنایع و مواصلات و مخابرات و برق و سواد آموزی و تعلیم و تربیت و نشرات سمعی و بصری ده ها برابر آنچه اکنون هست توسعه پیدا نماید؛ مردم شهری شوند تا احساس شهروندی کنند و باور پیدا نمایند که با صلح و همزیستی و نوعدوستی و نوفکری و روشن اندیشی و آزادی های مدنی و احترام به حقوق و کرامت همه بشر هم میتوان زندگی کرد و خوب و شاد و مؤفق و باکیفیت های عالی زندگی کرد.

در نبود چنین شرایط عینی و ذهنی؛ حتی ما نخواهیم توانست حزب واحد و یکپارچه و پخته سرتاسری ایجاد نمائیم؛ خیلی از مشکلات اساسی که حزب از زمان تأسیس اش تا کنون با آن دست به گریبان شده از همینجا ناشی گردیده است. باید به دقت تمام اینها منحیث تجارب خودی تحلیل و آسیب شناسی شود.

القصه که همه چیز به جلب و جذب و تعلیم و تربیت حزبی و ایدیولوژیکی ختم نمیشود؛ این به معنای کم اهمیت  بودن این کار ها که خیلی امیدبخش و مؤفقانه هم ادامه دارد؛ نیست چنانکه من جنوبی و پشتون و توی شمالی و تاجیک به برکت همین کار ها؛ اینجا استیم و اینقدر هم نزدیک!

 

 

(بقیه تا فرصتی دیگر)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

یاد داشت:

(1) ازعزیزانی که با شهید عزیز مجید زاده قرابت و آشنایی دارند؛ آرزومندم که فوتو ها و معلوماتی در باره ایشان به من ارسال فرمایند تا در نشر بعدی این رساله؛ اطلاعات غنی تر از ایشان به فرزندان افغانستان بتوانم ارائه نمایم.