افغان موج   

این بار به سوی آقای جنرال رفیع، هرکاره‌ی بی‌کاره در هر زمان.

ماریوف:  (‌‌‌ رفیع گفتنجیب چه شغال گندیده‌یی است )

به یاد داشته باشیم اگر نخبه های پشتون و مقامات شان مانع آرامش ملت ما بودند، ۹۵درصد نخبه نماهای غیر پشتون شامل تمام بخش های زنده‌گی، سهیم درجه اول ظلمت بر ملیت های خود به ویژه تاجیکان و کابلیان دارای قدرت بودند.‌

 

من چند شما را مهمان خواندن برخی حقایق جان‌کاه می‌کنم که نشان می‌دهند، مردمِ افغانستان با این گونه‌ افراد نا شایست مدام درگیر بوده اند. حسرت هم در این است که همه‌ی شان به نوعی اثرگذاران مستقیم تحمیل این بدبختی ‌ها برملت ما می‌باشند. هر قدر به تاریکی های پنهان تاریخ، چراغ روشنی نما بیافگنیم، به همان اندازه گند تعفن این ناکاره های هرکاره‌ی ویران‌گر رونمایی می‌شوند. و بدی های هریک شان صدها بار بدتر از یک دگر جلوه نمایی دارند. حالا تعیین در صدی آن برای مان هم مشکل است تا بدانیم رهبری خاین زیاد داشتیم یا خادم؟من که دیدم و تجربه گرفتم، هر بحثی با برخی کژ بحث های نادان پیرامونِ هر اصلی، از جمله زبان و هویت و سیاست ‌و جغرافیا عبث است. بیایید، این‌جا بخوانید و کارنامه های زشت یک نفر را ببینید و نفرت نثارِ شان کنید. البته این یکی، یک حلقه ازنجیرِ طویلِ‌ جنایات‌کارانند. حالا پرسش اینجاست که ما در پی چه کسانی روان بودیم؟ چرا خون های ما، زنده‌گی های ما و خانواده‌های ما برای اینان ارزشی نه داشت و نه دارد؟ این بی‌‌ مروتی در میان راستی ها و چپی‌های افغانستانی به وفور دیده می‌شوند.‌ وقتی خاطرات خود را به یاد می‌آوریم و یا اسناد و ‌مدارک را در می‌‌یابیم که متهمان در آن‌ها از خود رفع اتهام نه کرده اند و درخشش نور آفتاب هم، تاریکی کرانه‌های کسادِ همت آنان را روشن کرده نه می‌تواند، آن‌گا می‌گویی با بیلِ خشم،‌ بر سرهای شان بکوبیم.

از لجام گسیخته‌‌گی ذهنی و فکری برخی های شان چنان نتیجه‌گیری می‌شود که فکر می‌کنی عمری در عِزلت باشی نه دمی با او، حتا از راه دور. برخی آقایان تا حال نه دانسته اند که انسانیت و اسلامیت هم مبارزه‌ی دینی دارد و هم مبارزه‌ی سیاسی دینی. جنگ راه ناچاری و ناکامی مبارزه‌ی سیاسی که به دفاع از خود، اندیشه‌ی خود و مردمِ خود می‌کنی. ولی اگر زمان بگذرد، از هر مکتبی که استی و‌ در زمانش اتفاقی را گواه بوده‌یی، به ویژه که نام تو هم در آن بخش های گند آلود تاریخ حک شده باشد و زنده هم باشی و هوشیار و عاقل هم باشی و از خودت دفاع نه کنی، پس مجرمی. دفاع نه کردن از اتهام به این جرم نه می‌تواند توجیه کند که تو غافلی و یا تجاهل عارفانه می‌کنی. چه‌گونه ممکن است، انباری از اسناد در برابر تو قرار داشته باشد و تو در رد آن ها سخنی نه داشته باشی؟

آقای جنرال رفیع، یکی از اهرم های قدرت در اواخر دهه‌ی پنجاه تا شروع دهه‌ی هفتاد بودند که با سیاست و نظام افغانستان پیوند تصمیم‌گیرنده‌ی قدرتی داشتند. شاید اگر آقای رفیع هم مانند دگر اربابان دی‌روز قدرت خاطره می‌نوشتند، هی از خود چیزی نه می‌گفتند و‌ بار ملامت را بر دگران می‌انداختند. از این منظر که خوب شد تاریخ نه نوشتند. ولی زمانی که یک یا چند اتهام ویران‌گر مرتبط به سرنوشت یک کشور و یک ملت به شما نسبت داده می‌شود و شما از پرداختن به آن خودداری می‌کنید، نشانه‌یی موجودیت ریگ‌های بسیار بزرگ بزرگ و سنگ‌‌چل مانند در کفش‌های تان است.

