افغان موج   

سید موسی عثمان هستی

بیآمد درسایتکی بازیک گردباد

این خم  و پیچ پرُخمیازه شادباد

دوستی به من تیلفون زد گفت : سری به فلان سایت وزین امشب زدی یک نوشته از توهم فکر می کنم در آن سایت  بنشر رسیده باشد. گفتم حالا ناوقت شب است فردا سری به سایت وزین انترنتی می زنم.

آن دوست شلگی کرد؛ من گفتم عزیزم ضرور است که امشب سری به آن سایت بزنم گفت : ضرور نیست چیز جالبی را درآن سایت می بینی. فکر کردم که عکسی باشد.

به دوست گفتم گوشی خدمت شما باشد. کمپوتر لب تاب لب شگستۀ خود را گرفتم بازکردم دیدم دربالای نوشته ها نوشته یک خانم که همکار همیشگی سایت جرمن جرمن است و این سایت را سایت پرچم می دانند وبار ها به من گفته اند در این سایت نوشته نکن من گفته ام که من به طرزفکر گردانده گان سایت ها کار ندارم که چپ است یا راست ، مسلمان است یا کمونست شاگرد سید قطب است یا از سلیمان لایق  هرسایت که آواز مرا بگوش ملت مظلوم افغانستان برساند من در آنجا نوشته خود را بنشر می رسانم وصدای خود را بلند می کنم وبه آن سایت وگرداندگان سایت احترام می کنم.

راستی وقتیکه  نوشته نویسنده دایمی افغان جرمن شاگرد خاص اعظم سیستانی را دیدم تعجب کردم بادوستی که مرا درجریان گذاشته بود با او گفتم واقعاً جالب وچیز نو است او خنده کرد گفت : بی انصاف من را دست کم نگیر من هم خنده کردم  وبا دوستم  خدا حافظی کردم داستان نوشته زیر بیادم آمد گفتم  حیف است که بخاطر شناخت چهره ها طنزداستانی زیر را  نوشته نکنم.

نوشته زیر را به عجله نوشتم خدمت همان  سایت فرستادم ودر ایمیل نوشتم  عوض نوشته این هفته من این   را به نشر برسانید. گرداندگان سایت بخاطریکه نه سیخ بسوزد نه کباب از نشر نوشته این هفته من صرفنظر کردند و نوشته این قلم را بخاطر گل روی نویسنده تازه قدم سایت جرمن جرمن بنشر نرساندند که باز هم از پیش شان تشکر می کنم . 

میگویند روزی امیر عبدالرحمن خان پل یک پیسگی کابل را افتتاح می کرد امیر دید که پشکی را از کدام جا آب آورده به یکی از محافظین خود امر کرد پشک را از آب بیرون کنید.

بدستور امیر پشک را از آب بیرون کردند امیر که مرد با ترحم بود! دل اش به انسان نمی سوخت ولی به پشک سوخت بدستور امیر پشک را از آب دریا بیرون کردند.

امیر دید که دست وپای پشک بسته شده از بسته شدن دست وپای پشک تعجب کرد وروی خودرا بطرف درباریان خود نمود گفت : چه چی فکرمیکنید چرا دست وپای این پشک را بسته کردند ودر آب انداختند

همه سکوت کردند لالا کرنیل وردکی پدروالی اسماعیل خان مایاروردکی در حالی که سن خورد داشت واز جمله نازدانه های زیبا روی در بار بود گفت : امیر صاحب فکر می کنم که ازدست این پشک چتل صاحب خانه بتنگ شده  دست وپای این پشک را بسته ودر آب انداخته.

امیر عبدالرحمن خان  گفت : دست وپای پشک را باز کنید بنویسد که این پشک در هرخانه که می رود نتنها که حق کشیدن پشک را صاحب خانه ندارد سه وقت نان هم به پشک بدهد.

منشی دربار فرمان امیر را نوشت وامضاء ومهرامیر را در فرمان گرفت وفرمان را بکردن پشک چتل آویزان کرد.

پشک دوباره  به خانه صاحب خود رفت  زن صاحب خانه دید که پشک دوباره به خانه برگشته  فریاد آمرانه سر شوهر کشید .

گفت : او مردکۀ ناکاره وبیکاره چطور دست وپای پشک را بستی  ودر دریای کابل اورا انداختی .

صاحب خانه دید که در گردن پشک یک کاغذ است کاغذ را از گردن پشک باز کرد دید که فرمان امیر عبد الرحمن خان است ودر آن نوشته شده این پشک که در هر خانه برود حق کشیدن آن را کس ندارد.

صاحب خانه با کمال احترام در مقابل پشک استاده شد گفت پشک جان حالا که تو به اساس فرمان امیر صاحب خانه شدی من به احترام فرمان امیر صاحب از این خانه می روم خدا حافظ این شما واین خانه

پشک جان قدم شما به سایتی که نوشته شمارا بنشر رسانیده مبارک باد  ومن با این سایت خداحافظی می کنم.

نوت : دوستان ودشمنان اگر علاقه به خواندن نوشته های من دارند رد پای من را دراین سایت که تازه بنشر آغاز کرده پیدا کرده می توانند  وهم  همکاری در سایت بینام داریم که نویسنده شاعر منتقد چیره دست است  در سایت بینام نوشته های نویسندگان سایت هارا بشکل طنزبا نام مستعار نقد می کند وهم نوشته های خوب نویسندگان هر سایت چپ وراست را در این سایت بنشر می رسانیم تا خواندگان سرگردن در سایت ها بیشتر نشوند  وخیلی جالب است امید است که گرداندگان سایت ها نقد طنزی وانتقادی  همکار شجاع سایت بینام را خصمانه فکرنکنند.   

سایت نشریه بینام طنزی وانتقادی در تورنتو کانادا

www.banamonline.com