«آقای کشتمند یک روایت کودتای تڼۍ را دروغ میگویند.
چون آنگاه، من تمام روز و شب با رویگر صاحب بودم.
در بخش بعدی میخوانید.»
طارق خان در نوبت هستید
اینبار، باز به سوی شما جناب محمدعارف صخره.
گاهی که درد برباد دادن خود آدم، توسط آدمان دیگر، بر انسان هجوم میآورند. آنگاه دیر است که بدانی آن آدمکهای آدم نما را چرا آدم ساختی؟
اتسان زمانی خطای خود را درک میکند که انسانهای خطاکار را درک میکند و تکان میخورد که خودش روزی عامل چنان خیانتی بر خودش بوده. انسان خطاکار درک نه میکند که دگری، او را به جادهی آدمیت رسانیده است. دگر هم، دگرِ عادی نه. دگر، هم زبان تو، دگر، همتبار تو، دگری که ترا نزدیکتر از دگری بر خود دانست. دگری که تو در ناسپاسی، قدرش را نه دانستی.
یکی از این دگر خطاکار شما بودید. با رهبر چنین جفا کردید. شما که ما میپنداشتیم، از سُلالهی غیرت و شهامت پدران شمالی بزرگاید، کسی غیر از آن بر آمدید که اجدادِ مشترک مان داشتند. شما در پی تعامل خیانت برای ببرک کارمل،رهبر بزرگ تان که مدام از شما حمایت کرد، با دکتر نجیب همدست شدید. چه خیانت بزرگی کردید. شما زمانی در پاسخ عمومی منتقدان تان، از جمله منی حقیر مواردی را نوشتید. من وقتی به آن نوشته برخوردم، پنداشتم آن نوشتهی ضعیف از شما نیست. و آن را رد کردم. بازنشر آن در اینجاست. ولی زمانی که به صفحات شما یا نوشته های شما رفتم، هیچ جایی نیافتم که شما به عنوان وامدار همه نیکیها، باورها، حمایتها و مواظبت های شخص انوشهیاد ببرک کارمل، از ایشان به نام رهبر یاد نه کرده اید. در هر جا به تکبر و نخوت نهفته در ضمیر تان، رهبر را با نام تنها یادکردید.
مثل این: ((به رفيق بزرگوار شادروان ببرك كارمل هيچگاه بي حرمتي نكرده و تا آخر عمرش در مسكو همواره حضوري احترام و ارادتم را برايش نشان داده ام. چنانكه پسر شان رفيق كاوه كارمل شاهد اين مدعاست. من از محترم رشاد خواهشمندم سر قلم شان را باز كند تا سياه رو شود هر كه دروغگو باشد…)) این سخن به آن میماند که پدرِ خود را جبراً و قهراً از خانه بیرون اندازیم و مقام پدری اش را بی هیچ دلیلی از او گرفته و خودش را به خانهی سالمندان معرفی کرده، گاهی از شرمِ جنایتی که کردیم خبرِ او را بگیریم. چه دلیل ذلیلی از عالمِ علیلی. از قدرت در افغانستان برانداختندش و در ماسکو بدیدارش رفتند. شما در این نوشته، رهبر را، یک رفیق خواندهاید. گویا ایشان، شاگرد شما بوده باشد. چه شاگردان جفاکاری که رهبر داشتند. شما باز درجایی چنین نوشته اید:
((بيست و دو سال قبل از امروز شخصيت نامدار ، يكي از اساسگزاران ح د خ ا ، رئيس قبلي دولت دموكراتيك افغانستان ، نطاق برجسته و نويسنده چيره دست كشور ، شادروان ببرك كارمل ازين جهان رخت سفر بست.
ببرك كارمل از عنفوان جواني شور انقلابي ، احساس وطنپرستي و روح انساندوستي را در مبارزاتش تبارز داد. او مبارز پيگير ، تسليم ناپذير و جسور بود. زندان استبداد ، تهديد به مرگ و تخويف به نابودي هيچ كدام نتوانست روح سرافراز او راشكسته سازد.
