۲۴ ساعت

15 می
۱ دیدگاه

آرزوی داشته

تاریخ نشر: چهارشنبه ۲۶  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۵ می ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

آرزوی داشته

قسمت نبوده ( عشق ) تو د نیای  من بشی

فرما نروای   خلوت    شبهای   من  بشی

قسمت   نبوده   سایه  غم  بشکنی  به  ناز

مهمان  دیده ها  و   دل  آرای   من  بشی

قسمت   نبوده  فرش  کنم    پیش  پای  تو

یک خرمن بنفشه ،  چو  رویای  من بشی

قسمت نبوده شهر  به   هم ریزم  از شعف

موسی  پر  کرشمه ِ    سینای   من   بشی

قسمت  نبوده  دست  تو گیرم  شب  زفاف

مشاط   باز  صورت  و  معنای  من بشی

قسمت  نبوده  ماه من هر شب طلوع کنی

تنها  عروس  خلقت  و  ماوای  من  بشی

با  قسمتم  به  جنگم  و با  طالعم به صلح

خوش طالعم که قاضی دعوای  من بشی

این  جا  هجوم  دغدغه  ها قد  کشیده اند

ای  روزگار  میشه  تسلای  من   بشی ؟.

محمد زرگرپور

15 می
۱ دیدگاه

بی نقاب

تاریخ نشر: چهارشنبه ۲۶  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۵ می ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

بی نقاب

تنهایی را آموختم

غربت را لمس کردم

انتظار را زندگی میکنم

کوچه ها را بلد شدم

قطار ها

ماشین ها

مغازه ها

نمبر پلیت ها …

حتی دیگر

در هیاهوی فصل ها گم نمیشوم

اما !

اما من میان آدم ها گم میشوم

آدم ها را بلد نشدم

آدم ها نقاب دارند

آخ ،

من چه بی نقابم !

میترا وصال

۱۵ می ۲۰۲۴

لندن

15 می
۱ دیدگاه

موجی از خاطر

تاریخ نشر: چهارشنبه ۲۶  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۵ می ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

موجی از خاطر

 بذوق گفتگو افتاده در دل صد شرر امشب

 که بیتاب سعادت میرسد وقت سحر امشب

 خرامی آنقدر پیچیده  ردر  باغ  حضور دل

 گرفته چون حنا در برگ گل رنگ دیگر امشب

 چمنزار وجودم گر بغارت  برده رهر نازی

 ولی نخل وجودم شد  بلطفش بارور امشب

 بیاد  ساغر  چشمان   مستی  سخت  بیتابم

 که پر شد جام دل از بستر خون جگرامشب

 برای پهلوی نازی که دارد موجی از خاطر

 سرشک از دیده میبارد ربدامان گهر امشب

به دشت  آرزو  گردیده  چون  گرد  غزالانی

 بجای سبزه دارم اشک دوری زیر سر امشب

 امل در تنگنای سینه ام  با  خود  همی بالد

 نفس در هرطپش سینه شدبرجسته تر امشب

به هر کوی که دل از ناز هستی کرده طوفانی

 ز بوی مشت خاکی میشود دل تازه تر امشب

 مرا  با  پارسای  حضرتت  محشور   گردانی

که  دارم  التجا  بر درگهت ای   دادگر امشب

 به هر موج  اجابت کن دعایم را قبول یا رب

 که دارد مرغ دل درهر دعای بال و پر امشب

 دل خود را  بتاراج  نگاهت   داده ام  شهناز

که دارم مثل واعظ رنگ صد  قرص قمر امشب

ملا عبدالواحد واعظی

۲۴ ثور ۱۴۰۳ خورشیدی

هرات – افغانستان

15 می
۱ دیدگاه

اشارت

تاریخ نشر: چهارشنبه ۲۶  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۵ می ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

اشارت

گوش دِه بحرفِ مردمِ درکام مرارت است

بر خواستند بپا ، که از ظلم  شرارت است

از خشم و قهرى  توده ى  مظلم  بکُن حذر

دست دار اگر عاقلى عقل و بصارت است

نشنیده ى که خانه ى ظلم  می شود خراب

گر قصرِ آهنین  و از سنگ  عمارت است

دیدى بچشم  جابر و خود  خواه  و یکه  تاز

خوارش نموده  خالق و اندر حقارت است

خواهى اگر  بقاى   نظام  صلح  پیشه  کُن

رحمى بحالِ  مردمى کاو در اسارت است

در فکرى  عدل  و داد  برآ   بهرِ   توده ى

کاو شاهدِ رذالت و صد گونه  غارت است

اندر ( فروغِ ) دین خدا ج سُنتِ رسول ص

مردم  گواهِ هر عمل  از من  اشارت است

حسن شاه فروغ

۱۵ می ۲۰۲۴

15 می
۱ دیدگاه

استاده گی

تاریخ نشر: چهارشنبه ۲۶  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۵ می ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

استاده گی

ای وطن ای زادگاهم ، جان من !

 ریشه  هایِ   محکمِ   ایمان   من

پیکرت  را بارِ غم ها  خسته کرد

 زخم  هایت  هر دلی  آشفته  کرد

از جهالت  قطع  کردند   کاج   تو

 بر زمین  افتاده   اکنون  تاج   تو

سرزمینِ   ما   به   دست   اجنبی

 بر  سرم   اجبار  کرده   چادری

بغضِ سنگین در گلو ها  حلقه شد

 از برای  آنکه  مکتب  بسته  شد

سیل اشک این راهِ چشمانم گرفت

 قوّتِ  پا  ها   و   دستانم   گرفت

درهمه جا ضجه های هر زن است

 سرنوشتش  بازیِ  اهریمن  است

با  نقابِ  دین  و مذهب   بی دریغ

 می زند  بر قلب  فرهنگم  به تیغ

ملّتم   محتاجِ    هر   بیگانه    شد

 در میان   خانه اش  بی خانه  شد

بند  بندِ  ما  پر از  غم  ها  و  درد

 طعم   تلخی  از  صدایم  می جهد

از  برای    نا  رسیدن    بر   امید

طاقت    فرسایشی     آخر   رسید

تا   رسیدن   بر   سکویِ     آرزو

 می کنم    راهِ     بلندی    جستجو

راه  جنگ  و  راه  هر استاده گی

 بر  رخ   این    دشمنِ  آزاده گی

فرحت رحمان

۷ مارچ ۲۰۲۴

15 می
۱ دیدگاه

بیوگرافی آقازاده

تاریخ نشر: چهارشنبه ۲۶  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۵ می ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

بیوگرافی آقا زاده

در صفحات شما و شمال غربی کشور بعضا مرسوم است وقتی بهم می رسند بعد از جویای احول می پرسند ، فامیل چطور است ، آقا زاده یا آقا زاده ها در چه حالند ؟ حال بگذریم از دیگران ، این آقا زاده کیست ، کجاست ، چه می کند ؟ شرح مفصلی دارد ، درین جا برای روشن شدن مطلب هویت آقا زاده را ذیلا تقدیم می کنم :

آقا زاده در خانه متشخصی بدنیا آمد ، در ابتدا به القاب اعزازی جان آقا ، شیرین آقا، آقا شیرین و غیره او را صدا می زدند. صبحانه با ناز و افادهء زیاد موتر دولتی را افتخار بخشیده رهسپار مکتب می شد و ظهر بهمعیت مستخدم بعزم کاشانه قبول زحمت می فرمود.

