روخ افزا طرزی

در خط روشنگران کشور


روح افزا طرزی
منشیه 

 

او، دختر محمد زمان طرزی، خازن الکتب، می باشد.

وی از جملهٔ دختران نخبه و با سواد تمام خانواده های سرشناس آن زمان بود.

هفته نامهٔ ٫٫ارشادالنسوان،، اولین نشریه برای زنان در افغانستان، به مدیریت اسما رسمیه طرزی، همسر محمود طرزی، مادر ثریا طرزی، ملکهٔ کشور، از ۱۶ماه مارچ به نشر آغاز و تا نه جون ۱۹۲۱، ادامه یافت.
مدیر این نشریه، روح افزا طرزی، معروف به منشیه بوده است. این نشریه، روی کاغذ نازک پسته یی رنگ در ٫٫سرای ده افغانان،، کابل به چاپ سنگی می ‌رسید. 

بیش تر نوشته های ارشاد النسوان که زیر نظر مسقیم ملکه ثریا همسر امان‌الله، شاه نوجوی کشور، منتشر می‌شد، مطالب آموزشی برای زنان و دختران بود.ند خبر های زنان، آداب معاشرت زنان، آشپزی، خیاطی، تربیت کودک و خانه داری، مهم ترین مطالب این نشریه را تشکیل می ‌دادند.
 در این نشریه، نام روح افزا به حیث سرمحرر درج گردیده است. اما، بانو اسما رسميه نام  خود را با مخفف ( ا - ر ) و روح افزا كه نقش منشی را به دوش داشت، با مخفف ( ر- ا ) نام خویش را درج مي كردند. البته نباید فراموش نمود که خود محمود طرزی، نقش اساسی را در پیشبرد این هفته نامه داشت.
او هنگام نشر سراج الاخبار، در هنگام فرمانروایی امیر حبیب الله سراج، برای بار اول در کشور، ستونی را را زیر نام٫٫ زنان نامور جهان،، باز نمود که در آن چهره های زنان معروف دنیا و هم چنان کشور های اسلامی، معرفی می شدند. این را نباید فراموش نمود که آگاهی هایی در مورد چهره های نخبهٔ زنان یاد شده و زنده گینامه شان درج می گردید. این ها در برگیرندهٔ آن کارنامهٔ زنان می گردید، که دیگر در چاردیوار خانه و سنت ـ از هرگونه اش ـ دربند نبودند.
این کار هم با واکنش تند برخی روحانیان و ملایان رو به رو شد. بعد با آغاز جنگ جهانی اول، که دلیلش را محمود طرزی در ظاهر امر، هجوم خبر های خوانده است، اما، من باور دارم که فشار روحانیان از آن میان سردار نصرالله که پناهگاه روحانیان و ملایان به شمار می رفت، در این امر نقش داشت، این ستون دیگر به دست نشر سپرده نشد. محمود طرزی دز این باره نمونه یی از نامه یی یک قاضی را آورده و پاسخی هم نوشته است. این را می توانید در سراج الاخبار افغانیه بخوانید.
این باور وجود دارد که چون اسما رسمیه که معروف به بی بی عربی بود، ورود کافی به زبان پارسی   نداشت، بار سنگین نشر ارشاد نسوان به دوش روح افزا طرزی، منشیه، قرار داشت.
در سر نامهٔ این نشریه سرودهٔ زیر به دست چاپ می رسید:


خامه ام، ارشادِ نسوان می کند
این قدر ها وصف عرفان می کند

روح افزا بار اول با عبدالرووف، بچهٔ عبدالسمع ازدواج نموده است. بعد از او جدا شده با سردار عبدالعزیز، بچهٔ سردار عبدالوهاب، والی ترکستان ( مزار) ازدواج نمود. او کسی بود که در جنگ علیه ملالنگ شرکت نموده است. تصویری را که عبدالحکیم وهاب دیده، در پُشتش  چنین خوانده می شده است، ٫٫ تقدیم به رفیقهٔ حیاتم منشیه صاحبه یادگار شنوار. عبدالعزیز کندکمشر ۱۶ دلو ۱۳۰۲( برابر هفتم جنوری ۱۹۲۴ طرزی).
روح افزا همسر دومش بوده است زیرا او بار اول با فرحت سلطان، دختر سردار عبدالقادر ازدواج نموده بود.
روح افزا، روزگار بعد از سقوط سلطنت امان الله را با تلخی از سر می گذراند. هسرش به بیماری روماتیزم و فشار خون مبتلا شد. او در ماه جوزای ۱۳۱۹، ( برابر با ماه می ۱۹۴۰ طرزی ) در کابل فوت و در زیارتگاه عاشقان و عارفان که خانه اش همان جا بود، به خاک سپرده شد.


یادماندهٔ من
تا جایی که من یادم می آید پس از آن که محمد حسین طرزی پدرم از حکومتی لعل و سر جنگل، در افغانستان مرکزی، به ادرسکن هرات مقرر شدند، ما دوباره به هرات برگشتیم. ( ۱۹۵۱).
در آن جا روح افزا هم با دیگر عضوان خانوادهٔ ما که پس از سوقط امان الله، شاه نوگرای کشور، به حاشیه رانده شده بودند و به هرات  ٫٫ تبعید ،، گردیده بودند، نیز حضور داشت.
در این میان من روح افزا را که زن بلند قامت، خوش صحبت و بسیار آگاه بود، به یاد دارم.
مدت ها پیش که ما هنوز به دایکندی نرفته بودیم ( ۱۹۴۷) در بالا خانهٔ زنده گی می کردیم که نزدیک مکتب دختران بود. روح افزا که پس از مرگ شوهرش و بی توجه یی حبیب الله طرزی، برادرش، به هرات کوچیده بود، به حیث مدیرهٔ این مکتب کار می نمود. او چنان مدیر با تدبیر بود که نظم ویژه یی را در آن مکتب سامان داد. برخی از هراتیان هنوز هم از این روزگار یاد می نمایند.
از آن جایی که او دختر کاکای محمد حسین طرزی، پدرم می شد، ما با او پیوند نزدیکی داشتیم. از این رو پدرم حاضر شد تا نسیمه خواهرم را که پنج سال از من بزرگ تر بود به ازدواج عزیزالدین، بچه اش که از همسر دومش بود، بدهد. این امر با وجود مخالفت عزیزه حبیب طرزی، مادرم و محمد عثمان طرزی، برادر بزرگم، اجرا شد. البته از موافق نسیمه طرزی، خواهرم نمی توان در آن عادت ازدواج های سنتی، سخنی زد. این کار در صورتی اجرا شد که عزیزالدین دچار بیماری میرگی نیز بود.
روح افزا، پس از مدتی دچار بیماری ـ فکر می کنم سرطان گلو ـ شد. روز تا روز لاغر و تکیده می شد. از آن قد و قامت بلند، جز پوست و استخوان چیز دیگری بر بسترش نماند.
در پایان روز بر آن شدند تا به کابل نزد حبیب الله طرزی، برادرش که آدم دارایی بود و همه میراث پدرش را خود تصرف نموده بود، برای تداوی برود.
به این گونه آنان به کابل رفتند.
پس از چندی آگاه شدیم که او فوت نموده است.
نسیمه، خواهرم که در خط یک ازدواج اجباری با او یک جا شده بود، از هم جدا شدند. (۱۹۵۷)


سرچشمه ها:
- منیژه باختری، ٫٫طرزیان،،.
- از سایت های گونه گون.
- عبدالحکیم وهاب،٫٫ ره نمای فامیل،، دستنوشته. اول سرطان ۱۳۵۲برابر ۱۹۷۳، کابل. با افزوده هایی تا دسمبر ۱۹۹۱، نیویارک، ا.م.ا.

صدیق رهپو طرزی
شهر گُت تینگن، جرمنی
اول  ماه می ۲۰۱۹ع.


Goettingen, Germany
01.05.2019 

 

اصلاح های شتابزده

رویدادی در درازای سدهٔ بیست

اصلاح  های شتابزده 

 

٫٫هیاهوی برای هیچ،،

،شکسپیر

 

در این شب و روز، برخی با درنظر داشت گذشت یک سدهٔ از ٫٫ استقلال،، کشور ـ البته در همین جا به صورت روشن باید یادآور شوم که به گفتهٔ گروهی و از آن میان محمود طرزی که خود این مفهوم را در سراج الاخبار، وارد کنکاش نمود ـ ما هرگز آزادی و استقلال به مفهم اصل واژه ـ که معنای برداشتن و بلند کردن، توان کاری بدون یاری دیگری  را داشتن   دارد، از دست نداده ایم. به باورم به جای  ٫٫ استقلال،، به تر هست تا واژهٔ ناوابستگی را به کار برد ـ در خط همین دید به بررسی پرداخته اند.

 

استعمار Colony و برداشت انحرافی

 از آن جایی که شاه فردی را که این نویسنده گان در نوشته های خویش به کار می برند واژهٔ ٫٫استعمار،، است. این دیگر ورد زبان هاست و قطره رنگی هست که از قلم های می چکد و نمایی هست که در نتیجه فشار  انگشت ها، بر تختهٔ کمپیوتر در پرده  برای انتقال به ذهن ها، فراوان  ظاهر می گردد.برای درک ژرفای این  وامواژه، بیان و معنایش این واژه باید یادآور شد که  ٫٫ کشت و مزرعه،، معنا دارد. با اندوه که از آن تعبیر های متعدد تا سطح انحرافی رخ نموده است. از این رو، لازم هست تا نگاه ژرف تر به آن بیندازم. ریشه این واژه بیش تر به اسکان مردم در سرزمین نو بر می گردد و برای گروه هایی به کار می رفت که در شاهنشاهی یا امپراتوری روم، باستان و پیش از آن یونان، ساکن می شدند. جالب این هست که مفهوم یاد شده، از بنا هایی که در آن پایه های بلند یا ستون  column ساخته می شد و نقش گردن را برای استواری سر، به دوش داشت، برگرفته شده است. بعد ها در خط بیان اجتماعی به گروه ساکن به دَورادَور شهر، کاربرد گرفت. نکتهٔ مرکزی در این بود که در اسکان های یاد شده، کوشش صورت می گرفت تا در آن ها، همرنگسازی با مرکز، اجرا گردد. امروز این را شبه سازی می گویند.

 نمونهٔ بسیار روشن برای ما، همین ساختمان باشکوه آیخانم در کنار دریای آمو هست که در زمان سکندر بزرگ  آن را به نام ٫٫ الکسندریه کنار اوکسوس ( آمو )،،  می خواندند و باز مانده گانش ساخته شده است. بر خط یافته های باستانشناسان که دوران باختر یا باکتر را بررسی کرده اند، برخی سرستون ها در آتن ساخته شده و برای نصب به آی خانم آورده می شدند.

 

کاربرد این امر برای ما پس از عربان و نیمه دوم سدهٔ بیست

آن گونه که می دانیم عربان پس از دو صد سال تاخت و تاز و اشغال سرزمین های دیگر، از آن میان ما ـ نمی دانم که سیاسی نویسان ما به ویژه چپیان، چرا از این واژه در خط نگاه به عربان که از سدهٔ هفتم به این سو، تاروپود فرهنگ ما به ویژه زبان های ما، را دریده اند، کار نمی گیرند؟ ـ با فرهنگ ها برتری چون : یونان، روم، هند، پارس، روم و حتا چین  رو به رو شدند. از آن میان نفوذ اندیشه یونان نقش برتر را به دوش کشید.

 در هنگام فرمانروایی هارون و مامون، که دیگر فرهنگ های برتر راه شان را در دل عربان ریگزده باز نمود، بنای دانشگاه یی را زیر نام ٫٫دارالحِکمه،، در بغداد، گذاشتند. این دو خلیفه، به سرلشکران خویش فرمان دادند تا بعد از این کتاب خانه هایی که در تصرف شان قرار می گیرند، به آتش و آب نیاندازند، بل آن ها به این دارالحکمه بفرستند، تا در آن جا به وسیله دانشمندان سوریانی، نصرانی و هندی به زبان عربی برگردانده شوند.در جریان این کار، آن گاهی که به واژهٔ کلن Colony رو به رو شدند با در نظر داشت بار معنایی آن واژهٔ همتای استعمار یا آبادانی و همرنگسازی را به کار بردند. هم اکنون شما در کوچه و برزن کشور های عربی با لوحه هایی به گونهٔ ٫٫ البانک الاستعماریه و البانک استثماریه،، رو به رو می شوید که کار اولی ساختمان سازی و دومی کشت و زراعت    می باشد.جالب هست که در بخش ما، زیر تاثیر دیدگاه های چپ، این واژه گان بار منفی گرفت و سیلی از واژه گان ٫٫ نفرت شده استعمار و استثمار،، از دهان ها بی اندیشهٔ آنان بر هر چی آزادی و ساختار مردمسالاری بود جاری شد. به باورم برای بیان حضور دیگران می توان از ده ها واژهٔ دقیق مانند سیطره، نفوذ استیلا، سلطه و دیگر و دیگر … بهره گرفت. امیدوارم تا آگاهان ما، در این زمینه با ژرفای بیش تر بیاندیشند.

جالب هست که در واژه نامهٔ ٫٫ فرهنگ علوم انسانی،، اثر داریوش آثوری در ص. ۶۲، یکی از برابر نهاد ها همانا ٫٫ دهقان آزاد،، ـ‌ همان مفهومی که رومیان به کار می بردند، درج شده است. اما، روشنفکر (!) ما که کارش نگاه خلاق نی، بل تقلید کورکوری هست، هر گز سری به این اثر نزده است، زیرا نزد چپ باوران نباید از دایرهٔ تنگ ایدیولوژی پای را به بیرون نهاد. 

کارآیی کرداری و عملی ساده ترین تعریف استعمار(!) یا همان سلطه گر، این هست که کشور ـ به باورم مسلط ـ از سرزمین در این خط بهره بگیرد: دستیابی به ماده های خام، نیرو کار بشری و بازار فروش. اگر این سه نهاد را در نظر بگیریم، کشور ما هر گز به یک سرزمین گویا مستعمره بدل نشده است. 

البته در وضع سدهٔ نزدهم که هر دو کشور بزرگ شاهنشاهی تزاری روس و انگلستان  به  جنوب و شمال کشور دست یافتند، در رقابت میان شان سرزمین ما به یک بازدارنده، حایل، سپر، یا ضربه گیر بدل شد. علت مرکزی همانا موقعیت جیوپولیتکی و نرفتن زیر بار اشغال، بود نی ٫٫ترحم پلنگان تیز دندان،،.

 از این رو بود که یکی از نشریه های معتبر انگلستان کارتونی را چاپ نمود که         امیر شیرعلی را در میان شیر و خرس ـ نماد انگلستان و روسیهٔ تزاری ـ نشان داده و از زبانش می نویسد : ،٫٫خدایا ! من را از این دوستان نجات بده!،،. در پایان روز، این دوستی خرس بود، که به عمر سیاسی و تنی اش، پایان بخشید. برخی بدون این که به کُنه مساله راه باز نمایند از واژهٔ نیمه مستعمره بهره می گیرند. در حالی که همه با تعریف جدید استعمار که جاری هست، این دو را یک سان می دانند.

 

افغانستان نو و مدرن

به باور من، واژهٔ افغانستان نو و مدرن را می توان پس از پایان جنگ دوم افغانستان ـ بریتانیا و زمامداری امیر عبدالرحمان ۱۹۰۱ ـ ۱۸۸۰ع. به کار برد، زیرا در این زمان هست که مرز های کنونی کشور شکل می گیرند و مُهر رسمیت داخلی و بین المللی بر آن ها می خورد. امیر خود در زمینه می گوید، ٫٫ هدفم این هست که صد ها سردار و فرمانروای کوچک، رهزنان، دزدان و آدم کشان را به زنجیر نظم بکشم... این امر برای درهم شکستن نظام قبیلگی و ارباب سالاری و ایجاد یک همبود بزرگ که بر آن قانون فرمان براند، از اهمیت بزرگ بر خوردار است.،،(ل. دوپری، افغانستان، ۱۹۷۳ع. ص. ۴۱۹).

امیر عبدالرحمان اولین فروانروایی بود که انحصار قدرت را از ساختار قبیلگان کشور که در میان تمام نزدیک به پنجاه قوم کشور به درجه های گونه گون، هنوز هم حضور دارد، جدا نمود. او برای این که از نفوذ بیش تر سران قبیله و هم ملایان بکاهد، به قدرتش رنگ الهی بخشید. او به این گونه شمشیر قدرت را در یک دست و قرآن را در دست دیگرش گرفت.

 او حال و وضع کشور را که در نتیجهٔ جنگ های داخلی و جنگ با انگلیسان به لبهٔ پرتگاه هرج و مرج قرار داشت، چنین تصویر می نماید، ٫٫ هر ملا و مولوی و حضرت و سرکردهٔ قبیله و حتا ده و قریه خویشتن را پادشاه مستقل می شمارند. در مدت دوصد سال، قدرت بدون چون و چرای بخش زیاد ملایان و روحانیان توسط حکمراوایان کشور درهم نشکسته است. میران ترکستان، میران هزاره و سر کرده گان غلزایی، همیشه قوی تر از امیران عمل کرده اند.،، (گریگوریان ص. ۱۲۹).

یادداشت: 

 گریگوریان  این گفته را از کتاب ٫٫ زنده گی عبدالرحمان،، نوشتهٔ سلطان محمد، منشی امیر آورده است. این منشی می گوید که بخشی را خود امیر نوشته است و بخشی را املا، نویسانه و یا دیکته نموده است. این کتاب هم اکنون در ٫٫ موزیم بریتانیا،، نگه داری می شود. برخی نویسنده گان افغان که هوای نیستی مرز دیورند را در سر دارند، اصالت آن را زیر پرسش برده اند، اما، محمد علی در اثرش به نام ٫٫ دوران محمد زاییان،، ص.۱۴۱ تا ۱۴۳، از آن گفته یی را آورده است. 

محمود طرزی در شمارهٔ ۱۳، ص.۴، سال دوم س.ا. نیز گفته یی را از آن بر گرفته است. چنین به نظر می آید که   امیر از داکتر گریزباخ، یک مامور رسمی بریتانیا که درخدمتش بود، می خواسته تا رخداد های این اثر را که تا سال ۱۸۸۶، دربر می گرفت، ویراستاری نماید. اما، حکومت هند بریتانیایی این امر را نادرست می دانست که یکی از مامورانش در نوشتن این اثر تاریخی، نقشی داشته باشد.

یادآوری :

در جریان گفت و گوی تلفونی که با فرید الله بیژن، دوست فرهنگی ام که اکنون استاد دانشگاه مونش در ملبورن آسترالیا هست، داشتم. او این اثر را به زودی با یادداشت هایی به دست نشر خواهد سپرد که به باورم کار نیکویی هست، زیرا اصلش به زبان انگلیسی می باشد و بخش زیاد مردم به درکش دسترسی ندارند.

او با ادعای داشتن کرامات و گرفتن الهام غیبی، باور به رابطهٔ میان مردم و فرمانروا، به اصل چوپان و گوسپند، توانست تا یگانگی اداری، سیاسی و اقتصادی را به میان آورد.

دوران فرمانروایی امیر عبدالرحمان، را می توان در کنار کشیدن مرزها، تلاش برای نو سازی کشور نیز خواند. او برای رشد امور فنی، به تعداد ۴۲۸ خبره و کارشناس خارجی را از انگلستان و هند بریتانیایی، استخدام کرد. کارگاه ها، کار خانه ها و فابریکه های کوچک اسلحه سازی، چرمگری، کشیدن جاده های مهم، ساختن پل ها و کاروان سرای ها، ادارهٔ نظارت بر تجارت خارجی و داخلی، کارگاه های صابون سازی و شمع ریزی، اولین شفاخانهٔ عمومی، و هم چنان ضرابخانه را به میان آورد. برخی از رسم و رواج های خرافی را منع کرد. در این بخش از ایجاد چاپخانه باید یادآور شد. گل محمد طرزی و عبدالخالق طرزی، دو بچهٔ غلام محمد طرزی که پیش از محمود طرزی، به کابل برگشته بودند، در این نشرگاه، ده ها اثر را به دست نشر سپرده اند.

 

امیر مستبد، اما، نو گرا

 برای درک اصلاح ها در زمان امیر امان الله که بعد ها لقب شاه را گرفت، بدون نگاه به دورهٔ اصلاح ها و یاغیگری ها، راه به جایی برده نمی شود.

 امیر حبیب الله و نصرالله پسران امیرعبدالرحمان، از یک مادر اند. مادر شان کنیزی از واخان، در شمال شرق کشور است که  گلریز نام داشت. با آن که عبدالرحمان پیش از مرگ، حبیب الله پسر ارشدش را به حیث ولیعهد بر گزید (۱۸۹۵) و برخ کار های مهم را به او سپرد. این دو برادر در نبرد برای دست یافتن به تاج و تخت، توانستند تا محمد عمر جان را که پسر بی بی حلیمه و مربوط به قبیله ابدالی بود، از میدان رقابت بیرون بکشند.

 در رقابت میان امیر حبیب الله و نصر الله، دومی از نفوذ  و پیوند نیرومندی با رهبران محافظه کار دینی یا شریعتمداران که در وجود ٫٫ پیران ،، تبلور یافته بود، داشت.

نصرالله، پیرانی چون : فضل محمد مجددی، حضرت شوربازار، شیخ نجم الدین آخند یا ملای هده داشت. هم چنان دارای مقام های با نفوذ اداری در بخش مالیه، رییس  رسیده گی به کار های قبیلگان نیز بود. او اولین کسی بود که بنای وزارت خارجه را به میدان کشید. او برای این که اهُرم نیرومند دیگری در دست داشت باشد، ساختاری به نام ٫٫ میزان التحقق الشرعیه،، را به وجود آورد، تا تمام اقدام های از پیروزنش گذشتانده شود که برابر با حکم های شریعت باشد. این ساختار دینی مانند ٫٫ شورای نگهبان ،، آخندان ایران عمل می نمود.

چهره پُر قدرت دیگر، جنرال قدوس معروف به اعتماد الدوله بود. این فرد، زمینهٔ تفاهم میان امیر حبیب الله و نصر الله را در انتقال آرام قدرت، فراهم آورد. نصرالله و قدوس  باهم پیوند اندیشه یی در خط اسلامی داشتند. امیر حبیب الله برای ایجاد نیروی همسنگ با این دو تن، از سید حسن گیلانی، رهبر طریقهٔ قادریه از گیلانی عراق،  دعوت به عمل آورد. به این گونه، انتقال آرام قدرت، که درتمام سدهٔ نزدهم در کشور، بی سابقه بوده است، صورت گرفت.

امیر حبیب الله ( ۱۹۱۹-۱۹۰۱ع.) پس از آن که لقب سراج الملت والدین را اختیار نمود، در یک دربار عام که در سال ۱۹۰۲ع. بر پا داشت، چنین گفت، ٫٫ ترقی یک دولت و ملت بدون ترقی علم امکان ندارد. من مصمم هستم که در مملکت، مکتب ها بنیاد نهاده شود.،،(غبار،۱۳۷۴. ص.۷۰۰.)

خلاف ادعای برخی ـ حتا مورخان (!) ما، درست در روز ۲۱ مارچ ۱۹۰۵،  امیر حبیب الله و دِن Dene نمایندهٔ انگلستان موافقنامهٔ ٫٫ کابل ،، را امضا نمودند.  به این گونه او شاه مستقل با لقب ٫٫ اعلیحضرت ،، خوانده شد.  امیر حبیب الله، با آرامشی که  پدرش در کشور ایجاد کرده بود، دست به برخی اصلاح ها زد. در خط سمتدهی بعدی وضع سیاسی، می توان از عفو همه  تبعیدیانی که در دورهٔ پدرش از کشور رانده شده بودند، نام برد. این تعبیدیان که از هند و ترکیه، ایران و حتا آسیای میانه بر گشته بودند، در سر هوای نو گرایی و تجدد که در برابر کهنه پرستی و گرایی قرار دارد، داشتند. این رسم نو طلبی، خلاف شیوهٔ زنده گی کهن بوده است.

این امر در حالی صورت می گرفت که این کشور در انزوای کامل به سر می برد و زمینه برای رشد امور اقتصادی به ويژه روشنفکری در آن فراهم نبود. دین اسلام، تنها دریچه یی برای دست یابی به سواد، در پوش لـُـــک و ضخیم گذشته گرایی و محافظه کاری دربند بود و مجراها برای وزیدن نسیم دگر گونی بسته و در سقف مدرسه های جز به گفتهٔ حافظ، ٫٫ قیل و قال،، ( همان گفتار و سخن و بحث ها بی پایان و بی نتیجه) حرفی دیگری، طنین نمی انداخت.

در این  جا میدان سوادآموزی و درس  در چنگال رهبران دینی و شاخه های کوچک مذهبی، قرار داشت. تنها گروه کوچک با سواد و آکاه چون جزیرهٔ خُردی در میان این بحر قرار داشت. رهبران دینی تنها به قرآن و سنت روی می آوردند و آن ها را هم با زبان کهنهٔ عربی که می دانستند، در حالی که زبان عربی دچار تحول شدید شده بود، گویا می خواندند. از این رو، آنان در همان دایرهٔ تنگ بحث های قدیمی سر گردان بودند. آنان به دلیل این که زبان زنده عربی را نمی دانستند، از تغییر هایی که در این زبان رخ داده بود، آگاهی نداشتند. از این رو، هیچ نوع پیوند و رابطه یی با کتاب ها، نشریه ها و روزنامه هایی که به زبان نو عربی نشر می شدند، و نبض دگرگونی جهان در آن ها می تپیدند، نداشتند.

امیر، بار دیگر ـ خلاف سیاست پدرش که روحانیت را مهار زده بود ـ رهبران دینی را، با کوشش سردار نصرالله، موقف بر تر در دربار داد. 

 

بازگشتگران و اثر شان بر دگرگونی های بعدی

آن گونه که می دانیم، امیر تبعیدیان دوران پدرش را مورد عفو قرار داد.  در نتیجه برخی زیاد این خانواده گان از هند برتانیایی، شاهنشاهی عثمانی و هم چنان آسیای مرکزی، بر گشتند. 

فرزندانی که در خارج تولید یافته، و یا آنانی که  در جوانانی کشور را ترک گفته بودند، در یک محیط باز تر و آزاد تر رشد نمودند. خارج، برای آنان دنیای نوی را با شیوه های آموزش و تحصیل جدیدی را به همراه آورد. مهم ترین اثر بر اینان، رشد شخصیت مستقل شان بود.

با بازگشت اینان و راه یافتن به دربار امیر نو جو، دگرگونی ژرف و کیفیی به میان آمد. برخی از آنان که  به زبان انگلیسی آشنا بودند و دگرگونی های اجتماعی و اقتصادی هند را شاهد، به این روش دلبستگی داشتند. 

 محمود طرزی و خانواده اش و حتا برادران بزرگش که پیش تر وارد شده بودند، زیر تاثیر دگرگونی های فکری و اندیشه یی در چارچوب فرهنگ امپراتوری عثمانی، بودند. امپراتوری عثمانی پیوند تنگاتنگ با کشور های اروپایی از شرق تا غرب داشت. در این حضور، فرهنگ های گونه گونه با خویشتن اندیشه ها و دید گاه های مختلف  را به همراه آورده و نسیم تحول روشنگرانه و مدرن از اروپای غربی به آن به زودی راه باز می کرد.

  در کنار این جریان، خانوادهٔ یحیا یا مصاحبان خاص، قرار داشت که در سر هوای نو گرایی به شیوه یی که در هند بریتانیایی به راه افتاده بود، داشتند. این گروه، آرام آرام در دربار به ویژه در دستگاه نظامی، به مقام های بلندی دست یافتند.در این دور به خانوادهٔ مجددی نیز که اجازه ورود یافتند، باید توجه نمود. اینان نیز نقش مهمی در میان این ٫٫ آمده گان،، به گفتهٔ بیان آن روز، به دوش کشدیدند و مانند آن دو گروه، رخداد های سیاسی را در چاچوب عقیده تی سمت و سو دادند.    

ما شاهد این امر هستیم که اثر دیدگاه های این گروه ها، بر شکل دهی حادثه های سیاسی کشور تا دههٔ هشتاد سدهٔ بیستم، و هم اکنون، مهر و نشانش را گذاشته اند.  

به باور لویی دوپری، موازی با حضور پر رنگ دیدگاه های مذهبی، ٫٫ تفکر نو گرایی و تجدد، که رهبری اش را محمود طرزی به دوش داشت، اثر نیرومندی بر دههٔ دوم سدهٔ بیستم افغانستان، وارد نمود.،، (دوپری، افغانستان. ۱۹۷۳ع. ص. ۴۳۰).   

 

دورهٔ سراجیه و سراج اخبار

این دوره که زمان فرمانروایی امیر حبیب الله (۱۹۱۹ـ۱۹۰۱) را در بر می گیرد، پُـــرثبات ترین دو دههٔ آغاز سدهٔ بیستم عیسایی در کشور به شمار می آید.من به این باورم که در این سده آن زمانی که ثبات سیاسی در کشور جاری بوده است، زمینه برای رشد آگاهی فرهنگی نیز فراهم شده است.

سپیدهٔ سدهٔ بیستم در کشور ما، با آرامش روشن گردید. آن چی را می توان بدون تردید یاد آور شد، این است که امیر، طبیعت و مزاج متشبث، نو جو و تحول خواه داشت. او عشق فراوان به دست آورد های فنی که آرام آرام راه شان را در دل این کشور دورافتاده و دشوار گذار باز می کردند، از خود بروز می داد. او هنگام فرمانروایش دست به نو آوری هایی زد که بیش تر توجه به بخش فنی نو گرایی داشت تا دیدگاه های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی. این مورد به نمونه هایی اشاره می نمایم: 

 مکتب حبیبه (۱۹۰۳). اولین مکتب با شیوهٔ نو درسی و با یاری معلمان هندی، پا به میان گذاشت. این مکتب تفاوت کیفی با مدرسه های دینی که در کنار مسجد ها و یا زیر چشم رهبران دینی فعال بودند، داشت. در این مکتب اصول درسی در آغاز به شیوه یی بود که انگلیسان در هند، رایج کرده بودند. در آن معلمان هندی که از لاهور استخدام شدند از فارغان مدرسهٔ علیگره که بعد ها به دانشگاه بدل شد،  به حساب می رفتند. این دگرگونی را می توان در خط همبستگی اسلامی و خاموش ساختن اعتراض سنت گرایان دانست. البته نباید این امر را از حرکتی که به قصد بر انداختن امیر حبیب الله در سال ۱۹۰۹، به صورت پنهانی روی دست گرفته شده بود، جدا دانست.

          در همان حال، پلهٔ ترازوی مدرسه های دینی در برابر این مکتب های نو، به شدت سنگینی می کردند. در شهر های گونه گونهٔ کشور، مدرسه هایی حفظ قرآن و جود داشتند. در این جای ها، هر مسجد خود یک نوع مدرسه دینی به حساب می رفت. امیر حبیب الله در سر هوای این را داشت که افغانان را برای درس به خارج بفرستد، اما، بخش محافظه کار در دربار و روحانیان سر مخالفت بلند کردند و بعد، جنگ جهانی اول مانع این کار شد. اما، این اندیشه ها بعد به ثمر رسید. برای اداره و آموزش این مکتب، نیاز سنگین به استخدام آموزگاران وارد حس می شد که در جای دیگری جز هند میسر نبود.

 

دانشگاه علیگر

اصل این آموزشگاه اسلامی به نام مکتب انگلو ـ اورینت یا انگلیسی ـ شرق

 Oriental College Anglo 

در سال ۱۸۷۵، ایجاد شد. نام دقیقش مدرسه العلوم مسلمانان هندی می باشد. این امر با جنبش بیداری اسلامی زیر رهبری سید احمد و زیر نام ٫٫ جنبش علیگر،، پیوند یافت. او به این باور دست یافت که باید از آن چی او در دانشگاه کامبریج، انگستان آموخته بود در خدمت سیاست مسلمانان به کار ببرد. او در همین  تصور، نهاد یاد شده  را بر خط نمونهٔ انگلستان بنا نهاد. برای تقویه بنیهٔ مالی این مدرسه، نظام حیدرآباد و وایسرای هند همراه با داوطلبان دیگر، یاری رساندند.در سیاههٔ نام هایی که از این جا فارغ شذند، از آگاهانی مانند ذاکر حسین، رییس جهمور هند و خان عبدالغفار خان و دیگر و دیگر… می توان نام برد.

این درست زمانی بود که جنبش اسلامی در هند، وارد عرصه نوی شد. در میان این جنبش جوانانی قرار داشتند که دربند آرمانگرایی دینی حتا گزافه گرانه بوده اند و در این راه خویشتن را وقف نمودند. بعد ها گروه های تندرو زیر تاثیر اخوانیان، پا به میدان گذاشتند. به تازه گی ها دو نفر را به جرم اقدام های دهشت افگنانه در هند، به بند کشیده اند.

در خط دگرگونی ها یا اصلاح ها می توان از بیش از ۲۵ اصلاح نو را نام برد که اثر ژرف و عمیقی در خط دگرگونی ها در کشور گذارد. من به خاطر عدم کشالگی نوشته، از ذکر تک تک دوری می گزینم.

در همین زمان هست که می توان مفهوم اصلاح و عصیان در برابرش را به کار برد.آن گونه که ذکر نمودم، گشایش مکتب حبیبه ـ‌ خلاف مدرسه ـ به باورم بزنگاه این رخداد نو و مدرن می باشد. در این جا کوتاه باید یادآور شد که او از همان روز نشست بر کرسی قدرت امر به رهایی صد ها زندانیی که برخی در سیاهچال ها به بند کشیده شده بودند، داد و آنان هوای آزادی را تنفس نمودند، عفو تبعیدیان، عفو مردم هزاره و بازسپرد زمین و جایداد های شان بود. قدغن جزای کور کردن، بریدن عضوان بدن، محدود سازی چندزنی به چارتایی و دیگر و دیگر…

در راه این دگرگونی ها، سد ها و مانع های فراوانی وجود داشتند. مهم ترین آن را می توان کمبود سرمایه نام برد. ساختار دربستهٔ جامعه که بر آن سران قبیله و روحانیان دست برتر داشتند، از سرمایه گذاری خارجی ترس داشتند و خواهان آن نبودند تا با خارج رابطه یی بر قرار شود. اینان حتا مانع ایجاد تلگراف سراسری و خط آهن می گردیدند. این را نباید فراموش کرد که قبیلگانی که در گذرگاه خیبر به سر می بردند، سد سکندر در برابر ایجاد خط آهن به حساب می رفتند. اینان از نفوذ قدرت مرکزی که بر اراده های شان لگام    می زد، به شدت هراس داشتند.

 

چراغی در تاریکی  

پیش از پیش باید یاد آور شد که  فکر نوجوی امیر حبیب الله، همراه با قدرت به شدت انعطاف پذیر محمود طرزی، زمینه را برای آن فراهم نمود تا نشریه یی زیر نام ٫٫ سراج الاخبار افغانیه،، به مدت نزدیک به یک دهه، برای بار اول در کشور نشر گردد (۱۹۱۱).‍‍

محمود طرزی در این کار، تماس نزدیک با امیر نو جو داشت. او توجه شاه را به عقبمانده گی کشور در ساحه های معارف و آموزش و پرورش، ابزار نو ارتباطی میان انسانان مانند : جاده، تلفون و تلگراف جلب نمود. او نشان داد که نبود این امر نتیجه های ناسودمندی را در عرصه های سیاسی، فرهنگی ، آگاهی و روشنفکری از خویش به جای گذارده اند.

در همین زمان (۱۹۰۵)، گروهی از آگاهان که دگرگونی های جدید را در شرق میانه و آسیای غربی دنبال می کردند، از امیر خواهش کردند تا اجازهٔ نشر دو هفته نامه یی را به نام٫٫ سراج الاخبار ،، بدهد. اما، این نشریه پس از نشر اولین شماره در ماه  جنوری (۱۹۰۶ع. ) دیگر به دست چاپ سپرده نشد. 

 

مشروطه خواهی !؟

این حرف روشن است که نبرد برای ایجاد حکومت قانونی را می توان جنبش قانون خواهی خواند که در گوهرش قانون اساسی قرار دارد. بعد، این نیاز ها در متنی درج گردد که آن را قانون اساسی یاقانون مادر می خوانند.

در سدهٔ شانزده ام عیسایی این امر به شکل اندیشه ها و ایده هایی از سوی دانشمندان  به ويژه روشنگران اروپایی، به میان آمد. در گوهر اندیشه های روشنگری، خِرد و به ویژه خرد نقادانه قرار دارد. برآمد این تلاش  با همه فراز و نشیبش، ساختار قدرت سیاسیی به نام مردمسالاری را رقم زد. این جریان برای بار اول در سال ۱۷۸۹ع. در ا. م. امریکا، عملی شد.

سنجه هایی که با آن ها می توان جنبش و یا حرکت قانون اساسی خواهی را از دیگر ها جدا کرد، این امر می باشد که در گوهر چنین ساختاری باید نظام نماینده گی مردم که در جریان  انتخاب های آزاد و پــُر رقیب، شکل می گیرد و در آن گسستی رخ ندهد، صورت بیابد. جالب است که واژهٔ کنستی توشن Constitution  که ریشه در زبان لاتین دارد، به معنای شکل دهی و سامانه سازی، به کار می رود. 

در منطقهٔ ما، به ویژه ایران، برای اولین بار واژهٔ کنستی تو سیون ( تلفظ فرانسه یی)، به معنای قانون خواهی به کار رفت. از این رو، اولین نشریه یی که در این خط شکل گرفت به نام ٫٫قانون،، خوانده می شد. از آن جایی که با نفوذ این اندیشه روحانیان و آخندان خطری برای محدود سازی قدرت خویش حس می کردند، اعلام نمودند که ما شریعت یا مشروعیت (‌همان شریعتمداری ) می خواهیم و چون قانون الهی داریم، دیگر نیازی به قانون بنده نداریم.  بعد ها  کسانی که هوای قانمداری در سر داشتند، در چارچوب نگرش تقلیلی و کمی، مجبور شدند تا از واژهٔ مشروطه  که هیچ بار قانونی ندارد، بهره بگیرند تا از زیر تیغ روحانیان تکیه زده به قدرت، به امان بمانند.اما، اکنون نویسنده گان ژرف نگر ایران، از آن میان ماشا الله آجودانی، به این باور اند که کاربرد این واژه خطای بزرگی بوده است. 

این خواست، مدت ها پیش در کشور هایی مانند هند، ایران و حتا آسیای مرکزی زیر تاثیر نو گرایی و مدرنیزم اروپایی، رایج شده بود. بعد ها این واژه، بدون توجه به محتوایش وارد ادبیات سیاسی ما، گردید.

ان گونه که می دانیم برخی از مورخان و نویسنده گان ما، از جنبش مشروطه و حتا دموکراسی در این زمان، گپ زده اند.

در جریان زمان پس از ایجاد لیسهٔ حبیبه، گروه های گونه گونه از دربار تا لیسهٔ حبیبه و بیرون که در میان شان اخوان افغان، جان نثاران اسلام و غلام بچه گان قرارداشتند، به گفتهٔ غبار زیر چتر جمعیت سری ملی گرد آمدند. غلام محمد غبار، بر این گروه ها نام حزب را گذاشته است که نا درست می نماید. به باور برخ کاوشگران، این ها را می توان حلقه یی از علمای دینی و آزادی خواهان اصلاح طلب همراه با عنصر های هرج و مرج خواه، خواند. از آن جایی که نام، بیان بلند بالای نیت درون می باشد، همین واژهٔ سری، کردار انارشیستی و هرج و مرج طلبانهٔ شان را بیان می دارد.اینان خلاف فضای باز سیاسی که به میان آمده و با اصلاح ها همراه بود، دست به عصیان و باغیگری زدند. در همین چارچوب بود که  شبنامه یی را پخش کردند.(۱۹۰۸). در آن خواسته هایی مطرح و در پایان هوشدار داده می شود که در غیر آن امیر باید متوجه عاقبت کار باشد. این امر، نگرانیی را به میان می آورد. امیر حبیب الله پس از آگاهی، به میرزا محمد حسین صافی، کوتوال ( قوماندان امنیهٔ کابل)، دستور می دهد که رد اینان را دنبال نماید. در نتجهٔ گزارشی در ماه مارچ ۱۹۰۹، ارایه می گردد که در آن نام داکتر غنی و برادران گجراتی اش برده می شود.این امر فضایی بازی را که زمینه یی برای اصلاح ها فراهم نموده بود، بسته می سازد.

 جالب هست که  به گفتهٔ غبار اینان ٫٫ بغرض تحقق بخشیدن مرام خود ترور و کودتا طلب می کردند.،،

پرسش اولی این است که خود غبار و دیگران هیچ سندی در این زمینه ارایه نکرده اند که در آن دیدگاه های این حرکت بررسی شود. دوم این که از سری  و هم چنان مسلح بودن این تشکل، بوی تندروی و گزافه گرایی شنیده می شود که روی به عصیان و باغیگری دارند تا دگرگونی های تدریجی و اصلاح طلبانه.

بانو سنزل نوید، نویسندهٔ کشور در نوشته یی زیر عنوان،٫٫ طرزی و پدیداری شکلگیری ملیگرایی افغان و ایدیولوژی ملی،، در مورد چنین می نویسد، ٫٫ در سال ۱۹۰۹، توطیهٔ مخفیی که از سوی این گروه برای تعویض امیر حبیب اله روی دست گرفته شده بود، کشف گردید.،، (س. نوید. ص.۴.)

عبدالوهاب طرزی، پسر بزرگ محمود طرزی در اثری به نام ٫٫ شرح زندگی محمود طرزی. (از ۱۸۸۲ تا ۱۹۰۹)،، که با ٫٫ تجدید نظر و اهتمام وحید طرزی،، در ماه مارچ ۲۰۰۰ ع. به چاپ رسیده است، زیر عنوان٫٫ کشف توطیه قتل امیر در دورهٔ نیابت معین السلطنه،، چنین می نویسد،٫٫ حادثهٔ مهمی که در دورهٔ نیابت سردار عنایت الله در کابل رخ داد، کشف توطیه یی بود که برای قتل امیر و دو پسرش، عنایت الله و امان الله ترتیب یافته یود. محرک و مرتب این توطیه داکتر عبدالغنی پنجابی، مدیر مکتب حبیبه و جاسوس چیره دست انگلیس بود. مقصد داکتر غنی از این توطیه این بود که در افغانستان هرج مرجی تولید کند تا منجر به تحکیم سلطهٔ انگلیس گردد. ٫٫ از آنجا که نویسنده گان ما از حقایق مساله مبنی بر اسناد سری انگلیس که در آرشیف های لندن و هند موجود اند، معلومات ثقه  بدسترس نداشتند، مساله را طبق تخیلات ونظریات عندی خود شکل افسانوی داده اند و این توطیه را نیز بر غلط، بنام حرکت مشروطه طلبی  خوانده اند.،، (ص.۹۱).به باور من، وهاب طرزی، در همان خط تفکر ضد انگلستان این داکتر غنی را           ٫٫ جاسوس چیره دست انگلیس،، (‌درست اش انگلستان می باشد)‍ می داند، در حالی که او بیش تر در همراهی اسلامگرایان که آموزگاران مکتب حبیبه بیانگرش بودند و از اصلاح امیر حبیب الله ناراضی، قرار داشت.

در مورد کار برد واژهٔ مشروطه، غبار در اثرش سرودهٔ ٫٫ تک بیتی،، را آورده است که به اصطلاح در وصیتنامهٔ ملا محمد سرور خان، معلم لیسهٔ حبیبه درج شده است. این فرد چنین می باشد :

تر ک مال و ترک جان و ترک سر/ در رهٔ مشروطه، اول منزل است

خود غبار می نویسد که این کاغذ نزد داوی بوده، ولی خودش و یا نسخه اش را به دست آورده نتوانسته است. آیا  تنها با به کاربردن واژهٔ مشروطه ـ آن هم در سروده یی ـ می توان حکم به وجود جنبش مشروطه نمود؟

به باور من باید در این مورد به رخ دیگر سکه نگاه نمود.در این چارچوب به مدرسهٔ علیگر که بخش زیاد آموزگاران به ويژه داکتر غنی و برادرانش از آن جا به لیسهٔ حبییه، آمده بودند، توجه نمود. به دید من، در این زمینه، پرداخت کمی صورت گرفته است  و تا جایی که من می دانم، یادداشتی روشنگر تر از نوشتهٔ   کتاب ظفر حسن آیبک، نمی باشد. اندیشه های آیبک که کردارش را سمت و سو داد، با زانو زد نزد حافظجیی در مسجد و همراه با محیط خانوادهٔ باورمند به اسلام، شکل گرفتند.

او، در دانشگاه لاهور، به حلقهٔ اسلامگرایان زیر نام ٫٫ جماعت مجاهدین،، ـ اما، این جمع عربی که پارسی اش مجاهدان می گردد، اول این که دو نفر را در بر می می گیرد و  زن را در آن راهی نیست. به باورم همان جمع پارسی که در بر گیرنده زن و  مرد هست، نیکو تر می نماید ـ  جذب شد. هدف : نبرد با انگستان. این تب در میان جوانان خونگرم داغ داغ بود.اینان در اولین اقدام دهشت افگنانهٔ خویش، لیلهٔ دانشگاه را به آتش کشیدند. این را می توان اولین حرکت دهشت افگنانه و تروری، این گروه خواند.

بعد برای اقدام بیش تر، نزد مولانا ابوالکلام آزاد، رفتند تا به بم و جنگ افزار دست بیابند. آزاد، بر این سینهٔ این خواست شان، دست رد زد. بعد این گروه در خط باور به   ٫٫ دارالکفر،، و ٫٫  دارالایمان،، . با تایید برخی رهبران دین اسلام، هند را اولی و افغانستان را دومی ٫٫،فتوا،، دادند. در خط این باور راهی افغانستان شدند. جالب این هست که آیبک، پس از استخاره (؟!) در رویا و خوابش کوهستان سرسبز را به خواب دید و باور نمود که خدا، بر این حرکت مُهر تایید گذارده است. ( تاریخ ما و کشور های همسوی ما، انباشته از این گونه خواب دیدن هاست. نمونه تازه اش خواب ملاعمر بود که گویا در رویایش دید که مرد محاسن سپیدی به او فتوای جهاد بر ربانی و دیگران می دهد). این گروه که تعداد شان به ۱۲ نفر می رسید، روز ۵ جنوری ۱۹۱۵، راهی افغانستان شدند.آنان پس از رو به رو شویی با دردسر هایی، راه وارد جلال آباد شدند. در آن جا سپاهیان متوجه شده و آنان را نزد شاه غاسی علی احمد، بردند. او امر گرفتاری شان را داد و به کابل فرستاد. در کابل در جوار کوتوالی برای شان جای داده شد. اما، به گفته خود آیبک به مدت چار سال ـ تا آمدن امان الله، شاه کشور ـ زیر نظارت قرار داشتند. دلیل همان تشکلی بود که زیر نظر مدیر و استادان لیسهٔ حبیبه، در ۱۹۰۹، رسوا گردیده بود. سیاههٔ معلمان علیگر در لیسه حبیبه، مهر تاییدی بر این مساله می اندازد: شیخ محمد ابراهیم، محمد علی قصوری و مولوی عبدالقادر قصوری، حافظ دین محمد، حاجی عبدالرزاق که رییس محکمه شرعیه به نام ٫٫ میزان التحقیات،، ـ همان شورای نگهبان امروز ایران ـ  که سردار نصر الله، برادر امیر حبیب الله سراج، ایجادگر و در ید قدرتش بود، مشتی از خروار می باشد. بخش زیاد این مولویان، مولانایان، شیخان و مولایان از  علگیر و مدرسهٔ دیوبند، فارغ شده بودند. با آمدن مولانا عبیدالله سندی که استادش شیخ الهند مولانا محمود الحسن بود، اینان نفوذ بیش تری با یاری سردار نصر الله یافتند و از             امیر حبیب الله سراج خواستند تا در جنگ بر بریتانیا، شامل گردد. امیر حبیب الله با مهارت اینان را بدون که آزرده بسازد، مصروف نگه داشت و با درایت، از این مهلکه بیرون شد. این حرکت ماهر، بیش تر سبب دشمنی این گروه  با امیر گردید.به این گونه به صورت روشن می توان دید که معلمان مدرسهٔ علیگر و دیوبند، نقش ویرانگر را در عصیان ۱۹۰۹ و بعد ها تا قتل امیر داشته اند و چرخ دگرگونی های آرام را به عقب راندند.  آن گونه که اشاره شد، در بین این زنجیر، حلقه هایی از گروه هایی از اصلاح طلب گرفته تا گزافه گر که تفکر انارشیستی و نهیلستی داشتند، دیده می شدند. برخی به این باور بودند که می توان برای رسیدن به مرام حتا از ترور و کودتا کار گرفت. امیر، حرکت پنهانی برخی گروه های گزافه گر را زیر نظر داشت و در زمستان (۱۹۰۹ع.) امر به گرفتاری آنان داد.  به این گونه گزافه گرایی، سیر آرام آرام اصلاح ها را  کـُـند ساخت.

نتیجه های این حرکت تند روانه، همانا سرکوب و بعد جلوگیری از اصلاح هایی بود که امیر حبیب الله به راه انداخته بود. نشانهٔ بعدی این گزافه گرایی را می توان در سو قصد سال ۱۹۱۸، به جان امیر نیز دید. سپس اوج این حرکت تند روانه را در ترور سال ۱۹۱۹، امیر حبیب الله می بینیم.

این نوع حرکت های تند روانه، هیچ نوع رابطه یی با جنبش قانون خواهی که واژهٔ نادرستش مشروطه خواهی به جای قانون اساسی خواهی می باشد، ندارد. جالب این است که برخی از مورخان و نویسنده گان ما، این حرکت ها را شماره گذاری نموده و مشروطهٔ اول، دوم و دیگر و دیگر … خوانده اند.تا جایی که روشن هست حبیی در این زمینه ماده هایی را در خط مشروطه خواهی (!) که در ذهن داشته است، شمرده، اما، هیچ سندی را ارایه کرده نتوانسته است. به باورم تا آن گاهی که سندی در زمینه ارایه نگردد، نمی توان در مورد حکم نهایی را بیرون داد.

تا جایی که از نوشته های برخی نویسنده گان ما بر می آید، محمود طرزی را فردی می دانند که در راس جنبش مشروطه خواهی قرار داشته است. اما، نگاهی به باور و نوشته های خودش مساله دیگری را نشان می دهد. او در نوشته یی زیر عنوان ٫٫ موعظهٔ عید،، که درسال دوم س.ا.  شمارهٔ ۲۴ به دست نشر رسیده است، پس از شکرگزاری از خدا برای این که مسلمان خلق شده ایم، می افزاید، ٫٫ ... ما همهٔ یک قوم یک دین و یک مذهبیم.  ثانیاَ آزادیم نی اسیر.،،. او در بخش دیگری این نوشته در جریان دعوت به اتفاق و اتحاد، می نویسد، ٫٫ پادشاه محکوم و مشروط در اسلام دیده نشده و علی الخصوص به مزاج و طبایع شریعه هیچ توافق نمیکند. حکومتهای اسلامی، که به این کار اقدام کردند ـ هیچ بهبود ندیدند. آنها را درس عبرت دانسته وطن، ملت وجود واحد و حاکم مطلق بشناسیم.،،

او پس از کشف توطیه علیه امیر حبیب الله، چنین می پرسد،٫٫ آخر چه نتیجه بخشید؟ آن واقعهٔ مدهشه خانه بر اندازی از آن ظهور نمود که معارف و مکتب نام چیز ها را مانند زهر ماردار سیه کرداری بنظر جلوه گر و همکاران را چون مار دیدگان از آن خایف و بر حذر، حتی وطن را در تهلک و خطر انداخت..

،محمود طرزی در این زمینه به نکته های دیگری هم در مورد ترکیه و ایران اشاره دارد. بایست از فرد دیگری که باز هم او را رهبر مشروطه می خوانند، نام برد. او فیض محمد کاتب، منشی دربار امیر حبیب الله بود. او در یاداشتی به صورت روشن بیان می دارد که هرگز در چنین حلقه یی نبوده و چی رسد که در راسش قرار داشته باشد!

من به این باور هستم که تب حرکت اسلامی که هند را فرا گرفته بود، شعله اش به سرزمین ما نیز در وجود آموزگاران مسلمانان هندی، رسید و اصلاح ها را سوختاند. به این گونه اولین تجریه اصلاح ـ عصیان  آن  هم اصلاح از بالا و بغاوت، از پایین، رو به رو شد. تکرار اندوه بار این مساله، در تمام سدهٔ بسیتم ما را به سوی پسمانی راند.

 در این بار، همان بود که مسالهٔ معارف به سردار عنایت الله، پسر ارشد که ذهن دانشخواه و معارف پسند داشت، سپرده شد. او در اولین اقدام، آموزگاران مسلمان هند را که از مدرسهٔ علیگر فارغ شده بودند، از کار برکنار و به جای آنان آموزگاران ترکی را استخدام نمود.

به باور من، نویسنده گان ما که صدای چنین جنبش ها را در کشور های دیگر، به ویژه ایران، شنیده بودند، برای آن که ما نیز از چنین قافله یی به عقب (!) نمانیم، هر حرکت و حرفی را که بیش تر بوی ماجراجویی و حتا هرج و مرج طلبی و سو قصد به جان رهبران از آن بیرون می شد، لباس و خرقهٔ مشروطه خواهی می پوشاندند.

در این راستا،  تنها در زمان بسیار کوتاه پایان دههٔ چهل سدهٔ بیست است که با نشر نشریه های آزدا که بیان روشن گروه های سیاسی بودند، می توان از قانون اساسی خواهی که اکنون واژهٔ دموکراسی جایش را پر نموده بود، از این امر سخن زد. با اندوه که این دور به شدت کوتاه ـ تنها دوسال ـ بود و با تروری که علیه شاه محمود صدراعظم، به راه انداخته شد، بهانه یی به دست نیروهای مستبد دربار داد که درست به کودتای خزنده یی زده و به قدرت دست بیابند. این امر در وجود داوود، تبلور یافت که در نتیجه  همه این دهان ها ابرازگر را بسته نمود.

 

امان الله،  زایش خونی 

امان الله، خلاف نورم درباری، ـ در این راستا مدعیان متعدد از کاکایش گرفته تا برادران بزرگ ترش صف بسته بودند. او که بچهٔ سوم و پسر سرور سلطان، ملکه، در میان ۲۹ بردار و۳۲، خواهر بود ـ  به قدرت دست یافت. این را می توان زایش خونین پس دو دهه گذر از انتقال آرام قدرت خواند. امان الله، در اوایل قدرت برای این که حضور رقیبان را خنثا بسازد، دست به دامان روحانیان پُر نفوذ بُرد و از این رو  فضل محمد مجددی، حضرت شوربازار و آخند زاده حمید الله صافی ملای پُر قدرت تگآب، لنگی قدرت را بر سرش گذاشتند. او، در این مراسم تاجپوشی در کابل، در حالی که سردار نصر الله در جلال آباد اعلام پادشاهی نموده و برادران دیگرش به ویژه عنایت الله که جانشن پدر شمرده می شد، به او بیعت نموده بودند، به صورت روشن بر کاکا و بردارانش تاخت. اما، در جلال آباد غند شاهی مستقر در آن جا دست به بغاوت زده و سردار نصر الله و دو برادر امان الله را دست بسته به کابل  می فرستند.تا جایی که روشن هست، امان الله  برای این که فضای سنگین قتل پدر را که بخش زیاد انگشت ها به سوی خودش و حلقهٔ نزدیکش، از آن میان سرور سلطان مادرش، دختر شیردل  ایشک آقاسی لویناب اشاره داشت، از میان ببرد، بر آن شد که دست به اعلام استقلال و یا به ترش ناوابستگی، بزند تا هیجان تندی را به میان بیاورد.

از این رو او روز ۲۷ ماه فبروری، ۱۹۱۹، دومین جلسه دربار را دایر نمود و مساله ناوابستگی را با بریتانیا را بیان داشت. به باور جناتان لی، بررسیگر که  در کتاب تازه اش، نگاهی ژرفی به مساله انداخته است، یکی از میان چندین دلیل، برترش همانا غلبه بر فضای سسنگینی بود که کودتا بر امیر حبیب الله، پدرش، این تولد را زیر پرسش برده بود. کار برد واژهٔ کودتا به وسیله لی، با گروهی از نشانه ها همراه بوده است، به باورم. این امر هدف های دیگری هم داشت که همانا، جلب نظر والیان، فرماندهان جنگی، سران قبیلگان و به ویژه روحانیان بودند که به نصر الله، دلبستگی ویژه یی داشتند.

 

افسانهٔ تل

تا جایی که روشن هست، در مورد ٫فتح تل ـ در واقعیت امر تهانهٔ نزدیکش بود ـ سر و صدای زیای  را به راه انداخته اند. در این زمینه، اسدالله سراج، خواهر زادهٔ محمد نادر می نویسد،٫٫ …محمد نادر خان تهانهٔ سپین وام را که نزدیک سرک تل و میرامشاه واقع بود بتصرف در آوردند.،، او ادامه می دهد، ٫٫ اما، کمک رسانی به تل و بنو در خطر افتاد.،،.

 جناتان لی، در این مورد متکی بر سند های گون گون چنین می نویسد، ٫٫نادر به ۳۲ ک.م تل رسید. جنرال اویستاس Eustace فرماندهٔ تل، به سرعت یورش نادر را عقب راند.،، اما نادر خود را فاتح تل اعلام نمود. این امر در حالی هست که تهانه خالی میرامشاه را گرفته بود. بعد نیرو های دِیَر Dyer  به کمک شتافت. این امر نادر را مجبور ساخت تا به وزیرستان شمالب عقب نشینی نماید. اما درست روز سوم ماه جون ۱۹۱۹، دِیِر، تلگرامی را دریافت نمود مبنی به این که امیر امان الله، به آتش بس توافق نموده و به عملیات جنگی باید نقطهٔ پایان گذارده شود.

در آن سوی دیگر، نیروی های بریتانیابر لشکر عبدالقدوس یورش بردند و تهانهٔ افغانستان در چمن را تصرف کردند.جالب هست که اسد الله سراج در مورد نادر می نگارد،٫٫ در حالیکه سپهسالار پیشرفت می کرد،…امر آتش بس، از مرکز صادر گردید.،،.

اکنون روشن شده است که با وجود سر و صدای زیاد برای بازپسگیری ناوابستگی یا استقلال در جنگ با انگلستان، پس از آن که انگستان به وسیلهٔ طیاره های بم افگنش بر جلال آباد و کابل، بم ریختند، تن ارکان قدرت، تا مغز استخوان به لرز افتاد. به زودی شایعهٔ تندی پخش گردید و تا دهلیز های ارگ نیز رسید که تمام بار ملامتی جنگ را به گردن امان الله و گروه نزدیکش از آن میان محمود طرزی انداخته و چنین استدلال می شد که بدون نیاز، بر ما این جنگ را تحمیل نموده اند. از این رو در رهرو های قدرت نشانه هایی برای مذاکره جریان یافت و دستور عقب نشینی داده شد. 

اصلاح های درست

از آن جایی که امان الله می دانست که  نصرالله کاکایش در میان روحانیان و سران قبیلگان به ویژه در خط ٫٫ جهاد،، از مدت ها پیش نفوذ پُرتوانی دارد، لذا تلاش نمود تا دل این گروه را به دست آورد.آن گونه که آیبک، یاد آوری نموده است، این نصر الله بود که با یاری گروه جهادی در سراسر منطقه پشتون نشین، شتافت و از این رو در میان آنان هواداران زیادی دست و پای نموده بود. از همین رو بود که سید حسن نقیب و پاچای اسلامپور، در حالی که نصر الله پشت میله های زندان قرار داشت، به نفع او دست به تبلیغ می زدند. از این رو، امان الله در این نیم اول یک دهه قدرتش، با درک دقیق مناسبت ها میان ملایان و سیاست، سعی برآن داشت تا بر لقب دینی ٫٫ غازی،، پای بفشارد. در همین خط بود که روحانیان و ملایان مخالف به دربارش روی آوردند. او بچهٔ پاچای اسلامپور را والی کنر تعین نمود، به مجددیان توجه ویژه نموده و لقب های بلند بالای ٫٫ شمس المشایخ،، و نور المشایخ،، بخشید. او برای این که توجه ملایان کابل را هم جلب نماید به      ٫٫ زیارت،، عبدالعظیم به نام شاه صاحب قلعهٔ قاضی می رفت و تا پایان عمرش او را با محبت نواخت. کارنامهٔ ملای چکنهور را ستایش نمود. امان الله،  در این خط حتا برای جلب حمایت روحانیان خارج هند، دست زد. او فضای هیجانی آزادی را با نماد های دینی مانند ٫٫جهاد،، و دیگر و دیگر … همراه نمود. این فضای تایید روحانیان، چنان به اوج رسید که حضرت شوربازار، به صورت روشن بیان داشت که اکنون مناسب هست تا امان الله ٫٫ خلیفه،، نوی اعلام گردد.

 امان الله، در حالی که به جلب روحانیان می پرداخت، حمایهٔ آگاهانی که در مکتب ٫٫ سراج الاخبار افغانیه ،، به دید های نو و مدرن دست یافته بودند، را نیز در کنارش داشت. همهٔ این ها، پایه های سست قدرت را تا اندازه یی، تحکیم بخشید. 

 به این گونه در آغاز در خط تفکر محمود طرزی، دست به اصلاح هایی که می توان بخش زیادش را ادامهٔ دگرگونی هایی دانست که در ٫٫ عصر سراجیه،، آغاز گردیده بود، زد.

می توان در این راستا، سیاههٔ درازی را نشانی نمود.

اما، نگاه من بیش تر در راستای دگرگونی هایی می ایستد که در خط نوگرایی، تجدد و مدرنیزم قرار داشته و دگرگونی های ژرف ـ با وجود شکست در ظاهر امر ـ‌ سیر می نموده اند. این امر در وجود ساختار قانونمدار سیاسی تبلور یافته است.

می توان در این زمینه بر معارف انگشت گذارد. این نظام از شیوهٔ هندی ـ با تجربه تلخی که عصیان ۱۹۰۹، به میان آورده بود ـ  به سوی پذیرش نظام درسی فرانسه، تغییر یافت و در آن، نقش آموزگاران ترکی نیز جای برجسته یی دارد. مکتب های گونه گونه با زبان های خارجی متعدد، بنیاد گذاشته شدند. در بخش های اداری مکتب حکام و کورس های اداری را می توان نام برد. در این راستا توجه زیاد به درسگاه های فنی و دیگر و دیگر...صورت گرفت. در مدت یک دهه، درب  چارده مکتب گونه گون  با روش های جدید باز گردیدند.

 اما، این نکته را نباید فراموش نمود که  مخالفت محافظه کاران سنتی که ورود درس های مبتنی بر دانش تجربی را خلاف حکم های اسلام می دانستند، سد سکندری در برابر این روند می ساخت. در همین  حال در بخش هایی از کشور تعداد زیاد مدرسه های دینی به شدت فعال بودند. هم چنان در سراسر کشور هر جایی که مسجدی وجود داشت، شاگردان برای آموزش قرآن و حدیث، در برابر ملا زانو می زدند. گشایش درب مکتب ها برای دختران نیز با چنین سدی رو به رو شد. در این امر توجه به قانون، خود بدعت بزرگی برای گروه سنت گرا به حساب می رفت. در این میان قانون خانواده گی که ازدواج دختر را در خرد سالی و همچنان با اعضای خویش و قوم نزدیک منع می نمود، آزادی زن بیوه پس از مرگ شوهر برای ازدواج دوباره، که حتا خلاف تمام حکم های شرعی بود و در گذشته و در چارچوب سنت قبیلگی رایج بود، قدغن نمود. همه این ها تب عصیان را فراهم ساخت. آزادی مطبوعات و به راه افتادن حتا نشریهٔ شخصی، از میان برداشتن حجاب از روی زنان و دیگر و دیگر... هیزم های خشک و حتا تیل سوزان بر این امر پاشید.    

در شاه نگین این اصلاح ها، همانا شکل گیری اولین قانون اساسی یا قانون مادر است. این کار زیر نظر محمود طرزی و کارشناسان ترک درسال ۱۹۲۳ع. به راه افتاد. این قانون اساسی با آن که بر نظام شاهی مطلقهٔ میراثی که قدرت تنها به مردان خانواده شاهی انتقال می یافت، مُهر تایید گذارد، اما، با مقایسه با نظام های استبدادی که در درازنای تاریخ بر کشور ما فرمان می راندند، گام بزرگی به سوی شکل دهی یک ساختار مردمسالاری به حساب می رود.

از این جا بار دیکر روشن می گردد که محمود طرزی با آن که نقش مهمی در شکل دهی این قانون داشت، اما، نگاهی به ساختار سیاسی مبتنی بر قانون اساسیی که نظام سلطنتی مطلق را به نظام شاهی قانونمدار ـ ما به نادرستی آن را شاهی مشروطه می خوانیم ـ نداشت. در این جا باید گفت که در ادبیات سیاسی در این زمینه، دو مفهوم و اصطلاح وجود دارند: یکی شاهی مطلق و دیگری شاهی قانونمدار  Constitutional Monarchy، نی شاهی مشروطه . در این ساختار، قانون بر قدرت مطلق شاه مهار می زند. فکر می کنم که چون او از تجربه تلخ ترکیه و ایران آگاه بود، به اصل معروف در دانش سیاسی که آن را ساختار ٫٫ استبداد منور یا روشن ،، یاد می کنند، توجه داشت. در میان روشنگران اروپایی چون منتسکیو، ژان ژاک روسو و ژان بُرن برای بیان این مساله و به ویژه برای  توصیف حکومت فردریک کبیر، از اصطلاح ٫٫استبداد روشن،، استفاده می‌ کردند. این امر بیان می دارد که با وجود دیدگاه اکثر نویسنده گان ما که او را مشروطه خواه و آن هم در راس چنین جنبشی، می پندارند، او به این امر باور نداشت. در این قانون، دین اسلام و مذهب حنفی به صورت رسمی اعلام شد. پیروان دین های دیگر آزادی داشتند، اما، بعد زیر فشار روحانیان، باید جزیه می پرداختند. در این قانون اساسی چیزی به نام تقسیم قوای سه گانه وجود نداشت. شاه همه اهُرم های قدرت را به دست داشت و در بخش قضایی هم حکم نهایی را او صادر می کرد. به این گونه ما تا رسیدن به ساختار سیاسیی که رای مردم یا کم از کم گروه های سیاسی در آن نقش، بازی نمایند، فاصله زیادی داشتیم. اما، برخی نویسنده گان ما از دوران مشروطهٔ دوم گپ می زنند و در باد هوا گره دموکراسی می زنند.

 

اصلاح های شتابزده و هوایی

اکنون آرام آرام در درخت تلخ اصلاح های شتابزده با فروکشی هیجان اولی و دوری گرفتن شاه از قشر روحانی، و حتا یاران نزدیکش از یک سو و اهرم نیرومند ساختار قبیلگی که دگرگونی های سطحی اقتصادی زیر پای شان را خالی نکرده بود، میوهٔ تلخ به بار آورد.

به باورم باید این پرسش و دریافت پاسخ که چرا محمود طرزی و محمد نادر، وزیر حرب، از او فاصله گرفته و کسان دیگری از آن میان محمد ولی ـ‌ بعد دروازی ـ  چنان به او نزدیک شدند که  تا به مقام  نایب السلطنه دست یافت؟ 

پاسخ دانشی یافت. من به این چند اشاره بسنده می نمایم:

ـ  من به روز ۲۱ نوامبر ۲۰۱۷. در هامبورگ، جرمنی، دیداری با حامد محمود، پسر محمود، وزیر مالیهٔ امان الله، داشتم. او که یک دیپلومات حرفه یی هست، قصه نمود که باری فرانسس همفری، سفیر انگلستان در کابل، به ملاقات امان الله آمد. او در جریان این دیدار به او پیشنهاد نمود که فرصت آن فرا رسیده است تا حادثه های بد روزگار پیشین را باید فراموش نمود. دولت بریتانیا حاضر است تا در این راه گام های بلندی بردارد. ما حاضریم تا برای به پا ایستادن کشور افغانستان که به باور ما همیشه یک سرزمین مستقل بوده است، یاری های همه جانبه را ارایه نماییم. در کشیدن راه خط آهن به کندهار و سپس کابل، اقدام نماییم. زیر بنای محکم اقتصادی را سر و سامان بدهیم. ما حتا حاضریم تا ٫٫ زمین های از دست رفته،، را به شما باز گردانیم.

در این جریان ما شاهد هستیم که شوروی به ظاهر امر با نیت خوب، اما، با طرح توسعه طلبیی که در خط ایدیولوژی اش سمت و سو دارد، آرام آرام به کشور می خزد. در این زمینه ما نمونه های فراوانی را ارایه کرده می توانیم.

امان الله در پاسخ گفت که من این امر با وزیران در میان می گذارم و نظر آنان را   می خواهم. 

امان الله این مذاکره سری را با محمد ولی دروازی که اکنون دوست نزدیکش  شده بود، در میان گذارد. ولی دروازی، به شدت مخالفت خود را بیان نمود. او یادآور شد که انگلستان می خواهد این بار از دَرِ دوستی به هدف هایش برسد.

درست فردای این روز، راسکولینکوف، سفیر شوروی که بعد ها به وسیلهٔ استالین کشته شد، برای دیدار با امان الله شتافت. در جریان این دیدار در کنار این که از هدف های پنهانی انگلستان برای سیطره بر افغانستان سخن زد، جریان مذاکرهٔ همفری را با او بَینه به بَینه گفت.

در این جریان امان الله، مساله دیدار با همفری را با محمود، امین مالیه، در میان گذارد. او با خوشی از این امر پذیرایی نمود و یادآور شد که به ترین فرصت هست که باید از آن استفاده نمود.

 امان الله به او نیز یادآور شد که مساله را با وزیران در میان می گذارد.

چند روز بعد امان الله، این موصوع را در جلسهٔ وزیران در میان گذارد. جر و بحث داغی جریان یافت و در پایان روز، از میان هفت نفر، چار تای آن علیه نزدیکی پیوند با انگلستان سخن زدند و رای دادند و سه نفر به نفع آن کشور.

در میان کسانی که علیه داشتن پیوند نزدیک با انگلستان رای دادند صدیق پلچرخی، وزیر خارجه و محمد دروازی، حضور تند داشتند. 

به این گونه مساله به نفع روسان تمام شد. روی همین دلیل محمود از وزارت مالیه استعفا داد.

ـ در مورد محمود طرزی، تا جایی که من دریافته ام، آرام آرام با دگرگونی های شتابزده به ویژه رفع حجاب و دیگر و دیگر… فاصله می گرفت. او نامه یی را از پاریس به امان الله فرستاد ـ‌ من در اثر به نام ٫٫ کتابشناسی محمود طرزی،، آن را آورده ام، اما، به خود متن دست نیافته ام. تنها در دیدار هایی که با صالح پروانتا داشته ام، با جنباندن سر، به تاییدش دست زد. بعد ها به این امر خواهم پرداخت

.ـ در مورد محمد نادر، اسدالله سراج، در یادداشتی می نویسد، ٫٫اعلیحضرت (‌امان الله) در نظر داشت قوای عسکری را تقیل دهند… سپهسالار (محمد نادر)، پافشاری داشتند که برای پیشبرد پلان های مترقی، داشتن قوای منظم اردو بس مهم…،،. در این زمینه به   استعفا نامه اش در جلد اول ٫٫ نادر افغان،، ص. ۶۳ ـ ۲۳ سری بزنید.

بر آگاهان کشور هست که با امکان های بیش تر آگاهی که اکنون در اختیار دارند، برای این پرسش،  پاسخ بیابند.

 فیض محمد کاتب در کتابش زیر نام ٫٫ تذکر انقلاب،، در میان کسانی که در خط فراهم سازی زمینهٔ سقوط امان الله، نام می برد، به محمد ولی، اشارهٔ  روشن می نماید.دوستی وعده داده است که سند محکمهٔ محمد ولی را در اختیارم قرار دهد.

 حامد محمود، بچهٔ محمود ناظم مالی یا وزیر مالیهٔ امان الله در صحبت رو به روی با من، بیان نموده است که این فرد در درون کابینهٔ امان الله که به سه بخش تقسیم شده بودند، با شوروی رابطهٔ نزدیک داشت. دو بخش دیگر را محمود طرزی که در خط ترکیه گرایی قرار داشت و به افغانستان قوی می اندیشد، و محمد نادر به شیوه دگرگونی های آرام انگلستان دلبندی داشت، رهبری می کردند. 

در نیمهٔ دوم دههٔ سلطنت او که هنوز پایه های قدرت به استحکام لازم دست نیافه بود، و  آرام آرام هیجان ناشی از استقلال فروکش می نمود و حمایه روحانیان هم لاغر و کمرنگ شده بود، نیروی های محافظه کار، کم کم متوجه این امر گردیدند که زیر پای قدرت شان آبی به راه افتاده است که کاخ فرمانروایی بی بدیل شان را فرو می بلعد. از این پس، اینان با همراهی سران قبیلگان که می دیدند حریم قدرت شان کوچک و کوچک تر می گردد، دست به دست هم داده، سر مخالفت را شور دادند.

 شاه که در هیجان دگرگونی ها به سر می برد و در کاخ و برج عاج آرمانگراییش در بند، از واقعیت جاری دور، اسپ اصلاح ها را ـ بیش تر ظاهری ـ به تندی تاخت. این امر حتا یاران نزدیکش را از او دور ساخت. تنها گروه چاپلوس، متملق و بلی گوی او را در حلقهٔ تنگ محاصره گرفتند.

این اصلاح ها و رفوم ها،که روی دست گرفته شد و در آغاز نیروی همراهی روحانیان و سران قبیلگان را به همراه داشت، واکنش بدی را به همراه نیاوردند. این امر، در آغاز با شکلی از سکوت نیروها محافظه کار دینی، سران قبیله گان و خانان زمیندار، در خط صبر کنید چی می شود؟ رو به رو شد. امان الله، سوار بر موج استقلال (!) خواهی دست به اصلاح های پیش از وقت و ناضرور زد. تبلور این امر را در حرکت به سوی فرمانروایی قانون مدنی، به جای شرعی می توان دید.

اما، به زودی گروه های محافظه کار که در وجود  روحانیان ـ ملایان، از یک سو و سران قبیله گان با هم دستی خانان محلی از جانب دیگر، تبلور یافته بودند، سر عصیان بلند کردند.

اولین بار ملایان سنت گرا با یاری سران قبیله گان در خوست، به بغاوت دست زدند.

گوهر اساسی این عصیان را باید در شیوهٔ نو دریافت مالیه که برای خرچ های نو سازی کشور و معارف نیاز به آن بود، جستجو کرد. مهم ترین این دگرگونی آن بود که مالیه جنسی به نقد بدل شد. این امر همراه با فسادی که در امر مالیه گیری جریان یافت، فضای عصیان و بغاوت را چون بشکهٔ باروت به میان آورد.

این امر باجرقه یی که از سوی تبلیغ ملایان که اصلاح ها را کفر آمیز قلمداد کردند، توفانی را به راه انداخت. نکتهٔ مهم دیگر این بود که این اصلاح ها اثر تندی بر قبیلگان افغان (پشتون) وارد نمودند. اینان در برابر اعلام خدمت عسکری برای همه اتباع کشور و سست ساختن نورم های رفتار قبیله گی که آن را ٫٫ پشتونولی،، می خوانند، نیز بغاوت کردند. اینان حتا در برابر شریعت اسلام که بخشی از حکم هایش خلاف آن نورم در چارچوب مناسبت های قبیله گی بود، سر خوش نشان ندادند، چی رسد به اصلاح های ژرف تر! این امر به ویژه در مورد زن و دادن آزادی برایش، بر آتش عصیان هیزم ریخت.

این واکنش های محلی، آرام آرام همراه با توطیه های درون دربار، زمینه سقوط را فراهم نمود. 

 از سوی دیگر، سیاست بیرونی که می بایست ـ بنابر موقعیت ويژهٔ کشور ـ توازن میان انگلستان و روسیه را ـ تجربه یی که از امیر عبدالرحمان به حیث یک ارثیه مهم، به جای مانده بود، بر قرار نماید، نتوانست مهارت لازم را بخرچ دهد. امان الله در هر مناسبت به ویژه جشن، با شور و هیجان بیش از نیاز، به انگلستان توهین می نمود. سفر آخرش در جهان ۱۹۲۸ ـ با آن که دوستان نزدیکش مخالف این امر بودند ـ من این را ٫٫ سفر با عکس های یادگار و دیگر هیچ،، می خوانم، او را بیش تر مغرور ساخت. جالب این هست که او حتا گپ اتاترک را که در برابر بیان برنامه های بلند بالایش گفته بود،٫٫ اول پایه های قدرت را تحکیم ببخش و بعد دست به اصلاح ها بزن ،، فراموش نمود. او بدون این که با نگاه ژرف به سر هایی که در برابرش به مخالفت بلند می شدند، توجه نماید، به راه اش ادامه می داد، تا این که زیر پایش خالی شد.

به ساده گی می توان گفت که مثلث ساختار نیرومند قبیلگی، نهاد های ریشه دار دینی که ساختار مدار بسته یی را شکل داده است ـ هر چند گاه همان دورباطل دگرگونی و بازگشت به عقب، در آن جریان می یابد ـ همراه با شتابزده گی در امر دگرگونی ها، بدون تحکیم  پایه های قدرت که در این گونه کشور ها نیروی سرنوشت ساز اند، آرمان بزرگ نوگرایی، تجدد و مدرنیزم را فرصت تحقق نداد. به این گونه تجربهٔ دوم اصلاح ها از بالا ـ در خط همراهی بالایان ـ‌ با عصیان ها رو به روشد و اژدهای ٫٫ سنت،، آن را بلعید و چرخ دگرگونی ها به عقب رانده شد.

 

اژدهای سنت، سر بلند می کند 

پس از آن که امان الله، تاج و تخت را ترک  نمود، ۱۹۲۹ع، اژدهای سنتگرایی و شریعت، اصلاح هایی که را که در جریان سه دههٔ سدهٔ بیستم به راه انداخته شده بودند، به کامش بلعید.

 

یادادشت: 

من در این تنگجا نتوانستم به رخ ها و زاویه های مساله از آن میان دور شد محمود طرزی و محمد نادر از وی، نگاه بیش تری بیندازم. اما در نظر دارم تا در نوشته دیگری به بخش ها از قلم ٫٫ دور مانده،،  این امر بپردازم.

تا آن گاه!

 

کتابشناسی به زبان پارسی :

۱ـ آیبک،٫٫ خاطرات ،،. ٫٫ افغانستان از سلطنت امیر حبیب الله خان تا صدارت سردار محمد هاشم خان،،. بر گردان از زبان اردو به پارسی دری، فضل الرحمان فاضل، چاپ چارم، قاهره، مصر، نوامبر ۲۰۱۶ع. 

۲ ـ سراج، اسدالله. ٫٫ رویداد های مهم زنده گی اعلیحضرت محمد نادر شاه شهید،، چاپ اول، چاپخانه: مطبعهٔ احمد، کابل، افغانستان، سال چاپ: ۱۳۸۸هـ. ش.

۳ ـ طرزی، صدیق رهپو.٫٫ ماو نوآوری،، و دیگر نوشته ها در میدان های اندیشه یی گوناگون در جال جهانی آگاهی یا نت. 

۴ـ غبار، غلام محمد.٫٫ افغانستان در مسیر تاریخ.،،. ناشر: مرکز نشر انقلاب، بهار ۱۳۶۸، چاپخانه: ۲۰۰۰.

۵ ـ فرهنگ، صدیق.٫٫  افغانستان در پنج قرن اخیر.،،.ناشر: درخشش، مشهد، ایران، چاپ اول:۱۹۹۱.

 ۶ ـ کاتب، فیض محمد.٫٫ تذکر انقلاب،،. مقدمه، تعلیق و ویرایش: علی امیری، ناشر: انتشارات کاوه، کلن، جرمنی، ۲۰۱۳.

 

Bibliography : 

1- Ashouri, Daryoush,”Dictionary for Human Science.” English - Persian. Nashr e Markaz, Tehran, Iran, 1996.

2- Dupree, L.” Afghanistan”  Oxford UN. Press, Delhi,Fourth Print,1997.

3 - Lee, L. Jonathan.” Afghanistan: A History from 1260 to the Present.” Reaktion books, London.UK, 2018.

 

صدیق رهپو طرزی

شهر گُت تینگن، جرمنی

۲۵ اگست ۲۰۱۹ع.

 

 

 

دیوان ٫٫ عندلیب،، طرزی از چاپ بیرون شد


بیان شعری شاعر دیگری از خانوادهّ طرزی

به تازه گی کتابی زیر عنوان ٫٫ دیوان محمد امین عندلیب، طرزی،، به کوشش داکتر عبدالغفور آرزو و داکتر ننگیالی طرزی، به دست نشر سپرده شد.

این اثر دارای پیشگفتاری با نوشتهٔ ننگیالی طرزی می باشد.

در این بخش می خوانیم:٫٫ هنوز در خم و پیج ذهنم، آواز پدرم شاد روان محمد صدیق طرزی، طنین انداز است که در آن از سروده های دیوان شعر عمویش ٫٫ عندلیب،، بر می خواند و پیرامون ارزش های هنری آن لب به سخن می گشود.،،

این اثر از روی سه نسخه یی که در آرشیف ملی، نگه داری می شده، بر گرفته شده است.

ننگیالی طرزی همانسان که پیش تر دیوان غلام محمد طرزی که در کراچی به چاپ رسیده بود و نسخه های آن کمیاب، به دست نشر سپرد، این بار وعده داده است تا دیوان شعر مهردل ٫٫ مشرقی،، ( کندهار جون ۱۷۹۷- کندهار مارچ ۱۸۵۵) را به دست نشر بسپارد.

یاد آوری می نمایم که یک اثر دیگر ٫٫مشرقی،، به نام ٫٫ شرح بیتین مثنوی مولانا جلالل الدین بلخی،، با ترتیب و تصحیح عبدالحی حبیبی که در سال ۱۳۵۱هـ خ. در کابل چاپ شده است، نزد من می باشد.

آقای آرزو در بخشی به نام ٫٫ روزنه،، به زنده گی نامه ٫٫ عندلیب،، می پردازد.

بعد به ترتیب غزل ها، مثنوی ها، مخمس و رباعی ها درج شده اند .

در پایان فهرست و مطلع غزل ها برای زود یابی خواننده آورده شده است.

این اثر در چاپخانهٔ میوند، کابل، در حوت ۱۳۸۸هـ.خ. به چاپ رسیده است.

باید خاطر نشان نمود که یک نسخه یی از این دیوان را آقای داکتر ننگیالی طرزی، با مهر همیشگی که با من دارد، برایم فرستاده است که از ایشان سپاسمندم

یادآوری: من در نوشته جداگانه یی به بررسی آن خواهم پرداخت.



Another poet from Tarzi Family

The Divan (Collection of Poetries) of Amin Andalib Tarzi with the help of Dr. Abdul Ghafur Arezo and Dr. Nanguyali Tarzi, was published.

This work has a preface which has been written by Nanguyali Tarzi.

In this section, we can read as, “In the deep background of my mind, still I hear the echo of my father Mohammad Seddiq Tarzi voices who recited the poetry of his uncle Andalib, and were talking about their artistic values”

This Divan has taken from three hand written prescriptions versions which were kept in Afghanistan National Archives.

Nanguyali Tarzi, following the republishing of the Divan of Gholam Mohammad Tarzi which had been published in Karachi long time ago and its copies were very rare and not available, committed to publish the Divan of Mehrdel e Mashreqi (Oriental).(Kandahar June 1797 - Kandahar March 1855).

It is worth to notice that another book of Mashreqi under the title of “Description of two poet of Mavlana Jalaloddin Balkhi” which edited by Abdul Hai Habibi and was published in 1351H.Kh.(1972) in Kabul is with me.

Mr. Arezo under the title of Window, deals with Abdali's biography.

At the end there is a list of poetries entry too.

It was published in printing house of Maiwand, in Kabul, March of 1388 H.Kh.

It should be noted that a copy of the Divan was sent by Dr. Nanguyali Tarzi to me.

Availing this opportunity, I express my best thanks for his kindness.

Reminder : I'll write a separate commentary about asap.

شپیگل، در سنگر دفاع از آزادی بیان



شپیگل ( آینه)، در سنگر دفاع از آزادی

این هفته نامه، پایه های نظام مردم سالاری را در جرمنی نیرومند ساخت

صدیق رهپو طرزی

-۱-

نگاهی به گذشته

کهن ترین سندی که در مورد جرمنان تا اکنون به دست آمده است، یاد داشت های ژول سزار ( سال نهم پیش از عیسا) می باشد.

او هنگام گذشت و عبور از جنوب جرمنی کنونی، برای گشایش و فتح فرانسه، با قبیله های گوناگون جرمن رو به رو شد.

نکتهٔ جالبی که در این یاد داشت ها می توان دید، ساختار قدرت در میان این قبیله گان می باشد. در میان قبیله گان جرمن، به جای فرد ریش سپید، جنگجوی نیرومندی، قرار داشت.

البته این تاسیتوس، Tacitus تاریخنگار رومی بود که با نوشتن اثری به نام جرمنیاGermania تصویر تمام قد این قوم را با تمام ریزه کاری هایش، به صورت دقیق ترسیم می نماید. او این اثر را در سال ۹۸ ع. نوشت.

این ساختار اولی، در ناخودآگاه این مردم باقی ماند. اوج این امر را می توان در دوران نازیزم به روشنی دید.

به هر روی.

پس از جنگ جهانی دوم

با پایان جنگ دوم جهانی در بهار سال ۱۹۴۵ع. که جرمنان آن را ٫٫ لحظهٔ صفر،، می خوانند، بدترین روزگاری بر سر این مردم، پس از برخوردهای معروف به ٫٫جنگ های سی سال،، سایه گسترد. در ظاهر امر، جنگ های سی سال (۱۶۴۸-۱۶۱۸) میان گروه های مذهبی کاتولیک و پروتستانت مربوط به دین عیسایی، در درون شاهنشاهی یا امپراتوری ٫٫ روم مقدس،، جریان یافت. اما، همه به این باور اند که جنگ های یاد شده در خط برخورد های سیاسی و ایجاد توازن میان نیرو ها، در چارچوب این شاهنشاهی صورت گرفت.

جرمنی در چنگال اشغال فاتحان قرار گرفت. در برابر آنان دو راه با گزینش دشوار قرار داشتند: باز سازی و گذاردن نقطهٔ پایان به میراث شوم نازی و برداشت گام به سوی سر و سامان دادن ساختار مردم سالار.

با اندوه که روسان در بخش اشغالی شان ٫٫ شرق جرمنی،، همان مدل سیاسی ـ اقتصادی خویش را که فاصلهٔ ژرفی با مردم سالاری داشت، پیاده کردند.

در بخش دیگر، در خط بازسازی با یاری ا. م. ا که در وجود ٫٫ پلان مارشال،، تبلور یافت، همراه با دیگر فاتحان، به جرمنی یاری رسانده شد تا چون٫٫ مرغ آتش،، از خاکستر ویرانی، قد بلند نموده و پرواز نماید.

در بخش ساختار مردم سالاری، سال ۱۹۴۷ع. درب گزینش و انتخاب از ساختار محلی گرفته تا مقام های ارشد، را به روی مردم باز نمود. این امر، تا ساختاری برای به میان آوردن خاکهٔ قانون اساسی که به نام ٫٫ اصولنامهٔ اساسی،، یاد می گردد، ادامه یافت. همین اصول اساسی ارزش هایی را نهادینه ساخت که آن ها را می توان تکیه گاه مردم سالاری خواند.

جرمنان، در اگست سال ۱۹۴۹ع. برای گزینش شورای ملیی رای دادند. پس تر، ادنایر، رهبر حزب دموکرات مسیح، مرد هفتاد ساله یی که تبلور از یک چهرهٔ پدر سالار بود، به حیث صدراعظم برگزیده شد.

این امر در حالی صورت گرفت که جرمنی از تجربه های ناکام انقلاب مارچ (۱۸۴۸ع.)، بعد جمهوری وایمار (۱۹۳۳-۱۹۱۹) و فراز و نشیب های سوسیالیزم ملی، یهودی کشی که بیان آن در واژهٔ هولوکـُست تبلور یافته است ( واژهٔ هولوکست، یک لغت عبری است و معنای قربانی در محراب باور، را می دهد.) و جنگ جهانی دوم با تن پـُرزخم گذر کرده بود.

به یاد داریم که در این رسته چگونه جمهوری وایمار، در چنگال بیرحم نازیان قربانی گردید.

یکی از دلیل های که نهاد های نو ساختار مردم سالاری ـ با وجود ناتوانی سنت مردم سالاری در کشور ـ آرام آرام شکل گرفت، یاری فاتحان ـ همه ـ پس از ۱۹۴۵ع. می باشد.

نکتهٔ بسیار شگفت انگیز دیگر این بود که جرمنان، پس از آن که در سپیدهٔ شکست بزرگ، از خواب بیدار شدند، چنان شگفت زده و نادم بودند که تمام تلاش خویش را در این خط که بار دیگر این تراژیدی ویرانگر تکرار نشود، به خرچ دادند.

این امر دیگر روشن است که در نتیجهٔ این تلاش ها، ساختار مردم سالاری ریشه های محکم در روان مردم دواند. مهم ترین نکته در این زمینه، ضمانتی بود که از سوی قانون اساسی برای عدم بازگشت نظام سیاسی اقتدار گرا، داده شده است.

پیروزی مردم سالاری به سببی به شدت پُراهمیت می باشد که این کشور دوران سیاه نازیزم را از سر گذرانده است. این کشور هم چنان با مقایسه با همسایگان، دارای نظام خان سالاری دراز مدتی بود. به ساده گی می توان گفت که ساختار سیاسیی را که بسمارک (۱۸۸۶ع.) بنیاد گذاشت، با آن که عنصر های کمرنگ مردم سالاری در آن دیده می شد، به شدت اقتدار گرا بود. در آن همچنان شاهزاده گان، جنرالان و دیوانیان فرمان می راندند. جمهوری وایمار، با آن که روی به سوی یک نظام مردم سالار تمام عیار داشت، اما، این جمهوری جوان در برابر کوهی از درد سرها، رو به رو شد. نکتهٔ جالب دیگر این است که جامعهٔ سیاسی کشور، به دو قطب افراطی با دیدگاه کمونیستی و سوسیالیزم ملی، تقسیم شد.

در این زمان در انتخابات سال ۱۹۳۳ع. نازیان ۳۷ درصد رای را به دست آورده و به تنهایی به نیروی مسلط بدل شدند. هیتلر با استفاده از ماده یی در قانون اساسی وایمار، حالت ویژه یی را اعلام کرد و بر اریکهٔ قدرت بدون رقیب سوار شد.

اکنون با استفاده از تجربه های تلخ یاد شده ٫٫ اصول اساسی،، را می توان تکیه گاه نیرومندی برای نگه داری آزادی های اساسی خواند. این قانون با روشنی جلو ظهور نیروهای افراطی و ضد مردم سالاری ـ از هر رنگی که باشند - را سد می سازد.

در نتیجهٔ این امر، سیاست در جرمنی پس از جنگ، نشان داد که از سطح عالی ثبات بر خوردار است.

البته این نکته را باید یادآور شد که این سند سنگپایه یی در برابر باد های توفندهٔ ناموافق قرار گرفته و با توانمندی از اصل های اساسی که در شاه نگینش، آزادی، به ویژه آزادی بیان، قرار دارد، پاسداری و دفاع نمود.

این را باید یادآور شویم که تک تک مردم، به ویژه رسانه های همگانی که چون وجدان بیدار و سگ پاسبان آزادی های اولی مردم اند، نقش مهمی در شکل گیری این ساختار داشته است.

٫٫ اشپیگل،، آینهٔ مقاومت در برابر یورش بر آزادی بیان

یکی از برجسته ترین نمونه ها، مقاومت هفته نامهٔ ٫٫ شپیگل،، یا ٫٫آينه،، در پاسداری از آزادی بیان می باشد.

این رخداد و یا حادثه به نام ٫٫ مسالهٔ اشپیگل،، معروف گردید.

این رخداد را بسیاری٫٫ نقطه چرخشی،، در روند مردم سالاری در جرمنی می دانند. از آن زمان با آن که درست نیم سده می گذرد، اما، در وجدان بیدار جامعه نقش همیشگی خویش را به جای گذارده است.

