هنر چیست؟ ادبیات چیست؟

 

از گذشته‌های بسیار دور، زمانی که انسان، با پدیده‌های ناشناخته و عجیبْ روبه‌رو می‌شد، به دنبال چاره‌ای بود تا راهی برای آرامش روح و رفع نیاز فطری خود به معنویت (ارتباط با آسمان و غیب) و زیبایی (درونی و بیرونی) بیابد، تا این که به تدریج آموخت که از طریق ایین‌های پرستش و با توسّل به صوت و کلام و آواهای موزون و ادبیات منظوم (آهنگین)، می‌تواند به مقصود خود برسد. قدیمی‌ترین آثار مکتوبِ به‌جای مانده و نخستین آثار بشر در بین اقوام و ملّت‌های مختلف، سروده‌های دینی یا حماسی منظوم هستند، مانند: گاتا»های زردشت، بخشی از مزامیر داوود، قصائد سلیمان، بخش‌هایی از وِدا»ها و اوپانیشاد»های هندیان قدیم، ایلیاد» هُمِر و حماسه‌های ملّی چین و ژاپن. بعدها، نثر، پس از شعر و با گسترش دانش بشری در دوره‌های بعد، متداول شده است.

هنر نیز چون  ادبیات، از گذشته تا به حال، جزء ارکان اصلی زندگی بشر و در پیوند مستقیم با ایین‌ها و باورهای بشر بوده و از آن جا که همواره آدمی، با آفرینش آثار هنری، احساس شعف و لذّت می‌کرده، با زندگی وی درآمیخته است. از میان انواع هنر، موسیقی، پیش از دیگر رشته‌های هنری وجود داشت. موسیقی مذهبی، از قدیمی‌ترین انواع موسیقی در دنیاست. تقریباً تمامی قبایل صحرانشین در افریقا و مغولستان و مَنچوری و اسکیموها و جنگل‌نشینان آمازون و گینه بیسائو و سرخ‌پوستان سراسر قارّه امریکا و... بیش از دو هزار سال است که در ایین‌های مذهبی خود، از سازهای کوبه‌ای و سیمی و بادی و نواهای موزون، بهره می‌برند، چه رسد به مردمان متمدّن چین و هند و ایران و بین النّهرین و سواحل نیل و یونان و روم! امروزه، نواختن اُرگ و خواندن آوازهای جمعی، از سنّت‌های کلیسا شمرده می‌شود. در اسلام نیز، البته غنا» ـ‌به معنای هر نوع آواز مخصوص مجالس گناه و موسیقی‌ای که شنیدنش موجب زَوال عقل و اراده و قدرت تصمیم‌گیری در انسان شودـ از آغاز، حرام بوده است؛  به علاوه، مجتهدان  وشیعه  شنیدن آواز زن از سوی مرد نامَحرم را حرام دانسته اند.1

هنر چیست؟

هنر، انتقال عواطف و احساسات هنرمند به انسان است. هنرمندان چیره‌دست، قادر بوده‌اند در آثارشان، عواطف و تجربیات خود را به صورتی آشکار کنند که باعث برانگیخته شدن احساسات مخاطب شود و با ایجاد عواطف مشترک با مخاطبان، ارتباط و پیوندی معنوی برقرار کنند. هنرمندان، با خلق آثار بدیع، آنچه را که افراد عادی از درک آن عاجز بوده‌اند، برای همگان، قابل فهم کرده‌اند. عکاسی، نقّاشی، مجسّمه‌سازی، آهنگ‌سازی، فیلم‌سازی، تئاتر، معماری، طرّاحی، طرّاحی کاریکاتور و...، امروزه دیگر از بخش‌های ثابت و جذّاب زندگی جوامع انسانی شمرده می‌شوند.

تولستوی می‌گوید: هنر، یک فعّالیت انسانی است و مقصدش انتقال عالی‌ترین و بهترین احساساتی است که انسان‌ها بدانها دست یافته‌اند».2

ادبیات چیست؟

در ماهیت ادبیات، گفته شده که: ادبیات، عبارت‌ است از آن گونه سخنانی که از حدّ سخنان عادی، برتر و والاتر بوده است و مردم، آن سخنان را در میان خود، ضبط و نقل کرده‌اند و از خواندن و شنیدن آنها دگرگونه گشته و احساس غم و شادی یا لذّت و اَلَم کرده‌اند».3

شاعران، با لطف طبع و احساسات دقیق، و نویسندگان چیره‌دست، با قدرت اندیشه و نیروی تخیل و به کارگیری بدیع زبان، جلوه و معنای خاصّی به کلام بخشیده‌اند و با نفوذ در فکر و جان خواننده، آنان را در غم‌ها و شادی‌های خود شریک کرده‌اند و گاه با ارائه آثار ادبی متنوّعی چون: شعر و ترانه، فیلم‌نامه، داستان، رمان و نمایش‌نامه، علاوه بر عاطفه و احساس، آگاهی‌ها و افکار و تجربیات خود را نیز منتقل کرده و جامعه را همدل و متّحد ساخته و موجب پیشرفت‌های بزرگ مادّی و معنوی شده‌اند؛ بدین طریق، گاه چنان تأثیر ماندگاری به جا گذاشته‌اند که موجب دگرگونی و تعالی اخلاق و فرهنگ نسل‌ها شده‌‌اند.

رسالت هنر

زمانی در دنیای غرب، بحث جنجال‌برانگیز ایا زیبایی، جزء ذات هنر است یا خیر؟»، مطرح شد. عدّه‌ای معتقد بودند که اساساً هنر، تجربه زیباشناختی بشر از جهان است و برخی دیگر، بر این باور بودند که هنر، تجربه‌ای از زیبایی‌ها و زشتی‌های جهان است. امّا باید در نظر داشت اگر هنر، تنها وسیله‌ای برای کسب لذّت و نشان دادن زیبایی باشد، بسیاری از آثار هنری ارزشمند ـ‌که به عنوان نمونه، فقر و تبعیض یا جنگ و مرگ و آوارگی را به تصویر می‌کشندـ، از دایره هنر، خارج خواهند شد.

