سکوت کنید که:

دیگر نه می‌گذاریم افتخارات شمالی بزرگ را به پای هر کس و ناکسی بریزید.

ما در پی تدوین تاریخ برزگی از این سرزمین بزرگ می‌باشیم. دروغ نه بافید که نه شود پرده بیافتد و رسوا شود، سِحرگر.

اگر مولانای گرامی ما (محمد عبدالله)، را نه می‌شناختم و بر درایت‌ داوری کهن‌کاوی و کهن‌نگاری و کهن گفتاری یا نو گفتاری شان باور نه می‌داشتم، که هیچ، مگر گاهی که آگاهی چنانی ایشان را می‌شناسم و سپس چیزی از خامه‌ی دی‌روزنگاری شان می‌خوانم، می‌پندارم که ایشان در آن بازه‌ی زمانی در کدام بخش دگری انجام کار می‌کردند. بحثِ جبل‌السراج و سالنگ‌ها و تسلیم شدن بصیر سالنگی به طالبان و رو گردانی وی از احمدشاه مسعود، قهرمان ملی، هویدا از آفتاب بی نقاب ابر ملال حتا در گریه‌ی بی اختیار است. مگر روشن‌تر از آفتاب روز و فروزنده‌تر از مهتاب شب‌تاب سالنگ‌ها، ایستایی، پایایی، جان‌بازی جنرال بابه‌جان، آن مرد ستبر و بی‌شکست از سرزمین شمالی بزرگ و از تاک‌ستان های دشمن ستیز پروان است. اگر در آن لحظه‌ی تعیین سرنوشت، بابه جان، هدایت قهرمان ملی را در تحکیم نظام دفاعی سالنگ‌ها عملی نه می‌کرد و با سربازان و‌ منصب‌داران مدام جنگنده‌ی شان، انسداد سالنگ را در جلوگیری از ورود طالبان به سوی سالنگ‌ جنوبی عملی نه می‌‌کرد، دگر چیزی از مقاومت باقی نه بود. هیچ کسی از مجاهدین، در آن زمان کنار احمدشاه مسعود برای دفاع سالنگ نه ایستادند. مگر جنرال بابه‌جان به مجرد گرفتن هدایت وی، چو کوه سالنگ‌ها برای دفاع از سالنگ‌ها ایستاد و مردانه رزمید و سالنگ را پاس‌داری کرد. من در کتاب حجیمی که از خاطرات بابه‌جان نوشتم، وقتی این بخش را بازنویسی می‌کردم، قلم رقصان رقصان به آن کارایی بابه‌جان و‌ یاران‌جان‌بازش در آن گذرگاه آزمون بقا فنا، ابراز افتخار می‌کرد. در آن کتاب آمده است، وقتی بصیر سالنگی، با شرمنده‌گی از تحویل نه‌گرفتنش توسط طالبان، به سالنگ‌ها برگشت، همین جنرال بابه‌جان در موجودیت بصیر، از مخابره به آمر، اطمینان برگشت بصیر را داده و تا توان داشت، سعی در قناعت دادن آمر صاحب برای پذیرفتن دوباره‌ی بصیر کرد، آمر حتا دگر با بصیر سخنی نه گفت و برای بابه جان گفت: « بگیلا دگه به درد نه‌می‌خورن »، اگر نخبه‌های پنج‌شیر نقش شمالی بزرگ‌ به ویژه بابه جان و میر امان الله گذر را در دفاع از مقاومت نادیده انگارند، چشم‌پوشی ایشان، تاریخ را تغییر نه می‌دهد و اگر به عمد چنین نه شده، مولانا صاحب باید با طلب پوزش از بابه‌جان، در نوشته‌ی شان اصلاحی بیاورند. پسا فرار و تسلیم شدن بصیر به طالبان، دگر کدام فرمانده بود که به کوه‌ها سر کشیده باشد، در حالی که کوهی چون بابه‌جان آن‌جا سنگرستان سنگین و بی‌شکست داشت و فرمان‌روایی قهرمانانه می‌کرد. مگر با شهادت آمر، میدان بگیل‌ها بلامانع برای قدرت‌گیری شد و همه امتیازات نیروهای شمالی بزرگ را به فراری‌هایی مثل بصیر سالنگی دادند یا خود شان گرفتند. ما دگر نه می گذاریم که هم حق و حقوق شمالی بزرگ در طول بیست و پنج سال را دگران و یا فراری‌های شمالی نزدیک به دگران نوش‌جان کردند و بالایش آبی هم نه نوشیدند، حالا تاریخ را هم به نفع خود رقم بزنند. ما بزرگ‌ترین تاریخ قهرمانی شمالی بزرگ را زیرکار داریم. نه شود که با نشر آن، نقاب‌ها از چهره‌ها بیفتند.