درست پنجاه سال پیش، نیروهای پولیس جرمنی بر دفتر اشپیگل، یورش بردند و برخی از روزنامه نگارهای دست اول رابه بند کشیدند.

این کار سبب شد تا حکومت آن زمان، همراه با وزیر دفاع پُرقدرتش، راه سقوط را در پیش بگیرند.

در این مورد نگاهی به خود شپیگل، می اندازم:

٫٫این یورش را با نام رمزی ٫٫ خرمگس،، ، ٫٫مگس،، و ٫٫ زنبور،، روی دست گرفتند. پنج گروه با نام های رمزی ٫٫مسابقه های پنجگانه،، ، ٫٫ آینشتاین،، و رمزنام های همانندی، به وسیلهٔ ٫٫ ادارهٔ خدمات ضد جاسوسی اردو،، یکی از سه ادارهٔ اطلاعاتی فدرال که آن را ٫٫ ویرانگری،، می خوانند، برای شکار آماده شدند.

این رخداد که در ماه اکتوبر ۱۹۶۲ع. در جرمنی غرب، شکل گرفت به قصهٔ پُر هیجان جاسوسی به قلم جان لی کرری، که در همان زمان روی اثرش به نام ٫٫ جاسوسی که از سرما سرزد،، و بعد به کتاب پُرفروشی بدل شد، شباهت زیاد داشت. در آن زمان که اوج جنگ سرد بود، دستگاه استخباراتی جرمنی می پنداشت که به صورت واقعی یک مساله پُرتوطیه یی را که دارای بُعد های بزرگ می باشد، دنبال می نماید. آنان چنین می پنداشتند که رودلف آوگشتاین، بینادگذار اشپیگل، ( با نام رمزی خرمگس) همراه خبرنگاران این هفته نامه، به شمول کونارد اهلرز (با نام رمزی مگس) و هانس شملز (با نام رمزی زنبور) پرده از راز های سر به مهر اردوی جرمنی برداشته و به آن خیانت کرده اند.

در نتیجه، این کار که به نام ٫٫ مسالهٔ اشپیگل،، معروف گردید، سبب برطرفی وزیر دفاع گردید، شهرت اشپیگل را در سراسر جهان پهن نمود و به نقطه چرخشی در تاریخ جرمنی پس از جنگ، در روند مردمسالاری بدل شد.

جالب است که این برنامهٔ به دقت سر و سامان یافته توسط دستگاه ضد جاسوسی، از همان آغاز با اشتباه بزرگ و خبط، همراه گردید. روز جمعه، ۲۶ اکتوبر، ساعت ۱۸ و ۱۵، یک مرد آراسته یی از فروشگاهی در دوسلدورف بر زیر باران شدیدی، سوار مرسدسش شد. او زیر بغلش بستهٔ کباب روز یکشنبه را گذاشته بود. در همین لحظه او را افسری از ٫٫دفتر پولیس جنایی فدرال، متوقف ساخت.

پولیس به شدت باور داشت که آوگشتاین، راگرفتار نموده است. به هر حال، مرسدس در برابر دفتر اشپیگل در دوسلدورف، با شمارهٔ هامبورگ ایستاده بود. همه به هم می خواندند: آوگشتاین در هامبورگ جایی که دفتر مرکزی اشپیگل قرار داشت، زنده گی می کرد و هم چنان اقامتگاه دومی در دوسلدورف داشت.

اما، از همان پرسش اول، این مرد، به شدت یادآور شد که آوگشتاین، نیست. او تاکید می نمود که نامش اریش فیشر، است و گردآورندهٔ اعلان ها در شپیگل می باشد. اما، او چیزی را ثابت کرده نمی توانست، زیرا شناسنامه و چهره نمایش را با خود نداشت.

یکی از مستنطقان با بی صبری گفت، ٫٫ اقرار کن که فیشر نیستی و خود و ما را از شر این هوای بارانی نجات بده،، فیشر با لحن تند طنز آمیز اصرار می ورزید. او پرسید،٫٫ اگر من اقرار کنم، وقت کم تری را در بر می گیرد؟!،،

پیش از آن که این اشتباه روشن گردد، دو ساعت پوره را در بر گرفت. جالب است که این فیشر مردنی و لاغر، ۱۵ سال هم از آوگشتاین، کم تر عمر داشت.

یورش بر آزادی مطبوعات

به این گونه بزرگ ترین رسوایی سیاسی در تاریخ جرمنی پس از جنگ دوم جهانی، با چنان اشتباه ها و خبط هایی همراه شد که سبب شکل گیری زنجیر درازی از اشتباه های دیگری شد. به صورت نمونه، مستنطقان چپرکت های خواب فرزندان کلاوس جاکوبی، سر دبیر اشپیگل راتلاشی نمودند و رسم های آنان را به حیث سند، گرفتند. پولیس، در رخداد دیگر، موتری را در سراسر هامبورگ تا آن گاهی تعقیب نمود که به باغ های عمومی رسید. کسی که از موتر پایین شد، باز هم آوگشتاین، متهم نبود. او بل یک سر کارگر ساختمانی بود و بس.

این رویداد، به ماموران پولیس کیستون ( این ها به چهره پولیسان ناتوان که در فلم های صامت ظاهر می شدند، گفته می شود.) بیش تر همانندی دارند تا ناول لی کرری. اما، اتهام ها چنین گسترده بود، عملیات چنان در سطح بالای مقام ها به راه افتاد و چنان انباشته از دروغ ها، نیم راست ها و نیم دروغ ها از سوی حزب ها بود که کارکنان اشپیگل و بسیاری کسان در جرمنی هرگز نمی اندیشیدند که این یک بازی مسخره آمیز است.

دولت هیچگاه در تاریخ پس از جنگ دوم جهانی در جرمنی غرب، چنان برخورد ناجایزی در برابر روزنامه نگاران، ننموده بود. هم چنان هیچ گاهی مردم، نارضایتی خویش را با چنان نیروی پُرسر و صدا در سرک ها و خیابان های جرمنی غرب، سر نداده بودند. شاگردان و محصلان، خلاف اتحاد محافظه کاران و چپگرایان، دست به چنان پرخاش علیه یورش بر آزادی مطبوعات نزده بودند. به این گونه، مسالهٔ رسانه های گروهی به یک رسوایی درون حکومت بدل شد. این امر سبب شد تا بعد ها، حکومت کونارد ادناور سقوط نماید و موجب استعفای فرانس جوزف اشتراوس، وزیر دفاع و پُرقدرت ترین عضو کابینه اش، گردد.

همه چیز با جرقه یی از گزارش به شدت مشرح و دقیق اشپیگل که در شمارهٔ مورخ ۸ اکتوبر ۱۹۶۲ع. به دست نشر سپرده شد، آتش گرفت. کونارد اهلرز و هانس شملز، در بررسی ۱۷ صفحه یی خویش، حال و ضع نیروهای مسلح را در اردو، به بررسی گرفته بودند. آنان به یک نتیجهٔ هوشدار دهنده یی رسیدند. آنان با نگاهی به بررسی ادارهٔ عالی فرماندهی ناتو، به این نتیجه رسیدند که اردوی جرمنی برای دفاع از کشور ٫٫ نیمه آماده،، می باشد. در آن کمبود جنگ افزار، سربازان و به ویژه داشتن هدف رزم آریانه و یا استراتجی، به شدت احساس می گردد. تمرین های جنگی ناتو زیر نام ٫٫فالکس ۶۲،، که چندد وقت پیش به راه انداخته شده بود، بیانگر این واقعیت بود که خط های دفاعی جرمنی غرب، در صورت یورش رژیم کمونیستی شرق، به زودی فرو می ریزند و زیر پای می گردند.

به هر حال، برخی از دبیران اشپیگل، این نوشته راخسته کننده و ملال آور می دانستند، اما، هرگز سردرد آفرین نمی پنداشتند. این گونه مساله ها در شماره های ویژهٔ روز های یکشنبه، نیز همیشه به دست نشر سپرده شده بودند، بدون این که نتیجه های بدی را به همراه آورده باشند. این بار هم در آغاز واکنش تندی به همراه نیاورد. نی بحث عمومیی در مورد به راه افتاد و نی به جز جز مساله پرداخته شد. اما، مخالفان مجله، در عقب پرده برای اقدامی تیاری می گرفتند.

افتراح و تهمتی به نام ٫٫ دهشت افگنی روزنامه نگاری،،

یکی از این فتنه گران، فردریش آوگوست فون در هایت، پروفیسر دست راستی در رشتهٔ حقوق در شهر ورزبورگ بود. او هم چنان در انجمن روحانیان ارتجاعی که هدف شان ٫٫ نجات،، مسیحت غرب بود، عضویت داشت. حالا او می دید که ماموریت دارد تا از غرب در برابر اشپیگل، پاسداری نماید. او روز ۱۱ اکتوبر، شکوه نامهٔ جنایی علیه مجله به دفتر مدعی العموم ، سپرد و آن را به خیانت متهم نمود.

جالب است که این اداره چند روز پیش خود به این کار دست یازیده بود. این اداره به صورت نامستقیم هاینریش وندر، یکی از خبره گان قضایی را موظف ساخت تا بررسی نماید که اسرار دولتی افشا شده است یا نی؟ اما، وندر در دفتر حقوق جنایی وزارت دفاع، که در راسش اشتراوس، وزیری که این نوشته او را آماج قرار داده بود، قرار داشت، کار می کرد. به این گونه آیا وندر می توانست دید عینی و واقعییی را ارایه بدارد؟

در کنار این کار، وندر که به تازه گی وارد این دفتر شده بود، پیش تر هیچ گاهی دیدگاه خبره یی را در مورد مساله های نظامی ارایه نکرده بود. با این هم او به زودی به باور خودش به نتیجه هایی دست یافته بود. پس از گذشت یک هفته از نشر این مقاله در اشپیگل، او ادعا کرد که در اثر این نوشته به تعداد ۴۲ راز افشا گردیده است.

در میان این راز ها، یکی هم نام کسی بود که کار دیگری جز این که نقش وزیر دفاع را در جربان مانور ٫٫ فاللکس،، بازی نموده بود، انجام نداده بود.

اوندر، سطح اسرار را چنان پایین آورده بود که تعریف جدی از راز دولت، در هاله یی از ابهام پیچیده گردید. او چنان آگاهی هایی را به هم بافت که به ساده گی می توانست نام خیانت را بر آن ها بگذارد. این آدم خبره، آمری داشت که به ساده گی در پشت پرده، فشار نیرومندی بر مساله وارد کرده می توانست. این آمر، کس دیگری جز اشتراوس نبود. او پس از خواندن این نوشته، با شعار نبرد علیه ٫٫ دهشت افگنی روزنامه نگاری،، که اشپیکل مرتکبش شده بود، وارد میدان شد تا از بار سنگین این اهانت بیرون گردد. این امر برایش نقش مایدهٔ آسمانی را بازی کرد.

او اکنون به این فرصت دست یافته بود تا دهان مجله را که در گذشته ها هم برایش درد سر های شدیدی ایجاد کرده بود، ببندد.

ولکمار هوف، معاون اشتراوس، همراه با وندر، این خبرهٔ قضایی، روز ۲۰ اکتوبر به دفتر مدعی العموم در شهر کالسرو، رفتند.

در این جا هوف، تلاش نمود تا با دروغ های شاخدار، مدعی العمومان را قانع بسازد. او گفت که امریکاییان به شدت از گزارش اشپیگل ناراضی اند و حتا تهدید کرده اند که جرمنی را از داشتن دسترسی به راز های ناتو درآینده، محروم سازند.

یورش نیروی پولیس بر دفتر مرکزی اشپیگل

دیدار اثر خویش را بر جای گذارد. مدعی العمویان فدرال در این خط قرار گرفتند و به روز ۲۳ اکتوبر، قاضیی در محکمهٔ عدالت فدرال، سند دستگیری و بررسی را صادر نمود. گروه های اصلی بررسیگر چون: ولفگنگ شتمبرگر، وزیر عدلیه، ادارهٔ پاسداری از قانون اساسی، اداره های خدمات اطلاعاتی داخلی و خارجی، به وسیله فشار از سوی وزارت دفاع، به حاشیه رانده شدند. هوف و مدعی العمویان فدرال، مساله را به آدمانی مورد اعتماد شان که در به اصطلاح دفتر پولیس جنایی و ادارهٔ خدمات نظامی قرار داشتند، سپردند.

پس از برخورد سرگیچ کننده در دوسلدورف به روز ۲۶ اکتوبر، عملیات زیر فشار زمان قرار گرفت. بررسیگران از این امر هراس داشتند که مبادا که فیشر، این چهرهٔ ٫٫ اشتباهی،، اوگشتاین، مساله را به گوش آوگشتاین واقعی برساند. به همین دلیل برآن شدند تا دست به اقدام فوری بزنند.

درست در ساعت۲۱ و سی دقیقهٔ همان روز، گروهی از پولیسان به رهبری کارل شوس، بر دفتر مرکزی اشپیگل در هامبورگ، درحالی که شورای دبیران بر نشر شمارهٔ جدید کار می کردند، یورش برد. پولیسان ساختمان دفتر را محاصره کردند. پیش تر، ۱۱۷ اتاق این ساختمان اشغال گردیده بودند. تماس تلفونی اجازه نبود، و کار نشریه با توقف کامل رو به رو شد. تمام اتاق های باید تخلیه و مهر و موم می شدند. پیوند روزنامه نگاران با جهان خارج بریده شد.

بازی موش و پشک آغاز گردید. کارکنان دست به پرخاش و اعتراض زدند، در حالی که یک دبیر در تشناب پُت شد و با خارج تماس گرفت. کار عکاسان متوقف ساخته شد. یکی از آنان فلم های حساس را به معاون زن لابراتوار سپرد و این زن آن ها را در پستانبندش به خارج از ساختمان به صورت قاچاق بیرون کرد. کلاوس جاکوب، سردبیر (آوگشتاین ساختمان را ترک کرده بود) پولیسان راتهدید نمود که در خواست خساره از ایشان خواهد سپرد. اما، او از شکل گیری بدترین نوع این درامه، جلوگیری نمود: کار شمارهٔ جاری پایان یافته بود. اما، ورقه های اولی را باید به قاضیی که امور را بررسی می کرد، می سپردند. این کار به شدت در خط سانسور قرار داشت، امری که قانون اساسی جرمنی را زیر پای می نمود.

زلزلهٔ سیاسی

بررسیگران همه چیز را از روک های میز تا قفسچه هایی که در آن ها پیاله و چاینک قرار داشند تا همه کنج و کنار آشپز خانه را پالیدند. باید آنان میللیون ها سند، کتاب ها، دوسیه ها، عکس ها و هر ورق کاغذ را باز می دیدند. در این راستا، سندی در روک میز بسته یی مربوط به آوگشتاین به دست آمد که گفت و گوی او را با افسر اردو در بر داشت. در پایان کار، هیچ سند و دلیلی برای این که کسی را محکوم به خیانت نماید، به دست نیامد.

دفتر اشپیگل برای مدت یک ماه در اشغال نیرو های پولیس قرار داشت. نشریه، به سببی از چاپ بیرون می برآمد که نشریه های شترن و دی سایت رقبایش، فضایی را برای کار دبیران شپیگل، در دفتر های شان فراهم ساختند. آوگشتاین در ان زمان در بند قرار داشت. مردی که افسران پولیس به همه نیرو به جستجویش بودند، همان فردایی که ساختمان اشپیگل به حلقهٔ محاصرهٔ پولیس درآمد، خویشتن را به مقام های مربوط تسلیم نمود.

آوگشتاین از همان اتاق زندان با دقت، تمام انکشاف ها را در مورد این مساله دنبال می کرد، در حالی که زمین زیر پای اشترواس، چهرهٔ مخالفش، درز بر می داشت. اشترواس با صادر کردن دستور گرفتاری اهلرز، نویسندهٔ اصلی این گزارش پُرمناقشه، از خط سرخ پایش را به بیرون گذاشت. اهلرز، روز ۲۶ اکتوبر در اسپانیا، به رخصتی به سر می برد. او را در نیم شب در استراحتگاه توررمو لاینز، گرفتار کردند. این حرکت که به شدت بیرون از ٫٫چارچوب قانون،، بود به وسیلهٔ هرمن هوشرل، وزیر داخله، صورت گرفت.

اشترواس تلاش نمود تا خود را بیگناه نشان بدهد. او به بخش اتاق نماینده گان درشورای ملی جرمنی، گفت که هیچ رابطه یی با این گرفتاری ناگهانی ندارد. در حقیقت امر او در نیم شب، به نمایندهٔ نظامی جرمنی در مادرید، تلفون نموده بود و از او خواسته بود تا اهلرز را به صورت فوری بندی کند. اشترواس ادعا کرد، ٫٫در این لحظه از سوی صدراعظم دست به این اقدام زدم،،. این یک دروغ بزرگ بود. اشتراوس ، در ادعای دیگرش مبنی بر این که آوگشتاین هم اکنون در کیوبای کمونیستی جایی که اتحاد شوروی دست به تلاشی می زند تا در جریان بحران خلیج خوکان، جنگ جهانی سوم را به راه بیندازد، به سر می برد، این بار، او شاهدروغی را بیان نموده بود.

آن گاهی که وزیر دفاع از سوی حزب سوسیال دموکرات، نیروی مخالف در آن روزها، زیر فشار قرار گرفت، مجبور شد تا حقیقت را توته به توته بیان نماید. این امر زلزلهٔ مدهش سیاسی را به راه انداخت. حزب دموکراتان ازاد، که شریک کوچک در حکومت ایتلافی ادناور، بود، از این امر نا راحت شد زیرا، وزیر عدلیه که عضو این حزب بود، در این مساله در حاشیه رانده شده بود. آنان با صدای بلند خواهان استعفای اشتراوس گردیدند. هر پنج عضو کابینه مربوط این حزب از مقام های شان در پرخاش و اعتراض به این امر، استعفای خویش را به روز ۱۹ نوامبر ارایه داشتند. ادناور مجبور شد تا کابینهٔ جدید تشکیل بدهد و اشتراوس را از آن بیرون براند.

این مانور توانست تا مقام صدارت را برای ادناور، نجات بدهد. بعدها، ادناور، پیش از آن که کار بررسی به پایان برسد با کار بُرد این سخن ها٫٫ بهره گیری از خیانت،، در شورای ملی جرمنی، در مورد اشپیگل پیشداوری نمود. آوگشتاین، از این ٫٫ خیانت،، در حالی که حزب سوسیال دموکرات، با شگفتی و بی تفاوتی به مساله می نگریست، بهره برد. او با یک نوع ناراحتی کودکانه یی بیان کرد،٫٫ مردمانی با نهادن اعلان، به من یاری رساندند. من در مورد این آدمان دید نیکویی ندارم.،،

مجله به سبب همین رسوایی گردآورندهٔ اعلان ها را از دست داد. اما، آرام آرام از این رسوایی بهره برد. خط مشترکان سیر بالایی یافت و اشپیگل ناگهان در سراسر جهان معروف و مشهور شد. اشتراوس که دیوانهٔ قدرت بود، با این قمار، چانسش را برای گرفتن مقام صدارت از دست داد. در این میانه، این آوگشتاین بود که پیروزی بزرگی را به دست آورد.



-۲-



شمیت، ٫٫ من خود در سنگر قرار خواهم گرفت،،

به باور شمیت، ٫٫ مسالهٔ اشپیگل،، ورق طلایی در تاریخ جرمنی پس از جنگ افزود.،،

در شمارهٔ دیگر اشپیگل در این مورد پس از گذشت پنجاه سال، چنین می خوانیم:

آن گونه که می دانیم، هلموت شمیت، یکی از قهرمانان زندهٔ ٫٫ مسالهٔ اشپیگل،، می باشد.

برای اشپیگل، یکی از روز های یکشنبه ماه اکتوبر ۲۰۱۲ع. لحظه ویژه یی به شمار می رفت.
در دفتر مرکزی مجله در هامبورک، در جریان دو روز پیهم، خبره گان سیاسی در مورد ٫٫ مسالٔه اشپیگل،، به گفت و گو های جدی دست زدند.

در این میان شمیت، که ۹۳ سال عمر دارد و دولت مرد شناخته شده یی می باشد، جایگاه ویژه یی داشت.

با اندوه که قهرمانان دیگر مانند: آوگشتاین، اهلرز و اشتراوس دیگر زنده نیستند.

شمیت در برابر شنونده گان با ذهن تند و تیز، با وجود سن پیشرفته، قصه تلخ این رویداد را به روشنی هر چی تمام تر باز گفت.

شمیت که به جناح چپ ح. س. د. تعلق داشت، در آن زمان به حیث وزیر خارجه در شهر ـ ایالت هامبورگ، کار می کرد. او در آن زمان با توانایی توانست تا از عصیان بی لگام محصلان جوان جلوگیری نماید و آنان را به آرامش و اندیشیدن با مغز سرد دعوت نماید.

با آن هم سال های زیادی زیر تحقیق به حیث یکی از همکاران افشای راز های دولتی بود.

این مقاله پیش از نشر از نظر شمیت گذشته بود و او توصیه نموده بود تا بر برخی نکته ها بررسی دقیقی صورت بگیرد. نویسنده گان با توجه به این امر، آن نکته ها را بار دیگر بررسی کردند.

او روز هایی را به یاد می آورد که مورد تحقیق از سوی قاضیان بررسیگر، قرار گرفت. باری از او خواستند تا برای تحقیق حاضر شود. او در پاسخ گفته بود، ٫٫برای این کار اول من را بندی نمایید.،، او در آن زمان در دفترش پرچم بزرگ جرمنی را آویخته بود. باری او به یکی از قاضیان گفته بود، ٫٫ من در کنار این پرچم ایستاده ام،،

به باور شمیت، ٫٫ مساله اشپیگل،، ورق طلایی در تاریخ جرمنی پس از جنگ است.،،

از دید او این مساله وجدان مردم کشور را بیدار ساخت و به آن نیرو بخشید.

جورج ماسکولو، دبیر کنونی اشپیگل، در پایان جلسه های گفت و گو، از او پرسید،٫٫ اگر این حادثه اکنون بار دیگر رخ بدهد، واکنش شما چی خواهد بود؟،،
شمیت با روشنی بیان داشت،٫٫ من خود در سنگر دفاع قرار خواهم گرفت.،،



Sources:

  1. Ardagh, John.” Germany and the German” Penguen Books, London, 1991.

  2. Spiegel Online, English Edition. October, 2012.



شهر گت تینگن، جرمنی

۱۸ ماه اکتوبر ۲۰۱۲ع.

۲۸ ماه میزان ۱۳۹۱هـ. خ.

حال کشور پس از ۲۰۱۴ع.





حال کشور پس از ۲۰۱۴ع.


-۱-

تا جایی که روشن است در این مورد می توان صحنه های گونه گونی را آراست که بیش تر بر پایه های گمانه زنی استوار اند.

من خودم به این باورم که همین ساختاری که از درون کنفرانس ٫٫بن،، بیرون شد، اکنون از فراز و نشیب های به شدت تند که گاهی تا مرز از هم پاشیدن کامل نیز رسید، به شدت به هم گره خورده است. اینان در یک ازدواج سیاسی اجباری به هم پیوند خورده اند و اکنون عامل های گونه گون ـ بالاتر از همه هوای در دست داشتن لگام های قدرت ـ آنان را با این که زیاد با هم موافق نیستند، با اجبار به هم گره زده است. در این مورد می توان نمونه های فراوانی یاد کرد که در این تنگجای نمی گنجد.

به باورم ببیند، برای بار اول در تاریخ افغانستان از ۱۷۴۷ ع. به این سو، نماینده گان قومان و باورهای مذهبی، ـ البته برخی تلاش می کنند آنان را نماینده ندانند که خود بحث جداگانه است یی ـ در اهرم قدرت قرار دارند. در این ترکیب افغانان (پشتونان)، تاجیکان (همان پارسیبانان)، بلوچان، هزاره گان (همان مغولان) و ترکان با شاخه های گونه گون که ریشه در قوم التایی دارند و حتا براهوییان ( همان دراویدییان)، حضور پُررنگ در این ساختار دارند.

در جا به جایی های گونه گونه یی که از سال ۲۰۰۱ع. تا کنون در ساختار رهبری دولت ـ حکومت، شورا و قوهٔ قضایی ـ صورت گرفته است، این ترکیب ـ با برخی دگر گونی نام ها ـ هم چنان دست نخورده باقی مانده است. ما، اوج این همبستگی را در جریان تلاشی می بینیم که هول برووک (این فرد به گفتهٔ کاخیان ٫٫ دیو،، ) بر آن شد تا جای کرزی را عوض نماید.

اگر گاه گاهی صدای مخالفت از درون این ساختار برون شده، به باور من بیش تر مصرف داخلی داشته است ـ یا از دست دادن مقام برای برخی ـ تا نمایشگر شگاف ژرف و ویرانگر.

به باور من عقل معاشی به اینان هوشدار می دهد که در صورت دوری از هم چی روزگاری توفانزده یی بر ایشان نازل می گردد !

به باور من یکی دیگر از عنصرهای سرشگر و پیوند دهنده، کارنامهٔ دیروز این ساختار می باشد. در میان این ساختار ـ البته به ویژه در اهرمش ـ شما هیچ دست پاک و سپیدی را که از نظر مردم مورد حساب باشد، دیده نمی توانید.

اگر بسیار سورریالستی سخن بزنم، اینان به گرگان گرسنه یی می مانند که در یک زمستان سرد و زمهریر، قرار گرفته اند. کوچک ترین غفلت از سوی یکی، مرگ همه را بار می آورد.

به باور من خروج نیروی های خارجی ـ به هر اسم و رسمی که باشد ـ برای اینان یک مایدهٔ آسمانی است. تاریخ کشور نشان می دهد که حضور بیگانگان، سلاح برنده یی به دست مخالفان می دهد. با خروج نیروهای خارجی، این ابزار نیرومند و ویرانگر از دست مخالفان گرفته می شود و پایه های قدرت این گروه بر سریر نشسته محکم.

-۲-

حال به دنبال آن گپ های پیشینم، به گفتهٔ شکسپیر، آن چی در ذهنم انباشت گردیده است، تلاش می نمایم تا به سر انگشت هایم راه باز نمایند و از آن جا از راه کلید های کمپیوتر، برای شما انتقال بیابند.

به باورم مسالهٔ مهم دیگر که این ساختار برآمده از دل کنفرانس ٫٫بن،، را نیرو می بخشد، شکل نگیری نیروهای مخالف می باشد. با آن گه در کشور به گفتهٔ حافظ ٫٫هفتاد و دو ملت،، یا به تعبیر قدیم تر نحله و با به زبان امروزی حزب به صورت رسمی وجود دارند، اما، یکی هم خصوصیت های یک حزب، به مفهم اصل کلمه، و با دید معاصر و مدرن، را ندارند.

آن گونه که می دانیم، برای نخستین بار در دهه های اخیر ـ به دور از دههٔ چهل سدهٔ بیستم که در این خط دولت مستعجل بود ـ حزب ها با باز شدن فضای سیاسی در دههٔ شصت عیسایی سدهٔ بیستم، یا همان دههٔ مردمسالاری (دموکراسی) شکل گرفتند. در این دوران گروه بندی های سیاسی با سرعت به دو قطب راست و چپ تقسیم گردیدند و ـ این که چرا نیروی سومی پا به میدان نگذاشت، بحث جدا و دراز دامنی را می خواهد ـ فضای سیاسی کشور را در قبضهٔ اختیار دیدگاه ها و ساختار های شان قرار دادند. در این میان با آن که قانون حزب ها به تصویب نرسیده بود، این گروه ها به صورت مخفی و نیمه مخفی به سرباز گیری شان ادامه دادند و با گذشت هر روز ـ با یاری دوستان جهانی شان ـ چاق و چاق تر می شدند.

نیروی چپ با بهره گیری از داوود، که عقدهٔ از دست دادن قدرت، چون مار زخمی ساخته بودش، او را یاری رساند ـ البته با سر جنباندن مسکو ـ تا ساختار سنتی را در هم بکوبد.

داوود، در همین خط بر نیروی های راست اخوانی فشار وارد کرد. آنان به اجبار، به دامن همسایهٔ جنوب پناه بردند و با یاری اش کار جنگ های ایله جاری را سر و سامان دادند.

داوود، در نوسان دیگر، چپیان را از خود راند و آنان بیش تر در کنام مسکو، خزیدند. در داخل هر دو به سربازگیری از اردو دست یازیدند.

در نتیجه، چپ بار دیگر موفق شد تا ضربهٔ کشنده یی به رفیق دیرینش ـ البته با نشانهٔ رضای کرملین و یاری مشاوران نظامیش ـ بزند.

اینان آن گاهی که بر سریر قدرت فراز آورده شدند، هنوز عرق پای شان خشک نشده بود، که زخم خونین اختلافی که یک دهه دوام داشت، سر باز کرد، و آنان را از توان انداخت. کرملین که می دید، رفقایش در اشتباه هایشان غرق می گردند، پای چوبین برای شان به وام داد.

از آن سوی دیگر، نیروهای اخوانی – یا همان بنیاد گرای دینی از هر رنگش ـ که در زیر سایهٔ همسایه ها پناه برده بودند، با توجه جهان آزاد و در خط نبرد علیه چپ و دنیای عرب با ماموریت نبرد علیه اندیشه های کمونیستی، به فرصت و امکان طلایی دست یافتند. سیل جنگ افزار به دست شان رسید و همان نبرد ایله جاری را که در دوران داوود به راه انداخته بودند، این بار با نیروی بیش تر، ادامه دادند.

در این جا پای چوبین به دلیل همان بیماری بی اتحادی در درون نیرو های چپ و ضعف اقتصادی کرملین، از کار افتاد. اخوانیان که زمین و زمان به نفع شان بود، با یاری دوستان جهانی بر اریکهٔ قدرت سوار ساخته شدند.

اما، این بار باز هم، عرق پای اینان خشک نشده بود، که اختلاف درون و چند گانگی، زمینه را برای ظهور نسل جدید فراهم ساخت و آنان مجبور شدند تا زیر این فشار در جزیره یی در دریای آمو پناه ببرند. آرام آرام این نسل جوان با آن که مجاهد بودند، نام طالب را نیز با خود حمل می کردند، بیش از نود درصد خاک کشور را از ید تصرف شان بزرگان شان بیرون کرد. در این میان آخرین ضربه با ترور فرماندهٔ شان، نیز بر اینان وارد گردید.

نسل دوم که ریشه در روستا و دین سنتی داشتند، نی سیاسی، پس از حادثهٔ دهشت افگنی بر برج های دو گانه، حاضر نشدند تا رهبر عرب شان را به دست آنانی که تن شان از این عمل دهشت افگنی زخم برداشته بود، بسپارند. این امر سبب شد تا بر ایشان یورش صورت بگیرد. یورشگران به تر دانستند تا از یاران حاضر در صحنه، به جای تصرف کامل توسط سربازان شان، بهره بگیرند.

این امر زمینه را فراهم ساخت تا اخوانیانی که در جزیره های کوچک و یا مغاره های تنگ و تاریک پناه برده بودند، بار دیگر ارگ نشین شوند.

در این میان نیرو های چپ به جای عقب نشینی، مانند همتایان شان در کشور های همانند یا خود مجاهدان، و نگهداری ساختار شان، هرکی در گوشه یی فرار کردند. بعد که به خود آمدند دیدند که در جزیره های جداگانه و دور از هم پرتاب شده اند. این جزیره ها، گاهی در آب اختلاف های دیرینه غرق می گردند و گاهی برای مدتی سربلند می نمایند، اما، هنوز نهال شان قد نمی کشد، که بار دیگر در بحر چند دسته گی ها غرق و نا پدید می گردند. برخی از کسانی از این جزیره ها به مرکز ـ با تایید آن جا ـ پرواز کردند، در میدان مغناطیسی دشمنان دیرین و یا نیروهای جهانی، جذب و دیگر رنگی و آهنگی از چپ در صورت و دهن شان، باقی نماند.

این امر ساختار برآمده از دل کنفرانس ،،بن،، را توان آن می بخشد که رخش قدرت را به تنهایی بدوانند.

-۳-

به باور من ـ بدون در نظر داشت پیوند و رابطهٔ پیشین اخوانیان ـ از هر رنگش ـ که با کودتای داوود، با آی. اس. آی، سی. آی. ای. و ادارهّ س.ا.ا. ایران آغاز گردید، و نزدیک به یک دهه ادامه داشت، پرواز نمایندهٔ امریکا به پنجشیر پس از ۱۱ سپتامبر و ملاقات با فهیم، همراه با دسته ها و بندل های لُــک دالر، نقطه چرخشی را در این خط نشانی نمود. رنگ سبز دالر، رنگِ سبز کمرنگ اندیشه یی و ایدیولوژی را قرت و بلعید. او پس از به دست اوردن دل فهیم که اکنون قدرت اصلی را در شورای نظار به دست داشت، نزد رهبران نظامی گروه های دیکر شتافت. چشم آنان را نیز این رنگ تازه به دوران رسیدهٔ دالر سبز، به شدت خیره ساخت.

این کار در همان خط سیاستی صورت گرفت که نباید، گروه عظیم سربازان را به این جا فرستاد و از نیروهای داخلی برای سرنگون ساختن رژیم طالبان، بهره گرفت. دل مشغولی این قدرت جهانی در بازی عراق، به این امر مهمیز بیش تر زد.

این امر پیوندی که بنابر دلیل های متعدد، میان امریکا و گروه های اخوانی، که دوستم هم اکنون در زیر چتر شان قرار گرفته و مقام ستر جنرالی را از ایشان به دست اورده بود، سست گردیده بود، دوباره گرهٔ محکم زد.

در این جریان نسل جدید وابسته به شورای نظار که زیر روپوش سیاسی جمعیت اسلامی قرار داشتند، با چشیدن تجربه های تلخ ناشی از ایدیولوژی اسلام سیاسی، بیش تر عمل گرا گردیدند. در همین رسته بود که آنان به ندای امریکا پاسخ مثبت دادند و با یاری آنان کابل را گویا فتح کردند.

این فتح، ایشان را در سریر قدرت فراز آورد. این نسل جوان هنوز مزهٔ شیرین قدرت را نچشیده بودند اما، به شدت بوی نیکوش در دماغ شان نشته بود، حاضر شدند تا رهبر معنوی شان را ـ با آن که در حاشیه بود ـ در محراب به دست گرفتن قدرت کامل، قربانی نمایند.

آرام آرام دیگر آن ندای ایدیولوژیک پیشین، در پَسخنانهٔ قدرت به حبس کشیده شد و همه ذهن ها در خط نگهداری ـ اگر امکان میسر می شد گسترش ـ قدرت، متمرکز گردید.

اینان در یک بازی دیگر ـ ساخت بدیل برای کرزی از سوی امریکا ـ نیز هوشیارانه برادر دیگر شان را فدا کردند.

این کردار ها، به صورت روشن برای جامعهٔ جهانی و امریکا نشان داد که بدیل دیگری هنوز تولد نشده است. از این رو همه توان در خدمت یاری به اینان، قرار گرفت.

گپ دراز و کشال را کوتاه می نمایم.

جا به جایی چهره ها در ساختار امنیتی که در روز های اخیر صورت گرفت، در چار چوب همین حمایه و هم چنان بازی گادی سه اسپی قدرت ـ کرزی، فهیم و خلیلی ـ صورت گرفت و چشم به سال های بعد از ۲۰۱۴ع. دوخته شده است.

البته به هیج صورت این امتیاز تنها و تنها به خاطر دوستی با این چهره ها داده نشده است. از شانه های ستبر اینان اول از همه برای آوردن آرامش در داخل، بهره گرفته می شود و سپس برای گذر به نقطه هایی که هدف رزم آریانه و یا استراتژیک شان را در منطقه نشانی کرده اند، کار گرفته می شود.

اگر دیروز خطر عمده برای جهان آزاد، نیرو های سرخ وابسته به مسکو و کم کم پکینگ بود، امروز خطر بنیادگرایی با رنگ سبز، چون مار افعیی از کراچی شروع می شود و پس از گذر از ایران، عراق و سوریه به لبنان می رسد. این را نباید فراموش کرد که اشتهای این اژدر، در بلعیدن این زمین ها سیر نمی شود و هوای سبز دیگر جای ها، تمام وجودش را گرفته است.

از این رو، به باور من، همین ساختار برآمده از دل کنفرانس ٫٫بن،، که به خاطر پُراهمیت بودنش دوم آن هم سر و سامان گرفت، راه بعدی را ـ اگر اتفاق های غیر منتظره دیگری رخ ندهد ـ با کمی دست کاری های روز تا روز، از مرز ۲۰۱۴ع. گذر خواهد کرد.

اما، این امر را نباید فراموش کرد که نسل جوان ـ بیرون از این دایره ـ که تجربه های تلخ ایدیولوژی زده گی را با تمام پوست و گوشت شان چشیده اند و سیلی از آکاهی در خط دیدگاه مدرن و مردم سالار به وسیلهٔ انقلاب اطلاعاتی ذهن شان را تغذیه می نماید، امید آینده اند.

به باورم ما باید تجربه های تلخ و شرین خویش را در برابر دیدگاه شان قرار دهیم تا نشود که مبادا اینان نیز مانند ما خوش باوران، به بهشت موعود - چی زمینی و چی آسمانی ـ فریب بخورند.

ما، باید جوال سنگین تجربه های سیاسی بیش از پنج دههٔ گذشته را با خود به گور نبریم، بل در خدمت اینان قرار دهیم. تا مبادا اینان در خلا ذهنیت تاریخی قرار گیرند. در این صورت، بار دیگر مانند ما، مرتکب اشتباه های سنگینی خواهند شد.

شهر گت تینگن، جرمنی

۲۵ میزان ۱۳۹۱هـ. خ.

۱۵ اکتوبر ۲۰۱۲ع.

دیورند : سر و صدا برای هیچ


دیورند:

٫٫سر و صدا برای هیچ،،

شکسپیر


در این روز ها از همه سو، نگاهی به یک دهه پس از گردهم آیی جهانی ٫٫بن،، در مورد حل مسالهٔ کشور، دوخته شده است. از همین روست که برای این ارزیابی کنفراس ٫٫بن دوم،، روی دست گرفته شد.

در میان مساله هایی که توجه جدی را در این زمینه جلب می نماید، یکی هم شکل دهی به رابطه های نیک میان افغانستان و پاکستان در آینده است.

این دو کشور بیش تر از پنج دهه است که در وضع دشمنی به سر برده اند. گاهی این حالت چنان متشنج گردیده که هر دو کشور، در مرز کشیدن شمشیر به روی هم نزدیک شده اند.

به باور من بزنگاه و گوهر این مناقشه را مرز دیورند می سازد. تا آن گاهی که این مساله راه حل دو جانبه نیابد، هیزم های آماده برای شعله ور نگه داشتن این آتش، در دسترس همه قرار می داشته باشد.

در این روز ها، این مساله بحث و جدل گرمی را به راه انداخته است. به باور من، روشنفکران ما ـ گر چی نمی توان این واژه را به ساده گی در مورد آنان به کار برد ـ در پس دیوار های بلندتر از دیوار چین قومی و زبانی نشسته اند و همدیگر را به رگبار همین دیدگاه ها می بندند.

من نا گزیرم تا باورهایم ها را در این رسته ارایه نمایم.

از دید گاه من، افغانستان نوین و مدرن در دهه های هشتاد و نود سدهٔ نزدهم شکل گرفت. در این زمان بود که به رویای امیر عبدالرحمان که آرزوی کشیدن دیوار مرزی در چار سوی حولی اش را داشت، تحقق داده شد. پیش از آن را می توان در خط قلمرو ها دید، نی مرز ها. هر فرمانروا و سلطان دارای قلمروی بزرگ و یاکوچک بود. این قلمرو به شدت دچار دگر گونی کاهش یا گشایش بود. تاریخ در این زمینه نمونه هایی به بلندی سیاه کوه، در دلش نوشته است.

نخست از همه باید به روشنی گفت که ما در این مرز کشی، نقش تعیینگر نداشته ایم. دیگر این که این مرز ها قومان گونه گونه را از هم جدا نموده و کاشکاری کنونی قومی، را شکل دادند.

این مرز دیورند ـ اگر به نام تمام مرز ها نگه کنید نام بیگانگان را به دوش حمل می نمایند ـ که مورد بحث است نیز در کنار دیگر مرز ها کشیده شد. امیر عبدالرحمان، برآن مهر تایید گذاشت. جالب است که امیر حبیب الله واژه گانی را که ما در هر عقد و نکاحی ـ مهربانی نموده معنای اصلی عربی این واژه را بیابید تا به عمق فاجعه آشنا شوید ـ طوطی وار می خوانیم و آن این، ٫٫ قبول نموده ام، قبول می نمایم و قبول خواهم کرد،، هنگام پذیرفتن این مرز تکرار نمود و امان الله، شاه آن زمان کشور، واژه گان پدر و پدر کلانم را نیز به آن اضافه کرد. بعد این امر تا هاشم، صدر اعظم ادامه یافت.

در این هنگام، جنگ دوم به پایان رسید و نیم قارهٔ هند، دوپارچه شد. ما، اولین کشوری بودیم که تیر مخالفت را به سوی بخشی که همسایهٔ دیوار به دیوار ما گردید، ـ ما در آمدن و یا نیامدن این همسایه، مانند هر همسایه دیگری هیچ کاری از دست ما بر نمی آمد ـ رها نمودیم. این امر را باید به یاد آورد که ما در جریان رای دهی به عضویت پاکستان در موسسهٔ ملل متحد، رای منفی دادیم. اما، به زودی متوجه این امر شده، آن کشور را به حیث همسایهٔ نو پذیرفتیم. این پذیرش مرز میان دو کشور را هم در بر می گرفت. اما، گروهی از نشنلیستان ـ من واژهٔ ملیگرایان را به کار نبردم زیرا این امر در جریان شکل دهی و ایجاد دولت ملی یک امر مترقی و آینده دار است. اما، به شرط این که در یک جامعهٔ چند قومی بر خط منفعت های همه سیر نماید ـ که هوای بلند پروازی ارضی را ـ در خط قومی ـ به سر می پروراند، تلاش بخرچ دادند، که آن را رد نمایند.

این امر سبب شد که یک حالت دورباطل خصومت و دشمنی بر مناسب های میان دو کشور سایهٔ سنگینش را بیندازد.

البته در این جا باید یاد آورشد که آنانی که آن سوی مرز بودند، بر اصل تعین سر نوشت حق داشتند، تا جنبشی به راه بیاندازند. آنان این حرکت را با الهام از اندیشه های گاندی بر خط اصل عدم تشدد، شروع کردند. ما تنها وظیفه داشتیم تا از این اصل جانبداری سیاسی نمایم. در آغاز مساله در همین چارچوب جریان یافت.

آن گاهی که در سال های پنجاه عیسایی سدهٔ بیستم، در جریان یک کودتای خزندهٔ درباری، نسل نو خانوادهٔ یحیا یا مصاحبان، زمام امور را از کهنسالان به دست گرفتند، اولین کاری که زمامدار این نسل یعنی داوود، انجام داد، بر تمام آزادی های نسبی که شاه محمود، تحمل نموده بود، زنجیر بست.

در مورد این شخص، زمزمه هایی وجود دارد که او در محفل های خصوصی خودش بر دو امر تاکید می نمود. اول این که آن جا هایی را که اجدادش ـ برادران پشاوری ـ بر آن ها فرمان می راندند، دوباره زیر سیطرهٔ خویش آورد. دوم بیان می نمود که من به راه مامایم ـ او امان الله را چنین می نامید ـ گام می زنم. برای رسیدن به هدف اولی، پوشش داعیهٔ پشتونستان را روکش ساخت و برای دومی برنامه های رشد اقتصادی ـ بدون توجه به باز گشایش فضای سیاسی ـ را به میان کشید.

این امر روشن است که بدون زیر پرسش بردن دیورند، کاری از پیش برده نمی شد. برای این امر، جرگهٔ کبیر ـ این نهاد اسطوره یی ـ را فرا خواند. این امر روشن است که در چنین گرد همایی دست چین شده، بر سیاست های دولت بر سر اقتدار، مهر تایید زده می شود. در این راستا نمونه هایی به بزرگی سپید کوه، می توان ارایه کرد.

همسایه گان دیگر ما، مانند روسیه شوروی و هند ـ در این مورد می توان نُـه من کاغذ سخن گفت ـ به زودی از این امر در خط منفعت های خویش چنان زخمی از پشت بر ما زدند، که تا حال از آن، نی تنها خون می چکد، بل می ریزد.

داوود، که قانون اساسی ۱۹۶۴ع. ـ دههٔ مردم سالاری ـ او را به گوشه یی پرتاب نموده بود، در چارچوب سیاست شوروی و یاری چپیان گوش به فرمان همسایهٔ شمال، با کودتای درباری ـ اما این بار به روز روشن و به صورت علنی نی خزنده ـ به اولین تجربهٔ مردم سالاری پایان داد.

او در آغاز به چپ خزید و بر نیروهای اسلام گرای راست، ضربه یی وارد کرد. این امر آنان را به دامان همسایهٔ جنوبی انداخت. اینان با یاری همسایهٔ جنوبی اولین تیر جنگ های ایله جاری را بر قلب کشور رها کردند. داوود، زیر این فشار به راست روی آورد. بعد، چپیان رانده شده از قدرت، به مسکو که نقش مکه را برای ایشان می ساخت و هم چنان کسانی از اردو که آب دست آن جا را نوشیده بودند، پناه بردند. از همین رو در ماه های آخر فرمانروایی داوود، دیگر حرفی از دیورند به میان نیامد.

حالا که نیتی ـ اگر هم پنهانی ـ برای باز کردن این گره و پایان دادن به دورباطل خصومت و دشمنی، زیر فضای حضور جامعهٔ جهانی رنگ می گیرد، باید هر دو طرف به حیث دو کشور مستقل و دارای حاکمیت ـ بدون بازی های روز گم کن ـ با یاری و پا در میانی ا. م. امریکا و دیگر اعضای جامعه جهانی، مساله هایی را که با زبان گنگی، ارایه می دارند، به صورت شفاف و رو به رو، روی میز گفت و گو قرار بدهند. هردو طرف نگرانی های خویش را ابراز بدارند و بعد جامعهٔ جهانی نیاز ها و منفعت های قانونی هر دو سو را در یک قرار دارد پُــر تضمین، داخل نماید. این بازی موش و گربه که پاکستان بخواهد که همسایه اش را به موجود گوش به فرمان بدل نماید، و افغانستان هنوز هم در سر هوای گذشته را داشته باشد، راه به جایی نمی برد. همان دورباطل دشمنی و خصومت چنان به چرخ تندی بدل می گردد که روزی دهن باز نموده و هر دو را در شعله هایش خواهد بلعید.

در این مورد نیز می توان یک دامن گپ زد.

اگر برخی به این باور اند که جدایی میان قومان، کاری نادرست است، و بر اساس این اصل این خط را زیر پرسش قرار می دهند، بایست به مرز های دیگر نیز بنگرند.

از سوی دیگر، چرا تلاش نمی نمایند تا با کار آرام و دقیق در هر دو سوی مرز و همه طرف ها، زمینه یی را برای شکل دهی نظام های مردم سالار در همسایگان و منطقه فراهم سازند. در این جریان است که مرز ها از میان بر داشته می شود و رابطهٔ آزاد میان مردمان گونه گونه، فراهم می گردد.

نیم نگاهی به شکل گیری جامعهٔ اروپایی و پایان دشمنی و مرز ها، درس بزرگی را فراهم می نماید.

ببیند، به باور من شکل گیری ساختار مردم سالارانه و گذاشته شدن نقطهٔ پایان به ملی گرایی ـ به ویژه شکل افراطیش ـ اندیشهٔ یگانگی و حدت اروپا را شکل داد.

آن گونه که روشن است برخی در گذشته، هنگامی که این اندیشه و نظریه از سوی اندیشمندان به میان می آمد، آن را ٫٫ با طنز و سخریه ٫٫ایالت های متحدهٔ اروپا،، می خواندند.

جالب است که این اندیشه با نزدیک شدن همبود های ٫٫ ذغال و پولاد ،، پای گرفت. این امر در سال ۱۹۵۷، با امضای ٫٫موافقت نامهٔ روم،، شکل قانونی گرفت.

این امر تا ٫٫موافقت نامهٔ ماستریخ،، درسال ۱۹۹۳، از کورهٔ آزمون گذشت.

این یگانگی بر اصل های: فر، شکوه و شان انسانی، آزادی فرد، مردم سالاری، تساوی، فرمانروایی قانون، حقوق بشر همراه با نگه داری حق اقلیت ها در یک همبود چندگانه بدون تبعیض، رواداری، داد، هبستگی، و در آخر نی آخرین تساوی میان زن و مرد، پایه گذاری شده است.

درس بزرگ در این راستا، از میان رفتن مرز های جدایی در جایی است که در گذشته برای رد و بدل شدن هر بلست و وجبش از این دست به آن دست، جوی های خون ریخته شده بود. اکنون مردمان این سرزمین، حتا کسانی که از بیرون آمده اند و صلاحیت آن را نشان داده اند که حق شهروندی دارند، بدون هراس و ترس در هر لحظه یی که خواسته باشند، از این کشور به آن کشور می روند. در بسیاری مورد ها، ایشان نیازی به تبدیل کردن پول ندارند. شهروندان این کشور ها، نی تنها در کشورهای عضو به آزادی رفته می توانند، بل به بسیاری کشور های دیگر نیز بدون اجازهٔ گذر می توانند، سفر کنند.

این همبستگی از شش کشور آغاز و اکنون تعدادش به ۲۷ کشور رسیده است و در دهلیز برای عضویت کشور های دیگری هم صف کشیده اند.

باید از این امر درس گرفت و مرز های دشمنی را به گذرگاه دوستی بدل نمود.

یک عمر می توان سخن از زلف یار گفت

شهر گـُـت تینگن، جرمنی

۱۴ قوس ۱۳۹۰خ./ ۴ دسامبر ۲۰۱۱ع.

ده اسطوره در مورد افغانستان



ده اسطوره در مورد افغانستان



شبح های خیالی از افغانسان:

حقیقت های تکاندهنده و اسطوره های خارجی





نوشتهٔ جاناتان ستیل، در روزنامهٔ گاردین

گزارشگر از انگلیسی به پارسی:

صدیق رهپو طرزی

tarzisr@gmail.com

ارتش شوروی در سال ۱۹۸۸ع. افغانستان راپس از نبرد سازمانیافته یی از سوی مجاهدان که یاری غرب را با خود داشتند، ترک نمودند. اما، از آن پس، در مورد این کشور جنگزده اسطوره های متعدد دیرپا و ماندنی شکل گرفتند. جاناتان استیل سر آن دارد تا واقعیت را از افسانه سره نماید.

۱- افغانان همیشه ارتش های خارجی را از سکندر بزرگ تا زمان کنونی شکست داده اند

تاریخ افغانستان انباشته از رخداد هایی تحقیر آمیزی است که خارجیان پس از یورش بر کشور، متحمل شده اند. اما، در همین زمان ما رخداد هایی را به یاد داریم که ارتش خارجی بر کشور نفوذ نمودند و بر آن شکست های مهمی را وارد کردند. سکندر بزرگ، در سال ۳۳۰ پیش از عیسا، در ساحهٔ آسیای مرکزی که امروز در آن افغانستان جای دارد، بدون مقاومتی یورش برد. یک هزار سال بعد، چنگیز خان مغول، همه جا را زیر نگینش آورد.

از آن گاهی که افغانستان به حیث یک دولت مدرن به میان آمد، سه جنگ با بریتانیا رخ داد. یورش بریتانیا در ۱۸۳۹ع. در آغاز، پیروزی هایی را برای آنان به همراه داشت، سپس این لشکر دچار شکست گیچ کننده یی گردید، و سپس پیروزی دوم نصیب شان شد. بریتانیا در سال ۱۸۷۸ع. بار دوم به این جا لشکر کشید. با آن که آنان در میوند شکست خوردند، اما، بخش عمدهٔ این لشکر بر افغانان استیلا یافتند کردند. پس از آن، بریتانیا مرز هند بریتانیایی را تا گذرگاه خیبر پیش برد و در نتیجه افغانستان بخش های مهم مرزی را از دست داد. در جنگ سوم، افغانان دست به یورش بردند. امان الله، سربازانش را به داخل خاک هند بریتانیایی در سال ۱۹۱۹ گسیل داشت. اما، در مدت یک ماه آنان مجبور به عقب نشینی شدند. بخشی از علت این بود که طیاره های جنگی بریتانیا، در اولین نمایش قدرت هوایی در آسیا، بر کابل بم ریختند. جنگ در یک حرکت تاکتیکی پایان یافت، اما، تعداد تلفات قشون بریتانیا دو چند بیش تر از افغانان بود. این را می توان یک شکست رزم آریانه و استرتژیک خواند. در پایان کار، بریتانیا دست داشتن بر سیاست خارجی افغانستان را ترک گفت.

نتیجهٔ این سه جنگ نشان داد که ادعایی مبنی بر این که افغانان همیشه نیرو های خارجی را شکست داده اند، بی پایه است. آن چی واقعیت دارد این می باشد که که نیروهای خارجی همیشه با درد سر بزرگی برای اشغال دیر مدت، رو به رو شده اند. بریتانیا به این امر پی برد. به همین دلیل آنان تلاش کردند تا حضور کوتاه مدت داشته باشند. آنان این را بر تر دانستند تا بر امور خارجی نظارت داشته باشند و سیاست شان را در مورد هند در آن جا به کار نبرند.

۲- تجاوز شوروی، راه را به سوی جنگ داخلی و یاری غرب از مقاومت افغان هموار ساخت

مخالفت مسلحانه در برابر حکومت کابل، مدت ها پیش از از ورود ارتش شوروی در دسامبر ۱۹۷۹ع. آغاز شده بود. بخش زیاد رهبران مجاهدین که در جریان سال های ۸۰، مانند هفت گروه پشاور، به شهرت دست یافتند و به وسیلهٔ ا. م. امریکا، پاکستان، عربستان سعودی و چین کمک شدند، مدت ها پیش از دسامبر ۱۹۷۹ع.، به آن جا روی آوردند و به نبرد مسلحانه دست زدند. دلیل این بود که آنان با ایده های نوگرایانه و دنیا نگرانهٔ داود، که محمد ظاهر، شاه سابق و پسر کاکایش را در کودتایی در سال ۱۹۷۳ع. از قدرت بر کنار نموده بود، مخالف بودند.

یاری های غرب، به این نیرو های باغی و عصیانگر، نیز پیش از ورود ارتش شوروی، جریان یافته بود. این ورود، در خدمت تبلیغ غرب که می گفتند شوروی نمی تواند حضورش را به افغانستان توجیه نماید و آن را تجاوز به مقصد تصرف زمین های بیش تر می دانستند، قرار گرفت. به راستی که مقام های رسمی ا. م. امریکا آن را فرصت طلایی برای عصیان مجاهدان، پس از آن که حکومت هواخواه مسکو در اپریل ۱۹۷۸ع. داود را از اریکهٔ قدرت به زیر آورد، می دانستند. آقای روبرت گت، یک مقام سی. آی. ای. در آن زمان و بعد وزیر دفاع در دوران بوش و اوباما، در خاطره هایش از دیداری که در آن مقام های عالی رتبهٔ آن سازمان در مارچ ۱۹۷۹ع. شرکت کرده بودند، گپ می زند. در این دیدار آنان پرسیدند که آیا به یاری مجاهدان برای این که ٫٫ شوروی را در گرداب ویتنام دیگری بیندازند،، ادامه بدهیم؟ در این ملاقات موافقت صورت گرفت که برای شان یاری صورت گرفته و جنگ افزار تدارک دیده شود.

۳- شورویان، شکست بزرگی در افغانستان، از دست مجاهدان خوردند

این یکی از اسطوره هایی به شدت اثر گذار در تاریخ این کشور به حساب می آید. در شیپور این باور هر یک از سران پیشین گروه های مجاهد، از اسامه گرفته تا طالبان و از فرماندهان تا جنگ سالاران در حکومت کنونی افغانستان، پف بزرگی نموده و با تمام قوت به آن دمیده اند. جالب که این امر در کار بیان جنگ به وسیله بخشی از غرب نیز، تکرار می گردد. برخی از سیاستمداران غرب پا را چنان از گلیم خویش دراز می کنند که گویی شکست شوروی در افغانستان زمینهٔ سقوط خود شوروی را فراهم نمود. در این خط، آنان با اسامه و دیگر رهبران القاعده در این ادعا که آنان یک ابر قدرت را از میان بر داشتند و حالا در صدد این اند که دیگرش را نیز سر به نیست نمایند، همدست می گردند.

واقعیت امر این است که مجاهدان در میدان جنگ شوروی را شکست ندادند. آنان جای هایی را به ویژه در پنجشیر به دست آورند، اما، بخش های دیگر را از دست دادند. کوتاه این که هیچکدام از طرف ها، یکدیگر را شکست نداند. شوروی می توانست برای سال های دیگری در این جا بماند، اما، آن گاهی که گرباچف به این نتیجه دست یافت که جنگ در حال رکود قرار دارد و دیگر ارزش آن را ندارد تا از دید مالی، انسانی و حیثت جهانی، بهایی به آن پرداخته شود، بر آن شدند تا کشور را ترک نمایند. مقام های رسمی امریکا در همان زمان، هم در بررسی های خصوصی خویش به همین نتیجه دست یافتند، اما، بعد ها در برابر مردم آن را آشکار کردند. مارتان ابرامویتز، که دفتر استخبارات و بررسی وزارت خارجه را در آن زمان رهبری می کرد، در سال ۱۹۹۷ع. چنین گفت،٫٫ در سال ۱۹۸۵ع. این نگرانی وجود داشت که مجاهدان می بازند، آنان در سراشیب نابودی روان بودند، و به شدت متفرق. تلفات شان بیش از اندازه بود و اثر چندانی بر شورویان وارد کرده نمی توانستند.،،

۴- ارایه ستنگر از سوی سی. آی. ای. به مجاهدان، شوروی را مجبور به عقب نشینی از افغانستان کرد

در رگ های تن این اسطورهٔ سال های ۱۹۸۰، با کتاب جورج کریل، زیر نام جنگ چارلی ویلسن و بعد فلمش به همین نام که در سال ۲۰۰۷ع. ساخته شد، و در آن تام هنکس، نقش وکیل پر سر و صدایی را از تکزاس بازی نمود، خون تازه یی روان گردید. در هر دوی این اثر، هم کتاب و هم فلم، این ادعا وجود دارد که ویلسن با تشویق رونالد ریگن مبنی بر این که به مجاهدان موشک سرشانه یی که بتواند هلیکوپتر ها را به زمین فرود آورند، تهیه بدارد، میسر جنگ را دگر گون نمود. این امر روشن است که راکت های ستنگر، دگرگونیی در تاکیک شورویان به میان آورد. آنانی که از هلیکوپتر استفاده می کردند، یورش ها را شب هنگام انجام می داند، زیرا مجاهدان وسیله های شببین نداشتند. بم ها از فضای بلند تری پرتاب می گردید و این امر از دقت هدفگیری می کاست. اما، تلفات شورویان و افغانان به شدت تغییر نکردند و به همان رقم شش سال اول باقی ماندند.

تصمیم شوروی برای عقب نشینی ار افغانستان در اکتوبر ۱۹۸۵ع. چند ماه پیش از این که راکت های ستنگر وارد افغانستان در خزان ۱۹۸۶ع.، گردد، گرفته شده بود. در هیچ یک از سند های دفتر سیاسی که اکنون مهر سری بودن از آن ها بر داشته شده اند، هیج دلیلی در مورد ستنگر و یا جنگ افزار دیگر، و یا نقش مجاهدان در این دگرگونی سیاسی ذکر به میان نیامده است.

۵- پس از خروج شوروی، غرب این جا را ترک گفت

یکی از وعده هایی که سیاستمداران غرب پس از آن که طالبان را بعد از سال ۲۰۰۱ع. از قدرت بر انداختند، و بر آن تاکید می ورزند این این است که این بار دیگر غرب ٫٫ آن گونه که پس از آن که روسان از کشور برآمدند،، این جا را، ترک نخواهند نمود. افغانان با شنیدن این حرف ها، از شدت شگفتی گیچ می گردند. آنان تاریخ را به خوبی به یاد دارند. ا. م. امریکا در ماه فبروری ۱۹۸۹ع. نشان داد که از پیوند، رابطه و درگیری اش با مجاهدان دست نمی کشد. واشنگتن، در برابر ابتکار های نجیب الله، ریس جهمور کشور، مبنی بر مذاکره و دادن امتیاز، واکنش منفی نشان داد. این کشور هم چنان به فرستادن جنگ افزارها به مجاهدان و دیگر جهاد گران، به امید این که به زودی و ساده گی بتوانند، حکومت هوا خواه مسکو را از قدرت بر اندازند، ادامه داد.

این را می توان یکی از بدترین و ویرانگرانه ترین دوران در تاریخ معاصر افغانستان دید. دراین زمان پاکستان همراه با نیرو های مجاهدان، به ترین فرصت و چانس را برای پایان بخشیدن به جنگ داخلی در کشور، با نیت بد و به صورت قصدی از دست دادند. نتیجهٔ این سیاست، بر ویرانی این کشور به شدت افزود. چارلز کوگان، مدیر عملیات سی. آی. ای. در شرق میانه و جنوب آسیا بعد ها خود بیان داشت، ٫٫ من این پرسش را به میان کشیدم که آیا یاری رساندن به مجاهدان پس از آن که شورویان آن جا را ترک گفتند، درست است؟ به باور من حالا که به این مساله نگاه می نمایم، آن را یکی از بزرگ ترین اشتباه ها می توانم به جساب آورم.،،

۶- مجاهدان رژیم کابل را سرنگون نمودند و بر مسکو پیروز شدند

اساسی ترین عنصری که زیر پای نجیب الله را خالی نمود، همانا اعلامیه یی بود که در سپتمبر ۱۹۹۱ع. در مسکو نشر گردید. این درست پس از کودتایی بود که کمونیستان سختگیر حزب کمونیست شوروی، در برابر گرباچف به راه انداخته بودند. این امر خود هم باشکست سختی رو به رو شد. بوریس یالتسین، رقیب دیرین که در راس حکومت روسیه قرار داشت، بر یک موقعیت برتری دست یافت. یالتسین به این باور رسیده بود که کمک های خارجی این کشور را که بر خط تعهد های بین الملی صورت می گرفت، قطع نماید. در این راستا، حکومتش اعلام داشت که پس از اول جنوری ۱۹۹۲ع. دیگر جنگ افزاری به کابل ارسال نگردد. در این راستا، از ارسال نفت، مواد غذایی و دیگر یاری ها، نیز جلوگیری به عمل آمد.

این تصمیم ضربهٔ خرد کننده و ویرانگری بر روان هواداران نجیب الله، وارد نمود. رژیم توانست تا بیش از دو سال از خروج نیروهای شوروی، مقاومت نماید. اما، اکنون به شدت یکه و تنها باقی ماند. به این گونه، در یکی از شگفت انگیز ترین و نا باور ترین حادثهٔ تاریخی، این مسکو بود که حکومتی را در افغانستان سقوط داد که برای پایداریش قربانی های فروانی داده بود.

این تغییر و دگرگونی سیاست، زمانی رخ داد که برهان الدین ربانی، یکی از رهبران گروه های مجاهدان، در ماه نومبر سال ۱۹۹۱ع. به مسکو دعوت شد. بوریس پانکین، وزیر خارجهٔ شوروی، پس از دیدار بر این نکته تاکید ورزید،٫٫ نیاز است تا قدرت به صورت کامل به حکومت موقت اسلامی، انتقال یابد.،، در متن حاثه های کنونی چنین معنا دارد که هیللی کلنتون، از ملا عمر رهبر طالبان دعوت به عمل آورد تا به واشنگتن سفر نماید و در پایان اعلام نماید که ا. م. امریکا می خواهد تا قدرت از کرزی به طالبان انتقال یابد.

این حرکت، سبب شد تا موجی از یاران سیاسی به ویژه فرماندهان جنگی، نجیب الله را ترک بگویند و به مجاهدان بپیوندند. ارتش نجیب الله شکست نخورد. این ساختار مانند آبی در دشت سوزان، ناپدید شد.

۷- طالبان از اسامه دعوت کردند تا افغانستان را به حیث پناه گاه استفاده کند

اسامه با رهبران مجاهدان، هنگام جهاد ضد شوروی، آن گاهی که در سال ۱۹۸۰ع. به پشاور رفت، آشنا گردید. دو سال بعد، شرکت ساختمانی اش سموچ هایی را در کوه های شرق افغانستان ساخت. او در این راه، یاری مالی سی. آی. ای. رابه دست آورد. این همان تونل ها و غار های بودند که او را هنگام فرار از بمباری ا. ا. امریکا پس از ۱۱ سپتمبر، نجات دادند.

او به عربستان سعودی بازگشت. این بار از خانوادهٔ سلطنتی به خاطر همکاری اش با ا. م. امریکا در جنگ خلیج علیه صدام حسین در سال های ۹۰ و ۹۱، نفرت پیدا کرد. در افغانستان نیز حال و وضع نا امیدوار کننده یی جریان داشت. ناتوانی مجاهدان، سبب شد که رژیم نجیب الله بر جایش استوار باقی بماند. بن لادن به جهاد علیهٔ غرب توجه نمود و به سودان در سال ۱۹۹۲ع. کوچید. اسامه پس از آن که سودان در سال ۱۹۹۶ زیر فشار قرار گرفت که او را از آن جا بیرون بکشند، بر آن شد تا جایی را بیابد که زنده گی نماید. نجیب الله، بالاخر قدرت را از دست داد و بن لادن بر آن شد که به ترین جای را یافته است.

باز گشتش در ماه می ۱۹۹۶ع. بیش تر ناشی از توجه اش به سیاست در افغانستان نمی شد، بل او در جستجوی جای امنی برایش بود. زمینهٔ بازگشتش به وسیلهٔ رهبران مجاهد که با او در جریان جنگ علیهٔ شوروی دوستی پیدا کرده بوند، فراهم گردید. او به جلال آباد به وسیلهٔ طیاره یی که توسط حکومت ربانی اجاره شده بود، پرواز کرد. او را در این سفر گروهی از جنگجویان عرب نیز همراهی می کردند. در برابر او، پس از آن که طالبان، توانستند تا جلال آباد را از دست مجاهدان تصرف کنند، دو راه وجود داشتند. این که آن جا را ترک نماید و یا به ایشان بپیوندد. او انتخاب دوم را بر گزید.

۸- طالبان، بدترین حکومتی را در افغانستان به میان آوردند

یک سال پس از آن که طالبان قدرت را به دست گرفتند، من، در کابل با نمایندهٔ ملل متحد، گروه های امدادگر خارجی و افغانان، گفت و گو های زیادی داشتم. طالبان دید شان را در مورد درس دختران، نرم تر ساخته بودند. آنان چشم شان را به روی گسترش مکتب های خانگی که در آن ها هزار ها دختر در خانه های شخصی و خصوصی، درس می آموختند، بسته بودند. در نظر بود تا درب دانشکدهٔ طب بار دیگر باز گردد. در این جا به زنان را اجازه می داند تا فن پرستاری و قابله گی و همچنان طب را فرا گیرند، زیرا به طبیبان مرد اجازه نبود تا زنان را معاینه و معالجه نمایند. آرام آرام زنان اجازه می یافتند تا به بیرون از خانه کار نمایند. برای زنانی که جنگ آنان را بیوه ساخته بود و زنانی که نان آور خانواده نداشتند، نیز اجازه کار داده می شد.

افغانان به یاد دارند که اولین ضربه به آزادی، توسط مجاهدان، پیش از به قدرت رسیدن طالبان، وارد گردید. از سال ۱۹۹۲ع. به بعد درب سینما ها بسته شدند. از فلم ها، صحنه هایی را که در آن ها زن و مرد در کنار هم دیده می شدند، چی رسد به آن که با یکدیگر تماس حاصل می کردند، می بریدند. گوینده گان زن اجازه نداشتند تا در پردهٔ تلویزیون دیده شوند.

پوشیدن چادری به گونه یی که در دوران طالبان رایج شد، اجباری نبود، اما، همه زنان مجبور بودند تا حجاب و یا دستمالی بر سر بپوشند. وضع در این مورد، پیش تر ها و هنگام قدرت گیری چپیان تا سقوط نجیب الله، به این گونه نبود. مجاهدان به زنان اجازه ندادند تا در چارمین کنفرانس جهانی ملل متحد در بارهٔ زنان که در پیکنگ، در سال ۱۹۹۵ع. بر پا گردید، شرکت نمایند. جرم با سخت ترین جزا پاسخ داده می شد. دار چوبیی را در پارکی در نزدیکی بازار عمومی در کابل بر پا داشته بودند، تا مجرمان را به آن حلق آویز نمایند. علاوه بر این ها، افغان امنیتی را که طالبان ایجاد کرده بودند، با هرج و مرجی که مجاهدان میان سال های ۱۹۹۲ و ۱۹۹۶ع. به راه انداخته بودند، مقایسه نموده و از آن به شدت راضی بودند. آنان هرگز سال هایی را که مجاهدان بر سر کابل با هم می جنگیدند، و زیر باران راکت های کور قرار داشتند، فراموش نمی نمایند. تنها بیش از پنجاه هزار کابلی جان خویش را در این جنگ های میان تنظیمی از دست دادند.

۹- طالبان ستمگران خشنی بر زنان اند

افغانستان تاریخ دراز و طولانیی از انتقام در برابر تجاوز به عزت، ننگ و ناموس زنان داشته است. این امر پیش از طالبان مروج بوده است و اکنون هم ادامه دارد. این امر، در همه جای کشور رخ می دهد. تنها در هبمود گروه قومی پشتون، که بخش زیاد طالبان به آن تعلق دارند، محدود نیست.

از زن، در مورد های گونه گونه، به صورت خشن برای پایان دادن به یک مناقشه بهره گرفته می شود. این رسم و سنت را بدل می گویند. در آن با دختر به مانند شی و مال ناچیزی بر خورد صورت می گیرد. آنان را به حیث غرامت و تاوان به خانوادهٔ دیگری، در بسیاری مورد ها به مردان پیر، می دهند. در برخی رخداد ها حتا اگر کسی نتواند قرضش را ادا نماید چنین کاری انجام می شود. همچنان اگر خویشاوند دختر، کسی را به قتل رسانده باشد، او را به حیث تاوان به بازمانده گان مقتول می دهند.

در بخش گسترده تری که پای حق برای زنان در میان می آید، به راستی که طالبان زن را به حیث شهروند طبقهٔ دوم شمار می کردند. اما، این که بگویم تنها و تنها طالبان چنین بر خورد خشن دارند، نا درست است. خشونت علیهٔ زن، در این جا تاریخ دراز در همه همبود های افغانستان دارد. این را می توان در میان هزاره گان شیعهٔ علی و تاجیکان شمال و هم چنان پشتونان سنی، به روشنی دید.

دادن دختر نابالغ و کم سن به شوهر، در سراسر افغانستان، در میان تمام گروه های قومی، جریان دارد. بر اساس داده های صندوق انکشاف ملل متحد در مورد زنان، و کمیسون مستقل حقوق بشر افغانستان، پنج در صد ازدواج ها در افغانستان، شامل ازدواج هایی با سن کم می باشد. در این جا، یکی از جوره ها برای ازدواج، کم تر از شانزده سال عمر می داشته باشد. در بررسیی که در مورد ازدواج های کم سن صورت گرفته است، چل در صد میان سن ده تا ۱۳، سی و دو فیصد در چارده سالگی و بست و هفت فیصد در پانزده سالگی ازدواج کرده اند. در بسیار همبود ها، زنان اجازه ندارند تا خانه و یا حویلی خانواده را ترک بگویند. این امر، زمینه را برای نارسایی های دیگری هم فراهم می سازد. به زنان اجازهٔ کار داده نمی شود. دختران حق رفتن به مکتب را ندارند. در ذهن سیاستمداران غرب و رسانه های گروهی، این باور وجود دارد که این همه محدویت ها را تنها و تنها طالبان تحمیل می نمایند. اما، انزوای جبری زنان، در ژرفای فرهنگ روستایی افغانستان، ترسب کرده است. این امر را حتا می توان در بخش فقیر نشین شهر های مهم کشور نیز مشاهده نمود.

۱۰- طالبان از حمایه کمی در میان مردم بر خور دار اند

ادارهٔ انکشاف بین المللی بریتانیا، در سال ۲۰۰۹ع. گروهی را موظف ساخت تا ببیند که تا مردم در مورد حکومت موجود در مقایسه با طالبان، چی دیدگاهی دارند؟ این نتیجه به دست آمد که تلاش ناتو برای این که طالبان را خشن جلوه بدهند، هیچ تاثیری به مانند آن زمانی که شوروی چنین تصویری از مجاهدان می کشید، از خویش به جای نگذارده است.

بررسی دیگری در هلمند، در بارهٔ دید مردم در مورد دستگاه قضایی و عدل صورت گرفت. بیش از نصف مردان که حاضر شدند تا به پرسش ها پاسخ بدهند، بیان داشتند: نظم قضایی و عدلی طالبان به صورت کامل مناسب و مورد اعتماد است. طالبان پول از طریق مالیه بر حاصل کشت و حق عبور دریافت می نمایند، اما، رشوه نمی ستانند. بر اساس این بررسی، بسیاری مردم عادی رفتار ماموران حکومت را خوش ندارند: آنان امنیت را تامین کرده نمی توانند، به نیرو های جنگی خارجی وابسته اند، اساسی ترین قلم کشت شان که تریاک است از میان می برند و به نیروهای اتحاد شمال بیش تر ارزش می دهند.

آیا امریکا می داند که چرا افغانان به طالبان می پیوندند؟ آیا افغانان می دانند که چرا امریکاییان در کشور شان آمده اند؟

بدون ارایهٔ پاسخ های روشن به این پرسش ها، مخالفان به هدف رزم آریانه، دراز مدت و استراتژی خویش دست خواهند یافت. در بررسیی که ادارهٔ انکشاف بین المللی در سال ۲۰۰۹ع. درسه ولایت های کلیدی انجام داد، مردم در برابر این پرسش که چرا به طالبان می پیوندند، از میان ۱۹۲ نفر که به این پرسش پاسخ دادند، تنها ده نفر از حکومت جانب داری کردند. بخش زیاد مردم این حکومت را فاسد و جانبدار خواندند. بخش زیاد آنان از طالبانی به گفتهٔ خود شان خوب اند، ستایش کردند. این واژهٔ خوب را به آن طالبانی به کار می برند که از رحم دینی استفاده می کنند، بر نیروهای خارجی یورش می برند و عدل را با سرعت و به نیکویی، جاری می سازند. آنان نفرت خویش را از طالبان پاکستانی و طالبانی که به قاچاق تریاک دست می زنند، ابزاز داشتند. آنان از القاعده بد می برند و طالبان را همسان با این گروهی که عربان رهبری شان را به دست دارند، نمی دانند.

پایان

شهر گت تینگن، جرمنی

۱۴ اکتوبر ۲۰۱۱ع. / ۲۲ میزان ۱۳۹۰ هـ.خ.



واخان : جزیره آرام ...بخش نخست


واخان :

جزیره آرامی در میان بحر خشونت و جنگ

بخش نخست

گزارش از ادوارد وانگ E. Wong

خبرنگار نیویارک تایمز N. Y. Times

از بوزی گنبد



آن گاهی که موتر لاری کوچک مان به سوی دهکده های دور دست در شمال شرق افغانستان می خزید، همراهان ما به زرمینه نظری، پرستار بیست و شش ساله گفتند که دیگر نیازی به چادری نداردآنان به او یادآور شدند،٫٫این جا دیگر آزادی است،،.

او چادری آسمانی رنگش را از سر به پایان لغزاند و آن را در چوکی عقبی موتر گذاشت.

دستور و قاعده هایی که در بخش های دیگر این کشور رایج است، در دهلیز واخان، توته زمینی که به انگشت شصت می ماند و سراپایش را یخبندان پوشیده است، رنگ می بازنداین توته زمین انگشت گونه، درمیان کشورهای تاجیکستان، پاکستان و چین فشرده شده استاین جا، از بخش های دیگر کشور به وسیله کوه های یخ زده هندوکش بریده شده است.

از هنگام هجوم شوروی نا جنگ های داخلی و اشغال طالبان، تا حضور گروه های مخالف طالبان، این دهلیز واخان به صورت عموم از جار و جنجال، به امان باقی مانده استدر این جا، واژه جنگ که مزه تلخش را هر افغان چشیده است، چنان در دور دست ها قرار دارد، که به وزیدن باد داغ و سوزانی از منطقه حاره می مانددر این جا، هرگز رنگ طالبان دیده نشده و پای سربازان امریکا نیز به آن نرسیده استدر این جا، به دهستانیان یاد می دهند که چگونه از جانداران وحشی مراقبت و نگهداری نمایند، نی این که آموزش های جنگی را فرا گیرنددر این جا، مذهب «اسماعیلی» که تفسیر معتدل و میانه روی از اسلام دارد، بر ذهن ها نفوذ دارد. آقاخان، رهبر روحانی این گروه، آدم ثروتمند و مردم دوستی است که در پاریس زنده گی می نماید.

در این جا، تعداد زیاد جهانگردان برای کوهنوردی دردو تابستان گذشته وارد شدندکوهنوردان و جهانگردان گام در راهی که کشافانی مانند مارکوپولو و باستانشناسانی از رده سر آورل شتاین گذاشته اند، برمی دارندامسال، کوهنوردان بریتانیایی و پولندی به قله هایی به بلندی شش هزار متر در این ساحه فراز آمدندمردم که مدت های زیادی است از سوی کابل به دست فراموشی سپرده شده اند، از دست یابی به اولین نیاز های زنده گی محروم انداما، گروه های غیر حکومتی و خیریه حضور روشن تری را به دست آورده اندآنان در این جا، با دل جمع کار می نمایند، زیرا در این جا از خشونت و کشت و کشتار و دهشت افگنی که بخش زیاد کشور را در چنگال شان می فشارند، خبری نیست. گرگ مورتنسن، کسی که در نوشتن کتاب سه پیاله چای دستی داشته است، توانست تا با یاری گروه غیر دولتی همکارش، به نام نهاد آسیای مرکزی به تعداد یازده مکتب در این دهلیز دور افتاده بسازددر این جا انجمن نگهداری جانداران وحشی تلاش دارند تا رد پلنگ برفی را دنبال نمایند و خبره گان محلی را در این راستا، آموزش بدهند.

ملنگ دریا، یک رهنمای محلی استاو در سال ۲۰۰۹عکوهنوردان «رانسه یی و افغان را برای بالا شدن بر قله نوشق که دارای ۷۲۹۰ متر بلندی دارد، یاری رسانداو در این باره می گوید،٫٫ در این جا نی دهشت افگنی وجود دارد و نی جنگمردم در این سرزمین با آرامی زنده گی می نمایند،،

آن گونه که روشن است در این دهلیز که بیش از سه صد کمدرازی دارد، دوازده هزار نفر زنده گی می نماینددر این دهلیز، دره های ژرف و سطح های مرتفع بلندی قرار دارنددریای پنج آن را از دیگر بخش ها جدا می سازدبخش زیاد آنان قوم محلی اند که واخانی نامیده می شوندآنان به حیث پیروان مذهب اسماعیلی به برخی از قاعده های اساسی اسلام باور دارنداما، آنان با روش دیگری آن ها را اجرا می نمایندبه گونه نمونه، آنان روزه نمی گیرنداین کار، در جای های دیگر این کشور که سنیان محافظه کار، دارای اکثریت می باشند، شگفت انگیز می نماید. جان ماک، کارشناس آسیای جنوبی در دانشگاه کالیفرنیا در سانتا کروز به این باور است، ٫٫ اسماعلییان، دارای دیدگاه میانه روی از اسلام اند.،، او ادامه می دهد،٫٫ آقاخان هوا خواه بردن اندیشه های عصری و مدرن در میان پیروانش می باشد،،

مردمان محلی واخان در جاجایی از دهکده هایی در افغانستان،  تاجیکستان، پاکستان و  چین زنده گی می نمایند.  این جا، به اساس موافقتانه یی میان بریتانیا و روسیه در سال ۱۸۹۵عبه حیث منطقه حایل به افغانستان سپرده شد تا از بر خورد دو شاهنشاهی و امپراتوری جلوگیری صورت بگیرداین دهلیز را می توان دور از دسترس دانستاین جا چنان از جریان دگرگونی ها به دور مانده است که در آن هنوز هم تبادله جنس به جنس و مال به مال صورت می گیرددر هنگام تابستان به تبادله گوسپند، غژ گاو و بز یگانه وسیله مالداری شان به سوداگران دوره گردی که سوار بر اسپ تکه و دیگر چیز های نایاب را به همراه می آورند، دست می زنندبرخی از این بیگانه گان بد می برند، زیرا اینان همان مال شان را با بهای بیش تری به جای های دیگر می فروشندمردان این جا، به تربیه مواشی دست می زنند و زنان به کشت گندم و جو می پردازندزنان، چادری به سر نمی نمایند و تنها هنگامی که به کدام شهر مانند اشکاشم، ده دیگری در دهانه غربی دهلیز واخان که باشنده گانش تاجیکان و مذهب شان ُسنی است، بروند چادری می پوشند.

پایان بخش اول

گزارش از انگلیسی به پارسی

واخان : جزیره آرام ...بخش دوم

واخان: جزیره آرام...

بخش دوم

برخی از تاجران واخانی به صورت آزاد با استفاده از کوه و کوتل های بلند، مرز میان افغانستان و پاکستان را عبور می کنند.

در نیمه شرقی، به سوی چین، این دهلیز به شکل حفره های ماه گونه، شکل می گیرد و هیچ شباهتی با سطح بلند تبت ندارداین جا را پامیر کوچک می نامنددر این جا، صد خانواده قرغزی به صورت کوچی در خیمه ها و خرگاه ها و یا یورت های ویژه خود شان، در بلندای نزدیک به چار هزار متر، زنده گی می نمایند.

نزدیک به تاجیکستان در حدود ۱۴۰ خانواده «قرغز» در سطح بلندی که پامیر بزرگ نامیده می شود، زنده گی می نماینددر تمام تابستان، باد سرد توفانی در این جا قوله می کشددر بوزی گنبد، در قلب پامیر کوچک، خانه های گنبدی که شباهت به کندوی زنبور دارند و از عمر شان قرن ها می گذرد، ساخته شده انددر کنار دیگر این بخش، سیم و آهن های قُراضه و زنگ زده که میراث پایگاه شوروی سابق می باشد، به چشم می خورددر کنار قبرستان، آب دریای پنج که در جای های دیگر، آمو نامیده می شود، جریان دارداین دریا از یخچال های نزدیک چین سرچشمه می گیرددرب واخان همیشه به روی جریان های تاریخی بسته نبوده استباری شاخه یی از راه ابریشم از این جا می گذشت و با خویش نفوذ تمدن های گونه گونه را به همراه می آورددر خارج از دهکده سرحد بروغلی، ویرانه قلعه جنگی سده هژدهم تبتی به روی تپه یی وجود داردبه اساس باور اندی میللر که مشاور موسسه هریتاژ یا ارثیه در کابلاست و کتابی در مورد باور مردم واخان نوشته است، ٫٫دین های، زردشتی، بودایی و اسلام هر کدام به نوبتش در این جا اثری از خویش به جای گذارده اند.،،

مارکوپولو، در وادی های این سرزمین ره نوردیده استهم چنان فرانسیس ینگ هزبند، کاشف بزرگ بریتانیایی هنگام بازی بزرگ، به صورت شگفت انگیز با یکی از افسران روسی در بوزی گنبد رو به رو شددر نتیجه این دیدار، راه برای توافق نامه مرزبندی واخان مدرن باز گردید.

امروز نیز مردم واخان بسیار هم از ضربه بحران و جنگ به امان نمانده اند. ملنگ، این رهنمای کوهنوردان با اندوه و غم بیان نمود که دولت محمد برادر اندرش که افسر پلیس بود، در هنگام جنگ ارتش با طالبان در کندوز، چند ماه پیش، کشته شدبحران اجتماعیی که در کشور همه گیر شده، در این جا نیز سربلند نموده استدرمیان مردمان کوچی قرغز اعتیاد به تریاک گسترش یافته استدر یورت تابستانی واقع در کشچ گوز، تعداد زیاد قرغزیان در خیمه گاه ها و خرگاه هایشان تریاک دود می کنند.اما، واخان با یاری و کمک خارج، سال ها پیش اعتیاد به تریاک را ترک گفته بودقرغزیان در مورد کمبود توجه از سوی کابل  شکایت دارندآنان می گویند که نان، آب آشامیدنی و برق در دسترس شان قرار ندارندحاجی عثمان یکی از بزرگان قرغز به تازه گی همه چیز را به کرزی یادآور شده بوداو می گوید، ٫٫ هنوز هم چشم به راه هستیم.،، اما، عثمان با مقایسه دیگر مردم، شکایت کم تری باید داشته باشداو در بیرون خرگاه اش گیرنده تابه یی دارد و هم چنان تلویزیونی که با نور آفتاب کار می دهد.

آن گاهی که با مردم محل از آینده رشد واخان گپ به میان می آید، همه چشم به سوی شرق، به چین می اندازندآنان می گویند که امیدوار اند روزی چین و افغانستان مرز میان دو کشور را درکوتل واخجیر باز نمایند. چین ممکن خط آهنی را برای انتقال مواد معدنی به زودی در این جا بسازدمقام های افغانستان می گویدند که آنان از چین خواسته اند تا در این مورد بیاندیدشد. سلطان بهین سفیرافغانستان در چین یاد آور شد،٫٫ چینیان در اصل موافقت کرده انداین امر از اهمیت زیاد بر خوردار است.،،

تا هنگام باز شدن این دروازه ها، مردم واخان هم چنان اسیر یخ و سرما، آن گونه که سده ها ادامه یافته است، گرفتار باقی خواهند ماند.

شهر گت تینگن، جرمنی.

۳۱ اکتوبر ۲۰۱۰ع.

۱۰ عقرب ۱۳۸۹هـ.خ.  

تمدن سند ــ هلمند/أنگلیسی بخش اول

Indus-Helmand Civilization

The Dawn of our History

 Seddiq Rahpoe Tarzi


As far as it is clear, from the early childhood, particularly when we found the ability to put hear on the lectures of of the history teachers and listen to them, like a tradition of Call of Prayer they sang down to us that our history had began by the time of Aryans.

Later, before and after World War II, with the political climate polluted in our country with the presence of thoughts and ideology of Superior Race of Aryan people, another opportunity for scientific and objective look at the past gone with wind. Next, slowly it turned to an unlawful issue, and Taboo and forbidden issue.

Until now, despite many of emerging the truth and facts in this regard, some of us - including intellectuals - sticked to. Some of them surfing on wind of racial supremacy in land of beautiful mosaic of ethnic groups yet.

On this regard, it should be paid attention to this issue to clear right from the wrong.

I believe, if you review the past and bound in the context of our current political geography of the land we'll look just to the past century and and it is not possible to explore far distance.

It is all clear that England and Russia at the end of 19th century had been changed as such global superpower that in the first one the sun was not going down ever and the second realm was so widespread that Sun raising for its east border in Asia and coming down to the sun set of Europe land.

These two imperial countries, spelled the final word on the fate of others and even pulling the wall at their homes up and down. These two supper power made decision to cut the widespread ethnic rug which had been woven by event-filled history of ups and downs here, in the frame of their imperial schema and model. Thus they made a land like as rugged and patch up quilt of a Dervish- from view points of ethnic groups- and put as a mantel on the shoulder of her leader here. Thus they made true the dreams of an Amir who wanted to have a wall around his house.

Thus, the country was created from the perspective of political boundaries as a land of ethnic minorities.

So, I believe, that this could be to see our far distance and past, first of all, not be captive to these political boundaries, because it was reduce the spread in the different times and the second should be more cultural presence is remarkable, because this phenomenon does not recognize the current borders and spreading so far.

As it is clear that civilization and urbanization had been shaped by the banks of rivers for they provide the basic of life. Egyptian civilization is not unreasonable to read Neil gift, civilization of China emerged in the bank of Yellow river and Sumer between two rivers of the Tigris and the Euphrates, which we call it the civilizations between the two rivers or Mesopotamia, as it is known.

In our case, we should speak of land between three rivers about. In one corner of these three lines, Sind, Absyeen or Indus other Amo, Jahihun or Oxus and third Seer, Jaxartes or Sayhun is located. Of course, as it is clear, the presence of cultural achievement can not be confined to two sides of these rivers. The speed running horse of culture, can swim these waters and the sound of its neighing be heard over wide distance.

If we simply sit review on this framework, before it going under the quadruped of Aryan people who were nomadic and aggressive, we are eyewitness that a brilliant civilization has existed among these rivers.

Others look at us with full knowledge

Our out look on the history until two centuries ago, from the opening and victory of our homeland by Arabs, was not going far back. Our history was starting with from Adam the myth which did not have any place in our own mythological framework.

Those species that have a public awareness on land and areas of our civilization based on the review and exploration of European scholars, is based. These findings have touched on the half of 19th century and were available.

They with the deep look, knowledge and search in all corners and angles, sometimes in line to explore and study, here found their way in the past to understand the world background. Thus this ares came under their study and examination too.

This section of land very long ago was considered as the Gate of India. India was circled by ocean's water or mountains stretched over high Himalaya the highest point of the world. Considering this situation, this strip of land was the only passage to. So the North West region of India was a cross road to Central Asia and Iran and far away.

Professor Asko Parpola, who in reading and reviewing of this particular civilization has deep knowledge, and on surviving works of Indus inscriptions is an expert believes, “Unity and convergence on both sides of the mountains Hindu Kosh opened the way for extensive cultural exchange on both sides.”

We had seen in many old works a lot of signs about. In the old and ancient Persian language word of Hindus in Sanskrit word of Sindhu as river has applied as general and specific names. Then this word entered ancient Greek language and became the Indi.

In Rg Veda we can find different species of these hills, and hill ridges or Arma. It mentioned, “Scattered foreign residents who have went to other lands.”

According to Strabo the famous Greek historian, when Alexander the great had sent Ariustoboulos for more discovery in 326 BC., he noticed of, “The land where more than ten thousand cities had existed. When the river of Indus has changed its course, it has become the ruins.”

After two thousand years

It seems that hibernate here fallen over here continued for more than two thousand years. Thus everything covered under the tent of oblivion.

I was touched at the beginning of the 19th century when Englishmen with research vision, set foot on the travel and came to this place. They wrote several travel memories with the most detailed account yet written. Among these, A. Burnes, a young Scotch officer has a special place. During his stay in Lahore, he made a journey to the city of Harappa which laid in the dry bed of Ravi (a tributary of Indus river) was called.

However, it is necessary to note that out look with knowledge and science began over by Sir William Jones who laid down the foundation stone of Asian Association in 1784. After his return from review, he recommend the study of Indian ancient literature, especially Sanskrit language. His effort to this line concentrated on comparison of Indo-European language.

But, it was James Prinsep (1709-1840) who was the president of coins printer in Calcutta, tried to review the coins of India and Greece. His reading and decoding the language of classical texts in the decrees of Ashoka the Great, opened the way very successfully.

General Alexander Cunningham (1814-93) young assistant of Prinsep taken his way toward the review of ancient ruins opened the gate of study. He after retirement, put all his effort to this work. At the end of the day he became president of Archaeology of India's Office.

He, after 1853 explored the Harappa very comprehensively. In 1875 he wrote his review. In this, along of map, he explains about a stamp with signs of a new inscription. This kind of lines and writings which was discovered had not similarities before. Document that he achieved was amazing for him. He was thinking on the line of noted Chinese pilgrims travel memories, especially Hsüang Tsang of seventh century about the Buddhist Temple in this part. He thought that the documents belonged to the city which was mentioned.

Next, Sir John Marshall, encouraged Dai Ram Sahani, Indian archaeologists, to search on Harappa deeply. He in an article in 1924 which was published in the journal "Illustrated London News" unveiled a civilization which long had been forgotten.

This, surprisingly moving the world of archeology. These finding put two major effects on the vision of scientists:

-First on the historical timeline, completely a new civilization has been discovered.

-Second, it showed that this civilization has existed before the invasion of so called Aryan and composing of Veda and its sister Avesta religion hymn.

This document in the course of reviews showed that civilization which was discovered, belonged to very far distant past between three thousand and six hundred to one thousand nine hundred BC, while the oldest document of the hymns of Veda and even its younger sister, Avesta, were not belonged more than seven hundred to one thousand five hundred BC.

