افغان موج   

خانها

نوشته : صفدر خان

خان های قریه ما گر چه در بعضی مسایل از یک فامیل بودند اما زمانیکه میخواستند با یکد یگربـــــه

اصطلاح زور بزنند ؛ فامیل هایشان تفاوت پیدامیکرد و یا بعباره د یگر عرض شود که هر کدام شجره

خویش را میکشیدند و خود را از همه خانزاده تر و خان تروکلا نتر وصاحب رسوخ تر و قوم دار ترو

چه  دار تر و چه دار تر بالا خر  تر تر؛  تر  محسوب مینمود ند .

به هر ترتیبی که بود خان های قریه ما خان بود ند و ما افراد بیچاره قریه هم غلام هر یک ! خوب به

یاد دارم که وقتی یکی از سر شخ های قریه بی اطاعتی یکی از وابسته گان خانها را نموده بود همه

خان ها با هم او را به د رختی  شخ بستند و دسته جمعی او را کوبید ند ؛ همان شب من از ترس  تـب

کرد ه بود م و پد رم تا به آ ذان صبح بیقراری داشت و ماد ر عزیزم به خاطر من و پد رم تا به صــبح

نخوابید و وقتی روز شد کاکایم که آسیا بان بود نخواست به طرف آسیا برود زیرا ناگزیر بود از  مقابل

آن درختی که بعد ها بنام د رخت خونی مشهور شد ؛ گذ ر کند .

خان ها د ر مجموع عادات و رسو م همگونی داشتند ؛ مردم مردم بود و خان هم خان ! خان ها را  به

جای خود شان بمانید حتی تعدادی که به خان ها خود را مرتبط هم میدانستند  مانند خان ها از مـــرد م

قریه انتــظار خانی را داشتند ! و مرد م هم از بیچاره گی در اطاعـت بودند .

اما گپ بین خود ما و شما باشد که در بین خانها هم خان های :  فهمیده ؛ زیرک ؛ سیانه ؛ هوشـیار ؛

رند ؛ خوب ؛ خراب ؛ چالاک ؛ وغیره وجود داشت ,  من ازهمان د وران کود کی الی حال که صاحــب

این اختیار خود را خود میدانم که درمورد خانها صحبت نمایم به خوی وعاد ت بخصوص یک خان که

خود را ازهمه رند تر و چالاکتر و زیرکتر و بلا تر و تیز تر و زبان درازتر می گرفت پی نبردم  زیرا

او را خانها د ر وقت های اساس کلان و صاحب اختیار خودها میدانستند . او که لنگی لشمی برسرمی

بسـت  زبان  لشمی هم داشت و بد ون اینکه هم بیاند یشد صحبت میکرد ؛

گر چه  تعریف اخیر علامت خانی وخانگری هم است زیرا خان  احتیاج وعلا قه ندارد که بیاند یشد و

سخن بگوید  ,  قراریکه خود شان بار ها گفته اند تکلم خان را خان داند و هرغلامی را تکلم خــــان

قبول است و اجازه ابراز بیان را د ر کلام خان موقوف خوانده اند  !

وقتی جوانان قریه زیر سایه درخت لب جوی مینشستند و از این در وآن در حرف میزد ند گاهی حرف

شان در اطراف خانها هم میچرخید ؛ بخصوص همان خانی که لنگی لشمی داشت و واسکتی هم در بر

و از همینرو آن خان را خان واسکت دار و بعد ها به نام( خان واسکت  )  میشناختند ؛ خان واسـکت

هم فطرتأ انسان عجیب و غریبی بود  گر چه ما اجازه نداشتیم که او را د ر انظار خانهای د یگر خــان

واسکت خان بنامیم اما چون تعداد خانها زیاد بود ناگزیر این لقب را به او داده بودیم تا شناخته شود .