حاضری در شأن او نبود ، در صورت هفته ها غیر حاضری و پای گریزی باز هم از بیم خشم اولیایش حاضر قلمداد می شد ، چوکی او در سر صنف مشخص و آمیزش او با شاگردان معلوم الحال و چند آقازادهء دیگر نظیر خودش در طول سال تعلمی ، آقا زاده مؤفق به اخذ چند تحسین نامه بخودش و چندین آفرین و امتنان بر والدین که چنین والاگهر را تقدیم مدرسه نموده اند، می شد.

معلومات او بمطالعه چند ناول ، پویسی و عشقی ختم می گردید،  با فرا رسیدن امتحان در حالیکه آه به جگر نداشت بدون آمادگی ، باطمینان خاطر به صحنهء امتحان قدم می گذاشت . آمیزش او با دیگران درین روز استثنائی و با شاگردانی بود که در طول سال تعلیمی حتی نام آنها را هم بلد نبود. آقا زاده درین جا تا می توانست از پارچه و اندوخته سایر شاگردان نقل و از همین جا سؤ استفاده ، غبن و خیانت را تمرین می نمودد . بفرض محال اگر معلمی خدای ناخواسته جلو این عمل او را گرفت ، به او آن رسید که به دادو خان رسید ( دادو خان در هرات قدیم به طاقت و مقاومت شهرت داشته بدون گفتن آخ لت و کوب زیادی را تحمل می نمود) . کم کم آقا زاده به سن جوانی می رسید ، ساعت های اخیر درس نشانی ازو در مکتب نبود ، با دکوراسیون مخصوص بیتلی شقیقه های دراز ساعت ها بدورازهء مکتب نسوان خرامان خرامان پٌز می داد. آقا زاده تحصیلات ابتدایی و ثانوی را به نحو خودش به پایان رسانید. او شیفته تمدن و امریکاست. ادامهء تحصیل در داخل مملکت به مذاق  او برابر نیست ، لذا با تشریفات خاص و مجلل عازم مغرب زمین  می گردد ، اما درین جا با صحنهء تازه بر خورد می کند ، هیچ کس دست لطفی بر سر او نمی کشد و بی اعتنائی مردم و اطرافیان به او که سالها جان و بادار خطاب می شد روحیهء مبارکش را پژمرده می سازد ، چون پایهء تحصیلی و معلومات درستی ندارد هیچ یونیورستی او را نمی پذیرد ، آقا زاده کم کم عصبانی شده مشاعر خود را از دست می دهد ، گاهی بفکر خودکشی می افتد اما با داشتن زندگی آنهمه پر تجمل از تصمیم خود باز می گردد . زمانی راهی دیار خود می شد مگر طعنهء احتمالی اقوام و دوستان و اغیار مانع این عمل می گردید. بالاخره ۴ سال دور از خانه و وطن در اماکن عیش و نوش مانند لیدو و مولن روژ پاریس یا لاس وگاس  و مونت کارلو و غیره به خوش گذرانی و قمار مصروف و روزی با دستی خالی و مغزی تهی عازم وطن گردید . والدین بی خبر از جریاناتی که صورت گرفته به شادی ورود او را جشن می گیرند ، خبر تشریف آوری او در کوچه و بازار شایع می شود ، از رفت و آمد اقوام ، دوستان و همسایگان کم کم کاسته می شود. درین جا پدر و مادری که ۴ سال تمام در انتظار این جگر گوشهء شان بوده اند ، از نهالی که پرورده اند میخواهند دیگر مستفید شوند، با تعامل همیشگی بدامان این و آن می آویزند.

سلسله مراتب وسیله واسطه به بالاها و بالاتر ها می رسد والله ، بخدا به مقدسات قسم غلام زادهء شما ( درین جا روی مصلحت القاب تغییر میخوردت) دپلومهء عالی فلان یونیورستی خارج است ، باور ندارید این شما و این گز و میدان ازو امتحان بگیرید، بالاخره در یکی از ادرات دولتی شغل مهمی برایش آماده می شود . آقا زاده که جز سؤ استفاده و ارتشاء کوچکترین کفایت و اهلیت در مسائل فنی و اداری ندارد بزودی تحت تأثیر زیر دستان و اطرافیان واقع گردیده از کار دست می کشد ، وظایف  و تصدی های پایانتر هم دون شان و مقام اوست ، چند بعد از زیان این و آن می شنویم :

آقا زاده که در فلان اداره کار می کرد چون فراخنای فکر او از آنچه تصور میرفت وسیع تر بود ناچار عازم اروپا گردکید تا از آنچه آموخته به نفع مردم آن سامان از آن استفاده نماید. آخرالامر هم معلوم نشد آقا زاده کجا رفت و در دیار بیگانه به چه وظیفه گماشته شد، اگر از خوانندگان عزیز کسی سراغ او را داشته باشد به ما تحریر و منت گذارد.

دکتور حفیظ الله بصیر

اقتباس از:

شماره ۴۳ سال چهارم جریدهء ملی بیطرف ترجمان مؤرخ ۱۲ حوت ۱۳۵۰ خورشیدی مصادف ۲ مارچ ۱۹۷۲ میلادی.

15 می
۱ دیدگاه

مرغِ سحر

تاریخ نشر: چهارشنبه ۲۶  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۵ می ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

مرغ سحر

تو ای مرغ سحر عزم سفر کن
ز اوضاع ام عزیزم را خبر کن

سکوت این  دل  تنها تو بشکن
نوای  خسته را با بال و پر کن

بگو جویم  ترا  در   شهر قلبم
دل خشکیده ام  را تازه تر کن

ز شور عشق تو شوریده بختم
محبت را به قلبت بار ور کن

نوید عشق  را  فریاد گر  شو
بیا شام  مرا  صبح  سحر کن

  عالیه میوند

۱۵ اکتوبر ۲۰۲۱

 فرانکفورت

15 می
۳دیدگاه

آبی ترین

تاریخ نشر: چهارشنبه ۲۶  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۵ می ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

آبی ترین

به آلن دلان هنر پیشه فرانسوی

و چشمان آبی ات

نگاه هام را دزدیده

و چون لبخند آسمان

با آغوش گرمش صدایم می زند

وقتی به آغوشت پناه می برم

دستانم چون ماری بر گردنت می پیچد

و زمزمه زنده بودن را

در حافظه بدنم احساس می کنم

وقتی لبانت چون مخمل نرمی

با گرمای گوارایی

در بدنم می لغزند

و عرق عشق را احساس می کنم

ابر های سپید وجودت

مرا باخود در آنسوی قله های هستی می برد

و میدانم که در پرواز عشق

زمانی باهم همسفر بودیم!!!!!!!

هما طرزی

۶ اکتوبر ۲۰۲۳

نیویورک

15 می
۱ دیدگاه

رنجِ فراق

تاریخ نشر: چهارشنبه ۲۶  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۵ می ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

نوزده سال گذشت !

پانزدهم ماه می مصادف است با نوزدهمین سالروز درگذشت مادر گرامی ما که بیشتر از هر روز دیگر بار سنگین از دست دادنش بر دلتنگی ام افزوده ، بر من غلبه نمود و سخت آزارم می دهد.

مادر! با گذشت زمان بیشتراز پیش کمبودی پدرم ونبودن خودت را احساس میکنم، زمین و زمان جایم نمی دهد ، اما چه می توان کرد جزء اینکه با دل حسرت زده و حزین فریاد زنم:  خدایا راضی ام به رضای تو!

