افغان موج   

حزب ما:

به باور کامل در بی‌هوده‌گی همه شعار های عوام‌فریب پنج دهه‌ی اخیرِ خدمت به مردم.

با درک از اندیشه‌ی نضج‌یافته و در حال نهادینه شدنِ حس عدالت‌خواهی، برابری انگاری، و برتری نه انگاری بردگران و برتری نه پذیری دگران، که نسل جوان و میانه‌ی کشور دارد.

با آگاهی از رشد خردگرایی های سازنده‌ی خودشناسی، جنبیده‌گی های سیاسی،‌ شناسه‌های هویتی و آزادی‌خواهی ‌مردم.

به فهمِ درست از تکانه‌های دریافتی و احساسی ملت عزیز افغانستان، مبارزه بر ضد سیطره‌ی روز افزون کشور های مداخله‌گر و ‌گروه های تروریستی در افغانستان.

با برداشت محاسبه شده از دست‌یابی هوش و‌ شعور بلند جمعی در کشور ‌‌و مردم کشور به ویژه نسل جوان و داشتن اراده‌ی مبارزه‌ی تعیین کننده‌ی و شجاعانه‌ی شان در رهایی وطن از چنگالِ اشغال‌گران.

با آگاهی از علاقه‌ی فراوان نسل جوان و میانه‌ی افغانستان برای دَورِهم‌‌آیی زیرِ چترِ یک رنگِ راستی گفتاری و ‌راستی کرداری و‌ واقعی.

با توجه به درک و آگاهی تجربی سال های جدایی و دوری از وطن، برای رونمایی یک تغییر کلی و بنیادی زیرساخت های علمی و مدنی و سیاسی در کشور، پسا آزادی دوبار.

با درک از نیاز جدی احیا و باز آفرینی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، شاخه‌ی پرچم،‌ برای راه اندازی برنامه‌های کوتاه و دراز مدت رد‌گیری قانونی مجازات، بازی کننده‌ها با سرنوشت صدها هزار عضوِ حزب.

-با درک از عطش مردم و جوانان، برای مقابله با همه نا به سامانی های تحمیل شده، زورگویی‌های گروهی، تنظیمی، سیاسی، قومی، قبیله‌یی، بی عدالتی‌ها، یک سُویه رفتن‌ها و یک جاده دیدن ها خودنگری و دگر نه نگری.

-برای تأمین بنیادی و نامیرای ایجاد فرهنگ بی‌گسست سیاست از میان بردن انحصار یک‌قوم بالای قدرت و ثروت.

-برای شکل‌‌گیری برنامه‌ی تقسیم بدون تبعیض و موازی ‌و عادلانه‌ی و مساوی ثروت ‌و قدرت میان همه‌ی مردم افغانستان.

-سرانجام، برای رسیدن برای ساختار واقعی یک جامعه‌ی بدون تبعیض، بی غش، بی‌برتری خواهی که آرزوی سه صدساله‌ی بی تحقق مردم افغانستان است. اعلام موجودیت می‌کند.

 

نه می‌خواهم با گفتار های دروغین و طولانی، انقلابی نمایی کنم.

