افغان موج   

عشق ومستی به خدا بازی به آتش باشد

عقل و دین در خطر شـعلۀ سرکش باشد

بـه سـرایـم ز طربخانۀ دل بیت و غـزل

بی سبب نیسـت اگـر تازه و دلکش باشد

در سـراپـردۀ دل عشـق کـسـی آتـش زد

وه که خاکستر آن خالص و بی‏غش باشد

هرسروشی که رسد ازطرف یارنکوست

ایـن به تقدیـر منی عـاشـق غمکـش باشد

در صنمخـانـۀ دل نقـش کی را می ‏بینـم

که از آن شـیخ دغـل سخت مشوش باشد

عـشـق پاکان نـبـود جـز شـرر سـرّ ازل

آن کـه بر لـوح  ابــد بـاز منـقـش باشــد

به خـورد بر هـدف واحـد ما تـیـر قـضا

گر بدین عرصه کماندار چـو آرش باشد

گر به کامم شود از بار کرم وصل نگار

نـذر شـکرانـه کـنم آنچـه مـرادش بـاشـد

«نـازپـرورد تنعـم نبرد راه بـه دوسـت»

«عـاشـقی شـیـوۀ رنـدان بلاکـش باشـد»

5/4/2014

رسول پویان

 

رسول پویان

باغ وصل

ز چشم مست تو جوی شراب می خواهم

جگـر بـر آتـش عشـقت کباب می خواهم

مـیـان تـابـۀ هجـر تــو پـاک می ســوزم

چـو ماهی از لب لعل تو آب می خواهم

بـه سـان کـودک بی خـانمـان شـدم آخـر

فقط بـه دامن مهر تـو خواب می خواهم

اگـر روا نکـنی رحـمت و کـرم بـر مـن

همیشه جور و جفا و عذاب می خواهـم

قـرار سـبز تـو جـوش بهـار آوردســت

گل و ترانه ورقص و رباب می خواهم

من و تـو غـرق شدیم در زلال اقیانوس

کجـا ز سـوز بیابـان سـراب می خواهم

خمـار چـشـم تـو نـوشـیده ام ولی دیگـر

ز باغ وصل تو عطر گلاب می خواهم

گداز آهن و صرب اسـت دامن هجران

به کلک حلقه ای از زرناب می خواهم

عـقاب سـرکـش مـستم ولی به دام زلف

اسیر بی کسـم و پیچ و تـاب می خواهم

اگـر دریچۀ عـشق و نشـاط بســته شـود

نه رنگ خامه نه فصل کتاب می خواهم

زکیف بوسـه یی نوشیده ام شراب سرخ

ز پیر میکـده عـفـو و ثـواب می خواهم

بری ز اسـترسـم گرچه ازنشـاط عشق

روان منتظـرم اضطـراب می خـواهـم

فسـانـه ام شــده مشـهور در دل تـاریخ

دوباره معجزۀ فصل وباب می خواهم

از آن دمی که شدم مست چـشم فتانت

بنای عقل وخرد را خراب می خواهم

هـزار جرقـه زدی در نهـاد مـن ظالم

بـه پیشگاه خداوند حسـاب می خواهم

چنانکه لطف به دل هـا کند دل یاران

ز حق مراد همه مستجاب می خواهم

همیشه در بـزنـم تا به روز رسـتاخیز

فـقیر خـسـتۀ وصلم جواب می خواهم

24/4/2014