روحت شاد ای بهترین فرشته ای هستی ، ای مادر، ای آنکه صبورانه درکنار پدرم ایستادی و با رنج های زندگی ساختی و عاشقانه به فرزندانت آموختی که در برابر ناملایمات روزگار نباید سر تسلیم فرود آورند تا فردای بهتری   را برای فرزندان خویش رقم زنند .

آری ای مادر عزیز!  با مهرت که در رگ رگ ما جریان دارد عاشقانه به تو ، به مادر وطن و به مردم سرزمین خویش می اندیشیم و عشق می ورزیم.

روحت شاد ای بهترین موجود هستی!

فرزندت

قیوم بشیر« هروی »

 

رنجِ فراق

افسرده ام   ز غصه    و غم   پیر   گشته ام

مادر حزین  و خسته   و   دلگیر    گشته ام

دل  ا ز فراق  دیدن  رویت    شکسته  است

چون مرغ  پر شکسته  زمین  گیر  گشته ام

یادش  بخیر  که   دست  گرفتی   به  رفتنم

با  یک   کتاب    خاطره   درگیر   گشته ام

مادر  میان  کشورِ  ما  ناله   است   و  غم

از  آتش   نفاق   زده     تحقیر    گشته ام

دنیا  دگر  به  گوشه   ای جایم    نمی دهد

گویی که  در حصارم  و  زنجیر   گشته ام

مادر  دلم  شکسته    و   بیمارم  از  فراق

کاینسان  اسیرِ   پنجه ی   تقدیر  گشته ام

مادر ! وطن  بدست   اجانب   فتاده  است

من  دشمن  خیانت   و   تزویر   گشته ام

تاراج   برده    اند  همه   دار  و  ندار ما

وز  خاینان  بی سر  و  پا  سیر  گشته ام

جایی  برای  دخترکان   در  وطن   نماند

حیرانم  و ببین که  چه  تکسیر  گشته ام

چندیست  بانوان  وطن   رنج   می کشند
من  خسته  از  حکومت ت کدیر گشته ام

مردم ز دستِ  طالبکان  سخت  خسته اند

من   در  قیام   بخاطر   تنویر   گشته ام

مادر   فدای   خاک    رهت   زندگانی ام

ای مادرم  به  خواب  تو  تعبیر  گشته ام

عمری« بشیر» به رنج فراق تو مبتلاست

یادت  بخیر  ز مهر تو  تصویر  گشته ام

 پانزدهم می ۲۰۲۴

ملبورن – استرالیا

15 می
۱ دیدگاه

نورمحمد تره کی قربانی چاپلوسی

تاریخ نشر: چهارشنبه ۲۶  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۵ می ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

نورمحمد تره کی قربانی چاپلوسی

( به مناسبت گذشت ۴۶ سال از کودتای ثور)

من این نورمحمد تره کی (۱۹۱۷ –۱۹۷۹) را که تعدادی در دهۀ دیموکراسی شناختند و خلق رنجدیده و چهره هایی رنجدهنده بیشتر پس از کودتای ثور با او آشنا شدند، با نورمحمد تره کی سال ۱۳۲۹ از منظر هیأت فکری وعقلی، متفاوت یافته ام. نورمحمد تره کی در سال ۱۳۲۹ خورشیدی با نوشتن مضامین اعتراضی و اصلاحات خواهانه، نکات و موضوعاتی را در جریدۀ انگار طرف توجه قرار داده است که مشروطه خواهان و تحول طلبان بالتبع ضد استبداد طرف توجه قرار داده بودند. اما نورمحمد تره کی “خلقی” دربست و همه جانبه در مدار اتحادشوروی است و رهبر انسان آزاری هایی شد که تاریخ سرزمین ما ندیده بود. چنین بود که سالها پیش، پس از دیدن نبشته های او در جریدۀ انگار، برداشتی را یادداشت نموده بودم که این است: کاش نورمحمد تره کی در همان سطح مطالبات سال ۱۳۲۹ در جریدۀ انگار زنده گی سیاسی و قلمی میداشت. مضامین منتشرۀ او در سال ۱۳۲۹ خورشیدی یک جانب دیگر را هم نشان میدهند که وی آدم با عقلی بوده است، یا دقیق تر، تا یک اندازه با عقل. اما اینکه طی تحول منفی اش چه سبب شد که شعارباز و ترجیح دهندۀ منافع و مصالح شوروی شود و به ویژه پس از کودتای ثور، رهبر یک حزب و حکومتی خلق کُش و بیرحم و جفا کار باشد، میتواند در جایش طرف توجه و تأمل قرار بگیرد. حالا که سخن از چاپلوسی، آسیب شناسی و سرزنش آن است(۱)، این تفاوت او را در همین حوزه ببینیم. تره کی نویسنده در جریدۀ انگار، استعداد نوشتن طنز در سطح میانه یی را هم دارد. درشمارۀ دوم انگار، عنوان “پرسش و پاسخ” را برای یک کوتاه نوشت انتخاب کرده است. پرسش ها و پاسخ های طنز آمیز او میرسد اینجا که: «س (سوال)- نتیجۀ تملق و چاپلوسی اشخاص بی تجربه چیست؟» در پاسخ این پرسش می آورد که: «ج (جواب) اول معتبری و بعد از آن سرنگونی»(۲) این گفتۀ او را که خواندم، روزگار ترویج و تمرین مداحی ها و چاپلوسی های کراهت انگیزی را به یادم آورد که نشریات حکومتی و سخنرانی های شکنجه آمیز به مدح و چاپلوسی وی مشغول بودند. القاب پف کرده و کار روایی هایی را به او نسبت میدادند که در روایات جعل آمیز و داستان سازی ها برای قهرمان های افسانه یی تراشیده اند. در این میان متخصص”چتاقی” چاپلوسی که نردبان لرزان زیر پای تره کی نهاده بود، حفیظ الله امین بود. امین که خود خواهی اش بالاتر از هر مرام و مصلحتی بود، با ستایش ها از تره کی، راه توسعۀ نفوذ بیشتر در حزب و حکومت استبدادی را هموار کرد. امین در واقع تره کی را به عنوان لعبتکی پیش انداخته و با چاپلوسی، آن آدم سالها پیش نسبتاً با عقل را که از فرجام و نتیجۀ چاپلوسی هم خبر داشت، از خرد و هوشیاری و حد اقل تشخیص محیط ماحول دورنگهداشت. کارش بجایی رسید که برایش ترتیب سالگرۀ “معتبرانه” گرفته شد. کیک بزرگی برایش درمیان نهادند. مطابق یک شایعه که پذیرفتنی هم به نظر می آید، در آنشبِ اوج “معتبری”، تره کی چنان مست و گرم بود که از خوشی هرکسی سویش میدید، او را می بوسید. اما بربنیاد انگیزه های چاپلوس که کار خود را میکند و آنچه برای مقام میگوید، آنرا در دل ندارد، حفیظ الله امین پس از”معتبر سازی” تره کی، کار سرنگونی اش را در پیش گرفت و نردبان از زیر پایش دور کرد. آن هم با چه فضیحت و منافقتی! تیرهای چاپلوسی امین از آنجایی هم به هدف می نشست که تره کی عقل و درک نسبی سال ۱۳۲۹ را از دست داده بود. حافظه اش هم مانند کسان دیگری که حافظۀ تاریخی آسیب دیده دارند و یا به عارضۀ فراموشی آن مبتلا شده اند، از یادبرده بود که روزی دربارۀ چاپلوسی و عواقب آن سخن کوتاه، اما درست گفته بود. اما آن سخن گوش آویزش نبود. تره کی در اوج “معتبری” بود که برادرش فوت کرد. چون “معتبر” بود، مردمان بسیاری مجبور شدند به فاتحۀ او بروند. اما چاپلوسی چنان سرنوشتی از او بار آورد که به دستور چاپلوس، با نهادن بالشتکی بر دهنش، جانش را ستانیدند و قبر پنهانی اش را هم آتش زدند. حفیظ الله امین جنایتکار چاپلوس و چاپلوس پرور نیز چنان معتبری و سرنگونی را تجربه کرد. زیرا در ساختاری که استبداد و معیارهای حزب استبدادی حاکم اند، مقام جویان وهراسیده ها و افراد شریف، ناآگاه و یا آگاه، توان اعتراض بر کجروی ها را ندارند، آنانی که زیستن به هر قیمت را در پیش می گیرند، چاپلوسی هم میکنند. یا اینکه به تکیه بر بیگانۀ حریص و خونریزی و براندازی روی می آورند. چاپلوسی “شاگرد وفادار”، “معتبری” “نابغۀ شرق” و سرنگونی اش عبرت دهی بسیاری دارد.