گروهی دیگر از پیروان اخلاق، هنر را وسیله‌ای برای ارتقای کمالات بشر و کسب فضیلت و معنویت والای انسانی دانسته‌اند. به گفته لئو تولستوی: هنر، صرفاً تولید آثار دلپذیر نیست. مهم‌تر از همه، لذّت نیست؛ بلکه وسیله ارتباط انسان‌هاست برای دوام حیات بشر و برای سیر به سوی سعادت فرد و جامعه انسانی. پس ضروری و لازم است؛ زیرا افراد بشر را با برانگیختن احساساتی یکسان، به یکدیگر پیوند می‌دهد».4

هنرمند، با ذهن پویای خویش، آثاری تازه می‌آفریند تا دریچه‌ای از دنیایی متفاوت را در مقابل چشم بینندگان بگشاید. هر جامعه‌ای می‌تواند از طریق بهره‌گیری از هنر خوب و سالم، با وجود تفاوت‌های زبانی و فرهنگی، با همه مردم دنیا و در همه زمان‌ها، ارتباط و پیوند برقرار کند و با زبان هنر ـ که زبان مشترک و قابل فهم همگان است‌ـ، به زندگی در جهان هستی‌ـ که جلوه‌ای از ذات حق است‌ـ، معنا و مفهومی عمیق ببخشد.

رسالت ادبیات

تأثیرات عمیق و ارزشمند آثار خوب و سالم ادبی بر جامعه، بر هیچ کس پوشیده نیست و این آثار، با جامعه، پیوندی استوار دارند. ادبیات، به خاطر بیان و ترویج ارزش‌های اجتماعی و انسانی، برای کلّ جامعه بشری، مفید بوده است.

رسالت ادبیات، آشنا کردن انسان با شیوه‌های زندگی بهتر و تلاش برای کمال و پیشرفت، از طریق آموزش، نقد و اصلاحگری، اتّحاد، مهرورزی و همدردی است و همواره بشر را به سوی آرمان‌های والای انسانی، هدایت کرده است.

دکتر محمّدعلی اسلامی ندوشن می‌گوید: ادب ـ‌که در آغاز، به معنای رسم و ایین خوب زندگی کردن بودـ، ادب فنّی (یعنی ایجاد آثار ادبی) را گسترش داد و در واقع، ادب نفس با ادب درس، پیوند گرفت و ادبیات، وسیله‌ای شناخته شد برای بهتر و زیباتر زندگی کردن».۵

ادبیات، همواره با اخلاق، پیوندی دیرینه داشته و بر مسئله مهم خودشناسی» تأکید فراوان کرده است  و ادبیات را از عالی‌ترین تجلیات جمال الهی و به وجود آورنده عالی‌ترین لذّت‌های روحی و معنوی برای انسان، تعریف می‌کند.۶

نظامی (شاعر نامدار ادبیات دری)، شاعران را پیشرو و راهنمای عالم بشریت دانسته و مرتبه والایی به آنان نسبت داده و مقام آنان را پس از پیامبران خدا می‌داند و می‌گوید:

پیش و پَسی یافت صفِ کبریا

پس، شعرا باشد و پیش، انبیا.

کانت، شاعری را والاترینِ هنرها می‌پندارد و می‌گوید: شعر، غذای روح و فکر آدمی و آموزنده است».8

در پایان، می‌توان چنین گفت که هنر و ادبیات، در تمامی اهداف و رسالت‌ها، دارای ویژگی‌های مشترک و یکسانی هستند و هیچ حدّ و مرزی، آنها را از هم جدا نمی‌کند و شاید بتوان گفت که در اصل، ادبیات، بخشی از هنر است؛ امّا آن بخشی است که به خاطر گستردگی زیاد، تا حدّی استقلال یافته و در نهادهای رسمی آموزش (مدارس، دانشگاه‌ها و...)، جدا بررسی می‌شود، در حالی که از نظر ماهیت، ـ‌چنان که ارسطو تصریح کرده است‌ـ در شمار هنرهاست. ادبیات، هنر کلامی است، در برابر هنرهای دستی، تصویری ـ تجسّمی، صوتی و... .

پی‌نوشت‌ها:

1هنر چیست؟، لئو تولستوی، مترجم: کاوه دهگان، تهران: امیرکبیر، 1364، ص76

۲ .آشنایی با نقد ادبی، عبد الحسین زرّین‌کوب، تهران: سخن، 1374، ص25

۳ هنر چیست؟، ص57.

۴. آشنایی با نقد ادبی ، ص14.

۵. ر.ک: ادبیات و بازتاب آن، ویلیام جی گریس، مترجم: بهروز غریب‌نژاد، تهران: سیما، ص15.

۶ موسیقی در ادبیات، طغرل طهماسبی، تهران: رهام، 1380، ص4.

چند منبع مفید دیگر:

1. ادبیات چیست؟، ژان پل سارتر، مترجم: ابوالحسن نجفی و مصطفی رحیمی، تهران: کتاب زمان، 1370.

2. معنی ادبیات، علیرضا حافظی، تهران: نیلوفر، 1370.

3. معنی زیبایی، اریک نیوتن، مترجم: پرویز مرزبان، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1350.

4. معنی هنر، هربرت رید، مترجم: نجف دریا بندری، تهران: کتاب‌های جیبی، 1358.

5. چشم‌اندازی از ادبیات و هنر، رنه ولک و آستین وارِن و ادوارد مورگان فوستر، مترجم: غلامحسین یوسفی و محمّدتقی (امیر) صدقیانی، تهران: معین، 1370.

شعر واره

در پسایند کدامین احساس

گونه هایت را به رخ ماه تحفه دهم

تا کوچه خیالاتم را

گرمای چشمان نیلوفرینت در خود فرو برد

از بارانی که امروز ابر را

در روسری ات به لرزه آورده بود

دانستم که تندیس لب هایت

جذر و مد دریا را به مسخره می گیرد

تا ماندگاری وفا را در کاجهای سربلند عشق مان

به رقصیدن وا دارد

      ۱۳ ثور ۱۳۸۸ کویته

داستانك يا داستان كوتاه

 پیوسته به گذشته..

داستانك    يا    داستان    كوتاه ، داستاني  به  نثر است كه بايد  از داستان كوتاه جمع و جورتر و كوتاه تر باشد و از پانصد كلمه  كمتر واز هزار و پانصد كلمه بيشتر نباشد و در آن عناصر پيرنگ و شخصيت پردازي و صحنه مقتصدانه و ماهرانه صورت گرفته باشد.