This is worth to be noted that indigenous civilization of Indus in the document of Sumerian had been recorded as Meh-luh-ha. According to, Parpola who in the way of decoding the written inscription of Indus civilization and has done detailed exploration, found this term in Dravidian language in the form of Met-acam which means" land of the high Mountain”. He still believes that the Sanskrit word Melcaca which meaning strangers, wild, lowbrow and non-Aryan indicate the residents of Indus.

This Outlook

Since this article is about civilization of Indus valley and opens the door for the next review, I will quotes some of its important parts.

Marshall, writes about as:

“Not often has it been given to archeologists, as it was given to Schliemann at Tiryns and Mycenae, or Stein in the deserts of Turkestan, to light upon the remains of a long -forgotten civilization. It looks, however, at this moment, as if we were on the threshold of such a discovery in the plains of Indus.

“Up to present our knowledge of Indian antiquities carried out back hardly further than the third century BC. Of the long ages before the coming of the Greeks and the rise of Maurya dynasty, of the birth and growth of of civilization in the great river basin , of the cultural developments of races who once after another poured into peninsula from the north and west - of these and other problems relating to that dim and remote past, archeology has given to us but the faintest glimmerings, for almost the only remains of those early times that have come down to us have been rough implements of the Stone and Copper Ages, groups of the prehistoric graves in the south of peninsula, and some rude cyclopean walls at Rajagriha in Bihar. On the other hand, from the third century BC onward, we have, on the whole, a fairly clear idea of man's hand work in general: of his religious and domestic architecture, of his formative arts, of his weapons and utensils, of his personal ornaments and his jewelry, of his coins and germs, and the scripts which he used in his writing. And whenever it happens that new antiquities come to light- no matter to what race or religion they may belong- it is invariably possible to assign them with confidence and within relatively narrow limits to their respective age or class.

“ Now, however, there has unexpectedly been unearthed, in the south of Panjab and Sind, an entirely new class of objects which have nothing in common with those previously known to us, and which are unaccompanied by any data that might have helped to establish their age and origin.

“ The two sites where these somewhat startling remains have been discovered are some 400 miles apart - the one being in Harappa in Montgomery district of Panjab, the other at Mohenjo -daro, in the Larkana district of Sind. At both these places there is a vast expanse of artificial mounds, evidently covering the remains of once flourishing cities, which, to judge from the mass of accumulated debris rising ad high as 60 ft above the level of the plain, must have been in existence for many hundred of years. Such groups of mounds abound in the plains of Indus, just as they do in Mesopotamia and the valley of the Nile, and they are specially conspicuous along the banks of the old, dried-up beds of main stream and its tributaries, not only in Sind, but in Bahawalpur State and in Panjab.”

He after shedding more light about the richness of this part hope for new discoveries in the future.

He with a strong strange look noted as:

“At Mohenjo-daro, the main street of the old city can still be discerned as a broad highway running from the south bank of the river towards the south-east, with houses fringing it on either side. What is surmised by the discoverer, Mr. Banerji, to have been the royal palace, stood at the point where this road emerged on to the quays of the riverside. Opposite to it, in the now dry bed of river, are several islands from which rose the principle shrines of the city, the highest and, no doubt, the chief of them all, being a massive Buddhist stupa raised on the high above oblong platform, and surrounded by subsidiary shrines and monastic quarters.”

He then consider the deeper part of this area very valuable and says:

“Deep down below the Buddhist monuments described above, or at the other parts of the sites appearing close to the surface itself, there are at least two other strata of building belong to mush earlier epochs, and containing a variety of brick structures...Among these older structures one group is especially worthy of mention. Besides various halls and passages and chambers, it includes a massive structure -apparently a shrine- with walls seven or eight ft thick, pierced by several conduits which, in the opinion of excavator, served for carrying off lustral water when the shrine or image within it was washed. In other part if same group is what appears to be an alter built of small glazed bricks, and provided with a drain of similar brickwork.”

He during his talk about the age and levels says:

“At Harappa Mr. Daya Ram Sahani's excavations disclosed as many as seven or eight successive levels, demonstrating the long and continuing occupation of site during many hundred of years prior to the third century BC, and throughout most, if not all, of this long period, burnt brick of good quality was used for building purposes.”

He then describe about Stone Seals as:

“Of all these antiquities the most valuable are the stone seals, not only because they are inscribed with legends in an unknown pictographic scripts, but because the figures engraved on them, and the style of the engraving, are different from anything of the kind hitherto met with in Indian art.”

As he mentioned,

“ The animals engraved on them are in some instance bulls, in other unicorn, but it is to be observed that neither the Indian humped bull nor the water-buffalo occurs among them.”

On the matter of scripts in this civilization he noted down as:

“As to the strange pictographs which do duty for letters, three points are worth to remarks: First, that the marks (apparently vowel signs) attached to many of the pictograph indicate a relatively high stage of envelopment, secondly, that some of inscriptions from Mohenjo-daro betray a later stage in the evolution of this script than those from Harappa,thirdly, that they bear no resemblance whatever to nay ancient Indian alphabet known to us, but, on the other hand, they do bear a certain general affinity to pictograph of the Mycenaean age in Mediterranean area, though it is not possible to point any of the symbols as being actually identical.”

Marshall knew very well that people are very eager to know about the age and people of Indus civilization. He remarks about as:

“To what age and to what people do these novel antiquities belongs? Those are two questions which all naturally occur to reader, and to which score of different answers may perhaps suggest themselves. As to the first question, all that can be said at the present is that the period during which this culture flourished in the the Indus valley must have extended over many centuries, and that it came to a end before the rise of the Maurya power in the third century BC...the pictographic writing is totally distinct from the early Brahmi script which Emperor Asoka employed throughout the greater part of India, or from the Kharoshthi script which he used in his inscription on the north-wet Frontier.”

“ As to the second question, it is possible, though unlikely, that this civilization of the Indus valley was intrusive civilization emanating from further west. Painted pottery and other objects somewhat analogous to those from Mohenjo-daro and Harappa have been found in Baluchistan, and there are linguistic reasons for believing that it was by way of Baluchistan that the Dravidian races (thought by some writers to have been originally connected with Mediterranean) entered india. Mr. Benerji himself is inclined to connect this culture to the Indus valley directly with the Aegean culture of the Eastern Mediterranean , and holds that distinct affinities are traceable between Minoan (Its relating to, or denoting a Bronze Age civilization centered on Crete c. 3000 –1050 BC, its people, or its language. Tarzi) antiquities of the Crete and those unearthed by him in Mohenjo-daro-especially in regard to the painted ceramic wares and pictographic inscriptions. But the resemblance referred at are, at the best, problematical, and, in case too slight the intangible to warrant any reference being drawn as to a cultural connection between the two areas.

“What seems prima facie more probable is this forgotten civilization, which the excavations of Harappa and Mohenjo-daro have now given us first glimpse, was developed in in the Indus valley itself. And just as distinctive of that region and the civilization of Pharaohs was distinctive of Nile. In the marvelous forward progress which mankind made during the Neolithic, Cooper and Bronze Ages, the great rivers tracts of the then inhabited parts of world played a most important part, for it was, in these tracts that the condition were found most favorable from supporting a dense and settled population-namely, fertility of soil, an unfailing water supply, and easy communications, and it was of course, among such large and settled populations that civilization had the best chance of making progress. The debt which, in the early stages of its development, the human race owed to Nile, to the Danube, to the Tigris, and to the Euphrates, is already well known. But how much owed to the Indus and Ganges has yet to be determined. In the case of the Indus, It is probably true that successive migration from outside had useful effect, as they did in Mesopotamia and Egypt, in promoting the development of indigenous culture, but there is no reason to assume that the culture of this region was imported from other lands, or that its character was profoundly modified by ousted influences.”

Published by S. H. Mrashall as, “First light on long-forgotten civilization” of Illustrated London News, 20 September 1924. Pp. 524 to 32 and 548.

I have taken it from "Aryan Debate " edited by Thomas R. Trautmann”. Pp.15- 21.Oxford University Press, new Delhi, second impression 2006.

New Documents

The ink of Sir John Hubert Marshall article in IL was not dry yet, then just two weeks later, article of J.G. Gadd and Sidney Smith on the link between Babylonian and Indian civilizations, was published in the same journal. According to their arguments, these signs in the seals of Indus valley, has close link with civilization of Sumerians surely. Their arguments based on the foundation of new findings. They showed the close relationship between the people of Indus civilization and Sumer between 3000 to 2800 BC. As these facts show, such a relationship has existed before the invasion Aryan Tribes in 1500 BC.

Non-native or native?

The discovery of this civilization, brought up controversial discussions among scholars and scientists. At the end of the day they had reached this conclusion that Indus civilization first of all is a native one and Second, the next one which we call it Vedic Brahmanism is the continuation of the same civilization, and not had been entered from the outside.

According to A. Lich, the world of knowledge shocked strongly in this sector. It's therefore assume that the former Daisies (Native people) who were called in Rg Veda as savages and without culture, suddenly had been entirely changed to makers of a glorious civilization. We can see this point in other sectors of Rg Veda very clearly.

Different Growth stages of this civilization

Results from past research till recent times display the clear fact that this civilization covered a range of one million square kilometers. This extends form Shortugai (According to archeologist its one of the Indus valley civilization trading colony. It was established about 2000 B.C. on the Oxus the river near the lapis mines in north. According to belief of Sergent, “Not one of the standard characteristics of the Harappan cultural complex is missing from it” in the north of the bank of Amo river in the old Bakhter, to the South on the bank of Gang river. In the East, river of Kabul, Jelum, Gomel and Sultij and Ravi who all called Panj Ab or Five Rivers. This civilization was irrigated with the water of Himalayan mountains. Cities in the West as Mundigak in Helmand, Shahr e Sukhta or Burnt City in Sistan are within this circle.

However, cultural influence of Indus civilization are not confined in this area. We can find its impact in the Elamite and Sumer, in between the two water, or Mesopotamia.

In this limited space I do not want to go in detail about.

New findings in this section can clearly tell us that civilization Indus-Helmand has passed from the path of slowly growing local culture. The explores showed the fact that on same time external relation from Central Asia to the Middle East widely exists too.

Archaeologists and scientists have believed that this civilization has passed form three periods: First, Middle and End.

Cities in this Civilization

As it the archaeological excavations shows there have been cities in the valley. Recent discovery in this context is the city of Davarkar which is under water. Interesting and surprising is that the foundation of this city had been laid down according to plans and programs. First road stretch, then the sewer was made and then building of the houses was done. In the end, where people began to come in the new houses.

The roads were severely straight and parallel with, and where both were linked, was just ninety degrees. The roads, even compared with modern roads have been wider. Along roads, so careful the gutters have drawn that a drop of water was not displaced or barred. The house were two stories and have made very similarly. Every house had an yard, steps for climbing to the second floor, small bathrooms and water wells. The houses built of baked bricks and amazing that no gate and windows was opening on public roads. Entering the homes through side streets have been done. Roads covered by the baked brick and had resistance for passing heavy carts and horses.

Another interesting point of these homes are their greatness. There is a belief that more than three or four families were living there.

L. Karlovesky is surprised of the presence of social and cultural harmony of this civilization. He thinks that it caused for social structure in which blood relations had been extremely strong. He believes that competition in a class society, opens the way of the presence of different mode of productions, while in the society with balance social relations, as it can be seen here, there was a harmony relating to social relations. This fact guarantees the stability in a community where the central government is not in power or a group of leadership nonexistence.

When compare buildings of this city with civilization of Sumer and Egypt we can find very wonderful thing. In these two civilizations, homes and buildings has been expand around the Temple or house of Gods. This means that the first of all the Temple was built and then, without a plan, the city was extended in the four sides. In the civilizations of Sumer and Egypt homes of ordinary people, with worship places and office clutter are formed in a chaotic condition, while in the Indus civilization the three parts were separated.

Worship in this Civilization

Until now we have obtained altar of fire or stove which belong to Temple of Prayer in public and private. Besides them, the remaining bath and the pieces of animal bones which represent the victims are foreleg, were found. The statues and clay figures of women that may be the figurines of Goddess has been discovered. In large part these seals, we can see the the drawn of Unicorn. The availability of this figure in the Indus civilization, symbolizing the power of authorities. Next to a Unicorn, we can see the signs of self burning as scarifies. There engraved the faces as the other animals: tiger, camel and so and so.

Meanwhile, there is a seal which A. W. A. W. Fairservis called it Anil and Marshall as the previous image of Shiva. It is very important discovery too. The archaeologists have called it king of Animal. This figure, drawn with the right stretched body and with a move as Yoga. He is seated on his knee and his head covered with horned hat. It is surrounded by animals and there are written sings on the top.

The presence of such symbols in the Indus civilization brought a hot debate among archaeologists and other scholars in this case whether the people had worshiped any single entity or multi.

Some scientists believe that even the Temple had two objectives: one for keeping the fire. For at that time the flaming a fire was very difficult and rekindle and keeping it was worst. The second is that the task of keeping fire had been then slowly changed to worship it.

Inscription in civilization

The big problem in the Indus civilization is her writing. As far as we know there are (64) seals which related to this civilization, along with four thousand pieces. On them there are signs of unknown inscription. Despite all efforts for reading it as such as using new technical methods, not yielded yet. When you break this spell, many of the questions that so far have not answered, will be given. Many scientists have until now has not even agree that this line is Syllabic-Sings or Logo-Syllabic one?

New findings especially research work Prof. Asko Parpola at the end shows that this is Logo-Syllabic. Breaking of this puzzle would be possible if it have an example with a known inscription. But Prof. Parpola does not believe that hope and above all their efforts in this direction lost.

Thus the forgotten civilization that Marshall was presented, came out from minds that wanted to forget the past or who tried for consolidation of racial superiority of Aryan race. This fact, kindled the passionate hot debate which continues to the present.

Thus in this respect as Jalaloddin from Balkh says, “Every body form his/her guess, became my friend-but not tried to find my secrets form my inner.”

Languages here

As far as research and surveys in this civilization show, inscriptions has enjoy from an unity form. However, this does not mean that all people were speaking in one language for chatting. This rule out that the other can also be seen. However, the fundamental question is that this language belongs to which language family ?

From the beginning, Marshall had linked the issue with the language Dravidian. The reason that this language has close connection with Brahui language which now more than 2m people speaking in part of Afghanistan and Baluchestan too. Language property of Brahui is that this language group does not belong to Indian-European one and its other branches such as: Hindi, Urdu, Punjabi, Sindi, ancient, middle and new Persian, Avesta, Kurdish, Belluchi, Urrmory , Pashtu, Kaferi, Pamir different language and so.

However, some scholars believe that language Brahui is under such impact of Baluch language that it make problem for accepting this theory easily. However the reviews and profound research of Prof. Parpola who has done it with care and precision which is unparalleled is considerable. He writes about it as,”It seems likely that this language is branch of the Dravidian one...”

Some of linguists, among them Dr. Tareq Rahman forwarding the hypotheses of transfer and entry to it According to this view, first language or earlier one, transfer or enter on the second or subsequent language, or the incorporation of transition can be seen. To these topics we can find the words of Dravidian language in to Indo-European, who arrived long after. This phonemes is due to transfer and incorporation one.

For shedding more light about bringing one or two examples is sufficient.:

The words of Phalam or Fruit, Mukham or Mouth and Khala or Threshold belong to family language of Dravidian but being used in Rg Veda too. It shows the penetration of Dravidian language to Indo-European one in Rg Veda.

This makes it extremely clear that those who for a long time tried to show that they are the original resident of this land as we have a good saying about “...are going to Turkestan instead of Mecca” or taken a wrong path. The ancient and linguistics documents show that those people lived here long long, who speak a language before Indo-European people coming here. Thus the people of Indo-European language with all its branches, are newcomers to this era.

Knowledge of data shows that people who spoke language of Brahui which is a branch of Dravidian, is the oldest ethnic group of this land.

About the people who are talking in Mongolian -Altai language need a separate research. I use this narrow place to say a few words:

In the second half-century AD people of North East of Asia attacked on Sassanid Empire. These were people who spoke with Altai language and came out form Mongolian land. They ended the domination of Sassanid Empire in high land of Central Asia.

Their language family name is Altai. As you knew Altay mountains are located in Central Asia along the border of Serbia-China. The group can be divided in three major groups Turkish, Mongolian and Makhu-Tonguz. Some of forwards this idea that Korean and Japan languages included in this section too. Willem Vogelsang believes, the first group this aggressors called Younan or Hunan. They entered at half century AD into the North of Afghanistan. Then were placed by Hephtalites.

We must look at ourself to this bright mirror. If it shows our real face, not break it !!

The collapse of civilization

As it is clear, after reaching of civilization to its peak, the way in the collapse began.

This hypothesis is based on two theories: one, which due to natural changes, especially changes of rivers courses.

Second, that the nomads people of Aryan, after the invasion of this land, during the opening and occupation of these cities they were turned them into ruins. Attention to this matter is fixed on the text of Rg Veda. The verse in Rg Veda referring to the numerous ruins and conquering the cites. This is a clear example:

Indra with the help Abhyavartin Cayamana

Root out the Varasikha.

He, in Hariyupiyah made a big blow on vanguard of Vrcivans.

And behind the trench forces, escaped form fear.

Rg Veda (Part VI. Verse 27 section 5.)

Referring to the Hariyupiyah is a referring finger on Harappa.

M.J. Kenoyer, believes that in Harappa so far in any part of it we can not see the signs of such war. But, to look at the many bloody and destructive wars in history, can it be believed that the war is occurring outside the city. If the enemy is defeated, what need for destroying of the city is?

Our Historians and this Civilization

Among our so called historians and chronologist-not history writers- in twentieth century, we can name as: Mr. Ahmed Ali Kohzad, Mir Gholam Mohammad Ghobar, Abdol Haiii Habibi, Mohammad Hasan Kakar and Mohammad Seddiq Farhang.

It ought to say that before that time the from Baihaqi 10th century to Kateb of early 20th century must analyze and explore in the special article.

Their look of them to this period, is full of surprises.

As it noted, Mr. Kohzad in the atmosphere before and after the Second World War which was filled with Arianism, especially racially superior of Aryan Race has wrote his book. The crystallization of this influence can be seen in the poem of Five-some under the title of Afghanistan which have been composed just in year (1942/1321).

In the first part of this poem which the Cultural Foundation of Kohzad named it Kohzad the Great patriotic feeling! (The exclamation mark is me).

We read a roughly its translation in English as:

Oh the country Afghanistan!

Oh the ancient land!

Glorious cradle of Arian

Forever your name be immortal.

Forever your name be immortal.

(underline is mine)

the very interesting point in this poem if it can survive the situation and had been changed as state and national anthem! What would be the result of it in a nation with a lot of ethnic groups, which we call it the beautiful mosaic of different ethnics. In this poem we can find just the name of Aryan which is a mythological one and Afghans which refer to just one ethic group of this multi ethnical land.

He is familiar with Marshall article about the Indus valley civilization and it is important place in our history. But, in his history book called Afghanistan's History marginalized it widely.

He then using the article of Marshall but, without mentioning the source and date, puts the Indus civilization to the East in the framework of Ariana (Afghanistan, pp. 18). Next, it throws an short and general overview just in one page. What have been not mentioned in this one page is our position in this forgotten civilization.

Later, the large sections of the the book devoted to the dragon of Aryan.

Since then, gentlemen, Ghobar and Habibi the reporting the events. They have not write history in the form of historiography. To that date we have not reached to this high stage yet.

Both of them wrote their books at the same time year (1967/1346) in the Kabul. First under the title of Afghanistan in the Course of History and the second Short History of Afghanistan.

Authorities confiscated the book of Ghobar in early stage from the printing house. Thereafter, except for a few versions, until the military coup of Saur or Taurus (1357/1978) was kept faraway from public eyes.

By this act, authorities made a martyr of this one. Thus the halo of sanctity was put over it. I believe that if this book were not confiscated and was put to critical analyzes and review, such a position would not been available to.

Thus, political authoritarian systems, put axes to cut and destroy their own roots . I pressing the idea that this work is a big cry of distress against the great tyranny and great despotism. It is clear that as much as anger is louder and stronger, equally unable to see a more realistic and makes thin from thick.

End part 1

تمدن سند ــ هلمند/أنگلیسی- بخش دوم

Indus-Helamand Civilisation

Part 2

Going back to the problem

Now, the burning and hot period of Aryan's supper race ideology which was dominated earlier, had turned to cold. The big strives of rulers especially its younger generation, in line with the belief that the Hitler of capturing subcontinent of India, will bring true their great dream of conquering the new land was melt down.

Ghobar in his history book in the part of Distant Past dose not debate about Indus civilization while at that time new data and knowledge by archaeologists in hid country itself, was published. He himself noting about Louis Dupree archeological research. He refers just to Mundigak and call it, “...highway intersection between Indus and Iran” (Ghobar, 1967. Pp 34).

According to his belief, our history, starting from Avistad (He first used this spell) and then mentioned it Avista not correct one as Avesta.

In this work, Ghobar, only in the part of names, used the Ariana word and says that it drives the most ancient name of the country knows. He then, more speak up more about Avesta and the less on Ariana. He then and on the language of Avesta writes “.. .Avista (He used this kind of spell) calls this land Ariana ,, (Ghobar .1967 Pp.37).

Habibi, In the first part, under the title of Period of Prehistoric Afghanistan (Habibi Third edition 1377 / 1998) concentrated himself on extensive period Copper.

Thus Habibi mixes two historical juncture of Stone with the term of Metal periods.

Then without noting to archaeological exploration in the area of this section, talking about Indus civilization and make different periods as the scrambled blends. He mentions of Mundigak and Deh Morasi Ghundai in Northwest of Kandahar. He recorded a lot of names without proper spells.

He reminded us that in Mundigak more that fifteen layers has been discovered. While Shaffar, JG in his latest book, “Archaeology in Afghanistan: Since beginning to Timurids,” (1978) with regard to their findings and explorers, named of Five layers which was discovered. But more interesting that do not touch to larger circle of this civilization which extended to the banks of Amo river and the mountains of Pamir. He somewhat without its naming talks of Indus and Amo without mentioning the new documents in this case.

He then detailed to the Aryans, especially section Rig Veda and then Avesta and does speak without even referring to different theories. He then call that as, “it was born in Bokhdi or Balkh of Afghanistan.” Then he says that founder of this land is Zardhashhh not Zartasht, Zoroaster or Zarathustra.

The interesting point is that after this part, our two historians had been divide on two direction. A part of them concentrated to Rig Veda and the next group to Avesta.

As we knew scholars believe, these two languages are so close together that with a simple act we can turn each to another one. Bird, the famous textualist, after deep review, has been noted that eighty-five percent of the words in these two languages, have shared together (N. Bird. 1982) and it can be translated very simply. The only difference is their dialect. So we can not call them two languages.

To my belief, they are going on the lines of ethnic and language differences, and with a trend to look to the East as India and to the West as Persia. More interesting that our so called intellectuals! Even yet following the suit without considering it with critical viewpoints.

Then Farhang in his book under the title of, Afghanistan at the five Recent Centuries (Farhang 1988), Joins in this category. He in the course of talk about Historical period in Afghanistan, rejects historical division of European as First century, middle, and new and contemporary and without putting new arguments. This should be considered that there is not such divisions among historians of Europe. This division is more political and social one. On the way of analyzing the historical events, culture and civilization, the people are in the center of heir attention. They look from the beginning of an events and goes to end.

According to him the History of his country began form Zardhasht.

He, for the searching the historic past in this period would follow, without referring to the archaeologists and other scientists results, survivors of Zardhasht.

He ends this course, without mentioning Avesta and Veda. He puts the blame on the lack of access to materials, on the campaign, Cyrus the King of Mede of ancient Media.(It is worth to mention that Cyrus was not the king of Mede. Mede were a member of people who inhabited ancient Media, establishing an extensive empire during the 7th century BC. Later it was conquered by Cyrus the Great of Persia in 550 BC.He mixed the Media to Persia). He, only once mentions of the Aryan tribes and not more. He does not talk about the civilizations between Oxus and Indus or valley of Indus because they are in West and South part of the country. Then much part of his attention is absorbed on Khorasan subject.

Amazing things in these works of historical writings which shaped the mind of our intellectuals during the twentieth century, is that we can not find bibliography not the source or origins, and most important is Indexing.

Fundamental principle is that a serious writer, especially at the end of his work should recorded two above mentioned things.

The same effect Kohzad, in his book neither at the end of the chapter nor at the end of it, has mentioned the sources. Only at the book's end we can see an index or list names, ethnicities and tribes. later the list of places can be seen separately. While it should be mentioned in one section to let the reader not experience confuse and wandering. I think that then it had been added in new print by Kohzad Cultural Foundation.

Concerning the Ghobar book, at the end of it there is some kind of reference of books. Different style and size of letters shows that it added to it later too. It is interesting that in the second volume of this work which was published in Virginia of USA on June1999 by his son Hashmat Khalil Ghobar we, can not find index and bibliography!

In Habibi's book, until the third sector which is Islamic independent period in the ninth century, the sources which were used did not mentioning. Then under the heading of references there is some title of books, like Hodulalam is mentioned. But, without be reminded that to which author belongs to, when and where it was published and which one has been used. There is no index at the end of the book.

In the book of Farhang, at the end of each chapter there is bibliography of related chapter. However, there is no any index in the end.

Bright lights of archaeological knowledge

I believe that what scattered mentality has brought us with historical events, and shaped our present course, is the vacuum of a critical points of view to so called historical books. Our view points about critical approach is very simple and primitive as : We reject or accept an phenomenon. We can not see the positive and negative points of a book and not divide it accordingly. The most out look about historical events stems from the line of local and ethnical angle not broad minded one. As according to L. Dupree famous Afghanistan experts, “It rest on the line of Tribal-Peasant social relation outlook.”

A Look at the culture of pre Indus-Helmand civilization.

Around more than half a century, with the help of archaeologist, the dark curtains of negligence was removed form the civilization of Indus. As many believe that it is the oldest civilization in this region and even world.

Explore archaeologists and other considerations such as Stein and Majomdar showed that if a kind of civilization (urbanization) was not here before civilization of Indus exist here, but signs of culture development can be seen in the Indus valley, Baluchestan, Afghanistan and its historical boundaries. Of course, the archeological exploration are at the first and start period. However the discoveries which had been done so for in Baluchestan, Sistan and Afghanistan revealing the secrets of: Village of Mundigak, Namazgah, Shahr e Sukhta or Burnt City.

Village, the maker of city

Fertile land of the Sind valley, bank of Amo and Seer rivers providing ground for agricultural development in this area. These, as the backbone for a city or a civilization played the big rule for the development of cities.

As it is known in the third and second millennium BC cities in the valley of Nile, Tigris- Euphrates and Indus emerged. It should be noted that this was the presence of peasant villages and peasant agriculture which paved the way for emerging the cities and civilizations. Cultivation and agricultural production led to the formation and growth of religious and political layers. They managed the social and political affairs, and developed technical knowledge too. Thus the rich soil of Mundigak and Deh Morasi Ghundai (Village of Morasi Hill) and the other village for providing the ground for the growth of the Indus civilization.

The position of our villages in this civilization

The big framework of this culture extents form Pamir, Amo and Seer rivers in the north,The banks of Indus in southern and eastern cities, including Baluchestan and Iran in the east. Of course, this culture in this context does not remain tight and sour and the way will gone behind.

Archaeological exploration of Pre history Afghanistan of course delayed. As Louis Dupree mentioned due to the unwillingness of European and American scientists till the eve of the World War II .Then it was postponed to the war's end.

Meanwhile Dupree the famous archaeologist and anthropologist believes some Afghan scholars as an example, Kohzad, regardless of archaeological knowledge, spread rumors in the press at that time about so called Lost Cities. (L. Dupree. 1979)

In this line, the fiftieth decades of the twentieth century we can see the begin of serious work on the exploration of our ancient and pre history time.

Walter Fierservise, the famous explorer for the first time in 1950 payed deep attention to our prehistory. He then marked Morasi and went to Sistan for more explorations.

However, serious archaeological exploration work on the civilization of The Indus valley and its relationship with our country as Vogelsang said started at the end of 1970s. In the juncture of Amo and Kukchah rivers in Badakhshan a lot of sites about this civilization emerge. Archeological exploration in Shortughai between the years 1977 to 1979, which continued only two years by the French explorers brought a lot results.

After that time in 70s of 20th century, the political upheavals started with military coups and then the civil war followed suite. In the length of frothy years the different war brought destruction to Afghanistan and stopped the ancient survey.

Vogelsang in his work called Afghans -it was out of print in 2002 and so warmly welcomed that its second edition was printed on the same year- using the recent archeological data and findings called it Indus-Helmand civilization.

Mundigak and Deh Morasi Ghundai (Hill of Morasi Ghundai)

It should be be noted by surprise that a famous archeologist such as L. Dupree with all his knowledge in this section, when he was recording the names of the places made mistakes. We take one as an example. Deh Morasi Ghundai. When he registered the name, mixed general and specific and made it a proper noun. When you look at this combination can be seen that the Deh means village and Ghundai in Pashto language mean Hill. But he turned it all to a proper name and made it the Deh Morasi Ghundai. In this case, numerous examples can be seen. Of course I believe beside careless of archaeologists of making these kind of big mistake, is due to lack of attention of their local helpers, in particular, archaeologists from the country.

L. Dupree, expressed his points about the important position of these sites in a such comments, “..It must be noted that these two places in Afghanistan had played important role in the establishment of the Indus valley civilization” (Afghanistan 1997). In this regard Jean Marie Casal had started his research in Mundigak 1961 and then L. Dupree in year (1963), explored Deh Morasi Ghundai. Both clarified that the pre-history in this country, have a big place in its history. They believe that Mundigak had been developed form an agricultural village, with signs of semi-static mode, semi-nomadic, with grain stores to state capital of the Indus valley civilization slowly.

Sankalia, H.D.,the Indian scholar using the search of Casal writs, “.. during his review and explore of this section he was able for finding five layers, each of which had several sub layers below. Among these layers, four periods for the detection of cultural development in the south of Afghanistan enjoy great importance.”

At the first round, the interesting point is that the houses were rectangular shape. At first they were made of raw clay and then unbacked bricks without molds and templates. Ovens are located in the middle of the rooms. In some rooms, there are furnaces for making ceramic containers. These findings, have an amazing similarities to village of Gol Mohammad in the Quota of Pakistan and Hessar in Iran.

In the second term, the most clear change is that ceramic utilities had been made by wheels. Another change is that the wells had dug in the living area. At the end of this period, the houses are larger and the rooms are not more rectangular. After this stage, deaths were buried inside the house or among the two houses. More later, we see that the common graves are among the four walls which was dedicated for the restroom, cleaning room and baths. It is very surprise that in these graves, we do not see anything else including house utensil except for a necklace or a stone mill for making flour. Here in the upper part, holed bronze axes have been found. We do find a group of women faces with violin shape.

In the fifth layer the living house became very large and wide. In the top section, signs of a castle and a large and pillared platform which stand on stone-clay foundation, has been accessed.

Thus can be seen that Mundigak had got bigger achievements. The Temple and other fortified buildings, including a fortress with a strong foundation, are on the top. Here, due to increasing population and material achievement, the signs of the of knowledge and technology growth can be seen. This, brought with the cultural development. Clear and obvious example of Helmand civilization is a white plaster statue of a man whose hair had been divided in two different parts. Another example the statute of a Goddess whose eyes popped out of its sockets. She put a lot of necklaces around her neck. These figures, are very similar to cultures of the Indus valley.

In the next period we see that the trend of urbanization in Afghanistan and Sistan starts.

The interesting point is that the dates of archaeological obtained shows that Mundigak and the Shar e Shukhta had technical superiority as arrows in the of sharp stone, axes the brass. However, the presence of inscriptions in Harappa and Mohenjo Daro, as compared, put them in lower level.

The period of growth and flourishing of Mundigak starts in 4th century BC. and continues to the second century or during Iron Age. Thus Mundigak had been changes from an agricultural village to a city center and then fall down. In this regard, it should be noted that collapse has direct connection to pressure and aggressions too. The burnt houses show this bitter fact.

The most interesting part of the findings, are ceramic containers. This brought intense debate among archaeologists so far.

Deh Morasi Ghundai (Hill of Morasi Village)

In this archeological site, L. Dupree started a deep research and dig. This village situated at fifteen km. South -West of Qalai e Sayed ( Fort of Sayed). Sayed Fort has been used later. In this place, few explore had been done. The most important layer of this displacement belonged to second round. Dupree believe time vacuum is clear between the two sections. Here, the clay figures of women, copper pipe, seals, bones and horns of goats, and ceramic pots has been discovered. L. Dupree believes, Deh Morasi Ghundai was a semi-nomadic village and was a transferring base. Here wheat and barley were grown and we have signs of taming of sheep and goats too” (Dupree, Afghanistan 1997).

Tapa e Qala e Sayed (Hill of Sayed Fort)

This site is located about sixty km. South East of Mundigak. From the perspective of this section and its discoveries, we can not compare it with Mundigak. For the first time Firsrevis was put a sign of archeological site on it in 1952. However the archaeological exploration work on it was conducted two decades later .

This place also has different layers and periods too. From here they found unbaked bricks to higher grad of it. They got an oven which was used for backing bricks.

We have seen here the signs of pre-history through the years (2160-2110 BC.)

Thus, we forget our history due to not payed attention to this forgotten civilization, and wandering in the different cycles of history till now.

G. Orwell in his work called (1984) reminded us as, “Who has not any relation to past,would not have any role in the future.”

I believe, the people who have not embraced their past, they would not find today and tomorrow too..

Forty Years of Crisis

As we knew the white coup of 1973 opened the death gate for next bloody coups. As we are witness form this death gate, the blood is running now too. It brought profound crisis in true fabric of our social and political lives.

Since the monster and devil of war is putting a bigger impact on the culture side of society, the exploration work on archeology twas stopped.

Before, with work of exploring this ancient land which was called only the highway of different civilizations, had been changed to cradle and crossroad of different civilization. This juncture situated connect Indus, Amo, Seer, Tigris and Euphrates from one side and Ancient Rome, Egypt, India, China and Central Asia on the other hand.

Blending of diverse ethnic peoples who were makers and transferrers of culture had inspired the artists, writers, sculptors and jewelers to create immortal art things.

Nancy Dupree, the wife of L. Dupree, who is loving this country, especially its culture. She during all these years of storm and conflict, tried her best for the maintenance of cultural works in this country. She made and founded centers for this ideas in Kabul and Peshawar too.

She believes that among (143) archeological sites only seventeen -and not very comprehensive, have been explored.

Mr. Stein, the pioneer archaeologist who opened the door of Central Asia to the archaeological knowledge, about the width and depth of ancient works of this country, is noted as, .. “The review and search of each ancient cave in this country, would took a whole life an archaeologist”

Archeological research which was in its peak in the sixties had come to end, with political changes of seventy. It came on stand still in 80s.

N. Dupree, believes that from beginning of the nineties of 20th century which the presence and influence of central power ended, the robbers of ancient articles had found golden opportunity for looting them. Only in Mirzakai which located in Gardiz southeast of Kabul, the amount of four and a half tons of coins plus two hundred kg. gold and silver ornament belonging to the pre historic period and was discovered (1947) randomly. They were maintained then but was looted. These ancient things later found their way to market of Peshawar, Pakistan.

As we know it in this context, the most destruction came down on Kabul Museum in which the articles which belonged to the pre history is stored.

Museum is Weeping

N. Dupree telling a sad story form an eyewitness who was a responsible man of Kabul Museum. She remembers this tragic one as, “One day I went to a part of the museum where the pre-history things were kept. Darkness swallowed away everywhere. Then slowly I realized that under my feet on the carpet, sticky things have massed. These, all were things of pre historical articles which were fallen on the ground and were carpeted the earth,” (N. Dupree, Prehistoric Afghanistan ...2006)

Nancy in an article “Afghanistan Prehistory” tell an non-anecdotal information from our ignorance and that is a very sad one too. One of the Minister of Information and Culture in pre-crisis years who was famous among intellectuals of the country was visiting Aq Kapruk. Archeologists with a passion for his business showed an old tool that long time ago was used. It was very developed tool at that ancient time. The Secretary with a wise look ! at this little tool with discomfort, shook his head and with surprise and murmured , “Oh! ? No! The Afghan people never had been such backwardness and never had such primitive life.”

The cask savors the first fill !!

Should we seen the past with wide eyes. Looking to our face at

real mirror deeply but not break it.



Biographies in Persian language:

1 – Farhang, Mir Mohammad Seddiq. Afghanistan dar Panj Qarn e Akhir (Afghanistan at late five centuries.) Dorokhseh Publishing House, Mashhad, Iran.1371/1992..

2 - Ghobar, Mir Gholam Mohammad. Afghanistan dar Masir e Tarikh (Afghanistan on the Course of History) Sixth edition, Publishing Republic, Tehran, Republic Street, publishing house "2000"1374/1995.

3 - Habibi, Abdol Hai. Tarikh e Mokhtasar e Afghanistan (A brief history of Afghanistan.) Danesh Library, Peshawar, Pakistan. Third edition, Winter 1377/1998

4 - Kohzad, Ahmad Ali. Tarikh e Afghanistan (History of Afghanistan) Second Edition, Kohzad Cultural Foundation. Mizan1381/October 2002.



Bibliography:

  1. Allchin, F.R and Hammond, N. "The Archeology of Afghanistan: From Earliest to Timmurid Period'',Academic Press Inc. (London) Ltd.1978.

  2. Bryant, Edwin. The Quest for the Origins of Vedic Culture: The Indo-Aryan Migration Debate'' Oxford University Press, 2001.

  3. Dupree, L. Afghanistan. Oxford, Princeton University press, 1997.

  4. Dupree, Nancy Hatch. “Prehistoric Afghanistan: Status of Sites and Artifacts and Challenges of Preservation in Krieken-Pieters, Juliet van.'Art and Archeology of Afghanistan: Its fall and Survival. Brill, Leiden, Holland, 2006.

  5. Gupta, G.S. India: From Indus Civilization to Maurya. Concept Publishing Company, New Delhi, 1999

  6. Krieken-Pieters, Juliet van. Art and Archeology of Afghanistan: Its fall and Survival. Brill, Leiden, Holland, 2006.

  7. Parola, Asko. Deciphering the Indus Script. Cambridge University Press.1994.

  8. Rahman, Tariq. Peoples and Languages in Indus Valley. Fulbright Visiting Fellow, ASNIC web.

  9. Sankalia, H.D. The Prehistory of India and Pakistan. Deacon College Postgraduate and Research Institute, Poona, 1974.

  10. Trautmann, T. The Aryan Debate. Oxford University Press, New Delhi, 2th edition, 2006.

  11. Vogelsang, Willem. The Afghans. Blackwell Publishers. Reprinted Twice.2002.

  12. Webster's Encyclopedic Unabridged Dictionary. New Edition, 1996.

Goettingin City, Germany

9 Jawza 1389 h. kh / 30 May 2010.

تمدن سند ــ هلمند/ بخش نخست



تمدن «سند ـ هلمند»

آغاز گر تاریخ ما

تا جایی که روشن است، از همان آوان کودکی، به ویژه هنگامی که توانایی آن را یافتیم تا گپ های آموزگاران تاریخ را بشنویم، به گوش ما به صورت «آذان» گونه یی فرو خواندند که این زمان با «آریاییان» اغاز می گردد.

بعد، پیش و پس از جنگ جهانی دوم، با آلوده شدن فضای سیاسی در کشور ما باحضور اندیشه و ایدیولوجی «برتری» نژادی «قوم آرین»، دیگر مجالی برای نگاه علمی و عینی به گذشته پیش تر، باقی نماند. بعد، آهسته آهسته این امر خود به مساله حرام، ممنوعه و تابویی بدل شد.

تا همین اکنون با وجود روشن شدن بسیاری حقیقت ها و فاکت ها در این راستا، برخی از مایان ـ به شمول روشنفکران ما ـ به سیاله آن چسپیده اند و باد برتری نژادی را دراین سرزمینی که به تابلوی کاشیکاری زیبای قومی، شباهت دارد، از گلوی شان بیرون می براید.

به هر روی، بایست به این مساله پرداخت تا راست راه از کژ راه شناخته شود.

به باور من، اگر بررسی گذشته مان را در چارچوب و تنگنای جغرافیای سیاسی کنونی سرزمین ما در بند بکشیم، نگاه به گذشته، از یک سده و اندی بیش تر راه به دور دست ها، باز نمی نماید.

بر همه روشن است که «انگلستان» و «روسیه» که در پایان سده نزده ام عیسایی چنان ابر قدرت جهانی به حساب می رفتند که در سرزمین اولی آفتاب غروب نمی کرد و در دومی قلمرو ش از برآمدگاه خورشید در «آسیا» تا غروبگاه در «اروپا» گسترش یافته بود، در جوار ما راه باز نمودند.

این دو کشور جهانگیر، حرف نهایی را در مورد سرنوشت و حتا کشیدن دیوار خانه دیگران، می زدند. همین دو، بر آن شدند تا ازفرش گسترده قومی که در جریان حادثه های پُر از فراز و نشیب تاریخ این جا، شکل گرفته بود، به وسیله خط کش منفعت های جهانگیری شان، سرزمینی برای ما قیچی ـ و ـ برش نمایند. به این گونه آنان مرز و بومی که شباهت به لحاف قورمه یی یا به تعبیر دیگر چپن پینه پینه یی فقیر یا درویش ــ از دیدگاه قومی ــ داشت، به اندازه قد ــ و ــ اندام رهبران این جا، بریدند و به رویا ــ و ــ خواب یک «امیر» که کشیدن چار دیواریی را در دَورادَور خانه اش، آرزو می نمود، تحقق بخشیدند.

به این ترتیب، کشوری به وجود آورده شد ــ از دید مرز بندی های سیاسی ــ که از اقلیت های قومی ساخته شده است.

پس، به باور من، برای این که بتوان بــه گذشته نظر داشت، اول ازهمه به این مرزها دربند نشد، زیرا به شدت به گسترش ــ و ــ کاهش رو به رو بوده است، و دوم باید به حضور فرهنگی بیش تر توجه نمود، زیرا این پدیده، مرز های کنونی را نمی شناسد.

آن گونه که روشن است تمدن و شهر نشینی در کنار دریاها برای این که آب اساس زنده گی را فراهم می نماید، شکل می گیرد. بی دلیل نیست که تمدن مصر را تحفه نیل می خوانند، تمدن «چین» در کنار دریای «زرد» و «سومر» در میان دو دریای «دجله» و «فرات» که به تمدن «میان دو آب» یا «بین النهرین» معروف است، پا به میدان وجود می گذارند.

در مورد ما، بایست از سرزمین میان سه آب سخن زد. در یکی از خط های این سه گوشه، دریای «اندوس، اباسین و یا سند» دیگری «اکسوس، جیحون و یا آمو» و سومی «سیر دریا، Jaxartes یا سیحون» قرار دارد. البته آن گونه که روشن است، حضور دست آورد های فرهنگی را نمی توان در کناره های این دو آب ها و یا دریاها، دربند کشید. اسپ تیز تگ فرهنگ، دیگر این آب ها را به ساده گی شنا می نماید وصدای شیهه اش از آن سوی دریا ها، شنیده می شود.

اگر مساله را درچارچوب همین مرز بندی به بررسی بنشینیم، پیش از آن که سرزمین ما زیر سم ستوران «آریاییان» که قوم کوچی و مهاجم بودند، قرار بگیرد، دراین میان این دریا ها، تمدن درخشانی وجود داشته است.

نگاه پــُر دانش دیگران به ما

نگاه ما به تاریخ تا همین یکی دو سده پیش، از گشایش و «فتح» سرزمین ما به وسیله عربان راه به دور تر باز نمی نمود. ما، تاریخ را با «آدم» که در آن خود ما جایگاهی نداشتیم، می آغازیدیم.

آن گونه که آگاهی داریم به صورت عموم تاریخ سرزمین و حوزه تمدنی ما بر پایه بررسی ها و کاوش های دانشمندان اروپایی، استوار است. این یافته ها از نیمه سده نزده ام در دسترس قرار دارد.

اینان با نگاه پــُرکاوش، دانشی و جستجو گر به همه رخ ها و زاویه های زنده گی، آن گاهی که در خط کاوش و بررسی به این جا راه یافتند، در خط پی بردن به گذشته جهان، این جا را هم به بررسی گرفتند.

این بخش، از مدت ها پیش گذرگاهی به سوی «هند» به حساب می رفت. این سرزمین را یا آب بحر و یا کوه های سر بفلک کشیده «همالیا» که بلندتر از همه برآمده گی ها در جهان به حساب می رود، در چنگال شان فشرده و راه رسیدن به آن را سد می ساختند. از همین رو منطقه شمال غرب «هند» را می توان پیوندگاه «آسیای مرکزی» و «ایران» خواند.

به باور پروفیسر «اسکو پرپولا» Asko Parpola که در بررسی این تمدن به ویژه خوانش اثرهای بازمانده خطی آن کار ژرف و عمیق دانشی انجام داده است، یاد آور می شود٫٫ ... وحدت و همگرایی هر دو سوی کوه های «هندو کش» راه را برای تبادله فرهنگی گسترده در هر دو سو باز نمود.،،

ما در اثر های کهن به اشاره های زیاد و متعددی در این مورد بر می خوریم. در زبان پارسی کهن واژه «هیندوش»Hindus در سانسکریت «سندهو» Sindhu ـ دریا ـ هم اسم عام است و هم خاص. بعد این واژه پارسی کهن وارد زبان یونانی شده به «اندی» Indi بدل شد.

در «رگ ودا» به گونه های مختلف از این تپه ها، تل ها و پشته ها یا «ارما» Arma به گونه: ساکنان خارجی پراگنده که به جای های دیگر کوچیده اند، و دیگر و دیگر نام برده شده است.

به گفته «استرابو» Strabo جغرافیا شناس معروف «یونان»، آن گاهی که «الکسندر» بزرگ «اریستوبولوس» Aristoboulos را به کشفی در سال ۳۲۶ پ.ع. فرستاد، او از ٫٫سرزمینی که در آن بیش از هزار شهر و ده وجود داشته و پس از آن که دریای «سند» مسیرش را تغییر داده به ویرانه یی بدل شده است.،، نام می برد.

پس از دو هزار سال

چنین به نظر می آید که در این جا خواب زمستانی، بیش از دو هزار سال دوام نمود. این کار همه چیز را زیر چادر فراموشی سپرد.

در آغاز سده نزده ام بود که «انگلیسان» که با دید جستجو گر، راهی سفر شدند، به این جا رسیدند. آنان سفر نامه های متعدد و گونه گونه یی با شرح جزیی ترین نکته ها نوشتند. در میان اینان «الکسندر برنس» A. Burnes، افسر جوان سکاتلندی، جایگاه ویژه یی دارد. او در جریان اقامتش در «لاهور» دست به سفری به شهر «هاراپپا» که در بستر دریای خشک «راوی» Ravi (یکی از شاخه های دریای «سند») قرار داشت زد.

اما، توجه دانشی و علمی از آن گاهی آغاز شد که سر «ویللیام جونز» Sir William Jones سنگ پایه «انجمن آسیایی» را در سال ۱۷۸۴ به زمین گذاشت. او بعد برگردان ادبیات کهن «هند» را توصیه کرد و به بررسی زبان «سانسکریت» Sanskrit دست زد. او درخط این تلاش& به بررسی مقایسه یی زبان های «هند ـ اورپایی» دست یازید.

اما، «جمس پرنسپ» ( ۱۸۴۰-۱۷۰۹) James Prinsep که کارش ریاست چاپخانه سکه ها در «کلکته» بود، رو به سوی بررسی سکه های «هند ـ یونان» آورد. او به خوانش و رمز گشایی از زبان متون قدیمی که در سنگنوشته های «آشوکا» Ashoka درج بودند، موفق شد.

جنرال «الکساندر کــَن نینگهام» (۹۳-۱۸۱۴) Alexander Cunningham دستیار جوان «پرنسیپ» راه اش را به سوی بررسی ویرانه های کهن باز نمود. همو بود که بعد از تقاعد، تمام تلاشش را در این کار به خرچ داد. او تا مقام ریاست «اداره بررسی باستانشناسی هند» رسید.

همو بود که از سال ۱۸۵۳ به بعد به کاوش در «هاراپپا» پرداخت. او در سال ۱۸۷۵ نتیجه بررسی خویش را نوشت. در این نوشته در کنار نقشه، مهری را با نشانه هایی که آن ها با دیگر خط ها و نوشته های کشف شده شباهت نداشتند، را توضیح داد. او سند هایی دست یافت که برایش شگفت انگیز بود. از آن جایی که توجه او در خط سفر نامه های زایران چینی به ویژه «هوسانگ تسانگ» Hsüang Tsang در سده هفتم عیسایی، در مورد نیایشگاه های بودایی متمرکز بود، گمان بر آن برد که این سند ها به شهر هایی ارتباط دارد که در همان سفرنامه از آن ها نام گرفته شده بودند.

بعد، سر«جان مارشال» Sir John Marshall «دای رام سهانی» Dai Ram Sahani ، باستان شناسان «هند»، را تشویق نمود تا در «هاراپپا» به کاوش بپردازد. او در مقاله یی که در سال ۱۹۲۴ در مجله «خبر های مصور لندن» نشر نمود، از تمدنی که مدت ها پیش فراموش شده، پرده برداشت.

این امر، تکان شگفت انگیزی را در دنیای باستان شناسی، از خود به جای گذارد. این کار، دو اثر بزرگ و روشن بر دید دانشمندان گذارد:

ــ نخست این که در خط تاریخ، تمدنی به صورت کامل جدید کشف گردیده است.

ــ دوم این که تمدن یاد شده پیش از هجوم و یا آمدن «آریاییان» و گسترش فرهنگ «رگ ودا» و خواهر سکه یا همتنی اش «اوستا»، وجود داشته است.

این سند ها در اثر بررسی های عملی نشان دادند که تمدن کشف شده، به گذشته دور میان سه هزار و ششصد تا یک هزار نه صد، پیش از عیسا، پیوند دارند، در حالیکه دیری زمان در کهن ترین سند هایی که در سرود های «رگ ودا» و خواهر هم تنی اش «اوستا»، به دست آمده اند، به بیش از هفتصد سال تا هزار و پنجصد سال پیش از عیسا، نمی رسد.

در این جا باید یاد آور شد که نام بومی تمدن «سند» در سند های «سومری» به شکل «می ـ لو ـ ها» Meh-luh-ha ثبت شده است. به دریافت پروفیسر «پارپولا»، کسی که در راه رمز گشایی از خط و نوشته «تمدن سند» کاوش دقیقی را انجام داده است، این واژه به زبان «دراویدی» به شکل «مت ـ اکام» Met-acam که معنای «سرزمین بلند یا کوهستان» را افاده می نماید، آمده است. او همچنان به این باور است که واژه سانسکریت «ملککا» Melcaca که معنای بیگانه، وحشی، بی فرهنگ و نا آریایی» می دهد، باشنده گان «سند» را در بر می گرفته است.

این نگاه

از آن جایی که این «مقاله» در مورد تمدن وادی «سند» راه گشاه بررسی های بعدی در این مورد است، بخش های پُر اهمیت آن را در این جا از زبان انگلیسی بر می گردانم.

«مارشال» در این باره چنین می نویسد:

٫٫ فرصت بسیار شاز و نادری به باستان شناسانی چون «شلیمن» در شهر های «تیرینزTiryns ( شهر قدیمی واقع در «یونان» که در سال (۴۸۶ پ.ع.) به وسیله «آرگیریس» ویران شد. بعد، در اثر کاوش های باستان شناسی در این جای، دیوار هایی از زیر تل های خاک سر بیرون کردند که از سنگ نا تراش ساخته شده بودند. ط.) و «مای سی نی» Mycenae ( شهر کهنی در «یونان» که دارای تمدن با شکوه در میان سال های (۱۰۰۰- ۱۹۵۰ پ.ع) بوده و به تمدن «مای سی نی» یی معروف است. ط.) و یا «شتاین» Stein در صحرای «ترکستان»، داده شده است تا بر تمدن هایی که از مدت های پیش، به دست فراموشی سپرده شده بودند، در حالی که ما اکنون در زمین های وادی «سند» ممکن در آستانه چنین کشف بزرگی باشیم، روشنی بیندازند.

٫٫بررسی های ما تا کنون، در مورد دوران گذشته و عتیقه «هند»، به مشکل ما را به سده سوم پ.ع. می رساند. باستان شناسان تا حال از چگونه گی وضعیت زمانه های پیش از آمدن «یونانیان» (سکندر کبیر. ط.) و به قدرت رسیدن خاندان «مـَــوریا» Mauryas ، زایش و رشد تمدن در کناره های دریا های بزرگ (سند و آمو. ط.) انکشاف فرهنگ مردمانی که یکی پی دیگری براین شبه جزیره، از شمال و غرب ریختند، و مساله های دیگر که به گذشته تاریک و دور متعلق است، روشنی نینداخته اند. در این راستا، یگانه بازمانده هایی که از آن زمان به ما رسیده است، پیوند تنگاتنگ با دوره های «سنگ» و «مفرغ» و گورستان های پیش ازتاریخ، در جنوب این جزیره نما و تعداد کمی دیوار هایی که ازسنگ ناتراش ساخته شده اند در «راجا گریها» در ایالت «بیهار» به حساب می آیند. از سوی دیگر، ما حالا، به صورت روشن نمونه هایی پیش از سده سوم پ.ع. به بعد، از کار های دستی انسان، دین و معماری خانه گی اش، از هنر سازنده و تکوینی اش، از جنگ افزار ها و سامان آشپز خانه اش، از وسیله های آرایش و گوهرهای که به خویش آذین می بستند، از سکه ها و سنگ های پر بهای اش، از خطش که برای نوشته، مورد استفاده قرار می داد، به دست داریم.

.٫٫... و هرگاهی روشنی تــازه بـر دوران گذشته و عتیق ــ صرف نظر از این که به کدام مردم و دین ممکن تعلق داشته باشد ــ انداخته شود، زمینه یی فراهم می گردد تا با باور و اعتماد کامل و در چوکات به صورت نسبی محدود، آنان را به دوران و طبقه شان، پیوند بدهیم.

٫٫حالا، به هر حال، این امر به صورت شگفت انگیزی از زیر خاک در سرزمین «سند» و «پنجاب» سر از زمین بیرون کرده است. این ها در بر گیرنده چیز های به شدت نو اند که هیچ پیوندی با یافته هایی که برای ما آشنا می باشند، ندارند. جالب توجه است که این اثرها با هیچ سند تاریخیی که به ما یاری برساند تا زمان و اصالت شان را تثبیت نمایم، همراه نیستند.

٫٫دو منطقه «هاراپپا» و«موهنجو دارو» که این کشف در آن ها صورت گرفته است، در حدود چارصد ک. م. از هم دور اند. در هردو، تعداد زیاد تپه ها و تل های ساختگی قرار دارند که زیر آن ها باز مانده ها و بقایای شهر های شگوفانی وجود دارند. از روی این ویرانه ها که تا شصت پا از روی زمین بلندی دارند، می توان چنین حکم نمود که این ها به مدت صد ها سال زیر خاک قرار داشته بودند. از این تپه ها و تل ها به تعداد زیاد در وادی «سند»، قرار دارند، آن گونه یی که در میان دریای «دجله و فرات» و در کنار دریای «نیل» وجود داشتند. این بار، تپه ها و تل ها در بستر دریای خشکی قرار دارند که اکنون درکنار های دریای اصلی و شاخه هایش، نی تنها در «سند»، بل در «پنجاب» نیز حضور دارند.،،

او پس از آن که بر غنای بی پایان این بخش باور دارد، آن را امید بزرگ برای آینده می داند.

او با شگفتی تمام چنین می نویسد:

٫٫در «موهنجودارو»، جاده اصلی شهر بزرگ به شاهراهی می ماند که از کناره ی جنوبی دریا، به سوی جنوب شرق، در حالی که در هر دو سوی آن، ساختمان های بزرگ قراردارند، کشیده شده است. به باور آقای «بنرجی» Banerji، در پایان این شاهراه، کاخ سلطنتی قرار دارد. در آن سو که اکنون بستر خشک دریا ست، جزیره های متعددی سربلند کرده اند که زمانی نیایشگاه های شهر بوده اند. بلند ترین و بزرگ ترین آن، یک «استوپه» (معبد سر پوشیده. ط.) بودایی است که بر صفه مستطیلی قرار دارد و با نیایشگاه و بخش راهبان، احاطه شده است.،،

او، سپس از بخش های عمیق تر و ژرف تر که به باورش به شدت پُرارزش اند، چنین حرف می زند:

٫٫زیر، در عمق خاک اثر های بودایی، در دولایه دیگر، ساختمان هایی وجود دارند که به مرحله بسیار پیش تعلق داشته و ساختار خشتی دارند. در این بخش، تالار ها و راهرو های سر پوشیده و اتاق ها و ساختمان های پُرشکوه با دیوار هایی که هفت تا هشت پا لـُـکی دارند، سر از خاک بیرون کرده اند. در آن ها، جای نل های متعدد که به باور کاوشگران آب توسط آن ها برای شستن خود نیایشگاه و یا نماد های تجسمی از گونه تندیس ها و پیکر ها به کار می رفته است، دیده شده اند. در بخش دیگر همین گروه، به نظر می آید که محرابی ساخته شده از خشت های کوچک پخته، و همچنان، گند آبروی هایی وجود دارند.،،

او پس از توضیح تصویرهایی که از همان نیایشگاه برداشته شده اند، چنین می نویسد:

"در «هاراپپا» Harappa دراثرکاوش های آقای «دایا رام سهانی» D. R. Sahani می توان هفت تا هشت لایه را دید که نشان می هد این بخش ها صد ها سال پیش از سده سوم پ.ع. توسط مردمان گونه گون ساخته شده اند. در بخش زیاد این لایه ها، برای بنای خانه ها از خشت پخته با کیفیت خوب، کار گرفته شده است.،،

او پس از آن در باره افزار سفالیی که توسط دست و یا چرخ ساخته شده اند، گپ زده و سپس از سکه ها، کارد ها و دانه های شطرنج یاد آور می شود. بعد چنین تاکید می نماید :

٫٫پُر ارزش ترین بخش این اثر های کهن، مهر های سنگی اند، نی به خاطر نشانه هایی که با خط تصویری در آن ها حک شده اند، بل شیوه حکاکی و چهره هایی درج شده در آن اند که به شدت با تمام اثرهای هنری که تاحال در «هند» به دست آمده اند، متفاوت می باشند.،،

او در مورد تصویر چارپایان یادآور می شود، ٫٫می توان رد چهره گاوان رایافت. اما، از نرگاوان کوهاندار هندی و گاومیش آبی خبری نیست".،،

او در بخش خط های یافت شده چنین می نویسد:

٫٫ در مورد نوشته های تصویری که جای حرف ها را می گیرند، سه نکته را باید یاد آور شد :

نخست ــ نشانه های (ممکن صدادار) که به بسیاری تصویر ها پیوند خورده اند، نماینگر سطح نسبی عالی رشد اند.

دوم ــ در بخش «موهنجو دارو» با مقایسه «هاراپپا» رشد گام به گام خط را می توان مشاهده کرد.

سوم ــ این که خط یاد شده هیچ شباهتی با خط های کهنی که تا کنون در «هند» به دست آمده اند، ندارد. اما، از سوی دیگر شباهت هایی با خط تصویری عصر تمدن «مای سی نی» در ساحه «مدیترانه» دارد، ولی نمی توان آن ها را یکسان دانست.،،

او بعد از سنگ هایی شگفت انگیز دیگر که به شکل حلقه یی اند، سخن می زند و یاد آور می شود که به باور «بنرجی»، پیوند نردیک با نیایشگاه آتش همیشه دارند.

او درمورد دو پرسش مبنی بر این که تمدن «سند» به کدام زمان و مردم پیوند دارد، چنین یاد آور می شود که این امر باید در درازای سده های زیاد صورت گرفته باشد و به صورت یقین تا به قدرت رسیدن خاندان «مـَــوریا» که «آشوکا» نمایانگر اوجش می باشد، تداوم یافته است. اما، او درمورد پرسش دوم به این باور «بنرجی» که آن را با فرهنگ «اژه» یی در «مدیترانه» نزدیک می داند، با احتیاط برخورد نموده و آن را جنجالی می داند.

او سپس دید خود را چنین بیان می دارد:

٫٫ از شاهد ها چنین بر می آید که تمدن فراموش شده از خود وادی «سند» مانند تمدن فرعونان در «مصر» پا به میان گذارده است. در هنگام رشد شگقت انگیزی که بشریت هنگام دوران «نوسنگی»، «مس» و «برونز» انجام داد، نقش دریاهای بزرگ را نباید فراموش نمود. همین مسیر، کنار و ساحل دریا های عظیم و خروشنده، جای ها و شرط های مناسب، از آن میان باروری خاک، منبع بزرگ آب، ایجاد رابطه و پیوند آسان، زمینه یی را برای گردهم آیی بیش تر مردم فراهم ساخت. این امر، امکان را برای رشد تمدن یا شهر نشینی (بیرون شدن از حالت کوچی گری. ط.) به وجود آورد.

٫٫آن گونه که می دانیم، بشر، در آغاز رشد و تکاملش مدیون دریاهای «نیل»، «دانیوب» و «دجله ــ فرات» بوده است. این امر که تاچی اندازه «سند» و «گنگ» در این راستا نقش بازی کرده اند، بایست هنوز هم کاوش نمود. در مورد «سند» این درست است که کوچ کشی و مهاجرت های پی در پی از بیرون، اثر سودمندی، آن گونه که در میان دو آب در «دجله ــ فرات» و «مصر» در رشد فرهنگ بومی داشته اند، اما با خرد نیست تا بر این گمان باشیم که فرهنگ این سرزمین از منطقه های دیگر وارد شده است و یا همه خصوصیت های آن را به صورت عمیق و ژرف دگرگون نموده است.،،

«ج. مارشال»، ٫٫اولین روشنی بر تمدنی که ازمدت ها پیش فراموش شده،، در مجله «خبرهای مصور لندن»۲۰ سپتمبر ۱۹۲۴. ص. ۵۲۴ تا۳۲ و ۴۸.

بر گرفته از «ت. ر. تراوت من» در کتاب «بحث آریایی» ص. ۱۴تا۲۱. سال ۲۰۰۶.

شاهد های تازه

هنوز رنــگ نـــوشته ســـر «جـــان هـــوبرت مارشال» خشک نشده بود که درست دو هفته بعد، «ج. ژ. گد» Gadd, J.G و «سیدنی سمیت» Sidney Smith مقاله یی را ٫٫پیوند میان تمدن های «بابلی» و «هندی» ،،‌ در همان نشریه، به دست نشر سپردند. به باور اینان، نشانه ها در مهرهای وادی «سند»، به صورت حتم پیوند نزدیک با تمدن «سومریان» دارند. آنان استدلال نمودند که بر بنیاد شاهد های نو، رابطه نزدیک میان مردمان تمدن «سند» و «سومر» در میان ۳۰۰۰تا ۲۸۰۰ پ. ع. وجود داشته است. این امر نشان می دهد که چنین رابطه یی پیش از تهاجم و یا ورود قبیله های «آریا» در ۱۵۰۰ پ.ع. وجود داشته است.

بومی یا نا بومی ؟

کشف این تمدن، دو دید پُربحث و جنجالی را در میان دانشمندان و آگاهان چنین به میان آورد: این که تمدن «سند» به صورت روشن بومی بوده است. دوم، تمدن بعدی «هند ــ آرین» ادامه همان تمدن است و از بیرون وارد نشده است.

به گفته «ادموند لیچ» A. Lich جهان دانش و باور در این بخش به شدت تکان خورد. این امر تصور پیشین مبنی براین که «داسایان» Dasas (بومیان) پست که در«رگ ودا» آنان را وحشیان بی فرهنگ و ابتدایی می نامید، ناگهان به سازنده گان یک تمدن با شکوه و پُر عظمت بدل شدند، سراپا دگرگون نمود. این نکته را در بخش های دیگر «رگ ودا» می توان به روشنی دید.

مرحله های رشد این تمدن

یافته ها از آن زمان تا کاوش های اخیر نمایشگر این واقعیت اند که این تمدن در گستره بیش از یک میللیون کیلومتر مربع قرار داشته است. این پهنا را می توان از «شور توگی» Shortughaiدر شمال درست در کنار دریای «آمو»، در «باختر» کهن، تا جنوب در کنار دریای «گنگا» دید. در شرق، دریای های «کابل»، «جیلم»، «گومل» و «سولتج» و «راوی» که همه به نام «پنج آب» خوانده می شوند، این تمدن را با آب کوه های «همالیا» سیراب می کرده اند. در غرب شهر های «موندیگک» در «هلمند» و «شهر سوخته» در «سیستان» در این دایره، قرار می گیرند.

البته نفوذ فرهنگیش در این محدوده در بند نمی ماند و ما اثر هایی از آن در در «عیلام» و «سومر» در «میان دو آب» یا «بین النهرین» می توان دید. در این جا کار پرداختن به آن به شدت تنگی می نماید.

از یافته های نو در این بخش می توان به روشنی دید که تمدن «سند ـ هلمند» از مسیر رشد آرام آرام فرهنگ محلی از دل خاک این بخش، گذشته است. البته این کاوش ها از یک حقیقت دیگر نیز پرده بر داشت که رابطه بیرونی از «آسیای مرکزی» تا «شرق میانه» نیز به صورت گسترده یی وجود داشته است.

باستانشناسان و دانشمندان به این باور اند که این تمدن از سرمرحله آغاز، میانه و فروریزی عبور نموده است.

شهر ها در این تمدن

آن گونه که کاوش باستان شناسان نشان می دهد در این وادی، شهرهایی وجود داشته اند. تازه ترین کشف در این راستا، شهر «دوارکار» می باشد که زیر آب شده است. نکته جالب و شگفت انگیز این است که این شهر ها بر اساس برنامه و پلان، بنیاد می شده است. اول جاده ها کشیده شده، بعد گند آبروها ساخته می شده و سپس کار بنای خانه ها صورت می پذیرفته است. در پایان، مردم برای سکونت در آن جا، کوچ می نمودند.

این جاده ها و سرک های به شدت مستقیم و موازی با هم بوده و در جایی که با هم پیوند می خورده اند، درست نود درجه می باشد. این جاده ها حتا با مقایسه سرک های امروزی پُرپهن بوده اند. در کنار جاده ها، جوی ها چنان دقیق کشیده شده اند که یک قطره آب نی بیجا مصرف می شده ونی بند می شده است. خانه ها دومنزل و همسان اند.همه دارای حویلی، زینه یی برای رفتن به منزل دوم، حمام و چاه آب کوچک اند. این خانه ها از خشت پخته ساخته شده و جالب است که هیچ دروازه و کلکین آن ها به سرک عمومی باز نمی شده اند. ورود به خانه ها از راه کوچه ی جانبی انجام می گرفته است. سرک ها به وسیله خشت پخته فرش شده اند و دربرابر گذر کراچی های سنگین، عرابه ها و اسپان مقاومت داشته اند.

نکته جالب دیگر این خانه ها، بزرگی آن ها می باشد. این ها، گنجایش زیست چندیدن خانواده را دارد.

«ل. کارلوفسکی» L. Karlovesky از حضور هم آهنگی اجتماعی و فرهنگی این تمدن شگفت زده می شود. او آن را ناشی از ساختار اجتماعیی می داند که در آن پیوند خونی و گروهی به شدت محکم بوده است. به باور او رقابت در یک جامعه طبقاتی، راه را برای حضور و پدید آمدن شیوه های گونه گونه تولید باز می نماید، در حالی که در همبود گروهی ــ آن گونه که دراین جا مشاهده می شود ــ هم گونه گی وهم آهنگی وجود داشته است. این امر، ثبات را در همبودی که دولت مرکزی و یا گروه سرکرده وجود ندارد، به همراه می آورده است.

هرگاه ساختمان این شهر هارا با تمدن «سومر» و «مصر» مقایسه نماییم به نکته شگفت انگیزی بر می خوریم. در دو تمدن یاد شده، خانه ها و ساختمان ها دردَورادَور نیایشگاه و یا خانه خدایان گسترش می یافته است. به این معنا که اول نیایشگاهی، ساخته می شده و بعد شهر، بدون برنامه، در چار سوی آن قد بلند می کرده است. هم چنان در تمدن، «سومر» و «مصر» خانه های زیست و جای نشیمن مردم عادی، با عبادتگاه ها و بخش اداری شکل درهم و برهمی را دارند، در حالی که درتمدن «سند» این سه بخش از هم جدا «ساخته» می شده اند.

نیایش در تمدن یا شده

تاکنون یافته هایی به مانند قربانگاه آتش و یا اجاق های نیایشی در نیایشگاه های خصوصی و عمومی به دست آمده اند. در کنار آن ها، باقی مانده گرمابه ها و هم چنان توته های استخوان جانداران که بیانگر قربانی چارپایان می باشند، پیدا شده اند. هم چنان مجسمه ها و پیکره های گلی زنان که ممکن نقش خدابانو یا خدامادر را دارا بوده اند، همراه با مهر هایی کشف شده است. در بخش زیاد این مهر ها، ما نقش چارپای یک شاخ که موجود اسطوره یی است دیده می توانیم. این موجود اسپ افسانه یی است که دارای شاخی در پیشانی می باشد. در او نیروی بدی و نیکی در هم آمیخته است. به شدت زیبا بوده و شاخش پادزهر به همراه دارد. جایگاه این موجود اسطوره یی در تمدن «سند»، نماد قدرت ومقام عالی می باشد. درکنار اسپ یک شاخ، نشانه هایی از خود سوزی برای قربانی، چهره چارپایان دیگر مانند :ببر، اسپ آبی، شتر و دیگر و دیگر نقش ها، یافت شده اند.

در این میان، مهری به دست آمده که آن را «ا. و. فایر سرویس» Fairservis, A. Walter به نام «انیل» و «مارشال» آن را تصویر پیشین «شیوا» می داند، از اهمیت بزرگ بر خوردار است. این مُهر را باستانشناسان شاه ددان نامیده اند. این چهره، با تن شخ و راست با یک حرکت جوگی وار، بر زانو های اش نشسته و کلاه شاخداری بر سر دارد. دَورا دَورش را چارپایان گرفته اند و بر بالایش نوشته یی وجود دارد.

حضور نماد های گونه گونه نیایشی در تمدن «سند» بحث داغی را میان باستانشناسان و دانشمندان دیگر در این مورد این که آیا مردمان به موجود یگانه و یا گونه گونه یی باور داشته اند؟ آیا آنان آیین های یک سان و یامختلف را نیایش می نمودند؟ به میان آورده است.

برخی دانشمندان به این باور اند که حتا آتشگاه ها برای دو هدف به کار می رفته است: یکی برای نگه داری آتش. برای این که در آن زمان روشن نمودن دوباره آن کاردشوار بوده است و دوم این که این کارخود، بعد آرام آرام رنگ نیایش را به خود گرفته است.

دست نوشته در این تمدن

مشکل پُر دردسر در مورد تمدن «سند»، دست نوشته اش می باشد. تا جایی که می دانیم به تعداد (۶۴) مهر مربوط به این تمدن همراه بابیش از چار هزار تکه پارچه های دیگر، به دست آمده است. بر آن ها نشانه یک خط ناشناس حک شده اند. طلسم این خط، با وجود تمام تلاش های گونه گونه و با استفاده از جدید ترین شیوه های فنی، هنوز شکستانده نشده است. هرگاه این طلسم بشکند، به بسیاری از پرسش هایی که تا کنون پاسخ نیافته اند، جواب داده خواهد شد. بسیاری دانشمدان تا حالا حتا توافق ننموده اند که این خط سیلابی ـ نشانه یی است و یا سیلابی.؟

بافته های نو به ویژه کار پژوهشی پروفیسر «اسکو پرپولا» Asks Parpola در این آخر ها نشان می دهد که این نوشته «نشانه یی ـ آوایی» یا Logo-Syllabic می باشد. بازگشایی طلسم این خط تا آن گاهی که بر گردان آن با نوشته یی که از آن رمز گشایی شده است، همراه نباشد، به دشواری صورت می گیرد. اما، پروفیسر «پرپولا» به این باور است که نباید امید و بالاتر از همه تلاش خویش را در این راستا از دست داد.

به این گونه، تمدن فراموش شده با نوشه یی که «مارشال» ارایه داشت، دیگر از ذهن هایی که گذشته را به دست فراموشی سپرده بودند و یا برای تثبیت برتری نژادی به دامن نژاد برتر «آرین» چنگ می انداختند، پا به بیرون گذاشت. این امر، بحث داغ و پُرشوری را که تا کنون ادامه دارد، به راه انداخت. بعد، به گفته مولانای «بلخ» در این راستا هرکسی از گمان خویش یار این بحث گردید.

زبان در این جا

تا جایی که بررسی های نوشتاری در این تمدن نشان می دهد، نوشته ها و خط ها از یگانگی شکلی بر خوردار اند. اما، این به آن معنا نیست که تمام مردم به زبان یگانه یی در این جا گپ می زدند. این قاعده را در جای های دیگر نیز می توان دید. اما، پرسش اساسی این است که این زبان به کدام خانواده زبانی تعلق داشته است؟

از همان آغاز «مارشال» طرح مساله پیوند این زبان را با «دراویدی» به میان کشید. دلیل این بود که این زبان با زبان «براهویی» که هم اکنون در بخشی از «افغانستان» و «بلوچستان» مردم به آن گپ می زنند، هم ریشه است. خصوصیت زبان «براهویی» این است که به گروه زبان های «هند ـ اروپایی» و شاخه های دیگرش مانند: «هندی»، «اردو» ، «پنجابی»، «سندی»، «پارسی کهن، میانه و جدید»، «اوستا»، «کردی» ، «بلوچی»، «اورموری»، «پشتو»، «کافری»، «انواع زبان پامیری» و دیگر و دگیر... تعلق ندارد.

اما، به باور برخی دانشمندان زبان «براهویی» چنان زیر تاثیر زبان «بلوچی» قرار گرفته است که به مشکل این فرضیه را می توان پذیرفت. در این راستا بررسیی های پروفیسر«پرپولا» که با دقت و وسواس بی نظیر انجام گرفته است، قابل توجه است. او در این مورد می نویسد،٫٫ چنین به نظر می رسد که به احتمال قوی این زبان یکی از شاخه های زبان «دراویدی» باشد.،،

بر خی دانشمندان از آن میان داکتر «طارق رحمان» فرضیه های «انتقال» و «ادخال» را پیش می کشند. بر اساس این دیدگاه، زبان اول یا از دیدزمانی پیش تر، بر زبان دومی یا بعدی، اثر انتقالی و یا ادخالی می داشته باشد. به این گونه واژه گانی که از زبان «دراویدی» در زبان «هند ـ اروپایی» که مدت ها بعد وارد این بخش شد، دیده می شوند، ناشی از «انتقال و «ادخال» در این زبان می باشد.

در مورد واژه گانی که «رگ ودا» از زبان «دراویدی» وام گرفته است، به یکی دو نمونه بسنده می نمایم:

واژه گان «فالم» Phalam یا «میوه»، «موکهم» Mukham یا «دهان» و «کهاله» Khala یا «آستانه» به خانواده زبان «دراویدی» تعلق دارند.

این امر به شدت روشن می سازد آنانی که بر سر دیرین بودن و باشنده کان اصیل بودن شان در این سرزمین دعوا به راه انداخته اند، راه به «ترکستان» برده اند. به این گونه شاهد های باستانی و زبان شناسی نشان می دهد آنانی قدمت تاریخی و دیرین در این جا دارند که زبان شان به زمانه پیش از آمدن گوینده گانی که به زبان «هند ـ اورپایی» حرف می زند، پیوند داشته باشد.

داده های دانشی نشان می دهد که زبان «براهویی» که شاخه یی از زبان «دارویدی» است، و مردمانی که با آن گپ می زنند، کهن ترین قومی به حساب می آید که در این سرزمین زنده گی می نموده اند. این امر، آنانی را که به زبان های «هند ـ اروپایی» و شاخه های گونه گونه اش گپ می زنند، به جایگاه ساکنان جدید این بخش، قرار می دهد.

در بخش گوینده گان زبان «التایی ـ مغولی» بایست به بررسی جداگانه یی دست زد. من در این تنگ جای به آوردن چند حرفی بسنده می نمایم:

در نیمه دوم سده چارم پس از عیسا مردمانی از شمال شرق بر شاهنشاهی «ساسانیان» دست به یورش زدند. اینان مردمی بودند که به زبان التایی گپ می زدند و از «مغلستان» سر بیرون کردند. اینان به سیطره «ساسانیان» در در سطح مرتفع «اسیای مرکزی» پایان بخشیدند.

نام خانوده زبانی «التایی» از کوه های «التای» Altay واقع در «آسیای مرکزی» در کنار مرز «سایبریا ـ چین» گرفته شده است. این گروه را می توان به سه بخش مهم ترکی، مغلی و ماخو ـ تونگوز، تقسیم نمود. برخی ها زبان های کوریایی و جاپانی را شامل این بخش می نمایند. «فوگلسانگ» به این باور است،٬٬اولین گروه این یورشگران به نام «یونان» یا «هونان» در نیمه سده چارم عیسایی وارد شمال «افغانستان» شدند. از نام شان خصوصیت «هونی» شان بر می آید. بعد جای آنان را «یفتلیان» پر می نماید.

به این آینه خویش را باید نگاه کرد، نی که آن را شکست.

پایان بخش اول

.

تمدن سند ــ هلمند/ بخش دوم

تمدن سند - هلمند

بخش دوم

فروپاشی این تمدن

آن گونه که یاد آور شدیم این تمدن پس از اوج، راه فروپاشی را در پیش گرفت.

در این راستا دو نظریه و دیدگاه ها وجود دارد:

یکی به این فرضیه استوار است که این امر به اثر دگرگونی های طبعی به ویژه تغییر مسیر دریا ها به میان آمده است.

دوم این باور وجود دارد که قوم های کوچیگر «آریایی» پس از هجوم بر این سرزمین، درجریان گشایش و اشغال این شهر ها را به ویرانه یی بدل کردندتوجه جدی در این زمینه به متن «رگ ودا» می باشددر این کتاب مقدس به آیه های متعددی در اشاره به این ویرانی و فتح، بر می خوریمنمونه روشن ان این است:

«اندرا» Indra با یاری «ابهایاوارتین کایامانا» Abhyavartin Cayamana

ریشه «وارسیکا» Varasikha را ازمیان برد.

او ، در «هاریوپیا» Hariyupiyah پیشقراول «ورسیوانس» Vrcivans را ضربه کاری زد،

و نیروهای عقبی از ترس، پای به فرار گذاشتند.

رگ ویدا (بخش ششمسروده ۲۷ آیه ۵.)

اشاره به «هایوپیا» همانا انگشت نهادن بر «هاراپپا» می باشد.

به باور«جمکنیور» J. M. Kenoyer ٫٫در «هاراپپا» تا کنون در هیچ بخشی از چنین جنگی نشانه یی دیده نمی شوداما، به نگاهی به بسیاری جنگ های خونین و ویرانگر در تاریخ، می توان به این امر باور داشت که ممکن جنگ در بیرون شهر رخ داده باشددر صورتی که دشمن شکست خورده باشد، چی نیازی به ویران ساختن شهر میرفته است!،،

تاریخ دانان و نگاران ما و این تمدن

درمیان تاریخ دانان و نگاران ما ــ نی تاریخ نویسان ــ در سده بیستم عیسایی ــ پیش از آن از «بیهقی» تا «کاتب» را به گفته قــد ما بایست در مــبحث دیگری به کاوش نشست ــ می توان چهره هایی چــونآقـــایـــان احــمد عـلی «کهزاد»، میر غلام محمد «غبار»، عبدالحی «حبیبی» محمد حسن «کاکر» و تازه ترین میرمحد صدیق «فرهنگ» ــ بر اساس زمان پایان اثر هایشان ــ نشانی نمود.

نگاه اینان به این دوره، انسان را دچار شگفتی می سازد.

آن گونه که اشاره شد، آقای «کهزاد» در هوای سال های پیش، میان و پس از جنگ دوم جهانی و فضای آکنده از «آرین گرایی»، به ویژه نژاد برتر «آرین» به سر می بردتبلور این امر را می توان درمخمسی دید که زیر عنوان «افغانستان» درست در سال(۱۹۴۲/۱۳۲۱ازسوی وی سروده شده است.

در بخش نخست این «مخمس» که به گفته دست اندر کاران «بنیاد فرهنگی کهزاد» بیانگر،٫٫احساس وطندوستی کهزاد بزرگ !؟ را نشان می دهد.،، نشانه شگفتی همراه با نا باوری از من استط.) چنین آمده است.

٫٫ای کشور افغانستان،

ای سرزمین باستان.

مهد فروغ آریان،

پاینده نامت جاودان.

پاینده نامت جاودان،، (نشانه تاکید از من استط.)

جالب هست، در این سروده که اگر آن وضعیت و حالت دوام می نمود و به سرود ملیدر کشوری دارای گروه قومی گونه گونه، بدل می شد، نامی به جز از «آریان» و «افغان» برده نشده است.

او با آن که با نوشته «مارشال» درزمینه تمدن وادی «سند» و حضور به شدت پُِررنگ ما آشنایی دارد، این مساله را در اثرش به نام «تاریخ افغانستان»، به اساس بخش بندی خودش به حاشیه رانده است.

جالب است که نام این باستانشناس را درمیان ناخنک «سر جان مارشال انگلیس» آورده استدر این جا دو واژه «سر» که«سردار» معنا می دهد، و یکی از لقب ها می باشد و «انگلیس» را که دومی نیز نام مردم سرزمین «انگلستان» می باشددرکنار هم قرار داده و خواننده از دنیا بی خبر، به این گمان می افتد که همین، نام کامل باستانشناس انگلیسی می باشد.

به همه روشن هست که در کار برد زبان پارسی ما، واژه گان «انگلستان» و «انگلیسی» مورد استفاده می باشد نی انگلیس.

من نمی دانم که این اشتباه در چاپ اول سال (۱۳۲۵ هـ.خ.) هم صورت گرفته بوده و یا این که در چاپ سال۲۰۰۲عکه از سوی «بنیاد فرهنگی کهزاد»، دوباره نشر شده است، و من از آن استفاده نموده ام، رخ داده است.

همچنان در این چاپ، در عنوانی که به زبان انگلیسی بر گردانده شده است، امانت رعایت نشده استدر این جا «تاریخ افغانستان» به «یک تاریخ افغانستان» بر گردان شده و زیر عنوان دیگری «یک تاریخ جامع افغانستان هنگامی که آریانا خوانده می شد» به آن اضافه شده استنکته جالب دیگر این که واژه «آریانا» با خط جلی تر که به اندازه خود عنوان بزرگ می باشد، چاپ شده استکمی پایین تر، جلد اول نوشته شده است و میان قوسک که بیش تر به جای معنا به کار می رود، واژه پارسی آمده استبه عقل کوتاه من، هیچ موردی برای این کار وجود نداشتبعد، نوشته شده است که «از پیش از تاریخ تا سقوط خاندان موریا». جالب تر این که نام این خانواده نادرست به جای واژه Mauryans نوشته شده است Marion .که نمایانگر بی دقتی در این امر می باشد.

بر گردیم به اصل مطلب

او سپس با استفاده ازمقاله «مارشال» ــ بدون این که تاریخ و منبع را ذکر نماید ــ آن را در قالب شرق «آریانا» (افغانستان ص۱۸می ریزدبعد، دید کلی به آن می اندازدآن چی در این یک ورق به دست فراموشی سپرده شده است، جایگاه ما در این تمدن فراموش شده می باشد.

بعد، بخش بزرگ اثر را اژدهای «آریایی» می بلعد.

از آن پس، آقایان «غبار» و «حبیبی» دست به گزارشگری تاریخ ــ هنوز ما به مرحله رشد و تکامل این بخش که تاریخ نویسی است، نرسیده ایم ــ زدند.

هردو، همزمان در سال (۱۹۶۷/۱۳۴۶در «کابل»، اولی «افغانستان در مسیر تاریخ» و دومی «تاریخ مختصرافغانستان» را نوشتند.

آن گونه که می دانیم مقامات جلو پخش نوشته آقای «غبار» از چاپخانه به بعد، را گرفتنداز آن پس، به جز نسخه های معدود، دیگر این اثر تا کودتای ثور ۱۳۵۷به چشم خواننده گان نخورد.

به این گونه، این اثر به شهادت رسید و با این امر، هاله یی از تقدس به تنش فراز آمدبه باورم اگر این اثر در همان موقع مصادره نمی شد، و با دید نقادانه ــ منظور سره نمودن سُچه از نا سُچه ــ بررسی می شد، به چنین جایگاه یی دست نمی یافت.

به این گونه، نظام های سیاسی مستبد، خود به ریشه شان تبر نابودی می زنندفشرده این که من آن را پرخاشی به شدت کبیر در برابر استبداد کبیر یافتماین امر روشن است که هر قدر پرخاش و خشم بلند تر و قوی تر باشد، به همان اندازه دید واقعگرایانه را ناتوان تر و لاغر تر می سازد.

بر گردیم به مساله.

حالا دیگر فضای داغ و سوزان «آریا گرایی» پیشین، به سردی گراییده بودبلور تلاش زمامداران وقت، به ویژه نسل جوان، در خط این باور که با دست یافتن «هیتلر» بر نیم قاره «هند» خواب کبیر کشورگشایی شان را تحقق یافته می دانستند، به سنگ شکست خورده و پاشان شده بود.

در اثر «غبار» در بخش «گذشته دور»، بحثی را در مورد تمدن «سند» با آن که تا آن زمان داده ها و آگاهی های تازه یی به وسیله باستان شناسان در خود کشور، از آن میان به گفته خودش «لویی دوپری» فراهم شده بود، به میان نمی آورداو تنها اشاره کوچکی به«موندیگک» نموده و آن را،٫٫شاهراه تقاطع بین وادی سند و ایران،، «غبار» ۱۹۶۷ص۳۴، می داند.

به نوشته خودش، که در عنوان «اویستاد» و بعد «اویستا» ذکر شده است، تاریخ ما، از همین جا شروع می شود.

در این اثر، «غبار»، تنها در بخش، ٫٫نام ها،، از «آریانا» سخن می راند و آن را قدیم ترین نام کشور می دانداو بعد، بیش تر از «اویستا» سخن می زند و کم تر از «آریانا» و باری از زبان «اویستا» چنین می نویسد٫٫اویستا این سر زمین را(آریانامی نامد و کشور آن ها را خاک آریا می خواند.،، غبار».۱۹۶۷ص.۳۷).

آقای «حبیبی» در بخش نخست زیر عنوان ٫٫نظری به دورهء قبل از تاریخ افغانستان.،،حبیبی» چاپ سوم ۱۳۷۷/۱۹۹۸)توجه اش را به دوره یی به گفته خودش کلکولیتیک، دوره گسترده «مس»، متمرکز می نمایدبه باور من، این اصطلاح از یک سو به دوره پس از دیرینه سنگی پیوند دارد و از سوی دیگر باستانشناسان دیگر آن را به کار نمی برند.

به این گونه، آقای «حبیبی» دو برهه تاریخی پیش از تاریخ یا دوره «سنگ» را با دوره «فــلز» در هم «ادغام» می نماید.

سپس بدون این که از کار کاوشگران در ساحه باستان شناسی در این بخش، نامی ببرد، از تمدن «سند» حرف می زند و در بسیاری ازمورد ها، دوره های گونه گونه را درهم می آمیزدبا آن هم از «موندیگگ» Mundigak و تپه ده «مراسی» Deh Morasiدرشمال غرب «کندهار»، ذکر می نمایداو این جا را «دمراسی» !؟ و هم چنان نام «اشتاین» باستانشناس معروف را«ستین» می نویسد.جای شگفتی دیگر این که او واژه «اوزار» را به جای افزار و ابزار بی دریغ به کار می بردجالب تر این که مدققان دیروزی ــ چاپ اول ــ و ویراستاران امروزی ــ چاپ سوم ــ در هیچ کدام از چاپ های قدیمی و جدید به رفع این اشتباه، دست نمی زنند.

او یاد آور می شود که در «موندیگک» پانزده لایه کشف شده استدر حالی که «شف فر» .Shaffar, J.G در تازه ترین اثرش به نام ،٫٫باستانشناسی افغانستان:از زمان آغاز تا دوره «تیموریان»،، (۱۹۷۸با توجه به یافته های خود کاوشگران، این رقم تنها«پنج» لایه را در بر می گیرداما جالب تر این که او از دایره بزرگ تر این تمدن که تا به کنار های دریای «آمو» و کوه های شامخ«پامیر» می رسد، حرفی به میان نمی آورداو تا حدودی ــ بدون این که نام آن را به میان آورد ــ از رودخانه های «سند» و «آمو» سخن می زند و از بحث های تازه در این مورد ذکری به میان نمی آورد.

بعد او به صورت مفصل از«آریاییان» به ویژه بخش «رگ ودا» و بعد «اوستا» سخن می زند و بدون این که حتا اشاره یی به نظریه های موافق و مخالف نماید، آن را، ٫٫مولود خود سرزمین بخدی و افغانستان،، می داند و موسس آن را «زردشت»، نی «زرتشت»، ذکر می نماید.

نکته جالب این است که از این پس، تاریخ نگاران ما به دو بخش به صورت روشن تقسیم می گردندبخشی به «رگ ودا» می پردازند و گروهی به «اوستا». در حالی که به باور دانشمندان، زبان این دو چنان به هم نزدیک اند که به ساده گی می توان یکی را به دیگری برگرداند. «نورمان برد» Bird, N متن شناس معروف، پس از بررسی کار شناسانه در این مورد، یاد آور شده است که هشتاد و پنج در صد واژه گان در این دو زبان، با هم مشترک اند(نبرد۱۹۸۲و به ساده گی می توان این متن را با آن برگردانددر میان این دو زبان، تنها تفاوت لهجه یی وجود دارد و بس.

به باورمن، این امر بیش تر در خط دید قومی ـ زبانی، و نگاهی با تمایل ها به شرق یعنی «هند» و غرب کشور، یعنی «پارس»، صورت گرفته استجالب تر این که سیاله این امر، هنوز که تا هنوز هست، گریبان روشنفکرانما را رها ننموده و حضور تندش به شدت جریان دارد.

بعد آقای «فرهنگ» با اثرش به نام،٫٫ افغانستان در پنج قرن اخیر،، «فرهنگ» ۱۹۸۸عبه این رده می پیوندداو در جریان صحبت ٫٫دوره های تاریخی در افغانستان،، در کنار آن که تقسیم بندی «اروپایی» را که به گفته خودش ٫٫قرون اولی، وسطی و جدید و معاصر،، است، رد می نماید، حرفی تازه یی به میان نمی آورداین را باید در نظر داشت که در کار تاریخ نویسان «اروپایی» چنین شیوه یی مروج نیستاین تقسیم بندی بیش تر سیاسی می باشدآنان در تاریخ به فرهنگ و تمدن مردم توجه دارنداز همین رو تاریخ را از نگاه زمانی رده بندی نموده از «بابل» آغاز می نمایند و ادامه می دهند.

او تاریخ کشور را از «زردهشت» ــ خود متوجه شده باشید که هر یک از مورخان ما با سلیقه ذهنی خویش نام «زرتشت» را به گونه های مختلف نوشته اندبه این گونه، تا ثریا دیوار کژ می رود.

او، برای این که گذشته تاریخی این دوران را پی بگیرد، بدون مراجعه به دست آورد ها و یافته های باستانشناسان و دانشمندان دیگر، به گفته خودش به بازمانده گان «زردهشتیان» روی می آورد.

او این دوره را بدون ذکر «اوستا» و یا «ودا» با چند خط پایان می دهد و بار ملامتی عدم دسترسی به مواد در این دوره را به گفته خودش به گردن،٫٫ لشکر کشی «کوروش» پادشاه «مادها»،، می اندازداو تنها یک بار از «قبایل آرین» سخن می زند و بساو دیگر از تمدن میان دو آب «سیحون و جیحون» یا وادی «سند» چون به غرب و جنوب کشور تعلق دارد، حرفی و گپی به میان نمی آوردبعد بخش زیاد توجه اش را «خراسان» می بلعد.

نکته شگفت انگیز در این اثر های «تاریخی» که ذهن بخش بزرگ روشنفکران ما را در جریان سده بیستم و تا اکنون ساخته و می سازد، نبود منبع ها یا سرچشمه ها و نمایه ها می باشد.

اصل اساسی این است که یک نویسنده ــ به ویژه جدی ــ در پایان اثرش بایست تا به ذکر این دو دست بیازد.