(۱) نبشته هایی که با عنوان آسیب شناسی چاپلوسی در افغانستان فراهم آمده اند، در آیندۀ نزدیک انتشار می یابند.

(۲) نورمحمد تره کی. جریدۀ انگار. شمارۀ ۲ ص ۴. سال ۱۳۲۹ خورشیدی

 

15 می
۳دیدگاه

التهاب

تاریخ نشر: چهارشنبه ۲۶  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۵ می ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

التهاب

غم زاده  و بى حساب در سینه ى توست

 دنیاىِ  پر  اضطراب  در سینه ى توست

اى میهن   من  میانِ  خون مى جوشى !

 صد درد وصد التهاب درسینه ى توست

محمد میرزایى

 آلبوم ( قمرى هاى سرمست )

 

14 می
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد محمد ناصر رهیاب یکی از نخبگان فرزانه و پژوهشگر وارستهِ خطهِ ادب پرور هرات

تاریخ نشر: سه شنبه ۲۵  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۴ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 یادی از زنده یاد استاد محمد ناصر رهیاب

یکی از نخبگان فرزانه و پژوهشگر

وارستهِ خطهِ ادب پرور هرات

 قیوم بشیر هروی

۱۴ می ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا 

 

شادروان محمد ناصر رهیاب فرزند مرحوم میرزا غلام رسول بتاریخ سوم عقرب سال ۱۳۳۳ در روستای برناباد ولسوالی غوریان ولایت هرات در یک خانوادهء مرفه و علاقمند به فرا گرفتن دانش و ادب  چشم به جهان گشود.

پدرش که از بزرگان جامعه بشمار میرفت  رئیس بلدیهِ غوریان و ارباب روستای برناباد نیز بود و ازین رو لقب « ارباب رئیس » را برایش داده بودند. فرزندش را شامل مکتب ابتدائیه برناباد نمود و همزمان معلم خانگی هم برایش گرفت که شخص بسیار مسئولیت پذیری بود که در اکثر دروس مکتب کمکش می نمود.   

او علاوه بر مکتب به مسجد محل هم میرفت و ظرف یک ماه مؤفق شد روخوانی قرآن کریم را به پایان برساند و بعدآ نزد مولانا ابو نصر برنابادی قرائت قرآن کریم را آموخت.

پس از پایان صنف ششم در امتحان کانکور شرکت نموده و با اخذ نمرهِ بالا به مکتب ابن سینای کابل راه یافت ، اما نسبت دوری از فامیل با مخالفت پدرش مواجه شد و ناگزیر شامل دارالمعلمین هرات شد که از مکاتب برتر هرات بود.  

با فراغت از دارالمعلمین بعنوان اول نمره عمومی و پس از سپری نمودن امتحان کانکور هرچند میتوانست به نسبت گرفتن نمره بالا به هر رشته ای که میخواست شامل شود ، اما ترجیح داد به رشته ادبیات فارسی  هرچند د راوایل علاقه ای نداشت ، شامل شود.  

مرحوم استاد رهیاب درینمورد چنین می گوید:

” به صنف فاکولتۀ ادبیات و علوم اجتماعی که نشستم آهسته­آهسته خوشم آمد و گفتم اکنون که سرنوشت مرا به اینجا کشانده بیا یکی از همین رشته ها آن را بخوانم، در فاکولتۀ ادبیات و علوم اجتماعی سال اول را عمومی خواندم و از سال دوم رشته بندی می شد، کسانی که اوسط نمره های شان بلند بود، ای بسا به رشتۀ ژورنالیزم می رفتند؛ مگر با آن که اول نمرۀ عمومی این فاکولته شده بودم به آن رشته ای که دیگران سرودست می شکستند، نام ننوشتم و به صنف ادبیات دری پای گذاشتم. در دوسال نخست، ازین که در پهلوی کسانی نشسته بودم که از شعر و ادبیات کله های شان پر بود و از این شاعر و نویسنده حرف و حدیث داشتند و از آن دیگری چیز چیزهایی می دانستند احساس حقارت می کردم و تحت فشار روانی بسیاری بودم. کتاب های درسی را خیلی خوب یاد داشتم و در آزمون ها نیز بالاترین نمرات را به دست می آوردم؛ مگر کمتر چیزی غیردرسی به یاد داشتم. دار و ندارم در محدودۀ همان کتاب های مکتب و مطلب هایی بود که در کتاب های درسی می خواندم. ازین که شماری از هم صنفی هایم شعرهایی از این یا آن شاعر را می خواندند، و مباحث ادبی راه می انداختند و اظهار نظرهای دربارۀ دیدگاه هایی که از سوی استاد در صنف پی افکنده می شد، داشتند، سخت به خود می پیچیدم. از آن جایی که یکی از ویژه گی های شخصیتی من این بود که همیشه می خواستم برجسته تر و توانمند تر از دیگران باشم، در پی چاره ای دیگر برآمدم، نمی خواستم از سوی هم صنفی یان دست کم گرفته شوم؛ چرا که گاهی این بر و اون بر،داشته هایم را پشت سر میخانیک می گفتند: «عجب اول نمره یی لام تا کام چیز دیگری نمی داند. این ها انگیزه هایی در من پدید آوردند، مرا تکان دادند تا از خواب غفلت خود بکاهم بخوانم و بخوانم تا کم از کم از همین شرمنده گی بیرون آیم. ساعت ها غرق مطالعۀ کتاب های ادبی بودم کتاب های زیادی در راستای ادبیات فارسی از شعر و داستان گرفته تا نوشتارهای پژوهشی را می خواندم و نکات ارزنده را یادداشت می کردم. زمانی گذشت دیدم از بسیار شاعران و نویسنده گان چیزهای بسیاری به حافظه سپرده ام و گپ هایی در این یا آن راستای ادبیات در چنته دارم. ازین پس به راه افتادم و توانستم قلم به دست گیرم، بنویسم و احساس کنم که پیگیرانه و با برنامه کار می کنم و می توانم برای خود کسی بشوم. “

 

استاد رهیاب با کسب درجه لیسانس تحصیلاتش را به پایان رسانید و بحیث استاد مؤسسه عالی تربیه معلم استخدام و بتدریس ادبیات فارسی دری پرداخت .

زمانیکه امتحان ماستری فارسی و پشتو برای اولین بار در افغانستان برگزار میشد از میان ۲۰۰ تن شرکت کننده تنها شش تن پذیرفته شدند که استاد رهیاب یکی از آن شش نفر بود.

