افغان موج   

درسایت وزن اسقلال خپلواکیبه نشر رسیده

http://www.esteqlaal.net/

  اول می ۲۰۱۳

سید موسی عثمان هستی                                                                                   

ترا خرس ساخت روس درافغانستان

و گرنه خرگوش بودی درجنگلستان

سرود مزدوری،سرودی ازتاجکستان

مقام تو،به آخرشد درآموی خروشان

شاعربی وزن وبی ترازو

دوستی به من تیلفون زد، در تیلفون می خنید وازخنده خود را گرفته نمی توانست، آخر گفتم : او آدم چرا خنده می کنی؟

 گفت: « با چند سوال روبرو شده ام ».

 گفتم: خانه پُر پلو خنده نکن، بگو سوالهای خود را.

گفت: « سوال اول من این است که مرا می شناسی که در افغانستان چه کاره بودم؟»

 گفتم: بلی می شناسم، ازقریۀ بایان- پروان، از یک خانوادۀ شریف بایان، از خوانین با نام و نشان، با حزب پرچم همکاری داشتید.

گفت:« نوشتۀ نقد کتاب رها درباد به شما بسیار درد سر خلق کرده باشد، شنیدم: « پرچمی ها عوضی که با همسنگر سابقه و شناخته شدۀ خود خانم ثریا بها بخاطریکه گوشۀ از تاریخ جنایت حزب دموکراتیک خلق را با اسناد ، شواهد ، دلایل و قرائن، که هر سطر آن ثبوت جرم می کند، با او جنجال می داشتند، بجای اینکه از پاچۀ قلم خانم ثریا بها می گرفتند، پاپی گگ های پرچم دندان بر پاچۀ قلم شما محکم کرده اند.»

گفتم همان طوریکه ازحزب دموکراتیک خلق گلایه کردن سود ندارد و انسان  را کوچک می سازد، از دار و دستۀ پرچم هم گلایه کردن حماقتی بیش نیست. حزب دموکراتیک خلق آئینۀ مکدر در تاریخ وطن ما ، مانند طالب و مجاهد بوده است.

« سگ را گر به دریای هفتگا نه بشوی       چون که ترشد، پلید تر باشد »

سایت های انترنتی وفیس بوک های حزب دموکراتیک خلق ، اخوان، مکتبی یعنی مجاهد و طالب، نقش آب غسل بر پلید ها دارد که خود درآن سرازیر می شوند و آن سایت ها و فیس بوک ها  تا حال نتوانسته اند سبب پاک شدن تن سیاسی شان گردند، بلکه با داشتن چنین سایت های بدنام وفیس بوک های بدنام، پلید و پلید تر شدند. من این درد سرها را درتمام طول عمرخود که با قلم سروکار داشتم، قبول کرده ام و درگیربوده ام. من گاو مردن ها را دیده ام ، گوساله مردن ها نسوار قلم من هم نیست. تشویش نکنید، تعریف کنید که چه شنیدید وچه خواندید؟

 گفت: « به همان سویۀ لچکانه و بازاری که درسایت رهبران پرچم، خانواده های شریف را دو و دشنام می دادند، ترا زیاد تر از دیگران کرده رکیک تر دشنام  داده اند. »

گفتم : چیزتازه نیست، از روزی که ببرک کارمل و دار ودستۀ حزب دموکراتیک خلق پا به سیاست گذاشته اند، نه تنها من را، بلکه تمام ملت افغانستان را توهین و تحقیر کردند. اوباشی، جاسوسی و وطن فروشی درقاموس این بی وجدانان تاریخ زده است.

بگوچه نوع دشنام دادند.؟

گفت:« مثل یک قمارباز بی بند وبار، مانند شاگردان وصال پنجشیری وشاگردان نقشبند شاروال پروان که ازحرفهای نقشبند شاروال بی ریش هایش حکایت بیشتردارند.»

گفتم: شوخی می کنی.؟

 گفت :«شوخی نمی کنم، جنرال دوغ آبادی را می شناسی.؟»

 گفتم : شاید بشناسم، پیرشده ام، در پیری حافظه ضعیف می شود. حالا من هر چیز را از روی یادداشت های خود و از روی یادداشت های دیگران می نویسم. گفت:« جنرال صاحب زنگ زده بود،او گفت درسایت رهبران پرچم که گردانندۀ سایت که برخود نام مستعار خرنگار انتخاب کرده و سایت بدنام درپیش ملت افغانستان، مشهوربه نام سایت رهبران پرچم است ، شما را دشنام های رکیک مانند دشنام هائیکه غوربندی از زبان ببرک کارمل نقل قول می کرده، درسایت خود ناجوانمردانه به شما دشنام داده اند. »

دیدم دشنام هائیکه به من داده شده، او از حیا نمی گوید که چه نوع دشنام درسایت رهبران پرچم نثار شخصیت من و خانوادۀ من کردیده است.