تاریخ زنده‌ی سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان را به گونه‌ی حقیقی، نه همه‌ی ملت و نه همه اعضای حزب در رده های پایانی می‌دانند. آن‌چه می‌دانند، یک‌‌ پی‌کار نفس‌گیر برای رهایی از سلطه‌گرایی بود. برخلاف دید و تصور دگران و یا توجیه کننده گان، مبارزات دشوار‌گذر درون حزبی، ناشی از بی‌ماری های خود‌خواهانه و گرایش های منتهی به غرض‌ورزی های غرض آلود خودنگری و ها و منم و تلوار ها بودنْ، حزب واحد را به دو شاخه‌ی خلق و پرچم از هم گسل داد. آن گسست، دردی را درمان‌ نه کرد. تنها نتیجه‌ی ماحصل از آن گسست، انقسام جنجال آفرینی ها به دو بخش بود. که شیادان شب‌رو، فرا راه دو رهبر ( شادروان ها ببرک کارمل و نورمحمد تره‌کی )، قراردادند. یعنی از یک سر و تن، دو تا به جود آوردند تا بتوانند در شقه‌سازی وجودی رهبران، طی طریق مساوی کنند و کردند. این تفسیرها به معنای آن نیستند که رهبران را مبرا از تقصیر انگارند. یکی از ضعف های بسیار بزرگ‌ رهبری، باور بیش از حدِ رهبر، نرمشِ فراتر از برداشت برخی ها نسبت هم‌راهان است. موردی که هر دو رهبر داشتند. من این‌جا به سیر و سلوک شاخه‌ی <خلقی> شادروان نورمحمد تره‌‌کی کاری نه دارم. مگر این که ضرورت افتد. مطالعات من پسا کسب عضویت در حزب این استنباط را به من دادند که رهبری عالمانه‌ی شادروان رفیق کارمل در دوران مبارزات سیاسی حق‌طلبانه و عدالت‌خواهانه دل‌سوزانه برای وطن و مردم و طیف های مختلف و اقشار مختلف و در مجموع برای وطن و مردم برازنده و سازنده و فداکارانه بوده است. ولی رفع نه کردن مشکلات و معضلات آنی بنا بر هر دلیلی که بوده، غیر قابل توجیه اند. اگر به خُرد و ریزهای شکسته‌ سری‌های برخی حزبی‌نما ها در همان اسرع وقت ترتیب اثر انقلابی و منطقی داده ‌می‌شد، ام‌روز اتهام‌نامه‌ هایی زیر پوشش دروغین این یا آن نام برضد رهبر به میان نه می‌آمدند. نگاهِ انتقادی من آن نی‌ست که رهبر همه را به تیر خلاص می‌بستند و بدنامی کمایی می‌کردند. مجازات حزبی را برای خاطیان وفقِ حکم اساس‌نامه، شدید و شدید و شدید عملی می‌کردند. من یقین دارم و احتمالاً همه اعضای حزب شاخه‌ی پرچم باور دارند که عبور از آن گذرگاه‌های دل‌گیر و پر آشوبِ خود‌خواهی‌ها و مسیر دادنِ حزب به خط غیر انحرافی از ویژه‌گی رهبر بودند. بر خلاف جناح خلق، رهبر شاخه‌ی پرچم، تا زمان کودتای ۱۸، حفیظ‌الله امینیْ نه داشتند که همه‌کاره‌ی حزب باشد و سرانجام هم رهبرش ( تره‌کی صاحب ) را از بین ببرد. این تمایز، نه خوش‌بینی است و نه تصادف انگاشتن. درست، فرآیند هوشیاری و خردورزی رهبر (ببرک‌ کارمل) بود که از همه دسایس پیدا و پنهان جان سالم به در بردند و رهبری سالم کردند و کشتی‌ افسار گسیخته‌ی جامعه را در دوران زعامت خودش و برای اولین بار در مسیر ایستایی به عدالت و برابری و حرکت به سوی ترقی و تعالی به ساحل مراد رساندند. حالا که رهبر نی‌ست ‌‌بیش‌ترین خادمان و‌ خاینانِ حزب هم چهره در نقاب خوابِ مرگ بسته اند و تمام اوضاع و احوال کشوری و جهانی در همه‌ی بخش های زنده‌گی تغییر یافته، سطح آگاهی های سیاسی و بینش های خود‌آگاهی‌دهی نزد عامه‌ی مردم افغانستان و به خصوص نسل جوانان و میانه‌ی کشور در ضریب‌های بلند هوشی و تفکیکی و تشخیصی منفعت ها و مصلحت ها بالنده و بارور شده اند، درست زمانی‌ست برای آغاز مبارزه‌ی منسجم‌، متعهد، استوار، بدون تز‌ل‌زل، عدالت محور، مساوات محور، برابری محور، مسئوليت پذیری محور، پاسخ‌گویی محور، دیده‌بانی محور، خودبرتر نه دانی محور، دگری را مانند خود دیدن محور، نه دگری را نوکر خود دیدن محور. این‌کار میسر نی‌ست مگر به باز آفرینی روح تازه در کالبد خسته و از نفس افتاده‌ی حزب. سی سال و اندی فرصت بسیار بود برای یک سنجشِ‌ خردمندانه‌ی باز آفرینی حزب مطابق شرایط جدید. من، نه می‌دانم آنانی که خودِ شان را جامع‌الکمالات و معیرالعقولان دانش و ‌سیاست می‌تراشیدند، چرا خود شان را در گردابِ‌های انفرادی شناوری پرتاب کردند؟ آنان، آن مقوله‌ی مشهورِ تحلیل مشخص از اوضاع مشخص را چه‌گونه درک کرده بودند؟ هر کدام، چهار تایی را جمع کرد و جمعی را منزوی. حزب را از بین بردند. گویی گلب‌‌الدین های بی‌شماری بر جان حزب افتادند و تا استخوان دریدندش.‌ من به این عمل، هیچ توجیهی غیر از این نه یافتم. گلب‌الدین های حزب ما، بسیار بی رحم‌تر از گلب‌الدین اصلی بودند. این که بگویم، اینان همه ملامت اند، دروغ گفته ام. این که بگویم اینان در حیات رهبر، پسا مرگِ رهبر، در حیاتِ مادر اناهیتا، در حیات رفیق بریالی، پاس رهبر را نه در مقاله‌های سرخ و سوزان و یا سیاه‌ِ تابان، نه در نوستالژی های ساخته‌گی،‌ بل در عمل‌گرایی‌های بی مصرف و بی‌هزینه نگه می‌داشتند و ثابت می‌کردند که واقعا‌ً ره‌روان مکتب آدمیتِ ببرک کارمل. در بخش سیاست و مناعت، باید همه، تا دوران حیات رهبر، بدون هراس از موقعیت های خودِ شان احیای حزب یا ادامه‌ی کار حزب را تحت رهبری حتا نمادین رهبر عملی می‌کردند. یا محور اساسی مادر اناهیتا را می‌ساختند و بدون شک، چنین کاری می‌توانست پایانه‌ی پایایی برای تجدید تعهد با رهبر  به شمار آید. هیچ بهانه‌یی را نه می‌توانند عنوان کنند که برای صفوف  چاکلیت کاکاو بخرند. من، در سلسله‌ی روایات زنده‌گی ام نوشته ام که حتا دشمنان ببرک کارمل مرد‌تر از بسیار شاگردان و هم‌رزمان نامردِ شان بودند. دلیل آن بود که در شروع دهه‌ی هفتاد شادروان مسعود، قهرمان ملی، از جایی راجع به شهادت پسا سقوط احتمالی هواپیمای حامل ببرک کارمل فقید و مارشال دوستم، آن‌زمان جنرال چهار ستاره و فرمانده عمومی شمال   اطلاع یافته بودند. نگرانی شان چنان شدید بود که از طریق مرحوم دکتر عبدالرحمان، برای من هدایت دادند تا هم روزه به بلخ و جوزجان سفر کنم و گزارشی را از راستی آزمایی بیاورم. در نتیجه آقای دوستم را ملاقات حضوری کرده و جریان را توضيح دادم که آمر صاحب چنان اطلاعی دریافت کرده. ایشان گفتند که هیچ پرواز مشترکی با رهبر نه داشته اند. ولی از به دیدن شان رفته بودند. رهبر صحت کامل دارند و شایعه را در مصاحبه رد کردند. من در برگشت هم‌ گزراش را به حمایت جناب احمدشاه مسعود و دکتر صاحب عبدالرحمان در شرایطی منتشر کردم، که نام بردن از ببرک کارمل فقید خودش یک جرم بزرگ بود. چه رسد به نشر گزارش مرگ و زنده‌گی ایشان. همان‌جا با خود گفتم دشمنان رهبر، مردتر از دوست‌نماهای ایشانند. به هر رو، غرض از این مقایسه، دفع قبل از وقت دفاعیه ها و واکنش‌هایی است که احتمالآ در پی نشر این بیانیه بروز خواهند کرد