داستانك همه عناصر  داستان كوتاه را در  خود جمع دارد جز آنكه اين  عناصر با ايجاز و اختصار  همراه است . غالبا داستانك لطيفه  گسترش يافته و استادانه  ساخته  شده اي  است كه پاياني  تكان دهنده  و غافلگيركننده  داشته باشد ، مثل داستانك  هاي آنتون چخوف  و   ا.هنري. اين دو نويسنده در خلق اين نوع داستانك ها تبحر  و مهارت خاصي دارند .داستانك هاي چخوف ، عميق و در خاطر ماندني است و اغلب خصوصيت نوعي دارد و از آن ها به عنوان داستان  لطيفه وار تيپيك ياد مي كنند . داستان هاي لطيفه وار تيپيك از يكي از خصلت هاي دير پاي انساني الگو برداري مي كند ، از اين نظر  بسيار پر معنا و معتبر است و بر خلاف  داستان هاي لطيفه وار ، تازگي آن با چند بار شنيدن از ميان نمي رود ، مثل داستانك هاي " مرگ كارمند " ، " حربا" و " خواب آلود " نوشته چخوف .

نمونه  زيبا و موفق داستانك ، در ميان داستان هاي فارسي " ماهي و جفتش "  نوشته ابراهيم گلستان است ، و  "مادلن" هدايت و " عدل " چوبك نيز داستانك محسوب مي شود . مثال:

در سختی ها

امشب که از ترس سختی ها دستانم به سوی او دراز است این نکته را دریافتم.
و خدا را گواه می گیرم که انسان جز در سختی ها به یاد خداوندش نیست. و آنها نیز که دائم به یاد خدایشان هستند از ترس سختی هاست که مبادا به سراغشان بیاید!
پس ای سختی ها همواره با من باشید که مبادا از یاد پروردگارم غافل باشم.

 دیشب کسی برای تو سجاده وا نکرد
  بغضی ترک ندید و گلویی صدا نکرد

   انگار ما بدون حضور تو راحتیم 
وقتی کسی برای ظهورت
دعا نکرد
...

ملاقات با بی نوایان

پارکینگ اجراییات و انتظامات شهرداری مابین خلده برین و زندان شهر قرار گرفته است. صبح آن روز در ساعت کوتاهی که آنجا بودم برای رفع حاجت به توالتی رفتم که مجاور ساختمان جمع آوری متکدیان سطح شهر است. گرچه آنجا پیش از این برای کار دیگری احداث شده بوده اما حالا با کمی تغییرات مثل جوش دادن نرده های فلزی، از آن برای نگهداری گداها که بیشتر آنها افغانی هستند استفاده می شود.
همان هنگام وقتی که داشتم سگک کمربندم را می بستم صدای گریه کودکی مرا به سمت پنجره های بازداشتگاه کشید. پنجره ها رو به فضای کشتارگاه قدیم بودند، فضایی که با گذشت سالها از تغییر کاربری هنوز بوی تعفنش دل هر عابری را به هم می زد و حالا که دیگر تابستان هم بود بدتر!
صدا از همان جا بود. سه کودک افغانی و دو زن که یکی از آنها ایرانی بود. زن سی ساله ی سبزه روی معتادی که از خماری نای حرف زدن هم نداشت، اما با شنیدن صدای من که داشتم از  پسرک علت گریه اش را جویا می شدم شروع به آه و ناله کرد. از لهجه اش می شد فهمید مال این طرف ها نیست.
از کارگری که همان حوالی پرسه می زد خواستم که نگهبان را صدا کند تا درب بازداشتگاه را برای بردن پسرک افغانی به توالت باز کند. درب که باز شد زنی حدودا پنجاه ساله با لباسهای چرکین افغانی پرید بیرون و شروع به آه و ناله کرد. او با چنان مهارتی حرف می زد که مرا یاد تاتریست های شهر می انداخت.
گرچه بیشتر حرفهایش را نمی فهمیدم اما وقتی زندگی اش را شرح می داد متوجه شدم که همچون روانکاوهای کارکشته دارد مخم را به کار می گیرد.
همان هنگام می شنیدم که زن جوان هنوز داشت داستان زندگی اش را ادامه می داد. خانواده اش او را به زور به یک افغانی داده بودند مرتیکه همان سالی که دخترک بی چاره توله اش را برایش پس انداخته بود غیبش می زند. حالا دیگر راننده صبرش طاق شده بود.
وقتی از درب نگهبانی می گذشتم نگهبان با اشاره ماشین را نگه داشت و از من خواست شیشه را پایین بیاورم و بعد انگار که فهمیده باشد حالم گرفته است گفت:
بی خیال بابا فیلمشان است زنیکه های...

 

مربوط : دلم می به جزء آن چیزهایی که از دهان را می نوشتم، اما می دانم همه ی آنها را خواست جزء می توانید حدس بزنید!

 ادامه دارد...

تاريخچه داستان كوتاه

 


داستان نويسي بر خلاف داستان گويي ، تاريخ دور و درازي ندارد. اگر عمر داستان گويي به دوره غار نشيني انسا نهاي اوليه - كه لابد، همان طوركه فورستر به آن اشاره مي كند، شبها هنگام خوردن گوشت شكار، وقايع روزانه رابراي هم تعريف مي كرده اند- برمي گردد، [1] تاريخ داستان نويسي فقط به كمتر از چهار قرن پيش مي رسد. رمان نويسي به شيوه كلاسيك و امروزي آن اوايل قرن هفدهم و با رمان معروف دن كيشوت اثر سروانتس زاييده شد. داستان كوتاه اما از رمان هم جوان تر است و هم عمرآن كوتاه تر.

داستان كوتاه (tahdâstân­e­ku) ،روايت منثور كوتاهي است كه نويسنده در آن با به كار گيري پيرنگي منظم و منسجم ، شخصيت يا شخصيت هاي معدودي را كه در واقعه اي ، به عملي واحد دست مي زنند ، نشان مي دهد و تاثير واحد را به خواننده القا مي كنند . داستان كوتاه به مفهوم امروزين آن معادل shortstory انگليسي و nouvelle فرانسوي و روسيه پديد آمد ، هرچند كه به باور برخي از پژوهشگران، دكامرون اثر بوكاچيو ، نويسنده ايتاليايي (1313-1375م) و قصه هاي كانتربري نوشته چاسر ، شاعر و نويسنده انگليسي (1340-1400م) نيز در شمار مجموعه داستانهاي كوتاه هستند . با اين همه ، نخستين كسي كه به صورت جدي به اين نوع ادبي پرداخت و نظرياتي در باره آن ارائه كرد، ادگارآلن پو ، شاعر و داستان نويس امريكايي (1809-1849م) بود كه او را پدر داستان كوتاه مي دانند پو در نظريات خويش براي اين نوع ادبي ويژه گي هاي را بر شمرد :

١۔ بايد به اندازه اي باشد كه طي نيم تا دو ساعت بتوان آن را خواند .

۲۔فقط به يك موضوع بپردازد .

۳۔ تاثير واحدي به خواننده القا كند .

۴۔ واژه هاي اضافي  در آن راه نيافته باشد.

