در شرایطی که کابل و روستاهای افغانستان به بهانه وجود تروریست های تحریک طالبان پاکستان (تیتیپی) و در پناه طالبان، هدف بمباران هوایی قرار میگیرند،
و درگیریهای پراکندهای تلفات بیشتری را بر بیگناهان و روستاییان افغان تحمیل می کنند، و سپس مذاکرات به اصطلاح آتش بس میان طرفین در منزل ارباب منطقه ای در دوحه برگزار می شود، بازهم شاهد ترفندهای فریبکارانه، مکرآمیز و حیله گرانه ای هستیم که اغلب در قالب نسخه های شفابخش در رسانه ها ارائه میشوند. در این نوشتار، قصد داریم به برخی تناقضات که در این زمینه مطرح میشود، پرداخته و تا حد امکان، پرده از چهره نیرنگ های آنان برداریم.
در همین تازگی ها، در یکی از این نسخه ها گفته شده است: «در کشور های غربی قبایل آنسوی خط دیورند را به مثابه بستر رشد اسلام سیاسی و تروریزم میشناسند... کشورهای غربی تحت تأثیر همین ذهنیت در زمان اشغال افغانستان توسط امریکا به تعامل با افغانستان برخورد کردند. افغانستان به مثابه تخته خیز به سوی پاکستان ( مناطق قبایلی ) قرار گرفت. خط دیورند در محتوای دوسیه واحد «افپاک » مطرح شد و حذف آن از راه جنگ با تروریزم صبغه بین المللی دریافت کرد.»
اگر هدف «افپاک» (افغانستان- پاکستان) مبارزه با تروریسم در آنسوی دیورند (پاکستان) بود، و افغانستان بهعنوان بستر فعالیت های ضدتروریستی علیه گروه هائی که در داخل پاکستان و مناطق قبایلی فعالیت می کردند، استفاده میشد، آیا این اعتراف آشکاری به روابط زاد و ولد و همکاری های بین طالبان و پاکستان، با هدف تاراج افغانستان، نیست، روابطی که با گستاخی، دیده درایی و حیله گری، از وجودشان تا کنون انکار میشود؟
بنابراین، در واقع، طالبان نه تنها مقاومتگر و مجاهد نیستند، بلکه بخشی از «یک استراتیژی منطقه ای» هستند که در تمامی دوران، توسط پاکستان و اداره اطلاعات پاکستان (آیاسآی) هدایت و حمایت شدند، و این امر، اظهر من الشمس است.
این اعترافات بدون شک نه تنها پرده از روابط طالبان و پاکستان برمیدارد، بلکه با شناختی که مردم از این گروه ها دارند، چندان تعجب آور نیست. آنها در مقالات خود، طالبان را ناجیان افغانستان و سربازان آزادی کشور لقب میدهند و با این کار، مردم را موجوداتی بیعقل تصور می کنند. آنها همچنین با استناد به این که پاکستان صادر کننده تروریسم در منطقه است، مینویسند: «قابل یادآوری است که پاکستان مخلوق استعمار غرب در دوران جنگ سرد است. با پایان جنگ سرد، تاریخ استفاده ابزاری از آن، لااقل برای غربیان، منقضی شده است.» یعنی پس از پایان جنگ سرد، غرب دیگر از پاکستان به عنوان ابزاری برای منافع استراتیژیک خود بهره برداری نمیکند، یا حداقل این بهره برداری کاهش یافته است. در نتیجه، اکنون زمان آن است که غرب به دنبال راهکارهای نوین و جدید برای بهره برداری از منطقه باشد، و یکی از این راه ها میتواند طالبان باشد. به عبارت دیگر، با پایان دوره جنگ سرد و کاهش بهره برداری از پاکستان برای غرب، گروه هائی چون طالبان و جنگ های مذهبی و قومی در منطقه بهعنوان ابزارهای جدید منافع استراتیژیک غرب در نظر گرفته میشوند. و این ابزاز های جدید طالبان است که هیپوکراسی تاری بر ضمیر این افراد، آنها را در تمام مدت قهرمانان آزادیبخش افغانستان تلقی و تلقین می کرد؛ و تسلیم دادن مجدد پایگاه نظامی بگرام افغانستان به امریکایی ها میتواند گامی مؤثر برای تحقق این آرمان باشد. هرچند این اقدام افغانستان را به سمت بی ثباتی بیشتر سوق می دهد و کشور را میدان مداخلات همه جانبه و درگیری های تباهکننده میسازد.