چرا و چه زمانی به اندیشه‌ی احیای حزب شدم؟

پیشا فروپاشاندن عمدی شیرزاه های سیاسی و اداری جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان در مجلسی که خاینان به رهبر زیر نام پلنوم ۱۸ گردهم آمده بودند، من مصروف فراگیری تعلیمات مسلکی ترمیم و تخنیک خودروهای ارتش در آکادمی تخنیک واقع پل‌چرخی بودم. که از سوی فرماندهی فرقه‌ی ۸، شرح اجبار ماجرا در روایات زنده‌گی من آمده است. نیازی به بازگفتار آن نی‌ست. تا آخرین ماه آموزش های ما که باری رفیق یاسین صادقی، رئیس عمومی امورسیاسی برای دیدار با دانش‌آموزان و تشریف آوردند. چند مدت کوتاهی از این دیدار گذشت. در میان‌ هم‌صنفان من همه برایم عزیز بودند هستند. از دوره‌یی که یاد کردم، رفیق امین‌الله خان و رفیق سیدرحمان بسیار نزدیک‌تر به من بودند و من به آنان. تاکنون این احترام و رفاقت ادامه دارد.‌ من جریان آماده‌‌‌گی‌ ها به خاطر کنار زدن رهبر توسط دکتر نجیب و خاینان دیگر را درست در محله‌یی‌ موسوم به زیارت ابوالفضل مقابل تعمیر حوزه‌ی دوم امنیتی از دهن رفیق امین‌الله خبر شدم که شوخی گونه به یکی از رفقای پارسی زبان ما گفتند: نوبت تان خلاص شد …داکتر صایب به جای کارمل صایب مقرر میشه. من آن گفتار را به دلیلی جدی گرفتم که امین الله خان را به نام خواهرزاده‌ی آقای جنرال صدیق ذهین می‌شناختم. برون جهیدن سخنی از زبان چنان کسی ساده نه بود. راستش آن سخن در اول به من اثری نه کرد، ولی آهسته آهسته بر روان من چیره شد. جزئیاتِ ماجرا در روایات زنده‌گی من به وفور از گوگل قابل دریافت است. من از همان لحظه نظام را مختومه دانستم و رهبر را خلع قدرت شده.

