افغان موج   

در سوگ سعادتملوک تابش و همنسلانش....

در سوگ این برگ......

پاییزان

در سوگ بی پناهی درختها

و سرگردانی بی نقطۀ جویباران

وقتی برگها ی رانده شده از خلوت گرم خود

به دور خویش

می پیچند 

به یاد کدامین لحظه می افتی؟

آه!

ای تندیسهای نسل سونامی آوارگی

سنگ پیل اوگن کدامین صیاد کور

بالهای نورستۀ ظریف خانگیان را

نشانه گرفت؟

و تو.....

که چشمان تشنه ات

آخرین نیزۀ آفتاب را

به مبارزه می طلبید

و

پلکهای شب زنده دارت

تولد یلدایی ترین افق را

در بستر رمان آرمانهای ملکوتی

می سرود

و تو.....

ای شط پرشتاب نجابت

که نجوای پویش زلالت

غرور هریرود را

تا انتهای آمو

به مدد بر می خاست.

و سبزی؛ داستانی بود

پلوش دستان پر طراوتت را

و تو....  

ای که سپیده بی دستخطت

یارای عبور از روزنه ای را نداشت

و شبهای مهتابی

إلاهۀ زیبایی

با انگشتان ظریفش

تن تنهایت را نوازش می کرد

اینک در سرزمین سکوت

از آن گوشۀ دنج آرام

تنهایی دستهای لرزان همنسلانت را

 در رصدخانۀ پیر سمرقند

فریاد کن

شاید او برخواند

  که کدامین گردنه

در پیچاپیچ این کوهپایه های غربت

کاروان آبستن فریاد بی آواز ما را

خواهد بلعید

 

مهرماه 1389 خورشیدی

فضل الله زرکوب