در این حالت، سادهترین سوالی که مطرح میشود این است: پس چرا طالبان باید علیه آمریکا میجنگیدند، در حالی که اکنون باید مجدداً پای آنها را در کشوری که متعلق به هیچ یک از آنها نیست، باز کنند؟
آنها همچنان در حال نشان دادن یک سناریوی استراتیژیک پیچیده دیگر هستند، که بر پایه فرضیه ای اصلی دیگر استوار است: وقتی می گویند «افغانستان توان مقابله نظامی با پاکستان را ندارد، اما قابلیت قابل توجه انتقال جنگ از قلمرو خود به پاکستان از طریق صدور فتوای جهاد را دارد.» و چون تازه متوجه میشوند، این همان کاری است که در حال حاضر گروه تی تی پی انجام می دهد، در ادامه مینویسند: «از این حربه تاکنون در افغانستان استفاده نکرده است. آنچه پاکستان مدعی است، مبنی بر این که طالبان در افغانستان در پشت پرده ناامنیهائی قرار دارند که در پاکستان است، دروغ و جعل است.»
یعنی در هر حال، رویارویی نظامی با پاکستان کار درستی است، اما چون طالبان در حال حاضر «بقدر کافی در داخل افغانستان مشغول ساخت و ساز و تثبیت قدرت هستند و این امر به آنها اجازه هیچگونه ماجراجویی در خارج از کشور نمی دهد»، این کار میتواند با توقفی که قرار است به زودی در استانبول صورت گیرد، به تعویق بیفتد. اما چون «طالبان افغانستان و پاکستان طی نیم قرن بحران در منطقه، در کورۀ باورهای دینی جوش خورده اند و شادی یکدیگر را شریک هستند، هر حمله ای از سوی پاکستان به افغانستان، به صورت اتوماتیک عکس العمل گروه علیه حکومت پاکستان را در پی دارد، بی آنکه طالبان افغانستان کوچکترین مداخله ای داشته باشد.» در واقع، این همان چیزی است که در مقاله ای قبلی به آن اشاره کردم: «حمایت طالبان از گروه تی تی پی را میتوان در همپیمانی ایدیولوژیک این گروه ها جستجو کرد. طالبان و گروه تحریک طالبان پاکستان هر دو گروهی هستند که متأثر از نسخه های افراطی اسلامگرایی و وهابیت هستند و از نظر ایدیولوژیک نزدیکی زیادی با هم دارند. بدون شک، این اشتراک در ایدیولوژی سبب همپوشانی و همکاری میان این دو گروه شده است.» در عین حال، حمایت طالبان از تی تی پی همچنین ترفندی در راستای منحرف کردن اذهان عمومی از واقعیت خیانت و وابستگی طالبان به پاکستان است. اما نکتۀ اساسی که نباید فراموش کرد، این است که در تمامی این زد و بندها، چیزی به عنوان آزادسازی ملت های آنسوی دیورند از بند ظلم و استثمار پاکستان وجود ندارد.
در هر حال، بر اساس نظر آقایان و رسانه هائی که حاضرند از این پس تعزیرات وضع شده بر آنها را نادیده بگیرند، گروه تی تی پی ماموریت دارد این نزاع را به نیابت گروه دلخواهشان ادامه دهد. و احیاناً اگر کسی ادعا کند وجود تی تی پی در افغانستان باعث دردسر برای مردم این کشور میشود، اشتباه کرده است، زیرا «تا زمانی که طالبان در افغانستان قدرت را در دست دارند، همین لشکر ایله جاری، مجهز و آماده جهاد و قربانی است که مانند نبرد بیست ساله علیه اشغال امریکا، بتواند پاسخ تجاوز پاکستان را بدهد.» و این جسارت دیگری است که تنها یک حواری طالبان میتواند در برابر مردم انجام دهد.