پسا کودتای خاینان علیه رهبر، مدام در اندیشه‌ی بازآفرینی حزب با روش نوین و اندیشه‌‌ی پیشین بودم. محافظه‌کاری ها، بی‌تفاوتی مادی‌گرایی، بسیاری از رفقا، نه همه و‌ نه صفوف سبب شدند تا بار آماده‌‌گی ها را در هوشم پرورش داده و نگه دارم. حالا، آن مراحل کامل شده را به آگاهی شما رفقای عزیز رسانیده و از همین لحظه اعلام موجودیت حزب دموکراتیک “مادر“ خلق افغانستان را به شما نوید می‌دهم. می‌پرسم که چرا،‌ پس از نشر اطلاعیه‌ی اعلام حضور حزب، لرزه بر اندام برخی ها افتاد؟

کاش، آنانی که حالا من را متهم به سوء استفاده از نام بزرگان و محبوبه‌ مادر می‌کنند، که در حال اغما به سر می‌برند، این همت را می‌داشتند که طی سی سال اخیر،‌ به‌ جای هزار حزب، با استفاده‌ی ابزاری از نام حزب مادر، یک حزب واحد را می‌ساختند. مگر، این احزابی که زیرنام مکتب ببرک‌کارمل فقید ایجاد شده اند، همه استفاده ‌جو اند؟ مگر محبوبه مادر،‌ انوشه یاد اناهیتا مادر، در همین سی سال افتاده در بستر های بیم و امید میان مرگ و زنده‌گی بودند؟ من، بنایی را گذاشتم، نمادین. هیچ مردی رهبرِ اول این حزب نه خواهد بود،‌ مگر یک زن. آن هم همین محبوبه مادر. پسا حیات شان هم مهربانوهای گرامی زیادی از رفقای ما اند مستحق رهبری عملی و حضوری این حزب تا رسیدن به مرحله‌ی انتخابات. مانند، شفیقه رزمنده،‌ دکترس نظیفه‌ توخی،‌ عارفه ایماق،‌ نفیسه نبی. ووو… حتا اگر آنان هم رهبری را نه پذیرند، حضورِ نمادین بودن رهبری اینان،‌ یادآورنده‌ی بی مهری های همه مردانی است نسبت به آنان که هی احزابِ مرد محور ساختند و تنها یکی از موادِ مرام شان یا بیانیه‌های آتشین شان را هم برای زنان در حزب قرار دادند. ولی عمل و اعمال شان مردانه بوده. با من در نیامیزید،‌ این مفکوره را تقویت کنید. به اطلاع آن دوستانی می رسانم که خود شان را نزدیک و سخن‌گوی خانه‌‌واده‌ی شادروان ببرک کارمل می‌دانند:

حزب دموکراتیک خلق افغانستان، مانند تنظیم های جهادی یا طالبانی مال شخصی رهبر و خانه‌واده‌ی گرامی شان نیست. اگر می‌بود،‌ حتمی کسی را جانشین شان تعیین می‌کردند. ارادت ما به محبوبه مادر استثناییْ در بزرگ‌داشتِ خدمات شان برای حزب است که عمر و‌ جوانی شان را صرف آن کردند. نه در انداز میراثی. خود شان هم اگر صحت می‌داشتند همین موضوع را تایید می‌کردند. و باقی خانه‌واده هم می‌دانند که حزب میراثی نیست. من همان کاری را کردم که آقایان ِبه ظاهر رهبر دوست، در سی سال و اندی نه کردند. اگر چنان می‌کردند، ام‌روز یک حزب واحد می‌داشتیم. شما ام‌شب و همین حالا اعلامیه‌یی را برای اعلام حضور حزب جدید می‌خوانید که هرگز انتظار آن را نه داشتید و در مخیله های تان هم نه می‌گنجید. من سال‌هاست در دفاع از رهبر قرادارم که بسیاری ها او را فروختند. مادر محبوبه کارمل رهبرِ‌ نمادین این حزب هستند. ارچند آگاهی نه دارند.