ارتشبد الکساندر ماریوف سرمشاور یا مستشار ارشد شوروی در سال های ( ۱۹۸۰ - ۱۹۸۱ ) کتاب خاطرات خود را نوشته است. این که من، به حیث یک عضو عادی و ناظر بی‌صلاحیت در حد خود چقدر به محتوای این کتاب موافقم ‌و چقدر نیستم، کاری‌ست جدا. ولی در ابهام بودن سکوت به بسیار موارد از اتهامات وارده بر رهبری نظامی ( حنرال رفیع ) و حکومتی ( آقای کشت‌مند ) و دگر رده های زیر دست شان پرسش برانگیز است. کتاب مذکور که گمانم توسط دگران هم برگردان شده باشد، توسط آقای داود جنبش، برگردان پشتو و توسط آقا یا بانوی ع - صفا به زبان پارسی در برگردان و در ماه اسدِ - ۱۳۷۹از سوی انجمن نشراتی دانش مقیم بازار قصه‌خوانی پشاور چاپ و پخش شده است. نام برگردان شده‌ی آن را گذاشته اند: ( در افغانستان چه میگذشت ). همین کتاب با عین محتوا، مگر با تغییر روش نگارش در سال ۱۹۹۹عیسایی، توسط آقای عزیز آریانفر برگردان شده و شناسه‌ی کتاب، تاریخ چاپ آن را سال ۱۳۸۵هجری خورشیدی معرفی می‌کند که بنگاه انتشارات میوند آن را از چاپ بیرون کشیده است. آقای آریانفر، نام این برگردان را ( در پشت پرده های جنگ های افغانستان )،‌ گذاشته اند. من به دلیل مشابهت های کلی برگردان پارسی دری محتوایی، می‌پندارم که هر سه مترجمان گرامی همان یک کتاب را برگردان کرده اند. پرداختن به سره‌سازی‌ هر دو برگردان زمان‌گیر است. من این‌بار بخش هایی از این دو‌ برگردان در مورد آقای رفیع را دنبال کردم. با خواندن این بخش‌ها، حس نفرت من نسبت به این آقا چنان زیاد شده که چرا اینان همه‌ی ما ها را هم‌چو دست‌مال‌های دستان کثیف شان مچاله کردند و سرانجام هم به رهبر خیانت کردند. برگردان پارسی کتاب الکساندر ماریوف، داستان گفته شده‌ی ماریوف در دوران کارش به افغانستان را بازگو کرده، ضمن یادآوری از جنگ و کشتار مردم شریف هرات توسط نجیب، می‌نویسد که با هوا پیما به سوی کندهار در حرکت بودند و بیست تا سی دقیقه از پرواز باقی بوده که: ( رفیع به الفاظ صریح روسی گفت: نجیب روباه بوی‌ناک )،‌ صفحه‌ی ۲۶۲سطر ۱۹و ۲۰کتاب برگردان شده از روسی به پارسی توسط ع-صفا. من، ( عثمان نجیب، نگارنده ) این‌جا به نحوه‌ی گریز آقای الکساندر ماریوف از جنایات و مسئولیت های خود شان و نقد کلی کتابش بعد ها مفصل می‌پردازم. ولی این‌جا با یادکرد همان جمله‌ی کوتاه آقای رفیع که به زبان روسی گفته، نقش رفیع را به عنوان یک آدم بی کَله برجسته می‌سازم. آقای آریانفر در برگردان کتاب یاد شده، به برگه‌ی ۱۵۴در سطر اول تا سوم، فاصله‌ی باقی‌مانده تا فرودگاه کندهار را تنها ۲۰دقیقه نوشته و توصیف امکانات هواپیما را نقل کرده. در سطر چهارم، جمله‌ی آقای رفیع را چنین بازتاب داده

( … رفیع گفت: نجیب چه شغال گندیده‌یی است.)، در برگه‌ی ‌۲۶۳، نیمه‌ی دوم ششم سطر کتاب برگردان شده ع‌- صفا، نوشته شده:

