شــوق شــراب و الـفـت میـنا گرفته ام
از چشم شوخ و صورت زیبا گرفته ام
بـنـشسـتـه ام بـه کـشـتـی امــواج آرزو
گـوهــر بـه کـف دامــن دریـا گرفته ام
محـصـور واژگان کـتـاب کـسـی نـیــم
از ذات عـشق هـستی و معنا گرفته ام
زنجیروهم خشک تعصب دگرشکست
تـا بـیـکـران وسـعـت و پهـنا گرفته ام
هرجا که پرده يی به رخ آمد دریده ام
از مهـــر دل ديــــدۀ بـیـنـــا گـرفته ام
نرمی و لطف رسـم مـدارا بـود به دل
دوری ز خشـم صخرۀ خـارا گرفته ام
تنهايی ام بـه کـس نرسـاند ضرر ولی
پنهـان شـدم که حالـت پـیـدا گـرفته ام
از شـیخ شهـر و حاکم ظالـم بریـده ام
از مـــردم سـتـمـزده فـتــوا گـرفـته ام
گر فاسدان به دالر وچوکی رسیده اند
در جمع عاشـقان سـری بالا گرفته ام
کرگس نیم که لاشۀ بدبو بود خوراک
اوج فـضـا و مشـرب عـنـقـا گرفته ام
ازخشم وخون وخنجرگرگان رمیده ام
صلح وصفای آهوی صحرا گرفته ام
چون نیستم موافق افراط وظلم وجور
در قلب پاک خلق خـدا جـا گرفته ام
رسول پویان
21/2/2017