من در انتخاب نام” قابل تغییر” حزب، نوشتن اساس‌نامه‌ی حزب و طرح مرام‌نامه حتا یک کلمه هم از احزاب جدید منشعب شده از حزب مادر، سود نه جسته‌ام. از هیچ رفیقی هم دعوت نه می‌کنم که به آن بپیوندند. این حزب، آفتابی نی‌ست نو ظهور و‌ مهتابی هم نیست مقهور. محبوبه مادر، انوشه یادها، اناهیتا مادر، ببرک‌کارمل،‌ محمود بریالی و به گونه‌ی بسیار نادر و سنجیده شده‌، شادروان عزیز مجید زاده، اهرم های خاموش و‌ نمادین رهبری این حزب اند. انوشه یاد عزیز مجیدزاده معاون کمیسیون کنترل و ‌تفتیش کمیته مرکزی ح، د، خ، ا در دوره‌ی رهبری شادروان بیرک کارمل بودند، ایشان،‌ مردانه در مقابل خاینان و شرکت کننده‌گان کودتا ایستادند، تفصیل را در روایات زنده‌گی من می‌خوانید.‌ هر کاری که در باروری این اندیشه و بازسازی مکتب ببرک کارمل فقید انجام می‌شود. همان اصولی‌ستند که در سرخط کار های رهبر قرار داشتند. ولی خاینان آن را نقش بر آب کردند. رعایت، پیروی و پشتی‌بانی از مبانی و اصول دین مقدس اسلام و اتحاد مردمی، آن گونه که رهبر می‌خواستند ‌است. من رهبر این حزب نیستم، انسجام دهنده‌ی آن هستم. رهبر، پسا نشر و نظر‌دهی، نه نظرخواهی پیرامون بر نامه و اساس نامه‌ی جدید حزب در اولین اجلاس آن به اشتراک محبوبه مادر،‌ در هر جایی که باشند، انتخاب می‌شود. برای حالا، محبوبه مادر رهبر کامل و شامل آن اند. شاید این یک خبر اعجاب انگیزی برای حتا به مادر ما، محبوبه کارمل و همه باشد. چون تصمیم داشتم.‌ وقتی همه امور مربوط از دید من کامل شود، آن را برملا سازم. در این مورد جزء با خودم،‌ با هیچ کسی مشوره نه کرده ام. نظرخواهی را به دلیلی در مورد اساس‌نامه و‌ مرام‌نامه قدغن کردم، که اگر هر رفیقی از حزب خواسته باشد به عضویت آن در آید، می‌تواند بدون هیچ مانعی خودش را کاندید رهبری حزب کند. تنها شرط کاندید شدن به رهبری حزب، داشتند سابقه‌ی حزبی،‌ پیش از این اطلاعیه است.

حزب با توجه به مطالعات تاریخی، تمام حاکمیت های تک قومی انحصار گرا طی سه صد سال اخیر را شدیدا محکوم کرده، آن‌ را جنایت شمرده و مدنظر دارد، طی دراز مدت برای خساره‌گیری از این گروه خاص مبارزه‌ی جدی کند. شاید چند نسل نیاز باشد. ولی اساس آن از همین حالا گذاشته شد.

-پذیرش اعضا به حزب دموکراتیک خلق  <مادر> فقط با ارايه درخواست  هویت ملی افعانستانی صورت می‌گیرد

- هیچ گونه ممانعتی برای عضویت هیچ یک از اتباع افعانستان نیست. اگر اول خود شان را افغانستانی بدانند و بعد منسوب به یکی از اقوام‌ شریف افعانستان.

- زبان های گفتاری و تحریری حزب، فارسی دری و پشتو اند. حتی‌الوسع تمام زبان های مادری مردمان عزیز افعانستان قابل کاربرد اند. لهجه های گویشی مربوط محلات.

- سایر موارد، در اساس‌نامه و برنامه‌‌ی کاری حزب درج اند که به تاریخ ۲۹ جولای همه‌گانی می‌شوند. و در اولین کنگره تصویب.