در همین اثر آقای «کهزاد»، نی در پایان فصل ها و نی در پایان اثر، از منبع ها ذکری به عمل نیامده استتنها در پایان کتاب می توان نمایه یی را با عنوان، ٫٫فهرست نام ها، اقوام و قبایل،، و بعد، ٫٫فهرست اماکن و محلات،، دید که به صورت جداگانه آمده است.در حالی که این کار بایست در یک بخش نمایه ذکر شود تا خواننده را دچار سرگردانی نسازدمن فکر می نماییم که این کار را در این چاپ،«بنیاد فرهنگی کهزاد» انجام داده است.

در اثر آقای «غبار»، در پایان کتاب، ٫٫فهرست کتب مآخذ،، آمده استاز تفاوت سبک نوشته و اندازه حرف و شتابزده گی چنین بر می آید که این امر بعد ها به کتاب چسپانیده شده استدر این اثر از نمایه، دیگر خبری نیستجالب است که در جلد دوم این اثر که در در ماه جون (۱۹۹۹ع.) در«ویرجینیا»، امامریکا از سوی «حشمت خلیل غبار» به حیث مهتمم چاپ شده است، از نمایه و کتاب شناسی یا کتاب نامه خبری نیست که نیست!

در اثرآقای «حبیبی»، تا بخش سوم که ،٫٫دورۀ مستقل اسلامی،،!؟ یعنی سده نهم عرا در بر می گیرد، از منبع های مورد استفاده کتاب ذکری به عمل نیامده استبعد زیر عنوان،٫٫مآخذ،، تنها از نام کتاب هایی مانند «حدودالعالم» نام برده شده استاما، بدون این که یاد آوری شود که اثر یاد شده به کدام نویسنده تعلق دارد، کی نوشته شده و در کجا چاپ شده است و کدام چاپ مورد استفاده بوده است؟ حرفی به میان نیامده است...و تا آخر... در این اثر نیز جایی برای نمایه وجود ندارد.

در اثر آقای «فرهنگ» در پایان هر فصل، زیر عنوان، ٫٫مدارک باب،، از اول تا باب پانزدهم ذکر شده استاما، ازنمایه درکی وجود ندارد.

چراغ روشن دانش باستانشناسی

به باور من آن چی ذهنیت پُرآشفته تاریخی را به ما به ارمغان آورده است، این امر می باشد که ما تاکنون به نقد ــ البته نقد نی به تصور ساده که رد و یا پذیرش بدون چون وچرا یک پدیده است، بل، جدا نمودن خوب از بد و سره از ناسر و یا سُچه از نا سُچه می باشد ــ دقیق از این اثر های تاریخی، نپرداخته ایمآن چی هم در مورد نوشته شده است، در خط دید محلی ــ قومی یا به گفته «لدوپری»، افغانستان شناس معروف، قبیله یی ــ دهقانی بوده است و بس.

نگاهی به فرهنگ پیش از تمدن «سند ـ هلمند»

آن گاهی که در حدود بیش از نیم سده، با یاری کاوشگران باستانشناس، پرده لــُـک و تاریک، از روی تمدن «سند» برداشته شد، بسیاری به این باور بودند که این تمدن کهن ترین تمدن در این منطقه وحتا جهان به حساب می رود.

کاوش ها و بررسی های باستانشناسان دیگر مانند «شتاین» و «مجومدار» Majomdar نشان داد که اگر تمدنی (شهر نشینیدر این بخش، پیش از تمدن «سند» به آن مفهوم وجود نداشته است، اما نشانه هایی از «فرهنگ» پیشین را می توان در «سند»،«بلوچستان»، «افغانستان» و مرزهای تاریخی اش، دیدالبته هنوز کاوشگران باستان شناس در آغاز این راه قرار دارندبا آن هم کاوش هایی که تا کنون در «بلوچستان»، «سیستان» و «افغانستان» صورت گرفته است، پرده از روی اسرار جای های چون موندیگک»، تپه«نمازگاه»، «شهر سوخته» و دیگر و دیگر... برداشته شده است.

ده، سازنده شهر

زمین های پُر بار وادی «سند» و میان دریا های «آمو» و «سیر» دریا که آن را«پار دریا»، هم می خوانند، زمینه رشد را برای زراعت و کشاورزی فراهم ساختنداین ها، نقش ستون فقرات برای شگوفایی مرکزهای شهری یا تمدنی بازی نموده و سازنده شهرها گردیدند.

آن گونه که می دانیم در میان هزاره سوم و دوم پیش از عیسا، تمدن ها یا شهرها در وادی «نیل»، «دجله ـ فرات» و «سند»سربلند کردنداین را باید یاد آور شد که بود و حضور همین ده هکده های دهقانی ــ زراعتی یاری رساندند تا این شهر ها و تمدن ها به میان بیایندتولید کشت و کار کشاورزی در این ده ها، سبب شد تا زمینه رشد و شکل گیری برای لایه و قشری که می توانستند به امور سیاسی ــ دینی و یا فنی بپردازند فراهم گرددبه همین سبب خاک پُربار و آماده برای کشت در «موندیگک» و تپه ده « مراسی» و جای های دیگر زمینه را برای رشد وادی «سند» فراهم نمود.

جایگاه ده های ما دراین تمدن

چارچوب بزرگ این فرهنگ را می توان از «پامیر»، «آمو» و «سیر» دریا در شمال، دو طرف دریای «سند» در جنوب و شهر های شرقی شامل «بلوچستان» و «ایران» ، دیدالبته این فرهنگ در این چارچوب تنگ ــ و ــ تـُرش باقی نمی ماند و راه اش به دور دست ها، باز می نماید.

کاوش های باستانشناسی ــ البته با تاخیر به گفته «لویی دوپری» به سبب عدم تمایل دانشمندان اروپایی و امریکایی به دوره پیش از تاریخ کشور ــ در روز های آغاز جنگ جهانی دوم، بر می گرددپس از آن تا پایان جنگ، این امر به بوته فراموشی سپرده می شود.

در این میان، به باور «دوپری» باستانشناس و افغانستان شناس به نام، برخی دانشمندان ما و از آن میان آقای «ا.عکهزاد»، بدون توجه به دانش باستان شناسی، در مطبوعات آن زمان از شهر های گم شده، حرف زدند و شایعه ها و آوازه های بی اساس و واهی را در این راستا، گسترش داند.(لدوپری۱۹۷۹)

در این خط ، دهه پنجاه سده بیستم عیسایی را می توان آغاز کار جدی در امر کاوش دوران تاریخ کهن کشور یا درست تر دوران دیرینه سنگی، نشانی نمود.

والتر «افایرسرویس»، کاوشگر معروف در سال ۱۹۵۰ برای باراول به دور پیش از تاریخ، در این جا توجه نموداو پس از آن که تپه ده «مراسی» را نشانی نمود، به «سیستان» برای کاوش بیش تر رفت.

اما، کار کاوش جدی باستانشناسی در مورد تمدن «سند» و رابطه اش با کشور ما به گفته «فوگلسانگ» در پایان سال های ۱۹۷۰ آغاز کردیددر پیوندگاه دریای «آمو» و «کوکچه» در «بدخشان» تعدا زیاد جای های مربوط به این تمدن از زیر خاک سر بیرون کردندکاوش در «شــُرتوگی» Shortughai بین سال های ۱۹۷۷ تا ۱۹۷۹، تنها دوسال، به وسیله کاوشگران فرانسه یی، اجرا شدبعد جنگ هایی که چل سال با خویش ویرانی به بار آورد و تا هنوز هم هنوز است ادامه دارد، کار بررسی باستانی را برهم زد.

«فوگلسانگ» در اثرش به نام «افغانان» که در سال ۲۰۰۲عاز چاپ بیرون شد و بنابر استقبالی که از آن صورت گرفت در همان سال بار دوم به دست نشر سپرده شد، با استفاده از یافته های باستانشناسی در این مورد از تمدن «سند ـ هلمند» نام می برد.

«موندیگک» و تپه ده «مراسی»

باید یاد آور شد که جای شگفتی می باشد که باستانشناسی چون «لدوپری» با همه ورودی که در این بخش دارند، هنگام ثـبت دقــیـق نــام هــای «خاص» ایــن جــای ها، دچــار اشــتباه شده اندبه صورت نمونه همین «ده مراسی غوندی» Deh Morasi Ghundaiرا در نظر می گیریماو هنگام ثبت این نام، اسم عام و خاص را در یک ردیف ذکر نموده و آن را اسم خاص می سازدهرگاه به این ترکیب نگاه کنیم دیده می شود که «ده» همان دهکده می باشد و «غوندی» به زبان پشتو «تپه» معنا می دهدولی او همه را به اسم خاص بدل نموده و آن را «ده مراسی غوندی» نام گذارده استدر این مورد، نمونه های زیادی به چشم می خوردالبته به باور من در کنار بی دقتی خود باستانشناسان، این گونه اشتباه های بزرگ، به عدم توجه یاران محلی شان و به ویژه، به باستان شناسان کشور که از این راه به امری بر تر از آب و نان دست یافتند، بر می گردد.

«لدوپری»، در زمینه چنین ابراز نظر می نماید، ٫٫باید یاد آور شد که این دوجای در «افغانستان»، در برپایی تمدن «سند»نقش بزرگی را به دوش کشیدند.،، افغانستان» ۱۹۹۷در این راستا «جان ماری کاسال» Casal,Jean Marie در سال ۱۹۶۱ در«موندیگگ» دست به کاوش زد و «لدوپری» در سال (۱۹۶۳)، به کاوش در تپه ده «مراسی» به کاوش پرداختهردو، در روشن ساختن دوران پیش از تاریخ در این سرزمین، نقش بزرگی داشته اندبه باور اینان «موندیگگ» آهسته آهسسته از یک دهکده زراعتی و کشاورزی، با نشانه های از حالت نیمه ساکن نیمه کوچی، همراه با گدام، ممکن به پایتخت ایالتی تمدن «سند»، بدل می شود.،،

«چدسنکالیا» Sankalia,H.D محقق هندی با استفاده از کاوش های «کاسال» که در ده مرحله انجام داد می نویسد:٫٫او در جریان بررسی و کاوش در این بخش، توانست تا پنج لایه که هر کدام چندین زیر لایه داشتند، از دل سیاه خاک بیرون نمایددر میان این لایه ها، چار دوره برای رد یابی رشد فرهنگی در جنوب «افغانستان» از اهمیت بزرگی بر خوردار اند.،،

در دور اول، نکته جالب این است که خانه ها به شکل مستطیل بوده و در آغاز با پخسه و سپس خشت خام، بدون قالب ساخته شده انداجاق ها در میان و وسط اتاق ها قرار دارنددر برخی اتاق ها، تنور هایی وجود دارند که برای ساختن ظرف های سفالی از آن ها کار گرفته می شده انداین یافته ها، همانندی شگفت انگیزی با اثر هایی که از ده «گل محمد» در «کویته» واقع در «پاکستان» و«حصار» در «ایران» به دست آمده اند، دارند.

در دوره دوم، دگر گونی جدید این است که ظرف های سفالی به وسیله «چرخ» ساخته می شده انددگرگونی دیگر این که چاه ها را در میان ساحه های بود ــ و ــ باش می کندنددر پایان این دوره، خانه ها بزرگ تر شده اند و اتاق ها دیگر مستطیل شکل نیستندپس از این مرحله، مرده گان را در داخل خانه و یا در میان دو خانه گور می کرده اندبعد تر، ما شاهد گور همگانی هستیم که در میان چار دیواری که برای مستراح، جان شویی و گرمابه اختصاص داشته است، قرارداردجای شگفتی است که در این گورها، سامان و آلات خانه به استثنای یک تا گردن بند یا سنگی برای آسیاب نمودن، چیز دیگری به مشاهده نمی رسددر بخش بالایی این جا، تبر مفرغی سوراخ دار به دست آمده استهمچنان یک گروه چهره های زنان به شکل ویلون گونه، یافت شده اند.

دردور پنجم، جای نشیمن بسیار بزرگ و گسترده شده استدر بالا ترین بخش، نشانه های یک کاخ و صفه بزرگ و ستوندار که از خشت هایی که بر تهداب سنگی ــ گلی بنا یافته، دیده شده است.

به این گونه دیده می شود که «موندیگگ» به شگوفایی بیش تری دست می یابددر آن نیایشگاه و ساختمان های مستحکم دیگر، به شمول دژی با تهداب نیرومند، قد بلند کرده انداین جا، به سبب تاثیر ازدیاد نفوس و شگوفایی مادی ناشی از رشد دانش ــ و ــ فن را می توان مشاهده نموداین امر، با خویشتن بالنده گی فرهنگی را به همراه آورده استنمونه روشن و بارز در تمدن «هلمند»، وجود پیکره سر سپید گچی مردی است که موی های اش با موبندی به دو بخش در فرق سرش تقسیم شده استنمونه دیگر خدا زنی است با چشم های از حدقه برآمده که گردنش با تعداد زیادگردن بند، آراسته شده و روی سریی نیز پوشیده استاین چهره ها، شباهت تمام با فرهنگ «سند»دارند.

دردور بعدی، ما شاهد این امر هستیم که همان روند شهری شدن در «افغانستان» و «سیستان» آغاز می گردد.

نکته جالب این است که از شاهد های باستان شناسی به دست آمده بر می آید که «موندیگگ» و شهر «سوخته» از برتری های فنی مانند ناوک های نوک تیز سنگی، و تبر های سوراخ دار برنجی بهره داشته استاما، با حضور خط های تصویری در «هاراپپا» و«موهنجودارو»، به صورت مقایسه ییی، در سطح نازل قراردارند.

دوران رشد و شگوفانی «موندیگک» از سده چارم پ.عآغاز و تا سده دوم که آغاز عصر یا دوران آهن، می باشد، ادامه می یابدبه این گونه «موندیگک» از یک دهکده کشاورزی، به مرکز شهری بدل می گردد و بعد سیرنزولی را در پیش می گیرددر این رابطه، باید یاد آور شد که این امر با فشار و هجوم صورت گرفته و نشانه هایی از خانه های سوخته، نمایانگر این امر اند.

جالب ترین بخش یافته ها، ظرف های سفالی اند که بحث های پُرشوری را در میان باستانشناسان برانگیخته است.

در این جای تنگ ــ و ــ ترش کار پرداختن به این امر به شدت تنگی می نماید.

تپه ده «مراسی»

در این بخش «لدوپری» در سال ۱۹۶۳عبه کاوش پرداختاین ده، در پانزده کمجنوب غرب «قلعه سید» قرار دارداین جا، بعد تر از «قلعه سید» مورد استفاده قرار گرفته استدر این محل، کاوش معدودی اجرا شده استمهم ترین لایه در این جابه «دور دوم»، وابسته استبه باور «دوپری» خلا زمانی میان این دو بخش وجود دارداز این جا پیکره های سفالی زن، لوله های مسی، مهر ها، استخوان ها و شاخ بز، ظرف های سفالی و تیکری به دست آمده است. «لدوپری» به این باور است،٫٫ده «مراسی» یک دهکده نیمه ساکن ــ نیمه کوچی بوده که نقش پایگاه انتقالی را به دوش داشتدر آن جا گندم و جو کشت می شده و هم چنان در آن دوران رام کردن گوسپند و بز را می توان دید.،، (دوپری، «افغانستان» ۱۹۹۷).

تپه «قلعه سید»

این جا، در حدود شصت کمجنوب شرق «موندیگک» قرار دارداین بخش را از دیدگاه اثر ها، نمی توان به هیچ صورت با«موندیگک» مقایسه نموداین جا را بار اول «فیرسرویس» در سال ۱۹۵۲عنشانی نمود، اما، کار کاوش باستانشناسی در آن، دو دهه بعد اجرا شد.

این جا هم دارای لایه های و دوره های گونه گونه استاز این جا اثر هایی از خشت خام عادی تا خشت خام خشک شده، پخسه، کوره یی که از خشت خام ساخته شده و آتشدان، به دست آمده اند.

ما نشانه هایی از دوران پیش از تاریخ را در میان سال های (۲۱۱۰ تا ۲۱۶۰ پ.ع.) را در این جا می توان دید.

به این گونه، ما، با فراموش نمودن این تمدن فراموش شده، گذشته خویش را به دست فراموشی سپردیم و تا کنون در آن سرگردان هستیم.

«جورج اورل» G. Orwell در اثر اش به نام «۱۹۸۴» یاد آور می شود، ٫٫آن که دستی بر گذشته دارد، آینده در کفش می باشد.،،

به باور من، مردمی که گذشته شان را نیابند، به هیج گونه یی، امروز و فردا را در نمی یابند.

چل سال بحران

آن گونه که می دانیم با کودتای سپید۱۹۷۳عکه رخنه مرگ و راه را برای کودتا های خونین دیگر که تا حال از آن سیلاب وار خون و مرگ فرو می ریزند، باز نمود، بحران ژرفی بر همه تار و پود زندگی ما، چنگ انداخته است.

از آن جایی که اهریمن جنگ، ضربه بیش تری بر فرهنگ وارد می نماید، بخش کار کاوش برای دریافت های گذشته تا با اتکا به آن بتوان راه به سوی آینده سپرد، متوقف شد.

به این گونه، با کار کاوش های باستانی ــ با وجود وقفه هایی در آن، ــ سرزمین پُر پهن مورد بررسی را که درگذشته ها تنها گذرگاه می خواندند به زادگاه و هم چنان به شاهراه یی برای دیدار تمدن های گونه گونه چون میان رود خانه های «سند»، «آمو»،«سیر»، «دجله ـ فرات»، «روم کهن»، «مصر»، «هند»، «چین» و «آسیای مرکزی» بدل گردید.

آمیزش مردمان از تیره های گونه گون که خود سازنده گان و انــتقـــال دهـــنــده گـان فرهنگ بودند، به هنرمندان، گوهر سازان، پیکر تراشان و نویسنده گان الهام بخشیدند تا اثر های نامیرا، بیافرینند.

«نانسی دوپری» Dupree,Nancy همسر «لدوپری»، کار شناس زنی است که با تمام وجودش به این کشور، به ویژه فرهنگش، عشق می ورزداو در تمام سال های توفانی و بحران زده دهه های اخیر، برای نگهداری اثرهای فرهنگی این سرزمین تلاش نموده استاو به همین سبب در «کابل» و «پشاور» مرکز هایی برای این امر، بنیاد نهاده است.

او به این باوراست که از میان (۱۴۳جایی که برای کاوش باستانشناسی، نشانی شده بود، تنها هفده تا و آن هم نی به صورت همه جانبه، کاوش گردیده اند.

آقای «شتاین»، باستانشناس به نام که درب گذشته «آسیای مرکزی» را به روی دانش باستان شناسی گشود، در مورد پهنا و ژرفای اثرهای باستانی در این کشور، چنین یاد آور می شود،٫٫بررسی هر مغاره و جای برای کاوش باستانی در این سرزمین، تمام عمر یک باستانشناس را می بلعد.،،

کاوش های باستان شناسی که در دهه شصت به اوجش رسیده بود، با آغاز دهه ی هفتاد ــ با دگرگون شدن دید سیاسی ــ فروکش نمود و دردهه هشتاد بر آن مهر سکوت زده شد.

«ندوپری»، به این باور می باشد که پس از آغاز دهه نود که حضور و نفوذ قدرت مرکزی ازمیان رفت، چپاولگران اثر های باستانی، فرصت طلایی را برای غارت و چپاول به دست آوردندتنها در «میرزکه» واقع در «گردیز»، به مقدار چار و نیم تن سکه به اضافه دو صد ک.گسامان آرایش طلایی و نقره یی متعلق به دوره پیش ازتاریخ که در سال (۱۹۴۷به صورت تصادفی، کشف و نگه داری شده بودند، غارت گردیداین ها بعد، راهی بازار «پشاور» شدند.

آن گونه که می دانیم در این راستا، بیش ترین ضربه را موزیم «کابل» که در آن اثر های متعلق به دوره پیش از تاریخ نگه داری می شده است، دید.

موزیم مویه سر می دهد

«ندوپری»، از زبان شاهدی که خود مسوول بخشی ازموزیم «کابل» بود، قصه دردناکی را چنین به یاد می آورد،٫٫روزی در بخشی از موزیم که در آن جا اثر های مربوط به دوران پیش از تاریخ نگه داری می شدند، سری زدمتاریکی همه جا را بلعیده و مجال دیدن را سلب نموده بودبعد آرام آرام متوجه شدم که زیر پای هایم، روی قالی، چیزهای چسپنده یی توده شده انداین ها، همه اثر های پیش از تاریخ بودند که از جایگاه ها و قفسچه های شان فرو افتاده و روی زمین، فرش شده بودند.،، افغانستان پیش از تاریخ...» ۲۰۰۶)

«نانسی» در نوشته یی زیر عنوان،٫٫افغانستان پیش از تاریخجای های کاوش، اثر ها و راه های نگه داری،، حکایتی از نا آگاهی و بی خبری ما دارد که بسیار اندوه بار می باشدقصه پُر غصه این است :یکی از وزیران «اطلاعات ــ و ــ فرهنگ» ــ در پیش از سال های بحران ــ که آدم با نامی در میان روشنفکران (تاکید از من استطکشور بود، هنگام دیدار از «آق کپروک»، باستانشناسان با اشتیاق به او افزار کاریی را نشان دادند که در گذشته های دور مورد استفاده قرار گرفته و با خویش دگرگونی ژرفی را در خط تکامل افزار کار، بار آورده بودوزیر عاقل که نگاهی به این افزار سنگی کوچک و به ظاهر ناچیر انداخت، سرش را با ناراحتی جنباند وبا شگفتی یاد آور شد،٫٫اوه!؟ نی! «افغانان» هیچگاه چنین مردم پس مانده نبوده و این گونه زنده گی ابتدایی نداشته اند.،،

تو بخوان حدیت مفصل زین مجمل.

بایست با دیده گان باز به گذشته نگریستصورت خویش را در آینه های کوچک نما و بزرگ نما دیدن راه به جایی نمی برد.

کتاب نامه به زبان «پارسی»:

۱- «حبیبی»، عبدالحی.٫٫تاریخ مختصر افغانستان،،.، دانش کتابخانه، پشاور، پاکستانچاپ سوم، قوس ۱۳۷۷.

۲- «غبار»، میر غلام محمد.٫٫افغانستان در مسیر تاریخ،، چاپ ششم، انتشارات جمهوری، تهران، خیابان جمهوری، مقابل باغ سپهسالار، جای چاپ، چاپخانه «۲۰۰۰» سال چاپ :۱۳۷۴/۱۹۹۵.

۳- «فرهنگ»، میر محمد صدیق.٫٫ افغانستان در پنج قرن اخیر» انتشارات درخشش، چاپ اول، مشهد، ایران.۱۳۷۱.

۴- «کهزاد»، احمد علی٫٫تاریخ افغانستان،، نشر دومناشربنیاد فرهنگی کهزاد، تاریخ نشر، اکتوبر ۲۰۰۲/میزان۱۳۸۱هـ.خ.


Bibliography:

  • Allchin, F.R and Hammond, N. “The Archeology of Afghanistan: From Earliest to Timmurid Period’’; Academic Press Inc. (London) Ltd.1978.

  • Bryant, Edwin. “The Quest for the Origins of Vedic Culture: The Indo-Aryan Migration Debate’’ Oxford University Press, 2001.

  • Dupree, L. “Afghanistan”. Oxford, Princeton University press, 1997.

  • Dupree, Nancy Hatch.’ Prehistoric Afghanistan: Status of Sites and Artifacts and Challenges of Preservation ‘in Krieken-Pieters, Juliet van.’’ Art and Archeology of Afghanistan: Its fall and Survival’’Brill, Leiden, Holland, 2006.

  • Gupta, G.S. “India: From Indus Civilization to Maurya’’ Concept Publishing Company, New Delhi, 1999

  • Krieken-Pieters, Juliet van. “Art and Archeology of Afghanistan: Its fall and Survival’’Brill, Leiden, Holland, 2006.

  • Parola, Asko. “Deciphering the Indus Script”. Cambridge University Press.1994.

  • Rahman, Tariq. “Peoples and Languages in Indus Valley” Fulbright Visiting Fellow, ASNIC web.

  • Sankalia, H.D.‘‘ The Prehistory of India and Pakistan’’ Deacon College Postgraduate and Research Institute, Poona, 1974.

  • Trautmann, T. “The Aryan Debate’’ Oxford University Press, New Delhi, 2th edition, 2006.

  • Vogelsang, willem. “The Afghans”Blackwell Publishers. Reprinted Twice.2002.

  • “Webster’s Encyclopedic Unabridged Dictionary” New Edition,1996.

پایان

شهر گت تینگن، جرمنی

۱۹ دلو ۱۳۸۸ هـ.خ. / ۸ فبروری ۲۰۱۰ع

پیوندی برای خوانش بر گردان «معامله و آشتی با طالبان!؟»

یاد آوری

من تلاش نمودم تا بر گردان زیر عنوان «معامله و آشتی با طالبان!؟» را در این بخش درج نمایم.

اما، دست اندر کاران «بلاگفا» تنها حجم کمی را اجازه نشر می دهند.

از این رو، شما می توانید آن رااز پیوند زیر بخوانید.

http://www.goftaman.com/daten/fa/index.htm

در شط شعر- بخش اول

بخش اول

در شط شعر

«کلوب قلم افغانان» در «استکهولم» پایتخت «سویدن» در خط برنامه های فرهنگنیش، برای بزرگداشت از سروده ها و آفرینش های ادبی و اجتماعی خانم «حمیرا نکهت دستگیرزاده» گرد هم آیی فرهنگیی را به شام سی و یکم اکتوبر ۲۰۰۹ عیسایی، در آن شهر، سامان داد.

در این شب جشن بزرگداشت، شماری از شاعران، نویسنده گان و ناقدان ادبی کشور از جای های دور و حتا آن سوی بحر ها، گرد هم آمدند.

با محبتی که گرداننده گان «قلم» دارند، به من نیز امکان آن میسر گردید تا ارداتم را به پیشگاه خانم «حمیرا نکهت» تقدیم نمایم.

اینک بیان من و دیدگاه شما...

***

.... به هر رویگپ از شعر است و خانم «حمیرا نکهت»، سرایشگرش.

آوای درد

به باور من، از آن گاهی که انسان هوشمند در جریان نبرد سنگین برای بقایش، در برابر آن چی در دَور و بَرش قرار داشت، رو به رو شد، برای این که درد جانکاهش را کاهش بدهد، فریادی از سینه اش بر کشید و یا درست تر برآمد.

این آوای درد بود و بس.

این آواها که پس تر ها برای نواختن زنگ خطر و آرام آرام بیان ابراز احساس درونیش، همراه شدند، نخستین رگه های «شعر» را در دل زنده گی اش دواندند.

به این گونه، در آغاز، همان واژه و یا واژه گان خود شعر بودند.

این آوا های فریاد گونه، بر زمین فرهنگ انسانی پا به دنیای هستی می گذارد و همزادش می گردند.

پیشینه شعر در حوزه فرهنگی ما

بایست این پیشینه را در خط دگرگونی و تحول زبان پارسی جستجو نمودآن گونه که می دانیم، این زبان از دید زمانه و تاریخ به به ترتیب به بخش های پارسی باستان یا کهن، پارسی میانه یا اوستایی و پارسی نو که ما اکنون به آن سخن می زنیم، دسته بندی می گردد.

دانشمندان ،نخستین آوا های شعری را در درون سروده های «ویدایی»، بعد خواهران همزادش«اوستایی» رد یابی کرده اند.

این نوا ها در وجود شعر های کوتاه، به گونه بیت یا مصرع شکل می گیرند.

این مصرع و یا بیت همان یک «تخته در» یا «پله و لنگه دروازه» استاز آن جایی که این واژه گان از درون دل و جگر، جایگاه هایی که به باور قدیمی ها احساسگاه انسان است، بر می خاست، به آن«لخته» که با لخته و پاره جگر همراه است، گفتند.

به باورم به تر است همان واژه گان «لنگه» و یا «لخته» را به جای نیم مصرع به کار برد.

با این دید، در دوران کهن، ما به شعر های یک لخته یی دو لخته یی و تا چار لخته یی بر می خوریم.

این نوع شعر، تا همین اکنون در فرهنگ و به زبان های گونه گونه مردم این حوزه مانند: «پارسی»، «پشتو» ، «بلوچی» و «کردی» به نام «دو بیتی» و .... «چار بیتی» که بعد ها شکل دیگرش را با تقلید از عربان بر آن نام «رباعی» گذاشتند، جاری و ساری است.

به باور من، «رباعی» بر گردان همان واژه «چار بیتی» می باشدباید فراموش نکرد که در ادب«عرب»، ما به این نوع ساختار شعری بر نمی خوریم.

به همین دلیل، شاعران ما بر کرباس «رباعی»، با یاری واژه گان، ارژنگ های پــُرنگار را نقش بستند.

به باور من «مثنوی» که همان دو تایی معنا دارد، پیوند تنگا تنگ با دوبیتی های مردمی دارداین محمل بیانی که توانایی به شدت بزرگ از دید تنگنای قافیه و حتا دریف دارد، راهی برای بیان شعری های نمایشی را در برابر سرایشگرانش گشود. «رودکی» با «کلیله و دمنه» از آن بهره می گیرد و جلال الدین محمد «بلخی» آن را از اسم عام به خاص بالا می بردتا کنون نیز، به ترین وسیله یی برای بیان مساله های دراز دامن، به کار می رود.

بسیار بسیار پسان تر ها، این بیان را به «شعر و یا همان نظم» و «نثر» رده بندی کردنددر این راستا به ساده گی می توان دید که شعر اولین گونه یی از بیان احساس انسانی است و به دنبالش«نثر» می آید.

شعر و تنگنای تعریف

هر گاه بخواهیم احساس شعری را در بند تعریف، به زندان بیندازیم، می توان چنین گفت:

به باورمن شعر بیان پــُرآهنگِ، پــُرآوا و پــُرطنین احساسی است که بر شانه های قالب واژه گان جریان می یابداین سیر سیال را می توان به طلای مذابی مانند دانست که از کوره زرگر ماهری به تنگنای قالب ریخته می شودپس تر، این احساس مذاب، چنان توانایی تحرک را می یابد که با راه یافتن به ذهن دیگران، به زخمه یی برای به اهتزاز آوردن چنگ احساس دیگری، بدل می شودبعد این امر، در تار و پود هستی ذهنش راه باز می کند، می نشیند و می ماند.

همین راز آهنگین و پــُر ترنم بودنش، آن را قدرت نشستن بر زمین ذهن و ضمیر دیگری می دهد.

به همین دلیل است که در زبان مردم این واژه گان جریان دارد، ٫٫ گپی که از دل بر می خیزد، به دل می نشیند.،،

ما پس از گذشت بیش از هزار سال از این بیان:

٫٫شاد زی با سیاه چشمان شاد 

کین زمانه نیست جز فسانه و باد،،

که از ذهن و روان «رودکی» این «آدم» شعر پارسی بیرون شد، آن را به یاد می آوریماین راز جادویی شعر است که ان را از قالب تنگ «تعریف» بیرون می سازد و اسپ سرکشش، چنین لگام زدن را بر نمی تابد.

نگاهی که بر سطح می لغزد

در حوزه فرهنگی ما، تا جایی که روشن است، در این راستا دیدگاه نقادانه راه باز ننموده است.به باور «شفیع کدنی» شاعر و ناقد معروف معاصر، ٫٫سنت نقد و بررسی وجود نداشته است.،،

مشکل اساسی ما نفوذ سنگینی است که ادب «عرب» ، بر تار و پود هستی شعری ما گذاشته است.

به همین دلیل، ما شعر را ــ تنها و تنها شعر را ــ بر همان خط اندیشه «عرب» که به شدت به ظاهر مساله توجه نموده اند، تقسیم بندی نموده ایمدر این راستا، چنان عاشق وار عمل کرده ایم که حتا نام های این تقسیم بندی را مانند: «غزل»، «مثنوی» و دیگر و دیگر... بدون چون و چرا پذیرفته ایم.

دراین رده بندی و تقسیم آن چی وجود ندارد به گفته «کدکنی» ٫٫عمق معنوی و حوزه اندیشه گی و عاطفی.،، سرایشگر، می باشد.

به همین دلیل، کسانی که بعد ها شعر های یک شاعر را جمع آوری نموده اند، در کنار در نظر داشت رده بندی نوع شعر، آن را بر اساس الفبا می آراستنددر این کار، جایی برای زمانه و جایگاه سرایش وجود ندارداین امر به حلقه مفقود شده یی می ماند.

به باور من عیب و کمبود این کار آن است که سیر دگرگونی دستگاه اندیشه گی شاعر و مسیر این روند از زمانه های گونه گونه و رویداد های مختلف، ناپدید می گردد.

از همین رو، و با درک این مساله بود که «محمود طرزی» هنگام گرداوری و نشر «ژولیده و پژمرده»، آخرین سروده های شعریش را که در پایان دهه سی سده بیستم عیسایی در «استامبول» انجام داد، با وسواس بر دو مساله نوشتن تاریخ سرودن شعر و جای آن تاکید می نموداو به نسل بعدی گوشزد نموده است که دراین مورد به شدت توجه نمایند.

ما، آن گاهی که با مساله شعر، رده بندی و به ویژه نقد شعری با «اروپاییان» آشنا گردیدیم به ژرفا و عمق این عیب و کمبود آگاه شدیمجای شگفتی است که پیشینیان ما، پس از آن که با دستگاه فلسفی «یونان» آشنا گردیدند، به شدت از آن اثر پذیرفتند و حتا به نقدش پرداختند، اما، در عرصه شعر، به پیروی کور کورانه «عرب» ادامه دادند.

در دستگاه بررسی «اروپایی» که تفکر «یونانی» گو هرش را می سازد، توجه بیش از همه به عمق و ژرفای شعر صورت گرفت تا وزن و قافیه و لغزش به سطح.

جای شگفتی نیست که مولانا «جلال الدین محمد بلخی» که سر به محتوی داشت، تا به ظاهر،«قافیه» اندیشیدن را سد و مانع برای بیان حال پــُرشورش می داندبه گفته خودش:

٫٫قافیه اندیشم و دلدار من

گویدم مندیش جز دیدار من،،

او خود ٫٫ حرف و گفت و صوت،، را بر هم می زند، تا بدون چیز های دست و پا گیر، بیانش را ابراز نماید.

فشرده می گویم:

به همین دلیل، تازه ترین رده بندی های شعری به ۱حماسی،۲غنایی،۳نمایشی و ۴-آموزشیصورت می گیرد نی «غزل» و دیگر و دیگر...

نمونه جالب همین، شعر دو لخته یی است که از شعر های کهن پارسی استقدیم ترینش شاعری از «سغد» در پار دریا، در سده نهم عیسایی، چنین سروده است :

آهوی کوهی در دشت چی گونه دودا !؟

یار ندارد، بی یار چی گونه رودا !؟

این نوع سروده های دو لخته یی یا دوبیتی را می توان در سرایش های مردمی شعر در زبان پارسی در شکل «دوبیتی» و «پشتو» در وجود «لندی ها» و هم چنان ترانه ها و تصنیف های«بلوچی» که آن را «لیکو» می خوانند و در زبان ازبکی آن را ««سوزوان» می خوانند، با روشنی دید.

نگاهی به بعد

من این نگاه را بر خط این باور که مرز ها آن جا می ایستند که زبان دیگر یارای پیوند میان انسان های همگپ را از دست می دهد، در نظر گرفته امالبته بایست یاد آور شوم که از آن پس، زبان دیگری سر بیرون می نماید که می توان از راه درکش و همدلی، این پیوند را ادامه دادمرز های سیاسی کنونی، در بسا موردها مرزهای متعدد و گونه گونه زبانی را در بر می گیرداولی ساختگی و کم دوام است و دومی پایدار.

شعر و ادبیات ما با وجود گذر از یک دور «فترت» در پایان سده نزده عیسایی، با فراز و فرود هایی شگرفی رو به رو بوده است.

کوتا ه این که در آغاز سده بیست عیسایی بود که در کشور ما، با نهادن گام های لرزان به سوی نو گرایی، خون جدید ادبی راه در رگ های خشک تنش باز نموداین امر، با نشریه «سراج الاخبار» رقم می خورد و تا سقوط نهضت «امانی» در دهه سی سده بیستم، ادامه می یابد.

برخی بر این دوره، نام «دوره روشنگری» گذاشته اندالبته این واژه را به معنای ساده می توان به کار برد، اما، این کلمه بیش تر بار فلسفی دارداز سده هژده عیسایی به بعد و آن هم در «اروپا»، این اصطلاح به جنبش فکری به کار گرفته شد که گوهر آن را خــِرد گرایی می ساختبر این مساله بایست بحث فراخ دامنی صورت بگیرد.

بعد، با آغاز «استبداد کبیر» در دهه سی سده بیستم عیسایی که دو دهه دوام یافت، سیاهی تعصب وکوتاه بینی، همه این دست آورد ها را بلعید.

این امر تا یک دهه پس از جنگ جهانی دوم با کژی ها و مژی ها ادامه یافت.

پایان بخش اول

در شط شعر- بخش دوم

بخش دوم

سنت شکنی

از آن پس، با دگرگونيهای اجتماعیی که بنابر دلیل های گونه گونه، راه در دل کشور باز می نماید، ادبیات و به ویژه شعر، به فریاد دل شاعر و سرایشگر بدل می شود. دراین میان، ما شاهد سنت شکنی در شعر می شویم. این امر، فریاد زایش شعر نو که نگاهی به شعر بسیار قدیم ما همان «آهوی کوهی» را به همراه دارد، به گوش ها می رساند. از آن پس، طنین شیپور موافقان و مخالفان این نو گرایی، از دو سوی این سنگر، به گوش می رسد.

جای شگفتی نیست که با آمدن دگرگونی های اجتماعی در حوزه ادبی ما در سده بیستم، قالب های شعری سنتی در هم می شکند و از «نیما» به بعد، شاعران روی به سوی سروده های نو که یک نوع بازگشت به شعر های کوتاه می باشد، می گذارند.

به باور برخی، «خلیل الله خلیلی» و گروه دیگر، «یوسف آینه»، در دهه پنجاه عیسایی، اولین شاعرانی بودند که به این سبک روی آوردند و خط شعر نو را با سرودن چارپاره هایی در دل ادبی این جا کاشتند.

اما، تیر تیز این بازگشت به ریشه را در شعر معروف «گـدکنی» به نام «هزاره دوم آهوی کوهی» می توانیم حس نماییم. درست، پس از یک هزارسال، یا یک هزاره است که «هزاره دوم» همان «آهوی کوهی» نگاه تند، به اصل می اندازد.

به این گونه، در دل سرزمین شعر ما، درخت سبز دیگری دور از شنزار تفت زده و نفس گیر که به گفته شاعر معروف عرب ٫٫ در سرزمین پدری ام جز ماسه، مرده ریگ و جهالت چیز دیگری به چشم نمی خورد،، سبز می شود.

از «کدکنی» که پرسش بزرگی را به میان می کشد، چنین می خوانیم:

٫٫تا کجا می برد این نقش دیوار مرا؟،،

او خود چنین پاسخ می یابد:

٫٫ــ تا بدانجا که فرو می ماند

چشم از دیدن و

لب نیز ز گفتار مرا.،،

او سپس از ٫٫ افق لاجوردی «نیشاپور» ، «فرغانه» و «فرخار» و «هری» سخن می زند.

این امر، مرا به یاد این شعر که از آوان کودکی در ذهنم نقش یافته است، می اندازد. در آن، از زیبای های زمان در شهر های گونه گونه ما، سخن چنین به میان می آید :

٫٫ علی الصباح «نیشاپور» و خفتن «بغداد»

نماز دیگر «مرو» و نماز شام «هرات» ،،

در جای دیگر شعر «کدکنی»، احساس تند حسرت گذشته را که در ٫٫عمق فراموشی،، فرو رفته است، با روشنی می بینیم و در گوشت و پوست خویش احساس می نماییم.

بعد، او، از «سمر قند چو قند» و از «رودکی» و از درخت افسانه یی «کاشمر» یاد آور می شود. او به این باور است که چشم آن ٫٫آهوی سرگشته کوهی،، از پس سده ها، عصر ها، قرن ها و باوجود گذشت یک هزاره، به ما نگاه می نماید و گذشت این هزاره را به ما گوش زد می نماید. این ٫٫ آهوی سر گشته کوهی،، از نیاز هزاره دوم برای نو زایی فرهنگی در این سرزمین گپ می زند. او در جای دیگر، از پس پرده هوسش برای بازگشت به ٫٫کوی مغان،، فریاد بر می دارد.

در پایان، «کدکنی» را ٫٫شهپر جبریل،، و یا نوک، نول و یا منقار «سیمرغ» افسانه یی می برد تا:

٫٫ بدانجا که فرو می ماند،

چشم از دیدن و

لب نیز ز گفتار مرا،،


آزادی بیان، فضای باز برای آفرینش

دهه شصت سده بیستم عیسایی با باز شدن فضای سیاسی و آزادی، راه برای بیان شعری که دیگر در بند این دید و آن دید نیست، باز می گردد.

اما، این دولت مستعجل، یک ده بیش دوام نمی آورد.

کودتای «سرطان» سال ۱۳۵۲خ. درب های اندیشه را می بندد. این خود، سر آغاز کودتای «ثور» ۱۳۵۷خ. که باخویشتن دیدگاه نص گونه و جزمی اندیشه معینی را به همراه آورد، می گردد.

اما، دیگر نمی توان موج تند دگرگونی ها را در بند کشید.

محمد کاظم «کاظمی»
 که خود شاعر است به این باور می باشد٬٬ با وقوع کودتای هفتم ثور ۱۳۵۷ خورشیدی‌، تحولات بسیاری در عرصه‌ های گوناگون فرهنگ و هنر افغانستان رونما شد. از جمله شعر.،،

او به این باور است، ٫٫ ... شعر این کشور به طور غیرمستقیم بهره‌ های مثبتی هم از این تحولات برد.،،

این امر روشن است که این دور، ــ باهمه کژ و مژی های رو به رو ــ راه را برای سرایش شعر نو که در مصاف با سنت گرایان، با دشواری دست به گریبان بود، باز نمود.

برخی این جریان را بدون در نظر گرفتن دورن و بیرون مرز ها، شعر «مقاومت» می نامند.

تا جایی که من به یاد می آورم، نویسنده گان داخل کشور که در حلقه «انجمن نویسنده گان» گرد آمده بودند، آن را، به ویژه در نیمه دوم، به جایگاه بلندی برای بیان آزاد و غیر رسمی خویش از یکسو و آشیانه یی برای یاری رساندن به آنانی که در خط ادبی و شعر استعداد داشتند، از جانب دیگر، بدل نمودند. اینان به جای رواج شعر «واقع گرایی اجتماعی» در این ادبگاه، به ایجاد چنان هوای دست یازدیدند، تا نوای شعر و دیگر شیوه های ادبی بیان را با «واقع گرایی» زنده گی که در شطش احساس و هیجان فرد، جایگاه والایی دارد، بازتاب دهند.

با دریغ و درد که تا اکنون، در این عرصه، نگاه پــُرنقد که بتواند سره را از ناسره و سُچه را از ناسُچه جدا نماید، صورت نگرفته است. هنوز هم برخی بر آن آتشبار نکوهش می ریزند و یا گروهی بر آن گل آتشین می بارند. رنگ دید، همان سیاه و یا سپید است. در حالی که در منشور نور، همه رنگ ها حضور تند دارند و آبخشور گونه گونی رنگ هاست.

من خود، با بسیاری از چهره هایی که اکنون چون ستاره گان پـُرنور در کهکشان شعر و ادب ما به شدت می درخشند، در محفل های شعر خوانی و به ویژه نقد شعر و داستان، آشنا شده ام. نام هایی چون: «لیلا صرحت روشنی»، «ثریا واحدی»، «لیلا کاویان»، «عبدالقهار عاصی‌»، «پرتو نادری‌»، «رازق رویین»، «شبگیر پولادیان» و «عبدالسمیع حامد» و دیگر و دیگر... در درون ذهنم نشسته اند، و از سروده های شان لذت می برم.

من پیوند نزدیک، پس از بازگشت از «بلغاریا» در سال۱۳۶۷خ.، با بخش ترجمه این نهاد داشتم. به همین دلیل، همیشه با «زریاب» که از سال های پیش هنگام کارش در مطبوعات با او آشنا بودم، برای پیشبرد کار های ترجمه ام با وی دیدار می نمودم. در این میان، از «واصف باختری» که باری در «لیسه «باختر» با وی هم مکتب بودم، دیدن می نمودم. من خود شاهد بودم که او چگونه با دقت پر وسواس به یاری سرایشگران با استعداد، می شتابد.

در نشست های ادبی، به ویژه نقد، این «لطیف ناظمی» دوست هم مکتبم بود که با «ترازوی طلایی» بررسی و نقد ادبیش، زرناب و بی غش را از مس اثرها جدا می کرد. او این جلسه ها را با فراهم آوری نقد آزاد، به دانشکده یی برای آنانی که در پی درک تازه از نگرش ادبی داشتند، بدل می نمود.

این ها، پیوند من را با آن جایگاه محکم می ساخت. از همین رو، هر چند روز بعد، سری به آن جا می زدم.

تا جایی که به یادم می آید، بار اول در چنین گرد هم آیی های بود که «حمیرا نکهت» را دیدم.

البته نشریه های «ژوندون» و «قلم» و دیگر و دیگر... که ترجمه های ادبی ام در آن ها نشر می شدند، بیش تر این دریچه های شناخت را به رویم باز می نمودند.

در شط شعر

من نی سر آن دارم و نی توان آن را که به نقد و بررسی سروده های «حمیرا نکهت» دست بیازم.

من در این جا، دریچه احساس و درکم را به روی تان، برای ابراز پاکی ارادت، یکدلی و یک رنگی به این بانوی ارجمند، می گشایم و بس.

...و این که در پسش ٫٫ گوهر فروش است یا پیله ور،، به شما می گذارم.

...و من دیگر به بیت هایی که لخته ها و لنگه هایشان دراز اند و یا کوتاه، وزن دارند و یا بی وزن در هوا آویزان اند، ره نمی برم.

***

از اولین اثر گرد آوری شده شعرش با نام «شط آبی رهایی» بر می آید که او با آهنگ پــُر ترنم شعر، تولد شده است.

او پیش از آن که واژه گان «بشتابید برای رستگاری» را بگوشش اذان بدهند، آوای نی «بلخی» که مادرش همیشه آن ها را با آهنگ «مثنوی معنوی» که به تعریف «جامی» همانا «قرآن در زبان پهلوی» است، با خویش نجوا می کرد، به روان ظریف کودکانه اش راه باز نمودند.

این ها، همراه با کاشانه یی که از در و دیوارش شعر می بارید، بعد ها در شط شعرش رها شدند. او از همین رو به ستایش نور و آتش ـ این دیرین ترین باورمان ـ لب گشود و در برابر سیاهی ـ از هرگونه یی ــ نی بزرگ گفت.

در نخستین واژه گان شعر «بیخ سوزان»، از روشن شدن آتش، آن هم به روز، فریاد می نماید. چند واژه بعد، ترس سیاهی او را فرا می گیرد و از خرمن شب که پاسبان سیاهی هاست ترس و نگرانیش را ابراز می دارد. به باور او در آن گاه است که چشم ها تیره به تیر، بدل می شوند. این سوختن در شعرش تا زمانی که آتش، بیخ گل و کلشن را می سوزاند، ادامه می یابد.

به برداشت من، همین نام «شط آبی رهایی» پیام روشن از رهایی به همراه دارد و شنا نمودن در شط بیکران.

هرگاه ما تنگنا های سنتی و عنعنعه یی همبود خویش را که چون حلقه گرگان گرسنه در سرمای کشنده، زنان جامعه ما را در نگین محاصره خویش گرفته اند، و هر لحظه آماده برای یورش اند، در نظر بگیریم این رهایی، عصیان پــُر پَرخاش به حساب می رود.

من در این تنگنا جایی بر پرداختن به همه صورت ها و سیرت های شعرش را ندارم.

اما، آن چی به تندی در شعرش به دید می آید، تصویر آفرینی های زیبایی است که چون ارژنگ مانی، چشم را خیره می نماید و روان را شاد. واژه گان در شعرش گاهی به خنجر تیز نیشی برای دریدن پرده های جهل از آن میان عارفانه اش، بدل می شوند.

***

او در شعر نو، با عنوان «پرستو» از کوچی گپ می زند که همه ما اندوه سترگ آن را در ذره ذره وجود خویش و در لحظه لحظه زنده گی خویش د رهجرت، نی تنها حس می نماییم، بل از آن درد می کشیم.

در این شعر، سبزی به باور من نماد رنگی است که ما پرستو ها به شاخه هایی که بر زنده گی مان چیره شدند، بخشیدیم و رخت سفر بستیم.

ما از این سبز درخت، به امتداد خورشید و برای دور شدن از سیاهی ها، کوچیدیم. در این سفر، تنها و تنها به تکرار و تکرار، سرود خورشید را سر می دادیم، چون از سیاهی و رنگ سبز به شدت تیره که به سوی سیاهی ره می سپرد، گریخته بودیم.

ما نی تنها سبزی را به شاخه نو رس سپردیم، بل پراهن درد خویش را به این درخت سبز دادیم تا در سرمایی که در راه بود، تن پوشی داشته باشد.

و به این گونه، پرستو و خورشید هر دو، در همان سحری که شاخه های سبز نو به درخت رسیده، نخوت می فروختند، از گریبان زنده گی پرواز کردند. شاخه های سبز مغرور، خود از بی نوری خشکیدند.

***

در شعر دیگرش به نام «همصدایی» ناله پــُردرد دختری راکه در آن فریاد به گلو خفته تمام دوشیزه گان قرن ها و عصر های شب گونه که در زیر پاشنه برخورد ستم گرانه ما، لگد مال شده اند، طنین انداخته است، می شنویم.

او در آغاز، نوید دسته گل شدن و آراستن پیراهن سپید رابرای عروس می دهد. به این دوشیزه وعده می دهد که دیگر تلخابه تنهایی را با اشک هایت ریخته یی و حالا زمان آن فرا رسیده است که سفره سبز نگاهت رابرای همصدایی جفت رمیده پهن نمایی.

اما، که دریغ آن شهزاده که در رویا های همه دختران سبز می شوند، بدون نگاهی می رود و این دختر می ماند و شب و گریه. امری که سده ها و قرن ها دامه دارد. دراین جا، شاعر تنها نقش تماشاگر درد و اندوه می گردد.

در این جا، سراینده به دختر تنها با واژه گانش تسلیت می دهد و بس. او بر تنهایی جاویدش، مهر تایید می گذارد و تباهیش را امر محتوم. دیگر چی می تواند؟!

***

اما، او در کرباس شعرش با یاری رنگ واژه گان در تابلوی «مادر» تصویر بلند بالایی را از اندوه و غمی که بر ذره ذره وجودش نشسته است، می کشد. این سوگنامه، به معنای ساده واژه نیست. در آن، تمام شگرد های مهربانی مادری که در درازای زنده گی پــُراز شادی و غم که همراه با خواب های آشفته بوده اند، با قلم موی واژه گان رنگ داده شده اند. او از مادر، به مانند سپر و پناه گاهی برای امن کودکان گپ می زند. از بی خوابی ها، از عشق، از نور و حتابخشیدن توانایی که بتواند هستی را فریاد بزند، و او هم فریاد بلند بالایی سر داده است، پرده بر می دارد.

صدایی برای همه

تا جایی که می دانم، در این سرزمین پر از زبان ها و گویش ها، همه آفرینش های اندیشه یی مان دربند این و یا آن پاره باقی می ماند.

به باور من، همه صدا ها را، به ویژه شعر و ادب را، بایست از این محدوده بیرون کشید. در درجه نخست، بایست به زبان های گونه گونه یی که در سرزمین ما، مردم آن ها را به کار می برند، این صدا را به گوش رساند و سپس به زبانی که دایره گسترده تری مردم جهان را در آغوش بکشد.

من در این راستا، کمبود جدیی را احساس می نمایم. البته این جا و آن جا شعر هایی به زبان های دیگر بر گردانده شده اند، اما، جای مجموعه ها به شدت خالی اند. این راهی است که فریاد سرایشگران ما را در منبر بلند جهانی، فراز می آورد. چگونه می توان تصور نمود که صدای پر پرسش «خیام» بدون یاری «فیتز جرالد» و نوای نی «جلال الدین محمد بلخی» بی کمک «نیکولسن» این همه وادی ها، کوه ها و بحر ها را زیر پا می گذاردند، و بر بلندای منبر این گیتی فراز می آمدند؟!

نمونه می آورم. در کتاب «شعر زنان افغانستان» که به کوشش «میرشاهی» به دست نشر سپرده شده است، اول این که عنوانش را به زبان انگلیسی «چهره پنهان زنان افغان» برگردانده اند. چنین به نظر می آید که بعد متوجه شده اند که چون این عنوان بیان محتوی نیست، در ورق غیر پشتی اول، واژه گان «شاعر زنان افغانستان» اضافه شده است. دراین اثر از برخی سراینده گان بیش از سه شعر به دست نشر سپرده شده، اما، با درد و دریغ که از «حمیرا نکهت» یک تا شعر هم به نشر نرسیده است.

جالب این است که بخش انگلیسی این اثر با بخش فرانسه یی تفاوت شگرفی دارد. بایست در فرصتی به آن پرداخت.

من شنیده ام که گزیده هایی از شعر «حمیرا نکهت» به زبان هالندی نشر شده است، اما، پرسش اساسی این است که با محدوده تنگی که مردم به این زبان گپ می زنند، برای رسیدن صدایش به گروه گسترده مردم در سراسر جهان، کافی است؟ البته که نی.

روشن است که این کار، راه را برای بر گرداندنش به زبان دیگری، مانند انگلیسی، باز می سازد.

به باور من، اکنون ما که در گوشه گوشه جهان کوچ کرده ایم و در کنار ما، نسل جدید زباندانان جوان، قد کشیده اند، وقت آن رسیده است که در این مورد با دقت بیش تر بر خورد نماییم.

البته «کلوب های قلم» که درجای های متعدد به فعالیت فرهنگی دست می یازند، بایست توجه بیش تری در این مورد نمایند.

از پــُر حرفی معذرت می خواهم.

از توجه تان تشکر

دید نو : برخورد نرم تر /  بخش اول

دید نو برخورد نرم تر


نوشته راجیف چاندراسکران R.Chandrasekran

عضو شورای نویسنده گان «واشنگتن پوست»

جمعه بیستم نوامبر ۲۰۰۹ع.

گزارشی از زبان انگلیسی به زبان پارسی


آن گاهی که هیات عالیرتبه امامریکا به رهبری خانم «کلینتون»، روز چارشنبه نزده ام ماه نوامبر ۲۰۰۹عبرای صرف نان شب وارد کاخ ریاست جمهوری در «کابل» گردیدند، نمی دانستند که «کرزی»، رییس جمهور کشور، در برنامه اش چی چیزی برای گفت و گو دارد و یا این که مساله های پُر درد سر مانند فساد و فرمانروایی درست، میزبان شان را بار دیگر ناراحت و عصبی خواهد ساخت.

اما، «کرزی» به جای این که بر مناقشه های قدیمی نگاهی بیندازد، باخویشتن چندین عضو کابینه را به همراه آورده بود تا در باره رشد، انکشاف و امنیت بحث نماینداو درمورد راه های برخورد با فساد به صورت همه جانبه روشنی انداختاو در حالی که قابلی پلو، کباب گوشت گوسپند و قورمه های گونانگون برای مهمانان صرف می شد، نگاهی به میز انداخت و یاد آور شد که او به این تصمیم دست یافته است که امامریکا «شریک پــُراهمیت» در دور دوم کارش می باشد.

این بار امریکاییان تلاش نمودند تا فضای آرام، پذیرا و شادی را به میان بیاورندخانم «کلینتون» کــُرتی خامک دوزی گلداری را که در سفرهای پیشینش از «افغانستان» خریده بود، به بر نموده بوداو در باره خاطره هایش از «ارکانساس» و دوران کارش در مجلس «سنا» یاد آوری نموداو به گزارش «افغانان» که چگونه به تازه گی دوازده تن سیب به کشور «هند» از راه هوا صادر نموده اند، با دقت و دلچسپی گوش داد.

در حالی که «اوباما» به این تصمیم که چقدر سرباز دیگر به «افغانستان» بفرستد، نردیک تر شده است، جنرالان و دیپلماتانش دیگر از شیوه برخورد شدید ــ در لحظه های کنونی ــ با «کرزی» فاصله گرفته و تلاش می نمایند تا فضای گرمی را در این رابطه ها سرو سامان بدهندآنان به این نتیجه دست یافته اند که برخوردهای اولی شان ممکن بر منسبت های میان دو کشور بیش تر صدمه وارد کرده باشد، تا وضع را به تراین امر، بر ذهن شکاک، ناراحت و پــُر نگران رهبر کشور که حکومت مامریکا به او به حیث یک شریک نیاز دارد، فشار زیاد وارد نموده است.

یک مقام رسمی به ین باور است،٫٫ ما نبایست از سیاست داشتن تنها «فشارجنگی» در این سرزمین کار می گرفتیم... در چنین روشی تنها کاری که می توان انجام داد، انداختن بار ملامتی را بر شانه های یکدیگر است و بس،،

در بحث هایی که جریان یافتند و دیدگاه هایی که ارزیابی شدند، می توان به این باور دست یافت که از برخورد نوین در خط از «سرگیری» مناسبت ها و رابطه ها، کار گرفته می شوددراین راستا، رابطه های نزدیک تری با وزیران و والیان بر قرار می گردد، زیرا بسیاری به این نتیجه دست یافته اند که «کرزی» در یک ساختار سیاسی به شدت نا متمرکز از نفوذ کم تری بر خوردار است و توانایی تصفیه جنگ‌سالاران محلی، متنفذین و تیکه داران قدرت را ندارددر این راستا، سآای افسر عالرتبه اش را که فرد آزموده یی است، تجربه دراز مدت کاری را در محل دارد، و دارای رابطه نزدیکی با «کرزی» می باشد، به «کابل» فرستاده استهم چنان، آقای «هالبروک» نماینده ویژه وزارت خارجه امریکا، که در گذشته شیوه برخورد بی ملاحظه اش، اعصاب رهبر «افغان» را خرد نموده بود، بیش تر نیرویش را برای شکل دهی سیاست «واشتنکتن» و از سوی دیگر، جلب حمایه جامعه جهانی برای عملی نمودن برنامه های بازسازی، انکشاف و رشد، متمرکز می نماید.

چنین باور وجود دارد که ورود تشنچ در رابطه ها میان دور کشور، نتیجه تصمیم های «کاخ سپید» که در خط تلاش برای بهبود کار فرمانروایی به تر حکومت در «افغانستان» صورت گرفت، می باشدآن گاهی که «اوباما» به مقام ریاست جمهوری در امریکا برگزیده شد، به کار گفتگو ماهانه که از راه کنفرانس های تصویری از دور میان «بوش» و «کرزی» صورت می گرفت، نقطه پایان گذارد. «اوباما» به «هالبروک»، مرد سخت گیر، کار پر احساس و ظریف فشار بر «کرزی» را برای مقابله با فساد و مدیریت نادرست که زمینه را برای حضور بیش تر «طالبان» فراهم نموده بود، سپردحکومت امریکا نیز به روشنی این امر را نشان داد که خواستار حضور پــُر عدد نامزدان برای انتخاب ریاست جمهوری در «افغانستان» است، تا «کرزی» را به مقابله بخوانند.

با آن که در میان گروه امور امنیتی «اوباما» این باور وجود دارد که «کرزی» رهبر نا موثر و نا موفقی است، اما، در ماه های آخر برخی از اعضای عالیرتبه در برابر خویش این پرسش را کاشته اندآیا این اقدام ها خود سبب نشده اند تا «کرزی» دست به کار هایی بزند که در مسیر خلاف میل «کاخ سپید» جریان یافتند؟ در این راستا می توان از نزدکیش با جنگ‌سالاران قدیمی، آزادی قاچابران تریاک از زندان و تهدید در خط برکناری وزیران شایسته، مشتی از نمونه خروار آوردمقام های یاد شده اکنون چنین می اندیشند: «کرزی»، رهبر سرکش قبیله یی که با مهارت شگرفی خط بدل می نماید، زیر فشار شدید به این امر دست می یازد تا مانند بند باز ماهری توازن میان گروه های رقیب را در حکومتش سامان بخشدهرگاه او احساس نماید که دیگر فشاری بر او وارد نمی شود، شاید به تر عمل نماید.

در میان ناقدان حکومت «اوباما» در بر خورد با «کرزی» بیش تر از همه مقام های عالیرتبه نظامی قرار دارنداینان این پرسش را به میان می کشندچرا وزارت خارجه، کارشناسان بیش تر ملکی را برای یاری رساندن به رهبر «افغان» که امور اداره را سر و سامان به تر ببخشد، و راه را برای رسیدن به هدف های «امریکا» هموار بسازد، گسیل نداشته است؟

یک افسر عالی مقام وزارت دفاع چنین می گوید،٬٬ ما با «کرزی» چنان بر خورد می نماییم که گویا او «میلاسویچ»، رهبر پیشین «سرب» استکسی که «هالبروک» بر او فشار وارد نمود تا موافقت نامه صلح را در سال های نود امضا نمایداین نمونه در«افغانستان» کار نمی دهد.،،

پایان بخش اول

دید نو : برخورد نرم تر / بخش دوم

دید نو...

هیزم بر آتش تشنج

«کرزی» بار اولی که نشان داد تا مناسبت هایش با امامریکا رو به وخامت می رود، درست ده روز پیش از مراسم سوگواری «اوباما» بود. «بیدن» در آن گاه، برای صرف نان شب در همین کاخ یا ارگ آمده بوددر جریان همان صرف نان بود که«کرزی» مساله مرگ و میر افراد ملکی را در جریان عملیات جنگی امامریکا و «ناتو» به میان کشید و واکنش او را خواستارشد.

«بیدن» به او گفت که «کزری» مساله را بیش از اندازه سیاسی می نماید و «اتهام هایی» را بر آنان در برابر مردم و ملا عام وارد می نماید. «کرزی» دربرابرش دست به استدلال می زند و فضای پــُرتشنج همه جا بال می گستردشاهدی در این زمینه به یاد می آورد،٫٫ «بیدن» قدری هیجانی می شود و «کرزی» به خود می خورد و او هم احساساتی می شود.،،

بعد ها خانم «کلینتون» بر این آتش هیزم ریختاو در جریان بحث «سنا» در مورد مقرری اش «افغانستان» رایک ٫٫دولت تریاکی،، خواند که در آن حکومتی بر سر اقتدار ٫٫دارای ظرفیت پایین بوده و در طاعون فساد دست و پای می زند،،آن گاهی که «هالبروک» هفته بعد به حیث نماینده ویژه برای «افغانستان ــ پاکستان» مامور شد، این دیپلومات به صورت آشکارا این آرزویش را نشان داد که مایل است تا «کرزی» در انتخابات به چالش کشانده شوداو در جلسه های وزارت خارجه و محفل های متعدد در«واشنکتن»، در مورد «اشرف غنی» مامور سابق «بانک جهانی» که داد سخن از مبارزه با فساد سر می داد، اما، پایگاه مردمی در«افغانستان» نداشت، گپ می زد.

در آن زمان دیگران نیز در پشت میز های اداره امامریکا هنگام ارزیابی شان از «کرزی» با لحن تندی حرف می زدند.یک مقام رسمی چنین به یاد می آورد که او را به حیث «رهبر طرح» نمودم اما، دو مامور دیگر که سند های سری «کاخ سپید» را خوانده اند، با شگفتی متوجه شدند که در آن از حمایه برای انتخاب مجدد «کرزی» خبری نبوده است. «هالبروک» و دیگران به صورت علنی بر برنامه هایی کار می کردند که یاری امریکا را برای رشد و انکشاف به والیان و وزیران به صورت مستقیم، بفرسنتد.

مقام های عالی در حکومت امریکا به این باور دست یافته بودند که با وارد کردن فشار بر «کرزی» او را وادار می سازند تا از شدت فساد بکاهد و حکومت داری درستی را سامان بدهداینان هم چنان امیدوار بودند که تا با تشویق رقبا در برابر «کرزی» به او یاد آور شوند که دیگر مرد سوگلی و دردانه «واشنگتن» نیست.

اما، هیچکدام از این تیر های به هدف نرسیدندمخالفانش به این باور اند که «کرزی» زیر این فشار به خود آمدتا جایی به این دلیل که نمی خواست که گوش به فرمان باشد و از سوی دیگر به این نتیجه رسید که مقام های حکومت «اوباما» توانش را کم ارزیابی کرده بودندنشانه هایی که از «واشنگتن» می رسید پــُر از اضداد بودنددر حالی که «بیدن» و دیگران بر او فشار وارد می کردند تا برادرش را از مقام ریاست شورای ولایتی «کندهار» بر کنار نماید، زیرا به دست داشتن در قاچاق مواد مخدر متهم است، از سوی دیگر سیآیایبه خاطر این که او اطلاع های مهمی را در خط مبارزه با دهشت افگنی در دسترش قرار می داد، پیوند تنگاتنگی با او بر قرار نموده بود.

برخورد امامریکا هنگام انتخابات در «افغانستان» نتیجه های سرچپه یی را بار آورد و موقعیت «کرزی» را بیش تر از پیش محکم نموددر این مورد «جلالی» وزیر داخله سابق که خود مدتی نامزد ریاست جمهوری بود، می گوید،٫٫هیچکدام به دور یک نامزد گرد نمی آمدندهر یک از نامزدان فکر می کردند که مورد پسند و دردانه «امریکا» هستند.،،

در این میان «کرزی» توانست تا چهره های مهم مخالف را با وعده دادن موقعیت های در حکومت جدید، به دورش گرد بیاورد.

این ترس که دیگر از جانبداری امامریکا بهره ندارد، او را تشویق نمود تا «فهیم» را که جنگ‌سالار سابق بود و مهتم است که در قاچاق مواد مخدر و فساد دست دارد، به حیث معاون رییس جمهور نامزد نماید.

«رونالد نیومن» سابق سفیر امریکا در کابل» چنین می گوید،٫٫ ما دست به کار های سیاسی دارای هم بُعد در این کشور زدیمهرقدری که ما بر او فشار بیش تر وارد ساختیم، به همان اندازه او را به سوی حامیان بد راندیم.،،

هنگام پایان زمان برای دور دوم که برابر به هشت مارچ می شد، همه در «واشنگتن» به این نتجه دست یافتند که «کرزی»در دور دوم انتخاب می گردداما، تلاش کم تری برای بهبود رابطه ها صورت گرفتبا آن که حکومت امریکا تلاش نمود تا موقعیت بیطرفی خویش را نشان بدهد، «کرزی» بر اساس دید مشاورانش نگاه دیگری به مساله داشت.

یکی از مشاوران می گوید، ٫٫ او به این باور دست یافته بود که «واشنگتن» خواستار باختش می باشد.،،

انتخاب های مورد مناقشه

«هالبروک» همراه با «آیکنبری» سفیر امریکا در «کابل» روز بیست و یک ماه اگست به قصر ریاست جمهوری شتافتند و با«کرزی» در اتاقی که تا چت چوب کاری شده بود، ملاقات نمودند تا در باره دور جدید حکومتش، اگر او برنده شود، مذاکره نمایند.

با آن که هنوز یک بخش کوچک رای ها شمرده شده بود و همزمان با آن گزارش هایی از تقلب گسترده به «کابل» می رسید،«کزری» به امریکاییان یاد آور شد که برنده انتخاب ها ست.

«هالبروک» برای «کرزی» خاطر نشان نمود،٫٫ رای ها هنوز شمار نشده اند!!،،

«کرزی» با بی اعتنایی پاسخ داد،٫٫ من بردم

«هالبروک» گپ را دور داداما، یک لحظه بعد مساله انتخاب ها را بار دیگر پیش کشیداو از «کرزی» خواست که اگر اکثریت رای را به دست نیاورد، چی واکنشی را نشان می دهد؟ اما، یک مقام رسمی «افغان» به روزنامه‌ نگاران یاد آور شد که«هالبروک» بر «کرزی» فشار وارد نمود که حتا پیش از این که نتیجه ها روشن شود، بایست به دور دوم موافقت نمایدبا آن که«هالبروک» و هم چنان «آیکنبری» تا صرف نان شب در آن جا ماندند، اما دیدار شان با تشنج به پایان رسید.

بعد تر «کرزی» تلاش نمود تا با «اوباما» تلفونی گپ بزند و شکایتش را مطرح نمایداما، ماموران «کاخ سپید» با رهبر«افغان» برخورد نادرستی نمودندبرایش گفتند که در آن جا نیست. «کرزی» سعی کرد خود را به «کلینتون» برساندبا او همان بر خورد صورت گرفت.

یکی از مشاوران «کرزی» به یاد می آورد، ٫٫او جوش می خورد.،،

بعد ها باری «هالبروک» گفت،٫٫ حالا که به عقب نگاه می نمایم سو تفاهم بدی صورت گرفت.،،

آن گاهی که در میانه ماه اکتوبر روشن گردید که با حذف رای های باطل شده، رای «کرزی» به کمتر از نصف می رسد، ادارده امریکا به تلاش افتاد تا به «کزری» خاطر نشان کند که دور دوم را بپذیرد. «هابروک» به «کابل» رفته نمی توانستمناسبت ها و رابطه هایش هنوز سرد سرد بودبعد، به «کرری» سناتور، که در سفر منطقه یی مصروف بود، این ماموریت سپرده شد.

او در تمام چار روز سفر، بیش از بیست ساعت با او گپ زد و او را تشویق نمود تا به دور دوم انتخاب برودسناتور که با برخورد پــُرفشار موافق نبود، از سیاست نرمش بهره گرفتپیاله های چای یکی پی دیگر می نوشید، از روزگار شکست خود حرف می زد و در باغ ارگ ساعت ها با هم قدم زدنداین امر، این مرد سرکش را رام نمود.

در این میان «زلمی خلیلزاد» نماینده «بوش» در «کابل» که هنوز هم رابطه نزدیک با «کرزی» دارد، یاد آور شده بود، ٫٫بایست برایش احترام و توجه قایل شدنمی توان برایش درس دادبایست به گپ هایش گوش فرا دادباید درک نمود که چرا او فکر می نماید که نمی توان کاری انجام داد و بعد با شیوه سازنده راه حل می یابد.،،

انتظار ها و توقع های نو

آنانی که دستی در کار سامان دهی هدف رزم آریانه (استراتژیکجدید دارند، به این باور بودند که تا زمانی که مساله انتخاب ها حل نمی گردید، کاری از آنان ساخته نبودیکی از اینان به یاد می آورد،٫٫ روزگار سختی بوددریای پر آب مناسب ها، تا ته خشکیده بود.،،

مقام ها رسمی در «واشنتگتن» آرام آرام سطح انتظار ها و توقع ها را از «کرزی» پایین آوردند.

یکی از آنان یاد اور می شود،٫٫ این که برویم در ارگ وبرایش بگوییم که این کار راسر به راه کنو آن کار را انجام بده.او موافقتش را بیان می نمایداما، بعد می بینی که آب از آب تکان نخورده استممکن به دلیلی که او مرد کله شخ استاز سوی دیگر، بایست این را روشن بیان نمود که نباید از او انتظار داشته باشیم تا مساله هایی را حل نماید که قدرتش را ندارد.،،

اداره امریکا به این باور است که رییس جدید سیآیای در «کابل» آدم موثری در خط تشویق «کرزی» برای پاسخ دادن به نگرانی های ا.مامریکا، می باشداین فرد که به تازه کی ها در «شرق میانه» ماموریت داشت، گروهی را رهبری نمود تا برای به دست آوردن حمایت سران قبیله در «اروزگان» به نفع «کرزی» در سال ۲۰۰۱ عدست به فعالیت بزنندهمین منبع یاد آور شد که جنرال «کریستل» فرمانده امریکا و «ناتو» در «افغانستان» برای ارسال این فرد به «کابل» روی موافقت نشان داد.

با آن هم فکر نمی شود تا برخورد امریکا با وضع جدید بسیار هم پــُر نرمش باشدخانم «کلینتون» در مذاکره خصوصی نود دقیقه یی که با رهبر «افغان» پس از صرف نان شب داشت، با روشنی بیان داشت که آینده رابطه های مان پیوند نزدیک با سرو سامان یافتن کار حکومت دارداو از «کرزی» خواست تا در کار انتخاب اعضای کابینه نو ظابطه ها را در نظر بگیرد، نی رابطه ها رااو هم چنان یاد آور شد که کمک های انکشافی و امنیتی امریکا با درجه پیشرفت در رسیدن به هدف های نشانی شده، رابطه تنگاتنگ دارد.

برخی از مقام های عالیرتبه به این باور اند که در این راستا،٫٫ کدام دگرگونی ژرفی رخ نداده است، اما، لحن ابراز نگرانی ها تا اندازه یی فرق کرده است.،،

خانم «کلینتون» پس از آن که «کرزی» در بیانیه مراسم سوگند از بر خورد جدی با فساد، و ایجاد محکمه ویژه یی برای رسیده گی به جنایت های مقام های بلند رتبه و هچنان اعلام دارایی های این مقام ها، سخن راند، به روشنی یاد آور شد،٫٫ ما در کنار مردم «افغانستان» ایستاده ایم... با دقت و جدیت مراقب آن هستیم که این وعده ها چگونه عملی می گردد.،،

پایان

شهر «گت تینگن» در «جرمنی»

۲۰ نوامبر ۲۰۰۹ع.


بیگانه گان،  چهره های ناخوش آیند



بیگانه گان،

چهره های ناخوش آیند

نوشته «کارن دی ینگ Karen De Young»

در «واشنگتن پست»

سه شنبه ۲۷ اگتوبر ۲۰۰۹.

بر گردان از انگلیسی به پارسی


آن گاهی که «ماتتــِو هوMatthew Hoh» در آغاز امسال وارد وزارت خارجه شد، او به راستی در ردیف آن گونه کارمندان هوشمند و آگاه شمرده می شد که حکومت به آنان برای گسترش برنامه های انکشافی و رشدش در «افغانستان»، به شدت نیاز داشت.

او افسر پیشین نیروی بحری است. تجربه فروان جنگی در «عراق» به دست آورده است. او در لباس عسکری در وزارت دفاع امریکا خدمت نموده و بار دیگر با دریشی ملکی در همان «عراق» و وزارت خارجه، کار نموده است. درماه جولای، به حیث مامور ملکی مهم ا. م. امریکا در «زابل» جایی که «طالبان» آن را به آتشگاهی بدل نموده بودند، دست به کار زد.

اما، این افسر سی و شش ساله، درست ماه گذشته، دست به کاری زد که اثر پر لرزه اش تا «کاخ سپید» راه باز نمود. او اولین مقام رسمی ا. م. امریکاست که که در جریان حرکت پــُر پرخاش و اعتراضی در مورد جنگ در «افغانستان»، دست به استعفا زد. او به این باور دست یافته است که این جنگ خود، به نیروهای جنگجو یاری می رساند.

او در نامه چار ورقیی که به تاریخ ده ام ماه سپتمبر به شعبه استخدام، نوشت چنین یاد آور گردید، ٫٫ من دیگر درکم را و باورم را در چارچوب هدف های رزم آرایانه (استراتیژیک) حضور «امریکا» در «افغانستان» از دست داده ام.،،

او در جای دیگر این نامه، ادامه می دهد، ٫٫ من د رمورد هدف های رزم آرایانه کنونی و حتا هدف رزم آرایانه آینده شک، تردید و شرط هایی دارم. باید یاد آور شوم که استعفای من بر بنیاد این باور که چگونه ما این جنگ را دنبال می نماییم، استوار نیست، بل از این پرسش ها آب می خورد که چرا و برای چی هدفی؟،،

واکنش ها دربرابر نامه «هو» با سرعت و تندی سر بلند نمودند. مقام های عالیرتبه «امریکا» از این امر نگران هستند که افسر مجربی را از دست می دهند و توپخانه نوی در صف مخالفان قرار می گیرد. به همین دلیل، از او خواستند که به کارش ادامه بدهد.

«کارل و. آیکن برری» سفیر آن کشور در «کابل»، او را نزد خود خواند و مقام پــُر ارزشی را در چارچوب آن سفارت، برایش پیشنهاد نمود. «هو» از پذیرش این کار، سر باز زد. از آن جا، او را به دفتر «هالبروک» فرا خواندند تا با او دیدار رو به رو داشته باشد.

«هالبروک» در گفت و گویی یاد آور شد، ٫٫ما، نامه اش رابه سببی که افسر و شخصیت آکاه و هوشیاری است، جدی گرفتیم.،، او ادامه می دهد،٫٫ همه ما با توجه به این امر که نامه اش جدی است، در آن تعهد های روشنی به چشم می خورند، و همراه با کار کردهایش درگذشته، به او بهای بزرگی قایلیم.،،

«هالبروک» در حالی که با این دید گاه «هو» که نبرد در «افغانستان» نمی تواند «ارزش جنگی» داشته باشد، موافق نیست، خاطر نشان می نماید،٫٫ من با بخش زیاد بررسی هایش موافق هستم.،، از این رو از «هو» خواست تا به گروه اش در «واشنگتن» بپیوندد. او برایش یاد آور شد،٫٫ اگر می خواهی تا در خط شکل دهی سیاست اثر وارد نمایی و برای کاهش خرچ جنگ و نزول خط مرگ و میر، یاری برسانی چرا در داخل این ساختمان و تعمیر نباشی تا در بیرون آن؟ البته در بیرون تو می توانی توجه زیادی را به خود بکشانی، اما، اثر سیاسی نیرومندی از خویش به جای گذارده نمی توانی.،،

«هو» این استدلال و همراه با آن کار را پذیرفت، اما، یک هفته بعد دیدش را تغییر داد. او، روز جمعه، دو روز پس از آن که استعفایش پذیرفته شد، در گفت و گویی بیان داشت،٫٫ من به این شغل دلچسپی داشتم، اما، کار درستی انجام داده نمی توانستم.،،

٫٫ من آدم سر به راهی که شوله خود را بخورم و پرده خود را بکنم و کاری کنم که همه از من راضی باشند و من را دوست داشته باشند، نیستم.،، او بیان داشت،٫٫ من از کارم در «زابل» به شدت راضی هستم و آن را دومین کار جالبم که تا حال داشته ام می دانم.،،

او به کار در نیروی بحری عشق می ورزد. جایی که بسیاری همرزمان نزدیکش هنوز به نبرد مشغول اند. در جایی از نامه اش در این مورد می گوید، ٫٫نا شادم که آنان هنوز در تیر رس «طالبان» و «القاعده» قرار دارند و جان های شیرین شان در دسترس هیولای مرک قرار دارد. من روزی در «عراق» شاد شدم که گروهی از هواداران «القاعده» سر به نیست شدند.،،

او در بخشی ازنامه اش یاد می آورد که بسیاری «افغانان» علیه «امریکا» می جنگند، زیرا سربازانش در آن کشور به سر می برند. به این سبب افزایش و حضور بیش تر نیروی های ما در دهکده ها و دره های کشور، جایی هایی که حتا «افغانان» دیگر، مورد استقبال قرار نمی گیرند، چی رسد به بیگانه گان دور !!، همان جای هایی که مردم از حکومت فاسدی که ما آن را حمایه می کنیم نفرت دارند، بر آتش جنگ علیه ما می افزاید. در حالی که «طالبان» حضور پر شرارت دارند، و بایست به فکر «القاعده» که در «پاکستان» پایگاه دارد، افتاد، امریکا از سربازانش می خواهد تا در کشوری بجنگند و قربانی بدهند که خود درگیر یک جنگ داخلی است.

در حالی که «کاخ سپید» د رمورد فرستادن سربازان تازه نفس در کنکاش است، «هو» گفت که تصمیم گرفت و بر آن شد تا به صورت علنی سخن بزند زیرا،٫٫ من می خواهم تا مردم در همه جای کشور، به نماینده گانشان در شورای ملی بگویند: گوش کنید! من فکر نمی کنم که این سیاست درست است. او یاد آورشد،٫٫ من می دانم که با چی واکنشی رو به رو می شوم!!... مردم در باره ام چی می گویند؟ من پیش تر هیچ فکر نمی کردم تا دست به چنین کاری بزنم.،،

شجاعت بی نظیر

سفر «هو» از یک سرباز عادی تا خبره یی در کار بازسازی، سیاستمدار و پرخاشگر بر جنگ، پــُراز دشواری و فراز و نشیب است. او هفته های دراز در این مورد به تفکر و اندیشه پرداخت و بعد خاکه نامه اش را درست نمود. او به یاد می آورد، ٫٫در این جریان، لحظه هایی برایم تهوع و قی دست می داد.،،

بار اول در زنده گیش می خواست پای در کفش پدرش بگذارد و در کار آتشنشانی دست بزند. اما، پس از فراغت از درس به چاپخانه یی به کار مشغول شد و سپس در سال ۱۹۹۸ع. به نیروی بحری پیوست. او به مدت پنج سال در «جاپان» و وزارت دفاع خدمت کرد. او هنگامی که همه فکر می کردند که جنگ در «عراق» پایان یافته استُ، نیروی بحری را ترک نمود و به بخش خصوصی پیوست. چون جنگ در «عراق» ادامه یافت، او به بخش ملکی در وزارت دفاع پیوست. بار دیگر راهی «عراق» شد. او که در رشته انجینری آموزش دیده بود، به «تیکریت» زادگاه «صدام حسین» برای امور باز سازی فرستاده شد.

او در نامه اش می آورد،٫٫ در آن هنگام بیش از پنج هزار نفر را استخدام نمودم تا دست به ساختمان سرک ها و مسجد ها بزنند. به این گونه، ده ها میللیون دالر در این راه خرچ نمودم.،، این برنامه، بعد ها توسط «اداره بررسی خاص» در مورد «عراق» بسیار ستایش شد.

بعد ها به «انبار» جایی که به بستر داغ در «عراق» بدل شد و او شاهد مرگ تکان دهنده ده ها همرزمش گردید، به کار گماشته شد. در سال ۲۰۰۷ع. آن گاهی که به کشور بازگشت، در برابر مهارتی که از خود نشان داد، برایش توصیه نامه «شجاعت خاص» داده شد که سبب ارتقای درجه نظامیش گردید. به همین سبب، به بیماری افسرده گی پس از دیدن منظره های خونین، گرفتار شد. در میان تمام رخداد های خونین که بیش تر از همه بر روانش اثر گذاشت حادثه سقوط چرخ بالی بود که در ماه دسمبر ۲۰۰۸ع. در «انبار» واقع در «عراق» رخداد. او با «مک کلود» دوستش، سوار هلیکوپتر بودند که محمل شان به سوی آب های خروشان بند «حدیثه» فرود آمد. «هو» به سوی ساحل با رها کردن بار نود پاویش، شنا کرد. او بار دیگر زیر آب غوطه زد تا سه همرزم دیگرش را که فریاد کمک سر داده بودند، نجات بدهد. او شناگر نیرومند بود، اما، تا رسیدنش به آنان، به گفته خودش،٫٫کار از کار گذشته بود.،،

رنج بی خوابی

هنوز سه ما از آمدنش به اپارتمانی در «آرلنگتن» نگذشته بود که موج های نا راحتی روزگارش را بر هم زد. او به یاد می آورد، ٫٫ همه چیز در برابرت قرار می گرفتند. تنها خواب های کابوس گونه مرا را می ربود و چهره های خپوس گونه آرامش را از من ربودند. این پرسش مانند ناقوسی در سرش می پیچید: چرا نتوانستم نجات شان بدهم؟! چرا کودکانشان بدون دست های گرم پدر، بزرگ می شوند؟!،،

او مانند دیگر همرزمانش در نیروی بحری دست کمک به کسی دراز نکرد. او به یاد می آورد،٫٫ یگانه کارم این بود که تا دم مرگ می نوشیدم.،،

زایش دوباره

چرا دوباره روی پای هایش ایستاده شد؟ او گفت که یک نمایشنامه به نام «نجاتم بدههمه چیزش را دگرگون نمود. این داستان خیالی یک آتش نشان در «نیویارک» بود. در این داستان، مردی، پس از این که دوستانش را در جریان یورش دهشت افگنانه در «مرکز بین المللی تجارت» از دست می دهد، به سوی نوشیدن شراب روی می آورد.

«هو» پس از آن شروع به بحث با دوستانش می نماید. به بررسی گسترده در این دورن مایه دست می یازد. از خانواده «مک گلود» دیدن می کند. با آن که وجدان و خردش به او می گفتند که همه چیزی که از دستش بر می آمد، انجام داده است. او خود می کوید،٫٫ اما، از زن «مک کلود» به سبب آن که برای نجات شوهرش تلاش زیاد ننموده بودم، معذرت خواستم.،،

سال پار یکی از دوستان «هو» برایش گفت که وزارت خارجه «امریکا» به استخدام در بخش خدمات خارجی در «افغانستان» دست می زند. او فکرکرد که فرصتی میسر شده است تا از انبان تجربه هایش که در «تیکریک» به دست آورده است، برای حکومت جدیدی که وعده داده است تا دست به هدف رزم آریانه نو بزند، استفاده نماید.

دره گرایی

در عکسی هایی که «هو» از «افغانستان» به همراه آورده است، او را جوان بلند بالایی در لباس ملکی با ریش از ته تراشیده نشان می دهند. او «آیکن برری» سفیر «امریکا» را در سفری به «کنر» در شرق و «زابل» درجنوب، همراهی می نماید. او با «محمد اشرف ناصری» حاکم «زابل» همراه است و با افسران امریکایی دیدار می نماید. او در جای های دیگر، در حالی که میز های پــُر از میوه در برابرش قرار دارند، با سران قومی «افغان» دیدار می نماید. در تصویر دیگری که در کنار دشت ناپیدایی در نزدیک مرز «پاکستان» برداشته شده است، او در کنار نشانه یی که با دست به زبان پشتو نوشته شده است و سرحد را بیان می دارد، ایستاده است.

این عکس مرزی، در آغاز تابستان، پس از آن که به «زابل» آمد برداشته شده است. او دو ماه پیش، در کار ملکیی که قرار گاهش در «جلال آباد» بود، مصروف بود. در همین جا بود که آرام آرام ابر شک بر دیدگاه اش شکل گرفت.

«هو» موظف شده بود تا د رمورد پرسشی که «مایک موللن» بحر سالار و رییس ستادمشترک فرماندهی، هنگام سفر ماه اپریل اش به میان کشیده بود، کاوش نموده و پاسخ درست ارایه کند. «موللن» می خواست بداند که چرا نظامیان امریکایی سال های زیادی در دره «کورنگال»، جای گوشه یی در مرز شرقی میان «افغانستان» و «پاکستان»، دست به اقدام های جنگی می زنند. «هو» به این نتیجه دست یافته بود که هیچ دلیل قابل توجیه برای این امر وجود ندارد. مردم «کورنگال» حضور آنان را نمی خواستند. هر باری که امریکاییان به آن جا پای می گذاردند، جنگجویان نیروی بیش تری به دست می آوردند. نبرد میان این دو نیرو، روز تا روز خونین تر می شد و در وضع دگرگونی رخ نمی داد.

او به این باور دست یافت که در «کورنگال» و جای های دیگر، ٫٫مخالفان تا چی اندازه یی محلی شده اند!،، خودش می نویسد،٫٫ درس بزرگ برایم این بود که مخالفان به شدت از مردم محل یاری می گیرند. من به این درک رسیدم که یک گروه از جنگجو با گروه دیگر که تنها و تنها دو فرسخ از هم فاصله داشتند، هیچ پیوندی با هم ندارند.،،. صدها و ممکن هزار ها گروه در سراسر «افغانستان» رابطه و پیوند اندیشه یی و ایدیولوژیی کمی با «طالبان» دارند. اما، پول دریافت می نمایند تا با اشغالگران خارجی بجنگند و پایگاه قدرت محلی خویش را نگه دارند. او می گوید،٫٫این امر من را به شدت تکان داد. فکر می کردم این حرکت ملی گرایانه است، اما، به باورم بیش تر محلی گرایانه است. من آن را دره گرایی می نامم.،،

یورش ...دامه دارد

یکی از مقام های بلند پایه در وزارت خارجه امریکا درمورد «زابل» بیان داشت،٫٫یکی از چار یا پنج ولایتی است که به شدت دشوار گذار است و به همان درجه هم مورد کم توجه یی قرار گرفته است. «کندهار» جایگاه «طالبان» در جنوب غرب قرار دارد و «پاکستان» در جنوب. شاهراه شماره یک که «کندهار» را به «کابل» پیوند می زند و یگانه راه پخته در «زابل» به شمار می رود، این ولایت را توته می نماید. مقام های رسمی بیان کردند که سال گذشته وضع امنیتی در این بخش رو به خرابی بوده است.

آن گاهی که «هو» در چارچوب «گروه بازسازی ولایتی» وارد «قلات»، مرکز «زابل» شد، به یاد می آورد،٫٫ با تشنج زیاد بر خوردم. به زودی درک نمودم که حکومت نو امریکا در نظر دارد تا کار ها را به صورت دیگری انجام بدهد...با خود گفتم که باید از این فرصت بهره گرفت.،، او، بعد دست به بررسی و مطالعه همه جانبه از تاریخ کهن کشور تا حال زد. دوران اشغال «شوروی» را درسال های هشتاد به کاوش گرفت، بعد دوران فرمانروایی «طالبان» و سپس هشت سال حضور نظامی امریکاییان را.

بر اساس سیاست برنامه محلی سازی حکومت امریکا، «هو» تلاش نمود تا توانایی سیاسی «ناصری» والی ولایت و دیگر مقام ها را بلند ببرد. او خود می گوید،٫٫ از دید پیشرفت مادی، ما دست آورد های جدیی نداشته ایم، اما، من به این باورم که به خوبی سیاست حکومتم را نماینده گی نمودم.،،

«ناصری» برایش گفت که در ولایت کم ازکم یکصد و نود گروه محلی دست به جنگ می زنند. «هو» به این باور بود،٫٫ ممکن گپ پر مبالغه باشد. ٫٫اما، بخش زیاد این گروه ها به خانواده، دهکده، دره و حامیان مالی شان وفادار اند.،،

ابر تیره شک بر ذهن «هو»، پس از انتخاب ریاست جهوری در بیست جون که شرکت کم مردم و تقلب گسترده را به همراه داشت، سنگینی بیش تری نمود. او درنامه اش یاد آور شده که به این باور رسیده است که جنگ، خط فاصل تیره یی را میان شهریان، درس خوانده گان و نو گرایان از یک سو و سنت گرایان، بیسوادان و دینداران را از سوی دیگر کشیده است. آنان را در دو سنگر در برابر هم قراداده است. در سنگر دومی، بیش تر از همه جنگجویان پشتون قرار گرفته اند.،،

او می نوسد،٫٫چنین به نظر می آید که این گروه های محلی توانایی گسترش بزرگ را دارند. در این بخش چنین باور وجود دارد که یورش دایمی، آن گونه که قرن ها و سده ها پیش جریان یافت، بر زمین، فرهنگ، عنعنه ها و دین پشتونان از سوی دشمنان داخلی و خارجی جریان دارد. حضور «امریکا» و «ناتو» در دره ها و دهکده های پشتون، همراه با ارتش و پولیسی که در رهبری شان عسکران غیر پشتون قرار دارند، اساس جنگ ایله جاری را توجیه می نماید.،،

او در پایان نامه اش می نویسد که خانواده های امریکایی،٫٫بایست مطمین شوند که مرده گان شان برای هدف پــُرارزش آینده، عشق گم شده و رویا های به تحقق نرسیده، قربانی می دهند. من باورم را در خط دادن چنین وعده ها و اطمینان هایی که ممکن جنبه عملی بیابند، از دست داده ام.،،

مشکلی که خودشان باید راه حل بیابند

همین هفته «هو» به دیدار «انتونی بلینکن» مشاور سیاست خارجی «بیدن» معاون رییس جمهور امریکا که از او برای دیداری دعوت نموده است، خواهد رفت.

«هو» به این باور است که اگر امریکا می خواهد در این جا بماند، نیروهای جنگیش را کاهش بدهد.

او هم چنان پیشنهاد می نماید تا کمک بیش تری در دسترس «پاکستان» قرار بگیرد. امریکا بایست به مهارت بیش تری برای خنثا نمودن تبلیغ های «القاعده» دست بیابد، رابطه اطلاعاتی تنگاتنگ میان بخش های گونه گونه به میان بیاورد، آخر، نی آخرین، بر «کرزی» فشار بیش تری برای پاکسازی دستگاه حکومتش از وجود فاسدان، وارد نماید.