او به دفاع دليرانه از دموكراسي وآزاديهاي مدني در دوره هفت شورا به زندان رفت و با همزنجيرش شهيد استادمير اكبر خيبر پلانهاي تاكتيكي و استراتيژيك بزرگ را به خاطر نجات كشور ازشراستبداد ريخت.
بعداز زندان تا اساسگزاري ح د خ ا كه در حدود ده سال را در بر گرفت ، در هر جائيكه صدائي از عدالتخواهي و مبارزه عليه استبداد را ميبينيد ، سيماي ببرك كارمل در آنجا متبارز است. بعداز تأسيس حزب دموكراتيك خلق افغانستان كه يكي از اساسگزاران آن بود ، ديگر همه عمر عزيزش را در پاي مبارزه برحق اين حزب براي تحقق عدالت و نجات انسان زحمتكش از منگنه استبداد و استثمار ، وقف نمود. ببرك كارمل در دو دوره پارلماني زمان شاه ، زبان گوياي مظلومان ، مجبوران ومحكومان ستمديده بود. صداي او جسارت و شجاعت در برابر ستم و استبداد را در مردم بيدار ميكرد. در حاليكه ببرك كارمل بيش از هفت سال رئيس دولت افغانستان بود ، امروز از او نه قصري ، نه بلند منزلي ، نه بانكي و نه زميني باقي مانده است. اوپاك زيست ، پاك رزميد ، پاك حكومت كرد و در كمال پاكيزهگي جان داد
روح رفيق ببرك كارمل عزيز شاد و يادش گرامي باد.
به پيش به سوي تحقق آرمانهاي شريفانه و انساني اش ، تحقق عدالت و نابودي ستم و استبداد.
زنده باد افغانستان آزاد ، مستقل و سرافراز.
م. ع. صخره)).
از این موارد زیادتر در صفحات شما دیده میشوند. جدا از غلطی های املایی در این نوشته که به نوشتهی یک نویسندهی مبتدی میماند،حالا مَن نه دانستم که رهبر، انوشهیاد ببرک کارمل فقید، استاد شما بود یا شاگرد درجه چندصدمِ شما؟ شاید کسی که شما را به حزب جذب کرده است، نه خودش از ادب سیاسی و الفبای احترام به رهبر چیزی یادداشته و نه به شما یاد داده باشد.
جناب صخره صاحب:
حالا شیرازهی زندهگی در تمام عرصه ها و جبر زمان بر مهاجرت برخی خاطرات را از حضور قریب و بعید ذهن شستشو میکند. ولی، این ذهن بدبخت دورِ من هیچ نکتهیی را در هیچ مورد فراموش نه میکند که یکبار ثبتش کند. جهان پیدایی های دارد که پنهان کردن ها در آن مشکل است. شما، همهگونه رشد، ارتقای پستهای کاری، شناسایی در محیط کار و اجتماع را مدیون بزرگی رهبری استید که هرگز رهبرش نه خواندید. و برعکس برای کشتار شان، همدست خاینان شدید. حتا در مناسبات جبههگیری، پاس محبت های رهبر را که نه داشتید، حرمت همزبانی و همتباری را رهبر هم نه داشتید. جدا از این که چه جفایی به رهبر کرده اید، این را هم تشخیص نه دادید تا درک داشته باشید بر موجودیت هزاران تن مستحقتر و دانشمندتر از شما برای تقرر در کرسیهای دولتی. شاید اینجا کام تقدیر شما هم گُل کرده بود. شما.
را به بازخوانی دوبارهی نوشتههای تان در مورد رهبر و قاتل رهبر که شما شریک جرمش بودید و استید، دعوت میکنم. آیا انصاف و انسانیت همین است که شما دارید؟
((داكتر نجيب الله ستاره درخشان و شخصيت سربلند تاريخ معاصر كشور بيست و چهار سال قبل از امروز به وسيله دژخيمان خونخوار آي اس آي و نظاميگران بيدادگر پاكستاني در همدستي با پادو هاي داخلي آنها به فجعيترين شكل به شهادت رسيد. روح اين عزيز دلها و شهسوار كاروان رفته گان ، شاد و يادش هميشه باد. سه سال قبل به اين مناسبت جانكاه پيامي را به نشر سپرده بودم كه آرائه دوباره آنرا خالي از مفاد نميدانم:
پيام به مناسبت سالروزشهادت جانگداز داكتر نجيب الله رئيس جمهور سابق افغانستان
هموطنان عزيز !