یا این روزها بحث در مورد مجید کلکانی بیش‌از حد است و بیش‌تر هوایی و تفننی. من در این مورد پاسخ های زیادی به پرسش‌ها داده و دیدگاه‌ها را ارزیابی و پیرامون بحث گذشته و حال مجید آغا به این نتیجه رسیدم که:

گاهی سکوت به‌تر از سقوط است

 آقای غیاث اکبری پرسش را از حقیر در مورد مجید کلکانی پرسیدند، این‌چنین:

( آقای عثمان نجیب ! درود بر شما ، یک پرسش کوتاه : آقای مرحوم مجید رهبر یکی از شبکه های مخالف ح د خ ا بود  . در حالیکه شما عضویت حزب دموکراتیک خلق افغانستان را دارید ، منظور دفاعیه شما در حاشیه رویداد های تاریخی ، از مجید چیست ؟! آیا مبارزه او را علیه خود بر حق میدانید  ؟!  توضیح بیشتر ضرورت است اگر لطف کنید .)

 پاسخ من!

سپاس اکبری صاحب گرامی. سیاست در میان تاجیکان و پارسی زبانان، جدایی خونین و ویران‌گر گذاشت.‌ چون این ما مردم در هر سوی سوی سیاست که افتادیم، پهلوی بی‌غیرتی نه زده و در راه مان ایستاد بودیم. این نقیصه‌ی‌ بزرگی بود که از ره‌بر تا عسکر در هر دو سوی جبهه داشتند، در حالی که قوم شریف پشتون چنین نه می‌کرد، در نتیجه ما ضعیف شده رفتیم و جانب مقابل قوی. نه از لحاظ اندیشه که از دید پشتونولي. شما در میان آنان و حتا برادران پارسی زبان هزاره‌ی ما هزاران هزار نمونه می‌یابید، مگر در میان تاجیکان پنجاه نفر هم نه می‌یابید، البته به یاد داشته باشیم که جهادگفتن و مجاهد حواندن خود، معنای انسجام سیاسی آگاهانه‌ی مجاهدان را نه داشت و نه دارد، چون همین حالا هم سیاسیون شان چیزی از سیاست و دانش سیاسی چیزی نه می‌دانند. آنان بیش‌تر اندیوالی و هم کوته‌یی کردند تا برنامه سنجی، یونس قانونی که در سال ۱۳۷۱هنوز از دزدی و وطن فروشی چیز نه می‌دانست، شخصاً برای من در وزارت دفاع گفت که ما ارزو داشتیم اگر روزی به قدرت برسیم، مجاهدان ما شهری شوند، مگر بر عکس نه شدند و مردم شهر را هم دنبال خود بردند. آن زمان من برای شان کفتم که سیر طبیعی و فلسفی منطق همین است که نو کهنه را جذب می‌کند. در موردمجید آغا موضوع فرق می‌کرد، ما پسا کودتای ۱۸خزب، علیه ببرک کارمل، سیاست در حزب را ترک و بیش‌ترین‌های ما به تقویت هویتی روی اوردیم. در این روی‌کرد جدید، همه درهای بسته میان چپ و راست و میانه‌ی تاجیکان به روی یک دگر شان در مظان دفاع هویتی قرار گرفت. من شخصاً از پایان رتبه‌ترین ادم‌های آن زمانم که کاره‌یی هم نه بودم. مگر هویت فراموش شده ام را زود یافتم. ما حالا از هر چی چپ و راست و‌ میانه‌ی تاجیکان دفاع می‌کنیم، معنای دفاع هویتی ماست. ورنه اگر بزرگان قلم بردارند و نقد کنند، کم‌بودهای مجید آغا به طور مستند، سنگین‌تر از خاک بالای گورستان‌اش می‌شود. همین‌گونه از هر کدام شان، اگرچپی‌های تاجیک در قدرت رژیم نجیب، قدرت را به احمدشاه مسعود شهید نه می‌سپردند، ویرانی ها گاه‌تر سراغ تاجیکان می‌رفت، حالا شما مقایسه کنید. چپ معتدل، تاجیک،‌ کلید کشوری با تمام داشته‌های  مادی و‌ معنوی سپرد، راست معتدل تاجیک قدرت به دست آمده را حفاظت کرده نه توانست. پابوسی‌های امرالله صالح از غنی را هیچ پایانی نی‌ست. دیدگاه من این است که کتاب آقای فرهود، از همین‌ حالا چاپ نا شده مردود است. پنج نفر کسانی که از گذشته در مقامات بودند و حالا زنده اند، یکی شان را خدا ببخشد، فوت کرده، از سه نفر دیگر پرسیدم گفتن با ما تماس نه گرفته. پس چه کسانی از خود سخن گفته اند؟ من بر خلاف بسیاری‌‌ها معتقدم که مجید آغا سزاوار یک یادکرد مختصر است، نه دادن مقام فرشته برایش. مجید آغا هیچ دست‌‌‌آورد ملموسی برای مردم نه دارد، میانه‌ی رفتاری وی در اجتماع، هرگز به اخلاق و مردانه‌گی امیر حبیب‌الله خادم دین رسول‌الله برابر نی‌ست. راز پنهان، پنهان به. کتاب باز نه شده باز نه شود. مراد من از نشر آن صحبت دو قیقه‌یی آن است که دیدم خیلی ها در وای خشک، نادانی، شناوری دارند و جتا خارزار را از کنار ساحل فرق کرده نه می‌توانند. 