«هو» یاد آور می شود،٫٫ ما به نوعی از حکومت و فرمانروایی جدی در آن جا نیاز داریم. ما تعهد هایی سپرده ایم، اما، نی آن چنان که در حمام خون غرق گردیم. ما باید خط قرمز روشن برای اجرای برخی کار ها میان خویش و آنان بکشیم. آنان بایست بدانند که وظیفه دارند تا برخی مشکل های خودشان را، خود حل نمایند.

شهر گت تینگن، جرمنی

۲۷ اکتوبر ۲۰۰۹ع

بحران رهنی ۲۰۰۷  



یاد آوری:

برایم باری چندی پیش، آگاهیی فرستادند که قرار هست تا «اتحادیه حقوقدانان افغان» با ابتکار آقای داکتر «غ. س. مصون» در شهر «هامبورگ»، واقع در «جرمنی» با شرکت کسانی که در دانشکده «حقوق و علوم سیاسی» مربوط دانشگاه «کابل» درس خوانده اند، بنیاد گذاری شود.

حضور نام آقای «مصون» که هنگام تحصیلم به حیث استاد در آن دانشکده درس می داد، و توصیه آقای «سرور» دوست نزدیکم، من را به آن جا کشاند.

درست روز بیست و پنج ماه دلو۱۳۸۷هـ.خ. وارد جای برگزاری جلسه شدم.

من از اولین نگاه به آنانی که در آن جا گرد آمده بودند، بوی تند گذشته نصگرایی اندیشه سیاسی را استشمام نمودم.

به این باور که ممکن گذشت روزگار نقش آموزگار را برای شان بازی کرده باشد، تلاش نمودم تا بر ابر شک که مانند هوای تیره و ابر آلود «هامبورگ» بر ذهنم سنگینی می کرد، فایق آیم.

چند لحظه بعد، با شروع اولین سخن ها به گفته معروف ٫٫ تامرد سخن نگفته باشد/ عیب و هنرش نهفته باشد،، برایم روشن تر از آفتاب ــ که در آن روز گرفته بود ــ گردید که نیم کاسه های متعدد سیاسی زیر کاسه این «ساختار»  وجود دارند.

در جریان جلسه، تلاش نمودم تا دیدگاه هایم را با روشنی هر چی تمام تر درمورد بیان بدارم. نخستین دیدگاه ام این بود که بایست نام «انجمن» بر آن گذارد تا «اتحادیه». این امر، پس از جر و بحث زیاد پذیزفته شد، اما، نقطه های نظر دیگرم، با واکنش های خشمگینانه یی رو به رو شدند.

در این میان، متوجه شدم که صدای پــُرخرد و جوانی نیز در برابر موج تند نص گرایی سیاسی، بلند می گردد. این صدا، نیز با واکنش های بدی رو به رو شد.

در جریان تنفس با او آشنا شدم.

خود را «فهیم قیومی»، وکیل ــ البته قضایی ــ درس خوانده در این جا، معرفی کرد. این علاقه مندی و بیان روانش به زبان پارسی، پیوند ما را برقرار نمود. ما هر دو، در برابر دیدگاه ایدیولوژی زده دست اندر کاران، حرف های مان را زدیم.

من که پیش از همه، این جلسه را ترک نمودم، برای او، «وحیده وحدت» و جوان دیگری که «کاوه کاویان» نام داشت، توصیه نمودم که اینان راه به «ترکستان» می برند و شما سعی کنید به حیث نسل جوان، آن را به راه راست هدایت کنید.

بعد، آگاه شدم که این جوان را در جریان جلسه های «کاری» بعدی چنان در تنگنا قرار دادند، که او حس کرد دیگر «آب به هاون سایدن» است و بس.

او چند روز پیش، بر گردان یک نوشته اقتصادی را برایم فرستاد تا اگر بتوانم از دیدگاه ویراستاری او را یاری برسانم.

من با شادی این کار را که یاری برای نسل آگاه بعدی است، اجرا نمودم.

او در پایان خواهش نمود تا آن را در میدان دیدگاه ام که زیر نام «اندیشه» در جال جهانی اگاهی دارم، قرار بدهم.

من آن را با کمال خوشی و شادی پذیرفتم.

این شما و این هم نوشته بر گردان شده آقای «قیومی».



بحران رهنی ۲۰۰۷


نویسنده: داکتر ماکس گوتبرود*

مترجم از زبان جرمنی به پارسی: فهیم قیومی**

بحران اقتصادی که در اواسط سال ۲۰۰۷ انکشاف یافت، داری دلایل اساسی بوده که از سایر بحران ها اساساً تفاوت ندارد. اما جریان این بحران به یک باره گی صورت گرفت. زیرا با وسایل بازار مالی و بکارگیری این وسایل که در دهه های اخیر رایج گردیده بودند، ارتباط نزدیک داشت.


پس منظر

سبب ها :

قیمت زمین و عدم توازن در اقتصاد جهانی

در سیستم مالی دنیا از سال ۲۰۰۰، به این طرف به صورت غیر معمول پول به مقدار زیاد تراکم نمود. به طور مثال بانک های مرکزی «روسیه» و «چین» در وسط سال ۲۰۰۷، به ترتیب چار صد و یک هزار میللیارد دالر امریکایی ذخیره کردند که قبل از همه در قروض دولتی دارای سود ثابت ایالت های متحده امریکا و سایر اسناد بهادار دالری دارای سود ثابت سرمایه گذاری شد. علاوه بر این، بانک مرکزی امریکا بعد از حمله ۱۱ سپتامبر۲۰۰۱، به منظور جلوگیری از رکود در بازار، سرمایه یی تأمین نمود. مطابق آن، سود های جهانی بصورت غیر معمول برای سال های زیاد، پایین بودند.

در عین زمان، قیمت منازل شخصی در بعضی کشور ها افزایش یافت. علت این افزایش، پایین بودن سود های جهانی می باشد. زیرا هر قدرکه قرضه های رهنی تضمین شده ارزان تر باشند، به همان اندازه منازل بیش تر خریداری می شوند. همچنان در ممالکی مانند «اسپانیه» و «آیرلند» بعد از ترویج «یورو» در سال ۲۰۰۱، قرضه در مقابل سودی قابل دسترسی شد که به «یورو» محاسبه گردیده و خیلی کمتر از سودی بود که پیش تر از آن به پول ملی مروج بود. این قروض رهنی و سایر قرضه ها به صورت افزایشی از طریق اسناد بها دار دو باره سرمایه گذاری شدند. بانک ها به ویژه مطالبات رهنیی را بیش تر به فروش رسانیدند که وضع پیچیدۀ آن ها توسط مشاوران، محققان اقتصادی، بانک های سرمایه یی، اداره های ثبت قروض و وکلا بررسی گردیده بودند. اسناد بهادار، در ظرف چند سال محدود یک صنعت پــُرفروش شد که در اجلاس سالانۀ اروپایی آن هزاران نفر اشتراک می ورزیدند. اسناد بهادار قروض رهنی امریکایی به ویژه معیار معاملاتی شدند که در این معاملات برای مشاوران حق الزحمه بسیار کم پرداخته می شد. این کمی حق الزحمه، یک بررسی جامع ساختار موجوده را اجازه نمی داد.

قدرت جهانی بیمار

ا. م. امریکا از چندین دهه به این طرف بالای اقتصاد جهان حکمروایی دارد. در آوانی که یگانه قدرت جهانی خوشبختی فراوان احساس می کرد، ج. د. «بوش» که در ۲۰۰۱، ریس جمهور شد. او از طریق کاهش مالیات، مازاد بودجه آن کشور را به یک کسر بودجه، تبدیل نمود.

جنگ «عراق» در پنج سال اول خود ۷۵۰ میللیارد دالر امریکایی خرج برداشت. قرض خالص جدید ا. م. امریکا در سال ۲۰۰۶، به ۴۵۰ میللیارد دالر امریکایی بالغ گردید. بیلانس یا تراز نامه تجارت خارجی آن در سال ۲۰۰۷، کسری برابر به ۷۶۰ میللیارد دالر امریکایی را نشان می داد. به صورت معمول، کشوری به این پیمانه بزرگ فقط توسط قروضی تمویل می گردد که برای آن ها باید سود های بلند پرداخته شود. لیکن بانک مرکزی امریکا سودها را پایین نگهداشت تا از یک رکود اسهام ناشی از e-bubbles و حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، جلوگیری نماید (اندازه سود برای قرضه سالانه توسط بانک مرکزی با درنظر داشت رشد اقتصاد، قیمت مواد، عرضه و تقاضا و . .. تعیین می گردد. بانک مرکزی امریکا، اندازۀ سود را در سال های گذشته بدون در نظر داشت مسایل فوق، پایین نگهداشت، تا نیازمندان بتوانند از بانک ها با سود پایین قرضه بدست آورند. مترجم). با وجود آن که ارزش دالر در مقابل سایر اسعار ثابت باقی ماند، و فقط در سال ۲۰۰۷، پایین تر از ۱٫۳ یورو کاهش یافت، بسیاری از سرمایه گذاران در برابر دالر و نقش آن بحیث پول اداره کننده، کدام بدیلی ندیدند.

تعویض دالر امریکایی به مثابه پول اداره کننده

همان طوری که ا. م. امریکا بالای اقتصاد جهان حکمروایی دارد، پول آن نیز به همان شکل بر آن فرمانروایی می نماید. از جنگ جهانی دوم به این طرف، دالرامریکایی مهم ترین وسیله تبادله بین المللی بود. این پول، جای مقیاس ارزش طلا نیز گرفت. به طور مثال در «برازیل» در سال های ۱۹۷۰، در بارۀ کاهش ارزش پول ملی به صورت معمول زیر عنوان دالر یک افزایش را متحمل شده است، خبر می دادند. در کشورهای مشترک المنافع مستقل اتحاد شوروی سابق مردم، بعد از سقوط اتحاد شوروی، دالر را ذخیره می کردند، با آن می شمردند و می پرداختند. بانک های مرکزی در سراسر جهان، بخش عمده یی ذخیره های پولی خود ها را با دالر نگهداری می کردند.

بنابرآن مانند یک نرخ ارز بلند یا پایین، حالت یک پول اداره کننده نیز دارای مزایا و نواقصی می باشد که در مباحثات عمومی، انتقادی ناشی از افتخارات ملی یا پیشنهادات اصلاحی مورد علاقۀ عامه در زمینه علل اساسی و پس منظر موضوع به وجود می آید. یک نرخ ارز بلند اجازه می دهد تا در خارج خریداری ارزان صورت گیرد، اما صادرات به مشکل مواجه می گردد. در کشوری که مالک پول اداره کننده است، به ساده گی پلان می گردد که مقیاس محاسبات داخلی، یعنی پول خودش در مورد خدمات و اموال خارجی و قرارداد ها و نرخ اسعار نیز دارای اهمیت باشد. هرگاه بانک ها به منظور تبدیل کردن اسعار و یا بانک های مرکزی به خاطر اداره کردن پول ملی خود ها ذخایر پولی بوجود بیآورند، برای آن بانک مرکزی که پول اداره کننده را مصرف می کند، قرضه یی بدون مفاد می دهد. اعطای قرضه ها به پول اداره کننده ارزان تر بوده می توانند. زیرا این قروض بیش تر قابل دسترسی اند. بنابرآن کشور های پیشرفته قروض زیادی به کشور های وام گیرنده که حتا عایدات دالری ندارند به دالر اعطا کردند. ا. م. امریکا در سال های ۱۹۸۰، هنگامی از فواید پول اداره کننده مستفید گردید که تحت ریاست جمهوری «ریگن» به وسیله کاهش دادن مالیات کسر شدید بودجه، متوازن ساخته شد. یک نتیجه مشابه بعد از سال ۲۰۰۱، نیز به ظهور رسیده ولی دوام نکرد. یعنی در سال ۲۰۰۲، با «یورو» یک پول دومی به وجود آمد که از لحاظ بزرگی اقتصاد و اهمیت بین المللی، با هم شباهت داشتند. علاوه بر آن ا. م. امریکا اعتماد سرمایه گذاران را از دست داد. ضرر وضعیت پول اداره کننده یعنی اینکه استفاده آن در خارج از منطقه اقتصادی خودش، انکشاف اقتصادی را در داخل این حوزۀ اقتصاد کند می سازد، از سال ۲۰۰۷، به بعد بسیار زیاد تأثیر نموده و مشکلاتی را در دراز مدت به وجود آورده که به اثر اشتباه های سیاسی و میکانیزم های ویژه، شدت یافت. پس تر، در زمینه توضیحات بیشتر ارایه می گردد.

بحران غیر قابل جلوگیری بود، اما پلان شده نمی تواند

همه یی این عدم توازن ها از سال ۲۰۰۲، به این طرف به شکلی از اشکال مورد مباحثه قرار گرفته است. سال ها یک مطابقت، به ویژه یک کاهش ارزش دالر و یک افزایش سود انتظار برده می شد. اما گزینش های روشن بحران، کمتر موجود بودند.

جریان بحران

آغاز بحران اموال غیر منقول و نتایج آن

بنابر آن تا اندازه یی شگفت آور بود که بحران متاع اقتصادی که انتظار آن می رفت، شروع شد. یعنی در بازار اموال غیر منقول امریکا، کدام بازار دیگر در کشور کدام کشور دیگر وجود ندارد که معضله ها این قدر نزدیک در آن تمرکز یافته باشد. به طور مثال در حال حاضر بازار اسهام یک کشور صرف تا اندازه یی وابسته به اقتصاد این کشور می باشد، زیرا بسیاری از شرکت ها در این بازار عملکرد بین المللی دارند. بعد از یک سلسله اخطاریه های بی ثمر از زوایای مختلف مبنی بر این که قیمت ها نمی توانند به صورت بی اندازه افزایش یابند، در تابستان ۲۰۰۷، برخی از بانک های که اسناد بهادار را به فروش رسانیده بودند، سقوط کردند. این امر بار دیگر منجر به خساراتی گردید که موجودیت برخی بانک ها مانند:(IKB.Sachsen LB Northen Rock ) را به خطر مواجه ساخت. اما ظرفیت مجموعی آن هنوز به آن حد نبود که یک بحران وسیع تر یعنی یک بحران اقتصادی جهانی به وجود آورد.

افزایش پول بی فایده و ضعف امریکا

بانک های مرکزی علیه بحران مطابق نظریۀ «کینز» Kenyes که از بی میلی نقل قول می کرد و از سال ۱۹۳۰، به بعد معمول شده بود، عکس العمل نشان دادند. این بانک ها، مقدار پول را افزایش داده، ولی سود را پایین نگهداشته و به بانک ها قدرت پرداخت پولی ویژه یی را فراهم نمودند. امید این بود که از این طریق، بانک ها را تحریک نمایند تا پول بیشتر وام گیرند و به این وسیله بازارهای متفاوت را ثابت نگه دارند. این که این امید به یاس مبدل شد، امر غافل کننده یی نبود.

به طور مثال در ا. م. امریکا، بانک های سرمایه گذار برای دهه های متوالی نقش عظیمی یا بزرگی را بازی نمودند. چون آن ها اجازه نداشتند تا سرمایه را نگهداری کنند، بازار سرمایه را به شکل گسترده یی و در بخشی هایی به صورت کوتاه مدت تمویل نمودند. آن ها در بازار اموال غیر منقول، هم از ترتیب دادن اسناد بهادار و هم از اسناد موجودی که خود نگهداری کرده بودند، منفعت حاصل نمودند. بنابر آن هنگامی که نرخ اموال غیر منقول پایین آمد، به صورت فوری مورد انتقاد قرارگرفتند. به تر آن بود که تامل صورت می گرفت که چگونه آن ها موجودیت و فعالیت خویش را ادامه دهند. در عوض بانک های سرمایه گذار همیشه لجوجانه و کوتاه بینانه استدلال می کردند که گویا تحت خطر قرار ندارند. این امر، بصورت منطقی قناعت بازار را فراهم ساخته نتوانست. با سرمایه یی که از طرف دولت بالای آن ها تحمیل گردید، بانک های سرمایه گذار نتوانستند، امور بیش تری را انجام دهند. زیرا آن ها مواد خامی را اداره می کردند.به این گونه، در افزایش سرسام آور قیمت آن در نیمه اول سال ۲۰۰۸ ، سهیم بودند. گرچه سهم آن ها در این امر کوتاه مدت بود. بانک های سرمایه گذار نه وقت داشتند و نه علاقه نشان دادند که یک مدل به کلی جدید تجارت را انکشاف دهند که اشیای مورد ضرورت سرمایه گذاری را فراهم سازد.

به عنوان متمم افزایش سرمایه، همواره بحث صورت گرفته که به اصطلاح اسناد مسموم (اسنادی که ارزش نداشتند یا بی ارزش شده اند) از بازار برداشته شده و تا حدودی سرمایه مازاد استهلاک گردد تا بانک های مرکزی بتوانند آنها را به صورت کامل خریداری نمایند. از اسناد بهادار قروض رهنی برمی آید که یک فروش ساده پرابلم را شدید می سازد. حتی هنگامی که خریدار در مورد متاع اقتصادی تحقیقات پــُرمصرف می نماید، در این مورد نسبت به فروشنده معلومات کمتر حاصل می نماید. بنابر آن، فروش ها فقط در صورتی مفید است که خریدار در مورد فروش متاع اقتصادی نسبت به فروشنده به تر عمل نماید.

در بسیاری از پلان های عجولانه بانک های بد (Bad Banks) این امر حالت مستقیم قضیه نبوده است. در حالت مشکلی که بانک ها قرار داشتند، باید تلاش می نمودند که رهن های مستقیم و غیرمستقیم خود ها را به فروش می رساندند، بدون آن که بسیار زیاد در مورد اموال رهنی یعنی منازل توجه داشته باشند. می توان به ساده گی تصور کرد که در میان سازمان های بزرگ گمنام چقدر زیاد ارزش منازل کاهش یافته ولی معامله کننده گان اسناد، منفعت برده اند. در این جریان پرابلم اصلی بازار اموال غیر منقول به حال خود باقی می ماند. یعنی با اعطای وام های جدید که تنزیل قیمت های رهن های موجود را همواره تغییر می دهند، بازار اموال غیر منقول بصورت طبعیی ضرر می بیند. زیرا همیشه پروگرام های جدید، بانک ها را وا می دارد که به بازار کشانده شوند.

آنچه در بالا به طور نمونه در مورد بازار ملکیت و رهن تذکر داده شد، در بارۀ سایر بازار ها به خصوص اگر توسط اسناد بهادار و مشتقات آن تثبیت شده باشند، نیز به صورت متناسب صدق مینماید.

بحرانات بانک ها و کشور ها و واکنش ها

از آن جایی که حمایت بازارها و تغییر منفردانۀ کمک رسانی نتوانستند بحران را ملایم سازند، باید حمایت موسسه ها کریدتی و دولت ها در حالات خاص به وجود می آمد. تغییر ناگهانی اقتصاد جهانی بعد از ورشکستی برادران لهمن (Lehman Brothers) نشان میدهد که بدون این حمایت نتایج بسیار بحرانی تر بوده می توانست. برای آینده نزدیک باید تثبیت گردد که این کمک دارای کدام نتایج می باشد.

نجات شرکت ها و دولت ها

موسساتی که تا اندازه یی از لحاظ سیاسی مؤظف به تمویل مالی دارایی های غیر منقول بودند، مانند Freddie Mac و Fanny May تمویل کننده گان رهنی ا. م. امریکا یا آن های که عدم توجه در مراقبت ایشان واجد خطرسیاسی بوده مانند Northen Rock و یا سایر دلایل سیاسی که آن ها را به مشکلات مواجه ساخته بودند، بخصوص موسسات امریکایی و سرمایه گذارانی که از خارج جذب گردیده اند، نجات داده شدند. برای آن که در آینده سیستم مالی خوب تر عمل نماید، به آن توجه معطوف خواهد داشت که چرا تمویل مالی اینقدر نارسا بوده است.

کشورهای دارای سیستم مالی چند بُعدی مانند «آیسلند» و «لتویا» خطراتی را که بانک های آن ها نتوانستند تحت کنترول بیاورند، تا جاییکه موفق نشدند تا این خطرات را کاهش داده و بانک های خود را دوباره فعال سازند، بالای مردم خویش انتقال خواهند داد. این مسأله تا آن وقت باقی خواهد ماند که مقامات مالی در مورد فرونشاندن این مشکل در روی زمین تصمیم بگیرند (درکشورهای مشترک المنافع اتحاد شوروی سابق برعلاوه «ماسکو»، «الماتا» و «ارمنستان» ایجاد مراکز مالی پلان شده است).

دولت ها و شرکت ها به خاطری به پرابلم مواجه شدند که پروژه های دراز مدت را به وسیله قروض کوتاه مدت تمویل نمودند. بنابر آن، مهم این است که این پروژه ها چگونه با حالات تغییر یافته مطابقت حاصل نمایند؟

در تمام این حالات دولتی ساختن خطرات یک راه حل ضمنی می باشد که نتایج آن به صورت روشن مربوط به آن است که چگونه و تا چی زمانی سقوط نرخ اسعار و خطرات خاص آن دوام می نماید!

بحران در داخل بحران

اثرات مشترک اشتباه های فردی و جمعی صفت ممیزۀ برخی واقعات ضمنی می باشند که در جنوری ۲۰۰۸ در ساختار «سوسایتی جنرال» (Societe General) به اندازۀ پنج میللیارد «یورو» واضح گردید. این خساره، با شیوه یک تاجر توضیح داده شد. هنگامی که این چنین خساره ها پیش تر در بانک های بارینگس (Barings) و هرشتات ( Herstat) توسط معامله گران جداگانه نک لسن ودانیل داتل (Nick Lesson Daniel Datell) به میان می آمدند، وضع خاصی دراین جا وجود داشت که باید احتکارها توسط معاملات تقلبی متقابل مخفی نگهداشته می شد.

پذیرش (قبول) این خطر در مواردی صورت می گرفت که آیا علت فروش، کاهش نرخ بوده که در روز های فروش به میان آمده بود و یا نتیجه های آن؟

پروگرام های اقتصادی و دور نمای بازار

سود های پایین ناشی از ازدیاد سرمایه به مشکل می تواند خطر افزایش یافته قروضی را که از وضع نامطمین اقتصادی نشات کرده اند، متوازن سازند. قرض خالص نیز باید به حیث یک معامله خاص دارای خطر باقی بماند. این وضع که قوه محرکه مفاد سرمایه گذاری ها در سرمایه در مقایسه با تمویل قروض محدود نگهداشته شود، باید بیش تر دوام نماید. گرچه این امر یک حالت غیرعادی زمان قبل از بحران به شمار می رود که بحران را شدید ساخته است.

در صورت عدم دسترسی به سرمایه دلخواه، مشکلات کمتر خواهد بود. ولی در حالت اتخاذ تصمیم های نادرست ممکن پرابلم ها بیش تر گردند. نظر به پیچیده گی وسایل و تنوع معامله ها بیش تر مشکل خواهد بود تا علل بحرانات که به اثر عدم توازن جهانی به وجود می آیند، تثبیت گردند. بحرانات مطابق به درجه علل عدم توازن ها ادامه می یابند.

حالت عادی یعنی دسترسی به یک سرمایه سودمند، مستلزم انتقال روان سودهای بلند منتظره از مشتقات و مشارکت در معاملات سرمایه یی نسبت به قروض می باشد (گرچه این امرهمیشه صدق نمی نماید) ایجاد حالت عادی به وسیله تمام انواع پروگرام های اقتصادی صرف وقتی صورت گرفته خواهد توانست که این برنامه ها بتوانند نیروی اقتصادی سابقه را دوباره بوجود آورند تا این پروسه فقط بطی گردد.

آموختن و پلان های تنظیمی

البته بسیار وقت است که نتایج آخری این بحران توضیح گردد. گر چه به نظر می رسد که سیاست چنین نتایج اقتصادی را تا حدودی قاطعانه مطالبه می نماید و در زمینه همواره اقداماتی را اعلام کرده است. ولی بسیار مهم می باشد که درباره این بحران بصورت جامع فکر صورت گیرد.

بانکداری سرمایه گذاری و امتیاز (Boni)

بانکداری سرمایه گذاری به صورت عموم به حیث سبب بحران شناخته شده است. پیش تر بانکداری سرمایه گذاری بسیار رایج بود. همزمان اکثر به نظر می رسد که بانکداری سرمایه گذاری به مثابه یک موجود به شکل کامل جدید و غیر قابل مقایسه پنداشته می شد. در حالی که به هیچ وجه چنین نبوده است. پیش تر ها در قرن ۱۹ بانک ها در ساختمان و تمویل شرکت هایی سهیم بودند که راه های آهن را بنا نمودند. البته می توان استدلال کرد که این بانک ها نسبت به سرمایه گذاری بانکی بیش تر مصروف معاملات بودند. آن ها به صورت خاص در شرکت های راه های آهن سهیم می شدند و یا به ایشان قرضه می دادند. همچنان در آن هنگام نیز رسوایی های زیاد به وجود آمد.

شرکت های مشورتی که از اعطای مشوره حق الزمه زیاد می گیرند، متکی به معامله اصلی نمی باشند. شرکت های مشورتی در۵۰ سال اخیر حایز اهمیت شده اند. پرداخت حق الزمه خوب طبق ساعات کار و یا به اساس موافقه حتی در حالت یک نتیجه کوتاه مدت برای آن ها در نظر گرفته شده و کدام پرابلم نمی باشد. همچنان این امر باعث ازدیاد پس پرداخت شده نمی تواند. در عین زمان، افزایش معاش بانکداران سرمایه گذار باعث ازدیاد مشابه تنخواه و یا معاش مدیران، ورزشکاران و هنرمندانی می شود که مصروف اجرای نمایش تفریحی می باشند. حتی امروز یک شخص می تواند در بازار مالی پولی را بدست آورد که این مبلغ ها به اثر مصروفیت مشابه و تماس همیشگی با بانکداران سرمایه گذار خیلی زیاد تر از امتیازاتش (Boni) خواهد بود. البته کسی که با سرمایۀ کم قراردادهای مشتقاتی درست را که خطر ضرر آن نسبت به گذشته کم تر میباشد، منعقد سازد، چنین پول هایی را حاصل می نماید.

انتقاد های اخلاقی شدید علیه بانکداران حریص به مشکل می تواند این امید را بار آورد که چنین حادثه یی تکرار نشود. انسانان به وسیله این که کار آنان بد گفته شود، به تر نمی شوند. لهذا در مباحثه های علنی امروزه پیشنهاد های زیاد تر مورد تقدیر قرار می گیرند که اعطای جوایز دولتی را تنظیم می نمایند. این پیشنهادها خواهند توانست که به دوره های صنعتی پــُر فیضی منجر شوند. از دولت، از عموم مردم و یا از وسایل اطلاعات جمعی از دید منطقی نمی توان چنان توقع داشت که بالای ریزه کاری های میکانیزم هزینه ها تسلط کامل داشته باشند. روشن است که در باره آن ها در اقتصاد تصدی کتاب های زیاد تألیف شده اند. هرگاه یک پرابلم به وجود آید و همه در مورد آن سخن گویند، این پرابلم به وسیله سیاست مالیه یی، مالکین، مدیران بخش ها و ریسان بررسی می گردد. آنان باید در آن جهت فعالیت کنند تا نظریۀ را تکذیب نمایند که در بازار سرمایه آن کس نخواهد توانست وجود داشته باشد که سود های کوتاه مدت را وعده نمی دهد. به این گونه، سود های وجود خواهند داشت که فقط از طریق مواجب سمت دهنده بلند مدت قابلیت جذب داشته باشند. هرگاه این ممکن نباشد، شاخه های معین اقتصادی از بازار سرمایه و از انظار عامه ناپدید خواهند شد. دراین صورت، تا حدودی طفره روی از سرمایه گذاری، جدا ساختن موسسات خصوصی و ناپدید شدن عدالت قضایی، به وجود خواهد آمد. این امر نه تنها علنیت و تنظیم را مشکل ساخته، بلکه امکان نظارت را نیز محدود می سازد. این کار، دگرونیی را در بازار به وجود نمی آورد. قبل از همه باید با تمام امکانات خطرات سود کوتاه مدت طوری بیان گردد که به خصوص برای سرمایه گذاران قابل درک باشند. در برخی از بخش ها نمونه ها و همانندی هایی وجود دارند. بنابر آن شرکت های کان ها و معدن ها اجازه می دهند تا ذخایر شان توسط مشاورین غیر وابسته تایید گردند. کیفیت اختراعات در صنایع موترسازی و ادویه سازی، مشابه به این می باشد. نجربه نشان می دهد که رونق یافتن بازار آن ها، چندین دهه را در بر گرفته است. البه مثال های زیادی در این مورد وجود دارد.

توازن و بیلانس های بانکی

حق بیلانس در علامات مشخص بانک در بالای کالا ها تثبیت گردیده و برای خدمات آن دارای اهمیت میباشد.

امتیاز در دراز مدت

به تر خواهد بود تا بانک ها چنین فکر نمایند که از طرف محققین اقتصاد در این مورد تایید گردند که آیا و تا چه اندازه امتیازات قبل از مطالبه و پرداخت مزد ها، سود های قطعی یا مؤقتی را جبران نموده است؟ همچنان این موضوع به نشر سپرده شود. به همین منوال باید محققین اقتصاد دراز مدت و یا کوتاه مدت مطالبات و تعهدات را مدت ها قبل تایید نمایند. بنابر آن هرگاه یک بانک در نظر داشته باشد که به کارمندان خود امتیازات و جوایز بپردازد که این جوایز(Boni) وابسته به نتایج کار آنان نباشند، در این صورت بانک مکلف است تا این موضوع را ابلاغ نماید. البته دراین صورت واضح خواهد شد که آیا خطرات و مزدهای که وعده داده می شوند با هم مطابقت دارند و یا خیر؟

شفافیت بیلانس

به سبب تفاوت ها در بخش های معاملات بانکی و تغییرات دایمی در اصول بیلانس سازی در باره معامله اصلی بانک ها حاوی مطالب کم می باشد. برعلیه آن، بحیث یک چاره دستور داده خواهد شد که بانک ها تاثیرات تغییرات بیلانس سازی را طی چند سال نادیده گرفته و مقیاس واضح تری برای محدود ساختن سکتورهای کاری بانک ها به وجود آوردند. این امر امکان می دهد تا بانک ها طی سال ها با همدیگر مقایسه گردند. همچنان هرگاه سکتورهای بانکی به اساس قبول خطرها و ریسک ها تنظیم شده باشند، بصورت به تر درک خواهد گردید که آیا ترتیب پرداخت مزدهای وعده داده شده با خطرات مطابقت دارند و یا خیر؟ بنا بر آن شاید معاملات حفاظت نسبت به تجارت دارای خطرات دیگری باشند و معاملات مختلط مشوره و قرضه دهی از امکان به دور نیست که بحرانات بسیاری از مؤسسات را تحریک نمایند.

ضمیمه های بیلانس

در بسیاری مورد ها، ادعا شده است که در پهلوی سایر عوامل، علت بحران شاید این باشد که بانک ها قروض را به وسیله اسناد بهادار پیچیده، از بیلانس های خویش دور نموده بودند. واقعیت این است که بسیاری از بانک ها از بیلانس های خویش ریسک ها را دوباره پس گرفتنه اند (برداشته اند). حالا واضح شده است که این ریسک ها معاملات شان را به شدت خساره مند ساخته است. این امر، به خصوص باعث عصبانیت سرمایه گذاران می گردند. اما، این امر ثابت ساخته نمی تواند که ریسک های بیلانس ها آنقدر موثر بوده اند که بحران را باعث شده باشند. بلکه مشکلات قیمت گذاری در بیلانس ها علت کاهش یافتن شدید اعتماد میان بانک ها می باشد. پرابلم اصلی در عدم وضاحت این موضوع نهفته است که برای یک بانک چه ضرورت می باشد تا فعالیت خویش را پیش ببرد. البته به این هدف از طریق واضح ساختن دقیق طرز فعالیت خویش نایل می گردد.

قیمت گذاری ها

در «جرمنی» از سال ها به این طرف، قیمت ها به اساس به اصطلاح پرنسیپ احتیاط، متوازن ساخته می شوند. بدین ترتیب که قیمت خرید یا یک قیمت پایین مارکیت بحیث حد نهایی برای قیمت گذاری تثبیت می گردد.

برعکس در کشورهای «انگلستان» و ا. م. امریکا، قیمت ها در هر حال طبق قیمت روز بازار متوازن ساخته می شدند، در صورتی که ممکن یک قیمت فروش دیگر برای متاع اقتصادی وجود می داشت.

درس عبرتی که از بحران گرفته می شود، این است که قیمت های بازار معیار قابل اعتماد برای بیلانس سازی نمی باشند. بنابر آن نباید اجازه دهند که این معیار عام گردد. بیلانس سازی باید در حالت تغییرات بازار، با شفافیت به وجود آورد. مطابقت جداگانۀ مقررات بیلانس سازی مورد مباحثه قرار گیرد. به تر خواهد بود تا برای شرکت در بیلانس سازی آزادی زیاد داده شود. اما سلسله بعدی شروع تثبیت قیمت واضح تر گردد. هرگاه بطور مثال یک شرکت تصور نماید که از یک متاع اقتصادی نسبت به قیمت بازار حاصل خیلی زیاد به دست می آورد، باید تا درجه معینی امکان آن را داشته باشد تا این قیمت را ظاهر سازد. حتی در حالی که مجبور هم ساخته شده بتواند که مسوؤلیت خسارات بعدی را به کسی حواله نماید که تخمین غلط زده است.

برخی مارکیت ها به صورت غیر مستقیم آن قدر شدید تحت تاثیر آورده شده اند که به صورت قسمی و یا کامل از فعالیت باز مانده اند. هرگاه یک انتقال قرضه که یک بانک آن را مصرف نموده است، خیلی پایین تر ازقیمت پس پرداخت صورت گیرد، بانک می تواند عاید زیادی به دست آورد، به طوری که خودش اسناد خود را خریداری نماید. بانک می خواهد تا از قرضه یی که باید پس پرداخته شود، به عوض حدود ۱۰۰، صرف قیمت بازار را که ۴۰ است، مصرف کند. اما اگر بانک این اسناد را زیاد خریداری نماید، قیمت بلند می رود که مطابق آن باید اسناد نیز به شکل دیگری قیمت گذاری شود. البته این امر در بیلانس وجود می داشته باشد. علاوه بر آن به ندرت در نظر گرفته می شود که تاثیر بانک بر بازار به چه اندازه شدید است. برعکس یک بانک می تواند قروض پرداخته نشده قابل مبادله را (Credit Default Swap) برای خود نگهداری نماید. این قروض آن گاه دارای ارزش خاص می شوند که احتمال افلاس بانک وجود داشته باشد. عجیب است که یک بانک علاقه دارد که ورشکستی اش ظاهر شود. به تر خواهد بود اگر در یک بیلانس سازی درازمدت تنظیم شده برای هیأت مدیره مسوولیت قیمت گذاری واپس داده شود. هیأت مدیره باید حصول عایدی را تعیین نماید که با آن خودش و جانشینانش در آینده اندازه گذاری کرده بتوانند. به طور مثال حصول پس پرداخت امتیازات می تواند یک شرط بیلانس سازی اموال اقتصادی برای یک قیمتی باشد که از قیمت بازار فرق دارد.

محققین اقتصاد نباید بالای قواعد مغلق کار کنند که بدون آن بازار نتواند پیشگویی نماید. بلکه عاقلانه بودن پیشگویی و اطمینان تخمین را بررسی کنند که تا چه اندازه این پیشگویی واقعیت پیدا می نماید.

ارزیابی ها

پیش از بحران، قبل از همه ارزیابی ها در مورد به اصطلاح معاملات بزرگ ترکیبی یعنی در اسناد بهادار رایج ترین ارزیابی ها شده اند. شایع بود که ارزیابی ها قدرت پیشگویی کم دارند. برخی اظهارات آژانس های ارزیابی کننده ضعیف بودند و یا هستند. آژانس ها تا حدود زیاد بحران را در «روسیه» پیش بینی کرده نتوانستند. البته بحران بعد در آن جا انکشاف یافت. با وجود آن هم پذیرش ارزیابی ها بسیار زیاد بود. بخصوص اصلاح مقررات سرمایه شخصی برای بانک ها، یعنی به اصطلاح معیار های دوم بازل (Basel 2 kriteren) بالای ارزیابی ها متکی می باشد. این نمایش به صورت روشن فریبنده بود. عدم وابستگی هم می تواند اطمینان نامیده شود. هر قدر که نا امیدی بیش تر باشد، به همان اندازه نهاد های ارزیابی کننده نیز مقصر هستند. با این هم به نظر می رسد که در برخی از آزمون های اصلاحی می خواهند که آن ها را غیر مقصر جلوه دهند که امر بیهوده بوده و هرگز درست نمی باشد. اگر اداره های ارزیابی درک به تر می داشتند که چه چیز دارای خطر و چه چیز بی خطر است، باید خود شان در یک بازار مناسب از معاملات عاید حاصل می کردند. اصلاح ها نباید اعتماد بررسی ها را افزایش دهند، بلکه بررسی ها را به حیث معیار های موازنه اصلاح نماید. یعنی انواع مختلف بررسی ها را انکشاف داده و امتحان کنند. از سوی دیگر، بررسی با خودش نیز قابل مقایسه خواهند بود. زیرا روش بررسی حتی برای تنظیم کننده گان آن واضح نبوده و می تواند همیشه تغییر یابند. تثبیت این روش بدون آنکه شیوه کار آن به سایر نهاد های ارزیابی ها تفویض گردد، از لحاظ عینیت مفید می باشد. به تر خواهد بود که این امر به این وسیله تعقیب گردد که روش نو به یک تنظیم کننده تفویض شود. زیرا او نه تنها روش ها را مقاسیه نموده و در یک دعوی احتمالی به مثابه اهل خبره شرکت خواهد ورزید، بلکه در یک اقدام نجات دهنده احتمالی نیز ازمعرفت خویش استفاده کرده می تواند. این انتقاد کمتر قناعت دهنده است که نهاد های بررسی کننده نمی توانند وابسته نباشد. زیرا توسط سفارش دهنده گان تمویل می شوند. این امر در مورد محققین اقتصاد نیز صدق می نماید.

محصولات مغلق

درین باره بسیار شکایت شده است که مشتقات سرمایه و محصولات آن بسیارمغلق شده اند. بر علیه این پیچیده گی به ساده گی کدام عملی صورت گرفته نمی تواند. از اول خنده آور به نظر می رسد که تلاش می ورزند تا محصولاتی را که از یک درجه معین مغلقیت تجاوز نموده بودند، ممنوع قراردهند. بنابرآن تقریباً تنظیم کننده خودش مغلق ترین اسناد را به کار برد تا سرمایه را در مارکیت گسیل دهد. به طور مثال برای آن که بانک مرکزی اروپا تمویل مالی دارایی های غیر منقول را ممکن سازد، اسناد بهادار به شمول اسناد کریدت دارایی های غیرمنقولی را که منسوب به بازار مشترک اروپا نیز نبودند، احتکار نمود. برعکس یک امر ساده می تواند یک دلیل منطقی به وجود بیاورد که به وسیله محصولات مغلق یک خطر را از بین ببرند. کسی که انتظار سود های بسیار بلند را داشته باشد، آرزو دارد که به وسیله امتیاز سود مغلق اطمینان حاصل نماید. هرگاه یک بانک این نوع امتیازات را به فروش برساند، باید در این مورد مطمئن گردد. به این گونه، یک معاملۀ بسیار مغلق از یک معاملۀ اصولی مجزا از محصول، جدا خواهد شد. برخلاف انکشاف تخنیکی که مسئوول نتایج آن کسی می باشد که آن را تولید کرده است، خریدار یک محصول سرمایه باید تثبیت نماید که آیا از عهده اجرای معامله بر آمده می تواند و یاخیر؟

حمایت مستهلکان

مستهلکان در کشور های بحران زده (ا. م. امریکا) فقط به صورت مؤثر مقاومت کرده می توانند. زیرا آنان به حیث یک گروپ، حذف شده و از سایر شرکت کننده گان بازار جدا می شوند. هر گاه نظر سرمایه دارای این باشد که بعد از ضرر یکی، آن دیگری منفعت حاصل نماید، این یک پندار نا درست است. حمایت مستهلکان بیش تر عنصر اساسی یک مارکیت فعال می باشد. طبق تمام ظواهر توازن میان بانک ها و قرضه گیرنده گان خصوصی در ا. م. امریکا در بسیاری بخش ها به وسیلۀ قانون بصورت مناسب حفظ نمی گردد. حق دعوی و به خصوص قواعد پرداخت مصارف دعوی تنها دعوا های را اجازه می دهند که خیلی زیاد نتیجه دهند. در حالی که در سایر کشور ها در قروض رهنی برای منازل و قروض استهلاکی نظر به علاقه عامه به وسیله تنظیم حق الزحمه وکلا و مساوات در مخارج یک دعوی و مصارف کمکی آن ورود مقروضین به محکمه آزاد گذاشته شده است. در ا. م. امریکا باید تنها قرضه دهنده مصارف را بپردازد. به وسیله پرداخت مصارف مشترک توسط مدیون و بانک نه تنها مستهلک حمایه می شود، بلکه نوسانات مارکیت نیز شدت نمی یابند. در صورت صعود قیمت ها ناشی از این نوسان ها، مدیونان در مقابل شرایط نا مناسب قروض حفاظت نمی شوند. در حالت نزول قیمت ها ناشی از آن کدام علاقه برای مصارف خاص وجود ندارد.

تنوع افکار

وسایل اطلاعات جمعی یک بخش مهم بازار سرمایه می باشند که با شیوع تلویزیون و انترنت ضعیف شده اند. زیرا اگر چه این ها پخش اخبار را ساده ساخته اند، اما کسب عایدات از اخبار مشکل می باشد. در بازار سرمایه وسایل اطلاعات سنتی از طریق بخش تحلیل و تجزیه بانک ها نیز انکشاف نموده اند. زیرا بانک ها معلومات بیشتر در اختیار داشته، وسایل زیادی را در ارزیابی های خویش به کار برده و حقایق مغلق را به صورت به تر واضح می سازند.

به طور مثال در این بخش خطر هرنوع تنظیم نشان داده می شود. آسان است که جریان معلومات نا کافی و تاثیر پذیر تنظیم گردد. اما، امکان تغییر دادن آن از طریق مقررات خیلی ها محدود می باشد. از سوی دیگر، مقررات به طوری عجیبی این چنین یک سیستم ضعیف را متضرر میسازد.

پیچیدگی، حکمروایی شرکتی، جهانی ساختن و عدم موفقیت مارکیت

خلاصه به نظر من پرابلم اصلی ایکه در بحران آشکار گردید، یک حکمروایی شرکتی به اصطلاح قدیم رهبری شرکت ها و حقوق شرکت ها میباشد.

حالت نیمه انحصاری بانک ها

نیمه انحصارگران ملی و محلی اجازه داشتند، در این امر سهم بگیرند که تخمین های مبالغه آمیز مارکیت را برای مدت مدیدی نزد خود نگهداشته و بنابرآن اصلاح آن ها را مشکل سازند. دیده می شود که جهش قروض در ا. م. امریکا هنوز هم ادامه دارد. گر چه از دید منظقی نمی توان بیش از این منتظر آن بود که قیمت ها اضافه تر افزایش یابند. برخی بانک ها خیلی بزرگ به نظر رسیدند که انکشافات بازار را از پایین به بالا بصورت دقیق انتقال دادند. هرگاه این نوع شرکت های بزرگ از مرکز رهبری شوند، می توانند به شعبات و کارمندان خویش بدون توجه به خرد و صداقت آن ها همیشه قدرت زیاد تر بدهند تا نتیجه مثمر به بار آورد. آن طوری که در ورشکستگی از «آرتور اندرسن» Arthur Anderson به ملاحظه رسیده است. خلاصه این که سوالات بسیار اساسی در باره ساختمان و مارکیت سرمایه مطرح شده می تواند.

اداره خطر

حتی قبل از بحران به اصطلاح اداره، خطر قوی گردیده بود. وظیفه آن این بود که گونه گونه گی های مختلف خطر را بی طرفانه تشخیص داده و عواقب آن ها را سنجش نماید. واضح است که این امر بصورت کافی صورت نه گرفته است. به تر خواهد بود تا در آینده در این مورد فکر صورت گیرد که معاش کارمندان اداره خطر برای مدت بسیار طولانی قابل پرداخت بوده و همچنان از طریق بیمه ها اطمینان حاصل گردد که آن ها بدون وابستگی به شرکت های بررسی کننده، حقوق خویش را دریافت خواهند کرد، حتی در صورتیکه اداره خطر علیه اهداف درازمدت شرکت ها واکنش نشان دهند.

سیستم اداره داخلی

سیستم های محرکه یک شرکت (نه کارمندان جداگانه) در صورتی نادرست اند که قبل از همه معیار های موجوده سود برای عملکرد شرکت زیاد ارزشمند تلقی گردد. یک بخش این محرکه ها نادرست به آسانی به وجود آمده است. گسترش مارکیت سرمایه به وسیله جهانی سازی سرمایه تسریع و متنوع شده است. اما یک قسمت مهم دیگری این محرکه ها نیز به میان آمده اند. زیرا در بانک هایی که در آن ها خطرات کم تر قابل دید می باشند، در آن جا این انگیزه ها به صورت واقعی به وجود می آیند. بنا برآن، باید این احساس به وجود می آمد که برخی مدیران پیشگام نقش اساسی خویش را در این می دیدند که میان شعبات شرکت های خود، مطبوعات (گاه گاهی آگاهانه و در کوتاه مدت رهنمایی شده) و سرمایه گذاران مانند یک سخنور ماهر وساطت نمایند. مدیران پیش گام، به خصوص مدیران سازمان های غول پیکر در درازمدت هم در مقابل آن هایی که به رهبری آن ها باور ندارند و هم در برابر سرمایه گذارانی که سمت حرکت خود را واضح ساخته نمی توانند، فعال شوند. زیرا بعد ها نه تنها شرایط بلکه بررسی دوامدار و مطابقت آن ها نیز دشوار می گردد. بنا بر آن باید انکشاف درازمدت از لحظۀ جدایی سیستم های پس پرداخت دست به دست با مطالبات حد اقل مصروفیت با پرابلم های جدی شرکت ها صورت گیرد تا آن که اظهارها به دلیل عدم آگاهی طوری که در جریان بحران کنونی بیان گردید، مانند: ٫٫ما نمی دانیم که چه داریم؟،، ویا: ٫٫من خطرات را درک نه کردم،، به صورت مستقیم به یک جبران خساره بیانجامد. چنانچه امروز غیر قابل تصور خواهد بود که در ریاست یک شرکت کیمیایی کسی به فکر حفاظت محیط زیست نبوده و دراین باره به اداره های مسوؤل ذیربط اطلاع ندهد. در عین زمان باییست بر چانس های کسب عاید به شکل مثبت تر تأکید گردیده و توسعه داده شوند.

کمک ها برای سرمایه گذاری ها یا برای سرمایه گذاران

تمایل عمومی این است که چرخ اقتصاد توسط پروگرام های دولتی به جریان انداخته شود و یا به هر حال فعال نگهداشته شود. این امر با تجربه سی ساله قرن بیستم مطابقت می نماید. این که چگونه و چه وقت رفتار مصرف کننده گان تغییر می نماید، معلوم نیست. بسیار نا روشن تر این است که چه وقت و چگونه می تواند تقاضای مصرف کننده گان تحرک یابد و یا باید تحرک حاصل نماید. (سنجش اثر گذاری پروگرام های انکشاف اقتصادی به شکل روشن یک امر مشکل می باشد. بودجه های دولتی از طریق پروگرام های نجات به صورت فوق العاده به این امر اختصاص داده شده است). برای نجات آن باید همیشه پول بیشتر چاپ شود که بازارهای سرمایه را تحت فشار قرار می دهد. زیرا سودها خیلی پایین باقیمانده و تورم پولی آغاز می یابد. بنابرآن واکنش در برابر بحران به این مربوط خواهد شد که فعالیت سرمایه گذاری صورت گیرد. می توان گفت که هرگاه بسیاری از سرمایه های موجود به طریقی به کار برده شوند که انکشاف واقعی اقتصاد را تشویق نمایند، باید این ها اثرات پایدارتر و مهم تر برای حمایت کوتاه مدت مصرف و مرتبط به آن کاهش تمایل پس انداز به وجود آورند تا پروگرام های انکشاف اقتصادی پیش برده شوند.

اقتصاد بازار و بحران

بعضی ها به سبب بحران از ختم اقتصاد بازار (اقتصاد آزاد) سخن می گویند. البته برای یک مدت معین دولت نقش بزرگ تری دارد. شاید که دولت پیشرفت اقتصادی را سرعت بخشد. ممکن است که دولت برخی شرکت ها، به خصوص بانک ها را حمایه نماید. باید یک سلسله مقررات مورد مطالعه قرار گیرند. اما تمام این ها به هیچ صورتی اساس تصمیم اقتصادی برای اختتام بازار شده نمی توانند. همانطوری که ختم (از بین بردن) قواعد ترافیکی باعث پایان گرفتن تصادم در جاده نمی شود.



* داکتر ماکس گوتبرود Dr. Max Gutbrod

داکتر «م.گوتبرود» از سال ۱۹۹۰، به این سو وکیل و مشاور حقوقی است. وی در آغاز کارش در شهرهای «برلین» و «شتوتگارت» در «جرمنی» ایفای وظیفه می نمود. از سال ۱۹۹۶، به این سو در شهر «مسکو» مشغول کار می باشد. بخش اساسی کار او را مشوره حقوقی به شرکت های تجارتی و بانک ها تشکیل می دهد. موصوف نیز به دولت «روسیه» در جریان و روند قانونگذاری آن کشور، مشوره می دهد.

وی از سال ۱۹۹۳، در وکالتخانه« بکر و مک کینزی» Baker & McKenzie مؤظف بوده، از سال ۱۹۹۵ ، در این وکالتخانه پارنتر (شریک) میباشد.

** فهیم قیومی

فهیم قیومی تحصیلات خود را در سال ۲۰۰۳، در رشته حقوق در شهر «ماربورگ» واقع در «آلمان» به پایان رساند. بعد از اکمال دروه کار آموزی در محکمه مرافعه شهر »ماربورگ» ازآغاز سال ۲۰۰۶، به این سو به حیث وکیل و مشاور حقوقی، ایفای وظیفه مینماید.

وی در سال های ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ در ترکیب یک گروه از حقوقدانان کشور های «آلمان»، «ایران» و «افغانستان» در کورس های اموزش «محکمه عالی افغانستان» مسایل مربوط به حقوق اساسی، جزاء، آداب قضایی و اصول اجراات جزایی را تدریس نموده است.

بخش اساسی کار «قیومی» را مسایل حقوق جزاء، کار و حقوق مدنی تشکیل می دهد. موصوف از سال ۲۰۰۳ با داکتر «م. گوتبرود» همکار می باشد.




بـُــن بست در «افغانستان»


بـُن بست در «افغانستان»



نوشته «احمد رشید»

بررسیگر مجله 

«نیویارکر ریویو New Yorker Review»

گزارشگری از زبان «انگلیسی» به «پارسی»

بیت الله «مسعود» رهبر و جنگجوی پُر قدرت و به شدت بیرحم و ظالم «طالبان پاکستان»، به تازه گی ها به اثر ضربه راکت ا. م. امریکا، در «وزیرستان جنوبی» کشته شد. در هنگام یورش، او به شدت زیر تداوی بیماری گــُرده قرار داشت. او دراین حال با همسر جوان دومش بر تخت بام خانه خسرش روی چار چایی دراز کشیده بود. ساعت های یک بجه صبح بود. راکتی را که از طیاره بدون سر نشین که مردم محل به آن نام «زنبورک» ــ به سبب آواز وَز وَز گونه اش ــ داده اند، از سوی «سیا» اداره اطلاعات مرکزی ا. م. امریکا به سویش نشانه گرفته شده بود، بر این بام فرود آمد و او را به دو نیم شق نمود. زنش، پدر و مادرش و هفت تا نگهبانش، جای به جای کشته شدند.

مرگ «ب. مسعود»، نخستین دگرگونی ژرف را در راه نبرد علیه رهبران گزافه گر «پاکستان» از سال ۲۰۰۳، به این سو، نشانی نمود. در آن سال اعضای مهم «القاعده» که در کشور گرد آمده بودند، گرفتار و یا کشته شدند. در جریان سال های اخیر، «مسعود» و جنگجویانش که سر به بیش از بیست هزار تا می زدند، هفت بخش ساحه «اداره فدرالی قبیله یی» را که با «افغانستان» هم مرز اند، به تصرف کامل خویش آوردند.

این مرگ، «طالبان پاکستان» را که در ترکیبش چند گروه قبیله یی «پشتون» شامل هستند، در بحران شدید جنگ بر سر قدرت دچار ساخت. این امر، فرصت طلاییی را برای «سیا» و «آی. اس. آی» (اداره اطلاعات داخلی پاکستان) برای دست زدن به یورش تازه علیه گزافه گران، میسر ساخت. پس از آن که در ماه «اپریل» و «می» جنگجویانی که بر وادی «سوات» ــ واقع در شمال «اسلام آباد» نی بخش «اداره فدرالی قبیله یی» ــ سیطره یافته بودند، از آن جا رانده شدند، ارتش «پاکستان» اکنون با شدت بیش تر بر «طالبان پاکستانی» فشار وارد می نمایند. در میانه ماه «اگست» دو یاور نزدیک «ب. مسعود» در «ا. ف. قو «اسلام آباد»، در حالی که زیر تدوای بودند، گرفتار شدند. «ا. م. امریکا» هنوز هم نگران است و اکنون بر «پاکستان» فشار وارد می نماید تا نخست بر بخش جنوبی «وزیرستان جنوبی» برای محو «طالبان پاکستانی» دست به اقدام بزند و پس از آن بر بخش شمالی که در آن جا رهبران «القاعده» و هم چنان «طالبان افغان» پناه گرفته اند، دست به یورش و پاکسازی بزند.

در «وزیرستان شمالی» دو شبکه نیرومند «طالبان افغان» ــ یکی به رهبری «جلال الدین حقانی» و پسرش «سراج الدین حقانی» و دیگری زیر فرمان «گلبدین حکمتیار»، این جنگ سالار افراطی ــ که هر دو پشتون اند و از سال های هفتاد سده بیستم به این سو زنده گی شان به سر نخ کیسه پول «آی. اس. آی» بسته بوده است و هنوز هم به آنان اجازه فعالیت می دهد، به شدت فعال اند. جنگجویان «القاعده» نیز در «وزیرستان شمالی» به سر می برند. درکنار آنان، گروه های جنگی «پنجابیان پاکستانی» که به یورش های گونه گونه بر «هند» و «افغانستان» دست می یازند، نیز قرار دارند.

پرسش اساسی در این امر نهفته است که آیا اردوی «پاکستان» و «آی. اس. آی» که از سال ۲۰۰۱، به این سو از «طالبان پاکستانی و افغان» و هم چنان «القاعده» جانبداری همه جانبه نموده است، اکنون دست به دگرگونی رزم آرایانه و استراتژیک، نی تنها برای محو «طالبان پاکستانی» بل «طالبان افغان» و «القاعده» می زنند یا نی؟ تا هم اکنون اردوی «پاکستان» به «طالبان افغان» به چشم یک سرمایه رزم آریانه، دراز مدت و استراتژیک در نبرد علیه «هند» و دیگر رقبای منطقه یی خویش از یک سو و به حیث اهرم نفوذ بر «افغانستان» از جانب دیگر، نگاه می کرد.

برای «ام.امریکا» و جهان، پیروزی در نابودی شبکه های دهشت افگنی حیاتی می باشد. این امر، به ویژه پس از انتخابات پُرتقلب ریاست جمهوری در «افغانستان» که در ماه «اگست» صورت گرفت و بحران ژرف سیاسی و امنیتی را برای «افغانان» و نیروهای «غرب» به همراه آورد، از اهمیت بالایی بر خوردار است. با گذشت هر روز بر کوه سند ها و شاهد های تقلب در انتخابات افزوده می گردد. ما در نمایشی که در شبکه و جال جهانی اطلاعات یا انترنت، قرار داده شد، صحنه یی را دیدیم که مردی صندوق های رای را با ورقه های رای می انباشت.

جنگ بر سر «غنایم» در «منطقه قبیله ها»

از آن گاهی که «ب. مسعود» با «طالبان» پیمان همکاری بست و همراه با آنان بر وادی «سوات» در ماه «اپریل» دست یافت، و حضورش خطر جدی را به میان آورد، او به شدت مورد پیگرد قرار گرفت و برای سرش جایزه میللیون دالری تعیین شد. در این راستا، با یورش اردو در ماه «جون» در جریان یک جنگ خونین که برای ۳۱۲ سرباز و بیش از دو هزار جنگجو و تعداد نا معلوم مردم عادی، مرگ و میر له همراه آورد، از این وادی زیبا رانده شدند. همچنان بیت الله «مسعود» مورد هدف طیاره های بدون پیلوت و سرنشین «سیا» قرار گرفت.

این مرد خشن به شدت به «ابن لادن» نزدیک بود و مورد اعتماد ملا «عمر» و «حقانی» قرار داشت. او از آنان با فراهم سازی جنگجویان و رساندن یاری درعملیات دهشت افگنانه شان، جانبداری می نمود.او با نیرد شدید علیه اردوی «پاکستان» و گسترش نفوذش در ساحه قبیله نشین کشور، زمینه فراهم آوری پناه گاه ها را برای «القاعد» و «طالبان افغان» آماده کی ساخت.

او کسی بود که با مهارت شگفت انگیزی شبکه گسترده یی را برای پرورش بمگذاران انتحاری را به میان آورد. در میان آنانی که حاضر می شدند تا خویشتن را با بمی منفجر نمایند، کسانی در سن پایین تا کودک یازه ساله، نیز دیده می شد. کار وحشتناک دیگرش فرش گسترده ماین و بم های کنار جاده یی می باشد که خون و مرگ زیادی با خویشتن به همراه آورده اند. او هم چنان شبکه گسترده و خظرناک گروگانگیری را چنان سامان داد که از آن درک ده ها میللیون دالر به خزانه دهشت افگنان ریخته شد. تنها در همین سال، هفتاد شخصیت مهم در «پاکستان» به گروگان گرفته شدند. برای آزادی برخی حتا بیش تر از یک میللیون دالر پرداخته شد.

با نگاهی به پول باد آورده، لشکر عظیم پیروان کور و ساحه گسترده نفوذ، نبرد خونین و سختی میان رقبای «پشتون» بر سر جانیشنی «مسعود» و بالا تر از همه دست یافتن بر «غنیمت های جنگی»، در میان «طالبان پاکستانی» در گرفت. در خط این نبرد بر سر قدرت، دست روشن نفوذ «القاعده» و «طالبان افغان» به چشم خورد. ملا «عمر» و «سراج الدین حقانی» گروه های گونه گونه را برای اثر گذاری در این روند به «وزیرستان جنوبی» فرستادند.

بالاخر، به روز ۲۶ «اگست» یک موافقت تقسیم قدرت، در میان دو رقیب، شکل داده شد: حکیم الله «مسعود» مرد که ۲۸ سال دارد و دست پرورده بی رحم «بیت الله» که مسوؤلیت یک سلسله بم گذاری ها و انتحار ها را در «پاکستان» به دوش گرفته است، به حیث رهبر «طالبان پاکستانی» برگزیده شد.هم چنان «ولی الرحمان» رقیبش که نقش معاون «ب. مسعود» را به دوش داشت، «طالبان» را در «جنوب وزیرستان» که بخش زیاد جنگجویان در آن جا قرار دارند، رهبری خواهد کرد. هر دو وعده دادند که دست به کارزار بم گذاری تازه در «پاکستان» خواهند زد و به «طالبان افغان» یاری بیش تری خواهند رساند. تنها و تنها یک روز بعد، به روز ۲۷ «اگست» آنان به وعده خویش وفا نمودند. در آن روز، یک بمگذار انتخاری در شهر «تورخم» که محل مرزی میان «پاکستان» و «افغانستان» است و جایی برای گذر هزارها نفر میان دو کشور می باشد بر پاسگاه پولیس در همان محلی که جاده اش به وسیله نیروهای «ناتو» برای انتقال افزار جنگی مورد استافده قرار می گرفت، یورش برد و جان ۲۲ نفر را گرفت. پس از سه روز، به تاریخ ۳۰ «اگست» بمدار دیگری، در «سوات» دست به انتحار زد و با خویشتن ۱۵ پولیس را نیز کشت.

تصرف دوباره «سوات»

«طالبان پاکستانی»، حالا که دور رهبر جدید گرد آمده اند، شعار« تصرف دوباره» برای دست یابی بر «سوات» سر داده اند. این امر، خطر بزرگی را برای حکومت «زرداری» و رهبران نظامی کشور، که تصمیمگیرنده گان اصلی در «پاکستان» اند، به بار می آورد. یوریش تازه اردو علیه دهشت افگنان بر وادی «سوات» را می توان نخستین پیروزیش از سال ۲۰۰۱، به این سو، شمرد. اکنون نزدیک به دو میللیون نفر که در جریان این زد و خورد از خانه و کاشانه شان دست به فرار زده بودند، بار دیگر به خانه های شان باز گشته اند. «منگوره» که مهم ترین شهر در این وادی به حساب می آید، بار دیگر آغوشش را به روی کار و بازار گشود و شاگردان صد ها مکتبی که به وسیله «طالبان» به آتش کشیده شده بودند، در زیر خیمه ها به اموزش دست زدند.

با آن هم، در این جا وضع آینده با شک و تردید نگریسته می شود. هیچ کدام از بیست فرمانده جنگی که در آن جا به فعالیت ویرانگر دست می زدند، تا حال کشته و یا گرفتار نشده اند. مولانا «فضل الله» رهبر «طالبان»، هنوز ناپدید است و چنین اوازه هایی وجود دا رد که به شدت زخمی شده است. اما، یورش «طالبان» بر بر خی مکتب ها و پوسته های پولیس، نمایشگر این واقعیت تلخ است که «طالبان» در کوه های اطراف پناه گرفته اند.

هنوز هم اردو بایست دست به اقدام جدی تر برای نابودی «طالبان پاکستانی» بزند و همکاری تنگاتنگ میان «سیا» و «آی. اس. آی» در منطقه های قبیله یی، به میان بیاید. «ریچارد هالبروگ» نماینده ویژه «ا. م. امریکا» در امور «افغانستان» و «پاکستان» در جریان دیداری که من (ا. رشید) در میانه ماه «اگست» با او داشتم، از این اقدام ها به گرمی پذیرایی نمود. اما، بیان داشت که حالا اردو بایست به سوی «وزیرستان جنوبی» لشکر کشی نماید و آن جا را همانند «سوات» از وجود کثیف جنگجویان افراطی پاک نماید. در این راستا «ا. م. امریکا» جنگ افزار هاو حمایه مالی کمی تنها برای این گونه عملیات تدارک دیده است.

نماینده گان عالی رتبه نظامی و سیاسی دو کشور «انگلستان» و «امریکا» همه و همه، به افراد بلند مقام «پاکستان» توصیه نموده اند که دست به اقدام جدیی در «ویرستان جنوبی» بزنند.

اما، جنرال «ندیم احمد» فرمانده منطقه، پس از دیدار با «هالبروک» با روشنی بیان داشت ، ٫٫به ماه ها تدارک برای این گونه یورش نیاز است.،،

او به این باور است که نخست از همه بایداز بیرون از «وزیرستان» با بستن جاده ها و راه های تدارکاتی، بر گلوگاه آنان پای گذارد و از هوا بر مخفیگاه های آنان حمله نمود. افسران از روش چشم پتکان در این مورد کار می گیرند و دیده به راه دگرگونی وضع در «وزیرستان» و «افغانستان» می باشند. آنان از سال ۲۰۰۴ به این سو با نبرد حمله و گریز چریکی در ساحه های قبیله نشین رو به رو بوده اند. چریکان با استفاده از وضع دشوار گذار کوهستان در این جا به شدت بهره گرفته اند. پاکستان» همچنان از سیاست راندن جنگجویان در مرز «افغانستان» به جای نابودی کامل شان، پیروی می نماید. این امر نمی تواند رهبران سیاسی و جنگی «غرب» را راضی بسازد. زیرا سربازان «ناتو» در برابر گذر جنگجویان، بم گذاران و آنانی که دست به انتحار مرگبار خود و دیگران می زنند، از مرز، به شدت آسیب پذیر می باشند.

بهانه، عدم همکاری «هند»

افسران بلند رتبه «پاکستان» با روشنی بیان داشته اند که زمانی می توانند تا روش رزم آرایانه و استراتژیک جدید را روی دست بگیرند که «هند» سیاستش را در مورد «پاکستان» و هم چنان «کشمیر» تغییر بدهد. اردو در «سوات» به سببی پیروز گردید که بخشی از سربازانش را از مرز با «هند» که در آن جا بیش ازهشتاد فیصدش متمرکز شده است، به این جا سوق بدهد. کلید تشویق «پاکستان» برای یورش بر جنگجویان به دست «امریکا» دراین امریکا در این امر نهفته است که آن کشور به گرمی رابطه ها میان «هند» و «پاکستان» تلاش نماید. دراین صورت بخش زیاد سربازان می توانند از مرز با «هند» به سوی مرز با «افغانستان» گمارده شوند. دراین راستا، مانع بزرگ «لشکر طیبه» می باشد. تفاوت این گروه با «طالبان» در این حقیقت نهفته است که در خط یورش بر هدف هایی در «هند» و «کشمیر» فعال است. به باور مقام های «هند» این «حافظ سعید» رهبر «لشکر» که اکنون بدون درد سر در «لاهور» زنده گی می نماید، در یورش به «مومبی» دست داشته است. نهند »خواستار آن است که او را باید به زندان انداخت.

«پاکستان» حاظر نیست تا براین گروه یورش همه جانبه وارد نماید. درمیان گروه های جهادی، «لشکر» را می توان سازمان یافته ترین و و فادار ترین گروه دانست که با یاری «آی. آس. آی» از سال های هشتاد سده پیش، شکل گرفته و اموزش جنگی دیده است. اردو تا آن هنگامی که فکر می کند از سوی «هند» مورد تهدید قرار دارد، کوشش می نماید تا با تمام نیرو «لشکر» را حفظ و نگهداری نماید.

هم چنان دلیل حمایه «پاکستان» از «طالبان افغان» در خط خنثا سازی نفوذ «هند» از یک طرف و به مثابه نیروی بدیلی که بر آن به شدت می شود پس از خروج امریکاییان از «افغانستان» حساب نمود، از سوی دیگر، سیر می نماید. تا جایی که روشن است جانبداری از گزافه گران اسلامی در زراد خانه سیاست خارجی «پاکستان» در راه وارد کردن ضربه بر «هند» و نفوذ بر «افغانستان» جایگاه ویژه یی داشته و بر تاق بلندش قرار دارد. چنین امید نمی رود که دگرگونی ژرفی در این راستا به همین زودی ها رخ بدهد. سیاست رزم آرایانه حکومت «اوباما» این است که رهبران پاکستان» را به این امر متقاعد نماید که دگرگونیی در این امر وارد نمایند. به همین دلیل هر هفته، یکی ار بلند پایگان «ا.م.امریکا» به «پاکستان» سفر می نمایند و در این راستا کوشش به خرچ می دهند.

انتخاب ها در «افغانستان»

پناه گاه های «پاکستان» برای «طالبان افغان»، دلیل اصلی احیای مجدد این نیروها و گسترش نفوذ شان بر کشور و بار آوردن مرگ و میر برای سربازان «ناتو» شمرده می شود. اما، چنین به نظر می رسد که «طالبان» دلیل بسیار اساسی برای مهمیز زدن بحران پس از انتخابات ۲۰ «اگست» در این کشور نبوده اند

به یاد دارم که مقام های بلند رتبه «امریکا» درست در ماه «اپریل» سال ۲۰۰۸، برایم گفتند که افسران بلند مقام این کشور به «بوش» خبر داده بودند که وضع در «افغانستان» رو به وخامت رفته و از بد به سوی بدتر می رود. از این رو، برای حل بحران به سربازان بیش تر و پول زیاد تر نیاز است، بازسازی به کندی پیش می رود، هم زمان بایست بر «پاکستان» فشار بیش تر وارد گردد، انتخابات ماه «اپریل» ۲۰۰۹، برای مدت دراز به عقب انداخته شود. اما، «بوش» این همه هوشدار ها را نا دیده گرفت و تنها از «افغانان» خواست تا انتخابات را از ماه «اپریل» ۲۰۰۹ به ماه «اگست»، پس بیاندازند.

او همه این بار سنگین بحران را به دوش جانشینش گذاشت. آن گاهی که «اوباما» در ماه «جنوری» انتخاب گردید، بحران به نقطه اوجش فراز آمده بود. به همین دلیل، کشور های «پاکستان» و «افغانستان» در بالاترین بخش برتری های سیاست خارجیش قرار گفتند. «اوباما» در این راستا به تعداد ۲۱۰۰۰ سرباز افزود و میللیارد ها دلار یاری را برای باز سازی نیروهای امنیتی «افغانستان» و رشد اقتصادی کشور اختصاص داد و همراه با ان صد ها خبره و متخصص ملکی را به این کشور گسیل داشت. او تلاش نمود تا به سیاست ضد کشت تریاک روح تازه بدمد و پای کشور های همسایه را برای حل منطقه یی مساله به این جا بکشاند. این را می توان یک دگرگونی جدی خواند، اما، «اوباما» نی وقت و نی به منبع های لازم دسترسی داشت که این سیاست را جامه عمل بپوشاند.

به صورت نمونه، بانو «گریچن پترز» در کتابش زیر عنوان «تخم های دهشت افگن» از ژرفای دردسر و مشکل کشت تریاک پرده بر می دارد. او نشان می دهد که چگونه پول از درک فروش تریاک از سال ۲۰۰۱، به این سو به صورت سرسام آوری به دلیل عدم وجود یک برنامه جامع و همه جانبه مبارزه علیه آن، وجود اختلاف میان برخورد «امریکا» و«ناتو» و به ویژه «بریتانیا» بلند رفته است. حکومت «بوش» ــ که یگانه نیروی پُرتوان در آن بخش بود ــ نخواست تا جلو رفت و امد تریاک را سد بسازد و یا سلطانان و سرداران قاچاق تریاک راکه بخش زیاد شان به ساده گی شناسایی می شدند، به بند بکشد. تنها و تنها سال پار وزارت دفاع امریکا موافقت نمود تا سربازانش کاروان های تریک را رد یابی نماید. در ششماه اخیر، ما شاهد یورش های متعددد «نیروهای های ویژه امریکا» و «نیروهای کوماندوی افغان» دراین راستا بوده ایم. در نتیجه مقدار زیاد تریاک و ماده های کیمیایی که توان تبدیل تریاک را به هیروین دارند، به دست آمد و تعداد زیاد قاچاقبران تریاک گرفتار شدند. با آن هم «افغانستان» هنوز ۹۳ در صد هیروین جهان راتولید می نماید. آن گونه که بان و«پترز» می نویسد از درک درآمد همین تریاک، «طالبان» و دیگر جنک سالاران محلی که در قدرت شریک اند، به ثروت باد آورده یی دست یافته و اقتصاد وابسته به تریاک به تار و پود زنده گی مردم کشور نفوذ ویرانگری را وارد نموده است.

در حقیقت امر، امسال بخش، زیاد نیرو و زمان برای تدارک انتخابات برای این که آن را در فضای امنی بر گزار نمایند، خرچ گردید. در نتیجه، همه برنامه های دیگرِ، به تاق فراموشی گذاشته شدند. «هالبروک» در یک گفت و گوی خصوصی از این امر که انتخابات توجه را از عملی ساختن برنامه رزم آرایانه و استراتژیک «اوباما» به سوی دیگری جلب نمود به شدت ابراز تاسف نمود. «اوباما» درداخل کشور زمان آن را به دست نیاورد تا نشان بدهد که سیاستش درست بوده است و حالا خود انتخابات با چرک تقلب به شدت آلوده شده است.

درد سر دیگر برای «اوباما» در خط تیره گی رابطه هایش با «کرزی» قد بلند نمود. در این راستا «کرزی» در بهار امسال به این امر متقاعد شد که «اوباما» و «هالبروک» در صدد این امر اند که او را تعویض نمایند و انتخابات را زیر نظر یک اداره سرپرست، عملی نمایند. در حقیقت چنین نبود. اما، بیماری کژ خیالی و ترس واهی مبنی بر دید گاه تیوری توطیه از سوی «امر یکا» و «بریتانیا»، چنان به ذهن «کرزی» از سوی یاران نزدیک و برادرانش زرق و تلقین شده بود که از دیدن واقعیت نا توانش ساخت. این که انتخابات از سوی هواداران «کرزی» با تقلب همه جانبه آلوده گردید، نتجه این باور بود که امریکاییان در تلاش اند تا از یکی از رقبایش مانند «عبدالله عبدالله» و یا «اشرف غنی احمد زی»، جانبداری نماید. اما، این امر واقعیت نداشت. در حقیقت امر، با سرمایه گذاری کلانی که «اوباما» و «هالبروک» در مورد این کشور نموده اند، تنها و تنها این هدف را در برابر شان قرار داده بودند که انتخابات درست و پُراعتباری صورت بگیرد. با آن هم آن چی امروز روشن می باشد این است که ابعاد بزرگ تقلب در انتخابات، به اعتبار حکومت و حامیان غربیش به شدت ضربه وارد نموده است و باور «افغانان» را به آینده سامان دهی اجتماعی مبنی بر مردم سالاری، صدمه زده است. این امر، بیش تر به «طالبان» دست آویز می دهد تا بر این ادعای خویش پای بفشارند که آنان از این روند پیروز بدر شده اند.

«طالبان» در بخش زیاد امسال در وضع تهاجمی در کشور، قرا داشته اند. بر اساس گزارش «آ. کاردزمن» خبره یی در امور نظامی که مشاور نزدیک جنرال «مک کریستل» می باشدُ، تسلط «طالبان» که در سال ۲۰۰۳ از میان ۳۶۴ حاکم نشینی به ۱۶۴ تایش محدود بود، در زمان میان ماه «اکتوبر» سال ۲۰۰۸ و «اپریل» ۲۰۰۹ به بیش از ۶۰ فیصد بالا رفته است. در ماه «اگست»، ۴۷ سرباز امریکایی در اثر حمله ها جان سپرده و این ماه را به خونین ترین زمان برای ارتش «امریک»ا بدل نمود. در ماه «جولای»، تعداد این کشته شده گان به ۴۴ تن رسیده بود.

باید به یاد آورد که در ماه «اگست» که می توان آن را ماه کارزار ضد انتخابات خواند، «طالبان» توانستند تا جبهه های جدیدی را در شمال، غرب و شمال شرق کشور، جای هایی که در گذشته کم تر حضور داشتند، بگشایند. در روز انتخابات در شهر «کندز» در شمال شرق کشور که امن ترین جای به شمار می رفت، «طالبان» توانستند تا ۵۷ راکت را پرتاب نمایند.

پیش و پس از انتخابات، آنان دست به یورش های گونه گونه بر شهر ها، به شمول «کابل» و «کندهار» زدند، بر نیرو های امنیتی حمله نموده و سرک ها را با بم های مرگبار جاده یی فرش کردند. درست یک ماه پیش، هزار ها سرباز «امریکایی»، «بریتانیایی» و «افغان»، یک ماه پیش ازانتخابات دست به یورش همه جانبه بر ولایت «هلمند» زدند تا راه های تدارکاتی «طالبان» را از سوی «پاکستان» ببدند، مردم را از چنگال ایشان رها سازند و فضای امنی را برای رای دهی فراهم نمایند.

اما، رقم های قابل باور نمایشگر این واقعیت تلخ است که تعداد شرکت کننده کان برای رای دهی از یک تا پنج درصد در بخش عمده «هلمند» و «کندهار» بیش تر نبوده است. تنها در شام روز ۲۰ «اگست» بود که هواداران «کرزی» صندوق ها را با رای تقلبی انباشتند. در یک حکومتی در جنوب، مرکز های رای دهی بسته شد و تمام۲۳ هزار و نه صد رای برای «کرزی» ریخته شدند. در «باباجی» واقع در شهری در «هلمند» که نیروهای بریتانیایی آن را با دادن تلفات چار سرباز، دوباره به دست اورده بودند، ۱۵۰ رای ده از میان هشتاد هزار فرد واجب رای، پای صندوق رای ها حاضر شدند. نیروهای «بریتانیایی» در جریان شش هفته یورش بر «هلمند» ۳۶ مرده و ۱۵۰ زخمی برای آوردن وضع امن برای انتخابات، از خود به جای گذاشتند. چنین به نظر می آید که روحیه سربازان «غرب» در این وضع هراس آور سیر نزولی در پیش بگیرد.

چگونه تقلب در انتخابات راه باز کرد؟

در برابر «کرزی» چل تن دیگر به رقابت دست زدند. آنان به تعداد دوهزار وپنجصد سند را در مورد تقلب به «کمیسون رسیده گی به شکایت ها» ارایه داشتند. درمیان این ها ۵۷۰ تایش می تواند بر نتیجه انتخاب اثر وارد نماید.به زمان زیادی برای رسیده گی به این امر نیاز است.

اما، جای شگفتنی این است که درست چند ساعت پس از پایان انتخابات، «امریکا»، «ناتو» ، «اروپا» و «ملل متحد» به یکدیگر به خاطر این انتخابات پیروزمندانه، تبریک گفتند. هدف این شادباش ها «طالبان» بود که نتواسند جلو انتخاب را سد بسازند، اما برای «افغانان» که له سلامتش علاقه داشتند، به نظر خنده اور و مضحک می نمود.

تقلب به شیشه امید توقع ها و انتظار ها سنگ نا امیدی کوبید. در این روند هزارها ناظر از سفارت خانه «امریکا» و خارج شرکت داشتند. هردو نماینده گان «ملل متحد» و «جامعه اروپایی» ماه ها پیش موظف گردیدند تا معتبر بودن انتخاب راتضمین کنند. اما، «افغانان» و دیگر خبره گان جهان، در مورد تقلب به سفارت خانه ها هوشدار داده بودند.اما، تمام همبود «غرب» در «افغانستان» از گسترده گی این تقلب تکان خوردند. آن گونه که من در این آخر ها در نشریه های گونه گونه نوشته ام، دروازه تقلب ماه پیش هنگامی گشوده شد که «کرزی» دست دوستی به سوی جنگ سالاران محلی، سلطانان و سرداران قاچاق تریاک و مقام های بلند رتبه در ولایت ها که ترس از دست دادن قدرت و ثروت، سراپای شان را فرا گرفته بود، دراز نمود.

ریشه اشتباه ها

در این مورد بایست به روشنی یاد آور شد که اشتباه بزرگ زیر سر «ملل متحد» می باشد. موسسه یاد شده این بار خلاف انتخابات سال ۲۰۰۴، مساله بر گزاری انتخابات را به دست «کمیسون مستقل انتخابات» که اعضایش را «کرزی» تعیین نموده بود، سپرد. روز ۸ «سپتمبر» همین کمیسون که از سوی «ملل متحد» حمایه می گردد، اعلام نمود،٫٫ شاهد روشن و باورمندی را درمورد تقلب به دست دارد.،،.این کمیسون شمارش دوباره برخی آرا را اعلام داشت. مشکل و درد سر بزرگ اکنون این است که با پیروزی پُرتقلب در انتخابات، مساله مشروعیت بعدی نظام زیر سوال می رود.

اگر دور دوم انتخابات بر گزار گردد در کنار این که به آن اعتبار از دست رفته را می دهد، اما، کشور را برای مدت دراز درحالت فلج قرار می دهد. در این مدت، آتش اختلاف های قومی در می گیرد. آن گونه که می دانیم «کرزی» یک «پشتون» است در حالی که مادر «عبدالله» یک «تاجیک» می باشد. در این صورت، ما شاهد درگیری های محلی، سوقصد ها و پایان فرمانروایی نظم و قانوان خواهیم شد. در این جریان، «طالبان» به صورت روشن از حرف شان که مردم سالاری یک پدیده توطیه گرانه «غرب» می باشد، دفاع حواهند نمود. به ترین راه حل همانا ایجاد یک حکومت ایتلافی با حضور «عبدالله» و دیگر نامزدان ریاست جمهوری می باشد.

«اوباما» در «واشنگتن» از سوی جناج چپ «دموکراتان» زیر فشار است که او به رهبر جنگ دیگری بدل شده است. هم چنان او از جانب جمهوریخواهان محافظه کار با این باور که او برنامه بسیار بلند بالا و غیر واقعی را در مورد «افغانستان» در سر دارد، مورد نقد قرار می گیرد. از جانب دیگر، «امریکاییان» از جنگی که شرکت در آن از هر دو جنگ جهانی اول و دوم مدت بیش تری را در بر گرفته است، دل زده گردیده اند. برای اولین بار است که افکار عامه در این کشور از سیاست «اوباما» در مورد پیش بردن جنگ، ار او روی گردانده است. از جانب دیگر، برنامه «اوباما» برای دست یافتن به موفقیت، بایست تعهد های دراز مدت ــ کم از کم سه سال ــ را دربر بگیرد. سیاست مداران «دموکرات» برآن اند که بایست نشانه های این پیروزی پیش از انتخابات سال آینده «کانگرس»، نمایان گردد. اما فکر نمی شود که این توقع واقعی گرایانه و یا عملی باشد. ازسوی دیگر، «طالبان» نیز از این جدول زمانی «دموکراتان» آگاه اند. با برنامه «اوباما» چنین به نظر می آید که «امریکا» برای اولین بار پس از سال ۲۰۰۱، به این سو، مساله «افغانستان» را جدی گرفته است. برای پیروزی نی تنها به زمان، بل به جانبداری جامعه جهانی و حمایه خود «امریکاییان» نیاز است. امری که هنوز بر پیشانیش پرسش بزرگی برق می زند.

پس از آن که «اوباما» به تعداد ۲۱هزار سرباز تازه نفس به این کشور فرستاد، تعداد نریوهای «غرب» در این جا به ۱۰۰هزار نفر می رسد که ۶۸ هزار تای آن «امریکای»ی اند.چنین به نظر می آید که جنرال «مک کریستل»، خواستار سرباز بیش تر گردد. برنامه بزرگ «اوباما» این است تا تعداد سربازان «افغان» را تا ۲۴۰ هزار و پلویس را به ۱۶۰ هزار نفر بالا ببرد. قرار است تا این امر تا سال ۲۰۱۴، اجرا گردد. از سوی دیگ،ر خرچ جنگ در این کشور، ماهانه به مقدار چار میللیارد دالر از جیب مالیه دهنده گان «امریکا» بیرون می کشد.

از جانب دیگر، در منطقه تعداد زیاد مردم نگران این امر اند که مبادا «امریکا» و «ناتو» پیش از پایان ماموریت، این جا را ترک نمایند. در آن صورت، این «طالبان» اند که وارد «کابل» خواهند شد. برای «القاعده» توان بیش تر برای دست زدن به یورش دهشت افگنانه در سراسر گیتی میسر خواهد شد. «طالبان پاکستانی» توانایی بیشتری را برای «رهایی» بخش زیاد تر «پاکستان» به دست خواهند آورد. امید «طالبان» برای روزهای نبود نیروهای «غرب» در این منطقه بیش تر از پیش می درخشد.

با در نظر گرفتن تمام این وضع، بایست به روشنی بیان داشت که اگر نیروهای «غرب» می خواهند ابتکار عمل را در «افغانستان» به دست بگیرند، بایست به مساله «پاکستان» بر خورد جدی نمایند. بدون از میان بردن و محو پناه گاه های «طالبان پاکستانی و افغانی» در داخل این کشور، «غرب» هرگز به چنین برتریی دست نمی یابد. ارتش «پاکستان» تلاش می نماید تابا کند کاری در این زمینه، «امریکاییان» را چنان به مرز درمانده گی برسانند تا آنان حاضر شوند تا بهای بیش تری با ارسال جنگ افزار و پول، به این کشور بپردازند.

وضع در «بلوچستان»، نقطه داغ دیگر

برای درک ژرفای این دردسر بزرگ، به ترین اثر کتاب زیر عنوان٫٫زنده گی و یا نابودی برای همیشه :دو سال پر دردسر،، نوشته «نیکولاس شمیدل» می باشد. آن گونه که می دانیم «بلوچستان» بزرگترین ایالت در «پاکستان» می باشد. اما، در آن تنها و تنها ۱۲ میللیون نفز زنده گی می نمایند. از آن گاهی که «پاکستان» در سال ۱۹۴۷، به وجود آمد، قبیله های «بلوچ» علیه عظمت طلبی «پنجاب» که دارای ۸۵ میللیون نفوس است، سر به عصیان زدند. در این جریان، آنان پنج بار کوشیدند تا در برابر ستم ملی «پنجابیان» که با استفاده از ارتش، دست رد بر حقوق این مردم می زنند، از داشتن حق بهره گیری از منبع های گاز آنان را محروم می سازند و حضور متساوی سیاسی شان را منکرمی گردند، دست به شورش بزنند.

پنجمین عصیان شان در سال ۲۰۰۵، آغاز گردید. در این راستا به سبب فشار سنگین و نظامی «مشرف»، هزاران ملیگرای «بلوچ» به صورت مرموزی « «ناپدید» گردیدند.

بخشی از «بلوچان» جوان، اکنون دولت خویش را می خواهند. درماه «اگست» که فصل درس و مکتب آغاز گردید، شاگردان «بلوچی» حاضر نشدند تا بیرق «پاکستان» را برفراز مکتب های شان بیفرازند و یا سرود ملی سر بدهند. در همان ماه، ده تا مدیر مکتب غیر «بلوچ»، توسط چریکان مورد سو قصد قرار گرفتند. این امر، دهشتی و ترس را در میان ساکنان «پنچاب» ی به میان اورد. میر «سلیمان داوود» خانٍ «کلات» که سرکرده تمام قبیله های «بلوچ» است، به روز ۱۱ «اکست» تشکل شورای یک «بلوچستان مستقل» را اعلام داشت. او، هرگونه مذاکره با حکومت را تا آن گاهی که نماینده گان «ملل متحد» در آن حضور نداشته باشد، رد نمود. «شمیدل» با «خان بلوچ» و دیگر رهبران «بلوچ» ملاقات نمود و با شجاعت بی نظیر آنان را در جریان پیگرد نیروهای «آی. اس. آی» همراهی نمود. او درجایی از این اثر می نویسد، ٫٫در پایان سال ۲۰۰۶، به روشنی می توان گفت که بخش زیاد رهبران ملی گرای «بلوچ» کشته شده، یا به بند کشیده شده و یا درخانه های شات تحت نظر قرا داشتند.،، خان «کلات» از کان ها و معدن های «بلوچستان» به «شمیدل» چنین توضیخ داد،٫٫ ما برکان طلا نشسته ایم . اما، هر باری که حق خود را می خواهیم با ضربه خونین رو به رو می شویم.،،

حکومت ملکی به رهبری «زرداری» آتش بسی را با «بلوچان» سامان داد، اما، نتوانست تا تعهد های خویش را عملی بسازد. از این رو جنگ چریکی بار دیگر از سر گرفته شد. رهبران گذشته در «پاکستان» این حقیقت را که کشور شان دارای قوم ها و زبان های گونه گونه است و سیاست تمرکز قدرت به دست نظامیان راهی از پیش نمی برد، درک نمی کردند. عدم درک این امر از سوی ارتش، سبب شد تا «بنگله دیش» در سال ۱۹۷۱، از بدن کشور جدا گردد. فردا نوبت «بلوچستان» خواهد رسید.

در این کتاب، «شمیدل» فضای افسانه یی به شدت موج می زند، اما، چنان از ترسیم بلند بالایی انباشه شده است که گویی تصویز تمام قد «پاکستان» کنونی رادر برابر ما قرار می دهد. دراین اثر، تصویر های سیاسی با گفت و گوی های تکان دهنده یی راه باز می نمایند. در آن چهره های سیاسی ــ دینیی مانند مولانا «فضل الله» رهبر «طالبان» در «سوات» با رنگ آمیزی سور ریالستی نقش یافته است. از او چنین چهره کریهه را ترسیم می نماید،٫٫مرد کوتاه قدی با شگاف بزرگی مانند سیاه چالی در میان دندان های پیشرویش... موی های چرک و روغن گرفته... تنه چنان چاق و چربو داری که به مشکل می تواند نفس بکشد. با لنگی سیاهی که بر سردارد و تبسم احمقانه یی بر لب های قیتانیش، بر تصویر این دهشت افگن بیرحم خط پایانی می کشد..،،

این اثر با تمام ارزشش ژرفای وضعی که در این سامان جاری است، ارایه نمی دهد.

پرسش اساسی به باورمن این است که آیا اردوی «پاکستان» و رهبران سیاسی کشور با تهدیدی که «طالبان» و دیگر خشونت ها برای همه مردم کشور، با دست های خود شان خلق نموده اند، مقابله جدی می نمایند یا نی؟ پاسخ دادن عملی به این سوال در وضعی که حالت ها در «افغانستان» و «پاکستان» رو به وخامت می روند، از اهمیت بزرگی بر خوردار است.

پایان

روز ۲۸ سنبله ۱۳۸۸ هـ. خ.

۱۹ سپتمبر ۲۰۰۹ ع.

شهر «گت تینگن» در «جرمنی»                 

ما، اسطوره و واقعیت/ بخش اول

ما،

اسطوره و واقعیت

بخش اول



زایش و فرو ریزی فرهنگ ها

آن گونه که می دانیم عامل های جغرافیایی، از آن میان رود خانه ها، نقش تعیینگری را در شکل گیری تاریخ انسانان بازی نموده اند.

«ابن خلدون» (۱۴۶۰-۱۳۳۲)، تاریخ نگار حوزه تمدنی ما، که برای بار اول تاریخ این بخش را از دیدگاه ساده حادثه نگاری به سوی بررسی عامل های عینی و تاریخنگاری به مفهوم دقیق کلمه متحول ساخت، به این باور است که همبود های اجتماعی انسانی از حالت ابتدایی، وحشیگری، عشیره یی، طایفه یی و قبیله یی با عبور از روند دشوار گذار همبستگی شدید، تنگاتنگ، محکم و قهرمانانه، به یک جامعه پــُرنظم دست یافته اند.

حاصل این تلاش پـُر کژ و مژ و دشوار، دست یافتن به سرچشمه های توانایی انسانی و طبعیی و آرام آرام شکل دهی روند فرهنگی معین می باشد. در جریان دگرگونی های بعدی، این نیرو و توان از درون فروکش می نماید و فرهنگ یاد شده، راه سراشیبی را پیش می گیرد.

دردرازای تاریخ، ما شاهد این اوج گیری ها و سپس فروریزی ها بوده ایم. این امر را می توان در حوزه مان، از فرمانروایی «عیلام» تا فروریزی «ساسانیان» مشاهده کرد. این امر، در مورد سرزمین ما نیز می تواند مصداق بیابد.

رقم ها و داده های باستانشناسی

سرزمینی که اکنون ما آن را «افغانستان»، می نامیم، دارای تاریخ کهن می باشد.

براساس کاوش های باستانشناسی، به روشنی دیده می شود که این محل پیوندگاه فرهنگ های مهم شرقِ میانه، آسیایِ مرکزی، آسیایِ جنوبی و شرقِ دور می باشد.

گروه ها، طایفه ها، عشیره ها، قبیله ها و قوم های گونه گون در عصر و دَور «دیرینه سنگی Palaeolithic»، در این سرزمین زنده گی می کردند.

این اصطلاح به دوره یی به کار می رود که «انسان خـِــرَدمند Homo Sapiens» از سنگ برایش افزار کار می سازد. این دوران از دونیم میللیون سال پیش آغاز و تا ده هزار سال پیش از میلاد عیسا، را در بر می گیرد. بعد، دوره های افزار سازی فلز، پا در میان می گذارد.

از دره «کور Kur» واقع در «بدخشان»، در نزدیک دهکده «بابا درویش»، به اثر کاوش هایی که در یکی از مغاره ها در سال (۱۹۶۹)، اجرا شد، اثر هایی به دست آمده است که از دوره دیرینه سنگی تا عصر آهن (۵۰۰۰۰ تا۱۹۰۰ پ. ع.) را دربر می گیرد. همچنان در این جا، توته هایی از جمجمه انسان «نندرتال Neanderthal» سر از گور بیرون کرده است. از دیدگاه بشر شناسی، این اصطلاح علمی به انسانی به کار می رود که دارای جثه نیرومند بوده است. نمونه یی از این جسد انسانی، در دره یی به نام «نیندر» در ناحیه «دوسلدورف»، واقع در «جرمنی»، کشف شده است.