بيست و يك سال قبل از امروز جهان شاهد خشن ترين شيوه نقض قوانين بين المللي و ثبت جنايت تاريخي در افغانستان بوده است. در آنروز مزدوران تروريست به دستور دستگاه جهنمي آي اس آي و نظاميگران پاكستان ، رئيس جمهواسبق افغانستان و رهبر حزب وطن را به شنيعترين شيوه آن به شهادت رسانده اند. طالبان تروريست داكتر را از دفتر سازمان ملل متحد دركابل ربوده و يكجا باباداران پنجابي خويش بعداز شكنجه هاي وحشيانه به قتل رساندند. شهيد داكتر نجيب الله از محدود رهبرانيست كه بعدازمرگش در قلوب ميليونها انسان وطن راه باز كرد و محبوب قلب ها شد. هرقدر مخاصمين او مذبوحانه تلاش ورزيدند و ميورزند تا مقام و جايگاه او را در دل و دماغ مردم بي اثر سازند، همواره درين تلاش ناكام خويش ، سرافگنده و شرمسار ميشوند. شخصيت هاي بزرگ يكروزه و يكشب در ميان جلايش تاريخ را نصيب نميشوند، آنها محصول دوره هاي سخت و نفس گير قرباني و وقف به خاطر انسان و انسانيت بوده اند لذازدودن آنهااز صفحات زرين تاريخ كار آساني نخواهد بود. داكتر نجيب الله شهيد با آنكه ازاساسگزاران ح د خ ا نبود ولي در رشد و تكامل آن نقش برجسته داشته است. او از همرزمان و ياران نزديك شادروان ببرك كارمل يكي از مؤسسين و رهبران حزب ،بود. داكتر يكي از نطاقان زبردست حزب د خ ا و جنبش محصلان به حساب ميرفت. داكتر نجيبالله در دورانيكه رياست عمومي خدمات اطلاعات دولتي را به دوش داشت به حيث فرزند صديق وطن اين أر گان رابه مثابه مفرزه سياسي ح د خ ا در خط مقدم پيكار عليه دسائس و توطئه هاي آي اس آي، تجاوز پنهان و آشكار نظاميگران پاكستان و اعمال تخريبي و تروريستي دست پروردگان دستگاه هاي جهنمي استخبارات پاكستان و ايران و سايير دشمنان مردم افغانستان ، قرار داد. من و همكارانم شاهديم كه داكتر در راس اداره امنيتي افغانستان همواره رعايت قانون ، حقوق بشر و احترام به كرامت انساني را تاكيد ميورزيد. داكتر نجيبالله خود را متعلق به همه مردم افغانستان ميدانست. هيچ فردي ،گروهي ، حزبي ، قومي، قبيله يي، منطقه يي ،زباني و سمتي حق ندارد شخصيت او را در انحصار خويش قرار داده و باچنين ادعاي به سجاياي انساني اش صدمه برساند. وقتي داكتر نجيب الله به حيث رئيس جمهور و رهبر حزب انتخاب گرديد ، گامهاي بزرگي براي تامين صلح ، رفاه عامه ، امنيت و دفاع از وطن برداشت. سياست مصالحه ملي در همان دوران مطرح شد كه امروز دركشور هاي مختلف پراز تشنج به مثابه الترناتيف جنگ و خونريزي مطرح ميگردد. خروج آخرين سرباز شوروي و اعلان آن روز به حيث روز نجات ملي دردوران رياست جمهوري داكتر نجيب الله صورت پذيرفته است. دفاع مستقلانه در همين دوران به ميان آمد كه قواي مسلح كشوربدون حتي يك سرباز خارجي از وجب وجب خاك خويش دفاع نموده ، حماسه ها آفريدند. جنگ جلال آباد و شكست مفتضحانه نظاميگران پاكستان دراين معركه نمونه برجسته آن ميباشد. بدون شك توطئه مرگ داكتر در پاكستان طراحي و به وسيله عمال مزدور آنكشور عملي شده است.