گفتم :غوربندی چه نوع دشنام ها را از زبان ببرک فیلسوف سفسطه سرای حزب شما نثارغوربندی کرده بود.؟

گفت: دشنام نثارغوربندی نکرده ، نثارتمام ملت افغانستان کرده .»

طنزگونه گفتم: غوربندی، من و شما همه جزء ملت افغانستان می باشیم، پس ملت افغانستان را که ببرک دشنام داده، غوربندی هم جزء ملت افغانستان می باشد. چطور وجدان غوربندی قبول کرده که او را در پیش رویش ببرک دشنام داده؟ مگر رگ شمالی وغوربندی او دیگر از پرید و از پرش مانده بود؟

اوبه خنده گفت :« ببرک کارمل دانسته بود. بعد از اینکه سوار برتانکهای روسی داخل افغانستان شد و باداران اش بر زن و مرد افغانستان حمله کردند، او خود و حزب دموکراتیک خلق را از جملۀ مزدوران روس حساب می کرد. غوربندی هم این را درک کرده بود که حزب دموکراتیک خلق دیگر جزء ملت افغانستان نیست، چرا به دشنام های ببرک که به ملت افغانستان می داد برآشفته می شد.

گفتم: شاید ببرک در وقتیکه از طرف روس رانده شده بود درحالت دیوانگی و به اثرشدت تب فراری شدن، هذیان گویی کرده باشد، دیوانگان از نگاه قانون معاف هستند و سگان دیوانه را به جز از شاروالی کس دیگر حق کشتن شان را ندارد، که خود روس باشد.

او خنده کرده گفت: مقصد شما از شاروالی، دولت روس است ؟

 گفتم بلی!

 سکوت کرد، که سکوت هم موجب رضا است .

دیدم که حرف به طنزگویی کشید، گفتم: تعریف کنید که ببرک ملت افغانستان را چه نوع دشنام میداد و بخاطرچه ، پاس نمک ملت افغانستان ندانسته؟ باوجودیکه نه تنها ملت افغانستان، بلکه تمام جهان می دانست که خوداش و حزب اش نه تنها به ملت افغانستان،  بلکه به انسان وانسانیت خائن بوده و خوداش با همسنگران اش دست نشانده بودند.همان ضرب المثل کابلیان قدیم است « بگیرکه نه گیرند ترا»،حالاچند خروار ناز ببرک سرملت افغانستان گشته است؟

گفت: غوربندی روزی به سویدن آمده بود و در خانۀ یک پرچمی که گردانندۀ یک سایت است مهمان شده بود. به خاطر شهرت سایت خود نوشتۀ این و آن را از سایت ها می گیرد و بخاطر حفظ آبروی سایت خود و فریب دادن ملت افغانستان به نشر می رساند تا خر از خرپس نماند (از سایت ها ی دیگرپرچمی ها پس نمانده باشد)، من هم بخاطر وطنداری به دیدن غوربندی درآن خانه رفته بودم .

غوربندی درلابلای سرگذشت پر از نشیب و فراز زندگی وهم در برابر سوالات اعضای خانه نشین پرچم جواب می گفت و آه می کشید که بد نامان تاریخ زده ما را به زباله دان تاریخ چون مشت پری سپردند.

قدوس غوربندی گفت:« همان طوریکه میر اکبرخیبر داغ های لاله گونۀ توهین و تحقیر و وطن فروشی را از دست ببرک و ببرکیان به گورستان برد، ما هم از طرف ملت با نام وطن فروش شناخته شدیم، هزاران داغ توهین وتحقیر ازطرف ملت با خود به گورستان می بریم، ما زخیره های زباله دان تاریخ نه تنها از سر زمین خود، بلکه از جهان هستیم.»

 و شاعر طنزگونه از زبان غوربندی بیت زیر را می نویسد:

تومی خندی وما  می گرییم ای وطندار

نه یک بار و دو بار و هزار و هزار بار

به نام مقام و روبل، سگ روس  گشتیم

از این روز بهتر آنروز می بودیم  سردار

شاعربی وزن وبی ترازو

غوربندی گفت : « روزی ببرک از زندگی همکاران خود و ملت افغانستان شاکی بود  وگلایه می کرد، من در زندان بودم از زندان برآمدم، یکی از اعضای بیروی سیاسی دولت دست نشاندۀ روسی مرا و دیگران را در خانه خود دعوت کرد، بعد از گلایۀ زیاد بین ما و دوستان ما که در دولت ببرک کارمی کردند و آمدن ببرک را سوار بر تانکهای روسی بر خود و حزب خود ننگ تاریخی می دانستیم.

غوربندی درلابلای اعترافات خود روشنی انداخت که ببرک بخاطرکرسی نشینی خود، حزب دموکراتیک خلق و خود را ننگ تاریخ ساخت. کارکردهای او با همرزمان منحوس اش و کار کردهای خاینانه او و جنایت پیشه گان حزب دموکراتیک خلق ثبت تاریخ شد،ما و حزب ما با ببرک و ببرکیان به زباله دان تاریخ سپرده شدیم. اینکه ما شرم نداریم و هنوز می گوئیم ملت افغانستان چند خروار دیگر ازما قرض دار است، این یک پُررویی و بی شرمی بیش نیست.