از این نگاه، تمام انسانان مربوطه به «گروه قفقازیCaucasoid » را که در دوره یخچال های اول در اروپا، غرب و مرکز آسیا، زیست می کردند، وارد این دسته بندی می گردد.

جای تاسف هست که بررسی بیش تر بر این یافته، بنابر بحرانی که در جریان بیش از چار دهه کشور را فرا گرفت، اجرا شده نتوانست. آقای «ل. دوپری» باستانشناس و «افغانستان» شناس معروف، که کار بررسی را بر آن آغاز نموده بود، این آرمان را با خویشتن به گور برد. در کنار این جسد، ابزار دیرینه سنگی که (۳۰) هزار سال پیش، مورد استفاده بوده، نیز به دست آمده است.

برخی سندها، شاهد این امر اند که فرهنگ «نوسنگیNeolithic » که بر پایه رام کردن جانداران، استوار بوده، در این جا وجود داشته است. اثر های دَور و عصر مفرغ، گواه برآن اند که در این جا بازمانده های فرهنگی پیش و پس از تمدن وادی «سند» وجود داشته است.

این جا، شاهراه داده و ستد بازرگانی میان«چین»، «بین النهرین» و «مصر» در عصر مفرغ بوده است. لاجورد مهم ترین سنگ قیمتی یی بود که از این جا، دردل آن سرزمین ها راه یافته بود.

به این گونه، دردرازای تاریخ، گروه های گونه گون مردم از این سرزمین گذشته و برخی در آن ساکن شده اند. بر اساس آخرین رقمی که در سال (۱۹۸۶)، به دست آمده است، در این سرزمین، پنجاه و پنج گروه قومی، زنده گی می

نمایند. قومان ساکن در این سرزمین را می توان به سه دسته بزرگ تقسیم نمود :اقوام «هند ــ اروپا» یی، «ترکی» و «ترکی- مغولی».

تاریخ سنتی یا عنعنه یی ما

آن گونه که آگاهی داریم به صورت عموم تاریخ سرزمین و حوزه تمدنی ما بر پایه بررسی ها و کاوش های دانشمندان اروپایی یا گسترده ترش غربی، استوار است. این یافته ها از نیمه سده نزده ام در دسترس قرار دارد. گذشته از آن، در هاله یی از اسطوره، قصه و افسانه و بخشی از تاریخ واقعی قراردارد. این امر ریشه در افسانه هایی دارد که سینه به سینه و به صورت شفایی برای ما رسیده اند. در متن این قصص، چهره های ویدایی و اوستایی که با گسترش باور زرتشتی پهنای بیش تر یافته است، جلوه گر اند. این تاریخ سنتی تا پایان دوره «ساسانی» که در آن رسم تاریخ نویسی نیمه رسمی جان می گیرد، ادامه می یابد. «خدای نامگ» را می توان تبلور این تلاش دانست.

پس از گسترش اسلام، این اثر که به گونه های متعدد جان سالم از تهاجم بدر برد، به وسیله «روربه» یا «ابن مُـقفع» (۷۵۷) به عربی بر گردانده شد. این باور وجود دارد که کسان دیگری هم به برگردان این کتاب دست زده اند. پس تر ها، برگردان پارسی آن که بر پایه ترجمه «ابن مقفع» استوار اند، به شکل نثر و نظم نیز صورت گرفت. در میان این ها، معروف ترینش «مقدمه کهن تر شاه نامه» است که به دستور «منصور عبدالرزاق» حکمران «خراسان» در سال (۹۶۰) صورت گرفت. برخی به این باور اند که همین اثر پایه اساسی «شاهنامه»، نوشته «فردوسی» را که در سال (۱۰۱۰) تکمیل شد، می سازد. آن گونه که روشن است واژه «شاه نامه» برگردان ساده و جدید «خدای نامگ» می باشد. این اثر، گسترده ترین بیان تاریخ سنتی به حساب می آید.

این تاریخ سنتی و یا عنعه یی را می توان به چار دوره تقسیم نمود :

الف) شاهان «پیشدادی» که با «گیومرث»، بنیاد گذار نظام شاهی آغاز می یابد. این ها را می توان شاهان اسطوره یی خواند که بر همه موجودهای این دنیا فرمان می راندند. اینان در نبرد دایمی با دیوانی اند که آنان را «اهریمن» خلق نموده است. آنان راه و رسم زنده گی را می آموزند، هنر و فن را معرفی می کنند و نهاد تمدن را شکل می دهند.

ب) شاهان «کیانی» را می توان به دو خط رده بندی کرد:اولی از «کیقباد» آغاز می گردد و به «کیخـُسرو» که همراه با جنگجویانش به صورت اسرار آمیزی ناپدید می شود، پایان می یابد. دومی با «لــُهراسپ» شروع و با شکست «دارا» به دست «سکندر» ، مهر ختم می خورد.

پ) شاهان «اشکانی» اند که بیان کوتاهی در مورد شان وجود دارد.

ت) شاهان «ساسانی» از «اردشیر» تا به «یزد گــِرد» سوم که با هجوم عربان به دوره اش نقطه پایان گذاشته می شود.

آن چی در این میان جالب است، این امر می باشد که در این تاریخ سنتی، ما رد پایی از «مادها» و «هخامنشیان» را نمی یابیم. به باور بسیاری دانشمندان، از این که نامی از «کوروش» و «داریوش» و دیگر و دیگر .…برده نشده است، ناشی از تسلط باور «زردشتی» در آن دوران می باشد.

«یار شاطر»، کاوشگر معروف و دبیر «دانشنامه ایرانیکا» در این مورد چنین می نویسد :

"به این گونه، در تاریخ سنتی ما به جای بررسی نقادانه واقعیت ها، به ترکیبی از افسانه، اسطوره، قصه، تخیل، پندار گرایی، اخلاق گرایی، بیان پـُـرمبالغه کردار قهرمانان، وفاداری، بلند پروازی ها، قربانی ها، آرمان ها، آرزو ها و دیگر و دیگر بر می خوریم. در این جا، انسان اسیر و در بند سرنوشت محتوم است. آن چی در این تاریخ دیده می شود، نگاه قدرتمندان دوران «ساسانی» است که به آن شکل داده اند."

مورخان نامدار ما نیز بدون این که دید نقادانه یی به این امر بیندازند، این افسانه ها و اسطوره های اولی را وارد تاریخ ساخته اند.

  • «فیض محمد» کاتب، «هزاره»، در اثرش به نام «سراج التواریخ» (۱۴-۱۹۱۲) از «کیان و پیشدادیان» تنها، آن هم با نقل قولی از دیگران، نام می برد و به این باور است که در آن زمان این سرزمین را «کابلستان و زابلستان» می خواندند. به این گونه، او هم به گفته «رشید وطواط» بدون "جدا کردن سره ازنا سره" اسطوره ها را وارد تاریخ می نماید.

  • احمد علی «کهزاد» کسی که در حال و هوای برتری نژادی «آریایی»، در آن سال هایی که «هیتلر» به شیپور این امر، پـُـف بزرگ می نمود و حکمرانان کشور زیر سیطره «استبداد کبیر» با آن همنوایی نشان می دادند و سر تایید تکان می دادند، با شور و شوق به این امر می پردازد. او که خود ده سال تمام بر کرسی ریاست «انجمن تاریخ»، ــ در حالی که روشنفکران آزاد اندیش سر به نیست شده بودند و یا در سیاهچال ها به سر می بردند ــ قرار داشت در اثرش به نام «تاریخ افغانستان» (۱۹۴۶)، در بحث «پیشدادیان» به اضافه صفت بلخی، با استناد به «اوستا» از «پیشدادیان» با روشنی به نام "شاهان اولیه» یاد می نماید. بعد، او در جریان بحث در مورد «یما» او را "اولین پادشاه آریایی" می خواند. به این نوشته توجه کنید تا به ژرفای افسانه یی و اسطوره یی بودنش پی ببرید، "باید بگوئیم که در آن دورۀ مسعود نه گرمی زیاد وجود داشت و نه سردی نه عمر بود و نه مرگ نه ارواح خبیثه وحسد و کینه و بغض تولید کرده می توانست. همه مردم مستریح و آرام می زیستد."

جالب است که یک مورخ و آن هم کسی که بر چوکی ریاستش نشسته است، بدون پرسش و نقد، این را می نویسد و به آن باور دارد. در این تصویر، جز خیال در مورد یک زندگی آرمانی، چیز دیگری به چشم نمی خورد. این را می توان تصویر بلند بالایی از بهشت گمشده و شهر طلایی خواند و بس. تا همین اکنون، برخی از نویسنده گان ما هنوز هم در این حال هوای تخدیری به سر می برند.

  • بعد ها، با شگفتی مورخ دیگری مانند «غلام محمد غبار»، آن هم در نیمه دوم سده بیستم، در اثرش به نام «افغانستان در مسیر تاریخ»، این اسطوره را تکرار نموده یاد آور می گردد که «ازی دهاکا یا ضحاک» پادشاه «سامی» بر این جا یورش برده و به سیطره «پیشدادیان» که در وجود «جمشید یا یما» متبلور بود، پایان می بخشد. او دیدش را بر اسطوره هایی که در «شاهنامه ها» آمده اند، بدون این که نگاه پــُر نقدی بر آن ها بیاندازد، و خط فاصل میان افسانه و واقعیت را بکشد، استوار می سازد.

  • این امر را «ع.ح. حبیبی» مورخ دیگر ما، باز هم در نیمه دوم سده بیستم، در اثرش به نام «تاریخ مــــختصر افغانستان»، (۱۹۶۷)، با آن که خود می گوید، "کوشش می نمایم که حتی المقدور جنبه های تاریخی را جستجو نمایم" همان افسانه «یما» را که خود می داند بر پایه «خدای نامه» ها که بعد ها «شاهنامه» ها یاد می گردند، استوار است، تکرار می نماید.

  • «صدیق فرهنگ» مورخ دیگر ما نیز در اثرش به نام «افغانستان در پنج قرن اخیر» (۱۹۸۸) از دوران «زرتشت» که خاستگاه چنین اسطوره هاست، حرف زده و آن را آغاز تاریخ ما می داند.


همین اکنون هم برخی از پژوهشگران ما بر این نکته پا می فشارند و نام های گونه گونه آریایی سراسر فرهنگ نام های ما را اشغال نموده اند.

به این گونه، بر پایه داده های این بخش، نمی توان نگاه تاریخی عینی به گذشته انداخت.

دوره تاریخی

برای این که نگاه ژرف برگذشته اش بیندازیم، بایست لایه های گونه گون زنده گی، به ویژه فرهنگی آن را به کاوش و بررسی بگیریم.

به باور من، اگر بررسی گذشته مان را در چارچوب و تنگنای جغرافیای سیاسی کنونی سرزمین ما در بند بکشیم، نگاه به گذشته، از یک سده و اندی بیش تر راه به دور دست ها، باز نمی نماید.

بر همه روشن است که «انگلستان» و «روسیه» که در پایان سده نزده ام عیسایی چنان ابر قدرت جهانی به حساب می رفتند که در سرزمین اولی آفتاب غروب نمی کرد و در دومی قلمروش از برآمدگاه خورشید در «آسیا» تا غروبگاه در «اروپا» گسترش یافته بود، چون جاندار «هشت پا»، یا به لفظ قدیمی ها «اختاپوت Octapus»، در جوار ما راه باز نمودند.

این دو کشور جهانگیر، حرف نهایی را در مورد سرنوشت و حتا کشیدن دیوار خانه دیگران، می زدند. همین دو، بر آن شدند تا ازفرش گسترده قومیی که در جریان حادثه های پُر از فراز و نشیب تاریخ این جا شکل گرفته بود، به وسیله خط کش منفعت های جهانگیری شان، سرزمینی برای ما قیچی و برش نمایند. به این گونه آنان مرز و بومی که شباهت به لحاف قورمه یی یا به تعبیر دیگر چپن پینه پینه یی فقیر یا درویش ــ از دیدگاه قومی ــ داشت، به اندازه قد و اندام رهبران این جا، بریدند و به رویا و خواب «امیر آهنی» که کشیدن چار دیواریی را در دورادور خانه اش، آرزو می نمود، تحقق بخشیدند.

به این ترتیب، کشوری به وجود آورده شد ــ از دید مرز بندی های سیاسی ــ که از اقلیت های قومی ساخته شده است.

پس، به باور من، برای این که بتوان بــه گذشته نظر داشت، اول ازهمه به این مرزها دربند نشد، زیرا به شدت به گسترش و کاهش رو به رو بوده است، و دوم باید به حضور فرهنگی بیش تر توجه نمود، زیرا این پدیده، مرز را نمی شناسد.

باز هم اگر بخواهیم چارچوب سیالی را فرض نمایم، بایست به عامل جفرافیایی به ویژه دریا ها توجه نمود. به این گونه می توان از سرزمین میان سه آب سخن زد. به این معنا که مرز و بومی را در نظر داشت که در دوسوی دریای های «اندوس، اباسین و یا سند» از یک سو، «اکسوس، جیحون و یا آمو» از سوی دیگر و «سیحون، سیر دریا، شاش و یا جک سیر تیزJaxartes» از جانب دیگر، قرار داشته است. این جا، مثلث یا سه گوشه فرهنگی بزرگی را می سازد. البته آن گونه که روشن است، حضور دست آورد های فرهنگی را نمی توان در کناره های این آب ها و یا دریا ها، دربند کشید. اسپ تیز تگ فرهنگ، دیگر این آب ها را به ساده گی شنا می نماید وصدای شیهه اش از آن سوی دریا ها، شنیده می شود.

اگر ــ برای این که دروازه نقد بسته نگردد ــ در چارچوب همین مرز بندی به بررسی بنشینیم، پیش از آن که سرزمین ما زیر لایه هایی ناشی از مهاجرت و یا هجوم مردمان «هند ــ اروپا» یی، قرار بگیرد، دراین میان سه آب، تمدن درخشانی به نام «سند» و «هلمند» وجود داشته است.

سر آغاز فصل تاریخ ما

از آن جایی که مانده های این تمدن در بخش ها و شهر های این ساحه کشف شده است، به نام تمدن «سند» یا وادی «سند» و شهر هایی که درکنارش قراردارند، یاد می گردد.

برای این که حضور ما در این تمدن روشن گـــردد، بــاید یــاد آور شــد کــه شـــهر «موندی گگMundigak » واقع در سی و پنج ک. م. شمال غرب «کندهار»، د رکنار دریای «کشک نخود» که شاخه یی از دریای «ارغنداب» می باشد و در سال (۱۹۵۱) به وسیله باستانشناسان فرانسه یی صورت گرفت، نقش مهم را به دوش می کشد. هم چنان تپه ده «مراسیDeh Morasi Ghudai » که هردو بخش های یک شهر بزرگ بوده اند، در این راستا جایگاه پــُراهمیتی دارد. به باور باستان شناسان، این دو جای، به دوره پیش از تاریخ، تعلق دارند و در ردیف شهر های «موهنجو دارو» و «هَررَپ په»، در «پاکستان»، «بیستون» در «ایران» و «شانیدار» در «عراق» قرار می گیرند و همه و همه تمدن وادی «سند» را می سازند.

البته باید یاد آور شد که نفوذ فرهنگ، از این ساحه ها گسترش می یابد و تمدن میان سه آب این سرزمین چون «سند و آمو، و سیر دریا» با تمدن میان دو رودخانه «دجله ــ فرات» پیوند می یابند.

کشف این تمدن (۱۹۲۰)، تکان شگفت انگیزی را در دنیای باستان شناسی، از خود به جای گذارد. این کار، دو اثر بزرگ و روشن بر دید دانشمندان گذارد:

ــ نخست این که در خط تاریخ، تمدنی به صورت کامل جدید کشف گردیده است

ــ دوم این که تمدن یاد شده پیش از هجوم و یا آمدن مردمانی که به زبان «هند اروپا» یی سخن می زدند و فرهنگ مربوط شان در وجود «ویدا» و «اوستا»، تبلور می یابد، وجود داشته است.

این سند ها در اثر بررسی های عملی نشان دادند که تمدن کشف شده، به گذشته دور میان سه هزار و ششصد تا یک هزار نه صد، پیش از عیسا، پیوند دارد. در حالیکه زمان، در کهن ترین سرود های «ویدا» یی و خواهر هم تنی اش «اوستا» یی، در اولی به بیش از هزار و پنجصد سال و دومی به بیش از هفتصد سال پیش از عیسا، نمی رسد.

آن گونه که می دانیم در میان هزاره سوم و دوم پیش از عیسا، تمدن ها یا شهرهایی در وادی «نیل»، «دجله ـ فرات» و «سند» سربلند کردند. این را باید یاد آور شد که بود و حضور همین ده های دهقانی ــ زراعتی یاری رساندند تا این شهر ها و تمدن ها به میان بیایند. تولید کشت و کار کشاورزی در این ده ها، سبب شد تا زمینه رشد و شکل گیری برای لایه و قشری که می توانستند به امور سیاسی ــ دینی و یا فنی بپردازند فراهم گردد. به همین سبب، خاک پُربار و آماده برای کشت در «موندیگک» و تپه ده « مراسی» که در بر گیرنده وادی «هلمند» می باشد، زمینه را برای رشد وادی «سند» فراهم نمود.

جایگاه ده های ما در این تمدن

چارچوب بزرگ این فرهنگ را می توان از «پامیر»، «آمو» و «سیر» دریا در شمال، دو طرف دریای «سند» درجنوب و شهر های شرقی «ایران» در غرب، دید. البته این فرهنگ در این چارچوب تنگ و تـُرش باقی نمی ماند و راه اش را به دور دست ها، باز می نماید.

«موندیگک» و تپه ده «مراسی»

«ل.دوپری»، در زمینه چنین ابراز نظر می نماید، ٫٫باید یاد آور شد که این دوجای در افغانستان، در برپایی تمدن «سند» نقش بزرگی را به دوش کشیدند." (افغانستان۱۹۹۷). در این راستا، «ژین ماری کاسال Casal Jean Marie» در سال (۱۹۶۱) در «موندیگگ» دست به کاوش زد و «ل. دوپری» در سال (۱۹۶۳)، به کاوش در تپه ده «مراسی» پرداخت. هردو، در روشن ساختن دوران پیش از تاریخ در این سرزمین، نقش بزرگی داشته اند. به باور اینان موندیگگ» آهسته آهسته از یک دهکده زراعتی و کشاورزی، با نشانه های از حالت نیمه ساکن نیمه کوچی، همراه با گدام، ممکن به پایتخت ایالتی تمدن «سند»، بدل شده بود."

«فوگــِـل سانگ، ویللــِم Vogelsang,Willem»، نویسنده کتاب «افغانان» (۲۰۰۲)، (این اثر به سبب پذیرایی که از آن صورت گرفت، درهمان سال، دو بار به دست نشر سپرده شد. ط.) آن گاهی که در مورد تمدن «سند» حرف می زند، با اشاره به اهمیت «موندی گک» آن را تمدن «هلمند»، نامیده و آن را موازی با تمدن «سند» می خواند.

با این نگاه، می توان به روشنی یاد آور شد که سرزمین میان دریای «آمو»، «سند» و «سیحون»، نقطه های مهم تمدن «سند» (۱۵۰۰- ۴۰۰۰ پ.م.) را می سازند. این تمدن را می توان آغاز فصل تاریخ این سرزمین خواند. حضور و بود جای هایی چون «موندی گک Mundigak» و تپه ده «مُــراسی Deh Morasi Ghundai» در نزدیکی «کندهار» که به دوران «دیرینه سنگی»، پیوند دارد، گواه روشن این امر اند.

وضع کنونی

از پایان هزاره دوم پ.ع. به بعد، ما شاهد مهاجرت مردمان مربوط به خانواده های زبان «هند ــ اروپا» یی به سرزمین ما هستیم. چنین به نظر می آید اینان به گروه زبانی «هند ــ اروپا» یی کهن و یا پیشین، که در دشت های فراخ جنوب «روسیه» و یا «اوکراین» میان هزاره چارم و سوم پ.ع. می زیسته اند، پیوند دارند. برخی از واژگان این دو زبان نشان می دهد که گوینده گان به کشت می پرداختند، چارپایان اهلی به همراه داشتند. بالا تر از همه این که از عرابه هایی که با اسپ رانده می شد و مهم ترین نقش را در یورش های جنگی به دوش داشنتد، بهره می گرفتند.

شاخه های فرعی این زبان، به دو بخش «هند ــ ایرانی» و «هند ــ آریایی» تقسیم می گردند. «هند ــ ایرانی» شامل زبان های «پارسی»، «کردی»، «پشتو»، «بلوچی» و دیگر و دیگر می گردد. زبان «هند ـ آریایی» در بر گیرنده زبان های «هندی»، «بنگالی»، «نیپالی» و دیگر و دیگر می شود. از این امر می توان نتیجه گرفت که گوینده گان زبان «هند ــ آریایی» پیش تر از سخنوران «هند ــ ایرانی» وارد، این بخش شده اند. تبلور آن را می توان در وجود زبان های دوگانگی «ویدا» (۱۵۰۰پ.ع.) و «اوستا» (۷۰۰پ.ع.)، دید.

کسانی که به زبان های غیر «هند ــ اروپا» یی سخن می زدند، آنانی اند که پیش از مهاجرت و یا هجوم مردمی که به زبان «هند ـ اروپا» یی گپ می زدند، در این سرزمین می زیسته اند. در این جا ما به زبان «براهو» یی بر می خوریم که مربوط زبان «دراویدی»، زبان مردمان جنوب «هند» است. بعد ها گوینده گان شاخه هایی از زبان «هند ــ اروپا» یی، باشنده گان اصلی را به جنوب «هند» راندند. اما، زبان «براهو» یی در وادی های ژرف شرق «بلوچستان»، به حیاتش ادامه داد.

حضور قدرت ها

بر پایه سند های تاریخی که از آن میان سنگ نوشته ها در آن نقش مهم دارند، «مادها» برای بار اول در این حوزه پــُر پهن دست به ایجاد سلطنت با شکوهی زدند. سیطره این فرمانروایی از «بین النهرین» درغرب تا «باکتر» در شرق ادامه داشت.

بعد، «کوروش» کبیر، شاهنشاه «هخامنشی (۵۳۰ -۵۵۰) پ.ع.)، «مدیا» را شکست داده بر این جا دست یافت.

«داریوش» اول، (486-522)، پایه های این فرمانروایی را تحکیم بخشیده و بر ولایت های: «هریوا یا آریــا Haraiva/Areia»(هرات)، «باکتریاBacteria/Baxtish » (بلخ)، «ستاگیدیا Thatagush/Sattagydia» (غـزنی تا دره سند)، «اراکوزیا Arachosia/Harauvatish» (کـــندهــار) و «درنگیانا Zarangiana-Drangiana/Zaranka» (زرنــــج یـــا سیـــستان) (Gandara/Gandhara) (گندارا- گندهارا) دست یافت.

یادداشت :

نام هایی که با خط مایل درج شده اند، تلفظ «پارسی کهن» می باشند.

از نوشته «کسیاس Ctesias» طبیب یونانی در دربار «خشیار» دوم، شاه «هخامنشیان» (۳۵۹-۴۰۴ ق.ع.)، ما با مردمی به نام «باختریان» و از «هـیرادوتوس Herodotus» با مردمی به نام «سکا یان Scythian» بر می خوریم که در «افغانستان» کنونی می زیستند. «سکا یان» در پایان سده هشتم پ.ع. از شمال وارد سرزمین پهناوری شدند.

بعد، «السکندر» بزرگ (۳۲۷ پ.م.) جای «هخامنشیان» را پُر می کند.

به دنبال آن دوران فرمانروایی خاندان «سلوکی» منسوب به «سلوکوس ۳۵۸-۲۸۱ پ.ع.) می رسد. این نام، مربوط خانواده یی است که پس از «السکندر» بر این سرزمین فرمان راندند. سپس خانواده «مـَــوریای Mauryas » از «هند» در وجود «آشوکا Ashoka» جای آنان را می گیرد.

بعد، نوبت خانواده های محلی «یونان ـ باختر Bactrian-Graeco»، سپس «پارتیان Parthians»، «کوشانیانKushans »، «ساسانیانSassanid » و «هپتالی Hepthaliesیا یفتلیانEphthalites » و دیگر و دیگر...می رسد.

آن گونه که می دانیم، عربان همراه با دین اسلام، پس از دوصد سال لشکر کشی، با یاری مردم خود این جا، بر این سرزمین دست یافتند. اما، سیطره سیاسی آنان به صورت کامل، چند روزی بیش دوام ننمود. مردم با یاری حس آزادی خواهی، در وجود «طاهریان»، «صفارییان»، «سامانیان»، «غزنی یان» و دیگر و دیگر... از فرهنگ، به ویژه زبان خویش، با تمام وجود دفاع نمودند.

این جریان تند کوچ کردن ها و یورش ها، کاشیکاری زیبای قومی و زبانی را در این سرزمین به میان می آورد.

بی دلیل نیست که «مارگن شترنی»، زبان شناس معروف نارویایی، که از سال (۱۹۲۴)، به بعد به بررسی این امر در کشور دست می زند، این جا را «گنجینه» بی بهای، زبان و فرهنگ یاد می نماید.

«افغانان»، یکی از توته های این کرباس و پرده کاشیکاری قومی را می سازند.

اکنون به آن پرداخته و در نوشته دیگر به رنگ های دیگر این کاشیکاری قومی دست خواهم زد.

افغانان

تاریخ قوم «افغان»، مانند همه قومان دیگر، از اسطوره آغاز می گردد و راه به سوی واقعیت باز می نماید.

در این جا باید از «افسانه و اسطوره» حرف زد تا به واقعیت دست یافت.

اسطوره ها

تاریخ اولی «افغانان»، در هاله یی از اسطوره ها و افسانه های پیش از تاریخ پنهان است. نویسنده گان و مورخان «افغان»، به دلیل های گونه گون، حتا تا جنبش «روشنایان» در سده شانزده ام عیسایی به کار رد یابی پیشینه قومی شان چنان کم توجه یی نموده اند، که به مشکل می توان به سندهای ثـــُـقــه و موثق در این باره، دست یافت.


ما و این دیدگاه

الف ــ اصل یهودی

کهن ترین اثری که در آن اشاره هایی در این زمینه صورت گرفته است، کتاب «آئین اکبری »(۹۸ ـ ۱۵۹۷)، نوشته «ابوالفضل» می باشد. او، در این اثرش با اشاره گذارایی می گوید که «افغانان» خویش را اولاد بنی «اسراییل» می دانند.

نویسنده گان دیگر پس از این اثر، چون :آخند «درویزه» در اثرش به نام "تذکره اشرار و ابرار"(۱۶۰۳ ـ ۱۶۱۳)، «نعمت الله هروی» در کتابش به نام "تاریخ خان جهانی و مخزن افغانی" (۱۳ ـ ۱۶۱۲)، همین امر را بدون دقت لازم، تکرار می نمایند.

آن گونه که اشاره شد، «نعمت الله هروی» در کتابش به نام "تاریخ خان جهانی و مخزن افغانی"، هنگام سلطنت «جهانگیر» شاه «مُغول» در «هند» در سده هفده ام، نظریه اصل یهودی را گسترش بیش تر داد. به باور او، «افغان» پسر بزرگ «ساول» یا به زبان «عبری» شاول، ملقب به ملک «تالوت» می باشد. بر اساس روایت «انجیل» او به وسیله «سامویل» قاضی، و با رای مردم، به حیث اولین شاه «اسراییل» برگزیده شد. او همچنان یاد آور می شود کـه دود مان «افغان» ده نسل به «ابراهیم» و بیست نسل به «آدم» می رسد!

به این گونه، این «افغانان» در «فلسطین» زنده گی می کردند. نسل های بعدی آنان، اسیر «سارگون» دوم، شاه «آشوری» (722 پ.م.) می گردند. اینان بعد توسط «بخت النصر» شاه «بابل» که «بیت المقدس» را در سال (586 پ.م.) فتح و یهودان را به «کوهستان» یا «غور» تبعید می نماید، از آن جا رانده می شوند.

دیدگاه های دیگران

اروپاییان آن گاهی برای بار اول با این مساله روبه رو می شوند که وارد این جا می گردند.

« ونسیت تارت، هنری. Vansittart,Henry»، در سال (۱۷۸۴)، به کتابی به نام «اسرار افغانه»، نوشته مولوی «خیر الدین»، بر می خورد. در اصل این اثر فشرده کتابی است که «حسین ولد صابر» آن را به پشتو نوشته بود. او ترجمه این اثر را با نامه یی به سر«ویللیام جونز. Jones,William»، کسی که برای بار اول به وجود زبان های «هند ــ اروپایی» متوجه می گردد، می فرستد. همو بود که نظریه یهودی بودن «افغانان» را رواج بیش تر می دهد.

از او به بعد اروپاییانی مانند «برنس، الکساندر. Bernes Alexander» (۱۸۳۲) ، «مورکرافت، ویللیام. Moocraft William» (۱۸۲۵) ، « ماسون، چارلز. Masson, Charles»، «روز جورج.Rose, H.G. » (۱۸۵۲) ، (بـِللــِو، هِنری. Bellew, Henry) ، «راورتی، هِنری. Raverty,H.G. » (۱۸۵۴) تا «دانشنامه یهودی»، با دست یابی به برخی سند ها و گفتار های سنتی و عنعنه یی، «افغانان»، به شمول گفته یی از امیر «دوست محمد»، اینان را از اولاد «اسراییل» می گمارند.

اما، ٫٫مونت ستوارت الفنستون، Elphinstone,M.۱۸۱۴) اولین دانشمند اروپایی بود که این نظریه را زیر سوال برد. بعد این «برناد دورن» (۱۸۳۶) شرق شناس به نام است که بررسی های خویش را بردیدگاه علمی و دانشی استوار می سازد. او این قوم را شاخه یی از مردمان «هند ــ اروپا» یی می داند.

البته این را باید یاد آور شد که بررسی بسیار مهم را در این زمینه «مارگن شترنی Mogenstierne» (۱۹۹۷) زبان شناس معروف نارویایی، به پیش برده است.

آن گونه که بیان شد، از نگاه دانش زبان و واژه شناسی، هیچ گونه پیوندی میان زبان«سامی» که «عبری» و «عربی» به آن دسته تعلق دارد و زبان «افغانی» (پشتو) وجود ندارد. زبان دومی شاخه یی از زبان «هند ــ اروپا» یی می باشد.

ب ــ اصل اسلام

کیس، قیص، قیص الاسلام یا عبدالرشید

«افغانان»، در اسطوره هایی که تاریخش به پس از گسترش اسلام می رسد، سعی برآن دارند تا به شکلی از شکل ها، خویشتن را به «افسانه های» دینی پیوند بدهند.

بر اساس این گونه سنت شجره نویسی «افغانان» ـ صرف نظر از این که تا چی پایه ارزش دارد ـ همه به این باور اند که به «قیص یا کیس» جد مشترکی، پیوند دارند. آنان به این عقیده اند که «قیص» نزد «محمد» پیامبر اسلام می رود و مسلمان می گردد. پیامبر اسلام، بر او نام «عبدالرشید» را می گذارد. بر اساس همین افسانه، «خالد بن ولید» فرمانده معروف اسلام زیر فرمانده یی او، به فتح «سوریه» موفق می گردد.

مورخان «عرب»، بر عکس این افسانه، نامی از «قیص» نمی برند. آنان همچنان در مورد واژه «افغان» نیز خاموش اند.

در «دانشنامه اسلام» در این مورد چنین اشاره یی صورت گرفته است :

"ریشه این نظریه، به کتاب «جهان خانی و مخزن افغانی» می رسد. این امر، در بین مسلمانان رواج فراوان دارد که اصل و نسب خویشتن را به «محمد»، پیامبر و یا بازمانده گانش برسانند.".

به این گونه، می توان به این نتیجه دست یافت که این دیدگاه، به صورت کامل، به اسطوره و افسانه تعلق دارد.

در این راستا، اسطوره ها و افسانه های دیگری نیز در این مورد وجود دارند :

۱/ «افغانان» یا «پتانان»، به این باور اند که «کیس» در کوه «د کیسه غر» (به زبان «افغانی» یا «پشتو» به معنای کوه «کیس») در «خراسان» یا «خراسان کاکر» به خاک سپرده شده است. این ساحه، در ایالت «ژوب» در غرب کوه «سلیمان» ـ اکنون در پاکستان ـ قرار دارد. سلسله کوه های «سلیمان» میان دریای «گومل» و شمال دریای «سند» واقع شده است.

۲/ بر اساس افسانه دیگری، کشتی «نوح» پس از فرو کشی توفان، بر یکی از قله های کوه «سلیمان» فرود آمد.

۳/ بر پایه اسطوره دیگری، «سلیمان»، پسر «داوود» (۹۳۴ پ.ع.) پادشاه «یهود»، برای ازدواج با «بلقیس» باری به نیم قاره «هند» سفر نمود. آن گاهی که او از این جا، سوار بر تختِ پرنده یا قالینچه پرنده اش بر می گشت، «بلقیس» از او خواهش نمود تا برای آن که آخرین نگاه را بر زادگاهش بیاندازد، لحظه یی در آن جا توقف نماید. به این گونه،« تختِ پرنده » اش، مدتی بر قله کوه فرود آمد. از آن پس،این قله به نام «تخت سلیمان» یاد می گردد. این قله هم اکنون بیش از سه هزار متر بلندی دارد.

روشن است که ریشه این باور به افسانه های سنتی پیوند دارد.

بر اساس نوشته «حبیب الله تژی» در اثرش به نام «پشتانه» برخی تلاش می نمایند تا نسب «افغانان» را به "بنی اسرائیل، قبطیان، مصریان، مغلان، ارمنیان، تاتاریان، هپتالیان، ساکان، راجپوتیان، برهمنان، جتان، یونانیان، ترکان و حتا عربان" برسانند.،،

او خود پس از بررسی دیدگاه های گونه گونه، به دریافت زبانشناسان باورمی یابد. بر مبنای این امر «افغانان» به آن گروه زبانی تعلق دارند که به «هند- اروپا» یی، دسته بندی و معروف شده است.

واقعیت ها

بسیاری از نویسنده گان «افغان» در سده بیستم به ویژه در دهه سی، در خط تلاش برای رد یابی و یا ساختن یک نوع هویت خاص و ویژه، آن هم ملی و نو، سعی می نمودند تا این امر را طرح نمایند که «احمد» مربوط به قوم «ابدالی» ــ با تاکید بر «درانی» بودنش ــ بنیادگذار کشور «افغانستان» است. در حالی که او چنین هوایی برای ایجاد کشوری به نام «افغانستان» در سر نداشت. از همین رو، بخش زیاد تاریخنگاران او را به نام شاهنشاه ابدالی یا درانی و هم چنان شاه خراسان، خوانده اند.

این تلاش، یک نوع خط «سرخ» و «ممنوعه» یی را با گذشته دراز این سرزمین، که به باور خود آنان تاریخ بیش از پنج هزار سال و بیش تر دارد، می کشد. به این گونه، تاریخ کشور، ره از سده هژده به پیش نمی برد.

بر اساس دیدگاه برخی مورخان ــ تا جایی درست هم هست ــ امیر «عبدالرحمان» (۱۹۰۱–۱۸۸۰)، را بنیاد گذار «افغانستان» کنونی می دانند.(ل. دوپری.۱۹۹۷) درهمین زمان بود که مرز های بین المللی کشیده شد و «عبدالرحمان» به گفته خودش به یکی از«آرزوها و رویا» های دیرینه اش، دست یافت.

او، این سرزمین را یاغستان می خواند. برخی آن را سرزمین رام نشدنی، سرزمین آزاد و یا سرزمین منفرد و یگانه می خوانند.(ل.دوپری.۱۹۹۷).

واژه «افغان» در متن های کهن

واژه «افغان» یک نام کهن است. می توان دیدگاه هایی را در این مورد، چنین رده بندی کرد :

۱- برخی دانشمندان از آن میان آقای داکتر مجاور احمد «زیار»، به این باور اند که که واژه «افغان» در سند های دوره «ساسانی» به ویژه سنگنوشته «شاهپور» اول (۲۶۰-۲۷۳ پ.ع.)، در «تخت جمشید»، بــه شکل واژه ا ــ بگان A-bagan و ا ــ په گانA-Pagan حک شده است. (برگرفته از نامه هایی که با هم مبادله نموده ایم.۲۰۰۶).

۲- زبان شناسان دیگر، به ویژه برخی از ریـشه شناسان، به این باور اند که واژه «افغان» از کلمه اشواکا Ashvaka که یک واژه «سانسکریت» می باشد و معنای اسپ را دارد، گرفته شده است.

۳- «پانینیPanini » زبان شناس سده پنجم ع. آن را آشواکایاناAshvakayana ثبت نموده است.

۴- «ورها میهیرا.Varaha Mihira» (۵۸۷-۵۰۵) باشنده «اوجینِ» واقع در «هند»، فیلسوف، ستاره شناس و ریاضیدان هندی می باشد. از او اثر معروفی به نام «پنکا- سیدهانتیکا Panca-Siddhantika»، یا "پنج رساله" در مورد دانش ستاره شناسی «یونان»، «مصر»، «روم» و «الکسندریه» به جای مانده است. در این اثر، در کنار دانش ستاره شناسی، می توان تصویر کامل «هند» سده ششم عیسایی را دریافت. او برای بار اول در اثرش به نام «برهات سمهیتا Samhita Brhat»، این واژه را به شکل اواگانهAvgana ــ باید یاد آور شد که مردم همین اکنون آن را «اوغان» یا «اوگان» تلفظ می کنند ــ به کار برده است. او در مورد چنین می نگارد،"در زیر قلمرو این ستاره دنباله دار، سرزمین های زیر قرار دارند: سنگر های کوهی، پهلویان، سوتیان، کولان، اوگانان...و مردمِ بیدادگر و خود خواه».

۵- «هیون- سانگ Hüen-Tsang» (این نام دارای تلفظ های گونه گونه است. من همان بخش انگلیسی اش را بر گزیده ام. ط.) راهب و زایر چینی که در سده هفتم ع. به زیارت معبد های بودایی به این جا سفر نموده بود، ازمردمی به نام "آــ پوکین و یا اوــ پوکین A-Pokier/O-Pokier" و یا ابوجان یا ابوگان Abojan ذکر نموده است. این واژه، با تلفظ همان دوره در «چین» نزدیک به اوگان یا افغان می باشد.

من، به این باورم که «عربان»، واژه «اپگان» را به اصطلاح معرب ساخته اند. آنان بر اساس دستگاه صوتی خویش، حرف (و) را به (ف) و (گ) را به (غ) تبدیل نموده و جمع آن را افاغنه، بر اساس دستور زبان خود شان، ساخته اند.

پایان بخش اول


ما، اسطوره و واقعیت/ بخش دوم

ما،

 اسطوره و واقعیت

بخش دوم

واژه «افغان» در متن های نو

«افغانان»، در سده های هشتم و نهم عیسایی، آن گاهی که نیروی جنگی قابل توجه یی را در خدمت «جهان گشایان» بزرگ در خط اصل داد و ستد فراهم می آورند، حضور تاریخی می یا بند.

در این مورد پروفیسر «ارمندرا کمار تاکورThakur,A.K. » در اثرش به نام "هند و افغانانبررسیی محل فراموش شده(۱۵۷۶ ۱۳۷۰)" یاد آور می شود،نیروها و واقعیت های محیطی، از «افغانان» جنگجویان سر سخت بار آورد.. به همین دلیل، هرگاهی که جهانگشایان مسلمان و یا سلطانان «دهلی» بر آن می شدند تا به نبرد سنگینی دست بزنند، از سر کرده گان افغان و لشکریان ایشان بهره می گرفتند."

این امر، بر اساس نوشته «فرشته» (۱۲۹۲/۵۸۸از خدمت به «سبگتگین» (۹۹۷-۹۷۶ م.) آغاز و هم چنان تا بازی بزرگ در سده بیستم عیسایی و اکنون، ادامه می یابد.

در اثر های زیر، واژه «افغان» را چنین رد یابی می توان کرد :

۱در کتاب "حدودالعالم من المشرق الی المغربکه نویسنده اثر ناشناس باقی مانده است و در زمان «محمد بن احمد فریغون»، از آل «فریغون»، معاصر «نوح بن منصور»، مربوط بــه خانواده «سامانی»، که در (۹۸۲/۳۷۲نوشته شده است، در فصل "گفتگو در باره کشور هندوستان و شهر هایشدر شماره (۴۸)، صفحه (۱۶الف ـ اصل اثرو صـــفحه (۱۹ترجمه «مینورسکی»، زیر نام «ساول»پس از ذکر «گردیز» در شماره (۴۷آن را شهر مرزی میان «غزنین» و «هندوستان» می خواندسپس، او یاد آور می شود که این شهر بر فراز دره یی قرار دارد و در میان آن، دژ یا حصار نیرومندی با سه دیوار ساخته شده است و باشنده گان این جا "خاریجتمی باشنداو بعد در مورد «ساول» ــ ممکن همان «شال» باشد که «بیهقی» از آن بار ها ذکر نموده است ــ چنین می نویسد،یک دهکده خوشگوار و زیباست و بر فراز کوهی قرار دارددر آن «افغانان» زنده گی می کنندآن گاه که شما به سوی «هوسی نان» می روید، راه از میان دو کوه می گذردهنگام گذر از این راه، انسان بایست از هفتاد و دو آب (دریابگذردراه پُر از خطر ها و دهشت ها ست."

او همچنان زیر شماره (۴۹در مورد شهر «هوسی نان» چنین می گوید، شهری است در محل گرم و داغ و برصحرایی قرار دارد." او در جای دیگر در شماره (۵۰در مورد شهر «نین هار» یا «بنی هار» ــ ممکن همین «ننگرهار» کنونی باشد ــ یاد آور می شود،"جایی هست که در آن شاه سعی می کند خویشتن را مسلمان نشان بدهد (به عبارت خود «حدودالعالم...» " مسلمانی نماید") و زنان زیاد دارداو سی تا زن مسلمان، افغان، و هندو داردزنان دیگرش یا به عبارت «حدود العالم...» و "دیگر مردماز میان گروه های بُت پرست، گرفته شده اند.

۲) «عُتبی Otbi»، محمد بن عبدالجبار. (فوت۱۰۴۹/۴۲۷). نویسنده تاریخ «یمینی» استاین اثر درباره دوره «سامانیان»، تمام دوره «غزنیان» و خاندان دیگر استاو، آن را به زبان عربی نوشته و بعد «ابوالشرف ناصح بن ظفر جرفادقانی (گلپایگانی)» که یکی از دبیران دوره «سلجوقی» می باشد، آن را به زبان پارسی بر گردانده استاو در این اثرش، در فصل "ذکر افغانیانچنین می نویسد،"...سلطان از بهر دفع جمعی از طوایف افغانیان که مصاعد قلال و معاقل جبال وطن ساخته بودند و بوقت معاودت سلطان از غزو قنوج دست تطاول با ذناب حاشیت او یازیده بودندمشغول شد و خواست بر ایشان تاختی کند و آشیانۀ ایشان برباد دهد و مادۀ فتنۀ آن قوم منقطع گردانداز غزنه بیرون آمد و آوازهء قصد جانبی دیگر بر آورد و نا گاه در سر ایشان افتاد و شمشیر در ایشان بست و خلقی را به فنا آورد..."

۳ابو ریحان محمد «بیرونی»، ریاضیدان و فیلسوف معروف «خوارزم» (۱۰۵۰-۹۷۳/۴۴۲-۳۶۲نویسنده کتاب «هند» یا"تحقیق ماللهند» می باشداین کتاب اثری است درباره دین فلسفه، ادبیات، جغرافیه، گاه شماری، وقایعنگاری، ستاره شناسی، سنت ها و رسم و رواج ها، بخت، طالع بینی و قانون های کشور «هندوستان». او در فــــصل هژده ام در صفحه (۱۰۲در جریان بحث روی سر چشمه دریای «سند»، و مرز شمال و شمال غرب «هند»" می گوید، این دریا از کوه های «اونانگ» در سرزمین «ترکان» سرچشمه می گیرد...در این جا، برف هرگز آب نمی شود...فاصله میان قله کوه و سطح مرتفع «کشمیر» دو فرسخ است...این جا دورترین جایی است که سوداگران ما، مال های خویش را رسانیده می تواننداز آن جا پس تر، هرگز نرفته انداین جا، مرز شمالی «هند» را می سازددر کوه های مرز غربی «هند» تا وادی «سند»، قبیله های متعدد «افغان» زنده گی می کنند."

۴خواجه «ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی»، (۱۰۸۰-۹۹۵/۴۷۰-۳۸۵در اثرش چار بار از «افغان شال» ذکر می نماید.واژه شال یا شار همان شهر یا شهرستان معنی می دهداین محل، در شهر «غزنی» وجود داردآرامگاه «سبگتگین» پدر «محمود» در آن قرار داشتبه گفته «بیهقی»، سلطان «محمود» در آن جا کوشک یا کاخ با شکوه یی، بنا نهاده بوددر صفحه (۷۲۱تاریخ «بیهقی»چنین آمده است، "...و روز آدینه بیست و یک ماه بسلامت و سعادت بدارالملک رسید و به کوشک محمودی (ستوده یا ستایش شده.ط.)بافغان شال بمبارکی فرود آمد."

۵ابوسعید عبدالحی بن ضحاک بن محمود «گردیزی» در اثرش به نام "زین الاخبار"(۱۰۵۰/۴۴۱در صفحه (۱۰۲چنین می نویسد،چون امیر(مسعود)، به «هُپیان» ــ در سمت شمال «کابل» و صورت دقیق در «پروان» قرار دارد.طــ رسید، آن جا مقام کرد و امیر مجدود رحمه الله به دو هزار سوار ملتان فرستاد، و امیر ایزید یار (پسرشط.) را سوی کوهپایه غزنین فرستاد، که آن جا افغان عاصیان بودند و گفت آن ولایت نگهدارتا خللی نباشد..."

۶بر اساس نوشته «فرشته» (۱۱۹۲/۵۸۸اردوی «معززالدین محمد بن سام» از گروه های قومی گونه گونه از آن میان : «ترک»، «افغان» و «تاجیک» متشکل شده بوداز آن سو، در ارتش «پریتوی راج»، مردمان «راجپوت» و در کنار شان سوارکاران«افغان» قرار داشتنداین امر نشان می دهد که «افغانان» در هر دو سوی جبهه، دست به جنگ می زدند.

۷) «ابن بطوطه»، جهانگرد معروف که در سده سیزدهم دست به سفری از «مراکش» تا «چین» زد، در یادداشت هایش می نویسد که «افغانان» در جای هایی میان «غزنی » و «سند» زنده گی می نمایند.

۸) «بابر»، شهنشاه مغولان «هند» در سده شانزده ام عدر یادداشت هایش که به نام "تزوک بابریمعروف هست یاد آور می شود که در جنوب «کابل» مردمانی به نام «افغان» زنده گی می نمایند.

۹برخی از دانشمندان به ویژه زبان شناسانی که در مورد زبان های گونه گونه و به خصوص کهن و قدیمی ما، دست به کاوش در محل زده اند، به این باور می باشند که ممکن ــ هنوز بر بررسی ها توافق همه جانبه صورت نگرفته است ــ «افغانان» همان «ساکاSaka» یا «ساکایان» که یونانیان آنان را «سکیتScyth » می خواندند، بوده باشندتصویر این قوم در رواق کاخ «داریوش بزرگ» (فر.۴۸۶-۵۲۲ پیش از میلاد)، که به نام «اپادانا»، یاد می شود، به شکل نیم برجسته، شناخته شده استآنان پیراهن و تنبان به بر دارند و چنان دستمالی به سر بسته اند که سر، زنخ و گردن شان را پوشانیده استموی های دراز لشم و ریش همانند دارنددر سند های دیگر، از آنان به نام «باکتریان» یاد می گردد.

بعد، اینان در سده دهم عبه سوی جنوب با گذر از گذرگاه های مهم و عبور از قله های شامخ آن، در سرزمین های میان«فراه» و کوه های «سلیمان» ساکن شده باشند.

***

اما کوچ کشی بزرگ و دسته جمعی «افغانان» به جنوب و غرب، در سده سیزده عیسایی، صورت می گیرد.

به باور پروفیسر «تاکور» این امر، با یورش مغلان آغاز می گردددر آن هنگام، بیش از پانزده شهزاده از «آسیای مرکزی» در زیر چتر حمایت الــغ خان، که یکی از سردارن جنگی «محمود» بود، «پناه» آوردنداو بعد ها به نام سلطان «بالبان» معروف گردیدوی توانست تا در برابر یورش «مغلان» مقاومت سر سخت نماید.

واژه پشتو

اما، واژه «پشتو» یا «پختو» که «هندیان» آن را «پتان» تلفظ می نماید، برعکس واژه «افغان» تازه مورد استعمال قرار گرفته استزبان پشتو، به گروه زبانی «هند ــ اروپا» یی تعلق دارد و با زبان های پارسی، کردی و بلوچی از یک شاخه انددانشمندانی چونمورگن شترنی Morgenstierne»، «مایرهوفر Mayrhofer» و «بــــراندن شتاینBrandenstein » در مورد ریشه واژه پشتو، به این باور اند که این مساله مورد اختلاف، قابل بحث و بررسی می باشد. (مورگن شترنیافغانان» ص.۱۷)

به همین دلیل،"دانش نامه اسلامآن را واژه هندی شده می داند و به این باور است که واژه «افغان» در مورد قبیله «ابدالی»که بعد ها «درانی» نامیده می شوند، بــه کـــــار مـــــی رود و واژه «پتان»، قــبیله «غلزایی» را در بر می گیرد.(د.ا.ص.۲۱۶).

به صورت عموم «افغانان» که در شرق و جنوب شرق کشور زنده گی می کنند ــ به باور برخی نویسنده گان، این امر را بیش تر روشنفکران مربوط به قبیله «غلزی» در آغاز دهه سی سده بیست رواج داده اند و اکنون هم بر آن پای می فشارند ــ آن را مورد استفاده قرار می دهند.

در خط اسطوره های دینی، بار دیگر این باور مطرح می گردد که لقب پتان را «محمد»، پیامبر اسلام، به «قیص یا عبدالرشید»به اثر شجاعت و دلاوریش اعطا نموده استاز آن جایی که الفبای عربی، فاقد حرف پ می باشد، اسطوره بودن این امر روشن تر از خورشید است.

برخی از نویسنده گان افغان تلاش دارند تا این واژه را به کلمه «پکتیکا» که «هیرادوتوس» مورخ معروف یونانی، در اثرش آن را به کار برده است، پیوند بزنند.

در اثر «هیرادوتوس Herodotus»(سده پنجم پ.م.) که به تاریخ «هیرادوتوس» معروف است، می توان در مورد به کاوش پرداخت.

در این اثر پدرتاریخ در صفحه (۱۹۲)، کتاب سوم، هنگام گفتگو درباره «داریوش» و مالیاتی که از ایالت های امپراتوریش به دست می آمد، در صفحه (۹۳اصل اثر، «پکتیکا Pactyica» را در رده سیزده امین ایالت قرار داده چنین می نویسد، سیزده امپکتیکا Pactyica»، همراه با «ارمنیا» و همسایه گانشان، تا «بحیره سیاه» مقدار ۴۰۰تـَـلنت (واحد وزن طلا در «یونان» که برابر به ده گرام می گرددط.) همچنان در صفحه (۲۲۹کتاب چارم، صفحه (۴۴اصل کتاب، همین اثر می نویسد،" «داریوش» بخش زیاد«آسیا» را تصرف نمودبعد اراده کرد تا بداند که دریای «سند» در کدام جای به بحر «هند» ــ پس از «نیل» یگانه دریایی هست که در آن«تمساح» یافت می گردد ــ می پیوندد.

"او برای رسیدن به این هدف، گروهی از مردانی را که به گفته آنان باور و اعتماد داشت، برای کشف فرستاد.

" «سکی لاکسScylax » باشنده «کاریاندیانCaryandian » به سرکرده گی این گروه از «کسپاتیروس Caspatyrus » در محله «پکتیکا Pactyica» با سواری کشتی بر ساحل شرقی دریا سفر کردند تا به بحر رسیدندبعد به سوی غرب، درکنار ساحل راندند و پس از ســفر سی ماهه یی، آنـــان به جــایی رسیدند که از آن جا شاه «مصر» دریانوردان «فنیقی Phoenicians» را، آن گونه که من پیش تر اشاره نموده ام، برای دریا نوردی به دور «لیبا» فرستاده بود. «داریوش» پس از آن که این دریانوردی پایان یافت، «هندیان» را زیر سیطره اش آورد و دست به دریانوردی به بحیره جنوب زد."

بسیاری دانشمندان و زبان شناسان مانند «مارگنشتیرنی Morgenstierne»، زبان شناس معروف اهل «ناروی»، نیز آن را زیر سوالیه برده است.(نگاه کنید. «پشتو» و «پتان» و دیگر و دیگر...۱۹۴۰)

"دانشنامه اسلامدر مورد چنین می نگارد،برخی زبان شناسان به این باور اند که بنابر دلیل های آوایی «یون ün» به «اناana» می پیونددگروه آوایی کهن یا باستانی که به شت Sht و خت Kht پشتو، پیوند یافته است، به لهجه یی که بعد ها به میان آمد، تعلق دارد و به هیچ صورت به خت xt یونانی پیوند نمی یابد."( د.ا.ص.۲۱۶)

داکتر «زیار» در این مورد چنین ابراز نظر می نماید، خاورشناسان از اواخر سدۀ نوزده بدینسو در روشنی زبانشناسی تاریخی ــ مقایسی، بویژه هر دو بخش ساینستیفیک آن نامواژه های پشتو و پشتون را به دوره باستانی آریانی، به گونه «پارسوانا Parswana» یا«پارسوهParswah » باز سازی کرده و در عین حال آن را با پرسویتی، آنگونه که بطلیموس، (باید یادآور شد که نام این ستاره شناس، ریاضیدان و جغرافیه نگار یونانی «کلاودیوس تالیموسClaudius Ptolemaeus » بوده و تلفظ دقیق آن «تالومی» می باشدعربان هنگامی که آن را معرب ساخته اند، بدون توجه به این که حرف پ همراه ت تلفظ نمی شود، آن را ب و ت را به ط برگردانده انداو درمیان سال (۱۶۱-۸۳ م.) می زیستط.). همو بود که باشند ه گان آریانای شرقی را به آن نامیده ، تطابق داده اند، تا با پکتیکا، پکهت و پکتویس...هردوت" (بر گرفته از یکی از نامه هایی که با هم تبادله نموده ایمالبته بدون ویراستاری.۲۰۰۶ط.)

در «دانشنامه اسلام» چنین آمده است "ممکن شکل کهن این واژه «پارسو ــ انا Parsw-ana» بوده باشد و این واژه از ریشه«پارسو Parsu» گرفته شده استدر زبان « بابلی ــ آشوری» همین واژه «پارسو(ا) Parsu(a)» برابر به پارسی می باشد."

پروفیسر «تاکور» به این باور هست :از آن جایی که افغانان در «هند» در محلی به نام «پــَتــنـَه» ساکن شدند، هندیان آنان را«پَــتـان» یاد می نمودنددر این راستا، آن «افغانان» ی را که در جایی به نام «روهــه» زنده گی می نمودند، هندیان آنان را «روهیله» می خواندندبه این گونه دیده می شود که واژه پشتو و پشتون از همین واژه پتان گرفته شده است.

«م.الفنستونElphinstone,M. » در اثرش به نام "گزارش سلطنت کابل و تحت الحمایه هایش در پارس، تاتاری و هند در بر گیرنده دیدی در مورد ملت افغان و تاریخ ساطنت دُرانی."

An Account of the Kingdom of Cabul and its Dependencies in Persia, Tartary and India, Comprising a View of Afghan Nation, and a History of Dooranee-Monarchy

یادداشت باید یادآور شد که این اثر توسط آقای «محمد آصف فکرت»، در شهر «مشهد»، واقع در «ایران» به صورت نا درست به زبان پارسی به نام «افغانان» ترجمه شده است.

این اثر یکی از کتاب های مرجع در مورد «افغانستان» هستاو هنگام بحث در مورد «خصوصیت یوسف زاییان» جلد اول، صفحه (۳۵در حاشیه اش چنین می نویسد،"... این دلیل ها «هند» را پُر از همبود هایی از بازمانده گان «افغاون Afghauns.» ــ تلفظ همان زمان و آن گونه که «الفنستون» آن را شنیده و با واژه «اوغان» همانندی دارد ــ که حالا آن را «پتانان» می خوانند، نمود. "(ج.دوم.ص.۳۵یاد داشت ج دوم.)

پیشینه ادبیات پشتو

آن گونه که می دانیم، قدیم ترین اثر «پشتو» به باور «ع.حبیبی»، "...دارای تاریخ کتاب به زبان پشتو باقی مانده..." همانا«خیرالبیان» سده شانزدهم تالیف «بایزید انصاری»، معروف به پیر «روشان» (۱۵۷۲۱۵۲۴ م.) است. (ع.حبیبی۱۹۷۱/۱۳۵۰).

«دانشنامه اسلام» درمورد این اثر چنین یادآور می شود،"نسخه خطی این اثر وجود دارد و مورد بررسی نیز قرار گرفته است."این اثر، به خط بهار «توی»، جایی در وادی «خیبر»، نوشته شده استدر اثر دیگرش به نام «حالنامه» چنین آمده است"...به زبان افغانی قصیده ها و غزلها و قطعه ها ساختند."(اکرگر۲۰۰۶۱۳۸۵ )

بعد «دولت»، شاعری که مرید «روشان» می باشد و در همان دوره زنده گی می نمود، آن گاهی که درباره زبان پشتو حرف می زند، واژه افغانی را به کارمی برداو می گوید،افغانی لفظ مشکل ولوست کویش نشه ورتهوشوه کننده دیار لس حرفونه.".یعنیلفظ اافغانی مشکل بودخوانده و نوشته نمی شدپس سیزده حرف آنرا تریب داد.» (ع.حبیبی.۱۹۷۱/۱۳۵۰).

آخند«درویزه» که پس از «روشان» زنده گی می نمود، و یکی ازمخالفان سر سخت و پُر از تعصب او به شمار می رفت، در برابرش اثری به نام «مخزن اسلام» نوشتاو هم واژه افغانی را به جای پشتو به کار می برداو چنین یاد آور می شود،"...دیگر معلوم باد که چون حروف در الفاظ افغانی (تاکید از من استط.) و هندوی ثقیل می آیند، بنابران علامتی بر آن آورده می شود تا معلوم گردد که این همان حروف ثقیل است."(ع.حبیبی.۱۹۷۱-۱۳۵۰).

در دو هفته نامه «سراج الاخبار افغانیه» (۱۹۱۹-۱۹۱۱)، یکی از اولین نشریه های کشور، هر جایی که منظور از زبان پشتو بوده، آن را افغانی می خواندند. ( «س.ا.ا.» سال پنجم، شماره ۱۵ ، ص.۴ تا۱۱۱۹۱۵).

دانش نامه اسلامدرمورد پیشینه ادبیات پشتو چنین می نویسد، تا همین آخر ها، اثر های ادبی به زبان پشتو که پیش تر از سده (۱۷نشر شده باشد، به چشم نخورده استآقای عـــبدالـــــحی «حـــــبیبی»، در «سالنامه کابل» (۴۱-۱۹۴۰بخش هایی از "تذکره اولیااثر «سلیمان ماکو» را به نشررسانداین اثر، نمونه هایی از شعر هایی را در برداشت که تاریخ آنها به سده یازده عمی رسیدنداو بعد، «پـُـته خزانه» اثر «محمود هوتک» را در سال (۱۹۴۴)، که گفته می شود درسال (۱۷۷۰در «کندهار» نوشته شده است ، چاپ نموددر آن گزیده یی از شعر های پشتو درج هستند که تاریخ سرودن آن ها به سده هشتم عمی رسنداما، این اثر، پرسش هایی را از نگاه زبانشناسی و تاریخی، به میان آورده استتا آن گاهی که دستنویس این اثر، دردسترس قرارنگیرد و بر آن از نگاه واژه شناسی، متن شناسی و نسخه شناسی دقت و بررسی علمی و دانشی صورت نگیرد، به درستی آن نمی توان باور نمود."("دانشنامه اسلام". ص.۲۲۰سال ۱۹۸۶)

در بخش دیگر این «دانشنامه» چنین آمده است، "درست پس از سده هفده و هژده میلادی به اثر های ادبی بر می خوریماین ها، بیش تر روش ها و سبک های شعری پارسی، را تقلید کرده اندشاخص ترین نام ها در این رسته، بر اساس معیار های اروپایی،«خوشحال ختک» (۱۶۸۹-۱۶۱۳می باشداو شاعر، وطن پرست، جنگجو و نویسنده یی هست که به موضوع های گونه گونه پرداخته است."

بعد واژه پشتو در دهه سی سده بیستم به صورت روشن وارد بحث می گردد.

تلاش های بحران زا

واژه «افغان» مدت ها پیش تنها برای کسانی به کار می رفت که زبان شان افغانی یا به اعتبار امروز پشتو بودبعد، سعی بر آن شد ــ به نظرم اشتباه بزرگی و آن هم در راستای تلاش برای «ساختن» چیزی به نام «وحدت ملی» با «فرمان» و «زور»، صورت گرفت ــ تا این واژه تمام قوم های دیگر ساکن «افغانستان» کنونی را در بر بگیرد.

این امر روشن است که شکل گیری وحدت ملی وملت سازی و بعد دولت ملی ــ آن چی برخی روشنفکران ما و دیگران، آن را با اشتباه از واژه انگلیسی Nation-State بدون دقت «دولت ــ ملت» برگردانده اند ــ از یک جریان و روند بسیار طولانی و دراز، پُــر کژ و پیچ و همراه با دگرگونی های نهادی و پایان یافتن سؤ تفاهم و بدگمانی میان قومان گونه گونه، در یک سرزمین پُر از قوم های مختلف، می گذرد.به باورم شتابزده گی برخی از دولت مردان و روشنفکرانی که نقش مُبـَـلــِغ را در این راستا به دوش کشیده و می کشند، راه به جایی نمی برد.

تلاش برای تعمیم سازی واژه «افغان» برای همه ساکنان «افغانستان»، در خط برآورده ساختن هدف های سیاسی در دهه سوم سده بیستم، صورت گرفتهدف آن بود تا واژه افغان، تمام اقلیت های دیگر قومی را در افغانستان در بر بگیرد و واژه پشتو، تنها برای آنانی که به زبان افغانی یا پشتو حرف می زدند، و یا از دید قومی به آن تعلق داشتند، به کار رودبه همین دلیل، زبان پشتو به وسیله فرمان سلطنتی که در سال (۱۹۳۶ ع.) صادر شد، رسمیت پیدا نمود.

بعد ها، تلاش برای پشتو سازی تمام امور حکومت، درس مکتب ها و حتا تدویر کورس های اجباری پشتو برای ماموران و دادن امتیاز های مالی برای فارغان این کورس ها، که در زمان صدارت «محمد داوود»، (۱۹۶۳-۱۹۵۳ م.)، زیر اثر پذیری فضای بین المللی حضور اندیشه برتری نژادی و یا سعی ساده انگارانه برای هویت سازی، به اوجش رسید، باخود درد سرهای زیادی را به همراه آورد است که تا همین اکنون پس لرزه هایش سراسر کشور و حتا گفتمان اجتماعی مان را در چنگالش می فشرد.

این واقعیت را باید یادآور شد که در میان زبان های گونه گونه مانند :پشتو، ازبکی، ترکمنی، بلوچی، پشه یی و دیگر و دیگرــ به باور زبان شناسان تعداد آن ها به (44) می رسند ــ زبان پارسی را می توان زبان میانجی خواند.

نگرانی تازه یی که برخی زبانشناسان ابراز نموده اند، این است که شاخه هایی از زبان کهن «هند ــ اروپا» یی و یا پیش تر از آن که در جوار زبان های «پشتو» و «پارسی» قرار دارند، آرام آرام در ظرف این دو زبان حل می گردند و به گروه زبان های مرده می پیوندند.

دید معاصر

دانشمندان معاصر، افغانان را بازمانده گان قوم «هند ــ اروپا» یی دانسته، یاد آورمی شوند که عنصر ترکی و مغولی در آن ها، آمیخته شده استمردمان ساکن در افغانستان، از دیدگاه قومی و جسمی از یکدیگر متفاوت انداما، خصوصیت هایی چون زبان «هند ــ اروپایی» و تبار مدیترانه یی مربوط به گروه بزرگ قومی قفقازی آنان را باهم پیوند می دهندگروه های قومی شمال کوه های هندوکش (سیاه کوهاز دیدگاه جسمی به گروه «ترک ـ مغلی» تعلق دارند.

به صورت عموم، این کشور  را می توان سرزمین اقلیت های قومی دانست.  اکثر «افغانان»، «تاجیکان»، «ترکان»، «ازبکان»،«بلوچان» و دیگر گروه های قومی، در کشورهای همسایه مانند «پــاکستان»،   «ایران»، «تاجیکستان»، «ازبکستان» و «ترکمنستان» زنده گی می نمایند.

«افغانان»، دارای گروه های قومی و قبیله یی گون گون انددر میان ایشان قبیله های «ابدالی» و «غلزی» در رابطه با قدرت سیاسی، به شدت معرف انددر جریان سیطره سیاسی «صفویان» و «مغلان هند» در سده های (۱۶ و ۱۷ ع.)، بر این سرزمین، از لحاظ زبان و فرهنگ، قبیله اولی از «فارس» و دومی از «هند» اثر پذیرفته اند.

بحران های سیاسی و جنگ های پایان سده بیستم ــ تا هنوز ادامه دارد و وارد سده بیست و یکم نیز شده است ــ که «افغانان» بار دیگر نقش لشکر کشی برای دیگران را بر دوش می کشند، اثر نیرومند تری بر ساختار اجتماعی ـ سیاسی کشور از خود به جای گذاردبایست در فرصت دیگر به آن پرداخت.

کتابشناسی به زبان های پارسی و پشتو :

۱/ «بیهقی»، خواجه ابوالفضل محمد بن حسین دبیر "تاریخ بیهقیبه کوشش:داکتر خلیل خطیب «رهبر». ناشرانتشارات سعدی، تهران، ایران.چاپ اول پاییز ۱۹۸۴ــ ۱۳۶۳).

۲/ «تــژی»، داکتــر حبیب اله. "پشتانهددانش کتابتون، قصه خوانی بازار پشاور، پاکستاندوم چاپ،(۲۹۰مخونهد وری (۱۳۸۲، د اپریل ۲۰۰۳)سره سم..

۳/ «حبیبی»، عبدالحی. «تاریخ مختصر افغانستان». چاپ سوم، قوس (۱۳۷۷)، دانش کتابخانه، پشاور، پاکستان.

۴/ -----. "تاریخ خط و نوشته های کهن افغانستان".نشر «انجمن تاریخ»، کابل (۱۹۷۱/۱۳۵۰).

۵/ «حسینی»، محمود."تاریخ احمد شاهیمقدمه، تحاشی و تعلیقات ازداکتر سرور «همایون». ناشر:دانش خپروندویه تولنهجنوری۲۰۰۱)، برابر جدی (۱۳۷۹). دانش کتابخانه واقع قصه خوانی « پشاور»، «پاکستان».

۶/ «خانلری»، داکتر زهرا ناتل. "فرهنگ ادبیات فارسی"،چاپ سوم، «توس» در «ایران» ( ۱۳۶۹ برابر۱۹۸۱).

۷/ «دهخدا»، علی اکبر ابن خان بابا خان."لغت نامهروایت دوم به شکل لوحه فشرده یا سی.دی رانتشارات دانشگاه تهران، (۱۳۸۲/۲۰۰۳)

۸/ «عُتبی Otbi»، مــحــمد بن عبدالجبار. "تاریخ یمنیبه زبان عربیگزارشگر به فارسی، ابوالشرف ناصح بن ظفر «جرفادقانی». به اهتمام دکتر جعفر «شعار». سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ سوم، تهران، ایران. (۱۳۷۴).

۹/ «غبار»، غلام محمد."افغانستان در مسیر تاریخ". ناشر انتشارات جمهوریت. «تهران، ایران». چاپ دهم.(۱۹۹۵/۱۳۷۴).

۱۰/ «فرهنگ»، محمد صدیق."افغانستان در پنج قرن اخیر". ناشر انتشارات «درخشش»، «توس»، «ایران» سال چاپ : (۱۹۹۲/۱۳۷۱).

۱۱/ «فیض»، محمد. «سراج التواریخ». مطبعه حروفی دارالسلطنه «کابل».سه جلد. (۱۴-۱۹۱۲).

۱۲/ «کرگر»، محمد اکبر."په حالنامه کی د «بایزید روشان» عرفانی اوفلسفی حیره"، دویم چاپ، دافغانستان د کلتوری ودی تولنه، جرمنی، (۲۰۰۶ ـ ۱۳۸۵).

۱۳/ «کهزاد»، احمد علی. «تاریخ افغانستان»، دو جلد.نشر دوم، ناشربنیاد فرهنگی «کهزاد»، جای نشر استوکهولم، سویدناکتوبر۲۰۰۲.

۱۴/ «گردیزی»، ابو سعید بن الضحاک بن محمود. "زین الاخباربه مقابله، تصحیح، تحشیه و تعلیق عبدالحی «حبیبی»، استاد دانشگاه کابل.انتشارات بنیاد فرهنگ ایران.( ۱۵ تیر(سرطان۱۳۷۴برابر ب۶ جولای۱۹۶۷).


Bibliography:

  1. Albiruni. “India” An English Edition, with notes and Indices by Dr. Edward C. Sachau tow Volumes. London, 1910. Edited by Fuat Sezgin, Institute for History of Arabic-Islamic Science’’ .J. W. Goethe Uni. Frankfurt, Germany 1993.

  2. Bellow, H. W. Capitan “The Ethnography of Afghanistan” The Asiatic Quarterly Review Ser. Vol.3. New Edition 1972.

  3. Bryant, Edwin F.’’ The quest for the Origin of Vedic culture’’ Oxford Uni.Press.2001.

  4. Dupree, L. “Afghanistan”. Oxford, Princeton University press, 1997.

  5. Elphinstone, M. “An Account of the Kingdom of Cabul and its Dependencies in Persia, Tartary and India, Comprising a View of Afghan Nation, and A History of Dooranee-Monarchy “London, 1839”. With a New Introduction by Sir Olaf Caroe. Reprinted, London, Oxford University Press, London, 1972.

  6. “Encyclopaedia Britannica” 2002…The world Standard since 1768. Deluxe Edition, CDR.

  7. “Encyclopaedia of Islam” New Edition, E.J.Brill, Leiden, Holland.1986.

  8. “Encyclopaedia Iranica.” 2004. USA.

  9. Eskander Beg Monshi. ’’Histroy of Shah Abbas the Great (Tarikh e Alamara ye Abbasi)’’Tr.by Roger M. Savory, West view Press, Boulder, Colorado, USA.1978.

  10. Ewans, Martin. “Afghanistan: A New History” Rutledge Curzon, New York. Second Edition. Published 2002.

  11. Herodotus “The Histories” Translated by Aubrey De Selincourt. Revised with introductory matter and notes by John Marin Cola. Penguin Books. Printed in UK. New Edition 1996.

  12. Hudud al- Alam Menal Mashreq e Elal Maghreb (The Regions of The World) a Persian Geography (372 A.H. /982 A. D.) Translated and Explained by V. Minorisky with the Preface by V. V. Barthold, 1930. Printed at the Uni. Of Oxford, UK. 1937.

  13. Lockhart, Laurence. ‘‘The Fall of Safavi Dynasty and the Afghan Occupation of Persia’’ Cambridge University Press, 1958.

  14. Misra, Satya Swarup.’’ The Date of the Rig-Veda and Aryan Migration’’ Puni Uni. Press, 1999.

  15. Thakur, Prof. A.K “India and Afghan: A Study of a Neglected Region (1370-1576 A.D.) Janaki Parakash, Patna-New Delhi, 1992.

  16. Vogelsang, Willem.’’The Afghans’’. Blackwell Publishers Ltd. Oxford, UK. First Edition, 2002.

  17. “Webster Encyclopaedia. Dictionary”, New Edition, New York, USA, 1996.


شنبه سی ام جوزا ۱۳۸۸ برابر به بیستم جون ۲۰۰۹.

گــُت تینگن، جرمنی .


2 We,Myth and Reality Part


We

 and Reality 

Part 2

But the big migration of Afghans in South and West had started in 13th century.

Prof. Thakur believes that this occurred in the time of Mongolian onslaughts. At that time, more than 15 princes from the Central Asia took refuge under the protection of Olegh Kahn, one of the famous general of Mahmud Gazanvid’s army, who then got the title of Sultan Balban. He resisted against the attack of Mongolians fiercely.

The word of Pashtu

The word Pashtu, Pashtun, Pakhtu, or Pakhtun, Indians pronounce it Pathan, is a new one.

The famous scholars as Morgensterne, Mayhofer and Brandenstein believe that there is a lot of diffrenrces about the roots of Pashtu language. (Morgensterne Afghans p.17)

The Encyclopedia of Islam says that the word of Pashtu is Indinised word of Pathan. The word of Afghan was applied to Abdali or Dorrani tribes, while the word of Pathan was used for Ghalzai tribes. Some scholars argue that the so called the intellectuals of Ghalzai tribes, at the 3rd decades of 20th century, spread it and emphasis on it now too.

On the line of religion myths, some believe that Mohammad, the messenger of Islam, had given title of Pathan to Kays or Abdol Rashid for his braveness. Since the Arabic language has not the letter of P, it is just a traditional myth.

Some of Afghan scholars are trying to say that the word Pashtu has taken from Greek word of Pactyca. Herodotus, the famous Greek historian, used this word in his famous history. Herodotus, in Book Three of his History at page (192), during the talk about Darius, and the tax who was collecting from his Empire, in original book of p. No.(93) listed Pactya as 13th province and says, “Pactyca together with Armenians, and their neighbors as far as Black sea- (400) Talents(Every talents is equal to 10g.T.)” He in the 4th book at p. (229), - original book p. (44) - has written as, “The greater part of Asia was conquered by Darius. He wanted to find out where the Indus joins the sea -- the Indus is the only river other than Nile, where crocodiles are found -- and for this purpose sent off on an expedition down the river a number of men whose word he could trust. Led by a Caryandian named Scylax, the expedition sailed from Caspatyrus in the distract of Pactyca, following the course of river eastward until it reached the sea, then, turning eastward, the ships followed the coast, and after a voyage of some thirty months reached the place from which the king of Egypt had sent out Phoenician, whom I have already mentioned, to circumnavigate Libya. After this voyage was completed, Darius subdued the Indians and made regular use of Southern Ocean.”

A lot of scholars and linguistics, including Morgensterne, (See “Pashto”,”Pathan” etc.1940), put this under question marks.

According to The Encyclopedia of Islam some scholars arguing as,”The -ün goes back to -ana and the ancient sound-group which has resulted in Pashtu sht or kht is a later dialect form …could scarcely have been rendered by Greek xt.” (p. 216).

Prof. Dr Mojawer Ahmad Zyar, concerning of this problem, says,” Orientals at the end of 19th century, in the light of historical comparative philology, has related the word of Pashtu and Pashtun to Aryan ancient period as Parswana or Pasrwah. On the same time they adapted it to Ptolemy(83-161)who called all resident of Eastern Aryans as Parvaswiti, but not Pactyea, Pachhat or Pactycus of Herodotus.” (His correspondences to me.2006.)

The Encyclopedia of Islam argues too,”…Probable the ancient form was Parsw-ana. This derived from Parsu or Assyrian-Babylonians Parsu (a) or Persian.”

Prof. Thakur argues that since Afghans after entering India settled down in the area of Patnna, they called them at first Patnan and then Pathan. A group of Afghan who lived in Rohilkand, they called them Rohela or Hillman. These arguments show that the word of Pashtu derived from Pathan word.

M. Elphinstone, in “An Account of the Kingdom of Cabul and its Dependencies in Persian, Tatary and India, Comprising a View of Afghan Nation, and A History of Dorrani Monarchy” during his dealing with character of Yousofzais, or has he written down Eusofzyes says as, “…These causes filled India with colonies of the descendants of Afghauns, (The exact pronounce which Elphinstone was heard it at that time. T.). who are now called Patans” (New Edition, London, 1972, Vol.2, p.35note D2.) This book was translated in Mashhad, Iran by Mr. Asef Fekrat in Persian language under the title of Afghans which is deeply different with its original name.

As Abdol Hai Habibi, has noted,” The oldest book in Pashtu language which has date” (A.H.habibi.1971) is Khair ol Bayan(The Best Words) of Bayazid Ansari famous as Pir (Saint) Rowshan (1524-1572).The Encyclopedia of Islam noted on this book as,” The manuscript exists and has been examined” This book is by handwriting or calligraphy of Bahar from Toy. The Toy town is near Khyber Pass. In his another book under the title of Hal Nama (My Ecstasies description) we can read, “…in Afghani language they had composed a lot of Lyrics and Elegy poems.”(A.Kargar.2006.) Then Dawlat, who was the follower of Rowshan and was his contemporary, whenever he was speaking of Pashtu, used Afghani word. He says, “Afghani language is difficult and was not reading and writing in it easy. He (Rowshan) made (13) special letters for it.”(A.H.Habibi.1971)

Akhund Darwizah, as we know lived after Rowshan in 17th century. He was his fierce and orthodox opponent. He had written the book of Makhzan e Afghani and Makhzan e Islam (Treasure of Afghani and Treasure of Islam) against him. He uses the word of Afghani instead of Pashtu too. He says as,” It is clear since letters in Afghani and Indian languages are very strong and difficult, he made some special signs to make its reading easy” (A.H.Habibi.1971)

Seraj ol Akhbar e Afghaniah” (Light or Torch of News of Afghans, 1911-119), was among the first newspapers in Afghanistan. The writers of it, whenever referring to Pashtu language, were using Afghani not Pashtu. (S. A. A. V. 5. No. 15, pp. 4-11.1915).

The Background of Pashtu Literature

In The Encyclopedia of Islam, we can traces about the back ground of Pashtu literature as,” Until recently no Pashtu literary work older than 17th century had been published. But in the Da Kabul Salnamah (Almanac de Kabul, 1940-1), A. Hai Habibi, published fragments of Tazkkerra Aolia by Sulayman Maku, containing poems said to go back to the 11th century. He, in1944, published in Kabul the Pota Khazanah (Hidden Treasure) by Mohammad Hutak, which professed to be written in Kandahar (finished.1729), and to be an anthology of Pashtu poets from 8th century down to the time of compiler. But these works raise a number of grave linguistic and historical problems and question of their authenticity cannot be finally settled until the manuscripts are made available for philological investigations.”

At one part of this E.I. we can read as, “The 17th and 18th centuries are rich in poets, but most of them are imitators of Persian models. The most remarkable according to European standards, is Khoshal Kahtak (1022-1106/1613-94), chief of Khatak, a patriot, warrior, and prolific writer on a multitude of subjects.”

Thus, we can say that the word of Pashtu, then in the beginning of 20th century has been used widely.

Crises making Strives

The Afghan word for a long time had been used for the people whose language were Afghani or as we call it Pashtu now. Then they tried to use at as a way for National Unity. They applied it to all ethnic groups who lived in Afghanistan. I think that it was a mistake. National Unity passes through a long process of deep Social-Economic changes, giving away misunderstanding among different ethnical groups in a multi ethnical land like Afghanistan, no by force or decrees

Strives for equitation of Afghans, as Pashtuns, has been propagated for political aims in the third decade of 20th century. They wanted that the Afghan word would be applied to all ethnic groups in Afghanistan and Pashtun for people who speak Afghani language as they call it Pashtu now.

Royal Decree prompted the Pashtu language as an official one, in 1936.

Then an attempt to Pashto-nise all governments offices, came to disaster during the time of Daoud as Prime Minster (1953-63). At that time, they tried to change all government affairs in Pashtu’s language. They even made Pashtu language courses for government employers. They were given rewards for finishing them successfully. It brought with, a social and political crises, which is continuing now and has made a big barrier for National Unity and National State building process.

It is worth to say that among the different languages as: Afghani or Pashtu, Uzbiki, Turkemen, Baluch – some linguistics believe that there are more (44) - and so, the Persian language was and is as a Lingua Franca.

Some linguistics who are working on different languages in area, expressed their anxieties recently. They argue that the some branches of old Indo-European languages whose speakers are close to the areas of Pashtu and Persian speaking people, their languages are in the process of dissolving and melting out. After some years they will enter the list of death languages.

Contemporary View of points

Modern scholars trace the Afghans to Indo-European, with some admixture of Turkic, Mongol and other groups. The people in Afghanistan, in their ethnological and physical viewpoints are different. They are of Indo–European language and Mediterranean stocks of the great Caucasoid home stock. Most groups north of Hindu Kosh (Black Mountains) Mountains are of Mongoloid physical characters.

Generally, Afghanistan is a land of ethnic minorities. Most of Pashtuns, Tajiks and Turks ethnic groups live in her neighbors’ countries as: Pakistan, Iran, Turkmenistan, Uzbekistan and Tajikistan.

Afghans have different tribal groups. Among them, Abdali and Ghelzai tribes are the most famous one. In the period of Safavids and Indian Mughols domination in 16-17 century, Abdali andnd Ghalzais were under the influences of them culturally.

The political crises and battles in last decades of 20th century in which Afghans were used by foreign forces again, made a deep wounds in their social structure and souls.

We must deal with this with these problems with all sided approach.


Bibliography:

کتاBibliography in English :

  1. Albiruni. “India” An English Edition, with notes and Indices by Dr. Edward C. Sachau tow Volumes. London, 1910. Edited by Fuat Sezgin, Institute for History of Arabic-Islamic Science’’ .J. W. Goethe Uni. Frankfurt, Germany 1993.

  2. Bellow, H. W. Capitan “The Ethnography of Afghanistan” The Asiatic Quarterly Review Ser. Vol.3. New Edition 1972.

  3. Bryant, Edwin F.’’ The quest for the Origin of Vedic culture’’ Oxford Uni.Press.2001.

  4. Dupree, L. “Afghanistan”. Oxford, Princeton University press, 1997.

  5. Elphinstone, M. “An Account of the Kingdom of Cabul and its Dependencies in Persia, Tartary and India, Comprising a View of Afghan Nation, and A History of Dooranee-Monarchy “London, 1839”. With a New Introduction by Sir Olaf Caroe. Reprinted, London, Oxford University Press, London, 1972.

  6. “Encyclopedia Britannica” 2002…The world Standard since 1768. Deluxe Edition, CDR.

  7. “Encyclopediaf Islam” New Edition, E.J.Brill, Leiden, Holland.1986.

  8. “Encyclopedia Iranica.” 2004. USA.

  9. Eskander Beg Monshi. ’’History of Shah Abbas the Great (Tarikh e Alamara ye Abbasi)’’Tr.by Roger M. Savory, West view Press, Boulder, Colorado, USA.1978.

  10. Ewans, Martin. “Afghanistan: A New History” Rutledge Curzon, New York. Second Edition. Published 2002.

  11. Herodotus “The Histories” Translated by Aubrey De Selincourt. Revised with introductory matter and notes by John Marin Cola. Penguin Books. Printed in UK. New Edition 1996.

  12. Hudud al- Alam Menal Mashreq e Elal Maghreb (The Regions of The World) a Persian Geography (372 A.H. /982 A. D.) Translated and Explained by V. Minorisky with the Preface by V. V. Barthold, 1930. Printed at the Uni. Of Oxford, UK. 1937.

  13. Lockhart, Laurence. ‘‘The Fall of Safavid Dynasty and the Afghan Occupation of Persia’’ Cambridge University Press, 1958.

  14. Misra, Satya Swarup.’’ The Date of the Rig-Veda and Aryan Migration’’ Puni Un. Press, 1999.

  15. Thakur, Prof. A.K “India and Afghan: A Study of a Neglected Region (1370-1576 A.D.) Janaki Parakash, Patna-New Delhi, 1992.

  16. Vogelsang, Willem.’’The Afghans’’. Blackwell Publishers Ltd. Oxford, UK. First Edition, 2002.

  17. “Webster Encyclopedia. Dictionary”, New Edition, New York, USA, 1996.

Monday 28th Saratan 1388/29th of June 2009.

Goettignen, Germany


We Myth and Reality Part 1


We

Myth and Reality

Part 1


Birth and the fall of the Cultures

As we knew the most important factor that initially affects the course of a people’s history is the geographical setting, the terrain, the climate and especially the rivers. Such communities pass from a crude and barbaric beginning, marked by unruly courage and fierce clan solidarity, well described by Ebn e Khaldun (1332-1406) to a dynamic and well-ordered society, poised to wield power, explore natural and human resources, acquire wealth, enjoy leisure, and develop arts and crafts, giving birth in the process to a distinct culture.

The culture thus created develops as long as the community possesses its inner strength and creative power. It has to maintain and safeguard itself against external enemies and internal dissent and subversion. The comfort, leisure, and luxury, and, more importantly, the sheer weight of time that corrodes and enfeebles every dynasty, social order, and culture, eventually sap the energy and exhaust the cultural potentials of the community. The society can no longer defend itself against claimants from within or without, poised to establish a new ruling power and possibly start a new culture. Finally the community becomes subservient to a new, rising culture and drifts along as its cultural or political client.

The total defeat of Elam and the Arab conquest of Sasanian in the 7th century C.E. represent the outcome of cultural fatigue induced by old age

Data of Archeology

The land, which we call it Afghanistan now, has a long and ancient history.

In the light of archeological findings, this land was the important crossroad of different cultures of Middle East, Central Asia, South Asia and Far East.

In the prehistory, the Paleolithic people in the form of different clans and tribes were roaming and living in this area as early as 100,000 B.C.

In the cave of Dara e Kur in Badakhshan province, near the village of Baba Darwishan (Father Dervish) in the northeast, the archaeologists have found (1969) the fragments of Neanderthal skull with the Mousterian-type tool. It dated about 30,000 years ago.

Dr. J. Lawrence Angel, who studied a large human temporal bone, believes that these fragments belong to modern man than Neanderthal one.

There are some evidences, which show, there was an early Neolithic culture based on domestic animals. The Bronze Age remnants show a civilization before and after the Indus Valley (Harappa) of the 3rd and 2nd millennium BC.

Here was the trade center between China, Mesopotamia and Egypt.

In the length of history different people have passed from this land. Some of them had been settled here. The latest figure shows that more than 55 ethnical groups are living here (1986).

Here was the cross roads of trade exchange among China, Mesopotamia and Egypt. The most important precious stone of Lapis laze had been carried for here to East and west.

As the results of these exchange and conquests a lot of different ethic groups of people settled down here and laid a beautiful mosaic carpet of them. According the latest data(1986) more than 50 ethic groups live here. We can divide the most important ethnical groups in three different categories: Indo-European, Turkish and Turkic-Mongolian.


***

Our Traditional History

As we knew the history of our land, speaking generally, is based on research largely carried out by Western scholars. The results of the European research, is available to us from about the mid-nineteenth century. Before were in the possession of a historical tradition that combined a mixture of myth, legend, and factual history. Its origins can be traced to the oral traditions relating to the Avestan figures but these assumed a national character with the spread of Zoroastrians continued orally transmitted until towards the end of the Sassanid period, when they were committed to writing in a semi-official book called Khowaday-namag. After the advent of Islam, this book, which perhaps survived in more than one version, was translated into Arabic by Ebn ol Moqaffa (d. 757) and possibly by others as well. Later, Persian redactions of it, primarily based on Ebn ol Moqaffaq’s translation, were also made in both prose and verse, including one in prose ordered by Abu Mansur Abdol Razzaq, a governor of Khorasan, around 960, of which only its introduction, usually referred to as “The Older Preface to the Shah Nama” is extant. In all probability it served as the main source for Ferdowsi’s Shah Nama (completed in 1010), which contains the most extensive rendition of the traditional history.

The traditional history is divided into four sections.

(1) The Pishdadid kings, from Gayomarth, the initiator of kingship through Zav. These are the mythological world kings who rule over all creatures on earth. The earlier ones have to face the challenge of the demons created by Ahriman. Through their teachings civilization progresses, arts and crafts are introduced, and useful institutions take shape.

(2) The Kayanid kings, who may be divided into two lines, the major one from Kay Qobad, the founder of the dynasty, to Kay Khosrow, who disappears mysteriously together with his noble warriors, and the second line, which begins with king Lohrasp and ends with Dara who is defeated by Alexander the Great.

(3) The Ashkanid kings or the Arsacids, who are dealt with in a summary fashion.

(4) The Sasanids from Ardashir I to Yazdgerd III, who succumbs to the Muslim Arab invasion.

It is very strange that we cannot find traces of Median and Achaemenid in the Traditional History. The absence of Median rulers and the early Achaemenid kings as Cyrus the Great, Darius, and Xeroxes from traditional history is due to domination of Zoroastrian faith. The traces of such traditions survive only through external evidence by the Greeks who were in touch with them.

Yar Shater mentioned in his article about this kind of Traditional History as,

“Thus the traditional history, far from reflecting a search for critical facts, is a work which combines myth and legend, fact and fantasy, wonder and wit, moral precepts and rules of conduct, examples of heroism, loyalty, ambition, and sacrifice, and human frailty in the clutches of an inexorable fate; and it aims to instruct, entertain, edify, and bolster the sense of Iranian identity according to the Iranian worldview of the Sassanid era.”

Our famous histories writers, without looking with critical view of points entered these myths and stories in History.

  • Fayz Mohammad Kateb in his histories Seraj ol Tawarikh (1912-14) quoting other sources mentioned Pishdadids and Kayanids. He believes that in that time our land named Kabulestan and Zabolestan. Thus he without making difference between myths and realities enter it in history.

  • Ahamd Ali Kohzad lived and worked at a time which the ideas of Aryan Supper Race by the support of Hitler and his circle were trumpeting vary widely. At that time our rulers who were controlling the country with Great Despotism followed the suit. He with very enthusiasm was working on this subject. He at that time was the president of Historical Society more than one decade. He in his book History of Afghanistan (1946) in the chapter of Pishdadis on the base of Avesta called them the first Kings. Then on discussion about Yama call him the first king of Aryans. It is better to quote some sentence for his book. They shed strong light to mythical of this story,’’ It is must to say that in that prosperous time there was not very much warm and no cold (weather) there was no age and no death no ghosts and jealousy. All people lived in calm and tranquility.’’

It is very interesting that even he was a history researcher and the president of Society of History without taking any critical points, accept this myth as reality. What we have quoted above is nothing except full fledge of a lost Paradise and Golden City.

It is very interesting that even today some of our writers believe and provoke this myth as reality.

  • Then Gholam Mohammad Ghobar our other historian in the second half of 20th century in his book Afghanistan in the Course of History repeated this myth. He says,’’ Zahak the king of Semitic attack here and put end to the rule of Yam or Jamshid the king of Pishdadis. He bases his ideas on Shah Namas without putting critical points and not draws a line between myth and reality.

  • A.H.Habibi on the same time in his book Short History of Afghanistan (1967) repeats that myth and enters it to history.

  • Seddiq Farhang in his historical book, Afghanistan in the Last five Century (1988) pointing to this time and believes that this is the dawn of our history.

This is very interesting that some of our writers who claim that searching on our history with scientific outlook repeat this side of mythical and trying to enter it to real history.

We are witness that the different name of Aryans dominating the culture of our names.

Thus according to these data we cannot look objectively to our past.

We in the Historical bed

For looking to past of this land we must peel the different historical layers, especially the cultural one.

I believe that if we seek our past in the narrow framework of Political-Geographical borders which encircle our land now, cannot put a little foot more than on century. These borders were put down around the neck of our land in the last decade of 19th century.

It is clear more than sun that Britain and Russian two Empires of that time were great powers. In the reign of Britain the sun was not goes down. The land of Russia colonies was extended for raising sun in East of Asia to sitting down in Europe. These two Super Power as they were called them at that time as an Octopus crept to our land.

These two super powers were in a position to impose their will in shaping the form of different countries. They by the scissor of their own benefit, cut down the mosaic cloth different ethnic groups who had been woven in length of our long history and tailoring it as the Dervish mantel and put on the shoulder of our so called Amir (It is an Arabic word and means: Head of Moslems countries, Ruler, Chief of Military, Chief of tribes, ethnics or clans and a rank lower than King and who runs all political and military affairs. Amir ol Momenin mean the Commander of Faithful. It is the title of Moslem Caliphs or successor of Mohammad the prophet of Islam. S.T).They made true the dream of the Iron Amir and put a wall around his land. Then we had this legacy as BORDERS.