زنده یاد استاد رهیاب همزمان با دوره ماستری، در حالیکه در رشته ء تحصیلی اش شامل کار دولتی بود از هرات به مؤسسهء عالی سید جمال الدین افغانی درکابل تبدیل شد و تا کودتای کمونیستی ۱۳۵۷ بحیث استاد شعبهء زبان و ادبیات دری کار کرد.

با دگرگونی های سیاسی در کشور بهانه گیری ها آغاز گشت و او را بعنوان معلم جزایی به مکتب متوسطه محمود ایوب خان فرستادند.

بعدها با تأسیس اکادمی علوم افغانستان ، به کوشش یکتن از همکلاسی های دورهء ماستری اش  به عضویت علمی انستیتیوت زبان و ادبیات دری اکادمی علوم افغانستان تقرر یافت  و با تلاش شبانه روزی و شرکت در تمام سیمینارها و کنفرانس های زبان و ادبیات فارسی تلاش نمود تا مقالات متعددی بنویسد تا بتواند جلب توجه سایرین را کسب کند.

در چنین شرایطی فیصله دولت براین شد تا تمام اعضای اکادمی علوم باید به خدمت سربازی بروند و او ناگزیر پس از مدتی بکابل رفت و در قوای پانزده زرهی پلچرخی کابل مشمول  و بمدت یک سال و چهارماه د مرکز مخابره خدمت کرد و با آدم های متفاوتی از هر گوشه وکنار کشور برخورد تا اینکه در پایان سال ۱۳۶۰ خورشیدی با ترخیص از عسکری به کار قبلی اش برگشت و عضو علمی اکادمی علوم افغانستان شد و پس از چند ماهی مدیر مسئول مجله خراسان ارگان نشراتی انستیتیوت زبان و ادبیات دری شد و بمدت شش سال درین سمت باقی ماند و مؤفق شد درین مدت تیراژ مجله را از ۲۰۰ شماره به ۶۰۰۰ شماره برساند. در همین ایام دچار بیماری سرطان شد و برای عمل جراحی به اروپا رفت .

در حالیکه بعضی از نزدیکانش به نقل قول از داکتران میگفتند که چنین مریضانی بیشتر از ۴ – ۱۲ ماه زنده نمی مانند. اما روحیه قوی استاد رهیاب او را چنان پابرجا نگهداشت که  با توکل بر خدا چنان به مطالعه و نگارش آغازید که هیچ کس گمان نمی کرد.

او سفر پژوهشی اش را در باره  سید جمال الدین افغان بنام خطیب بزرگ و داستان نویس « کوچک » آغاز کرد که در مجله ژوندون به نشر میرسید. و همین امر باعث شد همه بشمول کسانی که توقع زنده ماندنش را نداشتند با تعجب بدو بنگرند. اما استاد رهیاب با ایمان راسخی که به خداوند داشت همچنان به کارها و تلاش های روزمره اش افزود.

بعدا ها دچار حمله قلبی شد و باز برای تداوی بخارج از کشور رفت و داکتران که زنده ماندنش را معجزه میدانستند ، موجب شد تا با روحیه قوی به کارش ادامه دارد ، تا اینکه در سال ۱۳۶۸ خورشیدی بصفت استاد شعبه دری در دانشگاه نو بینیاد در هرات  به تدریس بپردازد.

در سال ۱۳۸۳ خورشیدی برخلاف میل باطنی اش بحیث معاون علمی دانشگاه تقرر یافت ، اما پس از ۸ سال از سمتش استعفا داد . نظر به حوصله مندی ، صداقت ، پشت کار و دانشی که آن مرحوم داشت با استعفایش مخالف صورت گرفت و حتی برایش ریاست دانشگاه را پیشنهاد کردند ، اما او زیر بار نرفت و بالاخره استعفایش پذیرفته شد.

اما قبل از استعفایش در حالیکه هم معاون دانشگاه بود وهم استاد با تأسیس دانشگاه غالب از او خواسته شد تا پس از وقت رسمی بعنوان مشاور این نهاد تحصیلی با آنها همکاری کند، و او هم پذیرفت.

در سال ۱۳۹۸ خورشیدی در یک انتخابات سری و مستقیم بعنوان رئیس دانشگاه غالب انتخاب گردید

استاد رهیاب علاقمندی خاصی به پژوهش داشت و چنان غرق ادبیات و فرهنگی دری شده بود که هرگز احساس خستگی نمیکرد وشب ها تا دیروقت بیدار بود ، مطالعه میکرد . می نوشت .  بقول خودش که میگوید:

هرگز بیاد ندارم شبی را که  قبل از ساع ۲:۰۰  بخوابم.

استاد رهیاب در حالیکه برایش همیشه میسر بود تا همراه با خانواده اش به یکی از کشور های مرفه جهان زندگی کند ، اما ترجیح داد تا در وطنش باقی بماند و تا جاییکه برایش مقدور است به جامعه فرهنگی وطنش خدمت کند.

چنانچه خودش میگوید:

”  یکی از دل چسپی هایم این است که می خواهم در اجتماع و سرنوشت مردم کشورم نقش مثبتی داشته باشم و تا آنجا که میسر بوده به یاری خداوند، کارهایی کرده ام، هرچند راه هایی را که باید می رفتم را نرفته ام و کارهایی را که باید می کردم را نکرده ام، فراوان اند. “

او علاوه بر استادی در دانشگاه ، پژوهشگری و کارهای اداری در بخش های مختلف دیگر نیز خدمت کرده که میتوان به بعضی از آنها در اینجا اشاره نمود:

سر محقق در اکادمی علوم و مدیر مسئول مجلۀ خراسان

عضویت هیئت رهبری انجمن ادبی هرات

عضویت هیئت رئیسه ای اتحادیه شعرا و نویسندگان در کابل .

 یکی از بنیاد گراران شورای متخصصان و معاون این نهاد اجتماعی .

آموزش رایگان داستان نویسی به دختران شهر .

در زندگی نامه اییکه توسط مرحوم استاد رهیاب نوشته شده ، در مورد  آثار و نوشته هایش و همکاری خانواده اش در این راه چنین آمده:

”  چندین کتاب نوشتم، که شماری از آنها چاپ شده اند مقاله های فراوانی در نشریه های معتبر و نامعتبر، در داخل کشور و خارج نشر کردم که بیشتر این نوشتارها در راستای ادبیات شناسی هستند نظریۀ ادبی، نقد ادبی و سبک ادبی، این را هم بگویم اگر معاونت و تشویق خانواده به ویژه خانم من نبود، هرگز نمی توانستم چنین پژوهش هایی را به جامعۀ زبانی فارسی دری پیش کش کنم.

