حقیقت روح به قدر توانایی٬هرانسان قابل دریافت معنوی می باشد.

 یعنی مانند فقه عبادات تقلید از عرفا و حکما در باب شناخت روح٬گمراهی محض بوده اما در سیر معرفت روح و الهیات٬تجارب عرفا ماقبل قوت و نیروی برای پژوهشگر می توان گردد. جواب به تجلی ذات بودن روح به فرد برمیگردد که در وجود خود به کمال بصیرت آن برسد.

که متاسفانه در جامعه سنتی افغانستان رویکرد دینی کلامی تحقیقی نیست٬و مردم ما٬بدبختانه مقلد ملاهای بی محتوا اند. و بنیاد توده بودن مردم که قوت جمهوریت نمی گردد در سیاست٬نیز در این تقلید بی محتوا نهفته است.

حقیقت روح چون فیض ماهیت ذاتی خالق که هیچ موجودی مخلوق نیست٬از بسکه خالق فیاض است(ابن سینا) و از دید ابن عربی "هو بکل شی"به معنای "او به هر چیزی آگاه و داناست"است و نه به معنای "هر چیزی خداست"و یا هر چیز از خداست و آگاهی و دانایی هر چیز از خود ذات هر چیز بوده که این مورد در مبحث واجب الوجود نیز تلويحا گفته شده است.

در نتیجه:

هیچ پدیده ای ماده نیست( این حالت وحدت است) پس هر چیز و هر شی را٬ماده دیدن کثرت و فصل است نه وحدت... وحدت الوجود٬جان و روح توحید یعنی مقبولیت الوهیت بوده نه آنچه صوفیان گمراه وحدت را٬به مثابه منتفی یا در تضاد الوهیت ارایه می کنند.

یعنی ما نباید روح را٬مفهوم و معنا بدهیم در سیر تحقیق در نتیجه روح پدیدار شده عقل٬عشق٬وجدان ... روح اند و عمق و ژرف روح جذبه بوده که عقل آنجا راه ندارد...  البته هم جوهر بودن این دو گوهر عقل و عشق به مثل: ماست٬پنیر٬مسکه از بنیاد ذات شیر در پدیداری های مختلف –عقل٬عشق و وجدان و حتا نفس ... همه از ذات روح و خود روح از عالم امر ربانی بدون سبب و بدون حجاب مقدر بالای افکار( حبل الورید) حاضر است.

 

جلای وجود!

لیلی جانم، پیک ازل آورده

قبله ام تا ابد، کز دل ربوده

دلق ریا و خواجگی، زهدبه جاهل

مقصد بجانم، روی جانان دیده

هر نفس، چو بقرب مع الله میزنم

کز مسبب نه جواب، به چرایم شده

رقص جنونم، کز نغمه وجودی

ره بی پایان، چو زجانم جانانه

ظلمت وجود، در طلوع آفتابش

چو سکندر، مرز گشایم کرده

تیرم بهدف و قدرت به کوشش

رهنمای وجود، در خموشیم گفته

ای فقیری تو مراقب، در دل

که او همانجا، جای خود ساخته

 

محمد عارف فقیری