Thus, on the surface of geographical map a country emerged which composed of ethnic minorities.

So for going deep in the past of this land we must talk of a land between three rivers named: Amo or Oxus, Sind or Indus and Ser, Jaihun and Jaxartes.

Taking this point in to consideration, we must note that land between Amo or Oxus, Jaxartes or Shash and Indus rivers shows the important point of Indus Civilization. (4000-1500 BC).

Before people who talked Indo-European language, we can see that in this triangle there was a splendid civilization by the name of Indus and Helmand.

First Chapter of our History

We can call it the first chapter of this land history. The discovery of Mudigak in 35Km. NW of Kandahar, on the bank of Keshk e Nakhud River and Deh Morsai Ghundi or Mound of Morsai Village in the South West of Afghanistan showed that these two places connected to Indus Civilization. It was exacted in (1951) by French archeologist. As the data shows, they are belonged to pre history time and are on the same ranks as Mohenjo Daro and Harappa in Pakistan and Shanidar in Iraq. It is necessary to note that the influence of the civilization between the three rivers of Indus, Amo and Shash has close relations with Mesopotamia civilization too.

The discovery of Indus Civilization (1920s) brought to light a new chapter of though among scholars. We can see the most important points as:

1-IC was a new discovery in this era.

2- The date of IC was before coming of the people who were talking in Indo-European languages. Their most important books of these two languages are Rig Vida and Avesta two twin sisters.

These documents show that this civilization was in its peak in 3600-1900 B.C the date before coming or entering the people who were talking Indo-European languages. Wee knew that the date and time in oldest books of Rig Vida and its twin sister Avesta not goes back than 1500 B.C.

Agricultural Villages and Civilization

As we knew the agricultural villages has played important and vital role in the flourishing of every civilization including the Indus.

The presence of these primitive villages of paved the way for flourishing of cities and civilizations too. It provide possibilities for people to concentrate their efforts for developing political,religious and technology.

In this area, the land between Amo, Shash and Indus rivers is the center of this new discovered civilization.

Mudigak and Morasi

The two archeological sites of Mudigak and Deh Morasai were studied by Dupree (1961).He says that these two sites had played very important role in the making of IC.

W. Vogelsanggg, in his book Afghans (2002), whenever who is talking about Mundigak use the word of Helmand Civilization.

Later Situations

From second Millennium BC onward the people who were talking in Indo-European languages immigrated or came by force and aggressions to this land. As we know these groups of languages have two main branches: Indo- Iranian and Indo-Aryan.

The first one including Persian, Pashtu, Kurdish, Baluch languages and so. The second one has sub language of Indian, Bengaline, and Nepalese.

The people who were living here were talking in non Indo-European languages. We can see the traces of these kinds of languages as Brahui which belong to Dravidian language.

The people who were talking in no-European languages were living here before the coming of Indo-European language speaking one.

Historical Facts

According to historical evidences, especially petrography or sandstone Median for the first time made a big kingdom. It ext-anted from Mesopotamia of East to Bacteria to West. Cyrus the great (559-529BC) the emperor of Achaemenids defeated Medians and ruled these areas.

Darius the first (522- 486 BC), captured the provinces of Haravial/Aria or Herat, Baxtish/Bacteria or Balkh, Thatagush/Sattagydia or Ghazni to Indus Valley, Haravatish/Arachosia or Kandahar, Zaranka/ Drangiana or Sistan.

Note: The names in Italics belong to Old Persian language.

In the writings of Citesthaeee famous physician in court of Achamenchians we can trace the people of Bactrian and in Herodotus of Saks or Scythian.

Alexander the great passed it before entering to India (327 BC)

Then Seleucid’s Dynasty which its founder is Sleucus the first (358BC) ruled it. There are ruins of an outpost Greek city which has been built about (325 BC), in the bank of Amo and Kowkcha rivers in the north of Afghanistan.

Then Mauryas from India by Ashoka came in the scene. Then the local rulers of Greco- Bacteria, Parthian, Kushans, Sassanid, Hephthalites and so and so…

Arabs with the Islam religion in their flag entered here in 7th century. They after two hundred years of struggle dominated this land with the help of its own people’s leaders. But the ordinary people tried to guards its culture especially their languages.

This cross section emigrations and aggressions made a kind of ethnical mosaic canvas of this land. Morgensterne the most famous Norwegian linguistic who started his research from 1924s onward in the field in Afghanistan says that this area is the treasure of languages and culture too.

Afghans as an ethic group are a piece of big mosaic tubule of this land.

Afghans

The history of Afghans, like every people, starts from Myths and then goes to the Reality. I’m trying here, to start from Myths and then to the Reality.

Myths

The early history of Afghans, shrouded with the prehistory myths and stories. Afghan historian and writers, due to different causes, even to time of Rowshaniana in 16th century, had not paid any attention to find the roots of their people.


We and this outlook

1-Jewish

Book of Ayin Akbari or Akbar Nama which means rules of Akbar(1597-98), which has been written by Abol Fadl, is the oldest document in which indicated that Afghan believe that they are from Jewish stock. Then the different writers followed this path. Akhund Darwizah in his book “Tazkera Ashrar wa Abrar” (1603-1613) The Biography of the Wicked and Good People, and Nematolla Herawi in his book, “Tarikhe Jahan Khani wa Makhzan e Afghani” (The History of Jahan Khani and the Treasure of Afghani” (1612-1613), without paying any deep attention to the realities, followed the suit

As we indicated, Nematolla Herewith, believed, Afghan was the eldest son of King Saul or in Hebrew or Hebraic language, Shaul or Malek Talut. According to Bible, he by Judge Samuel and vote of people was elected as the first king of Israel. He indicated that Afghans reach in ten generations to Abraham and 20 generation to Adam!

Thus Afghans lived in Palestine. Their next generations captured by Sargon the second king of Assures in (722 B.C). Then, they expelled by Bakhoto Nars (Nebuchadnezzar) the king of Babylon who conquered Jerusalem in (586 B.C.). They sent them to Mountains area or as they call it Ghur, which is situated in the central of Afghanistan now.

According to the Philology and linguistic sciences, there is no any connection between Afghan and Hebrews languages. The Afghan language belongs to what linguistics named it Indo-European language and Hebrew to Semitic language.

View Points of European

European after coming to Asia made contact to different people and cultures too.

Henry Vansittart in 1784 found a book by the name of Asrar Afghana or the Secrets of Afghans. As reality it is the concise translation of a book that had been written in Pashtu by Hossain son of Saber. He translates it into English and sent with a letter to Sir W. Jones who discovered the Indo-European languages groups for the first time.

He spread the legendary belief that Afghans are from Jewish stock. Then A. Barnes 1832, W. Moorcraft 1825, C.Masson, G.Rose 1852, H.Bellew and H.G.Raverty 1854 without searching the facts, followed the suit. It even repeated in Jewish Encyclopedia. They based their finding on Traditional Genealogy who was picked up by oral stories. They even heard it from Amir Dust Mohammad.

It was M. Elphinstone 1815 who for the first time put it under questions. Then B, Dorn the famous Orientals reached to this conclusion that Afghans from view points of linguistic science belong to Indo-European languages. But it was Morgensterne, who put an end point to this myth.

2-Islam

Kyse, Qais or Quais ul-Laik or Abdo Rashid

According to this tradition of Afghans genealogy, whatever is their merit, all commence from Kyse, Qais or Abdol Rashid. They say that Kyse or Qais in the time of Mohammad, the prophet of Islam, 7th century, went to Arabia and become Moslem in the hand of Mohammad. Then he gave him the name of Abdol Rashid. According to this legend, Khaled bene Walid the famous Arabian worrier, under the command of Kyse or A. Rashid, conquered Syria. But Arabian historian contrary to this myth had not mentioned Kyse. They and are silent about the name of Afghan too. This genealogy can’t be relied upon as historical sources.

With the deeper glance to the book of Nematolla, we can find a kind of nostalgia for the past. In this way they are trying to connect them to the myth figures like Solomon to David. It is very strange that Nematolla, himself says that this Genealogy of Afghans had been written by Haibat Kahn e Kakar, and he copied it to his book.

It is very interesting that Menhaj Seraj in his book “Tabaqate Naseri (The history of Naseri), rejected this myth of Jewish and Mountains of Ghur.

According to The Encyclopedia of Islam, “The roots of this theory reach to the book of Tarikh e Jahan Kahni wa Makhzane Afghani. It is a fact that Moslem in different part of the world, trying to connect them to Mohammad the messenger or his descendants.”

We can put a lot of question about. We can reach to this conclusion that this is a pure myths and legends.

There are some other legends too:

  1. Afghans or Pathans, believe that Qais is buried in Solayman (Solomon) mountains or De Kase Ghar (In Pashtu it means Mountains of Qais) in Khorasan or Kaker Khorasan, the tract immediately to west of Solayman (Solomon) mountains in Zhob district of Pakistan The Solayman range of mountains lies between the Gomel river and the north Indus.

  2. According to some legends, Noah’s Ark, after the Deluge, alighted on peak of Solayman.

  3. The other legend says that Solayman (Solomon) who, according to story, once came to Indian subcontinent to marry a lady named Belqis. While he was returning with his bride on his flying thorn or carpet, the lady requested him to stop for a while to enable her to take a last fond of her native land. There upon the flying thorn descended on this peak, which became the name of Takht e Solaiman or Solomon’s Thorn.

We can reach to these conclusions that these are pure myths and legends too.

Habibolla Tazhi, the famous modern Afghan writer, in his book, Pashtana, writes about as, ”Some historian are trying to connect Afghans to Israelis, Egyptians, Mongolian, Armenians, Tatarian, Hephthlitess, Sacks, Rajpotian, Brahmans, Jats (Gypsies), Greeks, Turks and even Arabs.””


Realities

Some Afghan history writers, at the 30th decades of 20th century, on the path of finding and making a kind of Identity, specially National and new one, emphasizing that Ahmad Abadli (1747) was the founder of Afghanistan. I think he had not the intention of establishing a country by the name of Afghanistan. A lot of historian, called his territory and land of his rule as Abdali and then Dorrani Empire and even the king of Khorasan. This theory draws a Red Line, and cut short our long history to 18th century.

According to viewpoints of some historians, Amir A. Rahman, (1880-1901), is the founder of contemporary Afghanistan. At that time, the international borders of this land were drawn. The dream of Abdol Rahman, as he mentioned himself, has changed to reality and came true. He called it as Yaghestan (The land of Rebels). We can call it Land of the Unruly, the Land of Free and the Land of Insolence. (L. Dupree 1997).

The word of Afghan in the old texts

  1. Afghan is an old name. Some scholars among them Mr. Mojawer Ahmad Zyar, believes that the word of Afghan had been written down in the Sassanid periods documents, especially in Shahpur the first (273-260 BC) decree which engraved in Takht e Jamshid or Throne of Jam petrography as A-bgan and A-pagan.(His correspondents to me.2006)

  2. Some of Philologists argue that the word of Afghan has been driven from word of Ashvake which in Sanskrit means Horse.

  3. Panini, the famous linguistics of 5th century had recoded it as Ashvakayan.

  4. Varahamihira, or Varaha or Mihira (505-587, Ujian, India) was the famous, Philosophy, Astronomer and Mathematician of India. His famous book named Panca-Siddhantika or Five Books in Sanskrit. He had written about Astronomy of Greek, Rome and Alexandria. He had made a complete picture of India of 6th century. He mentioned the word of Afghan as Avaganas -- It is worth to mention that the ordinary people in Afghanistan call it Awghan yet -- in his book, Brhat-Samhita. He had written in his book as, “Under this comet, there are these lands: Mountainous Trenches, Pahlavians, Sotians, Kolans and Avagans…the cruel and arrogant people”

  5. In the seventh century, the famous Chinese pilgrim, Hüsan Tsang or Hiun-Tsiang has noted down it as Abojan, which is Afghan in Chinese language. It is a district which was located somewhere in the borderland between Afghanistan and Pakistan. It is worth to mention that the identification of these two names is still disputed.

I, think that Arabs aggressors or conquerors have changed the word of Avagana, Avgan or Abgan to the Afghan They have changed V to F (ف) and G to GH (غ), according to their apparatus of pronunciation.

The word of Afghan in the new texts

Afghans in the 8th and 9th centuries, when they put their worriers forces in the service of the big conquers in the line of Take and Give, entered the political history of this land.

Prof. A. K. Thakur, Ph.D. in his famous book “India and the Afghan: A study of a Neglected Region, (1370-1576),” writes that environmental forces and facts made Afghans as the strong worriers… In this way, whenever the Moslem conquers or the Sultans (kings) of Delhi, wanted to make a fierce fighting against their enemies, used the Chief of Afghans and their tribal armies”

According to the book of Fereshta (688/1192), this was started from service to Soboktagin(976-997) of the Ghaznavid Dynasty and continued to the Big Game in 20th century and going on, even today.

In the following books we can trace the word of Afghan.

  1. First of all the book of Hodud al- Alam Menal Mashreq e Elal Maghreb (The Boundaries or Regions of World from East to West), which his author is unknown is the first reliable reference to name of Afghan. This book had been written at the time of Mohammad ben e Ahmad Faraighun from the dynasty of Faraighun, contemporary of Nuh ben e Mansur, from the Samanids family. It had been written in (972). He, in his book at the chapter of “Talk about India and its Cites”, in page (16a) of the original book and page (19) of Minoriskyranslation, under the name of Saul, after mentioning the city of Gardiz, in No. (47) called it the border city between Ghazni and India. Then he mentioned that this city is on the upper slopes of a valley. There is a strong fort surrounded with three walls. Their residents are called Kharejit. Then is talking about Saul-may be Shal which Baihaqi mentioned it several times in his famous history—says as “Saul, is a pleasant village on a mountain. In it live Afghans. And as you go then to Husaynan, the road passes between two mountains, and crosses from seventy-tow torrents (Water or in Persian a’b آب). The road is full of dangers and terrors.’’

In his book, we can find under No. (49), he explains about the city of Husynan and says, “It is a city which situated in hot desert”. He mentioned in No. (50).The name of Ninhar or Banihar city - may be the province of Nangarhar which is in the south of Kabul now-and says about as, “It is a place that the King tires to show that he is Moslem. He has a lot of wives. He has thirty Moslem wives. Among them there are Afghans and Indians. His rest wives are Idol worshipers.

  1. Otbi, or Mohammed ben e Abdol Jabar, (d.427/1049), is the compiler of Yamani history. This historian book is about Mahmud Ghaznavids and his family. He has written it in Arabic language and then Abol Sahraf Naseh ben e Zafar Jarfadqani or Golpayagani, one of the famous writers in the time of Seljuk dynasty in11th century. He translated it in to Persian language. He in his book in the chapter of “About Afghans’’ writes as: “…Sultan (Mahmud) fought some Afghan tribes who have captured the castles and mountains of our land. When the king was returning from the battle of Qonnuj, they attacked his forces. He for taking the revenge attacked them and destroyed their nests and ended their rebellious acts and put them on swords and killed a lot of people.”

  2. Abu Raihan Mohammad Biruni, the famous philosophy and mathematician of Khwarizmi, (362-442/973-1050) compiled the book India or Tahqiq Malhand. It is a book about religions, literature, geography, chronology, astronomy, tradition, horoscopes and law of India. He, in his book in the 18th chapter, page (102), mentioning the sources of Indus or Sind River and the border of North and West North of India stated as “The Sind or Indus rivers, raises in the mountain of Unangin the territory of Turks…Here is the end of the north border of India…In the mountains of western border of India to Indus valley live a lot of Afghan tribes”

  3. Khwaja Abol Fazl Mohammad ben e Hossain Baihaqi (385-470/995-1080), in his famous history book “Tarikh e Baihaqi” (The History of Baihaqi) mentioned more than fourth times the word of shal which is equal to shahr or shar city in Persian and Pashtu languages respectively. This city of Shal situated in Ghazni, south west of Kabul the capital of Afghanistan. As Baihaqi mentioned, Sultan Mahmud of Ghazna had built a big and splendid palace there. He in page (821) of his history writes as “… and on Friday, 21st of month, he has arrived with pompous to the capital and rested in the palace of Mahmudi (Praiseworthy) in Afghan Shal.”

  4. Abu Saied Abdol Hai bne e Zahak bne e Mahmud Gardizi in his book Zin ol Akhbar, (The Best News) (441/1050). In page (102) writes about as, “When Amir, (Massud) arrived in Hopian - It is now in the North of Kabul, in Parwan district - settled there. Then he ordered Amir Majdud and sent him with tow thousands soldiers to Molten and sent Amir Izid Yar (His son) to Ghaznin (Ghazni) mountains. There were Afghan rebellious people and said: Keep calm that province and do not let it to be disorder and stormy.”

  5. According to Fereshta (588/1192) in the army which recruited by Muazez ol Din Mohmad, the son of Sam were Turks, Tajiks, and Afghans. His Indian opponent, Prithwi Raj, assembled a force of Rajputs and Afghan horsemen. It shows that Afghans were battling in two trenches.

  6. Ibn e Battuta, who travelled in the thirteen-century from Morocco to China has recorded that Afghan lives between Ghazni and the Indus valley.

  7. Babor, the emperor of Indian Mogul, in16th century in his memories named Tozuk e Babori, had noted down that in the south of Kabul, the tribes of Afghans were living.

  8. Some linguistics who had studied the different old languages in the field in Afghanistan, argue that probably – since this was not agreed by some scholars - they are the decedents of Sakes or Scythian. We can trace their profile in the castle of Darush (r.486-522 BC) Apadan. They have long shirts and long trouser and wore such a head cover that it covers their head, chin neck. They have long and straight hair and their bread is the same.

They in the tenth century passed the high passes to the south and settled in the land between Farah, in southwest and Solayman (Solomon) mountains in the east. It looks that some centuries ago they had mixed with remnants of Turks by the name of Ephthtdlites. (5th century)


End of Part 1


لغرش بر سرشیبی...

لغزش بر سرشیبی هـَـرج و مــَرج و آشوب و فتنه

نوشته احمد رشید

گزارشی از انگلیسی به پارسی

«ا.رشید»، یک روزنامه نگار خبره «پاکستان» در امور «آسیای مرکزی»، «جهاد»، «جنبش های گزافه گر»، «طالبان» و «القاعده» می باشد.

او همچنان در مورد سیاست بحران آفرین ا. م. امریکا در منطقه، نویسنده وارد است.

از او تا حال سه کتاب پــُرفروش به دست نشر سپرده شده اند.

کتاب «طالبان» اش، با پذیرایی گرمی در جهان رو به رو شد. او با استفاده از بخشی از درآمدش «نهاد رسانه های گروهی آزاد در افغانستان» را در سال(2002ع.) را بنیاد گذارد.

این بنیاد، از آن زمان  تا کنون برای نشر نشریه های مستقل به زبان های پارسی، پشتو، ازبکی و دیگر و دیگر دست یاری داده است.

تازه ترین اثرش به نام «بر سرشیب آشوب و هرج و مرج : چگونه نبرد علیه بنیاد گرایی اسلامی در پاکستان، افغانستان و آسیای مرکزی از دست می رود» می باشد.

***

در جریان آتش بس های گونه گونه یی که چون موج های یک دریای نا آرام میان حکومت و اردوی «پاکستان» از یک سو و «طالبان پاکستانی» از جانب دیگر، در شمال این کشور به راه انداخته شده اند، تازه ترین آن را می توان لغزش تند و سریع در سراشیب آشوب و هرج و مرج و از دست رفتن لگام قدرت از سوی اداره کشور در ساحه گسترده یی به حساب آورد.

این آتش بس، تلاش رزم آریانه و استراتجی «طالبان» هر دو سوی مرز یعنی «افغانستان» .و«پاکستان» در راستای تمرکز نیرو برای تهاجم بهاری در برابر ورود هفده هزار سرباز امریکایی در جنوب که در آن جا هم اکنون سه هزار سرباز کانادایی، درگیر نبرد اند، صورت می گیرد. این دگرگونی های تند و سریع در زمانی جریان می یابد که «ناتو» و ا.م.امریکا، دست به نبردی برای یافتن دیدگاه های رزم آرایانه و استراتجی مشترک در برخورد با «افغانستان» و «پاکستان»، پیش از برپایی جلسه «ناتو» به تاریخ دوم ماه اپریل، می زنند.

ملا «محمد عمر»، رهبر «طالبان» در«افغانستان»، نامه یی را برای قوماندانان طالبان در «پاکستان» ارسال نموده و از آنان خواسته است که به صورت فوری یورش بر اردوی «پاکستان» را متوقف سازند. گزارشی حاکی از آن هست که او در این نامه نوشته است،" اگر کسی به راستی خواستار جهاد است، بایست به نبرد علیه نیروهای اشغالگر در داخل «افغانستان»، دست بزند. این امر روشن است که حمله و یورش بر اردوی «پاکستان» به وسیله نیروهای جهادی در سرزمین های قبیله یی و هر جای دیگر در این کشور، بر نبردعلیه ا.م.امریکا و «ناتو»، صدمه وارد می نماید"

ملا «عمر» که می گویند در شهر «کویته» در ایالت «بلوچستان» زنده گی می نماید، این مساله را با ازسال نماینده گانی در منطقه «اداره فدرالی قبیله یی» ــ سرزمین قبیله یی که «افغانستان » و «پاکستان» را با هم پیوند می زند ــ که رهبران «طالبان» مربوط به «پاکستان» در آن جا پایگاه هایی دارند، دنبال نموده است. این اقدام او، در خط تلاش مشترک رهبران «القاعده» و «طالبان» افغانی مانند جلاالدین «حقانی»، برای آن است تا میان «طالبان» مربوط به «پاکستان» اتحاد به میان بیاورد.

این تلاش ها به صورت شگفت آوری به نتیجه رسیده اند. ما شاهد شکل گیری اتحاد میان قوماندانان «طالبان» پاکستانی که زمانی به شدت در جریان نبرد علیه اردوی «پاکستان» در «ا.ف.ق.» که از سال (2994)، به این سو جریان داشته است، در برابر هم قرار داشتند، می باشیم. سه جنگ سالار مهم در این جا به نام های « بیت الله مسعود»، مولوی «نذیر» و حافظ «گل» اتحاد تازه یی را به نام ««شورای اتحاد المجاهدین»، به راه انداخته اند. آنان آنش بسی را با اردوی «پاکستان» در «باجور» جایی که این اردو از ماه اگست سال پار دست به یورش برده بود، اعلام داشته اند.

حکومت و اردو، همین اکنون اداراه بخش شرقی تر دره «سوات» وایالت «مَــلـَکند»، راکه در دوصد ک.م.«اسلام آباد» قرار دارد، به دست شاخه دیگر «طالبان» پاکستانی سپرده است. مولانا «صوفی محمد»، ملای بنیادگرا که پس از شش سال به سر بردن در زندان، به جرم رهبری ده هزار پشتون در تلاش نا فرجامی برای مخالفت با ورود نیروهای امریکایی به «افغانستان»، در سال (2001)، پارسال آزاد گردید، اکنون هوادار صلح در دره پــُر اهمیت «سوات» می باشد. او تلاش دارد تا مولانا «فضل الله» دامادش را که گروه جنگجویان سواتی را رهبری می نماید و رابطه نزدیک با «القاعده» و «طالبان» افغانی دارد، متقاعد بسازد تا پیشنهاد حکومت را برای آتش بس بپذیزد و «نظام عدل» یا همان شریعت اسلامی را در «سوات» جاری بسازد.

در حالی که حکومت به این امر تاکید می نماید که نظام قضایی دستخوش دگر گونی اندکی خواهد شد و محکمه های محلی توجه کمی به شریعت اسلامی خواهند نمود، اما، «طالبان» از آن بر داشت روشن کار برد شریعت به تمام معنایش در همه ساحه های زنده گی مانند : معارف، اداره و برقراری نظم و قانون در تمام منطقه، دارند.

مردان جنگجو وابسته به «فضل الله»، با یاری «ازبکان»،«چیچینیان» و «عربان»، در دو سال گذشته، به نبرد خونینی با اردو دست زده و آن را از منظقه رانده و اداره تمام «سوات» را در سال پار به دست گرفتند. درجریان این جنگ، بیش از هزار نفر جان خویش را از دست دادند و بیش از سه صد و پنجا هزار نفر از میان یک و نیم میللیون نفر نفوس، خانه و کاشانه خویش را ترک گفتند. این مولوی «فضل الله»، بیش از دوصد مکتب دختران را به آتش کشید، آموزگاران و پولیسان را به دار زد و محکمه های شرعی را با قاضیان بی سواد، به وجود آورد. او هم اکنون دستگاه فرمانروایی موازی با حکومت دارد. حکومت «زرداری»، این بیوه «بینظیر بوتو»، و «حزب ملی عوامی» که  ساختار سیاسیی با نگرش دنیایی و سکولر دارد، و در «ایالت شمال شرقی» ــ به باور خود شان «پشتونخواه» ــ فرمانروایی می نماید، هردو در برابر تقاضای «طالبان»، سر تسلیم فرود آوردند.

ضربه شدید روانی

اکنون این سازش و معامله، توفان و انفجاری را در «پاکستان» راه انداخته است. سیاست مداران و شهروندان مذهبی، از این تسلیم طلبی که به باور شان آرامش را در «سوات» بار می آورد، ابراز خوشی می نمایند. اما، آزاد اندیشان آن را نقطه چرخش و عطف در راستای باخت نبرد در برابر گزافه گران اسلامی، به حساب می آورند. جای شگفتی است که حتا «صوفی محمد»، که با مقایسه دامادش آدم میانه رو به حساب می رود، اعلام داشته است که شریعت را در سراسر «پاکستان»، جاری خواهد ساخت. هموست که دموکراسی را «شیطان» و نماد «غرب» نامیده است. این ضربه روانی بر افکار و اخلاق عامه، به شدت ویرانگر است.

رهبران «القاعده» و«طالبان»، حالا فرصت آن را به دست می آورند تا در «سوات»، به دور از منطقه قبایلی، پناه گاه های جدیدی را به وجود بیاورند. زیرا آنان در منطقه های قبایلی، در این آخر ها زیر ضربه های خرد کننده، مرگبار و به شدت موفق طیاره های بدون پیلوت امریکایی که از راه دور کنترول می گردند، (برخی رسانه ها از زبان بنیاد گرایان یاد آور شده اند که آنان این طیاره ها را «پرنده گان مرگ»، نام گذارده اند. ط) قرار گرفته اند.

از«پشاور» خبر می رسد که همین اکنون رهبران گزافه گر و افراطی، به سوی پناه گاه شان در «سوات»، جایی که بال طیاره های بدون پیلوت به آن جا، تا هنوز، نرسیده است، راهی هستند.

تسلیمی در «سوات» اثر های منفی دراز مدتی به همراه دارد. با آن که رژیم نظامی «مشرف»، چندین آتش بس نا پایدار را با «طالبان» پاکستانی که آنان را اجازه داد تا برنیروی شان بیفزایند و ساحه نفوذ خویش را گسترش بدهند، امضا نمود، اما، ارتش هیچگاه حاضر نشد تا تن به دگر گونی هایی در سیستم سیاسی و یا قضایی، بدهد. حتا در «افغانستان» جایی که «طالبان» بر چند تا ولایت مسلط اند، حکومت «کابل» هرگز حاضر نشده است تا از فرمانروایی بر آن جای ها صرف نظر نماید. این حکومت، بار ها و بار ها اعلام داشته است که بر این جای ها دست تصرف خواهد یافت.

«زرداری»، هنوز بر پای این موفقت نامه امضا نگذاشته است .ممکن این هم به سرنوشت دیگر موافقت نامه های کوتاه عمر بپیوندد. با آن هم، این اولین باری است که حکومت ساحه گسترده یی از شمال کشور را به افراطیان و گزافه گران می سپارد. این نیروهای گزافه گر اسلامی در آن جا با قانون جداگانه یی فرمان خواهند راند و شرط های خویش را بر حکومت تحمیل خواهند نمود. چنین به نظر می آید که «طالبان» به تصرف «سوات» بسنده ننمایند. «طالبان» از «منطقه قبایل» ساحه نفوذ شان راه به «ایالت سرحد شمال غربی» گسترش داده و به صورت واقعی «پشاور»، مرکز این جا را به محاصره کشیده اند. حالا «طالبان» سواتی به ساحه های پــُرنفوس شمال «اسلام آباد» دسترسی خواهند یافت.

«حزب عوامی ملی»، اولین گروهی بود که به دادن امتیاز هایی به «طالبان» اصرار ورزید. این حزب، به وسیله بمگذاران انتحاری به محاصره کشیده شده بود. آنان تهدید نمودند که وزیران و اعضای پارلمان این حزب را به گلوله خواهند بست. این حزب که به شدت زیر بار سنگین اختلاف ها خــُرد شده است، به وضع فلج باری قرار دارد. این حزب که در سرشیبی ناتوانی قرار گرفته است، اثر های ناگواری از خویش بر جای خواهد گذارد. سال پار، پشتون های دارای اندیشه های دنیایی، سکولر و آزادی خواه، با اکثریت قابل توجه در انتخابات، به این حزب رای داند. این امر، سبب شد که حکومت بنیاد گرایان که با یاری «مشرف» بر اریکه قدرت تکیه زده بود، شکست بخورد.

در «کابل» و «اسلام آباد» همه و همه دل به این بسته بودند که حزب محبوب «عوامی ملی»، که یک حزب متعلق به پشتونان است، به تر ازهمه نیروها می تواند در برابر خیزش موج «طالبان» سد سکندر بسازد. حالا چنین به نظر می آید که شیشه این امید به سنگ یاس خورده است. همچنان «حزب مردم پاکستان» که یک حزب هوا دار دموکراسی و دنیا نگری است، و «زرداری» بار ها و بار های تعهد سپرده که دربرابر گزافه گرایی و افراطگرایی مقاومت می نماید، در مساله «سوات» نشان داد که به همه وعده ها و باور ها پشت پای گذارده است.

اردو روحیه ناتوان دارد و به شدت تیت و پراگنده گردیده است. این ساختار همچنان در تب بیماری «هند» ستیزی، این دشمن سنتی اش، می سوزد. به همین سبب حاضر نشد تا به پیشنهاد ا.م.امریکا، برای آموزش سربازانش در خط نبرد با نیروهای شورشی، پاسخ مثبت بگوید. هنوز باور به این امر وجود دارد که «هند» تهدید بزرگ تری شمرده می شود. اردو تا آن گاهی که حمایت کامل حکومت فدرالی و ایالتی را نداشته باشد، به تصرف دوباره «سوات» دست نخواهد زد. از سوی دیگر، اردو پس از یورش دهشت افگنانه در «بمبی»، بخش زیاد نیرو های خویش را به مرز های «هند» بسیج نموده است.

ضعف اراده «پاکستان»، در خط عدم مقابله با گزافه گرایان، بر ناتوانی اقتصادی کشور که هم اکنون با بیماری شدید افزایش بیکاری، تورم پولی و فرار سرمایه دست و پنجه نرم می کند، روز به روز می افزاید. اداره «اوباما»، وعده داد تا مدت پنج سال، هر سال مبلغ یک و نیم بیللیون دالر یاری برساند، تا آن را در برنامه های اجتماعی خرچ نماید. اما، یک نکته را باید یاد آور شد که ماه های زیادی را در بر می گیرد تا کانگرس به تخصیص چنین پولی اجازه بدهد. از سوی دیگر، این امر، با شرط هایی ــ از آن میان مقابله با بنیاد گرایی ــ همراه خواهد گردید. هنوز روشن نیست که «پاکستان» نمی خواهد و یا نمی تواند که این شرط را برآورده نماید.

یورش بهاری

آتش بس در «پاکستان»، نیروی توانمندی را برای «طالبان» در راستای یورش بهاری شان در «افغانستان» می بخشد. این درست در زمانی صورت می گیرد که اداره «اوباما» در تلاش این امر است تا خط های یک هدف رزم آرایانه و استراتجی جدیدی را در مورد «افغانستان»، «پاکستان» وهمچنان منطقه، سر و سامان داده و روشن بسازد. رهبران «طالبان» که پایگاه نیرومندی را در «کویته» به اختیار دارند، و این جا هنوز دست نخورده باقی مانده است، توانایی آن را دارند تا منبع های مالی، جنگ افزار و سربازگیری را برای هزاران «طالبی» که در «افغانستان» علیه نیرو های غربی می جنگند، تدارک و بسیج نمایند. از سوی دیگر، ا.م.امریکا و «ناتو» وظیفه دارند تا محیط امنی را برای انتخابات ریاست جمهوری کشور که قرار هست در ماه اگست صورت بگیرد، فراهم سازند. این کار در حالی جریان می یابد که «کابل» دچار بحران قانون اساسی گردیده است. مدت کار «کرزی» در ماه می پایان می یابد، اما، او حاضر نیست تا از مقامش دست بکشد.

بحران در «پاکستان» گزینش های کمی را در اختیار ا. م. امریکا و همپیمانانش، قرار می دهد. برای این که تن بیمار حکومت و اردو بار دیگر شفا بیابد، به زرق نیروی زیادی از یک سو و زمان و فرصت از سوی دیگر، نیاز است. برای این که حکومت بار دیگر اراده اش را بر سراسر ساختار درهم شکسته عملی نماید و اقتصاد را رونق بخشد، به کوهی از یاری نیاز دارد. هنوز هم روشن نیست که دولت «پاکستان» می خواهد و یا می تواند بر اسپ لگام گسیخته «طالبان» مهار بزند و یا به نیروهای «ناتو» یاری برساند تا جلو سیل آسای هجوم «طالبان» را به جنوب «افغانستان» که در آن جا سربازان تازه دم ا. م.امریکا به زودی می رسند، بگیرد. به آن چی می توان اطمینان نمود این است که منطقه با سرعت باور نکردنیی به سوی سرشیبی آشوب و هرج و مرج روان است.

***

شهر گــت تینگن، جرمنی

پانزده حوت (1387 هــ.خ.)

پنج مارچ ( 2009 ع).

آینده افغانستان

 

سوم حوت 1387هـ.خ

نگاهی به کتاب

آینده افغانستان

The future of Afghanistan

 ویراستار «ج.آلکساندر تیــِر J. Alexander Their »

یاد آوری

آن گونه که آگاهی دارید، ا.م.امریکا از همان آغاز سال )2008 (عیسایی، بر آن شد تا در برخوردش با افغانستان در خط هدف رزم آریانه یا استراتیجی، دگر گونیی  رابه میان بیاورد.

در این راستا، «انستیتوت صلح ا.م.امریکا»، دست به کار شد و با یاری گروهی از دانشمندان و سیاست سازان خبره که زنده گی حرفه یی شان را به جانبداری از صلح .و ثبات در این کشور و منطقه وقف نموده اند، دید گاه هایی را سرو سامان داد .

این نگاه ها را که به گذشته با دید پــُر نقد می نگرد، و راه آینده را با دریافت از درس های به شدت تلخ، در برابر مجریان سیاست جدید که با نگرش روشنفکرانه و ژرف «اوباما»، پیوند تنگاتنگ دارد، ارایه داشتند. این دیدگاه ها را آقای «تیــِر»، در اثری به نام «آینده افغانستان»، گرد آورده است.

این کتاب به تازه گی ها از چاپ بیرون شده و به اصطلاح بوی تازه سرب و رنگ از آن به مشام می رسد.

من، بر آن بودم تا این دیدگاه ها را به صورت بسیار بسیارفشرده و به بیان دیگر، شیر و شربت و یا شیمه و شربتش را بیان بدارم.

اما، آن گاهی که به عمق مساله دست یازیدم، متوجه شدم که از یک سو با فرصت کمی که در اختیار دارم و از جانب دیگر با حجم بزرگ این دیدگاه ها، ارایه همه نکته ها، هر قدر فشرده هم باشد، نا ممکن است.

سپس برای این که دیگران را با گوشه کوچک این کار آشنا بسازم، بر آن شدم تا با استفاده از پیشگفتار آقای «تیـِر»، این امر را انجام بدهم.

این شما واین هم نوشته اش.

گزارشگر از انگلیسی به پارسی

صدیق رهپو طرزی

***

او در جریان سپاسگزاریی که بر این اثر نوشته است، بیان می دارد، "من به شدت منت دار هزاران افغانی هستم که در مدت شانزده سالی که با ایشان آشنا گردیده ام، دانش، تشویق و مهربانی خویش را در لحظه های به شدت دشوار، برمن ارزانی داشته اند."

معرفی : گره زدن پیوند ها و ساختن پل ها

او زیر عنوان بالا در تلاش ژرفی بر آن است تا لـُـب و لعاب نوشته ها در این کتاب را بیاورد. او به این باور است که بحث و گفت و گو در مورد آینده «افغانستان» بدون یاد آوری گذشته، سودی به همراه ندارد. این نگاه، به ما درس های پـُرارجی را ارایه می دارد. او به این باور است که جغرافیه، مردم و فرهنگ این کشور نشان می دهد که همیشه سرنوشتش با جنگ، شکست  و ناکامی، گره نخورده است.

این کشور به مدت چار هزار سال، به مانند پلی میان قاره ها و فرهنگ ها حضور پــُر رنگ داشته است. در این سرزمین در سال (2000)، پیش ازعیسا، مرکزهای هنر و تجارت و سوداگری به شگوفایی نشستند. در همین جا، «راه ابریشم»، به چنان رونق اقتصادیی دست یافت که «چین» را به «روم» پیوند می داد. در همین سرزمین، در فاصله میان یورش سربازان «الکساندر بزرگ» و «چنگیزخان»، تمدن های «یونان ــ باختری»،«بودایی» و «اسلام» سربلند کردند و انقراض یافتند. شهرت «بلخ» که آن را «مادر شهر ها» می خواندند، از زمان «الکسندر» تا «مارکو پولو» گشترش یافت و سده ها پایتخت فرهنگی به حساب می رفت. این باور نادرست که «افغانستان» یک جامعه و همبود منزوی، نا بردبار و درونگراست، به شدت با تاریخ و فرهنگ این سرزمین همخوانی ندارد. «افانستان» آن گاه چهره راستینش را می نمایاند که به پل همکاری و پیوند میان کشور های هم مرزش و آنانی که در دور دست ها قرار دارند، بدل گردد. همه کسانی که از این کشور بازدید نموده اند، با روشنی بیان داشته اند که «افغانان» حتا در تاریک ترین لحظه های زنده گی شان، از ایشان با پیشانی باز و گرمای قلب مهمان نوازی و پذیرایی نموده اند. برای این که به فرهنگ آنان رابطه ایجاد نمود، به ترین راه همانا داشتن حرمت به این فرهنگ است. تا آن گاهی که هدف اساسی شریکان جهانی این باشد که کشور را دگرگون بسازند، تا این که زمینه را برایشان فراهم نماید تا خود جنبه های مثبت و بارز را رشد بدهند، با ناکامی رو به رو خواهند شد.

بعد او با نگاهی به امروز، به این باور است که از سال(2001)، به این سو، هر کارشناس، خبره و سیاست سازی، هر یک سال را "سال سرنوشت ساز" برای این کشور می خواندند. اما، دربند ماندن به این زمان کوتاه، بسیار پــُرخطر و تنگ بینانه است. در حقیقت امر، هفت سال این دید کوتاه بینانه، ما را به چنان وضع درمانده گی قرار داده است که جز به کوتاه مدت به چیز دیگری نمی اندیشیم. هدف از نوشتن و بررسی در این مقاله ها آن است که کمی به پیش به آینده ــ کم از کم به مدت یک دهه ــ بنگریم و ببینیم که این کشور به کدام سو روان است. دراین نوشته ها درس های روشن، و درون مایه های گفت و گو بار ها و بار ها مورد بررسی قرار می گیرند. اما، اساسی ترین نگاه این است که میان اقدام های گونه گونه و برتری های متعدد، بر ترین ها را تقدم بخشیم. به این معنا که کمتر اما به تر. به تر است یکی دو کار اساسی به صورت درست اجرا گردد تا صد ها برنامه نیمه تمام بمانند. نباید صد سر را تر کرد و یکی را هم کل نی. در این جا، بر برتری های پـُراهمیت و حیاتی مانند : امنیت، حکومت قانون، توانایی اقتصادی وهم چنان توجه به مساله های منطقه یی تاکید صورت گرفته است. البته و صد البته، بر توقع های مبتنی بر عقل و خرد، در گذر یک دهه، انگشت گذاشته شده است. در این راستا توجه به نا امنی که ناشی از شورش، دهشت افگنی، مداخله منطقه یی و یا جنگ سالاری می گردد و سندِ سکندر را در برابر پیشرفت و ترقی می سازد، نیز از اهمیت والایی بر خوردار است. این گپ درست است که تنها با اهرم امنیت نمی توان دست به معجزه زد. اما، تا آن گاهی که نهاد های پــُرتوان امنیتی در کشور فعال نگردند، هیچ کاری از پیش برده نمی شود. برتری یا فوریت دیگر، مشروعیت خود حکومت در «افغانستان» است. این اهرم، راه را برای فرمانروایی قانون باز می نماید. بدون شک،آینده کشور بسته به توانایی رهبرانش در راه سازماندهی نیرو های مثبت برای دست یافتن به هدف های سازنده است. برتر از همه فوریت ها، فراهم ساختن زمینه برای مشارکت آگاهانه مردم است. ما، باید مردم را به نیروی پر توانی برای حرکت جامعه بدل سازیم، نی به آدمان منفعلی که تنها و تنها در دریای دگرگونی های تند و سریع، غرق ساخته شوند. در جای دیگر این سیاهه برتری ها، همسایه گان کشور قرار دارد. بایست جو اعتماد را در این زمینه فراهم آورد.

دیدی در باره این کتاب :

" کتاب «آینده افغانستان»، نگاه روشنی در باره این مساله که چگونه برخوردی با «افغانستان»، صورت بگیرد، می اندازد. آن گاهی صلح و ارامش در این سرزمین باز می گردد، که تنها و تنها پاسخ به نیاز ها و آرزو های مردمش، در گوهر و هسته دستور کار قرار داده شود و شرکای منطقه یی و بین المللی همه با هم، مانند نوازنده گان یک ارکستر بزرگ، آهنگ نیت برای آوردن ثبات آینده را به درستی بنوازند. کار برای مساله های چون : دولت، امنیت، فرهنگ و مردم سالاری در مدت زمان یک دهه، اجرا گردد. مقاله هایی که در این اثر به رشته تحریر آورده شده اند، زمینه یک نگاه ژرف و نقادنه را در دراز مدت هم برای افغانستان و منطقه فراهم می سازند."

«لخدر براهیمی»، نماینده ویژه پیشین سرمنشی عمومی ملل متحد برای «افغانستان»

 

چشمداشت ها، آرزو ها و توقع های بزرگ ؟

«افغانستان» در سال های اخیر، مورد بمباردمان شدید دگرگونی های تند که در درازای تاریخش همانند نداشته، قرار گرفته است. این کشور، پس از سال(1973)، به دنبال رشد آرام آرام و تدریجی که نیم سده را در بر گرفت، با تازیانه رقابت ابر قدرت ها در جریان جنگ سردف قمچین زده شد. پس از آن، تجاوز شوروی، کمونیزم، جهادیزم، جنگ داخلی که در آن هر گروه جنگی قومی به یاری کمکگران منطقه یی به نفع آنان عمل کردند، و راه را برای طالبانیزم و جهادیزم جهانی «بن لادن»، مساعد ساختند، این کشور را تا گلو در مرداب بحران غرق نمود. در پایان این گیر و دار، ا.م.امریکا، برای آرامش سازی و مردم سالاری، دست به مداخله نظامی زد.

او، سپس به بررسی سی سالی که نیم نفوس کشور را بی جای ساخت، یک سوم آن از سرزمین خویش راند. بیش از یک میللیون کشته و میللیون های دیگر زخم بر داشتند. به افسرده گی روحی مبتلا شدند، و یا به سبب نبود اساس ترین وسیله های زنده گی در چنگال مرگ زود رس جان سپردند. تحصیلکرده گان آن جا را ترک گفتند. سیلاب جنگ افزار ها کشور را تا گلو غرق نمود. گروه های جنایی بر همه گوشه های زنده گی چنگ انداختند. فساد، گسترش اعتیاد به ماده های نشه یی بیداد می کرد. و بدتر از همه فرهنگ نادیده انگاری و عدم مجازات گناه کاران، ساختار های سنتی، اقتصادی، حکومتی و آرامش سازی را در سایه قرار داد، دست می یازد.

هرگاه  این امر را همراه با فرهنگ سنتی که سده ها بر کشور مسلط بوده، در نظر بگیریم، بایست این پرسش را کاشت که چشمداشت عقلی و مبتنی بر خرد برای آوردن دگر گونی و تغییر در این مدت یک دهه بایست چگونه  باشد؟ آیا درست است که در این کشور روند پــُر دشوار و طولانی سیستیم سیاسی مبتنی بر دموکراسی را که در گوهرش حقوق فردی و اقتصاد مبتنی بر بازار آزاد، قرار دارد، آن هم در یک مدت کوتاه، سر و سامان داد و توقع داشت؟ کدام برتری ها یی وجود دارند که در آن «افغانان» و جامعه جهانی، دید مشترک دارند؟ در جهانی که با منبع های محدودی دست به گریبان است، به نظرم برتری اساسی برای «افغانان» این است که در یک محیط با امن که در آن غذای کافی وجود داشته باشد و از داد و عدالت نسبی بهره بگیرند. برای جامعه جهانی، برتری اساسی این است که دیگر کشور به پناه گاه امن شبکه جهانی دهشت افگنی، بدل نشود.

با آن که کتاب نگاهی به آینده دارد، اما، نا درست است تا گوشه چشمی به ناکامی دردناک و جدی هفت سال گذشته نیندازیم.این امر به ما یاری می دهد تا با برتری های اساسی برای سال های پیشروی، آشنا گردیم

با نگاهی به نوشته «راینهولد نیبور» زیر نام "دَم و دعای بزرگان"، این توصیه را به یاد بیاوریم که «افغانستان» و ا.م.امریکا، در آرزو های بزرگ شان برای ملت سازی بایست با آرامش بر خورد نمایند و به ساده گی بایست بپذیرند که توانایی دگر گون سازی برخی مساله ها را ندارند و جرات آن را دشته باشند تا تنها چیز هایی را تغییر بدهند که می توانند و خرد درک این تفاوت را داشته باشند.

این مساله ها، گوهر راه انکشاف کنونی کشور را می سازد : در کنار روند گام به گامی که به وسیله نیروهای داخلی درکشور جریان دارد، دگرگونی های تند و اساسی در «افغانستان» زیر تاثیر نیروهای گونه گونه که با فشار خارجی همراست، نیز قرار می گیرد. از (2001)، به این سو، نگرانی های امنیتی ا.م.امریکا، بر این مسیر فرمان می راند و خط دگرگونی را تعیین می کند. از آن پس، سرزمین هایی بی حکومت و بی صاحب که مورد بهره برداری دهشت افگنان و قاچاقبران قرار می گرفتند و «افغانستان» در پیشاپیش آنان قرار داشت، به دردسر بزرگ و تهدید کلان صلح و امنیت جهانی بدل شدند. به این گونه بر آن شدند تا گلیم این گونه جایگاه های پــُرخطر و داغ را بر چینند.

بر پایه این باور، مساله دولت سازی و یا دگر گون سازی دولت های ناکام به کشور های مبتنی بر دموکراسی و با ثبات، به هدف رزم آرایانه یا استراتجی ا.م.امریکا که پس از جنگ جهانی دوم همانندی نداشت، بدل شد. اداره «بوش»، پس از حادثه دهشت افگنی، توانایی آن را نداشت تا پیش از یورش ها، هدف رزم آرایانه و استراتجی دراز مدت ملت سازی را به صورت همه جانبه طرح و عملی نماید. عدم آماده گی اداره «بوش» برای آوردن دگرگونی سیاسی در «افغانستان» و «عراق»، کار را با دشواری شدید که تا هم اکنون پس لرزه هایش ادامه دارد، رو به رو ساخت. اداره «بوش»، بر آن نشد تا از ارتشش، سرمایه اش و حتا نیت سیاسیش، برای موفقیت در «افغانستان»، بهره بگیرد. در عوض او بر گروه های ایله جاری جنگ سالاران که در سوانح کار کردهای شان قاچاق مواد مخدره، نقص حقوق بشر، و بالا تر از همه بی توجه یی به فرمانروایی قانون، با خط جلی و پــُر رنگ نقش یافته بودند، اتکا نمود. لکه سیاه تجاوز به این کشور که به گفته "انجیل" می توان آن را «گناه اصلی» ــ آنی که آدم و حوا را از بهشت راند ــ خواند، می شد به وسیله تعهد ژرف در راستای آوردن امنیت و دولت سازی، شست. اما، این کشور به زودی زیر سایه تیره جنگ «عراق»، قرار گرفت. تمام یا بخش اساسی توانایی جنگی، سرمایه و توجه سیاسی، به آن سو سوق گردید. جنگ در «عراق» همچنان مناسبت های میان ا.م.امریکا و متحدانش و موقف آن کشور در جهان «اسلام»، را بر هم زد. این امر، اثر بدی را در وضع موفقیت در «افغانستان» گذارد.

آن گونه که بخش زیاد نویسنده گان در این کتاب، یاد آور شده اند، دگرگونی در این کشور پس از(2001)، با شدت صورت گرفته است.

وسیله های ارتباط گروهی و هم چنان دسترسی به اطلاع و آگاهی، به شدت گسترش یافته است. این امر با فرصت های تازه برای دست یابی به معارف، همراه بوده است. میللیون های انسان پناهنده، به کشور باز گشته اند. کشور، دارای آزاد ترین قانون اساسی در منطقه می باشد و در همین چارچوب، مردم با رای مستقیم خویش رئیس جمهور را بر گزیدند. اما، این دگر گونی های تند و سریع می تواند در سطح افراد و گروه ها، بر هم زننده ثبات نیز باشد. برای بسیاری از مردم، رژیم نو ادامه ایدیولوژیکی «غرب»، مانند آنی که سر از انقلاب کمونیستی سال های (80)، بیرون کرد، به حساب می آید. این امر، آدمان عادی در کشور را با فرمانروایان نخبه در «کابل» و حامیان بین المللی شان در وضع بیگانه گی قرار داد. ما با کشوری که در آن بیش از پنجا فیصد مردم در دهکده های کوچکی که تنها سه صد نفر و یا کم تر در آن ها زنده گی می نمایند، و پابندی به سنت های قدیمی، زنده گی خصوصی و احترام، رفتار و کردار شان را شکل می دهد ، روبه رو هستیم.

این را نباید گفت که مردم در این کشور دارای یک دید پــُر توافق نسبت به آینده  بوده اند که آن را مداخله جامعه بین المللی بر هم زده و زیر پای نموده است. بر عکس، مانند هر کشوری دیگری که دچار دگرگونی سریع شده است و هویتش دستخوش تغییر، اینان نیز از هدف های گنگ، نا هم آهنگ، متناقص و دَم دَمی سخن می زنند. به صورت نمونه بسیاری خواستار یک حکومت مرکزی پر قدرت اند که بتواند گروه های گونه گونه را زیر چتر نفوذش بیاورد، علیه گزافه گران و افراطیان نبرد نماید، وبتواند دستور کار جامعه جهانی را که تیت و پراگنده است، در خط واحدی قرار بدهد و بر آن نظارت داشته باشد. از سوی دیگر، اعتماد و باور نسبت به حکومت مرکزی، پس از سی سال استبداد، به شدت پایین است و بسیاری از آنان حاضر نیستند تا با آن تماس داشته باشند. همچنان بر خی می خواهند تا نیروهای بین المللی ــ به ویژه «امریکا» و «اروپا» ــ تنها از دور امنیت کشور را نگه دارند و برنامه های تفتین آمیز قدرت های منظقه یی را که در کار های داخلی کشور مداخله می نمایند، نقش بر آب بسازند. از سوی دیگر، بسیاری مردم از ارتش های عیسایی که از کشور های دور آمده اند، واهمه دارند. اینان می ترسند که مبادا این نیرو ها بر منطقه تسلط بیابند و پرده از روی زنان مسلمان بر دارند.

این امر روشن است که  بخش زیاد مردم و سیاست سازان بین المللی آرزوی یگانه یی نیز دارند و آن این که : به یک «افغانستان» با ثبات، متکی به خود که در داخل و با همسایه گانش با آرامش به سر ببرد، دست بیابند. با آن هم راه رسیدن به این هدف دراز است و در این چند سال گذشته طولانی تر شده است. اکنون به آن چی به شدت نیاز است، یک هدف رزم آریانه یا استراتجی همه جانبه است که بتواند میان هرج و مرج و مردم سالاری، میان چادری و تساوی حق زن، میان جرگه قبیله یی و دادگاه عالی، شاه پل بزند. کار در دهه بعد، ساختن و کشیدن همین پل هاست. گام نخست در این راستا، شناسایی برتری ها و همراهی آن ها با چشمداشت ها و توقع ها می باشد. بایست پیوند های درونی میان هدف ها، توانایی ها و تعیین را شناسایی نمود. جامعه بین المللی از یک دید درست مردم کشور که براستی بتواند عملی شود، به تر بهره می برد تا برنامه های باشکوه و پــُر سر و صدایی که چون آدم برفیی با اولین تابیدن نور خورشید واقعیت، چــِکه چــِکه آب گردد.

 

دید دیگری در باره این کتاب

"این اثر، جامع ترین و هم جانبه ترین بررسی یی را در مورد این مساله که چی اشتباه هایی در «افغانستان» صورت گرفته است و چگونه می توان کاری انجام داد که این غلطی ها جبران گردد، در بر می گیرد. در این اثر حیاتی ترین مساله ــ آینده «افغانستان» و منطقه یی که در آن قرار دارد، مورد بررسی موشگافانه یی قرار گرفته است و این که چگونه جامعه جهانی و به ویژه گروه کاری «اوباما»، به صورت حتمی با این آینده برخورد نمایند.

«احمد رشید»، نویسنده پــُر فروش ترین کتاب زیر عنوان : «سقوط در هرج و مرج»

 

توازن میان مرکز و اطراف

قانون اساسی سال(2004)، با شدت بر تمرکز قدرت که در اثر آن همه نیروی سیاسی و اقتصادی از «کابل» جریان بیابد، تاکید می ورزد. برای اجرای این امر، به نهاد های بزرگ و به شدت فعال و کارایی نیاز است که از حمایه خدمات ملکی پــُر قدرتی بر خوردار باشد. دادگاه ها و محکمه های نوی در سراسر کشور بنا گردد و در آن ها قاضیان ماهر و بیطرف که مورد اعتماد محیط اطراف و مردمی که بخش زیاد شان بیسواد اند، قرار بگیرند، بر مسند قضا تکیه بزنند.

اما، این امر با واقعیت ها وفق نمی نماید. اکثریت مردم در همبود های رو به رو و به هم بسته به سر می برند و در همین  جایگاه هاست که حکومت داری و فرمانروایی، از حل مساله زمین تا زر و زن، میراث و دیگر و دیگر به صورت سنتی و عنعنه یی جریان می یابد. این ساختار ها از اهمیت بالایی برخوردار اند و باید از آن استفاده درست صورت بگیرد. به راستی همین ساختار ها در درازای سال های جنگ، در حالی که حکومت مرکزییی وجود نداشت،عمل کردند و به یاری مردم شتافتند.

این را را نمی توان گفت که نهاد های محلی آرمانشهرها اند. نگاه اینان بیش تر به سنت ها که به صورت عموم حق زنان نادیده می انگارند، در برابر زور گویان محلی سر تسلیم می گذارند و توانایی مقابله با مناقشه های بزرگ مانند مساله هایی چون دهشت افگنی، قاچاق تریاک و جنگ سالاران که در میان همبود ها جریان می یابد، ندارند. اما، اگر به درستی با آن ها بر خورد شود، به صورت نسبی ساختار های مساوات جویانه بوده و می توانند یک نوع هم آهنگی اجتماعی را در درون همبودها سامان دهد. نکته مهم این است که این اقدام ها که بر یک نوع فرمانروایی همبودی استوار است، مشروعیت دارند. در حالی که نهاد های دولتی از این امر هنوز بهره ندارند. در این جا دیگر از قرارداد اجتماعی که چتر حمایه اش را بر شهروند، می گستراند و در عوض از او اطاعت از قانون را می طلبد، هنوز خبری نیست.

آن گونه که در برخی مقاله ها در این کتاب یاد آوری شده است، باید برای حل مساله ها برخورد جدی هم از بالا به پایین و هم از پایین به بالا، صورت بگیرد.در این راستا، باید چنان نهاد های قدرتمندی در حکومت مرکزی به .جود آورده شوند تا توانایی مقابله با مساله هایی را داشته باشند که از توانایی همبود های اطراف بیرون است، در عین زمان ظرفیت و توانایی قدرت های محلی را چنان بالا برد که بتوانند به مساله های دیگر بیپردازند. در این چارچوب، حکومت مرکزی مسوؤلیت چنان اموری را به دوش می کشد که نیاز عمومی را مانند : نبرد با شورشیان، کشیدن سرک ها، بخشیدن نظم به رسانه های گروهی و نگه داری حقوق اساسی شهروندان پاسخ بگوید. از سوی دیگر، قدرت های محلی به مساله های اداره و ساختار محلی پرداخته به مساله هایی مانند : تنظیم کار های آبیاری، رشد زراعت و حل مناقشه های محلی رسیده گی می نماید. از سوی دیگر، جامعه مدنی و تشبثات خصوصی به گسترش رسانه های گروهی پرداخته به حمایه و نگهداری از حقوق اساسی مردم و احیای دوباره فرهنگ ، دست می یازد. در نیتجه این گونه بر خورد ها، زمینه برای مشارکت بیش تر مردم، رشد جامعه مدنی و ارایه خدمت های اساسی در سطح محلی، فراهم می گردد. این امر، راه را برای مشروعیت نهاد های ملی و محلی می گشاید.

بر خورد کهنه و قدیمی فرمانروایی و حکومت داری در «افغانستان»، آن گونه که «بارنت روبین» به آن دراین کتاب اشاره می نماید، این بود،"امیر اداره مرکزی را برای تامین امنیت بر پا می داشت و محکمه های شرعی را برای تامین عدالت، به وجود می آورد و اداره محلی و حل مناقشه های مربوط را در دست همبود ها و قبیله ها، می گذاشت." برخورد نوین بایست بخش های گونه گونه همین درونمایه را در بر بگیرد. در این راستا حکوممت مرکزی امرتامین امنیت و عدالت را در سطح ملی به دوش بکشد و از موقعیتش در رابطه با کمکگران بین المللی، برای سمت دهی یاری ها به اداره های محلی به گونه یی استفاده نماید که در بر گیرنده فرمانبرداری از قانون باشد. این امر، زمینه را برای گسترش جامعه مدنی فراهم ساخته به آن توانایی کشیدن پل میان این دو بخش را می دهد و نفوذش بر جای هایی راه باز می نماید که نی در دسترس حکومت مرکزی و نی زیر فرمان اداره محلی است.

در این راستا در درازای هفت سال گذشته، نمونه درخشان را می توان برنامه همبستگی ملی، خواند که آن را وزارت «باز سازی وانکشاف دهات» به پیش می برد.  در نتیجه این کار، خدمت های عامه به درستی توزیع و ارایه گردید و همراه با آن اداره در سطح همبود های محلی بر قرار شده است. برنامه همبستگی ملی از شیوه های گونه گونه برخورد سنتی مانند «شورای محلی» بهره گرفت. این ساختار آهسته آهسته به محلی برای تصمیم گیری که منتخب مردم است، بدل شد. این ساختار، اکنون توانایی برنامه سازی و نظارت بر برنامه انکشافی را که برای یک محل سر و سامان داده شده است، دارد. این برنامه از چار سرچشمه آب می خورد : همبود های محلی، سازمان های غیر دولتی، حکومت و یاری دهنده گان بین المللی. این امر درحالی صورت می گیرد که چشمه واحدی توانایی سیراب کردنش را ندارد. همبود های محلی را حکومت و سازمان های غیر دولتی که از مدت بیست سال ــ درداغ ترین روز های جنگ ــ به این سو مسوؤلیت ارایه خدمت را به دوش می کشیده اند، یاری می رسانند. حکومت مرکزی با استفاده از برنامه همبستگی ملی، پولی را که از کشور های یاری دهنده درجهان به دست می آورد، به این سو سوق می دهد. چنین بر خوردی در بخش صحی نیز پــُربار بوده است. این بخش نیز بر برنامه های محلی اتکا دارد و از سرچشمه های یاد شده آب می خورد. در نتیجه اساسی ترین خدمت های صحی از رقم هفت فی صد به هفتاد فیصد، ارتقا نموده و رقم مرگ و میر کودکان خرد سال را تا بیست و شش فیصد پایین آورده و جان هشتاد هزار جوان را از مرگ نجات داده است.

امنیت، حاکمیت و فرمانروایی قانون

امنیت در گوهر روند مساله ثبات و باز سازی قرار دارد. اما، نمی توان امنیت را بر مردمی که از شدت درمانده گی به جان رسیده اند، تحمیل نمود. بایست بافت اجتماعی و سیاسی کشور را با دقت و دلسوزی دوباره رفو کرد. این امر از راستای ایجاد نهاد هایی که فرمانروایی قانون و مشروعیت را به میان بیاورند، می گذرد و آن ها را قادر می سازد تا ریشه های مناقشه و برخورد را از بیخ و بن بر کشند. جامعه هایی که از جنگ به سوی صلح می گذرند، با نبرد جان سوز و دشوار توجه به بخشیدن توازن میان ایجاد امنیت، ثبات، فرمانروایی قانون و مردم سالاری، دست و پنجه نزم می نمایند. «ع. ا. جلالی» در مقاله اش بر باز سازی نیروهای امنیتی به مثابه گوهر یک دولت مشروع، تاکید می ورزد. او "حکومت داری درست و خوب، همراه با عدالت و فرمانروایی قانون را در سایه نگرانی های ناب و خالص امنیتی" قرار دادن نا درست می خواند. او استدلال می نماید که انکشاف نهاد های امنیتی گام به گام با هدف های گسترده دولت سازی همراه گردد.

ناکامی آینده نگری و سرمایه گذاری در «افغانستان» که از همان سال (2001)، نشانه هایش را می توان دید، خلای خطرناکی را به میان آورده است. درد سر و مشکل اساسی در این امر نهفته است که نزد جامعه بین اللملی، تامین امنیت در کشور، در سایه تاریک درهم کوبیدن شبکه دهشت افگنی جهانی، قرار داده شد. می توان به ساده گی دید که این گونه برخورد از سوی جامعه بین المللی، زمینه را برای سربلند کردن دوباره «طالبان» و گذر به سوی سیطره بر آن فراهم آورد. اما، ضرور است تا حکومت و نیروهای امنیتی این کشور در دراز مدت بدیلی را برای «طالبان» فراهم آورند. در کنار این واقعیت تلخ، منبع های مالی برای ایجاد و رشد نیرو های امنیتی، به شدت کمرنگ بوده و این مقدار هم نادرست و بدون برنامه به کار برده شد. به این گونه ساختار هایی که در نتیجه کنفرانس «بــُن» و روند قانون اساسی و برنامه جهانی (2006)، برای شکل گیری یک حکومت مشروع، حکومتی که بتواند صلح را در داخل تامین نموده و با همسایه گان با آرامش به سر ببرد، نتوانستند کارگر واقع شده به زدایش فقر و تنگدستی یاری برسانند. همزمان هشت پای تجارت و قاچاق مواد مخدره، آب تند به آسیاب حرکت شورشی سرازیر نمود.

با در نظر داشت یک دهه یی که در برابر ما قرا دارد، به ساده گی پیام مقاله ها در این کتاب به شدت روشن است : بایست به ریشه ها برگشت. امنیت را تامین نمود، محیط مناسب منطقه یی را به میان آورد، مشروعیت حکومت را سر و سامان داد، مشارکت مردم را در امور تامین نمود و فرصت های مناسب اقتصادی را برای مردم فراهم ساخت و حرکت شورشی را در تنگنا قرار داد. در مورد روند دولت سازی،«برنت روبین»، استدلال می نماید که برای دست یافتن به مفهوم حد اقل در مورد حکومت این کشور، با مساله های سیاسی ــ جغرافیایی جهانی (نبرد با دهشت افگنی، مناقشه «ایران ــ امریکا» و آینده «ناتو») از یک سو و همکاری منطقه یی، حرکت شورشی، اقتصاد تریاکی که از اداره بیرون شده است، از سوی دیگر، رو به رو هستیم. در این راستا می توان از وابستگی این کشور به جامعه جهانی که نود فیصد بودجه اش را می پردازد، به شمول صد در صد پرداخت خرچ باز سازی نیروهای امنیتی که به مشکل می تواند این روال ادامه یابد، نام برد. به باور «روبین» به ترین کاری که می توان به آن امیدی بست راه حل منطقه یی است که بتواند «افغانستان» را از میدان بازی رقابت گلو پاره کن به حالت بیطرفیی بکشاند که نقش پیوند گر را به دوش کشیده در دراز مدت راه را برای رشد و انکشاف آرام آرام باز نماید.

پس در مورد مردم سالاری و بسیج مردم که به وسیله انتخابات و دسترسی به رسانه های گروهی و جنبش کوچک اما پـُراهمیت حقوق بشر، چی می توان گفت؟ در این جا در برابر ما دشوار ترین مساله روند ماموریت و رسالت دولت سازی، قرار دارد. چگونه می توان حد اقل نهاد ها و موسسه هاس ضروریی را به حیث حافظ و نگه دارنده انکشاف مردم سالاری، را سر و سامان داد. انتخابات، می تواند چنان آتش نبرد سیاسیی را روشن نماید که خط فاصل میان قومان و فرقه ها را شگاف تر بسازد. «تام کاروترز»، که آدم خبره و کار شناس در این راستا هست، چنین یاد آور می شود :

"در برخی مورد ها برای رشد مردم سالاری نبایست منتظر شد تا روند دولت سازی تکمیل گردد. اما، آن جای هایی که یک دولت به صورت کامل ــ بنا بر دلیل های گونه گونه ــ نیست و نابود و یا ناکام شده باشد، راه سپردن به سوی رقابت سیاسی و انتخاب ها، بی معنی است. برای این امر، دولت بایست ظرفیت فعالیت کم از کم و یا انحصار نیروها  را داشته باشد. در این صورت، یک کشور می تواند در راه رشد و انکشاف چند گویی سیاسی گام بر دارد."

از سوی دیگر، نبودن انتخاب ها، خود زمینه رابرای چسپیدن یک گروه انحصار گر(و یاری دهنده گان بین المللی اش) به چوکی قدرت، فراهم می سازد. این دیگر، پشت پا زدن به اساسی ترین ارزش های آزادی سیاسی به حساب می آید.

«گرانت کیپپن»، در مقاله اش بیان می دارد که چشمداشت ما از مردم سالاری در این جا، به شدت بیش از اندازه بالا برده شد. ما با نا درستی به این باور بودیم که " مردم سالاری چراغ جادویی است که با آن می توان تمام زخم ها و داغ هایی که در این مدت، بر تن کشور وارد شده است، با یک مالش تند وسریع، التیام بخشید." این امر روشن است که در دراز مدت فرمانروایی با شیوه مردم سالاری، کلید ثبات به حساب می آید. اما، بایست نهاد ها و موسسه ها نگه دارنده این پدیده از چنان قدرتی برخوردار باشند که بتوانند ضامن محکم برای قانون اساسی و مردم سالاری، گردند. قانون اساسی و درنتیجه شیوه اداره مردم سالاری را نمی توان در جریان گذار، به درستی به کار برد.

سازش و ساخت یک فرهنگ حسابدهی

در این راستا، نقش فرمانروایی قانون یا حاکمیت قانون و فرهنگ حسابدهی، که بر تمام ساختار های حکومت، نیروهای امنیتی و افکار عامه اثر وارد می نماید، از اهمیت والایی بر خوردار است. بایست نهاد های چون پولیس، قضا، مبارزه با فساد و حقوق بشر را تقویت نمود. در این راه، نقش دیده بانی مردم از راه دسترسی به رسانه های گروهی و خود نهاد ها از اهمیت ویژه یی بر خوردار است. اما، باید توجه نمود تا در برابر بر خورد سنت و نوگرایی، توازن ظریفی را نگه داشت، زیرا در این کشور، از دید تاریخی، این امر سد و مانع های بزرگی را در راه پیشرفت و ترقی، فراهم آورده است.

گسترش رسانه های گروهی یا به صورت دقیق تر انفجارآن در کشور، یکی از دست آورد های بزرگ دوران پس از «طالبان» شمرده می شود. این امر، از سوی دیگر تشنج زا نیز می باشد. به باور«امین طرزی»، درجه حضور کیفیت مردم سالاری را می توان با سنجه اندازه کیفی رسانه های گروهی، محک زد. این اهرم قدرتمند، با گذشت هر لحظه میللیون ها انسان را در کشور در برابر چنان آگاهیی قرار می دهد که چند سال پیش برای شان ناشناس ویا حرام بوده است. جالب است که چگونه برنامه هایی مانند «ستاره افغان»، و یا فلم های اغراق آمیز «بالیوود»، در کنار قرایت قرآن، به حضورشان ادامه می دهد ؟ هر روزی که رسانه های گروهی گسترش بیش تر می یابد، و ملکیت شخصی آن ها بیش تر می شود، علاقه دولت برای مهار زدن و کنترول بیش تر، اضافه تر می گردد. درون مایه رقابت تند را میان حکومت و جامعه مدنی، نو گرایی و سنت گرایی را می توان با شدت تمام در نوشته «جولیان لیسلی» در مورد فرهنگ نیز توان دید. خلق یک همبود خیالی،ــ اساس و عنصر اولی روند دولت سازی ــ را می توان در مبحث پیچیده فرهنگ دید. هنر، زبان و نگه داری چیز هایی که به گذشته تعلق دارند، همه و همه درچار چوب یک فضای گسترده، مفهومی را برای فرهنگ در بر می گیرد. از همین جاست که سیاستمداران، دیوان سالاران، و قدرتمندان همه و همه تلاش می ورزند تا در این فضا جای بیش تری برای شان دست و پای نمایند.

شرکت مردم در روند مردم سالاری، دسترسی به آگاهی و فرهنگ های دیگر، و هم چنان گسترش جامعه مدنی، هزار ها انسان در این کشور را به چنان سطح آگاهی از حق خویش رسانده است که دیگر نهاد های خلافش مانند جنگسالاران، شورشیان، نیروهای محافظه کار و حتا حکومت نمی تواند آن را نادیده انگارند. در حالی که حتا بخش زیاد مردم از اعلامیه جهانی حقوق بشر آگاهی ندارند، اما، «نادر نادری»، استدلال می نماید که حقوق بشر یک مفهوم نا شناخته یی که از غرب وارد شده است، نزد مردم کشور، وجود ندارد. گوهر این اعلامیه در فرهنگ این کشور جای مهمی دارد. اما، تضاد میان یک نظام قضایی که حافظ حقوق بشر است و در روی کاغذ قرار دارد، با حضور محیط عدم کشاندن گناه کاران در پای میز محکمه، چنان ژرف است که خطر بزرگی را برای نابودی این نظام در بر دارد. تنها این نیست که حقوق فرد زیر پا می گردد، بل دردسر بزرگ در این امر نهفته است که فرمانراویی قانون ــ جایی که قانون به صورت مساویانه بر همه تحمیل گردد ــ دراین عرصه ناپدید گردیده است. مقاله هایی در باره مردم سالاری، رسانه های گروهی، حقوق بشر و فرهنگ همه و همه به این باور اند که معارف برای همه و حضور افکار عامه، نیاز های اولی برای عمیق ساختن و ریشه دار شدن فرهنگ احترام به حقوق انسان در این جامعه، شمرده می شود.

مساله حقوق زن، مانند شعله یی است که دست زدن به آن انگشتان را می سوزاند. این امر، در گوهر تشنج میان نوگرایی و سنت گرایی، مرکز و اطراف، اسلام و تساوی حق، قرار دارد.«سیپپی آذربایجانی مقدم» چنین استدلال می نماید : در حالی که راندن «طالبان» از قدرت در «کابل» ممکن برخی سیاست های زن ستیز آن نظام را به عقب رانده باشد، اما، آینده برای بخش اکثریت زنان هم چنان تیره وتار است. دسترسی به آموزش و معارف، خدمت های صحی، محکمه ها و دیگر دفترهای عمومی، برای شان نا میسر است، در حالی که ازدواج اجباری و لت و کوب خانگی هم چنان رقم بالایی را نشان می دهد. بسیج اقتصادی، آشنا شدن با فرهنگ دیگران به وسیله رسانه های گروهی و مهاجرت ها و حضور شان و لو کم رنگ در کار های عامه مانند عضویت در پارلمان، پولیس و دیگر کار های حرفه یی را می توان روشنایی کم رنگی در این افق تیره خواند. البته آهنگ رشد این پدیده چنان کند است که اثر کم تری بر زنده گی بخش زیاد شان وارد کرده است.

مساله منطقه

کارآیی و یا ناکارآیی «افغانستان»، بیش تر از همه کشور ها، در پیوند با جهان اطرافش قرار دارد. به راستی اگر این کشور به حیث میدان باز نبرد در بازی بزرگ باقی بماند، پس بخش مهم این کتاب دیگر نا مهم به حساب می آید.

این کشور، در جال عنکبوتی به شدت پیچیده تشنج منطقه یی، در بند شده است. خنجر های رقابت میان «پاکستان» و «هند»، «ایران» و «امریکا»، نقش «چین» و «آسیای مرکزی»، «روسیه» و «عربستان»، بر بافت و تار و پودش به شدت، اثر پاره کننده یی را بازی می نمایند. در همین زمان، تلاش برای سرعت به هم پیوسته گی در دنیای جهانی شدن کنونی، بیش تر از هر وقت دیگر، جریان می یابد. در این مورد «ویللیام مالی» در مقاله اش می نویسد هر که هرگاه اگر این کشور می خواهد تا در این گیر و دار به موفقیت دست بیابد، به ترین و یگانه راه، برخورد جامع منطقه یی در برابرش قرار دارد و بس. به باور او "بر هم پیوستگی می توان نام بازی بزرگ نوین را گذارد.

در گوهر این تشنج ویرانگر، مناسبت ها میان «افغانستان» و «پاکستان»، به ویژه موقعیت مرزی میان شان قرار دارد. به دید «ماروین واینباوم» و «حسیب همایون»، زمینه های فراوان همکاری میان این همسایه گان در ساحه تجارت، انرجی و نبرد مشترک با گزافه گرایی و افراطی گری و بهبود اداره و رشد اقتصادی در منطقه های قبایلی که در مرز های دو کشور قرار دارند، وجود دارند. اما، از زخم های خونین منازعه مرزی، ترس «پاکستان» از عظمت طلبی «هند»، و تاریخ پــُر از تضاد های آشتی نا پذیز میان شان، چرک و ریم نفرت و دشمنی می ریزد. این ها، بر توسن برخورد های علنی و پنهانی میان دو کشور، تازیانه می زنند و هر دو کشور را از زین اسپ قدرت به زمین می زنند. خطرناک تر از هم این که گروه های گزافه گر دینی که باری از سوی «پاکستان» برای خرابکاری در «کشمیر» و «افغانستان»، حمایه می شد، اکنون فرانکشتین وار، از دست کنترول خارج شده اند و ساختار سیاسی خود «پاکستان» را تهدید می نمایند.

به صورت روشن، اندیشیدن در باره آینده «افغانستان» به یک رویای درهم شکسته یی می ماند. باید میان شهروندان و دولت، میان نهاد های ملی و محلی، میان مرد و زن ومیان قومان، نی تنها پل ساخت، بل باید شاه پل های استوار کشید.

باید در این خط به هدف رزم آریانه و استراتیجی دراز مدت که از یک دیدگاه گسترده و ژرف بر خوردار باشد، اندیشید. برای دست یافتن به این امر به برنامه یی، سرچشمه هایی و تهداب محکم و قویی بر هردو سو نیاز است. چنان دشواری بزرگی در این کشور وجود نداشته است که برایش راه حلی تدارک دیده شده نتوانسته است، اما، تعداد و پیچیده گی نبرد این کشور را در جایگاه ویژه یی قرارداده است.

این برنامه برای آن روی دست گرفته شد تا توجه ژرف تر و همه جانبه تر به مساله های اساسی و بنیادی، صورت بگیرد. آن گاهی که به درک درست رسیدیم، و به آن توافق نمودیم، می تواند یک دید گسترده و دراز مدت شکل بگیرد و برای دست یافتن به آن هدف رزم آرایانه و استراتیجی، سر و سامان بیابد. در برابر «افغانستان» آینده، مساله های مهم دیگری مانند : انکشاف و رشد اقتصادی، صحت عامه، فرمانروایی قانون، و مهم تر از همه آموزش، قرار دارد که در این اثر به آن ها به صورت همه جانبه پرداخته نشده است. تنگنای زمان و فضا فرصت آن را میسر نساخت تا آن ها را همه جانبه بررسی نماییم. این کار در چارچوب برنامه آینده «افغانستان»، ادامه می یابد.

اگر بتوان در این اثر به جستجوی پیام روشنی باشیم، این است که بدیل های که بتواند پابندی بین المللی را در مورد این کشور جان دوباره ببخشد، بسیار دور از تصور است. هنوز دیدگاه محشر اندیش و قیامت گونه یی حضور پــُررنگ دارد. بر مبنای این باور، که به نفع «طالبان» هست، چنین بیان می گردد، " امریکاییان ساعت های زیاد دارند، اما، ما زمان زیاد"

این ها همه بسته به این اگر ها اند : اگر یک دهه برای «افغانان»، سیاست سازان بین المللی و فرماندهان جنگی، زمان کوتاه برای اجرای برنامه است، پس شورشیان فرصت طلایی برای دست یافتن به قدرت دارند.

اگر تعهد بین المللی به «افغانستان» و منطقه پا بر جا باشد، و منطقه به جای خنجر کشی دست یاری با هم بدهد و رهبری محلی توان آن را بیابد، تا مردمش را به سوی آینده روشن برای هدایت نماید، همه ما می توانیم به امید آینده به تر و امن تر باشیم.

***

آقای «ج.ا. تیر»، مدیر «برنامه آینده افغانستان» بوده، عضو «گروه کاری افغانستان و پاکستان» است. او در کنار دیگر مصروفیت های دیگر، در جریان دوسال از (2002 تا 2004)، برای شکل گیری قانون اساسی و سیستم قضایی کشور، نقش پــُراهمیتی را بازی نموده است. او مفسر رسانه های گروهی زیادی است.

 ***

نوشته های دیگری در این اثر :

1.      چگونه گی دگرونی دولت افغان

بارنت روبین Barnett R.Rubin

2.      آینده نهاد های امنیتی

علی احمد جلالی

3.      انتقال دراز مدت با شیوه مردم سالاری

گرانت کیــپــپـن  Grant Kippen

4.      سیاست رسانه های گروهی

امین طرزی

5.      بیداری برای درک حقوق بشر

نادر نادری

6.      راه انکشاف دربند زنان افغان

سیـپـپی آذربایجانی مقدم            Moghadam - Sippi Azarbaijani  

7.      فرهنگ و رقابت

جولیان لیسلی Jolyon Leslie

8.      افانستان و منطقه اش

ویللیام مالی William Maley

9.      سرنوشت های بهم بافته افغانستان و پاکستان

ماروین ج.واینباوم   Marvin G. Weinbaum   و حسیب همایون

***

ویژه گی های این اثر :

نام : آینده افغانستان

ویراستار : ج.الکساندر تیـِر

زبان : انگیسی

دور چاپ : دور اول

سال چاپ : 2009ع.

ناشر : انستیتوت صلح ا.م.امریکا

v      

شهر ِ گــُــت تینگن، جرمنی

پایان و مرگ خیال

پایان و مرگ خیال

نوشته آروند هاتی روی Arundhati Roy

نویسنده کتاب «خدای چیز های ریزه»

                                                                                 گزارش از زبان انگلیسی به زبان پارسی 

یاد آوری

برخی در کنار این که شهر «بمبی» را جایگاه دیدار و برخورد تمام گونه گونی جامعه «هند» می دانند، آن را شهر دهشت زده یی نیز می خوانند.

این شاه شهر، پیش از آن که واژه دهشت و تررور، پس از حادثه فرو ریزی برج های دوگانه «نیویارک»، بر سر زبان های بیافتد، در سال (1993)، مزه تلخ و جانگداز دهشت افگنی را با تمام گوشت و استخوانش، احساس نمود.

اما، جریان سه روز تمام دهشت افگنی چند ماه پیش، یعنی درست (26 نوامبر 2008)، را می توان ذروه و اوج این کار ویرانگر، دانست.

این امر، بحران شدیدی را در رابطه ها میان دو همسایه در به دیوار که حتا یکی از تن دیگری جدا شده است، در پی داشت.

این دهشت افگنی، بار دیگر دو همسایه را که در جریان نیم سده در دریای نفرت و کین ــ به وسیله سیاستمدارن هردو سو ــ غرق ساخته شده اند، و با جنگ افزار اتمی تا فرق سر مسلح اند، به لبه پـُـرتگاه ویرانگری اتمی کشانده است.

هنوز هم هر دو طرف، به شیپور جنگ زبانی پـُـف بزرگ می نمایند و اهریمن خطر درگیری اتمی از سوی هر دو، بر مردم چهره کریه اش را می نماید.

بانو«روی»، در این نوشته، از حقیقت هایی پرده بر می دارد که موی برتن انسان از تصور فردای زمستان اتمی، راست می نماید.

این شما و این هم بانو «روی» که از پایان خیال و تصور زیبا که تمام نماد آدمی است، ابراز نگرانی می نماید.

***

" خشک دشت لرزید" حکومت «هند» به آگاهی مردمش رساند.

"کوه سربه فلک کشیده با تمام قد، سپید گردید" حکومت پاکستان پاسخ داد.

نزدیک های شام، باد بر «پوکهران» خاموش گردید. ساعت سه و چل و پنج دقیقه، عقربه های دستگاه های زلزله سنج، سیاهی سه انفجار را برورق های سپید کاغذ خط کشیدند. در دل زمین، در ژرفای تاریکش، گرمایی تا یک میللیون درجه ــ برابر حرارت خورشید ــ بلند رفت. صخره های هزار تــُنی به بزرگی کوه های کوچک در زیر زمین، به بخار تبدیل شدند... موج های تکاندهند ناشی ار انفلاق، چقوریی به پهنای میدان بزرگی به جای گذارد. دانشمندی که شاهد این وضع بود فریاد زد،" حالا به این افسانه ها باور یافته ام که «کرشنا» خدای مان، تپه یی را از زمین بلند نموده بود."

                                                                                                          روزنامه «هند امروز»  

ماه می 1998،.این روز، در کتاب های تاریخ، اگر ما را بگذارند که چنین کتاب هایی نوشته شوند! اگر ما بگذاریم که چنین آینده یی داشته باشیم! به شدت ثبت خواهد شد.

چیز تازه و نابی نمانده است تا در مورد جنگ افزار اتمی بیان کرد. تحقیر آور تر از این چیزی برای یک داستان نویس به حساب نمی آید که در باره سوژه یی بنویسد که که پیش از وی در باره اش سال های زیاد و نویسنده گان گونه گونه در چار گوشه جهان، با احساس بیش تر، آگاه تر و با بلاغت بیش تر، نوشته اند.

من حاضرم تا در این راستا، به سینه بخزم و التماس نمایم. در زمان کنونی، ننوشتن و خاموشی در این رده اختیار نمودن خفت بار تر است. این امر غیر قابل دفاع است. پس شمایانی که می خواهید لب به سخن بگشایید، و سهم خویش را ادا نمایید : بگذار گپ خود را بزنم و سهم خویش را و لو دست دوم هست در این بازی که چون لباس دست دوم، کهنه شمرده می شود، ادا نمایم، زیرا این نمایش نامه خود دست دوم است. اما، نباید فراموش نماییم چیزی که در برابر ما قرار دارد، به شدت پُـراهمیت است. شرمنده گی و نا توانی ما در این راستا، معنای پایان کار ما را دارد. در این راه، پایان کار فرزندان و فرزندان ِ فرزندان ما نهفته است. گذاردن نقطه پایان به هر آن چی ما دوست داریم. ما بایست به درون خویش بر گردیم و توان تفکر را باز بیابیم. نبرد نماییم.

یک بار دیگر ما به طور رقت انگیز و اندوه باری از زمان به شدت عقب مانده ایم ــ نی تنها از لحاظ علمی و فنی ــ بل از لحاظ این که نتوانسته ایم گوهر اسلحه اتمی را دریابیم. درک و فهم ما از این آله هراس انگیز، به شدت کهنه و قدیمی است. همه ما در «هند» و «پاکستان» از جنبه های نیک و زیبای سیاست جاری و سیاست خارجی سخن می زنیم و چنان به جهانیان می نماییم که گویا حکومت های ما به بم بزرگ تر و نو تری مانند بم دستی کوچکی و آن هم به گونه یی که دشمنان ــ بخوان یکدیگر ــ ما را نیست و نابود می سازد و ما را ازخطر وارد شدن صدمه یی می رهاند، دست یافته ایم.

با چی در مانده گیی ما می خواهیم به این امر باور نماییم !

چی شگفتیی! ما با اراده خویش به چی موجود های زود باور و ساده لوحی بدل شده ایم! این فرمان روایان اند که برای دست یافتن به ورقه رای، تلاش می ورزند تا با دروغ های شاخدار، ذهن ما را شکل بدهند. باید دانست که مردم دیگر جهان، ما را نمی بخشند. شاید آنان نمی دانند که ما چقدر مردم خسته و دل شکسته ایم! شاید آنان ندانند که ما با چی شدتی به معجزه یی نیاز داریم! با چی دل تنگیی به جستجوی شعبده یی هستیم!

اگر تنها، اگر  تنها، جنگ اتمی یک جنگ دیگری به گونه جنگ های دیگر بودی. اگر این تنها در باره چیز های پیش پا افتاده یی ــ کشورها و سرزمین ها، خدایان و تاریخ ها می بود، اگر مایانی را که از این بم به هراس می اندازند، آدمان از لحاظ اخلاقی به شدت ترسو می بودیم که جرات نمی کردیم تا در پای دفاع از باور های مان جان خویش را قربانی نماییم. اگر جنگ اتمی از جمله جنگ هایی می بود که کشورها علیه همدیگر به راه می اندازند و مردمان با یکدیگر می جنگند، امر پیش پا افتاده یی می بود. اما، چنین نیست. اگر جنگ اتمی در بگیرد، دشمنان ما «چین» و یا «امریکا» و حتا دیگری نخواهد بود .دشمن ما، زمین خود ما، خواهد بود. همه عنصر ها ــ زمین،آسمان،هوا، باد ، باران همه وهمه ــ بر ما خواهند شورید. توفانی از خشم دهشتناک شان همه جا را در بر خواهد گرفت.

شهر های ما و جنگل های ما، کشتزار های مان و دهکده های مان برای روز های زیادی خواهند سوخت. آب دریا ها با زهر آگند ه خواهند شد. هوا به آتش بدل خواهد شد. باد شعله های آتش را به هر سو خواهد برد.آن گاه که تمام موجود های سوختنی بسوزند و شعله های آتش فروکش نمایند، دود سر به آسمان خواهد سایید و چهره روشن خورشید را تیره و تار خواهد نمود. زمین زیبای مان را چادر تاریکی و سیاهی در خویش خواهد پیچید. دیگر روزی نخواهد بود. تنها و تنها شب بر همه جا سایه خواهد افگند. درجه حرارت پایان تر از یخبندان خواهد رسید و زمستان اتمی همه جا را در چنگال منجمدش خواهد فشرد. آب به یخ زهر زده گی بدل خواهد شد. اشعه ویرانگر اتمی تا ژرفای زمین راه پیدا کرده آب های زیر زمینی را به شدت آلوده خواهد ساخت. تمام جانداران، چارپایان و نبات ها، ماهیان و دیگر آبزیان راه نیستی را در پیش خواهند گرفت. تنها موشان و قانغوزکان زنده خواهند ماند و با انسانان بر سر گیاه ها و جسد های باقیمانده، به رقابت و جنگ برای بقای خویش، خواهند پرداخت.

مایانی که هنوز زنده مانده ایم چی خواهیم کرد؟ ما زنده گانی که تا مغز استخوان سوخته ایم، کـَـل و بیمار با جسد های سرطان زده، تن مرده های فرزندان ما را روی دست هایمان خواهیم کشید. اما، کجا خواهیم رفت؟ چی خواهیم خورد؟ چی خواهیم نوشید؟ و چی چیزی را تنفس خواهیم کرد؟

رئیس گروه «صحت، محیط زیست و ایمنی» در «بهابها»، «مرکز تحقیق اتمی» واقع در «بمبی» طرحی دارد! او در گفتگویی با نشریه «پوینر»، بیان داشت که «هند»، از جنگ اتمی سلامت می براید. او پند می دهد که در صورت جنگ اتمی، از دستور های ایمنیی پیروی کنیم که دانشمندان آن ها را در حالت انفجار کارخانه برق اتمی، به ما توصیه نموده اند.

او خاطر نشان می نماید که گولی های «آیودین» بخوریم. گام های دیگری مانند : به خانه بمانیم، تنها آب ونان ذخیره شده را بخوریم و شیر ننوشیم و به کودکان خویش شیر خشک بدهیم. در اخیر، بیان می دارد، "مردمانی که در منطقه خطر قرار دارند، به زیر زمینی ها و اگر میسر باشد، به ته کاوی ها پناه ببرند."

آیا با این سطح جنون زده گی چی باید کرد؟

اگر باری در پناه گاهی با طبیبانی که همه شان تا مرز دیوانگی آشفته و پریشان شده اند، در یک جوال بیافتید، چی خواهید نمود؟

برای تان خواهند گفت : به گپش گوش ندهید. این ها همه خیال بافی های ساده یک داستان نویس اند. پیامبری که جز روز قیامت چیز دیگری را نمی شناسد. این روز هرگز فرا رسیدنی نیست. جنگ اتمی نخواهد بود. جنگ افزار های اتمی به خاطر صلح اند، نی جنگ. واژه بازدانده سر زبان سیاست مدارانی است که اندیشه برتری در سر دارند و واژه جنگ همیشه در ذهن شان می رقصد. اینان آدمان خوش خرام اند. از دماغ فیل فرو افتاده اند و خویشتن را بالا تر از همه می دانند. اما، مشکل اساسی این است که یک تای شان هم پس از جنگ، زنده نخواهد ماند. نابودی یگانه واژه یی است که ما باید به آن خوی بگیریم. به آن بیاندیشیم. بازدارنده گی، نظریه کهنه یی است. اکنون برخی از سیاستمداران محلی می خواهند بر آن مُــرچ و مصالح محلی انداخته و با مزه محلی به دهان مردم بگذارند. این اندیشه و نظریه در جریان جنگ سرد موفق شد تا جنگ جهانی سوم را، اگر قرار بود پس از جنگ دوم جهانی به راه بیافتد، باز دارد. به زبان دیگر، کدام برنامه و جدول زمانی ویژه یی وجود نداشت. می توان یاد آور شد که ما هنوز زمان زیادی برایش داریم و ممکن هنوز هم در برابر ما قرار داشته باشد. درست است که جنگ سرد پایان یافته است، اما، نباید به خاطر حضور ده سال آرامش، سر به خواب غفلت گذارد. این نظریه بیش تر به یک فکاهی درشت و کلفت می ماند. این امر چیزی را به اثبات نرساند. از سوی دیگر، مدت ده سال در تاریخ بشری، مانند یک چشم به هم زدن، به شدت کوتاه است. بیماری های مسری به صورت خطرناک و علاج ناپذیر، بار دیگر سر بلند نموده اند.

نظریه باز دارنده گی چند عیب و نقص روشن و اساسی دارد :

عیب اول، این که این دیدگاه بر این فرض استوار می باشد که شما به صورت کامل، ظریف و با دقت به ژرفای روان دشمن تان آگاه هستید. این امر، به این معناست که آن چی شما را از دست نزدن به جنگ اتمی باز می دارد ــ ترس از نابودی ــ است. آنان را نیز همین ترس، از دست زدن به جنگ باز می دارد. پرسش اساسی این است : آیا وضع آنانی که ترس به دل راه نمی دهند چگونه می شود؟ با روان بیمار آنانی که حاضر هستند با انفجار دهشت افگنانه بمی خودکشی و هم زمان دیگرکشی نماید و به مکتب اندیشه یی مبنی بر تو را با خود به گور می برم تعلق دارند، چی گونه بر خورد باید کرد؟ جان بیمار این گونه کسان مرزی را برای بازداری نمی شناسد. به یاد بیاوریم آن بیماران روحیی را که کودکان مکتب را با میله تفنگشان به گروگان گرفتند و یا زنی که به زنده گی «راجیف گاندی»، با گلوله یی نقطه پایان گذارد.