( … من به رفیع وقت دادم که اول‌تر از من از طیاره پایان شود…). آقای آریانفر هم در برگردان این جمله‌ی ماریوف، عین جملات را با پارسی سره برگردان کرده و می‌نوشته اند: (…رفیع را گذاشتم نخست از پلکان هواپیما پایین شود… سطر ۱۱صفحه‌ی ۱۵۵- کتاب برگردان آقای آریانفر…). من با محتوای عمومی کتاب در این بحث کاری ندارم. ولی برای من این پرسش است که این آقای کنار دکتر نجیب، ( درنگاره )، رفیع نام دارد و به جنرال رفیع مشهور است. آقایی در یکی از گپ و‌ گفت هایش با مستشار شوروی، دکتر نجیب را « شغال گندیده » گفته بود. ولی بعد ها هم معاون وی شد و هم مخبرِ ارتباطات دکتر با گلب‌الدین حکمت‌یار و‌ پاکستان در براندازی رژیمی که خود دکتر رهبر و آقای رفیع معاون آن بود. البته این کار را به دستور دکتر کرده بود. پس وی که حالا سوگند سکوت یادکرده چه کسی پاسخ گوی جنایات آقای رفیع است؟ برگردان کننده آقا یا بانوی ع-صفا در برگردان پارسی کتاب ماریوف از پشتو، چیزی یاد نه کرده که نشان دهنده‌ی تلاش هر دو مترجم گرامی ( داود جنبش یا ع-صفا ) برای تماس‌گیری با آقای جنرال رفیع بوده باشد. ولی آقای آریانفر، آن دانای زیرک و ریزه‌بین فرصت را از دست نه داده و برای قوت دادن برگردان کتاب شان، تماسی با آقای جنرال رفیع می‌گیرند تا یادداشت هایی از ایشان هم داشته باشند که موفق نه می‌شوند. ایشان در برگه های (و-ز) کتاب برگردان کرده‌ی شان می‌نویسند:

(…در این رهرو خاطره تلخی دارم که به کتاب دست داشته ارتباط میگیرد. به سال ۱۹۹۶هنگامی که متن روسی کتاب به دستم افتاد در پی آن شدم که با شماری از رجالی که مایورف از آنها یاد کرده در تماس شوم تا باشد اطلاعات بیشتری دربارۀ رخدادهای سال‌های ۸۰- ۸۱دستیابم گردد. با دشواری فراوان شمارهٔ تلفن ژنرال محمد رفیع معاون دکتر نجیب و وزیر دفاع پیشین افغانستان را که در آلمان پناهنده اند، پیدا و با ایشان تماس گرفتم به این امید که سخاوتمندانه یادواره ها و برداشتهای خود را با من در واقع با خوانندگان و نسلهای آینده در میان خواهند گذاشت. مگر شوربختانه آقای رفیع حاضر نگردیدند چیزی بگویند و تنها گفتند: من چیزی برای گفتن ندارم البته بنده حق ندارم آقای ارتشبد رفیع معاون رییس جمهور و وزیر دفاع پیشین را به خاطر خودداری از بازگویی خاطرات شان آماج خدنگهای شکواییه و گلایه و نکوهش گردانم مگر ناگفته پیدا و هویداست که حق مطرح کردن این پرسش از خود را دارم که سر به گریبان فرو ببرم و بیاندیشم که:

هر گاه کسی که نزدیک به سه دهه در کوره سیاست افغانستان پخته شده و از نردبان مراتب و مدارج نظامی تا رتبه ارتشبدی بالا رفته و به کرسی وزارت دفاع و سپس معاونیت ریاست جمهوری رسیده است حرفی برای گفتن برای تاریخ و نسلهای آینده میهن در خون فتاده اش نداشته باشد پس چه کسی میتواند پیام نسلهای دیروز و امروز ما را برای آیندگان ببرد؟).