این افراد بر این باورند که افغانستان با صدور فتوای جهاد، میتواند جنگ را از داخل خاک خود به داخل پاکستان منتقل کند، بدون نیاز به عملیات نظامی مستقیم. این استراتیژی، تدبیری است که افغانستان میتواند از آن بهره برداری کند، «در حالی که تاکنون از آن استفاده نکرده است.» پس، این مسئله میتوانست در نشست آتش بس دوحه بین طرفین مطرح شود، یا طالبان مکلف هستند قبل از نشست در ۲۵اکتبر در استانبول، ادعای جناح پاکستانی را نادرست ثابت کرده و اسلام آباد را مجبور به جبران خسارت وارده به افغانستان کنند؛ امری که به هیچوجه تحقق نخواهد یافت.
بنابراین، دیده میشود که انتقادات و نکوهش های این افراد نسبت به غرب، صرفاً برای فریب اذهان عمومی است. به این معنا که آنان ممکن است از جزئیات و بازی های جاری در منطقه مطلع باشند و حالا قصد دارند این بازی ها را به صورت استراتیژیک تحلیل کنند. یعنی در حالی که به صراحت یا تلویحاً اعتراف می کنند که سیاست های منطقه ای و جهانی در حال تغییر است و غرب، پس از پایان جنگ سرد، در حال بازنگری در استراتیژی های خود است.
استفاده طالبان و فتوای جهاد بهعنوان ابزارهای جدید، در این سناریو نشان میدهد که در تمامی نکوهش ها و نقدهایشان تنها بر ظواهر قضیه تکیه دارند. در حالی که در عمق، از بازی های جاری آگاهی کامل دارند، اما باید با چند زبان و به شکل «چره ای» و زیرکانه، با خلط مبحث بنویسند، به ویژه وقتی می گویند، «دنیا از استقرار احتمالی نظام شبیه طالبان در پاکستان پس از فیروزی جهادیست ها وحشت دارد. برای دنیا پس منظربسته شدن مکاتب دختران و ایجاد قیود بر کار زنان در پاکستان و افغانستان زیر سلطه طالبان قابل هضم نیست. در همینجا است که استفاده از فتوای جهاد در پاکستان زیر سوال میرود و آنکشور علاوه بر تفوق نظامی در برابر افغانستانحمایت دنیای متمدن را علیه جهادیست ها در پاکستان و طالبان در افغانستان دریافت میکند»
در سیاست، اغلب اوقات، سخن گفتن در قالب القای ترس، دشمن سازی، و بزرگنمایی است و تذکار مسائلی مانند «وحشت جهانی»، ابزاری برای کنترول افکارعمومی و مشروعیت بخشی به سیاست ها است. اما همه این جنبه ها تکتیکی هستند و هدف اصلی آنها ایجاد فضای مناسب برای سیاستگذاری های مورد نظر است. در حالی که برخلاف ادعای فوق، بسیاری از تحلیلگران و ناظران بین المللی معتقدند حمایت های جهانی از گروه های افراطی بیشتر بر اساس منافع استراتیژیک، اقتصادی و سیاسی است تا نگرانی های اخلاقی یا انسانی. بنابراین، هرگونه تصویرسازی از «وحشت جهانی» ممکن است اغراق آمیز یا جهت دار باشد. این استراتیژی، نوعی بازی برای حفظ قدرت و تأثیرگذاری است که در واقع هدف نهایی آنهاست؛ یعنی در حالی که مدعیات فوق با بزرگنمایی «وحشت جهانی»، تلاش می کنند نشان دهند که جامعه بین المللی نگران ایجاد نظام های طالبانی گونه در پاکستان است، اما واقعیت این است که بسیاری از دولت ها و سازمان های بین المللی، به جای ترس از این گروه، بیشتر درگیر سیاست های مصلحت جویانه، تعامل های استراتیژیک و حتی حمایت های پنهان از این گروه ها هستند. بنابراین، این ادعا بیشتر ترفندی برای القای ترس و نگرانی است تا بازتاب واقعیت های جاری.