 آب که از سر پرید، چه یک نیزه، چه صد نیزه. آری بی شرمی حزب دموکراتیک خلق مانند این ضرب المثل است:

هر آنکه شرم ندارد، پوست پشک بر روی دارد

نه موی اصلی بر سر، ساختگی  موی دارد

بشرم ای وطن فروش بی مایه وغدارعصرما

کثافت همان کثافت است که از دور بدبوی دارد

شاعربی وزن وبی ترازو

غوربندی گفت : یکی از دوستان آن مجلس که از جمله بیروی سیاسی بود و روزی در ارگ ببرک به اوگفته بود: من از دوستی و شناخت و همسنگری باتو خجالت می کشم. اوهم با لهجۀ مادری برایش گفته بود: آقای کارمل وقتی که تو سوار برتانکهای روسی آمدی، من و زنم در زندن روسی پلچرخی زیر شکنجه بودیم، با آمدن تو سوار برتانکها ی روسی، به ما و حزب ما آبرو نماندی. درحالیکه ملت افغانستان ما را جزء ملت افغانستان نمی داند، ما و حزب ما را با دوران شاه شجاع مقایسه می کند. کار شرم آوری که کردی بر تانک سوار آمدی، به کدام روی از ملت افغانستان بازهم بی شرمانه پاداش می خواهی؟ (کشتمند)

 ببرک درحالیکه نشه بود و دهن اش زیادتر از هفت خروار خرس مرده روسی بوی بدترمی داد و سراش از نوشیدن زیاد مشروب مانند برگ در باد و طوفان بی غیرتی بی اختیار شور می خورد، دست و پایش می لرزید و لکنت زبان در گفتاراش محسوس بود و احساساتی می شد، با الفاظ قهر و عصبانیت و بی شرمی نمک ملت غیور افغانستان را زیر پا می کرد گفت: « کدام ملت با وقار و با حیثت تاریخ؟ ملتی که سواد ندارد، فرمان قبیلوی دوران سنگ در بین شان هنوزهم حکم فرما است ، دور دسترخان این ملت بی ناموس را چطور(...) کنم » (ببرک)

شخصی که حکایت می کرد گفت : « من درطول تاریخ نه خوانده ام، نه دیده ام، و نه شنیده ام که انسانی به سویۀ ببرک کارمل، فرومایه و بی حیا باشد.»

سایت رهبران پرچم که خود را از سر سپردگان ببرک و اناهیتا می دانند، آن دشنام هائیکه ازببرک کارمل آموخته بودند، بخاطرشاد شدن روح شیاد بزرگ، ببرک در قسمت تو و خانوادۀ تو استعمال کردند.

رهبر آنکس بُود خر، بی دم و بی یال

تو نگو بر سر ابروی تو است  یک خال

این جانوران بودند وهستند شاگرد ببرک

بدرگ صفتان کم نباشند از خران دجال

شاعربی وزن وبی ترازو

« گرچه من در کتاب رها درباد، نوشته هائی در قسمت لواطه کاری ها و تجاوز بر دو مزدور خانواده های پرچمی خواندم، نباید این سوال را مطرح می کردم . وقتیکه یک شخص ناجوانمردانه بر اطفال بی دفاع و فقیر وطن خود و به دو دختر نوجوان مزدور خود تجاوزکند و رهبر حزب به گفتۀ نویسندۀ کتاب رها در باد، از یک دختر سازمان جوانان که تازه عضو کمیتۀ زن ها شده، از او بی شرمانه توقع جنسی در سالهای پیری میکند. ( از ثریا بها توقع جنسی توسط ببرک در دفتر کار ببرک به اساس نوشته و اعتراف ثریا بها در کتاب رها درباد و تجاوز به پسران کوچک و دو دختر مزدور توسط  داکترنجیب الله.

                ( بنازم این دو رهبر را     زدند بر جنایت هر در را)

جای شک نیست که سازمان جوان ها و سازمان زن ها به فاحشه خانه و لواطه خانه تبدیل شده بودند که آفتاب با دوانگشت پنهان نمی شود، ولی باریکی سوال من در این جا است که سازمان جوانان متشکل از پسران و دختران بود، وقتیکه دختر و پسر یکجا در یک سازمان باشد، لواطه را به پسران نسبت داده می توانیم، وقتیکه دختر و پسر یکجا باشد ، چطور گفته می توانیم سازمان لواطه؟»

وطندارعزیز وقتیکه این سوال را شما مطرح کردید، با وجویکه من زیاد در قسمت کثافت کاری حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ پرچم، نه چیزکی، بلکه چیزک ها شنیده بودم، چون درکثافت کاری این ها هیچ شک وجود ندارد ، من هیچ وقتی با این جزامیان غیراخلاقی ارتباط سازمانی نداشته ام و خانم ثریا بها که متخصص درجنایت شناسی حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ پرچم است، پردۀ غبار از روی آئینۀ کثافت کاری های حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ پرچم کثافت کار و بی شرم، با اسناد ، دلایل، شواهد و قرائن با قلم توانای خود برداشته، که جای انکارباقی نمانده است.