حالا پرسش این‌جاست که وقتی آقای رفیع، دکتر نجیب را روباه یا شغال گندیده خطاب کرده بودند و تشخیص شناخت شان همان بوده که با ماریوف گفته اند و لبی هم به سخن نه گشوده اند، چطور شد که معجزه‌یی رخ‌داد و آقای رفیع یک باره به دامان دکتر غلتید و در ردیف خاینان به رهبر و کشور قرار گرفت؟ آقای آریانفر در ادامه‌ی گفتار شان با نوعی نوستالژی نسبتِ نه نگاشتن خاطرات برخی‌ها، می‌نویسند:

(…به هر رو شماری دیگر از رجالی که مولف از آنها نام میبرد همه رخت از جهان بربسته اند و هنوز هم از خاطرات سیاسی شان چیزی چاپ نشده است. تمنای ما از بازماندگان آنها اینست که هر گاه ممکن باشد با در دسترس گذاشتن این خاطرات رسالت خود را در برابر تاریخ انجام دهند الکساندر مایورف پیرامون مسایل بسیاری سخن میراند و دشوار است بتوان با همه ارزیابیها و برداشتهای او سازگار بود چیزی که در این میان بیشتر برجسته است پرداز سیماهای شماری از گردانندگان کشور در آن برههٔ هنگامه و خونین است و همین گونه برخی از سیاستمداران وقت اتحاد شوروی…).‌

وقتی به عمق مطالعه‌ی کتاب می‌رسیم، می‌یابیم که تعدد اشخاص بی‌بند و‌ بار و بی عاطفه نسبت به افغانستان در همان زمانی که یک حزب و دولت متعهد و مسئول کشور را رهبری می‌‌کرد چقدر زیاد بود.‌ آقای جنرال رفیع یکی از اینان است.

با آن که الکساندر مایورف در این کتاب سعی کرده خاطرات خود را مبرا از مسئولیت جنایات خود شان در افغانستان بنگارد، ولی در معرفی چهره های عبوس و ترشیده‌ی آن زمان که ارزشی برای گروه‌بانی یک ده نفری را نه داشتند، کمک ما می‌کند.

آقای جنرال رفیع، وزیر بی‌کفایت و عاطفی:

من، باری در یک خاطره‌ه‌ام نوشتم که حتا آقای اشکریز میرزا قلم، هم در فریب‌دادن آقای رفیع کوتاهی نه کرد و در یک روز جمعه دو وزیر، اطلاعات و فرهنگ و دفاع را فریب داد تا طیاره‌ی خودش را بسازد. وزیر دفاع آن زمان همین آقای رفیع بودند. «شرح در گوگل است».

آقای آریانفر در برگردان این کتاب، موضوع مهم دیگری را که ماریوف یادکرده برگردان کرده و در سطور یازده تا ختم برگه‌ی ۱۵۶و سطور اول تا هفتم برگه‌ی ۱۵۶کتاب چنین می‌نویسند:

(…سپیده دم روز دیگر با سه چرخدار به گردیز رفتیم ستاد سپاه سوم ارتش افغانستان در گردیز مستقر بود این سپاه متشکل از ۲لشکر بود ۱۳ ۲۵و ۲۲پیاده کوهی و هنگ کماندو سپاه در استانهای پکتیا و پکتیکا مستقر بود سرلشکر غلام نبی فرمانده این سیاه بود نظر به کلیه قواعد فرمانده سپاه باید خود به پیشواز وزیر دفاع میآمد مگر رئیس ستاد سپاه در فرودگاه با سرتیپ ژول نیرچک مشاور فرمانده سیاه به پیشواز ما آمدند رییس ستاد سپاه برای آنکه از این پرسش که فرمانده سپاه کجاست؟ پیشگیری کرده باشد به من گفت که او در خانه خود است.

از رفیع پرسیدم کجا برویم؟ گفت به خانه فرمانده سپاه فرمانده سپاه در یک کاخ عادی در معیارهای افغانی که با دیوارهای بلند ۳متری احاطه شده بود زندگی میکرد وارد سالن شدیم اتاق بزرگی که قالی فرش شده بود روی فرش یک آدم نزدیک ۴۷ساله نشسته بود. او سرلشکر غلام نبی فرمانده سپاه سوم بود رفیع شتابزده کفشهای خود را کشید و با گامهای کوتاه به سوی غلام نبی .رفت غلام نبی دست خود را به سوی وزیر دفاع دراز کرد و رفیع هم دست او را بوسید. خدای من این نخستین باری بود که با چنین صحنه یی روبرو میشدم هرچه بود منهم به سوی غلام نبی رفتم. او دست خود را دراز کرد البته نمیتوانستم دست او را ببوسم. از اینرو آنرا به گرمی فشردم.‌آشکارا دیده میشد که رفیع در برابر غلام نبی توانایی بازی کردن نقش وزیر را ندارد و نمیتواند با او گفت و شنود کاری نماید. ناگزیر گردیدم ابتکار عمل را در دست بگیرم در آغاز به او از رخدادهای هرات سخن گفتم مگر او هیچ گونه علاقه یی به آنچه که شنید نشان نداد چنین بر می آمد که حواسش جای دیگر است. از وضعیت امر در سپاه پرسیدم، او با دیده درایی پاسخ داد: خدا بهتر میداند :گفتم خدا روشن است که بهتر میداند هیچ کسی در این تردید ندارد مگر ممکن است فرمانده سپاه برای بنده و وزیر درباره وضع سپاه روشنی بیاندازد؟