۵۔ كامل باشد ( از نظر خواننده ) .

با اين حال ، بيشتر داستانهاي كوتاه در سده نوزدهم ميلادي با اصول بر شمردهء پو فاصله داشتند و به آن  ها قصه ، طرح ، لطيفه و گاه مقاله مي گفتند. به غير از پو ، دو نويسنده ديگر نيز كه هم عصر او بودند ، در تكوين داستان كوتاه نقش بسزايي داشتند: نيكولاي  گوگول، نويسنده روسي (1809-1852م) كه براي نخستين بار در باره محرومان و فقر زدگان جامعه داستاني نوشت و از همين رو وي را پدر داستان كوتاه واقع گرا مي دانند و گی دوموپاسان ، داستان نويس فرانسوی (1850-1893م) كه مبدع داستان كوتاه حكايی ( shortstory anecdotal) است موپاسان داستان كوتاه را از حوزه محدود خيالپردازي های بی قيد و شرط و مهيارهای دست و پاگير ادگارآلن پو بيرون آورد و به واقعيت سوق داد . با اين همه ، نخستين كسي كه اصطلاح داستان كوتاه (shortstoy) را در زبان انگليسی به كار برد ، فرانك اوكانر ، نويسنده ايرلندی در صدای تنها ، كه پژوهشی در باره داستان كوتاه كرده است ، سه ركن براي داستان كوتاه قايل شد؛ شرع (exposition) ، گسترش (development) و نتيجه (drama) . هم او بر آن بود كه داستان كوتاه بيشتر مناسب جوامعی است كه عناصر نابساماني بر آن حاكم است و احترام به جامعه  چندان ارزشی ندارد . اوكانر داستان كوتاه را از انواعي مي دانست كه با محرومان جامعه سروكار دارد. اصولا ارزش واقعي داستان كوتاه در پيام انساني ، همدردی با رانده شدگان و ستمديدگان و انتقاد سخت و كوبنده از جامعه نهفته است .

جزاينها داستان نويسان معتبري چون هنري جيمز ( 1916-1863) ، دي. اچ . لارنس (1930- 1885) ويليام فاكنر ( 1962- 1867) ، جيمز جويس (1941- 1882) ، و ويرجينيا وولف ( 1941-1882) نيزسهم زيادي در گسترش هنر كوتاه نويسي داشتند. اين سه نفر آخر با خلق شيوه اي كه بعدها به جريان سيال ذهن معروف شد داستان نويسي را به عرصه تازه اي كشاندند. در واقع با آغازقرن بيستم ميلادي داستان كوتاه تنوع و اوج بيشتري يافت. داستان كوتاه همگام با تحولات اجتماعي و سياسي و پيدايش ديدگاه هاي جديد فلسفي به انسان و موقعيت او در برابر هستي ، اكنون بارورتر از هميشه است. داستانها نویسندگان امروز با پيشرفت شگفتي كه در تكنيك و زبان برآنها رفته است ، فاصله بعد با قصه هاي پو و گوگول يافته اند. فاصله اي كه به اندازه آدمهاي ميانه قرن نوزدهم است با آدمهاي دهه پاياني قرن بيستم. يكي از قله هاي بلند داستان كوتا- نويسان معاصر بي ترديد نويسنده برجسته وخلاق آمريكايي جروم ديويد سالينجر (-1919 ) است . سالينجر گرچه كارخود را با رمان ناتور دشت (1951) آغاز كرد اما داستانها كوتاه و بي نظير او كه در نشريات معتبرآمريكايي به چاپ مي رسيدند خبر از قصه نويس آگاه وتوانايي مي دادند كه در كوتاه نويسي ياد آور همينگوي ، مارك تواين (1910 - 1835) و رينگ لارد نر (1933-1885) بود. شيوه بديع و كم نظير او درگفتار نويسي همراه با عمق ا نديشه هاي فلسفي تنيده درآثارش او را به سرعت در رديف نویسندگان كلاسيك آمريكايي قرار داد .
راه يافتن مفهومي به نام" سرعت" در زندگي انسان معاصر كه خود حاصل فن آوري لجام گسيخته و پيشرفت حيرت آور دانش تجربي در دهه پاياني قرن بيستم است، انسان را در گردابي از مشكلات اجتماعي / فلسفي افكنده كه هنر - به مفهوم عام آن - بازتاب اين دشواري هاست . در اين ميان هنرداستان نويسي ، هم در معنا و هم در صورت بيشترين تأثير را پذيرفته است. در زمانه اي كه فرصت فراغت براي انسانها به شدت محدود شده است، داستان كوتاه هم ناگزیر است به سب ها و شيوه هاي تازه اي كه هماهنگ باروح زمانه است رو بياورد. نهضت مينيماليسم - كه مي كوشد تا حد امكان توصيف ، شرح جزئيات و تفسير صحنه ها را از چارچوب داستان حذف كند - پاسخي طبيعي به موقعيت و شرايط پيچيده زندگي انسان معاصر است .
ظهور نویسندگان متفكري چون جان آپدايك( -1932)، ريموند كارور(1988-1938) ، كازوا ايشي گورو(-1954)، دونالد بارتلمی( -1933) و ديگران پيش و بيش از هر چيز به اين نكته اشارت دارد كه داستان نويسي و به ويژه كوتاه نويسي همچنان در دل زندگي امروز حضوري جدي دارد. اين "حضور" گرچه شب ها و به هنگام خوردن گوشت شكار و در جوار شعله هاي آتش نيست و اغلب در آسمان خراش هاي چندين طبقه رخ مي دهد اما به نظر مي رسد از همان جنس است.
 با توجه به تعريف ها و ويژگی كه بيشتر منتقدان و نظريه پردازان داستان كوتاه براي اين نوع ادبي ارائه كرده اند ، مي توان خاصه های تغيير نا پذيري برای آن در نظر گرفت.

مهم ترين خصوصيت داستان كوتاه، كوتاهي آن است. داستان كوتاه اغلب 1500 تا15000 كلمه دارد ؛ معمولآ شخصيت آدم ها در بيشتر داستانهاي كوتاه پيش از آغاز داستان ، ساخته و پرداخته شده است و خواننده شخصيت ها فقط در برهه خاص از زندگي و تحت شرايطی ويژه مشاهده می كند همين ايجاز در داستان كوتاه است كه داستان كوتاه نويس را وا مي دارد تا به جای پرداختن به كل زندگی ، بخشی از آن را موضوع كار خود قرار دهد تعداد شخصيت ها  در داستان كوتاه معدود است و فضاي كافی در آن براي تحليل دقيق و موشكافانه و نيز پرداختن به جزئيات وجود ندارد . با اين همه ، كليه عناصر رمان كمابيش در داستان كوتاه نيز به چشم مي خورند با توجه به همين ويژگی ها است كه داستان كوتاه را هنر و آفرينندهء آن را هنرمند می دانند. كليه عناصر داستان كوتاه بايد چندان بقاعده ، همخوان و كار آمد باشند كه وقتي خواننده به سراغ آن مي رود ، مجذوبش شود و به آرامش و لذت برسد.