در این اعلامیه‌ی حضور و اعلام موجودیت همه، همه مسئولیت آن را به دوش می‌گیرم. نه امتیاز آن را. نام‌گذاری حرب مادر به حزب, هیچ ربطی، به محبوبه مادر نه دارد. مراد از حزب مادر، همان حزب نگون‌بخت شاخه‌ی پرچم حزب دموکراتیک خلق افغانستان است که هر کسی اگر نه، ولی بیش‌ترین ها آن را لگد مال کردند

خطوط اساسی شناسه و وظایف حزب دموکراتیک <مادر> خلق افغانستان این ها اند

-ملیت حزب، افعانستانی است.

-مقر فعالیت حزب، تا عادی شدن اوضاع در افعانستان، کشور آلمان است.

- با توجه به تجاربی که دارم، رسیده‌گی و پی‌گیری برای دریافت علل اصلی روگردانی بسیاری ها از حزب و رهبر را در صدر وظایف قرار داده ام.

- پژوهش آسیب پذیری های حزب از سال تاسیس و پسا انشعاب، تا شش جدی ۱۳۵۸، البته با مساعدت شرایط انجام می‌شود

- از جدی ۱۳۵۸ تا شروع کودتای ۱۸ یک پژوهش کامل برای اثرگذاری های مثبت و منفی کار حزب مادر تحت رهبری شادروان ببرک‌کارمل بزرگ به گونه‌ی جداگانه صورت می‌گیرد

- بخش مهم دیگر کار حزب ما شناسایی عوامل نافرمانی ها و شکل گیری آن‌ها در میان تحول شش جدی ۱۳۵۸ و کودتای ۱۸ است.

- گشودن پرونده های دادخواهی برضد همه خاینان حزب دموکراتیک خلق افغانستان. از شش جدی ۱۳۵۸ تا روزی که کودتای ۱۸ صورت گرفت.

-حزب تصمیم نه دارد با گفتار ها ‌و تعهدات مردم ‌فریب خود را مصروف نگه دارد.

اولویت های حزب:

-بدون شناسایی عوامل و فعالان جنایت، رسیدن به عدالت اجتماعی و حزبی ناممکن  است. لذا حزب ما بنا به دلیل ارتکاب مشهود جنایات، در برابر برخی‌ها اعلام جرم کرده و عندالموقع در دادگاه‌های بین‌المللی به تعقیب عدلی و قضایی شان مبادرت می‌ورزد. نه می‌شود که حیات هزاران عضو حزب و فرزندان صدیق وطن را تباه کنند و خود شان راحت باشند. حتا مرده های شان‌. دانه درشت های آن خاینان اینان اند:

- دکتر نجیب الله.

-غلام فازوق یعقوبی.

-سیدمحمد گلاب‌ زوی.

- شهنواز تنی.

- سلطان علی کشت‌مند.

- فرید مزدک.

- نوراحمد نور

- سلیمان لایق.

- بارق شفیعی.

- نجم‌الدین کاویانی.

- جمیله پلوشه.

ظهور رزم‌جو.

- اسحاق توخی.

- جبسر.

- عمر، مشهور یه عمر خر.

-عارف صخره.

- وکیل وزیر خارجه.

- باقی رئیس پنج.

- قادر میاخیل.

- طارق رئیس سه

- تمام اعضای اصلی و علل‌البدل کمیته مرکزی و بیروی سیاسی که در کودتای ۱۸ اشتراک داشتند.‌

- تمام جنرالان و فرماندهان تا سطوح تصمیم گیری های اجرایی که امنیت روز کودتای ۱۸ را تامین کردند.  

- صمد اظهر.

- بشیر لایق.

- جنرال قادر هوایی.

- دکتر اکرم عثمان.

- فقیرمحمد ودان.

- مانوکی منگل.

- این اعلام جرم بر صفوف و سربازان و منسوبان‌ و فرمان‌برداران  پایان رتبه‌ی اداری و اجرائیه‌وی آن زمان اعمال نه می‌گردد. فهرست عمومی خاین به کمک اوراق تاریخ و ‌روایات دریافتی، به موقع نشر می‌شوند.

 

شاید این اعلام در اول برای بسیاری ها عجیب معلوم شود. ولی این را هم  بدانند که از همین حالا تاریخ سیاه شان درج تاریخ شد. ما که انشاءالله از فردا آن را دنبال می‌کنیم.

ادامه دارد...

 

محمدعثمان نجیب،

 ۲۹ جون ۲۰۲۳ - آلمان