قاتلين داكتر نجيب الله به همگان واضح و آشكاراست. بارها از دولت افغانستان تقاضا شده است تا آنها را دستگير و به محكمه بكشاند، با تاسف تاكنون كدام اقدام عملي ديده نشده است. همينگونه علي الرغم مطالبات مكرر مردم كه بايد از سالروز شهادت مرحوم داكتر نجيب الله به صورت رسمي از طرف دولت افغانستان تجليل به عمل آيد، مهر سكوت بر لب زده ميشود. آرزومندم هماگونه كه داكتر اشرف غني به تاكيد گفته كه "هيچ افغان از هيچ افغان كمتر و برتر نيست" و همچنان " ما سياست حذف را حذف ميكنيم " در مورد داكتر نجيب الله شهيد و سايير اعضاي حزب وطن اين سياست بدون تبعيض و امتياز عملي گردد.)). برای آن که زحمت نبینید، من نوشته های تان را از صفحهی تان گرفته و اینجا گذاشتم.حالا ذهن تان را راحت ساخته، وجدان تان را آلایش داده و هر دو نوشتهی تان در مورد رهبر و قاتل رهبر را بخوانید. فیصله کنید که چقدر بیپاس و نمک ناشناس بوده اید.
جناب صخره صاحب: شما آن قدر غرق در جال مداحی پشتون شدید که دگر هیچ چیزی برای تان جزء خدمت به پشتون و نوکری پشتون اهمیتی نه دارد. شما سخنان نجیب به معاونش آقای مزدک را هم فراموش کرده اید که گفته بود، اڅک را بالای سینه های مردم شمال مینشاند. مردم شامل زن و مرد شمال میشود. شما جلسهی سرقوماندانی را فراموش کردید که دکتر نجیب صریح و آشکار در محضر همه، به جنرال صاحب دلاور و جنرال صاحب بابهجان در خطاب با عتاب گفت تا گویا از موضع شمالیگری بیرون شوند. مگر شما شمالیوال نیستید آقای صخره؟ شما تصفیهی حزبی و دولتی دوستداران رهبر را پسا کسب اقتدار توسط دکتر نجیب، به حمایت خاینانی چون شما فراموش کرده اید؟ اگر هم رهبر و هم قاتل رهبر را تایید میکنید، پس چرا علیه رهبر، امنیت کودتای ۱۸را از دل و جان گرفتید؟ مگر شما در کنارزدن ها و گرفتاری های پسا عزل رهبر به نفع دکتر نجیب و تصفیه ها دست نه داشتید؟
شما در مورد سلیمان لایق این توصیفنامه رانوشتید:
((باتاسف عميق خبر شدم كه رفيق گرانقدر سليمان لائق شاعر نامدار زبان فارسي و پشتو ، نويسنده پرتوان ، دانشمند پرابهت كشور و از رهبران حزب دموكراتيك خلق افغانستان و حزب وطن ، مدير مسؤول جريده پرچم ، مبارز خستگي ناپذير راه و آرمانهاي حزب ، وطن و مردم ، به عمر نود سالگي جهان فاني را وداع گفت. مرگ سليمان لائق ضايعه جبران ناپذير فرهنگي ، سياسي و اجتماعي به حساب ميرود.
من از عنفوان جواني يكي از شيفتگان اشعار و سخنراني هاي هيجان انگيزش بوده ام. هزار حيف كه چنين شخصيت هاي سترگ را از دست ميدهيم.
روح لائق گرامي شاد و يادش هميشه باد.)). حالا نه دانستم که نزد شما چه کسی رهبر بود و چه کسی رهزن؟ مگر شما از رابطهی تحریکات سلیمان لایق و دشمنی علنی ایشان با رهبر آگاه نیستید؟ شما نقش ویرانگر سلیمان لایق در آشفتهحالی شمال را فراموش کرده اید؟
جناب صخره صاحب:
دلیل نوشتهی من به شما دو چیز بود. یکی آن که من چند سال پیش نامهیی به شما در صفحهی تان نوشتم به این شرح:
((استاد بزرگوار و دانشمند فرهیخته صخره صاحب! سلام و عرض ادب و احترام خدمت شما.