باوجودیکه خانم ثریا بها مدت ها است که با من تماس تیلفونی ندارد که ازقطع این روابط ناراحت هم می باشم، چون خانم گرم وسرد زندگی را زیاد چشیده و تجربه کرده، تجربه های او قابل آموزش است. می توان درتماس بودن با این خانم کسب فیض کرد. اگر با من تماس دارد یا ندارد، من عاشق نوشته های خانم ثریابها هستم و دوست دارم نوشته های خانم ثریابها را چندین باربخوانم، روزانه چند بار به سایت حماسۀ زن سرمی زنم، نه بخاطریکه او سرنقد من شاید چیزی بنویسد، بلکه من بخاطری سرمی زنم که شاید خانم در برابر نامردی های پرچمیان و پیروان شورای نظار چیزی نوشته باشد.

من درسایت حماسه زن بخاطری سرمی زنم ،که اگر سر پرچم و یا شورای نظارنوشته باشد یا نباشد، شاید سرقبله وقبله سالاری چیزی نوشته باشد.گرچه من به طرز دید خانم ثریا بها درقسمت پشتونها موافق نیستم، ولی خوش دارم از واژه هائیکه در برابرهرنوع فاشیست بکارمی برد، اگر بتوانم از آن واژه ها درنوشته های خود برضد فاشیستان هر زبان، پشتون، تاجک ، ازبک ، هزاره و دیگراقوام افغانستان استفاده کنم.

 گرچه او بخاطر قرض گرفتن واژه های جدید از فرهنگستان ایران، فاشیستان دیگر زبان ها را تحقیر و توهین می کنند، با او موافق نیستم و گرفتن واژه ها از یک ملت دیگر به خاطر آزادی انسان  بد نمی برم و مانند آقای معروفی و آقای ولی نوری با چماق اعتراض بر سر و صورت واژه گیرنده نمی زنم ومانع آزادی های انسان مانند دولت کرزی نمی گردم وشرم از پیروی دولت کرزی دارم، دولت کرزی و وزرای آن هم مانند آقای ولی نوری یخن نویسندگان وملت آزدۀ افغانستان را گرفته اند که پوهنتون را دانشگاه نگوئید. من که به این عقیده هستم زبان نزد من حیثیت افهام و تفهیم را دارد، کس حق ندارد که بگوید تو چرا فلان واژه را به عاریت از فلان زبان گرفتی. وقتیکه ما از زبان عربی، ترکی، پهلوی، سغدی، واژه های فراوان در زبان خود داریم، چه نقص دارد که از واژه های زبان پشتو،زبان تاجکی، ایرانی و یا ترکی و ازبکی استفاده کنیم. صد لغت فارسی ما در زبان مکسیکویی وجود دارد،آنها که مثل ما آب می گویند می توانند که اززبان همسایه بزرگ شان امریکا واژه (واتر) را به جای آب مانند ایرانی ها که عوض تشکر از مرسی فرانسوی استفاده می کنند.

مکسیکویی ها هیچ وقت واژۀ آب را از زبان خود نکشیدند و یا مثلیکه جنگل بین ما و انگلیسی و دیگرزبان ها مشترک است. چه ضرری به زبان ما رسانیده که گفتن پوهنتون یا دانشگاه در زبان ما توسط مغرضین دو زبان، سرو صدا را بلند کرده، حتی سبب قتل وکشتارگردیده. امور مملکت خویش خسروان دانند.

از مطلب دور نشویم، وقتیکه شما سوال کردید درقسمت سازمان جوانان یا سازمان لواطه گران، من به یک دوست مشترک من و خانم ثریا بها تیلفون کردم ،گفتم شما می دانید که من چندین ماه است که با خانم بها از کم سعادتی تماس ندارم، در نوشتۀ قسمت دوازدهم و فصل سیزدهم من به اساس نوشتۀ کتاب رها در باد از لواطه کاری نجیب الله و زناکاری نجیب الله چیزکی مختصری به اتکای نوشتۀ کتاب رها درباد نوشتم.

 درقسمت سازمان جوانان یا سازمان لواطه ازمن سوال کرده اند، خواننده حق دارد که سوالی برایش پیدا شود از نویسندۀ کتاب و یا منتقد کتاب بخواهد که درقسمت سطرهای گنگ کتاب روشنی اندازند. لطف کنید باخانم ثریا بها تماس بگیرید تا دراین قسمت معلومات بدهد تا معلومات خانم بها در دسترس من قرارگیرد و من با اسناد، شواهد،دلایل و قرائن، معلومات به این آقای پرچمی که وطندارما است وخود را در چهار راه بیخبری تخته به پشت انداخته ،اظهار بی خبری می کند، معلومات بدهم.

