افغان موج   

از حماقت تا واقعیت

اخیرا در یک تعداد سایت های انترنتی مقالۀ زیر نام« مویه کردن برمحرومیت های گذشته ، خوشباوری به استقلالیت آینده کاریست احمقانه» به دست نشر سپرده شده است. نویسنده با وقاحت باورمندان به آزادی و آیندۀ مطمین را احمق خطاب نموده  و برای ثبوت ادعا هایش مقولات و سفسطه های سر هم نموده است که نه علمی است و نه جنبۀ تطبیقی دارد.

از جمله سه موضوعی را که درین مقاله اش به بحث کشیده به عنوان مقاله اش هیچ ارتباطی ندارد. برای آنکه خواننده گان به بحث غیر علمی این آقا آشنایی حاصل کنند. من کوشش میکنم موضوعات مطروحه اش را پرگراف  وار به بحث بگذارم.

 «... اگر پیاده شدن سیستم دموکراتیک فدرالی باثر پافشاریهای قبیله سالاران در کشور تحقق نپذیرد ، پس تکلیف مردمی که سالها به زنجیر اسارت سنت های قبیلوی بند هستند چه خواهد شد ، یا برای همیشه از آرمانهای انسانی شان  چشم پوشی کنند یا به ذلت ابدی تن دهند...»

نخست باید فهمید که سنت های قبیلوی یعنی چه؟! کاش این آقا به صراحت  میگفت آیا هدف از سنت قبیلوی عبارت غصب قدرت بدست قبیلۀ خاص، تعیین سیاست های داخلی وخارجی بدست قبیلۀ خاص و... میباشد؟ از حقیقت چشم پوشی کردن کار بیخردان است. بیایید محاسبه کنیم. درین مدتی که یکی از قبایل بر اریکه قدرت دولتی تکیه زده و به گفته این آقا آرمان های انسانی عده ای چشم پوشی نموده برای قبیلۀ خودی چه کرده و چه تاجی بر سر شان زده. روح مطلب در طول مقاله همین نکته و باقی گپ ها من درآمد و سفسطه بافی است.

افغانستان به رویت تاریخ 250 سال است که زمام داران پشتون بر آن حکومت میرانند. درین مدت از نظر ایتنیکی قبایل شمال و جنوب قابل تفکیک از هم بودند. وقتی در ولایات جنوب میروی زنده گی بدوی ومطابق قرون وسطایی و عصر حجر است و تا فعلا که نخستین دهه قرن بیست یکم است وضیعت از همین قرار است. ننگرهار و کندهار در میان ولایات افغانستان دو  ولایتی بودند که به کوشش روس ها و امریکایی ها صاحب چند پروژۀ انکشافی شدند. تا اوایل دهه نود قرن بیستم در ولایاتی چون ارزگان، زابل، پکتیکا، لغمان، وردک، غزنی فراه و هلمند مردم زنده گی روستایی و کوچی داشتند و نان گندم را به زحمت نصیب میشدند. در حالیکه از نیمه اول قرن بیستم سیستم های مخابراتی، فابریکات نساجی و جینوپرس، بندهای برق و آبیاری، میدان های هوایی، فابریکات کود وبرق، شاهراه ها  در ولایات شمال و مرکزی آباد گردید و حتی خاندان شاهی حاضر نبودند به زبان پشتو صحبت کنند. مامورین دولت از تمام اقوام کشور به طور مساویانه در ادارات با روحیۀ برادری کار میکردند. تعداد مکاتب و موسسات تعلیمی تربیوی   در مقایسه به جنوب دو چند است. گذشته از همه در کدام دورۀ تاریخی طبقات حاکم به نفع طبقات محکوم از منافع خود گذشته اند. نمیدانم آرمان آقای کریمی استالفی غیر از گرفتن قدرت دولتی دیگر چه چیزی بوده میتواند؟!

شاید در تمام مقالۀ محترم استالفی همین پرگراف قابل قبول باشد که مینویسد:...بیاید باعقل سلیم علیه تحریک و تهمت قلم های خود را به کار گیریم و....

اما ایکاش طرح مسایل تفرقه افکنی غیر از شعار های قبیله سالاری، ستم ملی، سکتاریسم و شوونیسم میبود زیرا برخلاف آنچه کافۀ مردم ما میدانند افغنستان از قبایل گوناگون بوجود نیامده بود. در غیر آن چنین پند و اندرز های چه معنی را ارایه میکند.

