یادی از استاد ( خاطره)

از کار روزانه خسته بر میگشتم. در ایستگاه بس  روبرویم مردی ظاهر شد میانه قد، کرتی چهار خانه ای پوشیده بود شانه های پهنی داشت و چشمهای تیزبین اش از میان عینک های نمره ای میدرخشید و با دید نافذ به هر طرف نگاه میکرد. تمام حرکات و قواره اش خاطرات دوران دانشگاهی ام را تداعی کرد. یکباره رفتم به صنف سوم دانشکدۀ علوم طبیعی دانشگاه کابل و در میان صنفی هایم و استاد فزیک نور ما به نام  دکتور محمد یونس اکبری شروع کرد به بحث های در مورد فیزیک نور… او تازه بعد از پایان تحصیلات اش در رشتۀ فبزیک هستوی استاد دانشکدۀ ما شده بود. درس اش به سویه عالی بود. میگفتند به اتحاد شوروی وقت از او خواهش کرده بودند که در دانشگاه دولتی ماسکو فزیک هسته تدریس کند و به افغانستان بر نگردد ولی اوقبول نکرده و به وطن باز گشته بود. او اهل درۀ پنجشیر بود. از بحث هایش در مورد انکسار، انعکاس، تفرق و طیف نور و طبیعت نور که سرعت سیصد هزار کیلو متر را در یک ثانیه میپماید هنوز هم بیادم میاید.

نمیدانستم  چند نفر از همصنفی هایم که طرفداران حزب خلق بودند با وی چه مشکلی داشتند. پیوسته سوال پیچ اش میکردند و گاهی هم میگفتند که از لکچر های او چیزی سر در نمیاورند. ولی او با گشاده رویی به پرسش های آنان جواب میداد و خم به ابرو نمیاورد. سمستر اول فیزیک نور ختم شد و من بعد از دادن امتحان برای گرفتن نتیجه امتحان نزدش رفتم. بعد از آنکه نمره ام را بازگو کرد گفت:

ــ  بد نیست! اما من برایت پیشنهاد میکنم که در پهلوی ساینس جامعه شناسی و تاریخ را هم مطالعه کنی… گفتم :

ــ همین و بس. با خنده ای گفت:

ــ بلی میدانم که تنهی مضامین ساینس مغز را خشک میکند… چیزی نگفتم و از اتاق اش بیرون شدم. سمستر دوم همانسال او استاد فیزیک اتم ما شد و باز همان مردم جنجال به راه میانداختند. روزی یکی از آنان گفت :

ــ فیزیک اتم چه به درد میخورد… استاد یونس اکبری با پوزخندی گفت:

ــ راست میگویی ازینکه اتم کوچکترین ذرۀ یک عنصر است و هر چیز کوچک بدرد ناخور مینماید… آن سمستر را هم مثل سمستر قبل در حالیکه میدانستم که اتم یک نظام متشکل و علت تمام تعاملات درونی مرکبات است را سپری کردم.

سال بعد استاد اکبری از طرف شورای علمی دانشگاه کابل به حیث رئیس کمیته انکشاف انرژی اتمی افغاستان قبول شد.

در روی دیوار یکی از دهلیز های دانشکدۀ علوم جریدۀ نصب شد که به مدیریت دکتور محمد یونس اکبری پیش برده میشد و این فرد از شعر صائب تبریزی در پیشانی این جریده با خط درشت نوشته شده بود.

دل هــــــر ذره ی چــــــــــو بشگافی

آفــــــــتابی در او عیــــان بیــــــــنی

 

به اینوسیله اعلان کرده بود که کشف انرژی اتمی قبل از آنکه در اوایل قرن بیستم در اروپا طرح شده باشد. توسط علمای سرزمین آریانا در 1038 هجری شمسی زمانیکه هنوز اروپائیان  دورۀ رسانس را تجربه میکردند  یعنی ایام زندگانی صائب تبریزی به بشریت پیشکش شده بود.

سال چهارم دانشگاهی ام بود. برای اولین بار در تاریخ افغانستان از شاگردان نخبه همین دانشکده علوم رشتۀ مقدماتی به نام میخانیک کوانتم زیر نظر استاد اکبری تاسیس یافت. این رشته در مدت یکسال اصول بهره برداری از انرژی اتمی برای مقاصد صلح امیز را به دانش آموزان آموخت. که دانش آموزان نخبۀ از همین رشته اکنون در دانشگاه های امریکا و کانادا سمت استادی دارند.

آنروز ها تازه جهان به دنبال استفاده از انرژی اتمی کوشش مضاعف داشت.

بعد از فراغت از دانشگاه تا مدتی دیگر نه به یاد این نابغۀ  وطنم افتادم و نه از دوستان دوران دانشگاهی ام خبری داشتم.

سال  1364بود و من آموزگار در یکی از مکاتب شهر کابل بودم. دولت افغانستان زیر سلطۀ حاکمان کرملین بود و خلقی ها در راس قدرت دولتی. شب بعد از گذارش اخبار تیلویزیون چهره استاد اکبری را بروی صفحه اش آورد. مستنطق از او پرسش های میکرد و او آرام آرام جواب میداد. دیگر آن استادی که هستۀ اتم با تمام کیف و کانش روی صفحۀ مغزش نوشته شده بود معلوم نمیشد. چهره اش نشان میداد که آنقدر او را شکنجه  و لت و کوب کرده بودند که تسلسل افکارش را نمیتوانست ادامه دهد. و خیال میکردی ماه هاست که روح را از کالبد اش بیرون کرده اند. او را به جرم سامایی بودن به جوغۀ اعدام سپردند. روحش شاد باد.

نعمت الله ترکانی

19 اکتوبر 2009