«آرش، رئیس‌جمهوری که هیچ‌کس نبود»  
.         ..          ...      ....      .....     رمان طنز، کوتاه 
 
آرش، مردی با موهای همیشه نامرتب، پیراهنی که معلوم نبود آخرین‌بار کی شسته شده، و نگاهی که انگار همیشه دنبال چیزی می‌گشت که خودش هم نمی‌دانست چیست، در یک اداره‌ی بی‌نام و نشان کار می‌کرد. 
وظیفه‌اش؟ هیچ‌کس دقیق نمی‌دانست. حتی خودش هم نمی‌دانست. فقط هر روز می‌آمد، پشت میزی می‌نشست که پایه‌اش لق بود، و با خودکارهایی که جوهر نداشت، فرم‌هایی را پر می‌کرد که هیچ‌کس نمی‌خواند.
تا اینکه یک روز، در اثر اشتباه نرم‌افزار ثبت‌نام جهانی، نام آرش به عنوان «کاندیدای منتخب برای ریاست‌جمهوری جهانی» ثبت شد. 
هیچ‌کس متوجه نشد. حتی خودش هم . تا اینکه یک شب، در حالی‌که دنبال دستمال کاغذی بود، در اتاقی بیدار شد که سقفش طلایی بود، کفش فرش قرمز، و روی دیوارش عکس خودش با تاج گل بود. بله، آرش حالا رئیس‌جمهور جهانی بود.
اولین جلسه‌ی کابینه، آرش با جدیت تمام گفت: «ما باید زمان را بکشیم. خیلی وقت است که دارد اذیت ما می‌کند.» وزرا با تعجب نگاه کردند. 
یکی آهسته گفت: «جناب رئیس‌جمهور، منظورتان چیست؟» آرش با لبخند گفت: «یعنی ساعت‌ها را جمع کنید. از فردا، هیچ‌کس حق ندارد بداند ساعت چند است.»
دستور دوم؟ «خورشید نباید رنگش را عوض کند. هر روز یک رنگ می‌شود، مردم گیج می‌شوند.» و دستور سوم؟ «همه باید یک روز در هفته فقط با چشم چپ نگاه کنند. چشم راست زیادی استفاده شده است.»
در کنفرانس بین‌المللی، آرش پشت میزی نشست که رویش دکمه‌هایی با رنگ‌های مختلف بود. سیمین، مشاورش، گفت: «لطفاً هیچ دکمه‌ای را فشار ندهید.» آرش گفت: «فقط می‌خواهم ببینم این قرمزه چه‌کار می‌کند.»
لحظه‌ای بعد، صدای آژیرها، پیام‌های اضطراری، و اعلام وضعیت جنگی در سراسر جهان پخش شد. 
آرش با خونسردی گفت: «اوه... شاید باید اول رنگ آبی را امتحان می‌کردم.»
آرش رییس جمهور جهانی ،در نشست رسمی با سران کشورها، با صدای بلند گفت: «خب، حالا نوبت جوک‌هاست. هر کس یک جوک بگوید، بعد تصمیم می‌گیریم چه کسی وزیر دفاع شود.» همه خندیدند. یکی گفت: «این رئیس‌جمهور جدید خیلی شوخ‌ طبع است.» دیگری گفت: «نه، فکر کنم واقعاً جدی است.»
در پایان جلسه، وزیر امور خارجه جدید کسی بود که جوک «خر و گلابی» را گفته بود.
آرش تصمیم گرفت برای تقویت روابط بین‌المللی، یک مهمانی بزرگ برگزار کند. اما به جای دعوت‌نامه رسمی، برای همه پیام فرستاد: «بیایید دورهمی، خوراکی بیارید، لباس رسمی نپوشید.»
نتیجه؟ رئیس‌جمهور کشور شمالی با لباس خواب آمد، نخست‌وزیر کشور جنوبی با ظرف خورشت بادمجان، و سفیر کشور شرقی با گیتار. روابط بین‌المللی به شدت تقویت شد... یا شاید هم نابود شد. کسی دقیق نمی‌دانست.
مشاوران آرش هر روز با سوالاتی عجیب می‌آمدند: «آیا باید مالیات بر خواب وضع کنیم؟»، «آیا می‌توان با باد حرف زد؟»، «آیا رئیس‌جمهور می‌تواند با کفش‌هایش مذاکره کند؟»
آرش با جدیت پاسخ می‌داد: «بله، اگر کفش‌ها چرمی باشند، مذاکره بهتر پیش می‌رود.»
آژانس جاسوسی جدیدی به آرش معرفی شد. مأموران حرفه‌ای، تجهیزات پیشرفته، و نقشه‌های مخفی.
آرش گفت: «بسیار خوب، حالا همه‌تان باید قایم‌باشک بازی کنید. هر کس پیدا نشد، مأمور ارشد می‌شود.»
نتیجه؟ مأمور ارشد کسی بود که سه روز پشت یخچال مخفی شده بود.
آرش وارد فضای مجازی شد. اولین پستش؟ «سلام دنیا، من رئیس‌جمهورم. کسی میداند که چطور می‌شه از اینجا خارج شد؟»
پستش در عرض یک ساعت، به پرطرفدارترین شوخی جهانی تبدیل شد. مردم فکر کردند یک کمپین طنز است. اما واقعیت این بود که آرش واقعاً نمی‌دانست چطور از فضای مجازی خارج شود.