زمانی که سرباز بودم نخستین مقاله ام را با نام زمان در فعل دری به اکادمی علوم فرستادم تا در مجلۀ خراسان چاپ کنند؛ مگر سخت به آن تاختند؛ زیرا زمان همخوانی نداشت از همین رو، آن نوشتار را چاپ نکردند، پسان ها که یکی از دوستان مدیر مسؤول مجله خراسان شد، محبت کرد و آن را به چاپ رساند. این نوشتار، نه تنها در افغانستان بل در ایران نیز درنگ کردنی به شمار آمد و تاکنون یکی از بهترین نوشتارهایی است که از خامه ام تراویده است. از پا ننشسته این رخ داد ناگوار مرا از کار نینداخت بل انگیزه ای شد بیشتر پژوهش و کار کنم؛ در سمینارها، کنفرانس ها و سمپوزیم ها اشتراک چشم دوختنی داشته باشم که حاصل این تلاش ها همان شد تا زمانی فرا برسد که مدیران مسؤول مجله ها بارها و بارها، با خواهش و پافشاری از من بخواهند، مقاله ای بفرستم تا به چاپ برسانند؛ یعنی آن کسی که نوشتارهای او بدون وسیله و واسطه هرگز روی چاپ را نمی دید به چنان جایگاهی دست یافت و نام و آوازه یی به دست آورد که هر مدیر مجله­ ی میخواست نام او را خواننده گان در مجله اش پیدا کنند. این داستان را برای دانش جویانم بارها و بارها گفته ام از برای این که تا بدانند جوانی دورانی است که هنوز توانایی شما شناخته و برجسته نشده بی گمان این امر سبب می شود دست آوردها و نوآوری هایی به چشم نیاید و نادیده گرفته شود؛ مگر آنگاه که با تلاش و سخت کوشی بتوانید جای گاه ویژه ی برای خود پیدا کنید و در آن استوار بایستید؛ درنگی از پا ننشینید بروید آگاهانه و مسؤولانه گام بردارید بی گمان به جاهایی می رسید. شاید دشوارتر به نشر برسد، مگر بدون چشم داشت می شود، از یاد مبرید که میدان داران گذشته گاهی سد راه تان می گردند؛ زیرا می ترسند که جای گاه خود را از دست خواهند داد؛ مگر می توانید از این وادی نیز بگذرید و آنان ناگزیر شوند، حضور شمار را در کنار خود بپذیرند: رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند. “

 

 

از استاد رهیاب اثار فراوانی به یادگار مانده که  تعدادی از آنها اقبال چاپ یافته و یکی از آثارش نیز تحت عنوان « شعر، هنر زبانی زیبا »  در ایران بعنوان کتاب سال شناخته شد.

سایرآثارش قرار ذیل میباشد:

۱ –  سبک‌شناسی.

۲ –  سپیده‌دم .

۳ – داستان‌نویسی.

۴ –  نقد ادبی.

۵ –  گره به باد مزن.

۶ – سامان‌گرایی در نوشتار دانشگاهی.

و ده ها مقاله تحقیقی و پژوهشی .

و سرانجام این استاد بی بدیل و فرزانه بتاریخ ۸ دلو (بهمن) ۱۴۰۲ خورشیدی دار فانی را وداع و رخ در نقاب خاک کشید ، روحش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

منابع :

۱ – خبرگزاری عقاب –  زندگینامه استاد محمد ناصر رهیاب

۲ – خبرگزاری وطن .

 

 

13 می
۴دیدگاه

تبخالِ خنده

تاریخ نشر: دوشنبه ۲۴ ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۳ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

تبخالِ خنده

افتاده  با  فریب  به دنبالِ  خنده،  اشک

دارد زیاد، چشم به  اموالِ خنده ، اشک

هرقطره اش نمودِ غمی است، می شود

پنهان میانِ شادیی احوالِ   خنده، اشک

دیدی  نبوده  آیینه  دارِ نشاط   و شوق

هی می پرد بزورِ  پروبالِ  خنده، اشک

در بینِ خنده سرکشد از ذوق گاهی  , تا

گیرد به این بهانه دمی حالِ خنده، اشک

از چشم   ها  نهان  نشود  رازِموی  او

برسرنهد کلاه  و یا  شالِ  خنده ، اشک

خواهم که در دل اش بنشیند ؛ نشانِ تب

دارد به لب اگرچه که تب خالِ خنده، اشک

علی احمد زرگرپور

۷ می ۲۰۲۴

 

13 می
۳دیدگاه

فریادِ من

تاریخ نشر: دوشنبه ۲۴ ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۳ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

فریاد من

شد قفس چون  خانه از بنیاد من
کی شود   لطفی   کند  صیاد من

ملت  من   در  پریشانی   و درد
این غم گسترده   کرد  برباد من

ای وطن خورشید چشمانم تویی
مامن  من  خط ی    اجداد   من

تا به کی درمانده و من  در بدر
گوش تو چون نشنود فریاد من

روح من در جان تو ای هموطن
کی برم  هرگز  ترا  از  یاد من

عشق تو در سینه باشد جاویدان
با   تو شد  بربادی  و آباد  من
عالیه میوند

۴ دسامبر ۲۰۲۱

 فرانکفورت

13 می
۳دیدگاه

مادر کیست؟

تاریخ نشر: دوشنبه ۲۴ ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۳ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

مادر کیست

نام   مادر   زیب  قرآن  خداست

سجده بر پاهای هر مادر رواست

طبع مادر سازگار  است  و رحیم

مادران    دارند     اخلاق   کریم

زیر پای  مادران   باشد   بهشت

جنس مادر را خدا  بهتر سرشت

کیست مادرآن که از روز نخست

روشنایی بهرطفلش خواست وجست

زندگی  را  آبرو   و عزت  است

قفل  منزل را  کلید  وحدت است

طفل را  مادر  مسلمان   می کند

آشنا   با   نور   ایمان    می کند

می‌ زداید  هر بدی  از  خلق  او

عالمش را می کند  شاد و  نیکو

روزوشب باشد  برایش  پاسبان

تا بدارد   از  فسادش   در امان

مادر آن باشد که  میداند  حرام

هر هوا وهرهوس برخود  مدام

تا  جهان  طفل  گردد   شادمان

باب نیکو راست  مادر قدر دان

نظم  سالم   در  امور  روزگار

آوَرَد   آینده ی   روشن    ببار

گوهر مهر و عنایت مادر است

آفتاب عشق و الفت  مادر است

مادر آراسته است با خلق کریم

اوست معماری ز جنات النعیم

کی بُوَد شایسته ی  این منزلت

آن زنی که نیستش این خاصیت

نیست مادر هر زن مردانه پوش

خودپسندوخود پرست وپرخروش

مادران    مهد  یقین   و   باورند

آسمان    زندگی     را   اخترند

چشم   مسکینیار را  اندر جهان

سرمه  بادا  خاک  پای مادران

غلام حیدر مسکینیار

۱۲ می ۲۰۱۸

پرت – آسترالیای غربی

13 می
۱ دیدگاه

خشمِ سیلاب

تاریخ نشر: دوشنبه ۲۴ ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۳ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

خشم سیلاب

خانه و باغ و زمین و  روستا ویران گشت

خـشـم سیلاب طبیعـت  قا تل انـسـان گشت

ثروت و مال و زراعت را بیک دم آب برد

کودک و پیر وجوان در ناله و افغان گشت

فقر و بیداد و سـتم بـر حق مـردم کـم نبود

آب هم بر جان مردم  خنجر و پیکان گشت

خشکسالی هادل وجان زمین راسوخته بود

بعدِ سوز تشنگی هـای فـزون  توفان گشت

کودکان  درلای و گل غلتان  دیدم هرطرف

چشم مادرهابه سوگ کودکان گریان گشت

خلق مظلومیکه دردل تیغ ظالم خورده بود

در بهـار و لاله زارانی  جگـر بریان گشت

ظلم ظالم یکطرف جـور طبیعت این چنین

هـردو گـویی قاتـلان مـردم حـیـران گشت

خلق بغلان در عـذاب هر دو افتادنـد کنون

تیغ بیداد و ستم ازهر طرف  عریان گشت

نه فقط سیلاب و خشکسالی بلا گردیده اند

بر هـمـه مـردم تمام مملکـت زنـدان گشت

دانش و فهم و تخصص را بدور افکنده اند

دورۀ خـشـم و غـرور حـاکــم نـادان گشت

زن درزندان ومردان پشت نانی جان دهند

زخـمامریکا وطالب درد  بی درمان  گشت

همتِ آزادگی در صبـر و کـوشش  پـرورد

در پی هر شام تاریکی  سحر خندان گشت

رسول پویان

۱۳ می ۲۰۲۴

13 می
۳دیدگاه

سیلاب غم

تاریخ نشر: دوشنبه ۲۴ ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۳ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