دوست مشترک ما بدون ازاینکه ازمن نام ببرد، در قسمت سوال شما راجع به سازمان جوانان یا سازمان لواطه ازخانم ثریا بها معلومات خواسته،خانم ثریا بها که یک خانم فیمنیست شناخته شده وطن ما است با شنیدن چنین سوال خنده کرده گفته که شما مگردرافغانستان زندگی نکردید؟ با فرهنگ و کلچر وطن تان آشنایی ندارید؟

اوگفته: «چراندارم؟»

 من چون دردرون حزب شما نبودم از درون حزب چیزی نمی دانم. خانم ثریا بها با اسناد، شواهد، دلایل و قرائن بخاطر ثبوت نوشتۀ کتاب رها در باد معلومات مفصل ارئه کرده که دمش گرم.

خانم ثریاگفته :« شما می دانید که ما در یک جامعۀ گنگ و کراسلامی با عادت های قبیلوی بدنیا آمده ایم. درجامعه افغانی دوست پسرو دختر، یعنی لنده بازی، نه تنها شرم است، بلکه گناه بزرگ است و کس نمی تواند درخانه و پیش روی فامیل، دوستان وهمسایه ها روابط خود را پسرو دخترنشان بدهند.

از ترس رسوایی وصلت هم درجای بسیارمخفی دورازچشم وگوش دیگران پنهانی صورت می گیرید و دین اسلام و فرهنگ افغانی اجازه نمی دهد که دو دل داده حرکات عشقی از خود در پیشروی دیگرها نشان بدهند و یا اظهارکنند.

باوجودیکه غرب مستثنی از این امراست و من چیزک های کم و بی پرده بخاطریکه درغرب زندگی می کنم و چیزکی از اخلاق غرب گرفته باشم، درحالیکه حرفهای من مانند حرفهای غربیان لچ و برهنه نیست و دارای سنتراج ترس و لفافه گویی است، نه تنها مردمان عقب مانده، حتی روشنفکران جامعه ما به بهانۀ نقد کتاب رها درباد، سرمن انتقاد کردند که چرا من از بی پردگی در نوشته های کتاب رها در باد کارگرفته ام وحرفهای روابط خود را با سطرهای طلایی  لج ، برهنه و بی پرده پرداز داده ام.

وقتیکه روشن فکران مادرغرب عقب مانده هستند، از قاضی موسی که از ملا دانی با تخصص قدوری، کنز و پنج کتاب فارغ شده، قاموس عصرسنگ دربغل دارد و از آن قاموس هم هنوز به بهانۀ قرآن و تفسیر بر ضد زن استفاده می کند و تن به مساوات حقوق زن ومرد نمی دهد. زیبایی ها و واقعیت نویسی های کتاب رها درباد را مدنظر ناگرفته به نقد مغرضانه می کشد. از یک ملای ملا دان عصرحجر گلایه نیست .

سوال دراین جا است که روشنفکران تحصیل یافته ما هنوزهم دنبال آقای ملا سیرت و سیرت ها مجددی و مجددی ها مانند خانم سمین خطاب و خطاب ها می روند و مرا بنام این وآن بخاطر خوشی کامیارها، پرچم و پرچمی که سخت دردناک و آزار دهنده درعصرآزادی انترنت و تکنالوژی که دموکراسی برشانه حمل می کند، آنها ناجوانمردانه و نا جوان زنانه مرا با شلاق اتهام و تهمت می بندند.

برنامه سازان تلویزون ها، مانند ببرک و ببرکیان مزدور پیروی از دستگاه های جاسوسی می کنند تا به خاطر برنامه وبرنامه سازی خود از جیب یک قاچاقبر جاسوس روسی بنام کمال انوری سؤ استفاده کنند تا کج دهنی های کاچی مانند شان مورد تائید چند بی سواد نادان پرچمی و پرچمی زاده در فیس بوک ها قرار گیرد و افتخارکنند که ما روزی با اختطاف گران فلسطینی پنجه نرم کردیم و جراید لبنان آن وقت درجراید و رادیوی های خود گفتند که یک رقاصه ... افغانی هم دراین طیاره اختطاف شده حضوردارد.  

 درغرب مانند سفیرافغانی پرچمی در آلمان که درمقابل ما لبان معشوقه خود را با مزه و لذت خاص در خانه خود می چوشید، البته عیب از نگاه فرهنگ وکلچرما بود، چون سفیر پرچمی بود و مخالف اخلاق بورژوازی بود و همه پرچمی ها در خانۀ سفیر افغانستان در آلمان بخاطر استقبال ما جمع شده بودند، فرق نمی کرد. ما بین خود بودیم، سفیرافغانی ما این لب چوشی را از غرب نیآموخته بود، رهبران ما که ضد بورژوازی بودند این درس های ضد فرهنگ و کلچرافغانی را در سازمان های پرچم به دستور ببرک به ما یاد داده بودند. در لب چوشی ، مشروب خوردی و فحشا، روس ها از غربی ها کرده پیش قدم بودن وهستند. من زمانیکه در پرچم بودم  بارها با این روش های روسی مشرب روبرو شده ام(خانم بها)

پردۀ بکارت هم در وطن ما نقش مهم خود را بازی می کند. دخترانیکه بکارت خود را تصادفی و یا قصداً از دست می دادند، مورد طعن و سرزنش خانواده شوهر قرارمی گرفتند و بنام سیاه بخت این رنج را سالها با خود در خانه شوهرمی داشتند.