این‌جا لازم دیدم، دیدگاه خودم را که خدمت جناب روند صاحب، در فیس‌بوک شان، به همین ارتباط، مگر از منظر مسلکی نوشته ام، بازرسانی کنم:

 

رفیق روندگرامی، همه‌ی این‌ها افسانه‌های غلو اند

من در تلفن برای تان می‌گویم، من آن زمان وظیفه داشتم. تا زمانی که حاجی سخی و برادرش را به اتهام دروغ شناسایی مجید آغا  ترور کردند. بیش‌تر از این را من مفصل در روایات زنده‌گی‌ام نوشته‌ام. شبکه‌ی مجید آغا بسیار کلان نه بود، مگر راستی یگان نفر داشت. امنیت هم با آن که خواب نه رفته بود،‌ باری غافل شد. کسی به نام عارف، محصل دارالمعلمین  سیدجمال‌الدین،  بود که حین گرفتاری اش راپور ترور حاجی سخی را با مهارت  ریز ریز کرد و می‌خواست ببلعدش که یکی از هم‌کاران متوجه شد.و کاغذها  پاره پاره را برداشت، وقتی در دفتر دکتر بها رئیس عمومی پنج، همه کاغذ ها زیر شیشه  دیده شد، گزارش عارف بود که بالایی‌های خود داده از ترور حاجی سخی و برادرش داده بود. نفوذی مجید آغا در ریاست پنج امنیت، توانست عارف را فرار دهد. مگر عارف ده روز پس از آن دوباره در بالاکوهی در کارته‌ی سخی دست‌گیر شد. خبر دست‌گیری پسا فرار عارف را هم کسی داده بود، که هنوز حیات است. دگر هیچ ‌گونه عملیات خراب‌کارانه از سوی گروه مجید اغا صورت نه گرفته.

 

بدرود

 

محمدعثمان نجیب

 

 

 

 

 

 

Sent from my iPad