آقای استالفی در بخشی از نصایح خود به مردم روی مسلۀ خصوصی سازی و رد سکتور خصوصی تماس گرفته و از زبان شخصی بنام دکتور شریعتی  که تیوری های وی همه بر اساس خیالپردازی های ایده آلستی وواهی است مقوله ای کهنه و فرسوده ای را ارایه میکنند.وچنان وانمود که خصوصی سازی باعث بیکاری و بر بادی طبقۀ کارگر میشود. اصلا کسی نمیداند این تزس و  این تیوری را از کدام اقتصاد دان آموخته است. طور مثال اگر فابریکه نساجی بگرامی بیکی از تجار ملی افغانستان به فروش رسید. آن تجار برای گرداندن چرخ تولید خانواده ای خود را بکار گماشته و کارگران ماهر را جواب میدهد. تاریخ پنج سالۀ جمهوریت بعد از طالبان نشان میدهد که ترقی نسبی ، باز سازی و صادرات افغانستان از برکت سکتور خصوصی بوده و سکتور های دولتی غیر از فساد اداری، کمکاری، اختلاس و برهم زدن موازنۀ تولید نظر به زمان موفقیتی بدست نیاورده اند. آقای استالفی میفرماید:«... فروش ملکیت های عامه ،  مردم را بطرف خارجی ستیزی سوق می کند ، بحران امنیت بوجود می آید ، در صورت نبود امنیت سرمایدار بخاطر حفظ جانش فرار می کند ، کارخانجات تعطیل وتراکم بیکاری به اوج خود می رسد و جامعه بطرف هرج ومرج کشانیده میشود...»

این درست بر عکس گفتۀ ایشان است زیرا هرگاهی که برای تولیدات محلی تجار ملی دست بکار شدند.  به دنبال آن تجارکمپرادورها با وارد کردن امتعۀ ارزان از خارج تجار ملی را به شکست مواجه ساخته اند. پر واضح و مسلم است که  اگر امنیت نباشد نه سکتور خصوصی، نه دولتی ونه هم سکتور های خارجی قادر به فعالیت اند و هرج ومرج صرف در بی امنیتی است.

آقای استالفی در بارۀ فدرالیسم هم قلم فرسایی کرده اند: به عقیده ایشان یگانه راه جلوگیری از فقر، محرومیت و زنده گی انسانی آوردن فدرالیسم است. ایکاش ایشان از فدرالیسم تعریفی میدادند: یگانه مفهومی که ایشان از فدرالیسم داده اند ازبین بردن تگسالاری؟( این واژه از قاموس خود شان است) و آوردن مردم سالاری است. بعدا ایشان با یاد کرد بعضی از مسایل قومی و قبیلوی فدرالیسم را جنبه ای ضد فایشستی، آزادی و انکشاف داده اند.

بهتر خواهد بود خیلی دور نرویم و تنها به یکی از همسایه ای ما که سیستم فدرالیزم را پنجاه سال است تجربه میکند نگاه کنیم. از بدو پیدایش پاکستان حکومت شکل فدرالی و سوبه ای دارد و در نتیجه ایالت پنجاب در طول همین مدت صاحب تمام قدرت دولتی و حکومتی بوده و بخش عمدۀ اقتصاد ملی پاکستان صرف انکشاف سوبه پنجاب شده است و ایالاتی چون سوبه سرحد و بلوچستان بحالت بدوی و در منتهی فقر به زنده گی خود ادامه میدهند. فدرالیسم یک تیوری کاملا پاکستانی است که در دوران جهاد پاکستانی ها به خورد جهادگران ما داده اند. در مملکتی که اقتصاد ورشکسته، نا امنی، تفنگسالاری وتحت اشغال نیرو های بیگانه باشد داعیۀ فدرالیسم یک جفنگی بیش نیست. بر خلاف ادعای آقای استالفی در فدرالیسم گاهی بوی تجزیه نخواهد آمد ولی سه رکن عمده ای که ایشان یاد آوری کرده اند یعنی ارتش، سیاست خارجی و اقتصاد شرط عمده است که متأسفانه در حال حاضر ما فاقد آنیم. اقتصاد متکی داریم، سیاست خارجی مارا امریکا و انگلیس تعیین میکند و ارتش ما قدرت آوردن امنیت در شهرکابل را ندارد.

حساب هندوستان جدا از تیوری آقای کریمی است. هندوستان را امپراطوری انگلیس اضافه از دو قرن زیر سلطلۀ مستقیم اش داشت. شبه جزیرۀ هند از راه های بحری متنابهی استفاده میکند. در هند ملیت های گوناگون وجود ندارد و هندوستان زیر تاثیر اندیشه های ابر مرد تاریخ مهاتا گاندی و پس از آن جواهر لعل نهرو و لال بهادر شاستری اداره شد.  درهند گاهی حکومت بیمسلک های چون تره کی  کارمل ربانی و کرزی را تجربه نکرده است. اگر ارتجاع ترقی ستیز به رهبری انگلیس شاه امان الله را اجازۀ فعالیت میداد. حالا افغنستان با جاپان وچین همقطار بود.

آقای استالفی بلاخره احساسات خود را پنهان کرده نتوانسته و مینویسد:«...   در اخیر قابل یاد آوری می دانم که ، باید  تفاوت ها ، حساسیت ها ، قومیت ها ، خصوصیات منطقوی ، زبانها ، فرهنگ ها را در ایجاد حکومت فدرالی با دید فراخ علمی ومنطقی در نظر بگیریم ، تا  فاجعه های هولناکتری ، نظیر حادثهء جوزجان از طرف جمعه خانهای دیگری بوقوع نپیوندد ،  خدای نا خواسته اگر این کینه ها فاجعه عظیمی بار آورد ، نتیجه بسود هیچ کس نخواهد...»