داستان كوتاه همانند ديگر انواع ادبي ، وضع و موقع انسان ها را برای خواننده تصوير می كند. ايجاز كه مهم ترين ويژگی داستان كوتاه است. باعث مي شود تا داستان نويس در كار خود ، همانقدر هوشيار ، منضبط و خلاق باشد كه شاعر.

كوتاهي داستان كوتاه ، حد ومرز مشخصی  ندارد . داستان كوتاه ممكن است خيلی كوتاه باشد (500 تا 1500 كلمه )      كه در اين صورت به آن داستان كوتاه كوتاه 

/ داستانك / داستان خيلي كوتاه ortstoryshshort می گويند .

             ادامه دارد...

طراوت بهاری

تو بهار با طراوت گل یاسمین و مریم

تو غزال دشت دلها یا رمیده ی و مبهم

تو نوای بلبل پار نغمه خوان کوه و صحرا

تو تبسم بنفشه به افق سرخ دریا

من و این صدای خاموش با سکوت پر ملامت

کی توان نظر نمودن با دو چشم پر خجالت

تو ز ساغر دو چشمت هوس مرا ربودی

تا ابد خمار هستم با همه فغان و مستی

یک سبد پر از ستاره چیده ام منش سحرگاه

که گره زنم به زلفت در دمی پگاه و بیگاه

لاله ی بدشت قلبم با بهار پر طراوت

تو شقایق خیالم با حیا و با نجابت.

        نوروز ۱۳۸۷  کویته

 

جنس ساده ی دل

ستاره های شب غربتم تماشاییست

نسیم بوی تن دلبرم چه بویایست

 

درخت قامت آن سرو ناز در پاییز

بسان نرگس شبهای عشق زیبایست

 

عجب مدار که غربت مرا بسود و بسوخت

هوای غربت کویت زلال بارانیست

 

تویی یگانه خریدار جنس سادۀ دل

که پیش عاشقانه نگاهت بهای بالایست

 

ز ساغر لب میگون تو به یک بوسه

که تا همیش ز مستی آن توانایست

 

          سوم حوت 1386 کویته

به یاد تو.....

سیمای چهره ات به من تصویر عشق توست

مهر رخت بهار دل و یاد کوی توست

یاد دوچشم نرگس و زنجیر زلف تو

هر صبحگاه چو آیینه با من به گفتگوست

جستی زدم به بام بهاران به فصل گل

افتاده چشم من به در جایگاه توست

ناگفته حرف های دل پر ز فتنه ام

در واژه واژه اش الفبای نام توست

وامانده ام به گوشه ی خلوت بیاد تو

ساز و سرد خلوتم آواز ناب توست

تا آمدم که تصویر زیبای تو کشم

تو آمدی به قلبم و گفتی که این نیکوست

دورم کنون زتو ولی عشق تو همیش

از لابلای واژه و گفتار من بتوست

راهی که نقش پای تو دارد بخود ولی

می بوسمش که گرد ره جای پای توست.

                 کابل بهار ۱۳۸۶

چند دو بیتی برای تو

به چشمانت که دل را می سپارم

 ز رازش من غزلها می سرایم

شود مست از نگا هت واژه ی شعر

 شکار دام زلفانت چرایم؟

 

تو رنگ دلنشین در چمن زار

 شقایق گونه ی اما دل ازار

برای  تار زلفان  سیاهت

شوم نابود در دارش هزار بار

 

ز دوریت نمایم شکوه ای گل

 شدم بی لانه ی مانند بلبل

اگر روزی به پیشم باز آیی

 به آغوشت کشم من با تجاهل

 

لبان نازکت را من ببوسم

 ز زلفت تار دارم را بدوزم

برای نرگس بی جوره ی تو

 همیشه زهر عالم را بنوشم

 

به خوابم دوش سروت را بدیدم

به مستی ساغر چشمت بدیدم

ما هردو رفته بودیم در بیابان

 ز دور امواج زلفت را بدیدم

 

                   کابل -بهار ۱۳۸۶

خواب میدیدم

خواب میدیدم

که گیسوانت بادبان زورقی بود

و دریا را مد و جذر میکرد

و قایق مان به وزش طلایه های زربفت سمت میگرفت

سرم را در امواج زلفانت داده بودم

تا خیالستان تموز یادهایت را تندیس ببخشم

نسیم امواج زلفانت دریا را عطر می افشاند

و من چون ماهی یی گیج در تور افتاده ی بودم

که دیگر آ ب

برای حیات من بی مفهوم بود

و فقد تور های زلفت مرا زنده نگه میداشت

شراب چشمانت را

برای مست شدن نمی خواهم

چون پیمانه ی من پر از شراب عشق توست

و بهار رویت باغچه ی پر از گل های شقایق

که در آستانه ی خیالم

همیشه سبز می شود

و طلوع گاه سرخ رنگ بر آمده از آنسوی پامیر

در چشمانت نشسته

که جریان یخ زده ی عشق را

در رگ هایم سرعت می بخشد

ولی اکنون تگ زنگ هایت را نیز

با صدای تخت خوابم در می آمیزم

که آهنگ دوست داشتن همیشگی را سر دهد

و وفاداری را در گلستان محبت مان

برای همیشه سبز بدارد

           خوابگاه مرکزی دانشگاه کابل- بهار۱۳۸۶

هشت مارچ روز جهانی زن به همه زنان افغانستان و جهان مبارک باد

 هشت مارچ روز همبستگی زنان تمام جهان  مبارک باد! این روز به مثابه روز مبارزاتی علیه انواع خشونت و ستم جنسی - شوونیستی و طبقاتی  است نه روز تحفه دادن های نمایشی.

با گرامی داشت از این روز چند بیت از اشعار شاد روان فروغ فرخزاد را درین صفحه درج مینمایم.

