استقلال، یکی از بنیادی ترین مفاهیم در تاریخ معاصر افغانستان است که جنبه های حقوقی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی دارد.
مفهوم استقلال تنها محدود به به رسمیت شناسی بین المللی نیست؛ بلکه شامل اقتدار بر قلمرو، توان تصمیم گیری مستقل، خودکفایی اقتصادی، مشروعیت ملی و آزادی فرهنگی نیز می شود. استقلال ۱۹۱۹ که در پی جنگ سوم افغان– انگلیس به دست آمد، نقطهٔ عطفی بزرگ در تاریخ افغانستان به شمار می رود. با این حال، بررسی دقیقتر نشان می دهد که این استقلال هرگز به شکل کامل تحقق نیافته و از آن زمان تا امروز همواره با محدودیت ها و وابستگی های داخلی و خارجی رو به رو بوده است.
پیش از ۱۹۱۹، افغانستان استقلال داخلی داشت، اما سیاست خارجی و روابط بین المللی آن شدیداً تحت نفوذ برتانیه بود. معاهدۀ گندمک (۱۸۷۹) نمونه ای از این محدودیت هاست؛ افغانستان بعد از آن اجازهٔ سیاست خارجی مستقل نداشت و تصمیات عمده به نوعی در چارچوب خواست برتانیه تعریف می شد. با آغاز جنگ سوم افغان– انگلیس و رهبری امان الله خان، افغانستان موفق شد در معاهدۀ راولپندی (۱۹۱۹) حق سیاست خارجی مستقل خود را بازپس گیرد و روابط دیپلماتیک با کشورهائی چون شوروی، ترکیه، آلمان، فرانسه و ایتالیه برقرار کند. این موفقیت، که برخی پژوهشگران افغان بر آن تأکید دارند، نماد استقلال افغانستان در عرصۀ دیپلماتیک و حقوقی بود.
با وجود این دستاورد، استقلال کامل نبود. نفوذ برتانیه و پس از آن پاکستان، مسئلۀ خط دیورند، محدودیت های اقتصادی و وابستگی نظامی نشان داد که استقلال افغانستان بیشتر جنبهٔ «حقوقی» داشت تا «واقعی و عملی». موقعیت جیوپولیتیکی افغانستان در قلب آسیا، آن را به چهارراه رقابت قدرت ها تبدیل کرده و استقلال کشور را شکننده ساخته است؛ از بازی بزرگ قرن نوزدهم بین روسیه و برتانیه، تا جنگ سرد میان امریکا و شوروی و حضور نظامی ناتو و امریکا پس از ۲۰۰۱، افغانستان همواره میدان رقابت خارجی ها بوده است.
مسئلۀ خط دیورند از ۱۸۹۳ تا امروز استقلال سرزمینی افغانستان را تهدید کرده است. پس از تأسیس پاکستان در ۱۹۴۷، افغانستان تنها کشوری بود که رأی مخالف عضویت پاکستان در سازمان ملل متحد داد. این اختلاف باعث شد اسلام آباد از گروه های مخالف دولت مرکزی حمایت کند و استقلال افغانستان را محدود سازد. امروز طالبان به عنوان نیروی وابسته به پاکستان، سیاست ها و مسیرهای کلان سیاسی، امنیتی و اقتصادی افغانستان را به سود منافع اسلام آباد تنظیم می کنند.
اقتصاد ملی، یکی دیگر از ارکان استقلال، هرگز به شکل واقعی تحقق نیافته است. وابستگی به کمک های شوروی در نیمۀ دوم قرن بیستم، سپس به کمک های امریکا و غرب و امروز کمک های بین المللی، نشان می دهد که استقلال اقتصادی افغانستان همواره محدود بوده است. همین اکنون پروژه های استخراج معادن عمدتاً تحت نظارت خارجی ها انجام می شود.
بحران مشروعیت داخلی نیز همیشه استقلال واقعی را تهدید کرده است. شورش های قبیله ای علیه اصلاحات امان الله خان، کودتای کمونیستی ۱۹۷۸، جنگ های داخلی دهۀ ۹۰ و حاکمیت طالبان، همگی نشاندهندهٔ ناکامی در کسب مشروعیت و اقتدار کامل بر سراسر کشور بوده است.
مداخلات مستقیم و غیرمستقیم قدرت های خارجی نقش مهمی در محدود کردن استقلال افغانستان داشته است. اشغال شوروی در ۱۹۷۹ نخستین بار بود که استقلال کشور عملاً از بین رفت. پس از آن، حمایت امریکا و غرب از مجاهدین افغانستان را به میدان جنگ نیابتی تبدیل کرد. پس از ۲۰۰۱، حضور نظامی امریکا و ناتو باعث شد تصمیم های عمده امنیتی، اقتصادی و سیاسی وابسته به نیروهای خارجی باشد و استقلال عملی کشور محدود شود.
استقلال فرهنگی و هویتی نیز با تحمیل ایدیولوژی محدود توسط طالبان به چالش کشیده شده است. نظام آموزشی، رسانه ها و آزادی اندیشه تحت فشار قرار گرفته و هویت ملی و فرهنگی کشور دستخوش تغییرات عمیقی شده است. این امر نشان می دهد استقلال تنها سیاسی یا اقتصادی نیست؛ استقلال فرهنگی و فکری نیز بخش جدایی ناپذیر یک کشور مستقل است.
برای دستیابی به استقلال واقعی، افغانستان نیازمند تحقق چند شرط اساسی است: حاکمیت ملی و مشروعیت مردمی، اقتدار کامل بر قلمرو و مرزها، خودکفایی اقتصادی نسبی، سیاست خارجی متوازن و چند جانبه، نهادهای ملی مستقل و محافظت از استقلال فرهنگی و هویتی. تا زمانی که این شرایط محقق نشود، استقلال افغانستان بیش از آنکه یک واقعیت باشد، یک آرزو و رؤیا باقی خواهد ماند.
احمد آریا