بلی  تیوری آقای استالفی از تفاوت ها، حساسیت ها، قومیت ها، زبانها و فرهنگ ها ریشه گرفته . روی همین ملحوظ واقعۀ جوزجان را تمسک برای آوردن فدرالسم میدانند نه مسلۀ منافع همگانی. هیچکس واقعۀ جوزجان را تایید نمیکند و فکر نمیکنم اقوام پشتون به پشتیبانی از جمعه خان همدرد که دست اش طی ده های اخیر به خون صد ها پشتون، تاجک، هزاره و پشتون آلوده است؛ پشتیبانی کرده باشند و جزء عده ای ارکان دولتی که درحاضر هم زیر بیرق نوار سرخ امریکا سیاست و قانون تعیین میکنند. مگر در تعیین جمعه خان همدرد به سمت استاندار جوزجان شخص رییس جمهور و معاونین آن دخیل نبوده است؟ اگر آقای استالفی فکر میکنند آنگاه که دوستم حاکم سمت شمال، ربانی حاکم سمت شمال شرق، ملاعمر حاکم جنوب و اسماعیل خان حاکم سمتشمال غرب شد. تفاوت ها از میان بر داشته میشود و مردم حاکم سرنوشت خود میشوند و دنیا گل گلزار میشود. بهتر است به یک دهه قبل رجوع نموده قناعت خود را حاصل کنند. تجربۀ شمال و شمال شرق نشان داد که فراست زیر تأثیر قدرت چشم روشنفکر دینی و حتی رادیکال را کور میکند.

تیوری جدیدی را که آقای استالفی پیشکش میکنند خیلی خنده آور است: ایشان میگویند طالب کشی چه فایده طاحب اش را بزن... بعد از آن برای شناسایی خط نامنهاد دیورند فتوی داده و نظر میدهند کالا و امتعۀ پاکستانی را دولت کلنا تحریم نماید... که نامخدا به این تحلیل و این پیشنهاد ایشان..

نخست : مرز دیورند بطور فیزیکی وجود ندارد. این بدان معنی است که از بدو پیدایش این مرز رفت و آمد قبایل بدون گذرنامه و روادید جریان دارد، در دو جهت مرز پول رایج هر دو مملکت چلند دارد، ساکنین دو سوی مرزبه تجارت بدون تعرفه ومحصول ادامه میدهند. در طول اضافه از صد سال کسی قادر به کنترول این مرز نبوده و این مرز دیوار چین نیست که باید حصار آنرا مستحکمتر و یا فرو بزیزیم. مرز دیورند محصول یک توطعۀ امپریالستی  در اواخر قرن هژده بود که هدفی جزء حفظ تشنج و ناامنی نداشت و چنانکه تا حال این مسلۀ در دستور کار امپریالیزم بوده و از آن بهره برداری میکنند. دولت پاکستان احتیاجی به رسمیت شناختن مرز دیورند از جانب افغانستان ندارد. اگر این مرز را به رسمیت بشناسیم و اگر نشناسیم در مسایل امنیتی افغانستان به پیشرفت چشمگیری نایل نخواهیم شد. علاوه از آن آنطرف مرز جانب پاکستان از نظر وضیعت اقتصادی و فرهنگی نسبت به اینطرف مرز و ضیعت کاملا متفاوتی دارند.

ثانیا در مملکتی که تمام مواد خام واستهلاکی آن متکی به خارج باشد تحریم امتعۀ بیگانه به مثابه خودکشی نیست ؟ در حال حاضر بر علاوه مواد ارتزاقی چون گندم، روغن، تیل خاک، پارچه باب حتی ابتدایی ترین ضروریات مردم ما از پاکستان وارد افغانستان میشود. دراینطرف و آنطرف مرز زنده گی بمثابه یک امر معمول و نه اجبار جریان دارد. اگر افغانستان از نظر تولید مواد خام نیمه خود کفا هم میبود میتوانستیم تحریم تجارتی را دامن بزنیم. برعلاوه تقریبا نیمی از تجار محلی ما از طریق همین تجارت به حیات خویش ادامه میدهند. بنا برآن تحریم امتعۀ پاکستانی و ایرانی در شرایط فعلی از امکان بدور بوده وهرگونه تبلیغ درینمورد غلط و دور از حقیقت است.

آقای کریمی استالفی : اینها مویه نیست. اینها حقیقت است. اگر میخواهید به حقیقت برسید قبول کنید که قضایا را نمتوان با تیوری های من درآمد و بافتن چند جملۀ کلیشه ای و سلیقه ای وارونه جلوه داد. راه بیرون رفت مردم را بهتر است با تبلیغ برادری، اتحاد ملی، اقتدار ملی و عدالت اجتماعی ، کوتاه کردن دست های مغرض و جنایتکار از سرنوشت مردم ما به بحث نشست.
 

نعمت الله ترکانی