خان واسکت گر چه خان بود اما زمانی خانی اش به اوج میرسید که خانها دیگر میخواستند خواســت

خود ها را بالای مردم قریه تحمیل نمایند آنوقت او را خان بزرگ ؛ اصیل؛ خانزاده ؛ با تجربه و اسـتاد

و همگون همین ها  با القاب د یگری مینامید ند و حتی ازعقبش راه میرفتند ، خان واسکت که صدای

نازک و بلندی هم داشت فکر میکرد که دیگر در این مقام باقی میماند و به اوجش رسیده است لـــــــذا

لنگی اش را لشم تر و آوازش را نازکتر از وقتر میکرد و مردم را به فرمانبرداری از خانهای  د یــگر

دعوت مینمود اما همینکه خانها به خواست های خویش میرسید ند او را از یاد میبرد ند, نه از عقـبش

به راه میافتادند و نه او را با همان القابی که داشت یاد میکردند و هم نه او با لنگی لشم و آواز   بلنـد

نازک در بین مردم ظاهر میشد  در گوشه انزوا و د ور از مردم به سر میبرد .

خوب به یاد دارم که یک وقتی هم خانها برسرتقسیم زمین با هم جنجال داشتند و به اصطلاح بین خود

جور نمیآمد ند  باز هم روی مراجعه شان به خان واسکت شد و او را دعوت به قضاوت نمود نداو که

از قریه مجاور سوار بر خری در حال مراجعه به قریه ما بود  ناظر خان کلان او را در بین راه ازخـر

پائین و وادار نمود تا شب را با او د ر کوه بخوابد و فردا به طرف قریه البته بعــد از اجازه خان  کلان

حرکت نمود ؛ وی د ر بازگشت به قریه به همه نالید و از جفای که ناظر خان کلان در حق وی  نموده

بود شاکی  شد .

خان ها گاهی با خان واسکت هم شوخی های میکردند که غیر قایل باور است ؛ یکی از خانـها  روزی

از او خواست تا چند روزی تمثیل خان های گذشته را نماید؛ و مانند خانهای گذشته راه برود ؛ صحبت

نماید؛ قضاوت کند وبا مردم آمیزش اختیار نماید تا مردم بدانند که واقعأ اینها خانزاده ها بوده وحق و

صلاحیت خانی و خانگری را دارند .

خان واسکت که مامور ایفای نقش خانها گذشته شده بود خود را فراموش کرد و به  خیال رسیدن بر

اریکه خانی بعد چندی  یکی از خانها را مخاطب قرار داده گفته بود که من برای همه  تان خانـــــی را

میآموزانم ؛ این حرف بر خان میان بر خورد؛ا و بچه خود را فرمان داد  تا در زمانی که خان واسکت

خان از قریه به د ور میرود خر او را با غولک بزند که به اصـطلاح فنیاد خان واسکت شود و هم بــه

مردم قریه نمایان گرد د که او تنها ممثل خانی بوده و د یگر از تمثیل خانی و خانبازی بگذ رد .

فرزند خان میان  که تابع پد ر بود ازامر پدر اطاعت و خر خان واسکت را با غولک نشانه گرفت و از

قضا سنگ او به بد ن خر اصابت نمود خر از ناراحتی و درد چهار نعل به دویدن شروع نمود و خــان

واسکت هم چار پلاق  از سر خر به پائین سقوط کرد و بعد از آن تاریخ او دیگر حاضر نشد تا تمــثیل

خان های گذشته را نماید و حتی باز هم از قریه گریخت .

جوان های قریه همه با هم به این عقیده بودند که خانی خان واسکت دیگردر قریه ختم است واو هرگز

بار دیگر حاضر نخواهد شد که به قریه باز گردد و با خانها حرفی وسخنی داشته باشد اماازآن جای که

منافع خانها مشترک است او  را بار د یگر در بین قریه و بین خانها د ید یم و از آمدن او با خبر گشتیم

اما به هیچ کدام ما واضح نبود که این بار با او چه سنگی را بر فرق مردم قریه خواهند کوفت و چــــه

بلای دیگری نصیب ما خواهد گشت تا اینکه در یافتیم که او توانست فیصله بکند که منبعد مردم قریــــه

حق تنفس هوای آزاد راهم ندارند زیرا این خود مردم قریه هستند که هوای صاف و پاک قریه را آلوده

میسازند و خانهای بیچاره را مجبور به تنفس این هوای آلوده میگردانند .

جوانان قریه همه بد بختی های شان را از خان واسکت  میدانند و خان واسکت  هم همه بد بختی های

خویش را از خانهای قریه ؛ زیرا خانهای برای کوبید ن جوانان قریه او را به هر لباس گاهی به  تمثیل

و گاهی هم به  قضاوت  وامیدارند  وآرام نمیمانند .