باید دانست که این سخنان فاصله زیادی با حقیقت گویی و تحلیل واقعینانه دارد و هدف از آن، همچنان ایجاد فضای تأیید و مشروعیت بخشی داخلی و خارجی برای سیاست هائی است که عمدتاً تداوم بی ثباتی و وابستگی را در پی دارند. از این رو آنها بر «ضرورت حیاتی تشکیل یک حکومت مختلط متشکل از تکنوکرات ها» تأکید می کنند و برای آن از «لویهجرگه»، که در طول تاریخ همواره وسیله ای در دست حکومت ها و گروه های قدرت بوده است، کمک می طلبند. لویه جرگه، صرف نظر از ماهیت آن، اگر در چهارسال و اندی دایر نشده، اکنون نیز امیدی به برپایی آن نیست، اما میتواند یک جامعه ۳۵میلیون نفری را برای مدت های مدید مطیع و فرمانبردار نگه دارد. چنین است توجیهات برای گشایش پایگاه نظامی بگرام بروی امریکاییان، که بدون شک منجر به درگیری های جدید و مداخلات بیشتر در کشور جنگزده ما خواهد شد.
نویسندگان نسخه ها، لای هر خشت سیاسی و نظامی در منطقه را برای تداوم بخشیدن به رژیم دلخواه در افغانستان جستجو می کنند؛ یکی از این توجیهات، مبنی بر تقرب طالبان به «هند مودی» است که زمینه ساز بحران دیگر در منطقه خواهد بود. آنها نمی گویند که هدف طالبان از این تراکم نامتناسب این نیروها بدور خود که بدون شک به تشدید بحران در منطقه میانجامد چیست و چرا هند باید «تا زمانی که در افغانستان یک حکومت دارای مشروعیت داخلی و شناخت بین المللی مستقر نشده است، صدای اعتراض افغانستان علیه تجاوزات پاکستان در مجامع بین المللی، از جمله سازمان ملل متحد، بلند کند»؟
نسخه نویسان عملاً افغانستان را در یک جنگ با پاکستان تصور می کنند و وقتی از خریداری راکت های دوربرد ساخت هند توسط فرانسه سخن می گویند، اما تازه وقتی متوجه می شوند که طالبان در این میان نقش نیابتی را برای هند ایفا میکند، برگشته و استدلال می کنند: «جنگ نیابتی اصلاً وقتی مطرح میشود که شورشیان علیه حکومت حاضر به حمایت یک کشور خارجی قیام کنند. در این مورد میتوان از شورش حزب الله لبنان علیه اسرائیل به حمایت ایران نام برد... اما در مورد توافق امنیتی افغانستان و هند، روابط و منافع مشترک دو کشور مطرح است. در این معامله، افغانستان به نیابت هند به کشور ثالث صدمه نمی زند. از هیچ گروه شورشی بر ضد کشور خارجی حمایت نمی کند (حتی از تی تی پی؟) یعنی صرفاً از منافع خود در برابر تجاوز احتمالی آینده پاکستان دفاع می کند»، که در نوع خود یک استدلال پیوندی، غیرعلمی و ضدملی است و در پسزمینه تنها میتواند به ضرر وحدت، استقلال و رفاه مردم افغانستان تمام شود. مردم باید با تمام نیرو جلو این نقشه ها را بگیرند.
حقیقت آن است که رژیم طالبان، خود مولود و نتیجه سیاست های تفرقه افکن و حمایت های پنهان و آشکار پاکستان است؛ سیاست هائی که امروز به عنوان ابزاری برای مشروعیت سازی عمل می کنند. اما نسخه نویسان با زبان تند و پرطمطراق می کوشند القا کنند که تنها راه حل بحران، «دیپلماسی فعال و هدفمند» است، اما در واقع، آنها در حال ترویج تفکر جنگ و همان سیاست های بی عمل و تسلیم طلبانه ای هستند که در نیم قرن گذشته جز ضعف و انزوای ملی نتیجه ای نداشته است. آنها «حمله نظامی و جهاد» را مطرح می کنند، اما در همان حال، بر ضرورت تشکیل «حکومت مختلط» و «تدوین قانون اساسی جدید» و ترکیب «ملا و تکنوکرات» زیر یک سقف تأکید دارند؛ پروژه هائی که تنها منجر به تسلط و تثبیت قدرت طالبان و رژیم جنایتکارشان میشود.