رهبران حزب دموکراتیک خلق که داشتن بکارت و نداشتن بکارت را با روابط جنسی اخلاق خورده بورژوازی می گفتند و می دانستند، پرده بکارت نزدشان چیز پیش پا افتاده بود و در قاموس اخلاق اناهیتا و اناهیتا ها اصلاً کلمۀ بکارت وجود نداشت و سازمان زنان مستثنی از این امر نبودند و هرگاه پرده بکارت یک دختر پرچمی صدمه می دید، خانم اناهیتا و دیکر دوکتوران مانند خانم ترینا، تحصیل یافتۀ روس و داکتر نسایی درشفاخانۀ مستورات کابل دوباره دوخته می شد تا برسرشوهر کلاه رود.

 بهترین جای برای نوجوانان، سازمان جوانان یا سازمان لواطه بود،همان طوریکه با پسران در این سازمان لواطه صورت می گرفت، بعضی از دختران حاضر نمی شدند که بکارت خود را از دست بدهند، مانند پسران از آنها نجیب الله ونجیب الله ها امتیاز وامتیازها وصال و وصال ها پسرقندی وقندی ها وغیره ،قسمی که نجیب ها قرض های خود را جمع می کرد و ازعقب بچه ها استفاده می کرد، ازعقب دختران سازمانی هم به همان شکل رذالت استفاده می کردند و به  فکر خود روی بورژوازی را سیاه می ساختند.

درفکرمن وتو این سوال نگشته بود. دوست ما که کتاب رها درباد را خوانده بود از  خانم ثریا بها پرسیده بود، من طوری که درکتاب خواندم که شما گفته بودید سر ما در حزب سخت گیری بخاطر لباس و حرکات ما بود، این جا سوال پیدا می شود که در بیرون که کنترول بود در درون کنترول نبود؟

ثریا  بعد از یک مکس کوتاه به دوست مشترک ما گفته بود ، سوال شما زیبا است، پیشترگفتیم که فرهنگ و کلچرما را فرهنگ و کلچر بورژوازی پرچمی ها می خواندند ودردرون حزب بخاطر رذالت های خود جوانان را  تشویق می کردند که پیروی از فرهنگ وکلچر خود نکنند.

 دختران خودشان بودند که به خاطر حفظ بکارت شان پا فشاری می کردند، ورنه رهبران حزب مخالفت شدید داشتند. بکارت زنان را رهبران حزب دموکراتیک خلق ملکیت خود زن می دانستند، نه ملکیت شوهر و به ما که توصیه می کردند متوجه کلچر و فرهنگ کر و گنگ افغانی در بیرون باشیم چون این حزب پایگاه اخلاقی واجتماعی خود را بخاطر روابط نزدیک شان به روس ها در بین جامعه افغانی از دست داده بودند.

کوشش می کردند که به گفته خودشان هم فرهنگ خورده بورژوازی را ضربه زده باشند وهم در بین مردم پایگاه داشته باشند، از دو رویی کار می گرفتند و دو رویی های رهبران حزب دموکراتیک خلق درکتاب رها درباد، خصوصاً از بخش پرچم را افشا کرده ام.

 ناگفته نماند ، بخاطر سر خمی افراد حزب، رهبران حزب دموکراتیک خلق ازهرنوع رذالت کارمی گرفتند تا افراد حزب نتوانند جای دیگربروند و آن قدرمزدور و پابند به حزب شوند که غیر رهبران و حزب، دربرابر دیگران شمشیر بُرنده باشند.

      هرکی را دامن زپشت برداشتند      تخم بی شرمی برویش کاشتند

 شما نمی بینید که شرف باخته هائیکه علیه من  بعد از نقد کتاب رها درباد عکس العمل قلدری از خود نشان دادند، آنها دیدند که دامن حزب شان توسط من بلندشده، بخاطر فریب مردم و آبروی از دست رفتۀ خودشان، از حزب  و رهبران خود دفاعکردند. من که نه سیر در حزب خورده ام و نه دهنم بوی می دهد، واقعیت ها را در کتاب رها درباد نوشته ام .