برای حل بحران انرژی، آرش دستور داد: «از صدای خرگوش‌ها انرژی بگیرید. خیلی لطیف و پرانرژی‌اند.» تیم تحقیقاتی سه ماه در جنگل‌ها دنبال خرگوش‌ها دویدند. نتیجه؟ یک باتری کوچک که فقط می‌توانست یک چراغ قوه را نیم‌ ساعت روشن نگه دارد آماده کردند.
در انتخابات جهانی، آرش دوباره کاندید شد. رقبایش؟ یکی معتقد بود، باید دنیا را با شعر اداره کرد، دیگری می‌خواست همه قوانین را با قرعه‌کشی تعیین کند، و سومی اصلاً نمی‌دانست چرا آمده.
آرش با شعار «من نمی‌دانم، شما هم نمی‌دانید، پس بیایید با هم ندانیم» پیروز شد.
آرش تصمیم گرفت وزارت جدیدی تأسیس کند: «وزارت نوشیدنی‌های بی‌هدف». هدف؟ مشخص نبود. فقط گفته بود: «مردم باید بنوشند، ولی نه چیزی که هدف داشته باشد.»
وزیر جدید، مردی بود که تخصصش در مخلوط کردن آب با صدای پرنده‌ها بود. اولین دستور؟ «هر شهر باید نوشیدنی مخصوص خودش را داشته باشد، ولی هیچ‌کس نباید بداند از چی درست شده.»
نتیجه؟ مردم با ترس و لرز نوشیدنی‌ها را می‌نوشیدند، و هر بار یکی از رنگ‌ها در بدنشان می‌درخشید.
آرش تصمیم گرفت به سفرهای دیپلماتیک برود. اما شرط گذاشت: «هیچ‌کس نباید چیزی در چمدانش داشته باشد. فقط چمدان باشد، برای زیبایی.»
در میدان هوایی، مأموران امنیتی گیج شده بودند. چرا رئیس‌جمهور جهانی با چمدان خالی سفر می‌کند؟ آرش گفت: «چمدان نماد امید است. امیدی که هنوز پر نشده.»
آرش در هر کشور، چمدانش را باز می‌کرد و می‌گفت: «ببینید، این فضای خالی، فضای دوستی ماست.»
در جلسه‌ای رسمی، آرش اعلام کرد: «از این به بعد، صندلی‌ها باید نظر بدهند. ما همیشه رویشان می‌نشینیم، ولی هیچ‌وقت نمی‌پرسیم چه فکری دارند.»
تیمی از مهندسان مأمور شد صندلی‌هایی بسازند که حرف بزنند. اولین صندلی گفت: «لطفاً کمتر روی من بنشینید، کمرم درد گرفته.»
جلسات بعدی، صندلی‌ها اعتراض کردند، پیشنهاد دادند، حتی یکی استعفا داد. آرش گفت: «دموکراسی واقعی یعنی گوش دادن به صندلی‌ها.»
در یک نشست خبری، آرش اعلام کرد: «بحران بزرگ پیش‌رو، بحران جوراب‌هاست. مردم جوراب‌هایشان را گم می‌کنند، و این یعنی بی‌نظمی جهانی.»
دستور داد هر فرد باید جوراب‌هایش را ثبت کند. سامانه‌ای راه‌اندازی شد که هر جوراب شماره‌گذاری شد. اما مشکل؟ مردم شروع کردند جوراب‌های دیگران را قرض گرفتن، و سامانه دچار فروپاشی شد.
آرش گفت: «شاید باید به جای جوراب، کفش‌ها را ثبت کنیم. آن‌ها کمتر گم می‌شوند.»
آرش وزارت جدیدی تأسیس کرد: «وزارت آرزوهای غیرممکن». وظیفه‌اش؟ ثبت آرزوهایی که هیچ‌وقت قرار نیست تحقق یابند.
مردم صف کشیدند: یکی می‌خواست با ماه صحبت کند، دیگری می‌خواست در خواب رئیس‌جمهور شود، یکی می‌خواست با صدای خودش باران بسازد.
آرش گفت: «ما باید به آرزوها احترام بگذاریم، حتی اگر غیرممکن باشند. چون غیرممکن‌ها، زیباترند.»
در پایان این ماجراجویی عجیب، جهانیان هنوز نمی‌دانند آرش واقعاً رئیس‌جمهور بود یا فقط یک اشتباه نرم‌افزاری که خیلی جدی گرفته شد. اما یک چیز روشن است: در دنیایی که همه چیز با منطق و برنامه‌ریزی پیش می‌رود، گاهی یک بی‌منطقی شیرین می‌تواند لبخند بر لب‌ها بیاورد و نظم خشک را به چالش بکشد.
آرش نه سیاست‌مدار بود، نه نابغه، نه حتی علاقه‌مند به ریاست. اما با بی‌توجهی‌اش، جهانی را به خنده و تفکر واداشت. شاید دنیا به آدم‌هایی مثل آرش نیاز دارد؛ کسانی که نمی‌دانند چه می‌کنند، اما دقیقاً همان کاری را می‌کنند که دنیا فراموش کرده: ساده بودن، بی‌ادعا بودن، و گاهی فقط... خندیدن.
و شاید، فقط شاید، آرش هیچ‌کس نبود. بلکه «همه‌کس» بود؛ نماینده‌ی تمام آدم‌های معمولی که در دلشان یک جهان طنز و بی‌مرز دارند.
..     ...     ..     ..   پایان 
 
نویسنده خلیل الله فائز تیموری روزنامه نگار ، فعال مدنی و پژوهشگر حقوق بشر