در هر حالت این شما کیی ها هستید و آن دشمنان کی ها هستند؟ هر دو تنها و تنها حکومت ها هستند. حکومت های تغییر می یابند. آن ها هزارها نقاب را یکی بالای دیگر به روی می کشند. آن ها همیشه و بار ها و بار ها پوست می اندازند، و از نو خویشتن را می آرایند...

عیب شماره دوم این است که اساس باز داری بر عنصر ترس پایه گذاری شده است. اما، این ترس بر دانش و آگاهی اتکا دارد. آگاهی از وسعت و شدت ویرانگری که مانع درگیری جنگ می گردد. در درون بم هسته یی کدام نیروی معجزه آسا و یا سحر آمیزی وجود ندارد که صلح را الهام ببخشد و یا نگه دارد. این نیروی سحر آمیز به نبرد خسته گی نا پذیر، بی پایان و خشم آگین مردمی نهفته است که به صورت روشن جرات آن را دارند تا به آن نی بزرگ بگویند. به این گونه، با یاری مظاهره ها، مارش ها و نمایش فلم ها و پخش هر چی بیش تر آگاهی همراه، با دلاوری بی حد و اندازه بود که جنگ اتمی لگام زده شد و یا آن را پس انداخت. بازدارنده گی در یک وضع بی توجه یی، ناآگاهی و بیسوادی که اکنون چون ابر لــُـک و ضخیمی بر دو کشور سایه افگنده است، توانایی اثر گذاری را ندارد.

«هند» و «پاکستان»، هردو، اکنون دارای بم اتمی اند و هردو داشتن آن را توجیه می نمایند. به زودی دیگران نیز به این صف ویرانگر خواهد ایستاد : «اسراییل»، «ایران»، «عربستان» ... این رشته سر دراز دارد. هر کشور در جهان ما دلیل ويژه یی برای داشتن بم اتمی برایشان دست و پای می نمایند. هر کشور از خویش مرز هایی دارد وهمراه با این پدیده جدا کننده ، معتقد ها و باورهایی که باز هم میان  انسانان خط جدایی می کشند.

آن گاهی که زراد خانه های همه رهبران مان با بم های اتمی جـَـل و بـَـل بزند و شکم های مان از دست گرسنگی به تنگ بیایند ــ دیگر این باز دارنده گی با این شکم خالی به دد و حیوان ترسناکی بدل می شود ــ حاضر می شویم تا بم را برای دست یافتن به لب نانی به فروش برسانیم. آن گاهی که فن به کار گیری اتمی وارد بازار گردد و گرفتار قانون رقابت، قیمت ها پایین می آیند و نی تنها حکومت ها، بل هرکسی که بتواند قیمتش را بپردازد، مانند : سوداگران، دهشت افگنان و حتا ممکن نویسنده یی که یک شبه به ثروت و شهرت می رسد ــ مانند من ــ می تواند آن را به دست آورد. در آن صورت، گیتی ما زیر بار برق راکت های دارای کلاه گک های اتمی جل و بل خواهد زد. نظم جهانی نوینی شکل خواهد گرفت : دیکتاتوری و استبداد گروه برگزیده یی بم اتمی. به این گونه ما می توانیم یکی دیگر خویش را لگد باران اتمی نماییم.

به این گونه، بازی خطرناکی که هر لحظه راه به سوی اشتباهی باز می نماید، آغاز می گردد. در این بازی آدمان فریبکار و شارلتان با افسانه های یورش در یک چشم به هم زدن اتمی، دست ِ بلند می یابند. ما هر لمحه در دام این بازی مانند گروگانی گیر خواهیم ماند، و هر زمامدار با دست زدن به بهانه کوچکی در سرش هوای دست یابی به بم اتم، راه باز می نماید.

لحظه یی سر به گریبان فرو ببریم و بیابیم که از کی به خاطر شروع این مصیبت دست تشکر بلند نماییم؟

"از این پس نباید به خاطر مرگ هراس داشت، بل باید از دلیل زنده ماندن ترسید."

کسانی که این کار را انجام دادند. باداران کاینات.

خانم ها و آقایان، ا.م.امریکا!

مردم بیاید و به پا بایستید و سر تان را به رسم تعظیم خم کنید. بگویید : تشکر به خاطر این کاری که برای جهان انجام دادید. تشکر از دگرگونی که به وجود آوردید. تشکر از این که چنین راهی را به ما نشان دادید. تشکر از این که زنگ خطر را برای درک معنای زنده گی نواختید.

از این پس نباید به خاطر مرگ هراس داشت، بل باید از دلیل زنده ماندن ترسید

به شدت احمقانه است تا به این امر باور داشته باشیم که جنگ افزار های اتمی زمانی مصیبت بار است که به کار گرفته شوند. در واقعیت امر همین که چنین جنگ افزار مرگبار در زنده گی مان وجود دارند، چنان دهشتناک است که حتا در تصور ما نمی گنجد. جنگ افزار اتمی بر تفکر و ذهن ما سایه تیره یی افگنده است. این سلاح مرگ آور، رفتار ما را زیر نظر دارد. جامعه ها و همبود هایمان را اداره می نماید. رویا های مان را شکل می دهد. آن ها مانند چنگک های نوک تیز قصابان بر ژرفای مغز مان نفوذ می نمایند. آن ها روان ما را دیوانه می سازند. این ها بالاتر از همه آخرین استعمار گران اند و سپید تر از همه مردمان سپید که تا حال جهان ما به خود دیده است.

آن چی من برای همه بشر، زنان و کودکان پـُـراحساس «هند»،. کمی آن سوتر، در «پاکستان» گفته می توانم این است : به این امر، خود تان بیاندیشید. هرکسی هستید ــ هندو، مسلمان، شهری و یا دهاتی ــ فرقی نمی کند و تفاوتی ندارد. یگانه چیز خوبی که جنگ اتمی به همراه دارد این هست که دارای اندیشه به شدت مساوات طلبانه یی است که انسان تا حال به آن دست یافته است. به آن روز محشر و باز خواست، کسی از شما پرسان نمی کند که کار نامه و عمل نامه ات را نشان بده. ویرانی همه گیر خواهد بود و هیچ تبعیضی را بر نمی تابد. بم در کدام خانه و یا حولی ات جای ندارد، بل در تن ات حضور پــُر رنگ دارد. در تن من نیز. هیچکسی، هیچ کشوری، هیچ انسانی و بشری، هیچ حکومتی، هیچ خدایی حق آن را ندارد که بم را در آن جا بگذارد. با آن که هنوز جنگ اتمی در نگرفته است، همین اکنون سرا پای مان شعله باران گردیده است. پس به پا خیزید و چیزی بگویید! پروا مکن که این را پیش تر گفته اند و بار ها تکرار کرده اند. از سوی خویش سخن بزن! همه را از خود بدان!

من و بم

پیش از آن که آزمایش تازه اتمی به را بیافتد، خانه را برای سفر سه هفته گی، ترک گفتم. فکر می کردم بر می گردم. سرا پایم را نیت باز گشت می سوختاند. کار ها بر وفق برنامه یی که داشتم، اجرا نشدند.

هنگام دور بودن از منزل، دوستی را که همیشه در قلبم جای دارد، دیدم. او را همیشه دوست داشته ام. این زن، توانایی نیرومند اثر گذاری را با صاف و پوست کنده گوییش که گاهی تا مرز نازک و ظریف وحشیگری، به شدت نزدیک می گردد، دارد. او چنین لب به سخن گشود،" در باره ات می اندیشیدم. در مورد اثر ادبی ات ــ منظورم « خدای اشیای ریزه» است ــ این که در آن چی چیزی نهفته است. در درون و بیرونش و در جان های گونه گونه اش ..."

لحظه یی سکوت اختیار نمود. موج لرزاننده یی ناشی از ناراحتیی مبنی بر دانستن این امر که دیگر چی می گوید، به سراپایم دوید. لب هایش از هم گشوده شدند،" دراین یکسال، یا اگر درست بگویم سال پار و اگر بادقت بگویم کم تر از یک سال، تو به همه چیز رسیده و دست یافته ای ــ شهرت، ثروت، جایزه ها، چاپلوسی، نقد، تقبیح، عشق، اندوه، نفرت، دست و دل بازی ــ همه چیز. داستان جالبی است. پیچیده، تا مرزگرافه گویی. درد سر بزرگ این است که داستان پایان دقیقی داشته ویا می توانست داشته باشد."

چشم هایش به من، با درخششی که از آن نگرش تند می بارید، دوخته شده بودند. او می دانست که من می دانم که چی می خواست بگوید. نگاه جن زده یی از چشم هایش بیرون می زد. می خواست بگوید که در آینده هر قدر اثر بزرگی که بیافرینم، چنین سر و صدایی به راه نخواهد افگند. به این گونه تمام عمرم به بیهودگی سپری خواهد شد. وبه همین دلیل، یگانه پایان بی عیب داستان، مرگ خواهد بود. مرگ من.

این اندیشه گاه گاهی به من نیز دست داده بود. البته که در ذهنم راه یافته بود. این واقعیت که این همه شهرت جهانی ــ درخشش نور در چشم هایم، کف زدن ها و چک چک های بی پایان، ریزش بیکران شاخه های گل بر سراپایم، برق کمره عکاسان، خبر نگارانی که قصه های بلند بالایی از زنده گیم می ساختند وهنوز هم برای یافتن کوچک ترین بخش پنهانی زنده گیم دست و پای می زنند، مردانی با لباس های آراسته که برایم چاپلوسی می کنند، حمام های پـُـر زرق و برق هو تل ها، با قدیفه های نو و بی پایان ــ هیچ کدام دیکر احتمال ندارد که تکرار شوند. آیا به پشت شان دق خواهم شد و دل تنگ؟! آیا دیگر به آن مرزی رسیده ام که به آن ها نیاز داشته باشم؟ آیا من فرد شهرت طلبی بودم؟ نشانه های چنین بیماریی در تن و جانم دیده می شوند؟

هر اندازه و هر قدری که در این باره بیش تر می اندیشم، به این نتیجه می رسم که اگر شهرت خواهی و طلبی به خواست همیشه گی ام بدل شود، به زنده گیم نقطه پایان خواهد گذارد. با ضربه شکوهمندش مرا به چنگال مرگ خواهد سپرد.

بایست یادد آور شوم که من از پنچ دقیقه خود به شدت لذت بردم، اول تر ازهمه این که تنها پنچ دقیقه بود.

این رامی دانستم ویا فکر میکردم که می دانم. هرگاهی که خسته گی به من دست بدهد، می توانم به وطنم، بر گردم. بالغ و مُسن، اما، بی مسوؤلیت. می توانستم زیر نور نقره فام ماه، «هــم یا منگو»  بخورم. ممکن چند تا کتاب کم فروشی می نوشتم و حتا نا فروش. این بار بایست مزه تلخ یک کتاب به فروش نارسیده را نیز می چشیدم. یک سال تمام دنیا را زیر پا گذاردم. اما، همیشه فکر خانه و کاشانه در ذهنم لنگر سنگینش را می انداخت. و زنده گی به آن جا سر می کشید.

خلاف تمام بررسی ها و پیش گویی ها در باره مهاجرتم، این چاهی بود که مرا در ته اش می کشید و من را سراپا غرق می نمود. این امر برایم ارزش می بخشید. نیرو می داد.

برای دوست نیویارکی ام گفتم که داستان کامل و جالبی وجود ندارد. برایش حاطر نشان نمودم که دید و نگرشش مبنی بر این که تنگنای شادی شخصی یا موفقیت لحظه یی گشایش می یابد که به «پیروزی» برخورد کنیم، این یک دید ظاهری و بیرونی است. این دید ساد شده بر این فرض فاقد خلاقیت و بیروح استوار است که ثروت و شهرت ثمره اجباری رویا های هر کس است.

برایش گفتم که تومدت زیادی در «نیویارک»، زنده گی نموده ای! برایش گفتم که در این جهان، دنیا های دیگری نیز هستند. رویا های دیگر. رویا هایی دگرگونی که در آن ها ناکامی و یاس نیز راه دارند. رویا های آبرومند و شریف. لحظه هایی می رسند که برای دست یافتن به آن ها، ارزش تلاش را دارد. دنیا هایی که در آن ها  شهرت تنها سنجه درخشش و آدمیت به حساب نمی آید. من بسیاری رزمنده گان و جنگجویانی را می شناسم و دوست دارم. مردمانی پــُر ارزش تر از من که هر روز به جنگ سیاهی ها، با آن که پیش از پیش می دانند که به پیروزی دست نخواهند یافت، می شتابند. راستی اگر بگویم، با دید عامیانه جهان کنونی ما، کم تر موفق اند.

برایش یاد آور شدم که یگانه رویای پــُرارزش، این است : تا آن گاهی که زنده هستی، زنده گی نما و آن گاهی که سر به نیست شدی، دیگر مرده ای.

تاق ابروانش را با کمی نگرانی بالا نمود و پرسید: " این واژه ها چی معنا دارند؟"

تلاش نمودم کمی برایش توضیح بدهم، اما، از پس این کار برنیامدم. در برخی مورد ها برای دست یافتن به تفکر ژرف به نوشتن نیاز پیدا می نمایم. بر دستمال کاغذی روی میز، چنین نوشتم :

" برای دوست داشتن. برای دوست داشته شدن. برای این که هرگز نا چیزی خویشتن خویش را فراموش نمایی،.برای این که هرگز نباید با جور ناگفتنی و ناهمخوانی هرزه زنده گیی که تو را در چنگالش می فشارد، عادت نمایی. برای این که شادی را در اندوه بار ترین جای ها یافت نمایی. برای اینکه مرز زیبایی و ریشه دروغینش را بشناسی. برای این که و هرگز یک مساله بغرنج و پیچیده را ساده نسازی و یک مساله ساده را پیچیده. برای این که توانایی را ستایش نمایی و برسینه قدرت دست رد بگذاری. همیشه مراقب باش و همه چیز رابپای. سعی کن به کنه همه چیز راه بیابی. هرگز ساده نگر مباش و هرگز و هرگز فراموش مکن."

من، این دوستم را از سال های زیاد به این سو می شناسم .او معمار و مهندس است. بارقه شک، هنوز از چشم هایش می بارید. سخنرانی ام که بر روی دستمال کاغذی نقش یافته بود، او را قانع نساخته بود، اما، به خاطر دوستی ام، چنان از پیروزیم شاد شده بود که یک لحظه خیال مرگ من، لرزه بر اندامش می انداخت. درک کردم که این یک امر شخصی نیست. این، به نظر چون خط های پـُر رنگ یک طرح می ماند.

به هر روی، دو هفته پس از این بحث، به «هند» بر گشتم. در سرزمینی که من آن را خانه ام می پنداشتم. چیز هایی مرده بودند. اما، این ها من نبودم. جهانم با بیماریی دست به گریبان بود و پس تر نفس های آخرش را کشید. حالا جسدش را می سوختاندند. فضا را بوی چندش آوری انباشته بود. بوی تند و زننده برتری جویی که در وجود فاشیزم تبلور یافته بود، در همه جا مشام را آزار می داد.

هر روز پی یکدیگر، شاهد این واقعیت تلخ بودم که از سر مقاله روز نامه ها، از موج رادیو ها، در بحث ها و گفتگو های تلویزونی، از زبان همان نویسنده گان، نقاشان و روز نامه نگارانی که به ایشان آدم با تمام وجودش باور داشت، زهر می ریخت. اثر این سم، تا مغز استخوانم راه می گشود. از آن چی هر روز در برابر چشمانم می گذشتند، این درس تلخ به دست می آمد که آن چی در کتاب های تاریخ نوشته بودند، راست است. به این معنا که زهر اندیشه های برتری جویی نژادی یا فاشیزم، درون آدمان و حکومت ها را زهرآگین ساخته است. این جریان سمگین از خانه ها به راه می افتد و همه جا را از اتاق های کار تا اتاق خواب و حتا بستر خواب را با خویشتن خویش، زهر آلود می سازد.

فردای انفجار های اتمی، عنوان های تیره و پــُرپهن مانند : « انفجار عزت نفس»، « راه به سوی رستاخیز ملی»، «لحظه اوج افتخار ملی» و دیگر و دیگر...ورق های روزنامه ها را پــُر می نمودند. آقای «تاکری»، رهبر گروه «شیوسنا»، با بادی در گلو بیان داشت، " ما ثابت نمودیم که دیگر خواجه گان حرمسرا نیستیم." ــ من نمی دانم که کی گفت که ما هستیم!؟ به راستی یک تعداد ما زن هستیم. اما، تا جایی که من می دانم دیگر به آن گونه نیستیم ــ هر گاهی که روز نامه یی را می خواندم، متوجه می شدم که خبر هایی در مورد بم به مثابه افتخار مردانگی و گولی ویاگارا (یک نوع تابلیت و یا گولیی است که به تازه گی ها شرکت دواسازی «پفزر»، در ا.م.امریکا، برای بالا بردن غریزه جنسی و شهوانی یا به بیان ادبیات قدیم، قوه باه مردان، به بازار فرستاده است.ط.) درکنار هم، در مسابقه گلو پاره کن، قرارگرفته اند. جالب است که وزیر دفاع «هند»، پس از انتشار خبر انفجار اتمی «پاکستان»، با غرور چنین بیان داشت، "ما قوت برتر و توانایی مرادنگی بیش تر داریم."

شب و روز در گوش های مان پـُـف می نمایند، " این ها را تنها آزمایش اتمی نمی توان نامید، این ها آزمونی برای ملی گرایی و ناسیونالیزم ما هستند."

سیاستمداران یکی پی دیگری داد سر می دهند که بم، «هند» است و «هند»، بم است. نی تنها «هند»، بل به آن واژه هندوی هندوستان را نیز اضافه می نماید. به این گونه، به هر ناقدی چنین تهمت می بندند که نی تنها ضد ملی است، بل ضد هندوست. در «پاکستان»، این بم را با آن که دراثر قانون فزیکی که هر دو را به هم پیوند می دهند، ساخته شده است، بر آن نام بم اسلامی  گذارده اند. این دیگر، اوج رسوایی است. حکومت های نی تنها این بم ها را علیه دشمن به کار می برند، بل می توانند علیه مردم خود نیز به کار ببرند. بر خودِ خود ما.

وضع در روز های بعد بم

یک سال بعد از آن که «هند»، پایش را در بحر اتمی گذارد، خانم «گاندی»، حالت اضطراری را اعلام نمود. روزهای تیره یی بر آزادی سایه افگند.آوازه است که اداره هایی ساخته می شود تا فعالیت های ضد ملی را رد یابی نمایند. شایعه است که قانون مطبوعات تغییر داده می شود، تا جلو پخش نشریه هایی که فرهنگ ملی را صدمه می زنند، بگیرند. کلیسا ها را به سببی که در آن شراب نوشیده می شود، از فهرست جای های مذهبی خط زده اند. هنرمندان، نویسنده گان، سرایینده گان مورد تهدید قرار می گیرند. این ها را نی تنها گروه های افراطی و گزافه گر، انجام می دهند، بل مقام های دولتی نیز از آنان پس نمی مانند. این بیماری حتا تا میز دادگاه ها راه یافته اند. در روزنامه ها مقاله ها و نوشت هایی به دست نشر سپرده می شوند که به مانند «نوسترداموس» پیش گویی می نمایند که به زودی یک کشور پـُـرقدرت، پـُـر توان و فاتح هندو، قد بلند می نماید." این کشور پــُرعظمت توانایی آن را دارد تا تیغ انتقام بر همه فاتحانش بر کشد و آنان را نیست و نابود نماید." این امر آغاز چنان جنبشی انتقام جویانه است که تا هفت ماه دیگر توانایی آن را دارد تا تمام مسلمانان را از روی زمین براند." ممکن این کار گروه کوچکی باشد، اما ریشه مصیبت در این امر نهفته است که داشتن بم اتمی این امر را ممکن می سازد. این خالق چنین افکار افراطی است. این امر، به مردم به ساده گی چنین باور به شدت نادرست و مرگبار را می بخشد. این امر در برابر چشم های ما رخ می دهد. من آرزو می نمایم که آهسته آهسته و به یقین ــ اما، گاهی ابر شک من را در خود می پیچاند ــ وضع به سوی بهبودی راه باز نماید.

چرا همه چیز به شدت آشنا هستند؟ به این دلیل هر قدر که دقت بیش تر می نمایید، متوجه می گردید که حقیقت عقب رانده می شود، و تصویر های سیاه و سپید مانند فلم های قدیمی ــ منظره های دهشتناکی که نشان می دهد مردم از زنده گی شان رانده می شوند، آنان را گله وار به سوی خیمه گاه ها می رانند. صحنه های قتل عام، خشونت، صف دراز و بی پایان مردمان شکست خورده که به سوی هیچ راه می سپارند، اما، چرا در این فلم ها آهنگی نواخته نمی شود؟ چرا بر این تالار سکوت سنگینی بال گسترده است؟ آیا فلم های زیادی را دیده ام؟ من دیوانه شده ام؟ یا درست می بینم؟ آیا پدیدار شدن این صحنه ها با آن چی ما به راه انداخته ایم، حتمی اند؟ آیا آینده ما به سوی گذشته بال می گشاید؟ من به این باورم. البته تا آن گاهی که جنگ اتمی برای یک بار و همیشه از زنده گی ما به بیرون رانده شود.

آن گاهی که برای دوستانم در «هند»، گفتم که در نظر دارم چنین مقاله یی بر ضد این جریان بنویسم، با هوشدار ترسنکی گفتند، " بنویس! اما، اول ببین که صدمه یی به تو نرسد. ببین که همه چیزت سر به راه و جور و تیار باشند. از همه مهم تر این که مالیه را پرداخته باشی."

همه چیزم رو به راه اند و مهم تر از همه این که مالیه ام را نیز پرداخته ام. اما، چگونه در چنین وضع و محیطی انسان می تواند آسیب پذیر نباشد؟ همه کس و هرکس نقطه های ضعف و پاشنه های آشیل دارد. انسان وقتی می تواند مصئون بماند که تسلیم گردد. همین اکنون که قلم به روی کاغذ می دود، روانم را عصیانی در چنگش می فشارد. در این کشور، من به تر از هرکسی می دانم که وضع بر چی روالی سیر می نماید! من می دانم که در این مملکت نویسنده دوست داشنی و یا بد آمدنی، چی جایگاهی دارد! سال پار، رسانه های گروهی نام من را درمیان فهرست و سیاهه کسانی که جایزه افتخارملی را بردند، قرار دادند. نگاهی به این سیاهه بیندازید. در آن نام سازنده بم و ملکه زیبایی جهان را می یابید. به دید من، همین کافی است. هر باری که رهگذر شادی، در جاده یی، مرا ایستاده می نماید و می گوید، "«هند» را مختخر ساخته ای!" ــ او به جایزه یی که کتابم ربوده است اشاره می نماید، نی خود کتاب که من آن را نوشته ام ــ با تمام وجودم ناراحت می شوم. این امر، من را می ترساند و موی هاییم را بر تن و اندامم راست می سازد، زیرا متوجه می گردم که چگونه به ساده گی می توانند، موج احساسات را بر ضدم بشورانند. ممکن روزش رسیده است. من بر آنم تا از دنیای نور آگین افسانه و قصه پریان بیرون شوم وآن چی دردل دارم بگویم.

چنین است که می گویم :

اگر اعتراضی که در مغزم راجع به بم اتم شکل گرفته است، ضد هندو و ضد ملی است، بگذار چنین باشد، زیرا من به پیروزی دست یافته ام. من، از همین اکنون خویشتن را جمهوری سیار مستقل و آزاد اعلام می دارم. من شهروند چنین کشوری هستم. من شهروند این گیتی هستم. نی تمایت ارضی دارم. نی بیرقی. من زنی هستم و هیچ چیزی علیه خواجه گان ندارم. سیاست هایم ساده اند و من حاضرم بر پای هر موافقت نامه یی که گسترش جنگ افزار های اتمی را و آزمایش های آن را منع قرار دهد، امضایم را بگذارم. دروازه ها یم به روی مهاجران باز اند. شما می توانید رنگ، شکل و شمایل بیرقم را سرو سامان بدهید.

جهانم مرده است. و من بر آن مویه سر می دهم و سوگنامه می سرایم.

بایست پذیرفت که جهان پـُـرعیبی بوده است. دنیای کم باور. جهانی زده و زخمی. این چنان جایی بوده است که من خود در برابرش، به سببی که آن را به شدت دوست داشتم، دست به پرخاش زدم. من نبایست بیمرم. نبایست توته توته شوم. ببخشید، من می دانم احساس ها خوب نیستند، اما، با حزن، فلاکت و بیچاره گی ام چی کنم؟

من آن را دوست داشتم، زیرا گزینش انسانی را فراهم می کرد. بحرغوغا می نمود. چنان نوری سمج و پــُراثری وجود داشت که می شد به آن باور کرد که در دنیا شیوه های دیگر زنده گی وجود دارد. امکان کنش دیگرگونی وجود داشت. همه چیز اکنون برباد رفته اند. آزمایش اتمی «هند»، به شیوه یی که آن را اجرا نمودند و برایش سر و صدایی که گوش فلک را کر نمود، به راه انداختند، و استقبال هیجان زده یی که از آن از سوی ما صورت گرفت، غیر قابل دفاع است. برایم، این کار آغاز یک جریان تند دهشت آور است. این امر برایم پایان و مرگ خیال و تصور را به همراه دارد. به راستی پایان آزادی به سببی که مفهوم آزادی جز انتخاب و گزینش آزاد، چیزی دیگری نیست.

ما چندی پیش سالگرد آزادی و استقلال خویش را جشن گرفتیم .سال بعد، سالگرد برده گی اتمی را به شادی خواهیم نشست!!

چراچنین کردند؟

 در آن مصلحت اندیشی سیاسی به شدت به چشم می خورد. این پاسخ به شدت خود خواهانه است. این پاسخ، پرسش اساسی و گوهری دیگری را به میان می آورد. چرا درآن مصلحت اندیشی راه دارد؟

سه دلیل رسمی ارایه شده اند : «چین»، «پاکستان» و برهنه ساختن دو رویی و تزویر غرب.

نگاه ژرفی به هر سه، به صورت تک تک بیندازیم، تا بی مایه گی این توضیح رسمی روشن گردد. من نمی توانم بگویم که این ها واقعیت نیستند. اما، بسیار روشن است که نو نیستند. آن چی در این افق کهنه، نو می نماید، حکومت «هند» است. رهبران ما، در نامه یی که از آن بوی شوالیه گری و سوارکار شمشیر زن، به مشام می رسد، به رئیس جمهور ا.م.امریکا، یاد آور می شوند که تصمیم برای آزمایش اتمی ناشی از" برهم خوردن محیط امنیتی " می گردد. آنان از جنگ با «چین» در سال 1962، نلم می بردند و از "سه جنگ تجاوز گرانه یی که در جریان نیم سده اخیر ازسوی «پاکستان» بر ما تحمیل شده است، یادآور می شود و سپس از ده سال اخیر که قربانی دهشت افگنی به حمایه «پاکستان» به ویژه در «جمو» و «کشمیر» بوده ایم " اشاره می نمایند.

از جنگ با «چین» دهه ها می گذرد. جنگ با «پاکستان» سه دهه را پشت سر گذارده است. اگر از رازی که نزد آنان هست و با ما در میان نگذارده اند، بگذریم، رابطه ها میان دو کشور بهبود قابل دید یافته است. درتازه ترین دیدار های رسمی، حرفی از جنگ در میان نیامده است

آخرین جنگ را با «پاکستان» هم نزدیک.به سه دهه پیش داشته ایم. به راستی «کشمیر» منطقه یی به شدت نا آرام است. بدون شک «پاکستان» بر آتشش هیزم می اندازد و تیل می ریزد. اما، پرسش اساسی این است : بایست آتشی باشد که دیگران بر آن هیزم بریزند و آن را پکه نمایند. آیا «هند» حاضر است که اعتراف نماید که دستی در کار«کشمیر» دارد؟ «کشمیر» و همچنان «آسام»،«تریپورا»، «ناگالند» ــ و اگر درست بگویم تمام شمال شرق ــ «جهرکند»، «اوترا گند» و... همه درد سر هایی که بر ما نازل می شوند ــ این ها نشانه های یک بیماری درونی است. این ها را نمی توان با نشانه گیری جنگ افزار اتمی به سوی «پاکستان»، علاج نمود.

در مورد دلیل رسمی سوم:" دریدن نقاب دو رویی غرب". دیگر چی چیزی مانده است که دریده شود؟ کسی در این دنیا وجود دارد که آن را نداند؟ اینان مردمانی اند که تاریخ شان با خون دیگران آغشته شده است. استعمار، تبعیض نژادی، برده گی، پاکسازی قومی، جنگ جرثومه ها همه و همه را این ها اختراع کرده اند، آنان کشور ها را غارت کرده و تمدن ها را با خاک یکسان نموده اند و در مورد هایی خلقی را نابود ساخته اند. آنان بر سکوی بلند جهان برهنه ایستاده اند و خمی به ابرو هم نمی آورند، زیرا می دانند که نسبت به دیگران پول بیش تر دارند، غذای بیش تر و بم های بزرگ تر از دیگران. آنان می دانند که می توانند در ظرف یک روز همه را از روی زمین بروبند. من، به صورت فردی به این باورم که بایست پرده از غرور آنان بر داشت، تا تزویر.

ما، پول کم تر، غذای کم تر و بم های کوچک تر داریم. با آن هم، ما گنجینه و ثروت دیگری داریم و یا داشته بودیم. شادی بی پایان. ما با آن، خلاف آن چی که باید انجام می دادیم، بر خورد نمودیم. ما، آن را نا چیز شمردیم. ما با آن سوداگری کردیم. در برابر چی؟ به خاطری که با آنانی که اکنون از ایشان شکایت سر می دهیم، به موافقه برسیم. در بعد گسترده تر، ما توافق کردیم که با بازی شان شریک شویم. همانند آنان بازی نماییم. ما در برابر شرط های شان بدون پرشس، سر بنده گی فرود آوردیم.

دعوت «رام» و «رحیم»، برای شرکت در سیاست مردم.

همه با هم، من به این باور هستم که باید اعتراف نمایم که خود ما دو روی هستیم. ما خود از موقعیت اخلاقی خود مبنی بر این که : ما فن ویرانگری را داریم، اگر بخواهیم می توانیم بم بسازیم، اما، نمی خواهیم. ما به آن باور نداریم.

ما، اکنون با بادی در گلو و غبغبه و با پندان سینه، به خود افتخار می کنیم که وارد کلوب و باشگاه ابر قدرت ها شده ایم. برای «هند» ادعای ابر قدرتی به این می ماند که بگوییم چون ما توپ فوتبال داریم، به این دلیل، ما را در مسابقه جام جهانی فوتبال راه بدهید. این دیگر مهم نیست که به آن درجه کیفی رسیده ایم! فوتبال بازی نمی کنیم و تیم فوتبال هم نداریم.

از آن جایی که ما ورود به میدان را برگزیدیم، ضرور هست تا قانون بازی را نیز فرا گیریم. ماده شماره یک این قانون آن است که در برابر باداران سر خم کنیم. کی ها بازیگران خوب هستند؟ آنانی که پول بیش تر، نان بیش تر و بم زیاد تر داشته باشند.

ماده شماره دوم این قانون آن است که موقعیت تان را در رابطه با ایشان دریابید. بایست به صورت درست و صادقانه موقعیت و توانایی های تان را ارزیابی نمایید. این ارزیابی واقعی و با کیفیت، در برابر ما چنین است :

ما کشوری با بیش از یک میللیارد نفر هستیم. به رقم های دیگر و اساسی توجه نمایید : از دید شاخص و سنجه رشد انسانی، در میان 175 کشور در شماره 138 ایستاده ایم. بیش از چار صد میللیون آدم ما بیسواد اند و در فقر مطلق به سر می برند، بیش از ششصد میللیون انسان ما، از اساسی ترین وسیله های بهداشت محروم اند و دو صد میللیون به آب آشامیدنی ستره و پاک، دسترسی ندارند.

به این گونه، هر سه دلیل رسمی در برابر ارزیابی، به شدت رنگ باختند. با آن هم اگر هر سه را با هم درهم بپیچیم، یک نوع منطق کژ و کور از آن بیرون می شود. این امر بیش تر به زیان ماست تا آنان.

واژه گان کلیدی در نامه نخست وزیر ما به رئیس جمهور ا.م.امریکا، قربانی و رنج، هستند. این ها گوهر بیانش هستند. این ها به مانند نان و آب ما هستند. ما  نیاز به این امر داریم که احساس قربانی کنیم. ما ضرورت به احساس درمانده گی داریم. ما به دشمنان نیاز داریم. ما چنان یک احساس کهتری خودی به مثابه یک کشور داریم که توانایی این را نداریم تا در برابر خویش هدف هایی تعیین نمایم و راه رسیدن به آن ها را جستجو و دریابیم. هوشیاری سیاسی معمول بر آن است که برای آن که دولت را از افتادن به گودال سقوط باز داریم، پشتوانه نیرومندی برای پول داشته باشیم و يا به فقر، بیسوادی و بحران انتخاب ها، نقطه پایان بگذاریم، به تفاهم ملی یا اجماع همه مردم، نیاز داریم. اما، ما هیچکدام را نداریم. این امر را  می توان به مانند گوهر مساله، به حساب آورد. همین دلیل، ما را به سوی بم اتم کشاند. این کار جستجویی است برای دست یافتن خودی. اگر ما تلاش داریم تا راه بیرون رفت را دریابیم، بایست با صداقت به برخی پرسش های ناراحت کننده، پاسخ بدهیم. این امر معنای آن را ندارد که چنین پرسش هایی پیش تر طرح نشده اند.

آیا چیزی به نام هویت هندی، وجود دارد؟

آیا نیازی به آن احساس می شود؟

کی ها هندی اصیل اند و کی ها نیستند؟

آیا «هند»، هندی است؟

آیا این امر اهمیتی دارد؟

آیا این که یک تمدن واحدی وجود داشته است که بتوان آن را تمدن هند خواند، یا این که این تمدن «هند» بوده است و یا این که آیا یک ساختار جامع فرهنگی در آینده شکل می گیرد؟ پاسخ به این پرسش ها بسته به این امر هست که شما تفاوت ها و یا همانندی هایی که در فرهنگ مردمی که در نیمقاره «هند»، درجریان سده های زیسته اند، در نظر می گیرد. «هند»، به مثابه یک دولت ملی، با مرز های معین و شیوه خاص جغرافیایی، به وسیله فرمان پارلمان «بریتانیا» در سال 1899، به میان آمد. کشور ما، آن گونه که می دانیم، بر روی سندان شاهنشاهی «بریتانیا»، تنها و تنها بر پایه دلیل های سوداگرانه و اداری، شکل داده شد. پرسش دشوار این است : آیا «هند»، هندی است؟ به تر است این گونه بیان نمود که ما مردمان باستانیی هستم و حالا می آموزیم که در یک کشوری که تازه شکل گرفته است، زیست نماییم.

آن چی واقعیت انکار ناپذیر می باشد این است که «هند»، یک دولت ساخته گی است. دولتی که به وسیله حکومتی به میان آمد، نی مردم. دولتی که از بالا شکل گرفت، نی از پایین به بالا. اکثریت شهروندان «هند»، توانایی این ندارند تا مرز هایش را روی نقشه بیابند و یا بگویند که مردم در کدام جای به چی زبانی گپ می زنند و یا این که کدام خدا در کدام منطقه نیایش می گردد؟ بخش زیاد چنان فقیر اند و بیسواد که توانایی درک ساده وجود خویش را و پیچیده گی کشور خود را، ندارند. اکثزیت مردم که به گروه دهقانان نادار تعلق دارند، هیچ درکی از دولت ندارند. در حقیقت امر چرا داشته باشند، چگونه می توانند به آن دست بیابد، در حالی که حتا نمی دانند که دولت چی است؟ برای آنان واژه «هند»، تنها در دوران مبارزه های پــُر سر و صدای انتخاباتی، رنگ می گیرد و بس. و یا این که در صحنه های ساختگی تلویزون دولتی با لباس های نو و رنگارنگ محلی که همه با هم فریاد می کشند : بهارت ما.

مردمی که منفعت های شان در «هند»،با دولت گره خورده است، و یک هویت ملی واحدی دارند، سیساستمدارانی اند که در وجود حزب های گونه گونه تبلور یافته اند. دلیل، جستجوی منفعت های ملی نیست، بل نبرد شان و حرفه شان یک نوع هویت را برای شان می سازد. این ها نیاز به هویت دارند تا دارای هویت گردند. اگر کدام هویتی نباشد، ایشان آن را خلق می نمایند و مردم را بر آن وا می دارند تا در خط دید شان رای بدهند. این گناه شان نیست. این امر در ماهیت نظام متمرکز ما به میراث مانده است. این را می توان عیب بزرگ دموکراسی با مزه مرچ و نمک خود ما، به حساب آورد. هر قدری که تعداد بیسوادان بیش تر، هر اندازه یی که کشور فقیر تر، هر اندازه یی که سیاستمداران ورشکسته تر، اندیشه ها برای جستجوی و شکل دهی هویت، خشن تر. در وضع کنونی، حضور پــُر رنگ بیسوادی نی تنها اندوه بار تر، بل به شدت خطرناک تر به حساب می آید. اگر با دید صادقانه به مساله بنگریم، جستجو برای یافتن یک هویت ملی روشن، حتا برای آنانی که با روشن نگری و آینده نگری به مساله نگاه می نمایند، امر دشوار و پرجنجال به حساب می آید. هر شهروند هندی، اگر بخواهد، می تواند ادعا نماید که به این ویا آن گروه اقلیت قومی تعلق دارد. اگر نگاه دقیق بیندازیم، این شگاف و یاتقسیم بندی، هم افقی، هم عمودی، هم پــُر لایه، هم دایره یی و هم مارپیچی، سیر می نماید. اگر آتشی در بگیرد همه این سمت ها و سو ها تا مغز استخوان می سوزند و در روندش نیروی سیاسی شگفت انگیزی را به بار می آورند. این امر هم مانند شگافتن اتم رخ می دهد.

آن گاهی که «گاندی»، چنین چراغ جادویی را لمس نمود و «رام» و«رحیم»، را در جنگ «هند» برای استقلال، به یاری طلبید، سعی نمود تا از این نیرو بهره برداری نماید. این یک نبرد پــُرمهارت، پــُرشکوه و خیال انگیز بود، اما، هدف ساده، روشن و قابل رویت بود. ولی به زودی غرق در گناه سیاسی گردید. در آن وضع، نیرو راهش را به درستی به پیش گرفت. درد سر کنونی این است که حال و احوال حالا به شدت دگرگون شده است، اما، جن از چراغ پا به بیرون گذاشته است و خیال برگشت را ندارد. اگر این جن هوای بازگشت را هم داشته باشد، هیچ کس نمی خواهد که بار دیگر به چراغش باز گردد، زیرا آرزو های شان را در یک چشم به هم زدن، برآورده می سازد. بلی، این جن برای ما استقلال آورد. اما، همین جن ما درچنگال تجزیه نیز انداخت. حالا که در دست های دولتمردان نا توان قرار گرفته است، برای ما هندو و بم اتمی به ارمغان آورده است.

به راستی این که «گاندی» ودیگر رهبران جنبش ملی، سودی از دید کوتاه و تنگ، نمی بردند، و ممکن به این امر واقف نبودند که هدف رزم آریانه و استراتژیک شان در دراز مدت چی نتیجه هایی را به بار می آورد! آنان پیش بینی کرده نمی توانستند که چگونه لگام اسپ سرکش حادثه ها، از اختیار شان بیرون می شود. آنان پیش بینی کرده نمی توانستند که آن گاهی که مشعل درخشان شان که به دست های جانیشینان شان می رسد، چی سرنوشتی در انتظارش قرار دارد و یا این که این دست های چقدر نا توان و ضعیف اند.

این «اندیرا گاندی»، بود که پا در جاده انحراف پــُر لغزش گذاشت. همو بود که جن را به مهمان دایمی دولت، فرا خواند. همو بود که زهر را در رگ های سیاسی مان زرق و وارد نمود. همو بود که مصلحت گرایی مخصوص محلی مان را کشف نمود. همو بود که برای مان یاد داد که چگونه  دشمن تراشی نماییم و خود در کشیدن تصویر بلند بالا این موجود و بعد رهایی تیر به جانش، نقش بازی نمود. همو بود که به کشف منفعت هایی برای به خاک نسپردن اختلاف ها و نگه داری جسد های بویناکی که بر آن ها زخم کهنه برای نمک پاشی در موقع مناسب، دهن باز نموده بودند، نایل آمد. او و پسرش هر دو، کشور را از شدت ضعف و ناتوانی به زانو انداختند. حکومت نو ما، اکنون سر های مان را بر کـُـنده بریدن قرار داده است.

حزب «بهارت جناتا»، گام به همان راهی می گذارد که «ا.گاندی» و حزب «کانگرس»، گذاشته بودند. این حزب، از همان فضا و غذایی نفرت و محلی گرایی که حزب «کانگرس»، آماده نموده بود ، تغذیه می نماید. خانم «گاندی»، دست به بازی های پنهانی با سیاستمادران می زد، ولی در برابر مردم نطق های آتشین، ایراد می نود. اما، «جناتا»، این آتش نفرت و فرقه گرایی را تا جاده ها، خانه های مردم و حتا قلب های شان کشانده است. این گروه دست به چنان کار های نفرت آوری می زند که «کانگرس» تنها جرات داشت تا در تاریکی شب، به آن ها اقدام نماید. پرشس اساسی این است که آیا ذره یی از گناه وجدان آنانی را که دست به این کار ها زده اند، می آزارد؟

با دقت اگر پاسخ بدهیم.نی.

نی.

من چی کنم؟ چرا هنوز هم دل به جرقه یی از امید دل بسته ام؟

بم اتمی و ویران سازی مسجد «بابری» در«آیودا»، هردو، از یک آبشخور سیاسی سیراب می شوند. «کانگرس»، تخم نفرت را کاشت، کشت را آب داد و اکنون «جناتا»، حاصلش را درو می نماید. آنان با هم یک جا و در آغوش همدیگر والس می رقصند. آنان با آن که از راه های گونه گونه حرف می زنند، اما، از یکدیگر جدایی ناپذیر اند. هردو با هم ما را به این لبه پرتگاه وحشتناک کشانیده اند.

جوانان هیجان زده، ناراحت و عصبی که از شدت نفوذ اندیشه جزمی و پــُرتعصب، غش نموده بودند، بر دیوار های مسجد بالا رفتند و خاکش را به توبره کشیدند، همانانی بودند که تصویر های شان فردای انفجار اتمی، صفحه های اول روز نامه های مان را پــُرنمودند و ساعت های درازی برنامه های تلویزیون را بلعیدند. همان جنون زده گان برخیابان ها ریختند و انفجار بم اتمی را جشن گرفتند. شگفتی در این امر نهفته است که ایشان هم زمان فرهنگ «غرب» را با ریختن «کوکوکولا» و «پیپسی کولا»، بر خاک سرک ها، نقبیح کردند. منطق شان از شدت تهی بودن موی بر بدنم راست نمود : «کوک»، مربوط به فرهنگ «غرب» است، اما، بم اتم یک سنت دیرین هندی ؟!

بلی، من بارها شنیده ام که در آیه های کتاب مقدس «ودا»، بم اتم ذکر شده است. ممکن در آن آمده باشد. اما، اگر شما با دقت به آن بنگرید، واژه «کوک» را نیز خواهید یافت. خوبی بزرگی که تمام کتاب های مقدس مذهبی دارند، همین است. هر چی که شما «خواسته» باشید، در آن ها می توانید بیابید. مساله اساسی این است که شما در جستجوی چی چیزی هستید.؟

بار دیگر به دنیای خود مان، جهان غیر«ودایی» در سال های نود، بر می گردیم : ما قلب سپیدی را به توفان می کشیم، ما، اهریمنی ترین مخلوق دانش «غرب» را به آغوش باز پذیرایی می نماییم و آن را از خود می خوانیم. اما، در برابر موسیقی، لباس، غذا، سینما و ادبیاتشان دست اعتراض بلند می کنیم. آیا این را نمی توان دو رویی خواند؟ این کنش با تمام ژرفایش مسخره آمیز است. این امر، حتا مرده را به خنده می اندازد.

ما بار دیگر بر کشتی کهنه یی فراز می آیم : اصالت «آریایی»، اس .اس. و هندی.

اگر قرار است بار دیگر به هواخواهی «اصالت» ــ ضدیت با حس ملی، بر آییم، حکومت باید پیش از همه و بیش از هرکس دیگر، تاریخش را دوباره و این بار دقیق بنویسد.

اول از همه، باشنده گان اصلی این سرزمین «هندو» نبوده اند. بر اساس شاهد های باستانی، پیش از آن که «هندوگراییان» بر زمین مان زنده گی نمایند، موجود های انسانی دیگر، در آن زنده گی می نمودند. مردمان قبیله های ما بیش ازهمه ادعای متجانس بودن و همرنگ بودن را می نمایند. پرسش اساسی این است که دولت با این مردمان چگونه برخورد می نماید؟ اهالی قبیله های گونه گونه، زیرشدید ترین ستم و فشار قرار دارند. می توان آنان را فریب خورده ترین قشرهای جامعه خواند. آنان را از زمین های شان رانده اند، و در حاشیه جامعه مانند مال های کهنه و فرسوده در گوشه یی انداخته شده اند. به باور من، به ترین و نخستین کار این است که از آنان اعاده حیثیت صورت بگیرد. حکومت می تواند به ایشان وعده بدهد که دیگر چنان سد هایی ساخته نخواهد شد که این مردمان را از خانه و کاشانه شان به بیرون براند و زمین شان را زیر آب نماید.

این منطق، فرمانروایان را راضی نمی سازد. شما فکر می نماید که می سازد؟ به باورم نی. به نظر دارایان قدرت، مردمان قبیله یی اهمیت چندانی ندارند. تاریخ شان، سنن شان و شیوه زنده گی شان و حتا نان خوردنشان فرق می نماید و به درد نمی خورد. آنان باید بیاموزند که برای ملت بزرگ قربانی بدهند. با این نگرش، همه چیز شان به غارت برده می شود. در ذهنم چیزهایی می گذرد که با آن ها می توان «اصالت» خویش را به صورت ناب نگه داشت. از غذای خویش این چیز ها را باید حذف کرد :

مرچ سرخ ــ مکسیکویی است. بادنجان رومی ــ پیرویی است. کچالو ــ بلویایی است. قهوه ــ مراکشی است. چای، شکر سپید ودانه کنجد ــ چینی اند.... سری به نسخه های غذا بزنیم : شیر و شکر ــ انگلیسی است. سگرت ــ این که دیگر پرسشی ندارد. تمباکو ــ از امریکای شمالی آمده است. بازی کرکت، زبان انگلیسی و بالا تر ازهمه دموکراسی باید ممنوع اعلام شود! من نمی خواهم عصیان و سرکشی نمایم. اما، فکر می نمایم که برای زبان انگلیسی بایست بدیلی یافت. زبان ایتالیایی چگونه !! این زبان از راه عاطفی تری یعنی از راه ازدواج ها به ما رسیده است، نی فشار امپریالیزم!!.

دروازه های تمام شفاخانه هایی را که در آن تدوای به شیوه جدید و غربی، صورت می گیرد، بایست بست. نشر تمام روزنامه ها راباید ممنوع اعلام نمود. خط ها و راه های آهن را بایست از میان برد. میدان های طیاره را بایست بست. سامان بازی تازه و این تلفون های همراه را چگونه ؟ آن را می توان استثنا خواند. اما، دربرابر موسیقی، هنر و ادبیات بایست نشانه نی بزرگ گذارد.

نیازی به یادآوری نیست که فرستادن فرزندان تان برای آموزش به ا.م.امریکا، و پرواز خود تان برای عملیات غده پروستات، به آن جا، دیگر تحمل پذیر نیست و تجاوز از «اصالت» به حساب می آید.

این سیاهه و فهرست را می توان دراز و دراز تر نمود. سال های دراز می توان برآن کار نمود. برایم چیزی به نام «هنداصیل» و یا «هند واقعی» وجود خارجی ندارد. به نظرم هیچ گروه مقدسی وجود ندارد که بتواند حکم «اصیلی» درمورد این که «هند» چی بوده یا چگونه باید باشد، صادر نماید. هیچ کدام مذهب و یا زبان، یا گروه یا بخش هایی از خاک، یا قصه یی و یا کتابی، ادعای این امر را کرده نمی تواند که نمایده تمام عیار «هند»، است.  تنها و تنها می توان «هند» گونه گونه و با نما ها و نماد های مختلف دید. این دید گاه ها هم از یکدیگر متفاوت اند : وفادار ــ بیوفا، شگفت انگیز ــ ناچیز، نو ومدرن ــ کهنه و سنتی، زن ــ مرد. رد این خط دراز و پــُر پهن را می توان به نقد کشید، سرستایش به آن فرو آورد، به آن نفرین فرستاد، اما نمی توان آن را ترک نمود و یا پارچه پارچه نمود.

پناه بردن به گذشته، دردی را دوا نمی کند. تاریخ رخداده است. به دور ازما. آن چی ما می توانیم، تنها این است که مسیرش را با جانبداری از آن چی دوست داریم، نی آنچی را که  دوست نداریم ویران کنیم، دگر گون بسازیم. در جهان پــُر از خشونت و صدمه دیده ما، هنوز جای بزرگی برای دیدن زیبایی ها وجود دارد. ممکن این زیبایی به صورت ظاهر به نظر نخورد و خویشتن را در جایی پنهان نموده باشد، زیبایی که  تنها و تنها به ما تعلق دارد و زیبایی که با محبت و مهربانی دیگران به دست آورده ایم و آن را دوباره خلق نموده ایم و از خویشتن خویش ساخته ایم به شدت پــُرارزش است و بایست آن را پرورش دهیم، نگهداری نمایم و مراقبش باشیم .بم سازی و بازی، تنها و تنها ما را به سوی ویرانی می راند و بس. مهم نیست که ما آن را به کار می بریم و یا نی.

بم اتمی آخرین خیانت از سوی طبقه فرمانروایی به حساب می رود که از مردم بریده است.

مهم نیست که ما با چی تعداد نشان، سینه های دانشمندان ما را پــُر می نمایم. آن چی روشن است، این امر می باشد که ساختن بم بسیار آسان تر از آموزش چار صد میللیون انسان بیسواد است.

رای عام نشان می دهد ــ من نمی دانم که چنین رایی چگونه گردآوری شده است !!ــ که بیش تر مردم بم را پسندیده اند.

کسی که حتا نمی تواند نامش را روی کاغذی بنویسد، کم ترین واقعیت را در مورد بم می داند! آیا کسی برایش گفته است که بم چی پایان ویرانگری را به همراه دارد؟ آیا کسی برای لحظه یی خویشتن را زحمت داده است تا برایش در باره انفجار اتمی، نور جان سوزش و زمستان چندش آوری که فردای جنگ اتمی بر ما نازل می گردد، روشنی بیندازد و کم از کم گپی بزند؟ آیا در زبانش واژه گانی وجود دارند که بار مفهوم های مانند : یورانیم غنی شده، ماده های قابل تجزیه، و کثافت ماده را برایش ساده و عام فهم انتقال بدهد؟ آیا زبان خودش سنگ نشده است؟ آیا او در صدف زمان در بند نمانده است؟ او ناظر ساده گذر دنیا، به سببی است که توانایی درک و ایجاد رابطه و پیوند را با آن ندارد. زبانش قادر نیست که ژرفا و پهنای دهشتی را که نژاد بشر با دست های خودش آفریده است، بیان نماید. برای چنین انسان ساده و از همه جا بیخبر، چی چیزی تفاوت می نماید؟

البته من در باره یک نفر و فرد سخن نمی زنم. منظورم میللیون ها و میللیون ها نفری اند که در این سرزمین زنده گی می نمایند. شما می دانید که این خاک به آنان نیز تعلق دارد. آنان نیز حق دارند تا در مورد سرنوشت خویش آگاهانه تصمیم بگیرند. تا جایی که من می دانم هیچ کس به خود زحمت نمی دهد تا آنان را آگاه بسازد. اندوه بزرگ و غم سنگین این است که هیچ کس، اگر این مردم هم بخواهند، کاری کرده نمی توانند. اگر راست بگویم زبانی برای بیان این امر وجود ندارد. این دیگر، بخش وحشتناک «هند» است. محور های گروه پــُرتوان و نا توان هر لحظه و با هر چرخش از هم فاصله می گیرند و دور می شوند و هیچ گاهی به همدیگر نمی رسند و به هیچ چیز سهم مشترک نمی گیرند. اینان زبان مشترگ ندارند و حتا دارای کشور مشترک نیستند.

کدام جهنمی این افکار عام را جمع آوری نموده است؟ این کدام نخست وزیر دوزخی است که بداند انگشت کی ها بر این دکمه های لعنتی که همه چیز های دوست داشتنی ما را ــ زمین زیبا، آسمان نیلی رنگ، کوه های آسمان خراش که تارکشان را برف سپید در همه زمانه ها پوشانیده است، جویبار هایی که همیشه سرود شادی سر می دهند، شهرها و دهکده ها در یک چشم به هم زدن به خاکستری بدل می نماید، فشار وارد نماید؟  کدام لعنتی می تواند به ما اطمینان بدهد که تصادم اتمی رخ نمی دهد؟ او چی می داند؟ چرا ما به او باور داشته باشیم؟

بم اتمی ضد دموکرات ترین، ضد ملی ترین، ضد انساسی ترین و اهریمن ترین چیزی است که که بشر تا کنون با دست هایش ساخته است. اگر دین دار هستید باید بدانید که بم اتم بزرگ ترین مبارزه طلبی بشر با خدا ست. این چالش را با واژه گان ساده می توان بیان نمود : ما توانایی و قدرت آن را داریم که آنچی تو خلق نموده ای در یک لمحه به ویرانه یی بدل نماییم.

اگر نیستید، پس ژرف تر بیاندیشید :

این جهان ما، چار هزار و ششصد میللیون سال، عمر دارد.

می توان آن را در یک شامی از میان برداشت.

شهر «گت تینگن»، جرمنی.

جدی 1387 هـ.خ./جنوری 2009ع.

ُ

کتابشناسی محمود طرزی - بخش نخست

کتاب شناسی

                                                  محمود طرزی

                                                            بخش نخست                                     

 شهر گت تینگن،جرمنی

                                                                                                              ۱۳عقرب ۱۳۷۸ هـ.خ.

 

 

یادداشت :

این نوشته، در  «همایش بین المللیی » که به  ابتکار  « وزارت خارجه» ، به مناسبت بزرگداشت از هشادمین روز بنـــیاد گذاری آن نهاد و   نقش محمود « طرزی» و محمد ولی « دروازی»، دو وزیر خــارجه پیشین، به تاریخ بیست   و سه و چار  ماه اگست ۲۰۰۸ع. در شهر « کابل» برگزار شده بود، ارایه گردید. 

***

به باور من برای شناخت شخصیت هایی که اثر پـُر توان بر روند فرهنگی و سیاسی یک همبود اجتماعی از خویش بر جای گذارده اند، به ترین آیینه تمام نمای اندیشه ها و باور های شان، اثر هایی خود شان می باشد.

این امر در مورد «محمود طرزی» که بیش از چاردهه پرداختن به او قدغن و ممنوع بود، بیش تر از همه صدق می نماید.

از همین رو، بر آن شدم تا جایی که در لحظه های کنونی امکان وجود دارد، این اثر ها را رد یابی نمایم.

این امر، در خط پدید آمدن اثر ها به روال زمان خلق این نوشته ها، صورت گرفته است.

                                        ۱-    گزینه شعر ها یا "کلام استادن"

آن گونه که روشن است، «محمود طرزی» درمیان شاعران و نویسنده گانی که در محفل ها و گرد هم آیی هایی که در منزل «رحمدل» خان پدر کلان، پدرش و «مهردل» که در شعر «مشرقی» تخلص می نمود و کاکایش به حسب می رفت، برپا می گردید، بزرگ شد. او هم چنان از دریچه کتابخانه پــُر بار و غنی پدرش، راه به سوی فرا گیری دانش آن زمانی باز نمود. او آرام آرام به گفته خودش، "چون درجه خوانائی حقیر بدرجۀ کلیات خوانی رسید" و آن هم به سال (1880/1298/1295) بود، به صورت طبیعی اولین شعر هایی را که با آن آشنا گردیده است، اثر های پدرش می باشد.

او هنگامی که از کشور با پدر تبعید گردید و با خانواده در باغ «حسن جی»، واقع بندر «کراچی»، به سر می برد، این گزینه شعری را که از "کلام استادان می باشد " گرد هم آورد. او این کار با قلم خویش و با شیوه خط نستعلیق سر و سامان داد.

پدرش پس از بررسی این مجموعه، در مورد آن و هم چنان تاریخ این گزینه شعری، چند بیت زیر را  سروده است :

                                              قلم چونکه برداشت، محمود طرزی

                                                سخنهای مرغوب محمود بنوشت

                               بباغ حسنجی و ملک کراچی

                           بوقت خوش و سال مسعود بنوشت

                                                  ورقهای بد را از و دور افگن

                                          چه مجموعه خوب، محمود بنوشت!

به حساب جمل، هرگاه از فرد آخری "ورق های بد" رابیرون بکشیم، برابر به (1300) هـ.ق. می گردد.

نسخه یی از این اثر نزد «عبدالوهاب» پسر بزرگش موجود بود.

این اثر دارای (505) ص.بوده وبه اندازه ده درهفت سانتی می باشد.

سال آراستن و گرد آوری :(1882/1300/1261)

                                          ۲-    گزیده یی از شعر های «غلام محمد طرزی»

«محمود طرزی» این اثر را با انتخابی ازمیان شعرهای پدرش، ترتیب داد. او، كار تنظیم این اثر را در «بغداد»، آغاز و در «دمشق واقع در شام یا سوریه»، در سال (1886/1304/5126) به پایان برد

او این اثر را پس از بازگشت به كشورش، برای «عبدالخالق طرزی» برادرش هدیه نمود.(1902/1320/1281)

«عبدالخالق طرزی» كه در آغاز یکی از دبیران نشریه «سراج الاخبار» بود، و بعد کار مدیریت چاپخانه «عنایت» را پیش می برد، هنگام سفری به «غزنی»، آن را به شهزاده «عنایت الله»، معین السلطنه، در سال (1912/1331/1291) تقدیم نمود.

این مجموعه با خط نستعلیق زیبا نوشته شده و دارای (408) ص.بوده اندازه آن هشت در سیزده س.م. می باشد.

این اثر در كتابخانه «عامه» كابل، نگه داری می شده است.

سال آراستن و ترتیب : (1886/1304/5126).

                                                            ۳  - مجموعه اخلاق

ویژه گی ها :

 مجموعۀ اخلاق         

اثر

محمود بیگ

در شام جنت مشام ترتیب و تالیف گردیده است

قسم اول

در عصر باهرالنصر معارف عصر حضرت همایون شهریار

معرفت کردار در ولایت پنجم همایون که عبارت از سوریه دمشق است تحریر یافت

سنه 1305

از سوی موسسه «د چاپولو د موسسی(30) خپرونه

کابل ــ دولتی مطبعه

یادداشت : نشر دوباره این اثر بدون تاریخ است.

چنین به نظر می رسد که این اثر در دهه شصت خورشیدی به دست نشر سپرده شده است.

«محمود طرزی» پس از آن كه با پدرش از كــشورتبعید گردیده و وارد «دمشق» مركز «سوریه» یا به گفته خودش «ولایت پنجم»، مربوط به شاهنشاهی یا امپراتوری «عثمانی»، می گردد، پس ازفراگیری زبان «تركی» و آشنایی با فرهنگ نوین آن جا، سعی بر آن دارد تا گوشه یی از این اخلاق یا درست تر گفته شود، آداب معاشرت را ترتیب نماید. او با این كار، سعی برآن داشته است تا هم میهنانش را با شگرد هایی از تهذیب اخلاق یا آراستن و پیراستن زنده گی با اخلاق جدید، آشنا ساخته و درب زنده گی مدنی و شیوه زیست درآن را، به روی ایشان، بـگشاید. به گفته خودش به این منظور، دست به "تالیف كتاب اخلاقیه و حكمیه “ زد.

پیشگفتار یا مقدمه این اثر، با سپاس و حمد خدا به سبب این که، "زیور عقل را پیرایه وجود انسان ساخت تا بوسیلت آن در کسب اخلاق حمیده و اوصاف جمیله غایت بذل نماید" آغاز می گردد.

در آغاز فصل اول، زیر عنوان واژه اخطار می نویسد، "غرض ازکسب علوم تهذیب اخلاق حسنه و ترک اعمال سیئه است."

او بعد به دسته بندی فضایل به چار بخش حکمت، شجاعت، عفت و عدالت دست می زند.

او علم و حکمت را یکی دانسته برای اثبات فضیلت علم، از دلیل های گونه گونه از آن میان آیات قران، تورات، زبور،حدیث ها، اثر های حکما، کلمات حضرت علی، به گفته خودش حکمای متقدمین مانند : ارسطالیس (ارسطو)، بطلموس (تالمی)، دیمقرا طیس نمونه می آورد.

درمورد فضیلت دوم که شجاعت می باشد نیز با استناد بر گفته های خدا و پیامبر اسلام دلیل هایی را می آورد.

همچنان در باره فضیلت سوم که عفت است سخن زده و یاد آور می شود،" آن احتراز باشد از ارتکاب محرمات." او در این باره به این باور است که انسان در درون خویش میل مَــلــَـکی و بـَـهیمی (چارپایی) هر دو را دارد. به تر است تا جانب بهیمی کم تر توجه نماید.

او سپس به فضیلت چارم که عدالت است می پردازد. او به این باور است که آن را بایست همه خلایق به ویژه ملوک و سلاطین یا به زبان امروز فرمانراویان و زمامداران، مراعت نمایند. او عدالت را عبارت "از داد مظلومان" گرفتن می داند. او چنان می گوید،"...در خبر از سید االمرسلین آمده است که عدل یک ساعت پادشاه بهتر از عبادت شصت سال است"

او فصل دوم به "تربیت  و آداب" می پردازد. در این جا به مدح سلطان «عبدالحمید»، شاهنشاه عثمانی دست زده و بعد از "مقطعات منثوره" سخن بمیان می آورد و به توضیح آداب گونه گونه تا "تربیه اولاد و اطفال" سخن می راند.

در پایان اثر واژه گان " یکشنبه 18 ذی الحجه 1305 هـ.ق." درج شده است.  

این اثر به «خط» خود «محمود طرزی» در سال (1888/1305/1267)، با قلم پنسل نگاشته شده است.

«محمود طرزی» در بخش هایی سپید و در برخی موردها در كنار و حاشیه كتاب، منظره های طبعیت و برخی ساختمان ها و عمارت ها را رسم نموده است.

این اثر، را موسسه «چاپ كتاب» در «مطبعه دولتی كابل» بدون ذكــر تـاریخ، از روی نسخه خطی كه نزد «صالح پرونتا» وجود داشته است، با پیشگفتار كوتاه و باز هم بدون ذكر نام، به اندازه سیزده و نیم در بیست  نیم سانتی، در 48 ص. به دست نشر سپرده است.

سال نوشته : (1888/1305/1267).

                           ۴ -    سیاحت نامه دَر ِ سعادة (دروازه خوشبختی یا سعادت)  

این اثر، «سیاحت نامه در سعادة»، یا «سیاحت نامه دروازه خوشبختی که مراد استامبول»، می باشد نام دارد.

آن گاهی كه «محمود طرزی»، برای تقدیم كتاب «اخلاق حمیده» نوشته پدرش، برای سلطان «عبدالحمید» دوم، خلیفه «عثمانی» به «استامبول»، مركز امپراتوری و شاهنشاهی «عثمانی» سفر می نماید، (1888/1306/1267) خاطره های این سفر را می نویسد.

 تا آن جایی كه به نظر می آید، متن كامل این اثر، به چشم نخورده است. فصلی از آن در كتاب «از هر دهن سخنی و از هر چمن سمنی» زیر عنوان، «یك شبی در «بوغاز. دلنواز گذرانده ام.،از ص.83 تا 104 به دست نشر سپرده شده است. واژه بوغاز یک کلمه ترکی است که گلوگاه، معنا دارد. منظور از این گلوگاه، همان آبنای «با سپوروس» می باشد که بحیره مرمره یا سپید را به بحیره سیاه، پیوند می دهد.

سال نوشته : (1888/1306/1267).

                              ۵  -    سیاحتنامۀ سه قطعۀ روی زمین در 29 روز

                                                        آسیاــ اوروپاــ افریقا

وِیژه گی ها :

کتابخانه

مطبع عنایت

سیاحتنامۀ سه قطعۀ روی زمین

در 29 روز

آسیاــ اوروپاــ افریقا

شماره (9)

حرکت از شام

مولف و سیاح آن

محمود طرزی

تاریخ تالیف و سیاحت

1308

در دارالسلطنۀ محروسۀ کابل

فی 1328 از مسوده بشکل کتاب در قید تحریر آمده

و در سنه 1333 در مطبعه مبارکۀ عنایت بزیور طبع آراسته گردیده است

در بخشی از نوشته «عنایت الله»، معین السلطنه، که در جای یادداشت ناشر آمده است، چنین می خوانیم، " عزیز بنیان «محمود طرزی»، در این سیاحتنامۀ خود یک اسلوب تحریر بسیار بدیعۀ بکار برده است که علم، فن، ادبیات، سیاسیات را بیکطرز ناول آسائی در سیاحت درج و مزج نموده است."

او در مورد بیان بسیار صادقانه این اثر می نگارد، "چون سیاح مشارالیه وقوعات یومیۀ واقعی و طبعیی خود را بدون کم وکاست در قید تحریر آورده است ... و از این سبب است که بدون حک و اصلاح هر آنچه نوشته و در قید تحریر آورده را، عیناً بطبع آن اجازه عطا کردیم."

آن گونه که ذکر شد است این سیاحتانمه دارای سه جلد بوده است که جلد اول آن در بر گیرنده آغاز سفر، جلد دوم رسیدن به استامبول و بخش سوم بازگشت دوباره به «دمشق» را در بر درارد.

در بخش دلیل چاپ این اثر آمده است ،«مقصد یگانۀ ما از طبع ونشر اینگونه آثار طرز جدید، دیگر هیچ چیزی نیست مگر اینکه ابنای وطن عزیز خود را بمطالعۀ آثار جدید طرز تحریر ادبیات عصر حاضر که با طرز تحریر اصول سابق خیلی مباین افتاده است عادت آموختگی بخشیم زیرا عصر عصر تجدد و ترقیست. چنانچه در هر چیزی یک نوی و تازگی را درینوقتها طبایع آرزو میکند ودر اصول انشأ و کتابت نیز این آرزو طبعیی شمرده میشود. قلم خوش تقریر تجدد تحریر محرر شهیر وطن عزیز ما «محمود طرزی»، حقیقتاٌ یک اسلوب نو، و اصول تازۀ در انشا و کتابت بروی کار آورده است."

«محمود طرزی»، در پیشگفتاری زیر عنوان "عرض مقصد" بیان نموده است که ممکن خوانندگان از این کتاب دچار شگفتی گردند زیرا چگونه امکان دارد "...که آقای سیاح ما این چنین سه قطعۀ جسیمه را آیا در 29 روز چسان دور و سیاحت کرده باشد!؟ "

بعد او دلیل این سیاحت را همراهی با پدرش که راهی حج بود ه، بیان می نماید. او درمورد چگونگی نوشت این اثر  یاد آور می شود، "نسخۀ این سیاحتنامه در یکی از کتابچه های جیبی در همان سفر با قلم پنسل روز بروز نوشته شده بود."

سپس خاطر نشان می کند که این اثر را به وسیله یک میرزای خوشخط از "صحایف فرسوده فرسوده کتابچه های جیبی " پاکنویس نموده و آن را برای شهزاده «عنایت الله» تقدیم نموده است.

او در بخش دیگر چنین آورده است،" دراین سیاحتنامۀ عاجزانه بعضی سخنان عاشقانه و بحثهای اجسام لطیفه نیز بصورت طبعیی که در اثنای سیاحت پیش آمده مسطور است." او در این راستا از شیخ «سعدی» نمونه می آورد ومی گوید "آن ذات مبارک نیز ادوار حیات شان را از نشیب و فراز احوال روحیه طبعیه خالی نمانده  !!!"

او درمورد فایده سیاحت یادآور می شود که حیات به دو چیز "افزونی" می یابد. یکی مطالعه تاریخ و دیگری سیاحت.

او در جای دیگری بیان می دارد، "تنها از شام و استانبول ــ غیر از این بار که یومیه وقوعات را در قید تحریر آورده ام هفت بار سفر کرده ام که در یکی از این سفر ها تا به «پاریس» هم رفته اوروپا را سیاحت نموده ام. ولی افسوس که تنها به نوشتن همینیک سیاحتنامه خود کامیاب آمده و دیگر سیاحات عاجزانه بطرزمکمل و مدون نوشته نشده بلکه بعضی پارچه های از سیاحت (1306) هجری خود هم نوشته ام که بعصی فقرات آن در کتاب «از هر دهن سحنس واز هر چمن سمنی» مندرج است. الحاصل این است که من دیدم و گردیدم، و دیدنیها ی نو را بنظر مطالعۀ اخوان خود عرض و تقدیم نمودم."

او در بخش "مقصد اصل از ین سیاحت چیست؟" بیان میدارد که پدرم در اینبار ادای حج، برآن شدند تا "اجازه عواطف مهام پروری شاهانه را ...(که) به خادمی آن خود را مفتخر میدانند واصل شوند. دگر هیچ مدعا و مقصد نیست. این بندۀ شان تا به اسکندریه بمعیت شان همراهی دارم. بعد از آن برای سر پرستی و ادارۀ امورر بیته و ماهانه رساندن وجه برای شان پس بشام می آیم."

این سفر درست ساعت شش روز دوشنبه 19 شوال 1308هـ.ق. از «شام» آغاز می گردد، و روز سه شنبه 18 ذیقعده 1308هـ. ق با رسیدن دوباره به «شام» به گفته خودش، "سیاحت سی روزۀ کاملۀ خود را انجام رسانیدم" پایان می یابد.

در این سفر نامه می توان باز تاب دید گاه ها، اندیشه ها و باور های هر دو مسافر یعنی پدر و پسر را دید. هم چنان در آن آگاهی های زیادی از وضع تاریخی و جغرافیایی جای هایی که از آن ها گذشته اند دید. بخش پــُر اهمیت دیگر، شیوه نگارش و زبان پارسیی است که «محمود طرزی» در این اثر به کار می برد.

به بار من برای درک زنده گی نامه پدر و پسر، این اثر چشمه بزرگ و پــُرآب آگاهی ها می باشد. ضرورت است :

1)     این اثر بار دیگر چاپ گردد.

2)     چاپ نقادانه آن صورت بگیرد.

3)     برای کاوش و بررسی آن کار همه جانبه انجام شود.

سال نوشته : (1890/1308/1269).

                                             ۶-    دیباچه دیوان «غلام محمد طرزی»

آن گاهی كه سردار«محمد انور» پسرسردار «محمد سرور» برادرزاده «غلام محمد طرزی» بر آن می شود تا «به سعی بلیغ و رای بی دریغ» به «طبع» و نشر شعرهای كاكایش با عنوان «كلیات دیوان فارسی طرزی قندهاری» همت بگمارد، «محمود طرزی» و «زمان طرزی» انجام این كار را به دوش می گیرند.

«زمان طرزی» شعرها را با خط خودش با شیوه و یا «قلم» نستعلیق می نویسد. سپس در بندر «كراچی»، با توافق «فیض محمد» خان كه «افغان باركزایی» تخلص می نمود و مالك مطبع «فیض محمدی» است، به دست نشر سپرده شود.

«محمود طرزی» به اثر هدایت پدر، پیشگفتار، دیباچه و یا مقدمه یی بر دیوان شعرها، می نویسد. این مقدمه، به نوشته آن چی در «کلیات» درج است، "بدست خط محمد زمان 19 ذیقعده 1309،" که برابر به جون 1892، می گردد به آن اضافه شده است. بعد کار چاپ این «کلیات»،" فی سنه (1892/1311/1271)".پایان می یابد. دیباچه یاد شده و یا به گفته «محمود طرزی» که آن را "ترجمۀ احوال" پدرش می خواند، از صفحه 9 تا 25 را در بر می گیرد.

یادآوری:

این اثر، باردیگر «به كوشش و اهتمام  دكتور ننگیالی طرزی» پسر «صدیق طرزی» و نواسه «زمان طرزی» زیر عنوان «كلیات دیوان طرزی» از سوی موسسه فرهنگی ـ هنری «نـقش سیــمرغ» در ســــال (2002/1381)، در «تهران»، مركز«ایران» نشر شده است.

سال نوشته :  (1891/1309/1270)

                                       ۷  -    از هر دهن سخنی و از هر چمن سمنی

ویژه گی ها :

کتابخانه

عنایت

عدد (3)

از هر دهن سخنی

و از هرچمن سمنی

مولفش

محمود طرزی

دارالسلطنۀ کابل در مطبعۀ عنایت بزیور طبع آراسته گردیده است

سنه 1330

در بخش "یکدو سخن در باب کتاب"، «عنایت الله»، معین السلطنه، چنین یاد آوری می نما ید، "سابق بر ین ناول فنی (داستان های بلند به شیوه خیالی ــ علمی. ط.) که عزیزی بنیان محمود بیگ طرزی از ترکی ترجمه کرده بود طبع ونشر نمودیم."

آن گونه كه خود«محمود طرزی» به این امر روشنی می اندازد، این مجموعه، بـخش اول كتاب «دبستان معارف» که در سال (1891/1309/1270) هنگامی که در «شام» و یا «سوریه» به سر می برده است، ترتیب و تالیف نموده است.

او در جای دیگری می نویسد،"...ولی چنان گمان نشود كه سراسر از خط (درست آن خد می باشد که رخسار، روی و یا کومه معنا دارد.ط.) و خال و می ومحبوب بحث خواهد راند. نی ! بلكه اكثر از آثارادبیه جدیده تشكیل یافته است."

این اثر دارای سی وهشت مقاله و نوشته جداگانه در زمینه بحث های ادبی و سیاسی می باشد.

این كتاب كه دارای(270) صفحه می باشد، در اندازه سیزده سانتی متر، به چاپ رسیده است.

سال نشر :(1913/1332/1292).

                                                    ۸ -    روضۀ حكم

ویژه گی ها :

کتابخانۀ

مطبع عنایت

عدد (5)

روضۀ حکم

مولفش

محمود طرزی

در دارالسلطنۀ کابل در مطبعۀ عنایت بزیور طبع آراسته گردیده است

سنه 1331

«عنایت الله»، معین السلطنه، هنگام چاپ این اثر، درمورد چنین نوشته است، " دومین كتاب «دبستان معارف» است كه عزیزی بنیان محمود طرزی آن را در سنه (1891/1308/1270) ، در دمشق یا شام جمع و تالیف نمود."

این اثر، نیز مانند بخش اول، مقاله های گونه گونه كه به گفته خودش "مقصد و موضع آن منحصر بر یك علم و فن، نی بلكه ازهرگونه كلام خوب وهرنوع سخنان مرغوب اخلاقی، ادبی، علمی، فنی، سیاحات، حكایات وغیره ناطق و باحث بوده که این قسم آثار را «رسالۀ موقوته» مینامند.... اینست که این کتاب آن قسم اخلاق حکیمانۀ آنرا در بر گرفته و بعنوان «روضۀ حکم»، بنظر قارئین گرام جلوه گر شده است". در بر دارد. دراین اثر، 28 مقاله درج گردیده است. این اثر،.دارای (159).ص. و اندازه 19 س.م.می باشد.

سال نوشته : (1891/1308/1270).

سال چاپ : سال (1913/1332/1292).

                                               ۹-    تلخیص حقوق  بین الدول

بگفته «محمود طرزی»، این اثـــر را از روی نوشته «حسن فهمی» در سال (1897/1315/1276)، ترجمه نمود. او بعد این اثر را  برای مــطا لعه امیر «عبدالرحمان» به وسیله داگ به «كابل» فرستاده است. این اثر، به چاپ نرسیده و نسخه خطیش نیز وجود ندارد.

سال ترجمه : (1897/1315/1276).

پایان بخش اول

کتابشناسی محمود طرزی - بخش دوم

  کتابشناسی

 

«محمود «طرزی

بخش دوم

شهر گت تینگن،جرمنی

 ۱۳عقرب ۱۳۷۸هـ.خ

 ۱۰- سفر بعد از وفات پدر 

این همان اثری است که در سال (1900/1318/1279) سروده شده است. در آن بخشی ازخاطره هایش از«استامبول»، پس ازمرگ پدر، وجود داشته است. این اثر دارای پنجصد بیت بوده است.

او سه نسخه از این اثر را به قلم و خط خودش نوشت. بعد، دوتای آن را به وزیران داخله و معارف امپراتوری عثمانی هدیه داد. آنان اجازه نامه نشر این کتاب را نیز دادند، اما او موفق نشد تا آن را در «استامبول»، به دست نشر بسپارد.

نسخه سومش را هنگام بازگشت به کشور، برای «محبوب عالم»، محرر نشریه «پیسه» در «لاهور»، برای نشر سپرد.

بعد، چند بار تلاش نمود تا آن را به دست آورد.

آن گاهی که ازدریافتش نا امید شد، چنانچه خودش می گوید،"... دیگر نسخۀ از آن باقی نماند. ازمقدمه سیاحت نامه مذکور اینچند فرد آتی را بخاطر مانده بود ثبت دفتر یادگار نمودم." سپس چند بیت از آن را در «پراگنده»، می آورد او درپایان شعر، جای و تاریخ را چنین ذکر می کند، "در استانبول 1318".

سال سرایش : (1900/1318/1279)

                                             ۱۱ -     مطالعات صحیحه

این اثررا، داكتر «اكریستیدی» به زبان یونانی نوشته است. بعد، «بافره لی بانكوست» آن را از یونانی بـه تركی ترجمه نموده است. سپس «محمود طرزی» آن را به فارسی برگردانده است.

او، این كتاب، را به اثر تشویق «محبوب عالم» مدیر نشریه «پیسه» به فارسی گزارش نموده است. او، این اثر را در سال (1900) چند هفته پیش از فوت پدر، به فارسی بر گردانده است. بعد از بازگشت «محمود طرزی» به «كابل»، این اثر، به وسیله خوشنویسی، خطاطی شده است. نسخه خطی اش در كتابخانه «صالح پرونتا» موجود بوده است.

سال نوشته: (1900/1318/1279)

                             ۱۲ -     افغانستان (جغرافیای مختصر ممالک افغانستان)

ویژه گی ها:

کتابخانۀ

مطبع عنایت

افغانستان

اثرمنظوم

محمود طرزی

در مطبعۀ عنایت بزیور طبع آراسته گردیده است

دارالسلطنۀ کابل

سنه 1330

این اثر به نظم سروده شده است. در آغاز چنین آمده است:

                                 "در وسط آسیاست یکی خاک چون بهشت

                                  در شرق هرکه دید ورا غرب را بهشت"

این اولین اثری است که از سوی چاپخانه «عنایت»، به گفته «محمود طرزی»، "براینمونه در آغاز بنیاد مطبعۀ مبارکۀ عنایت، بحجم کوچک بقدر سه صد نسخه طبع گردید."

این اثر،با عنوان "المقدمه" چنین آغاز می گردد :

                                   "آن شهسوار حسن که نامش تمدن است،

                                      او را بخاک قطعۀ «اوروپ» توطن است"

در این کتاب از گذشته درخشان «آسیا» سخن می زند و به باور او به اثر بیباکی و بدی، رو به زوال نهاد و تخت تمدن به «غرب» نهاده شد و به این گونه "انوار شمس حسن ز مغرب طلوع کرد."

بعد در مورد «افغانستان» سخن رانده و آن را بهشت می شمارد.

این اثر دارای 34 ص.بوده و اندازه اش 13 س.م. می اشد.

این اثر را «محمود طرزی»، درسال (1905/1323/1283) سروده و درسال (1911/1330/1290) از سوی چاپخانه یاد شده، نشر شده است.

بعد، از سوی «معین السلطنه»، به صورت "هدیه گویا بر مردمان هوسکاران عرفان رایگان توزیع وتقسیم شد " او در پایان می نویسد،"نسخۀ از آن باقی نمانده."

این اثر دارای 34 ص.بوده و دارای اندازه 13 س.م. می باشد.

سال سرایش : (1905/1323/1283)

سال نشر : (1911/1330/1290)

 

                                        ۱۳ - سوانح زنده گی

این اثر، در برگیرنده چند ورق هست كه در جنوری 1908 در «كابل» به اثر خواهش یكی از دوستان تركیش نگاشته شده است. چنین گمان می رود كه او این «خود زنده گینامه» را برای نشر در «تركیه» نگاشته باشد. ترجمه فارسی این اثر را «عبدالوهاب طرزی» پسرش درسال (1976/1355)، نموده بود.

سال نوشته (1908/1326/1286)

                                             ۱۴ -     رساله اغذیه و طبخ

 این اثر را «محمود طرزی» از تركی به فارسی بر گردانده و آن را برای مطاله امیر «حبیب الله» تقدیم كرده است. نسخه خطی این اثر نزد «عبدالوهاب طرزی» پسرش بوده است.

سال ترجمه : (1910/1328/1288).

                                          ۱۵ -    سراج الااخبارافغانیه

وِیژه گی ها :

صفحه اول سال اول چنین ویژه گی ها را داراست :

س.ا.

1329

سال یکم نمبر (1)

نگران

ایشک آقاسی ملکی

حضور اعلیحضرت همایونی

علی احمد

مدیر و سر محرر

محمود طرزی

اداره خانه دارالسلطنه کابل

در ماشین خانه دارالسلطنه کابل

همه امور تحریریه به اداره خانه بنام مدیر

فرستاده شود.

در بخش چپ صفحه «قیمت سالانه» ذکر شده است

تاریخ عربی:15 شوال 1329 تاریخ شمسی 16 میزان1290

جالب است که تاریخ عیسایی در آن درج نشده است.بعد ها به س.ا. اضافه می گردد

در این اخبار از حوادث داخلیه و خارجیه و بسی مقالات مفید درج میشود

افتتاح کلام

زیر همین عنوان  او یاد آور می شود ، "«اخبارها» درین عصر حاضر بمثابه زبان ملکها و ملتها قایم گردیده است. در وقت حاضر بجز اقوام وحشیه و بدویه هیچ یک دولت قوی از هیئتهای اجتماعیۀ موجودنیست که مالک اخبار نباشد."

زیر عنوان حوادث داخلیه از ماه رمضان سخن به میان می آورد. در مورد حوداث خارجیه از آتش سوزی بزرگ در «استامبول» خبر می دهد.

بعد زیر عنوان های ادبیات، ناول، و اشتهار برای نشر اعلان ها نوشته هایی درج شده است .

در پایان وآخرین ستون واژه گان زیر آمده اند :

مدیر و سر محرر س.ا

در برابر این کلمه ها امضایش گذاشته شده است.

در بخش آخر می خوانیم :

"مطبعه دارالسلطنه کابل بسعی و اهتمام الحاج عبدالخالق بقلم میرزا محمد جعفر قندهاری."

درشماره چارم بعد از نام عبدالخالق واژه گان "پسر طرزی" اضافه شده است.

این نشریه، هردوهفته یكبار، نشر می شده است.

سال اول نشراتی، تا شماره بیست و چارم، یعنی21 سنبله  1291هـ.ش.برابربه 13سپتمبر1912ع. را در بر می گیرد.

درنشر و چاپ این دوهفته نامه، از شماره های مسلسل و یا پی در پی، استفاده نشده است. هرسال، شماره های خود را دارا می باشد.

سال هشتم كه سال آخر می باشد، تا شماره  ششم كه آخرین شماره به حـساب می آید و تاریخ 15 ربیع الاول 1337هـ.ق برابر با 27 قوس 1297هـ.خ.برابر به 19 دسمبر 1918ع.را در بر دارد، به دست نشر سپرده شده است.

پس از این، «محمود طرزی» به اثر فشار از نشر نشریه خود داری می كند.

 تا جایی كه به نظر می رسد، در این نشریه، بیش از پنجصد نوشته  «محمود طرزی» به دست نشر سپرده شده اند.

آخرین شماره: 19 دسمبر 1918ع.

                                              ۱۶-     علم و اسلامیت

ویژه گی ها :

هدیۀ س.ا.

کتاب اول

علم و اسلامیت

اثر

محمود طرزی

1330

دردیباچه این اثر چنین خاطر نشان می گردد، "مردم نصارا" در مورد گسترش دین جمعیت های بزرگی را سامان داده اند که بزرگترین این جمعیت ها «ژوزه ویت» ها می باشند.

«محمود طرزی »، زیر عنوان علم و اسلامیت یاد آور می شود،"بزرگترین عبادات و شرفدار ترین طاعاتیکه بر مسلمانان فرض و واجب گردیده همانا سعی و کوشش کردن در راه تحصیل علم است." او در این راه از حدیث های گونه گونه ذکر می نماید.

بعد هم از علم اشیا سخن می زند و یاد آور می شود که خدا پس از خلقت آدم "نامهای هرچیز های کائنات را به او آموخت."

به این گونه حلقت با علم اشیا آغاز گردید. این علم شامل همه علوم مانند، "حکمیه، طبعیه، ریاضیه و کیمیویه و غیره داخل آنست."

او این اثر را پیش از نشر از نظر مولوی «عبدالروف» خان که یکی از علمای معروف بود، گزرانده است. مولوی یاد شده توضیح هایی بر آن نوشته و «محمود طرزی» زیر عنوان «ذیل»، سراپای نامه را به دست نشر سپرده است.

در پایان این اثر می خوانیم " بسعی و اهتمام الحاج عبدالخالق پسر طرزی مهتمم چهاپخانه دارالسلطنۀ کابل حلیۀ طبع در بر کرده است.

این اثر دارای 64 ص.بوده و به اندازه 16 س.م.می باشد.

سال نشر : (1912/1330/1290).

                                                      ۱۷-   آیا چه باید کرد؟

ویژه گی ها :

                                                                                                                      آیا چه باید کرد؟

هدیۀ س.ا.ا.

کتاب سوم

تالیف

مدیر و سر محرر س.ا.ا.

محمود طرزی

درمطبعۀ دارالسلطنۀ کابل بسعی و اهتمام مهتم مطبعه الحاج عبدالخالق پسر طرزی مرحوم بزیور طبع آراسته گردید

سنه

1330

«المقدمه» با حمد و ثنای خدا شروع و با درود بر محمد ادامه یافته آل واصحاب، ایمه و مجتهدین وعلما و مشایخ را ستایش نموده و با «تعظیم ملت»، پایان می یابد.

او بر این باور است که هرگاه خدا بخواهد، "یک ملکی را آباد بسازد و یکملتی را بخیر ها و سعادتها رهنمایی کند...سبب الاسبابی را بکار انداخته بسی سببها برای آن فراهم می آورد."

او یکی از این سبب هارا "بادشاه خوب" می داند و آن را "علی الخصوص ملک و ملت اسلام.زیرا مسلمانی وجود بادشاه را لازم میدارد، و به اطاعت آن خود را مکلف و مامور می شناسد. حکومتهای جمهوری در اسلام هیچ دیده و شنیده نشده است. اگر چه شورا و جمهور انعقاد شده باشد ولی برای انتخاب خلیفه و امیر شده است نه برای تاسیس حکومت جمهوری ..."

سبب دیگر را "شوق و ذوق عمومی جوانان وطن بسوی خواندن و نوشتن و تحصیل هنر وری" می داند.

او این اثر را برای "هیئت اجتماعیه اسلامیه" مفید می داند.

به باور خودش این یک اثر عبارت از یک استقهام و استسفاریست که بنابر یک حس اندیشه و سودا و یک خوف و بیم دهشت نما از فکر فاتر و عقل قاصر خود می پرسم" و بعد از "زبان همان فکر وعقل بترجمانی کوشش می ورزم."

او به گونه گونی فکر تاکید می ورزد و می گوید، "چون افکار بقدر الوان مختلف ومتفاوت میباشند.از آن سبب هر کس که یک فکر وتصوری کند بر عین حقییقت بودن آن فکر حکم کرده نمیشود."

در فصل اول زیر عنوان "چه بودیم چه شدیم؟ بر این امر تاکید می ورزد که پیش از "طلوع آفتاب عالمتاب دین مبین محمدی هرچه بودیم بودیم !" مورد گفتگو نیست. اما، "هنوز یک عصر نگذشته بود که ما یک دولت پــُر قوت " شدیم.

سپس از شکوه این دور سخن می راند و بعد "هزار افسوس" می خورد که "این حال بسیار دوام ننمود : بلای تفرقه و اختلاف در امت بکمال دهشت ظهور نمود."

بعد از فرقه های مذهبی گونه گونه و به میان آمدن "طوایف الملوکی عمومی" سخن زده و بر این امر تاکید می ورزد که این کار درحالی جریان داشت که اروپا به سوی تمدن نو گام برمی داشت. نکته مهم گسترش دانش عملی در این سرزمین و ایجاد صنایع و اختراع ها می باشد. در حالی که در مملکت های اسلامی "تنها به تطبیقات نظری و آن نظریات به تطبیقات معنوی و روحانی صرف و استعمال شد."

او یاد آورمی شود، "در فرنگستان ...همۀ علوم و فنون را بعملیات انداخت هزار ها گونه ترقی برای آن دادند و بسی فواید و منافع از آن برویکار انداختند."

او در برابر پرسش چه باید کرد؟ بر نکته هایی چون : درک همه جانبه قرآن، اتحاد، استفاده از علوم و صنایع و بر قدرت "عسکری"، تاکید می ورزد.

درپایان از دیگر قلم به دستان، "صاحبان افکار عالیه و دانشمندان" می خواهد تا در این بحث وارد شده و نظریه های خویش را ارایه بدارند.

این اثر دارای 160 ص. و اندازه : 16 س.م.می باشد.

تاریخ نشر: سنه (1912/1330/1291)

                                         ۱۸ -     سیاحت بر دورادور کره زمین به هشتاد روز

«محمود طرزی» این رمان علمی ــ خیالی، «ژول ورن»، نویسنده معروف فرانسه یی را كه «احمد احسان» آن ها را از فرانسه یی به تركی بر گردانده است، به پارسی ترجمه نموده است. این اثر، دارای(276) ص.می باشد.

این كتاب بر کاغذ رنگی به چاپ رسیده است.

سال نشر : (1912/1331/1291).

                                                         ۱۹-     سیاحت در جو هوا

ویژه گی ها :

کتابخانۀ

مطبعۀ عنایت

عدد (4)

سیاحت در جو هوا

مولفش بزبان فرانسوی

«ژول ورن»

مترجمش بزبان ترکی

«احمد احسان»

مترجمش بزبان فارسی

محمود طرزی

در دارالسلطنۀ کابل در مطبعۀ عنایت بزیور طبع آراسته گردید

سنه 1331

«عنایت الله»، معین السلطنه، در زیر عنوان، "یکدو سخن در باب طبع کتاب" چنین می نویسد، "مردمان ملک ما چون هنوز بخواندن آثار ادبیه وقتۀ طرز نو عادت نگرفته اند و چشمها و ذهنهای شان با همان اثر های طرز قدیم آموخته گی دارد از آنسبب یکدو کتابی که تا بحال در مطبعۀ عنایت چاپ شده و شیوۀ تحریر و تالیف آن بیک اصول نو و اسلوب این عصر و زمان ترقی پرتو میباشد برخلاف امیدواریئی که داشتیم مظهر رغبت عمومی نگردیده کتاب های افسانۀ که در مملکت ما خوانده می شود مانند ورقه و گلشاه، چارپری، چاردرویش و امثال آن بدرجۀ لایعنی ومضر اخلاق است که حد و نهایت ندارد."

در این بخش در مورد داستان ها و ناول های علمی ــ فنی روشنی انداخته می شود.

آن گونه که روشن است این اثر اندیشه ها و ایده هایی را برای پرواز به آسمان به وسیله طیاره و یا هواپیما، بیان می دارد.

این اثر دارای(219) صفحه.بوده و به اندازه(19) س.م. می باشد.. در چاپخانه «عنایت» در «کابل» به دست نشر سپرده شده است.

سال نشر : (1912/1331/1291).

 پایان بخش دوم