قاضی موسی بخاطر روابط طولانی اش با خانوادۀ زن داکتر نجیب الله، در نقد کتاب رها درباد، هم درمیخ می زند وهم درنعل، اگر وجدان داشته باشد من تمام رذالت ها و جنایت های رهبران و حزب دموکراتیک خلق، جناح پرچم و خلق را بیرون داده ام، چرا این روش من نزد قاضی موسی قابل قدرنیست؟ مانند گژدم مرا هم در لابلای نقد کتاب رها درباد، مثلیکه مقتضی طبعیت اش باشد، نیش کاری قلمی می کند. »

چون من خدمت شما وطندارعزیزعرض کرده بودم، درنقد قسمت سیزدهم و فصل چهاردهم کتاب رها درباد را که زیر قلم نقد قرار می دهم، به سوالهای شما جواب می گویم و اگر از توانم جواب گفتن نبود، از نویسندۀ کتاب رها درباد و یا از تیم نویسندگان کتاب رها درباد مستقیم و یا غیرمستقیم معلومات می گیرم و خدمت شما به عرض می رسانم. گرچه می دانم شما از من و خانم ثریابها کرده درقسمت رذالت ها و جنایات حزب دموکراتیک خلق، بخاطرعضو بودن تان درحزب دموکراتیک خلق بهتراز ما می دانید، اگر آزرده نشوید خصلت پرچمی ها است که خود را به کوچۀ حسن چپ بزنند.

 چون کتاب رها درباد را من نقد می کنم، خود را مکلف می دانم سوالات منطقی وغیرمنطقی خوانندگان این قلم را با پیشانی گشاده جواب بدهم . به جواب سوالات شما پرداختم وهم خدمت خانم ثریابها به عرض می رسانم که من ازخدمات شما بخاطرافشا جنایات و رذالت های حزب دموکراتیک خلق و خصوصاً بخش پرچم ، سازمان جوانان و نقش رذالت های داکتر نجیب الله و سازمان زنان و خانم اناهیتا و نقش شیاد بزرگ ببرک کارمل، فاحشۀ جنسی ، اجتماعی وسیاسی که رذالت ها و جنایات آنها را افشا کردید، در نقد های کتاب رها درباد از شما قدردانی کرده ام، حتی نوشته ام که پنجاه فیصد جنایت و رذالت های حزب دموکراتیک خلق را خانم ثریا و تیم نویسندگان توانای کتاب رها درباد که زمانی ازجملۀ همکاران حزب دموکراتیک خلق ومتخصص جنایت شناسی جنایت های حزب دموکراتیک خلق بودند و هستند، توسط آنها تحت نام کتاب رها درباد بیرون داده شده است وهم خدمت خوانندگان این قلم وخانم ثریا بها به عرض برسانم که من زمانی با خانوادۀ پدر زن داکترنجیب الله روبط دوستی داشتم و زنده یاد شهلا جیلانی که دوست نزدیک من بود، زنده بود وگل جان مادرشهلا جیلانی و پدرشهلا جیلانی حیثیت خاله عمه کاکا وماما را به من داشتند و در آن وقتی که من با خانودۀ محترمه خانم فتانه، خانم داکتر نجیب الله روابط داشتم، نه تنها نجیب الله، بلکه هیچ پرچمی و یا اعضای حزب دموکراتیک خلق درخانوادۀ جیلانی خان و جمال جان، خسر داکترکمال سعید، رفت و آمد نداشتند. دخترک داکتر کمال سعید ، نوسۀ جمال جان، در تورنتوی کانادا زندگی می کند.

 پرچمی هائیکه در رادیو بودند، در زمان زنده یاد شهلا جیلانی کارمی کردند، نه تنها شهلا جیلانی با آنها روابط نداشت، بلکه از دار و دستۀ حزب دموکراتیک خلق سخت نفرت داشت وهمیش می گفت از سلیمان لایق سخت بدم می آید، این ملای شپشی اخلاق اجتماعی اش خیلی ضعیف است و من باورنمی کنم که این شخص با شارلتانی هایش مارکسیزم و اخلاق مارکسیزم داشته باشد.

 درحقیقت هیچ کس پنجاه فصید تاریخ جنایت و رذالت حزب دموکراتیک خلق را که در کتاب رها درباد افشا شده، انکارکرده نمی تواند، نه تنها که انکار کرده نمی تواند، بلکه از خامۀ توانای شما استقبال هم می کنند و به این عقیده هستند که کتاب رها درباد واقعاً پنجاه فیصد تاریخ جنایت حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخه پرچم است .

نگران نباشید، باقی مانده جنایات حزب دموکراتیک خلق را من درلابلای نقد کتاب رها درباد بشکل داستانی می نویسم و این راهم خدمت  خانم آزاد و بی پرده نویس وطنم به عرض می رسانم و امید است که بازهم برمن خورده نگیرید.

خانم! من نمی توانم به خاطر افشاگری شما نکاتی که به شما ارتباط دارد و گنگ است، از سرآن چشم پت بگذرم، در زیرکاسه های قلم شما، نیم کاسه های گنگ هم وجود دارد، تا کاسۀ بزرگ از روی کاسه های خورد برداشته نشود، خوانندۀ نقد این قلم، مرا به کوتاه قلمی متهم می سازد، مشکل مراهم مد نظربگیرید. « تا نه سیخ بسوزد، نه کباب. »

خانم شما می دانید که « نه ازتاک نشان مانده، نه از تاک نشان»، من نقد کتاب رها درباد را بخاطراین نمی کنم که حزب دموکراتیک خلق به حیات سیاسی خود ادامه می دهد، اصلاً حزب دموکراتیک خلق وجود ندارد و حتا گفته نمی توانیم که چند دسته شده اند.

