سوگنامهیی برای انوشه یاد فیضی صاحب
آشنایی زیادی با شما نه داشتم، در مخیله ام نه میگذشت که روزی رکابدار مهرورزی و شنوندهی مروارید گفتاریهای تان باشم و شاگرد بازیگوش دگری برای یک آموزگار دیگرم.
سیاقِ سیال و طیاقِ تیار از پویندهگیها و پویاییهای شما در دیگ تبحر به تبختر رفت و حاصل بویایی عطر سخنتان، فرونشاندن عطش سرگردان من در فیض بردن از استشمام رایحهی خوشبوی سخنان شما از بایگانی پرفروغ هوشِتان گردید. به یاددارم، باری بر من خشمگین شدید که سخنی را نه باید همهگانی میساختم، آنچه میان من و شما بود. مادامی که آن نوشته را بازنگاه کردم، چیزی برای پنهان کردنش نه یافته، برگشته و از شما پوزشخواستم و چه بزرگوارانه نوشتید: « تشکر رفیق نجیب عزیز، همین که به اصل انتقادپذیری و انتقاد از خود پابندی داری، پذیرفتم ».
آنگاه بود که گذشتهخوانیهای ما، در دیگ پختوپز دیرینهشناسی و دیرینه گفتاری به پختهگی رسیدند و من شدم، شاگرد فرمانبردارِ آموختن از شما. مگر چه زودگذشت استاد مرحوم من. روح ملکوتی تان شاد و جنات نعیم جایگاه تان. این آخرین پیام من بود که پاسخ نه یافت:
« ۲۷ جون ۲۰۲۵ ساعت ۲۱:۰۸ دقیقه
سلام رفیق فیضی صاحب عزیز، انشاءالله که سلامت و جور و به خیر باشین. صحت تان خوب اس؟ طرفای تان خیریتی اس؟ خانهواده، کلهگی خوب هستن؟ مه عثمان نجیب هستم. تلفنای مام تغییر کده بود دگه، گر چه مه به شما نمری مام روان کده بودم، خو نه میفامم داشتین یا نه داشتین؟خوب هستین انشاءالله به خیر هستین؟ انشاءالله که همه چیز خوب باشه و صحت تان هم خوب باشه. یک پرسان داشتم رفیق فیضی عزیز. مه ده زمانی که ده افغانستان بودم، به شما به نام مستعار جواد، مقالاته روان میکدم. باز او مقالاته نشر می کدین، مه می دیدم. یک مقالی بسیار مهم سیاسی بود، هر چی که حالی ده سپیدهدم میپالم نه میهفم، چند تای شه یافتم، طلوع ترور شد و دگه و دگه از ضرار و ای یاره، اما، همی بخش سیاسی از ای ره دگه هر چی که پالیدم دگه نوشتا فهرست نیسته، ده جمع نویسندهها نام جواد نیس، مه به نام جواد روان میکدم. چطو میتانم به می دسترسی پیدا کنم صایب؟ انشاءالله که سلامت باشین، منتظر معلومات تان استم. »
این پیام را به شما گذاشته، که همان شب خدمت رفیق جرأت صاحب گرامی هم زنگ زدم و پاسخی نه گرفتم.خدا را شکر که ایشان حیات دارند. آن پیام من کنون در وتساپ من و شما است و من مدام نگه میدارمش و هر ازگاهی به یاد بزرگی شما میشنومش. پیامی که نخستین بار از سوی شما بیپاسخ ماند. و این انتظاری بود که ابدی شد. چون شما پیوسته و بیدرتگ پاسخ پیامهای همه و از جمله پاسخ عرایض من را میدادید. آخرین نمرهیی که به من دادید و نوشتید و به ارتباط مقالهی بهاری « من به دور دستها نگاه میکنم، از صد نمره صد دادین مره.» کاش من همیشه نزد شما شاگرد ناکام میبودم و شما پر پرواز زود به دست تندباد بیرحم نه میدادید و بالهای تان سایهی سلامت و صلابت ما می بودید.
ارچند من آن مقاله را از سایت وزین گفتومان، بازیافته و همراه با این سوگنامهی نهبود شما بازنویسی کرده به نشر فرستادمش، مگر کاش جهان کتاب و اندیشه و قلم و دوزندهگی رنگ و کاغذ از دوزندهگی استادانهی شما محرومیت ابدی نه مییافت. اگر به دست بنده بود، خیلی از خیلهای ناخیل و خیلهخند نه باید در این جهان میبودند و به دیار عدم فرستاده میشدند. مگر گرفتن حیات به دست خالق حیات است و بس. روح تان را دوباره شاد میخواهم.
برای همه بازماندهگان استاد فرهیختهی ما عرض دلآسایی و طلب شکیبایی دارم. بدرود
محمدعثمان نجیب
Sent from my iPad