خیز از جای و طلب کن حق خویش                       خواهر من ز چه رو خاموشی

خیز از جای و که باید زین پس                                خون مردان ستمگر نوشی

تا بکی از پی یک لقمه ی نان                                صیغه ی حاجی یی صد ساله شدن

تا بکی همچو کنیز بد بخت                                   مایه ی لذت و عشرت بودن

خیز از جای و طلب کن حق خویش                          روشنی بخش دل پر خون را

جهد کن جهد که تغییر دهی                                     بهر آزادی خود قانون را

                                               شاد روان فروغ فروخزاد.

        بلی بنابر گفته معروف زنان نیمی از آسمان را بدوش میکشند و باید آنرا فتح کنند.

اما بدست اوردن حقوق زنان صرف با مبارزه پیگیر خود شان  بدست می اید و این تحفه نیست که کسی به انها بدهد بلکه باید جبرا گرفته شود. 

               پیروز باد مبارزات حق طلبانه زنان در افغانستان و همه جهان.

زاه دور می آید صدای غرش و توفان

و میراند به زگرداب جهالت

به ساحل گشتی بی نا خدا را

ز راه دور می آید

      غرش

                  توفان

و می پاشد با هر قطره ی

در جویبار خشک و گرما سوخته ی گردون

نم نم و باران آزادی

 و زنجیر ها همه زنگ کرده ی باران آزادیست

 و توفان با هیاهویش

خس و خاشاک را از بین خواهد برد

 از آنسو ها می آید

           قهر

                عصیان

خشم و نفرت انزجار از ظلم

بهشت عنبرین جامه زر پوشان

و زنجیر های تاریخ مانده ی بر دست و پا هامان

همه نابود خواهند شد

و با باد آمده افسانه ی معراج

یک شب محو خواهد شد

و چون افسانه ی بر صفحه ی گیتی

خواهد ماند

          اشرف جوادی ۲۰ دلو ۱۳۸۵ کویته

تقدیم به ....

چه جاویدانه چه زیبا که قلب یک عاشق

هوای دیدن و دیدار دلبرش  دارد

 

ز هر پیام دلت ذره ذرۀ تن من

نوای دلکش اسمت زبان و لب دارد

 

تو ناخدای نجاتم شدی به رودخانۀ عشق

که  زورق دل  بشکسته  ام گذر آبهای تو دارد

 

تو باغبانی گلی ، گلستان قرمز رنگ

دلم هوای  تن و عطر خوشنمایی تو دارد

 

ستارۀ  تو در آسمان غمکدۀ دل من

فضای تاریک قلبم ستاره های تو دارد

 

من این واژه ی پاک تمام هستی را

همه به تو گویم دلم یاد گار تو دارد

 

    اشرف جوادی

      13 دلو 1385 خورشیدی - کویته

کمرنگترین

 

   آزار مکش ! قفل دلم وا شدنی نیست

تندیس تمنای تو پیدا شدنی نیست

گنجینهء لطف تو بزرگ است بزرگ است

در پیکرهء کوچک من جا شدنی نیست

راهی که فرا روست دو خط متوازی است

یعنی که حدیث من  و تو ما شدنی نیست

 توصیف مکن از خط وخالم  مفریبم

پروانهء پر سوخته  زیبا شدنی نیست

 بیخود مده امید بلندم به بهاران

سروی که کمر بر شده بالا شدنی نیست

کمرنگترین واژهء  دیوان حیاتم

در خط کج ریز که خوانا شدنی نیست

بگذار که ناخوانده و بیگانه بمیرد

این واژهء نفرین شده معنا شدنی ینست

              اسد ۱۳۸۱

            شعر از نادیا انجمن  شاعره که قربانی خشونت های مرد سالارانه گردید.

سومین جشنواره ادبیات معاصر افغانستان در کابل

 در انترنت کلپ کفتریای دانشگاه پزشکی کابل هستم و در منزل دوم این ساختمان مراسم جشنواره ادبیات معاصر کشور با حضور نویسنده گان ُ شاعران و استادان دانشگاه کابل و با حضور مهمانان و دانشجویان جریان دارد. این جشنواره به ابتکار گویته انسیتیوت و انجمن قلم و تعداد از نهادی های فرهنگی دیگر در کابل راه انداخته شده است و برای اولین بار این جشنواره در کابل برگزار میگردد. در این جشنواره که برای سه روز دوام خواهد کرد در زمینه های شعر و داستان معاصر و چگونگی ها و چراهای ان بحث خواهد شد و اشعار و داستانهای معاصر مورد نقد و ارزیابی قرار خواهد گرفت این در حالیست که چندی پیش جشنواره ی ادبی قند پارسی در تهران از سوی خانه ادبیات افغانستان در ایران برگزار گردیده بود. درین جشنواره  زمینه های متفاوت رشد ادبیات معاصر دری و پشتو به جستار گرفته شد اما انچه بیشتر در این جشنواره به چشم میخورد  موجودیت یک نوع فضای تشریفاتی بود بدین معنا که تنها داستان و اشعار خوانده میشد و با کمی بحث روی انها و گزارش از حوزه های مختلف که که نهاد های ادبی در ان جا ها فعالیت داشتند از جمله گزارش از حوزه ادبی مهاجرت در ایران توسط جواد خاوری وضعیت ادبی در ولایت دایکند توسط علی پیام و در مزار شریف و همین گونه از نقاط مختلف به بحث گذاشته شد. با وجودیکه در روی میز نامهای خالد نویسا و شماری از شاعران و نویسنده گان بچشم میخورد اما حضور شان کم رنگ بود یعنی شرکت نداشتند. استاد عبد الغنی برزین مهر در مورد نقش ترجمه در ادبیات معاصر سخنرانی نمود . احمد ضیا رفعت استاد دانشکده زبان و ادبیات دانشگاه کابل در مورد دوره های معاصر ادبیات دری بحث نمود و از جمله تاکید نمود که نظام حاکم بگونه ی کوشش دارد که جلو رشد ادبیات دری را بیگرد و گفت که در مورد شماره از واژه های ناب دری بجای دری زبانان غیر دری زبانان تصمیم میگیرد و ان حکم به کردن و یا نکردن استفاده انرا میدهد و توجه ی نویسنده گان دری زبان را در زمینه خواستار شد. و محفل با هم وجوه تشریفاتی بودن و بر مصرف بودنش برای سه روز دوام نمود و در اخر با خواندن قطعنامه توسط جوادی خاوری به کار خود پایان داد. انچه در این جشنواره باید روی ان بحث نشد چگونگی اسیب شناسی و روند زوال ادبیات معاصر افغانستان بود  که فعلا به ان دچار است و راه های بیرون رفت ان به جستار گرفته نشد و امیدوارم که در سالهای اینده که این جشنواره تدویر می یابد در این زمینه بیشتر بحث شود . و به امید روزیکه ادبیات معاصر افغانستان در تمام امورات جامعه پیشگام شود.