آنها مدعی اند که طالبان «توان انتقال جنگ از قلمرو افغانستان به پاکستان را دارند»، اما در عین حال، بر ضرورت «ایجاد قوای مسلح مدرن و مجهز» تأکید می کنند؛ این تناقض آشکار است. چگونه میتوان هم ادعا کرد که طالبان توان انتقال جنگ به خاک دشمن را دارند و هم بر نیاز به قوا و تجهیزات مدرن تأکید کرد؟ پاسخ روشن است: این افراد برای فریب اذهان عمومی و حفظ مشروعیت خویش، هر دو ادعا را همزمان مطرح می کنند تا نشان دهند راه حل هایشان بی پایان است و در عین حال، ادامه سیاست های جاری را ضروری میدانند.
آنها براهمیت «همکاری با چین، روسیه، امریکا و اتحادیه اروپا» تأکید می کنند، اما در واقع، اینها ابزارهائی هستند در خدمت حفظ و تثبیت قدرت طالبان و رژیمشان. آنها از «حذف اصطلاح افپاک» و «مذاکره برای خلع سلاح ذروی پاکستان» سخن می گویند، اما خوب میدانند که این پروژه ها کاملاً در خدمت منافع استعماری و امپریالیستی قرار دارند که منافع ملی افغانستان را فدای منافع کشورهای بزرگ می کنند. این افراد، در واقع، نقش مهره ای در بازی های قدرت جهانی و منطقه ای ایفا می کنند که تنها به سود منافع قدرت های خارجی است، نه منافع مردم افغانستان.
با ادعاهای بی پایه، تناقض های آشکار و هدف مشروعیت بخشی به رژیم سرکوبگر و تروریستی طالبان، این نوع تحلیل ها بحران و تداوم وضعیت اسفبار منطقه را تضمین می نمایند. در حقیقت، متن توافقنامه آتش بس در دوحه و دیگر مواضع طالبان نشان می دهد که این گروه بیشتر به دنبال تثبیت قدرت و جلوگیری از هرگونه شکاف داخلی است، نه اجرای برنامه های حقوق بشری یا حل و فصل منازعات تاریخی. آنها در عمل، به حقوق خودارادیت پشتون ها و بلوچ ها کمترین اهمیتی نمی دهند، بلکه از این ابزار برای مشروعیت بخشی و فریب افکار عمومی بهره می برند.
اعلان جهاد علیه پاکستان توسط نسخه نویسان در شرایط فعلی، نه تنها بعید بلکه غیرممکن است، و خود آنها نیز این را میدانند. اشاره به «دندان های اتمی پاکستان» و تمرکز بر تهدیدهای نظامی و اتمی این کشور، نشادهنده هدفی استراتیژیک و بازی با ترس و نگرانی های امنیتی است. اما در مقابل، سخن گفتن از «حربه جهاد طالبان» در واقع، ابزاری ذهنی و تبلیغاتی است؛ زیرا که در عمل، این حربه تأثیر قابل توجهی در میدان های نبرد و سیاست های رسمی ندارد.
در واقع، هدف اصلی نسخه نویسان، سرنهادن مردم افغانستان به آرزوی دیرینه پاکستان است؛ یعنی تداوم وضعیت وابستگی و بی ثباتی، و در نتیجه، تضمین ادامه سلطه و نفوذ پاکستان در منطقه و به ویژه در افغانستان. این افراد با برجسته کردن تهدیدهای نظامی و اتمی پاکستان، در واقع، تلاش می کنند فضای ترس و نگرانی را در جامعه افغانستان و جهان ایجاد کنند تا سیاست ها و پروژه های سیاسی و امنیتی پاکستان، به عنوان یک قدرت استراتیژیک، مشروعیت یابد.
احمد آریا