سرازیر شدن  سیلاب های اخیر در نقاط  مختلف کشور باعث گردیده تا ضرر های

مالی و جانی فراوانی به هموطنان عزیز ما وارد شده و تعدادی از آنها جانهای

شیرین  شانرا از دست بدهند، ضمن عرض تسلیت و ابراز همدردی با

خانواده های قربانیان ، روح جان باختگان عزیز را شاد، برای

مجروحین شفای عاجل وبه خانواده های محترم شان صبر

و شکیبایی تمنا دارم و اینک سروده اییرا  بدین

مناسبت خدمت شما پیشکش می نمایم .

قیوم بشیر هروی

ملبورن – استرالیا

 

 سیلاب غم

سیل آمد  و گلانِ  وطن  را تکید و برد

در همدلی  به خشم طبیعت  دوید و برد

این گرگ  بی حیا به چراگاه ی ما رسید

در یک  نظر  ز گله چوپان درید و برد

سیلاب غم به کشور ما ره گشوده است

 با صد جفا  خزانه ی  ما را قپید و برد

هرخانه اییکه برسر راه دیده بی درنگ

آن خانه را شکسته به تاراج کشید وبرد

طوفان نوبهاری که آمد پر از غم است

چون زهرغم بکام غریبان چکید و برد

آری بشیر ! حکایت ما رنجِ دیگریست

سیلاب برسم داعش وطالب رسید وبرد

پنجم اپریل ۲۰۱۹

12 می
۳دیدگاه

دلِ تنگ و چشمِ تر

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۳  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۲  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

دلِ تنگ و چشمِ تر

ز ناجوری دلم تنگ وغمین است

ببین که ناله های من حزین است

به   سال  نو غمِ  نو آمد از راه…

نبودم   زین   همه  آفات   آگاه…

دلم   بگرفته   زین   دنیای فانی

به چشمم اشک ورنگم زعفرانی

تن بیمار من در اضطراب است

شبانگاه دیدگانم کی بخواب است

 مکمل  سال  پار  بودم  به  بستر

فقط  چند  روز حالم   بود  بهتر

تنم تب دارد و دل  ناقرار است

شگوفه در سر من بیشمار است

درخت درد  من  کرده  شگوفه

شگوفه هاسفید  و خوشه  خوشه

خدایا    شادمانی  ها  کجا   شد

جوانی   هم   ز   پهلویم  جداشد

خطا   بسیار  کردم   این جزایم

که   بشنود  صدای   وای  وایم

اجل دور سرم  می گردد اکنون

دوتا چشمان من پرآب وپرخون

یکی درد وطن  دیگر غم  جان

زمحنت ها دل  من زار وبریان

غم   دوستان  دور وهم  مسافر

ندارد  دوریِ    شان  هیچ آخر

زگریه اشک من  خشکیده باشد

غمم  پنهان  وهم  پوشیده  باشد

بگریه سال  نو رو شسته  باشم

چراغ  دل  به  سینه کشته باشم

چرا استاره ی بختم نگون است

دلم آواره ی  شهرِ جنون است

بده بخت خوشم  یا  که  بمیران

خدایا تا  به  کی  باشم  پریشان

ندارم   الفتی      با      زندگانی

نمی پرسد    ز دردم  یار جانی

دل( تنهای) مسکین نا امید است

شبان تیره اش هم بی نوید است

شبا امشب  جوان  مردی  بیاموز

مرا یا زود کش یا  زود شو روز

چه حال است  برسرم  کافرنبیند

زخارستان کسی  گل  ها نچیند

در آخر  التماس  من  دعا است

مریضان را شفا کار  خدا است

عبدالخالق تنها (کاشفی)

روز جمعه ۳ حمل ۱۴۰۳ 

12 می
۱ دیدگاه

جعبه های نیشتر

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۳  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۲  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

جعبه های نیشتر

درسرا پای  چمن بوی  سحر پیچیده است

ناگهانی این خبر دردشت ودر پیچیده است

نسخه  های   تازۀِ  بهر  تَلََطًُف   بی گمان

درفضای  سبز هر کوی وگذر پیچیده است

روح اندیشه  چرا  در چنگِ دیو و دد اسیر

ولوله در فکر  اصحابِ  هنر  پیچیده است

تا بکی  مهر خموشی  برلبِ  سرشارِ شور

پیش تان شیرینی هر حرف تر پیچیده است؟؟

عطر مشک صد ختن در پیچ وتابِ لحظه ها

از بدخشان تا به دورِ کاشغر پیچیده است

بانگ سر شار از رجا آید به  گوش هوش دل

خوف بی خود ازچه رو در بوم وبر پیچیده است

هین  مپنداری  پیش  کاروانسالار   جهل

راه برگشتت به دوران حجر پیچیده است

عزم  بربادی فرهنگِ  هزاران  ساله ات

در ضمیر دزدِ رندِ  خانه بر پیچیده است

تا روانِ دخت عصرت را  کند  آلوده سم

شرح بینِ جعبه های نیشتر پیچیده است

غزه سان باید به خودآیی  وگرنه همسفر

راه این وادی ازان هم پیشتر پیچیده است

نورالله وثوق

جمعه ۲۱ ثور (اردیبهشت) ۱۴۰۳

12 می
۱ دیدگاه

باور

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۳  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۲  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

باور

شک داشتم که دل ببرى، … دلبرم شدى

آخر بلاى این   دل  خوش  باورم  شدى

چون برق بى امان که در افتد به خرمنى

آتش فروز سینه ى  چون  مجمرم شدى

اى    خارِدر نگاه ِ پر از  اشتیاق   من !

ابریشم    نوازش    چشم    ترم    شدى

پنداشتم    فریب   سرابى  ،    ننوشمت

اما    زلال   آبى    و در   ساغرم شدى

مثل  گلى  که   در دل   مرداب   بشگفد

عمرت   دراز   باد   که   نیلوفرم شدى

سِحر ات چه بود بر من شکاکِ  بى یقین

کاین  گونه  پایدار  ترین  باورم   شدى

سید ضیأالحق سخا

12 می
۳دیدگاه

تمنا

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۳  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۲  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

تمنا !

پـرپـرواز  رویــا  دارم امـشب

که سیری تا ثریا  دارم امـشب

به خلــوت گـاه  آرام شب خود

فــروغ آسمــانهـا دارم امـشب

بسرافتــاده اسـت شــورجنونی

کـه بــالــی ازتمنـا دارم امشب

بیـاد لحظه هـای تـلخ و شیرین

هـوای بــاغ بــالا دارم امشــب

بـدامـن رشک ابـری نوبهـاری

سرشکی همچودریادارم امشب

زنیـرنگ وفســونهــای زمـانـه

حـدیـث وگفتنی ها دارم  امشب

زســوزسینـه ی پـر از شـرارم

شبی پــر نالـه وآه  دارم امشب

عزیزه” دربساط  اشک وانده

گـل امـیــد فـــردا  دارم امشــب

عزیزه عنایت

لیل ۹/۴/۲۰۱۷

هالند

12 می
۳دیدگاه

یک خاطرهء فراموش ناشدنی ازمحبت های مرحومه مادرم

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۳  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۲  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یک خاطرهء فراموش ناشدنی ازمحبت های

مرحومه مادرم

نخست ازهمه روزجهانی مادررا خدمت همه مادران جهان عموماً واخصاً خدمت تک تک مادرا ن هموطن ما،به ویژه خدمت آنانیکه از دست ظالمان ووطنفروشان درچهار دههء اخیر،اسپندواردراطراف واکناف این کرهء خاکی درحالت آوارگی ومشکلات گوناگون زندگی دارند،تبرک وتهنیت عرض میدارم.