 

عکس های از چهارمین جشنواره ی ادبی قند پارسی در تهران

عکس های از چهارمین جشنواره ی ادبی قند پارسی در تهران

  

محمود دولت ابادی داستان نویس سر شناس ایرانی و شکریه عرفانی شاعره جوان افغانستانی

 

تقدیم به همه  دوستانم

و اینکه یک دوبیتی :

 وفایت در دلم تک خانه دارد

                              غرورت در سرم جولانه دارد

تو شاهینی من صید شکارت

                               که چشمانم برایت لانه  دارد

 

و این هم یک شعر سپید گونه:

 

دیریست که افتاده ام

همرهان همسفرم ترکم نمودند

همه رفتند و ماندم

من به جولانگاه ترس

ترس ناموهوم پس از مردن

که دو سه مامور ظالم

یا به سان ان سیاه مار

یا چو کرکس

توته های بدن سرد شده ام را

هر یکی مال خود خوانند.

 

          دانشگاه کابل

7 عقرب 1385 خورشیدی

              اشرف جوادی

خواب می دیدم که .....

امشب خواب ستاره های آبی را میدیدم

که در انتهای شب طلایه یی خورشید را جشن میگرفت

و غش غش تخت خوابم را

به سرود نغمه ی بلبلی را می ماند

که به مهمانی یی شقایق فراخوانده شده بود

آنجا که رویا واقعیتی می شود

سرزمین است که عشق حاکم آن است

و  وهم پرستان جن و فرشته را

این موجودات میتافزیکی را به پرستش میگیرد

چون در خیالستان شان نفرت حاکم است

و وهم را واقعیت همیشگی می پندارند

خواب من رویایی بود که او آنرا واقعی ساخت

و تاکستان خشک آرزوهایم را به آبیاری نشست

و من غرق تماشایی باغبانی بودم

که با لطافت گل می کاشت

تا مبادا کسی یافت شود

که بجای گل"دست هایش را در باغچه بکارد"

تصویر سازی این صحنه را

نقاشان که جهان را با رنگ هایش به مسخره می گیرند

نیز نخواهند توانست

چون ناگهان صدای تکراری دختر بچه ای

از زیر دریچه ی اتاق خوابم

توته نان میخواست

از خواب رویایی ام

بیدار نمود

و واقعیت گونه ی دیگر بود.

 

 اشرف جوادی

  15 میزان 1385 خوابگاه مرکزی دانشگاه کابل

به مناسبت 24 جوزا روز مادر و تقدیم به مادر عزیزم!

"نظارهء مادر"

 

خوش آن طراوت بهار ونغز بلبلان

که دایم از صفا بر  رخم

از هر نظارهء مادرم بوی بهار نو به فضا پخش می شود

خوش آن فصول سرد که با مهر مادرم

با یک نگاه لطفش

هر قرص یخ زره زره آب میشود

مادر تو نرگس در آسمان تاریکم

پرتو عشقت درون کلبه ی دل را

هر لحظه روشن و روشنتر میکند

مادرإ

نامت میان دفترم زیباتر از گلهاست

تمام گیتی از لطفت پر از مهر و طراوت هاست

تو روشنتر زآفتابی

سحرگاهان تنم گرم صفاهایت

که هر د م  نور می بخشی

تمام این جهان را گر توانم بر تو می بخشم

برای آنکه بخشیدی به من تو صد جهانی را

تو ای همد صفا، ای مادر من

دوچشمان چنان شوق تو دارد

بر لبهایم همیش نام تو باشد

و اما آخرش

تنم با صد زبانهایش سراید

هزاران نغمهء در وصف مهرت

و آری، به قربان وفایت مادر من

ز راه دور دستانت ببوسم

فدای عشق پاکت مادر من

سلام از لطافت باد بر تو

هزاران پیک خوش الحان گیتی

سراید در بیانت نغمهء دل

من از مهر و وفایت

که هر لحظه ز بهرت دور می باشم

دو چشمان قشنگت دوخته است بر  در

که بر گردم

ز عمق دل بگویم نازم آن مهر و وفایت مادر من

سلام از طراوت باد بر توإ

به تو ای اختر گیتی

به تو ای لطف بی پایان

به تو ای مهربان ، ای مادر من

 

    دوم حوت 1383 شهر کابل  

                                        اشرف جوادی  دانشجوی دانشکده زبان و ادبیات دانشگاه کابل

 

به مناسبت 24 جوزا، روز مادر و تقدیم به تمام مادران دنیا.

در تاریکی ما گم مادر

لباس کهنه ام را باز می دوخت

در ان غربت سرای سرد می ساخت

و شب در کوره ی خورشید می سوخت

نگاه مهربان و پر غرورش

رمق میداد روح واژه ها

دو چشمش قطره قطره اب میشد

و من احساس میکردم خدا را

دلم یک لحظه چون کنجشک پر زد

گذشتم از فراز درد هایش

بروی شاخه ی غربت نشستم

و خواندم شعر ماتم را برایش

صدایم در گلو تاریکتر شد

کسی اواز بلیل را تبر زد

دوباره روبری سینه ی من

عقاب ناامید بال و پر زد

تو با نخ دوختی قلب سحر را

و گفتی اسمان اینجاست اینجا

بدنبال نگاه بی قرارت

خروشان بود روح سرخ دریا

دلم در خویش توفان کرد انشب

درخت عشق در من شاخ و بر داد

 

نشانم دادی انشب کوه ها را

بلندی ها برایم بال و پر داد

بروح اسمان سوگند مادر

که چون خورشید می تابم برایت

عقاب پر غرور ارزو ها

به پرواز امده تا بی نهایت.

 

   شعر از پرویز آرزو

به استقبال از بهار  و نوروز 1385 خورشیدی

 

 

     

 

بهار می رسد از راه ، شگوفه خندان است

و بال های قناری  دوباره جنبان است

 

ز شوق آمدن کوچ آن پرستو ها

که ابرهای بهاری چنان به گریان است

 

چه سبزه ها به رستن رسید و چشمه ها جوشید

بنفشه زار شده است دشت و دامن صحرا

 

به جویبار وطن آب ها به جریان است

صراحی که خالی شده است پر از میناست

 

بهار می رسد در کوه و وادیی وطنم

ولی هوایی پر از یخ هنوز پا بر جاست

 

و فصل پر پر آن لاله ها بیادم است

ز باد تند خزان برگ در خیابانهاست

 

نسیم صبح بهاری پیام خوش آرد

که عطر دلکش سنبل و ان شقایق هاست

 

بهار زنده شدن را دوباره یادم داد

که اشک شوق سحر گاه به گونهء گلهاست

 

بهار فصل گلان را دوباره جویم باز

که گلزار وطن پر شگوفه و زیباست.