جوان روزهای دشوار زندهگی بودم که رهنوردی در راه زندهگی و در یک بخش آن مبارزات سیاسی با وجود سن کم بساط بزرگ آشنایی با خردورزان خردمندی بر من گسترد. هر چند حال به کهولت میروم تا بار و بنه بر بندم و باجهان وداع گویم، اما نفس در قید امر آفرینندهی اوست که صاحب اختیار هر دو جهان است. شادمانم، عمر مجال داد تا با استفاده از خدمات بزرگ انسانی شبکه های اجتماعی که قبلا چندان علاقهیی به آنها نداشتم در دریافت بزرگان و دوستان پارینه سود جویم و عطش بی پایان چشمان و حواس جویندهی خود را
با ایشان اگر از این طریق هم شده است فرونشانم. در یک تصادف متأسفانه سوگورانه که خواهر زاده نامرادم امروز در عنفوان جوانی جوانمرگ شد. نظرم را در فیسبوک آگاهی فاتحه و جنازه مرحوم بایانی صاحب جلب کرد. تخلص جناب شما (صخره صاحب ) را هم در اینجا دیدم و در مرور دوباره یافتم که این اعلان از فیسبوک شما نشر شده است. بس روز پر ماتم است برما امروز. انا الله و انا اليه راجعون
روحشان شاد ، فردوس برین جایشان و صبر جمیل به شما و همه باز مانده گان شان ..
هر چند بیجاست که در این حال غیر از تسلیت چیزی بنویسم. ولی بازی تقدیر را ببینید که چی ها میکند. وقتی در کابل اطلاع مییافتم شما تشریف آورده اید، هر دری را دق الباب میکردم تا نشانی بودوباش تان را پیدا میکردم، میگفتند برگشته اید دوباره. این روال چندین بار تکرار شد اما شما را نیافتم تا درخدمت باشم. ولی دو هم همزمان و دردناک سبب شدند شما را بیابم به هرحال خوشحالم که سلامت هستید. من از شما دو خاطرهی بسیار ماندگار دارم که یکی از آنها را به تواتر در طول زنده گی ام خدمت دوستان و همنشینان و همسالان بازگو کرده. ام و یکی دیگر آن را کمتر. تنزل و تطور زندهگی هیچگاهی نه میتواند از فراست و داناییهای علمی شما بکاهد. اما غبار تیرهی پیامدهای پسا سقوط، شیرازهی زندهگی
در تمام عرصه ها و جبر زمان بر مهاجرت، برخی خاطرات را از حضور ذهن شستشو میکند.
دادن خود آدم، توسط آدمان دیگر، بر انسان هجوم میآورند. اینجاست که انسان خطاکار درک میکند وتکان میخورد که خودش روزی عامل چنان خیانتی بر دگری بوده. دگر هم، دگر عادی نه. دگر هم زبان تو، دگر همتبتر تو، دگری که ترا نزدیکتر از دگری بر خود دانست. دگری که تو در ناسپاسی، قدرش را نه دانستی. شما با رهبر چنین جفا کردید. شما که ما میپنداشتیم، از سُلالهی غیرت و شهامت پدران شمالی بزرگاید، کسی غیر از آن بر آمدید که اجدادِ مشترک مان داشتند. شما در پی تعامل خیانت برای ببرک کارمل، رهبر بزرگ تان که مدام از شما حمایت کرد، با دکتر نجیب همدست شدید. چه خیانت بزرگی کردید. حالا شیرازهی زندهگی در تمام عرصه ها و جبر زمان بر مهاجرت برخی خاطرات را از حضور قریب ذهن شستشو میکند.
چنان بود که شما در رهبری یکی از ادارات مهم امنیتی در ولایت بلخ تشریف داشتید.