غلام نبی بی پرده برایم حالی کرد که این کار کار او نیست در گذشته ژول نیرچیک بارها به من گزارش داده بود که غلام نبی اصلاً درباره وضعیت امر در سپاه نمیاندیشد. شجرهٔ این آدم که فرزند یک خاندان بنام بود و سپاسنامه یی که زمانی امیر افغانستان به نیای او داده بود برای او زندگی مرفه و آرامی را تأمین کرده بود. او با پاگذاشتن به سنی که در ارتش افغانستان افسران باز نشسته میشدند به رتبه سرلشکری باز نشسته شده بود

در نیمه دوم سالهای ۷۰سدۀ گذشته هنگامی که افغانها با انگلیسیها در سرزمین خود میجنگیدند و سپاه برونمرزی بریتانیا را در هم کوبیدند نیای او در رتبه سرهنگی دسته های پیشتاز را رهبری میکرد و پیروزمندانه فرمان امیر را اجرا کرده بود و در همان عهد از او سپاسنامه و لوح تقدیر به دست آورده بود پدرش نیز افسر نظامی بود. ).

جناب ع- صفا، از سطر سوم برگه‌ی ۲۶۸تا سطر ۲۱برگه‌ی ۲۶۹برگردان پارسی کتاب، این موضوع را به شکل و روش خود شان نوشته. البته محتوا همان است. حالا شما داوری کنید، با این گونه اشخاص، نظام های ما چه‌گونه منفجر نه می‌شدند؟ وزیر دفاعی که حین اجرای وظیفه‌ی رسمی، دست مادون خود را ببوسد، مادونی که او را به پشیزی اهمیت نه داده است؟ چه‌گونه می‌توان از وی انتظار های بزرگ وطنی داشت؟ ولی حالی این‌جاست که این گونه افراد سکان‌داران مقامات اند. این دکتر نجیب خاین که خودش خاین بود و رئیس عمومی خدمات اطلاعات دولتی هم بود، چه‌گونه از رفتار ‌و گفتار جنرال رفیع در مورد خودش بی‌خبر بود؟ اکر با خبر بود، پس چه‌گونه به او باور کرده بود؟ شاید تعهد خیانت جنرال رفیع به دکتر نجیب به رهبر، که بعد ها منجر به کنار زدن رهبر شد، تقاصی بوده باشد برای جبران گفتار غیابی رفیع در مورد نجیب. چون نجیب آن همه را فراموش کرده یا نه دیده یا نشنیده یا نه شنیده و نه دیده گرفته. بعدها دیدیم که جنرال رفیع حتا مخبر دکتر نجیب و فرد رابط دکتر نجیب با گلب‌الدبن شد. جالب است که دکتر نجیب در یکی از برگه های خاطراتش، جنرال رفیع را تقریباً برائت می‌دهد. در یکی از چند برگه که چندسال پیش به من رسیدند، دکتر نجیب در مورد آقای رفیع چیزی بدی نه گفته و به خط و‌کتابت خود شان چنین می نویسند: ( … جنرال رفیع گفت: ( بخیالم از عمق مسایل خبر نبود ) باید خط نروی بگرام را از کار انداخت تا پرواز های هوایی جهت بمباران بالای کابل صورت نگیرد…)

حالا آقای رفیع پاسخ بدهند که یک وزیر دفاع، یک معاون نظامی رئیس جمهور، یک ارتشبد، یک نظامی نام‌دار چنین است و بود که شمایید و بودید، بی خبر و بی هنر و بی اثر؟ آن‌گاه که در کنار دکتر ایستادید، یاد تان بود که او را طبق گفتار ماریوف، به دلیل جنایت انجام داده اش در هرات و نزد سر مشاور ریاست جمهوری یعنی همان ماریوف، ( شغال بوی ناک یا روباه گندیده )، گفته بودید؟ بدرود.

 

   

نویسند: محمد عثمان نجیب