 

 

              اشرف جوادی

            18 حوت 1384  دانشگاه کابل

تقدیم به تمام زنان ازادهء دنیا و خصوصا به زنان در بند کشیده افغانستانی. به مناسبت هشت مارچ

خیز از جای و طلب کن حق خویش

خواهر من ز چه ور خاموشی!

 

خیز از جای که باید زین پس

خون مردان ستمگر نوشی

 

تا به کی  از پی یک لقمه ی نان

صیغه ی حاجی یی صد ساله شدن

 

تا به کی همچون کنیز بد بخت

مایه ی عشرت و لذت بودن

 

خیز از جای و بکن ریشه ی ظلم

راحتی بخش دل پر خون را

 

جهد کن جهد که تغییر دهی

بهر آزادی خود قانون را.

 

     شاد روان فروغ فروخزاد

 

شکوه بهاران

 شکوه بهاران چه زیباست کانجا

گل و لاله و سنبل و نسترن

بخندند چون گل

بخندند بر رخ هر آدمی

بر شاخسار بلبل نغمه خوان

به نغز خوشایند دل پر کند

به دشت و بیابان غزالان تیز

چو تیر از کمان می رهد می خیزد

شکو بهاران به صد آرزو

بهارت بهاران بادا بهار.

                  می. ۲۰۰۵

      اشرف جوادی. دانشکده زبان و ادبیات دانشگاه کابل.

خط انترنیت!!!

در شام دل انگیز

در امتداد جاده ی شلوغ

همگام به هزاران پیام

از ناکجا ها تا به کجا ها

یک پیک خوش خرام

به من ره  گشود

در شام که هزاران گل

از آسمان می بارید

از پشت

       خط انترنیت

پیامی از

          سفر کرده ام گرفتم

      

                اشرف جوادی  ۸ حوت ۱۳۸۴ کویته 

در انتظار تو!!!!!!

او به من گفت منتظر باشم

تا به سالها و سالیان دراز

تا که پایان این جهان رسد

لیک افسوس!

که او نمی  داند

انتظار خیلی سخت و درد ناک است

انتظار همچو زهر آن افعی

کلبهء قلب را کند ویران

انتظار تیر غم فرو کند

نفس امید را خموش کند

او ستم می کند به آرزویم

تا زمانیکه مرگ من آید

انتظاری که امیدش پیداست

نرگس روش است در شب تار

همچو آن گل یأ س می باشد

آنکه پایان راه ناپیداست

من بیادش نفس تازه کنم

در بهارش چنان نظاره کنم

در نوایش در انتظار مانم

یا چو برگ ریزاز خزان شوم

یا تنم رنگ برف را گیرد

نا امید از بهار روی تو

در زمستان سرد می مانم

یا چو صد قرص یخ بسته به دی

منتظر شگوفه ات هستم

تا به نور تو گرم بسازم

این تن یخ بستهء خود را

ذوب در اشعهء درخشانت

در هوایت شکوفه گون شوم

تا همیشه در انتظار هستم

یا که پیک نوید  ز تو گیرم

یا که احوال مرگ من  آید...

 

 اشرف جوادی – حوت 1384

  شهر کویته

ملک بودا

    

عجایب های عالم را نگویی هفت اگر بینی

به ملک بامیان بند امیر  و ملک  بودا  را

چنان بند امیر از آب هستی بخش سرشار است

سزد آنجا گر از مستی زنم بر سنگ مینا   را

من تو هر دو را افغانستان  مادر بود  اما

مکن تقسیم  با من ای برادر کوه  بابا را

              (طالب حسین قندهاری)

من از نهایت شب حرف میزنم

من از نهایت تاریکی

اگر به خانه ی من امدی

برای من ای مهربان چراغ بیار

و یک دریچه ی

که بتوان از ان به ازدحام کوچه ی خوشبختی بنگرم

                  (  فروغ فروخزاد)

هدیه

 چه دهم هدیه ترا

تو که خود  شاخه ی سبزی

تو که خود غنچه ی سرخی

با دلم از خط نور و وفا بنوسم

که "بهار تو مبارک باشد"

و دهم هدیه تو را

تقدیم به بهترین ها...

ای تو نمود عشق و وفا  وصفای دل

                                             تو مظهر شکست و غم جانفزای دل

چون تیر مژه هات در قلب را گشود

                                            شور جنون به پاه نمود در فضای دل

بیما ر قلب من که افتاده چون گدا

                                           در پای بارگاه رخت بی سرای دل

مجنون عشق توست به هردره و دیار

                                           شکوه ز یاد کوی تو دارد  نوای دل

با بوسهء که از لب میگون تو ربورد

                                           از شور آن شکسته شد آخر مینای دل

با یاد روی تو دلم نغمه سر دهد

                                          تا روز آخرین دهد سر نوای دل

 

                   اول جدی 1384 خورشیدی

                     شهر کابل اشرف جوادی

زادگاهم...

زادگاهم إ

ای طنین انداز و شامخ

صخره و دشت و دمن ، هر دره و کوه پایه هایت

آبشارانت غریو سر داده است از روی شوق

بستر ارغند آبت گرم میگرد در آغوش

گرچه سرد از آفتابم

هر نیسم صبحگاهی، که وزد از کوی تو

گرم می سازد مرا

چون پیامی آورد از گلستانت

زادگاهم إ

تو مرا هم مادری، هم پروری

تو مرا از یأس و رنج بیرون بری

دیده ام ماند همیشه در فراز آسمانت

درهری و بلخ و بامی ، غزنه و کابلستانت

راد مردانی پدید آمد چو نرگس

روشنی ده شبستانت

یا ز گلهای بهارت

چون طوع مهر اندر فصل گل

یا چو شمع در دل شب

همه چون نرگس

"مولوی" را که سرودش "نی" نوازد

ساغر" حافظ" و برهان "علی سینا یت"

یا چو جولانگاه"جامی"

یا چمن زار "سنایی"

همه نیکوست

همه ماند به گلزار "مزار"ات

زاده گاهم إ

نام جاویدت همیشه با من است

من به دنیا مهر تو دارم بخود

تو مرا نام و نشانی...

21 قوس 1384 خورشید- شهر کابل

اشرف جوادی دانشجویی گروه زبان و ادب فارسی دری دانشکده زبان و ادبیات دانشگاه کابل.