من بر حسب هدایت مرکز و شخص استاد و پدر معنوی من محترم جنرالصاحب سید کاظم راهی بلخ شدم. همزمان پیامی را که جناب رئیس صاحب برای شما توسط من فرستادند، عز تقرر تان در پست بسیار حساسی در کابل بود. وقتی شرفیاب حضور شما شدم پس از معرفی و علت آمدن به مزارشریف پیام تفررتان را هم که برایم وظیفه داده شده بود خدمت تان عرض کردم عکس العمل شما بسیار جالب و ظریفانه بود. و آن این که فرمودید: (صفوف که بیکار ماند تعینات میکنه). که کمی هم خندیدیم. این طنین هنوز هم در گوشهای من است
در حالی که من بیچاره فقط حامل یک پیام بودم. و تصادف نیک آن بود که وقتی همرکاب شما در یک پرواز طیارات آریانا به کابل بر* گشتیم درست همان روزی بود که شما به آن مقام جدید در کابل معرفی شدید و یقینا که از قبل آگاه بودید گر چی تعینات صفوف بود ههه. و خاطرهی دوم هم که با برگشت من به کابل ارتباط دارد را اگر افتخار دیدارتان نصیب من شد از
نزدیک میگویم خوشبخت هستم و شاکر از خدا که قامت رسای شما سلامت است و در پناه خدا باشید. فرصت را مغتنم شمرده از جنرالصاحب شمال هم علاوه بر تقدیم احترام برای شان ابراز سپاس میکنم که در آن روز دشوار زندهگی من در دوسال قبل که در کابل اتفاق افتاد، انسانیت و محبت فراوان به فرزند ارشدم کرده بودند. انشاء الله که روزی از نزدیک با دوستان و عزیزان بیبینیم و دور از غم و اندوه مرگ دوستان باشیم.)). شما این نوشته را پاسخ نه دادید،. من هم با شما در جایی نه دیدم تا بخش دوم خاطره از شما را برای تان میگفتم. و حالا برای تان مینویسم:
وقتی شما به کابل آمدید و من هم در آن هواپیما باش ما یکجا به کابل برگشتم. شما به کرسییی معرفی شدید، که اطلاع دادن من برای تان تمسخر کردید و چنان با دکتر نجیب گر افتادید که وطن، مردم، دودمان، پروان، کاپیسا، شمالیبزرگ و کابل و همه را فراموش کردید و با طارق یکجا شده، بیخ هر چی شمالیوال و پارسیگفتار و تاجیکتبار کَندید و این نقبزنی را تا زیر پای رهبر ادامه دادید تا آن که برانداختیدش. سخن دوم من به شما این است که شما یک وامداری بزرگ معذرتخواهی از شخص من که توهینم کردید، همه اعضای حزب وابسته به رهبر و همهی پارسیگفتار ها و تاجیکتبار های کابلستان و شمالی بزرگ هستید. با گزافهگویی نه میتوانید از خود تان رفع مسئولیت کنید.
بخش دیگری که سبب شد من این بم خاطرات را به سوی شما پرتاب کنم، مطالعهی صفحات ۱۰۳۴تا ۱۰۴۱را مطالعه کردم. غیابت شما و ادارهی پر قدرت ریاست محافظت و امنیت در ماجرای تأمین نه کردن امنیت شخصی شان یافتم. شما هم سکوت کرده اید. من به تاریخ نویسی آقای کشتمند صاحب و هیچ یک از اعضای رهبری کذشتهی حزب باور نه دارم چون دروغ میگویند. مگر باید توضیح دهید که بیتفاوتی شما نسبت به امنیت آقای کشتمند، هدایت دکتر نجیب برای کشته شدن ایشان بوده یا غفلت وظیفهوی شما؟ چون کشتمند صاحب آدم عادی نبودند که حتا پسا باز نشستهگی هم بی امنیت به سر ببرند. ارچند توضیحات مستقیم و غیر مستقیم شان نشان آن است که دکترنجیب بیعلاقه به حذف کردن یا حذف شدن کشتمند نه داشته باشند. من آن بخش های نامهام را که به شما استاد، دانشمند و فرهیخته خطاب کرده بودم را دوباره میگیرم. چون من آن القاب را شنیدهگی به شما داده بودم. حالا وقتی دانستم، سزاوار است تا به شما تنها لقب توصیفی (جناب محترم)، را خطاب کنم. بدرود یار مردود.
نوشتهی محمدعثمان نجیب
Sent from my iPad