مقام والای مادرآنقدر بلند است که قلم توانائی تحریرآنرا ندارد.

محبت مادران برفرزندان شان بی نهایت بوده که غیرازخداوند عالمیان وخالق مادران،دیگران قادر به درک آن نمی باشند.

بطورمثال یکی ازاین محبتهای مادرمرحومهء خودراخدمت خوانندگان گرامی تقدیم میدارم.

سالهای۱۹۶۷ یا۱۹۶۸ بود که دررخصتی تابستانی خود،از شوروی سابقه که درآنجا تحصیل میکردم، بوطن عزیزم رفته بودم. درآنزمان برعلاوه کابل درلوگرهم جایداد، زمین وخانه داشتیم که دراین روز های رخصتی چند روزی را به لوگررفته بودم. درآنروزها فرش یکی از اتاق هارا کاه گل نموده بودند که من متوجه  نشده وپایم را روی کاه گل تازه گذاشتم و چاپ کف بوتهایم روی آن نقش شده بود.

مادر مهربانم که متوجه نقش کف بوتهایم درآنجاشده بود،آنرا طوری محافظه کرده بودکه خراب نگردیده وازبین نرود.بعدازچند روزی

دوباره روانه اتحاد شوروی سابقه گردیدم. یکسال بعد که بازهم در رخصتی تابستان بوطن عزیزم رفته بودم چندروزی را به لوگررفتم.

مادرمهربانم همان نقش کف بوتهایم را بسیارخوب نگهداری کرده بود وبرایم گفت که هرروزبیادت نقش کف بوتهایت را می بوسیدم.

این خاطره ومحبت مادر مرحومم را تاکه زنده باشم فراموش نخواهم کرد، ودرهمین دقایقیکه این سطور را می نویسم اشکهایم از چشمان سرازیر گردیده است.

بلاخره از جور روزگار وخیانت وطنفروشان ونوکران بیگانگان مادرم تقریباً سی وچهار سال قبل درملک غربت درشهر مشهد مقدس داعی اجل را لبیک گفتند ودورازوطن دوستداشتنی اش دربهشت رضا در مشهد مقدس سر به تیرهء تراب گذاشتند. خداوند منّان مادر بنده را با تمام مادرانیکه درغربت، دهر فانی را وداع گفته اند،غریق دریای رحمت بی منتهای خویش بگرداند.

مادربه ملک غربت رفتی زپیش ما

جانم فدات بهر چه کردی پریش ما

پوهنوال داکتر اسدالله حیدری

۱۴ می ۲۰۱۷ 

سدنی – آسترالیا

 

12 می
۳دیدگاه

جاده

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۳  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۲  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

جاده

در امتداد جاده ی عشق

به باغی رسیدم که امیدوار بود

و لب بر خنده گشوده بود

و ترا خوش آمدید می گفت

با صدای عشق

تاک انگور

به عشق بازی ناژو برخاسته بود

و در خت سیب در زیر دیوار اطاق خواب

مرا به عشق می خواند

و درخت عکاسیبر مو هایم عطر می پاشید

آغوشم باز بود

و قلبم با تیک تاکش به من مژده ی عشق میداد

و بازوانم گشوده

و لبانم هنوز رنگش قرمز بود

و لبان ترا حس می کرد

و گرمای دستانت

بر شانه هایم نور می پاشید

و من در عریانی بدنم

پیچک تاکی بدورم پیچیده بودم

و از شرم

به آغوش برگها پناهنده بودم

و پستان هام

آشیانه قناری های عاشق

و کبو تران سرگردان به دنبالم می دویدند

درخت نسترن

همان عروس باغ

به من چشمک میزد

و من در سبزه ها غلطان

در انتظار تو

نفس هات را حس میکردم

و گرمای بدنترا

که سبزه ها را آتش باران می نمود

و من در چرخش خودم

صدایت میزدم

و به سبزه ها عطر می پاشیدم

و سبزه ها به عشق بازی ام برخاسته بودند

آه که چشمانت

یکباره در آبی بزرگ بمن خیره شد

و عشقت بر بدنم ریخت

و آن تو بودی

که در تمامی هستی ام

سرازیر شدی

سرازیر شدی

 سرازیر شدی…

هما طرزی

۲۱ فبروری ۲۰۲۴

نیویورک

12 می
۱ دیدگاه

خوش می شویم

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۳  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۲  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 خوش می شویم 

در تغیرات سیاسی کشور، ما همواره خوش می شویم ولی بعد ها از خوشی خود پشیمان می شویم و باز دوباره خوش می شویم. 

وقتی ظاهر شاه حکومت می کرد خوش بودیم که استقلال داریم و مرفع و ازادیم  ووقتی پسر کاکایش اورا ساقط کرد و سکه رابه نام خودش زد بازخوش شدیم و برایش خواندیم “تا جهان است خدایا به سلامت باشد”.

وقتی داود خان کشته شد باز خوش شدیم ووقتی که تره کی به قدرت رسید خوش شدیم ووقتی تره کی را شاگرد وفادارش با بالش خفه کرد بازخوش شدیم. 

از مرگ حفیظ الله امین به دست روس ها هم خوش شدیم.  

از فرار ببرک کارمل هم خوش شدیم. از کشته شدن داکتر نجیب الله هم خوش شدیم و امدن صبغت الله مجددی را جشن گرفتیم و خوش شدیم. 

از رفتن صبغت الله خان باز خوش شدیم هر چند او می گفت یک روز دیگرهم از دوره ریاستش باقی مانده است ولی توجه نکردیم و با اوهمکاری نکردیم که بیست چهار ساعت دیگر هم به قدرت می بود و از رفتنش خوش شدیم.

وقتی که استاد ربانی حکومتش را به حامد کرزی تحویل داد خوش شدیم و به امدن حامد کرزی هم باز خوش شدیم و اما وقتی زمان حکومت اقای کرزی به اخر رسید باز به رفتن حامد کرزی هم خوش شدیم. به امدن اشرف غنی هم خوش شدیم حتی داکتر عبدالله که رئیس اجرائیه شد خوش شدیم و باز از فرار غنی خوش شدیم اگرچه که با بکس های پر از دالرفرار کرد.

از رفتن طالب هم خوش می شویم و به امدن هرکس که بود خوش می شویم و باز وقتی رفت بازهم خوش می شویم و خوش می شویم و خوش می شویم.

 

12 می
۳دیدگاه

سیلاب

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۳  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۲  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

سیلاب

هر چند،که با دردِ  خود  آمیخته است

بر دارِ   غم   جهالت    آویخته  است

سیلاب ، ندیدى که به  پیمانه ى او؟

 این بختِ  بدِ  زمانه سَم ریخته است

 محمد میرزایى

آلبوم(قمرى هاىِ سرمست)