این قدرمی دانم که اگر یکنفر دریک سایت پرچمی است یا خیر و مقالات را از اینجا و آنجا بخاطر بی سوادی می گیرند و با یک نفر اوباش و رذیل به نام های مستعار به نمایندگی از یک بخش پرچم هذیان گوی، نمایندگی و سر شور می دهد، غیر خوداش، حتی خانواده اش بخاطر حفظ و آبروی خود نه او را تائید می کند و نه دنبال آن پاپی گک می رود و پا پی گک سایت پندار را اکثر رهبران پرچم و اعضای پرچم می گویند که پاپی گک سایت پندار یک ایرانی اصیل است که پدر و مادراش از ایران به خاطر روابط شان با حزب تودۀ ایران در زمان شاه ایران از قزوین ایران فرار کردند و توسط حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شخص ببرک و اناهیتا کمک مالی به دستور روس می شدند. پدر و مادر پاپی گک در کابل فوت کرد، پاپی گک از پدر و مادر خورد ماند، ببرک پاپی گک سایت پندار را به یکی از اقارب خود به فرزندی داد. امروز این پاپی گک پندار به خاطر لطف ببرک و اناهیتا از آنها در لباس یک پرچمی ایرانی الاصل دفاع می کند و حق هم دارد که نمک حلالی کند. حالا که هویت این پاپی روشن شده بگذارید که من را دشنام می دهد، ملت افغانستان را دشنام می دهد و ایرنی ها اقارب این پاپی گک درشهر تورنتو زندگی می کنند و روابط نزدیک با پاپی گک پندار دارند و ما به این کاری نداریم که پاپی گک پندار از کجا است، با حزب توده پدراش چه روابط  داشت و یا مثل ببرک جاسوس روس بود. هزاران عضو افغانستانی پرچم، من و ملت افغانستان را دشنام می دهد، بگذار که یک پاپی گک ایرانی هم ما را در لباس یک افغان بخاطرشاد شدن روح پُر از کثافت ببرک، دشنام دهد و تهمت و توهین کند، آفتاب به دو انگشت پنهان نمی شود.

به خاطر روشن شدن این ادعا ، به سایت پندار مراجعه می کنیم و می بینیم که در یک اعلان فوتی مرحومه موسکا، همه خانواده دارای یک تخلص بوده و برادر رضایی به نام عزیز بابک است، در حالیکه سالها به نام فرزندان خانواده که توسط ببرک شیاد به این خانواده اقارب خود را داده بود، عظیم بابک به پسر فرزندی این خانواده بعد ازمرگ پدر و مادر اصلی ایرانی اش که از جملۀ جا سو سان کاجی بی در زمان روس بود، توسط ببرک کارمل به فرزندی داده می شود و لطف ببرک در حق عزیزبابک سبب می شود که تا آخرعمر پاس ببرک را با وجود خیانت اش بداند و سگ زنجیری ببرک کارمل باقی بماند.

در اعلان فاتحه داری آن خانواده از وجدان کارمی گیرد و به خاطر رسوایی و تکلیف های عصبی قلمی او، غیر مستقیم در اعلان فاتحه او را محروم ازنام فامیلی می سازند، تا کثافت های این تاریخ زده، دامن این خانواده را نگیرد. حتی در اعلان فوتی  به گفتۀ خود ایرانی ها او را تحویل نمی گیرند. حالا شما عزیزان و خوانندگان نقد بگوئید چه فرق می کند که یک ایرانی سه نشان با یک تیر می زند. من و خانم بنام خرنگار دشنام می دهد و از ببرک که یک شاه شجاع شناخته شده روسی است، با بی شرمی دفاع می کند.

درحالیکه خرنگار و سگ نگار همین عزیزبابک است که سالها به گفتۀ مزدک در سازمان جوانان دامن به پشت سازمان جوانان بوده. مزدک هنوز زنده است.

      هرکی را دامن زپشت برداشتند        تخم بی شرمی برویش کاشتند

 

این شما واین اعلان فاتحه درسایت پندار:

 

http://media.afsaran.ir/si0H73_375.jpg

http://r21.imgfast.net/users/2114/23/89/60/avatars/1-51.jpg
تعداد پستها:5116
Registration date: 2007-06-20

20130418

http://illiweb.com/fa/empty.gifاعلان فوتی

با معذرت از دوستان و عزیزان خانواده، به دلیل آنکه تکلیف دوستان مقیم در شهر های دور از شهر مرحومه را روا نمی پنداشتیم ، اعلان فوتی ذیل را یک روز قبل از تدفین به نشر رساندیم:نذیر محمد شوهر
ملالی رسولی ، مرغلر سرمند و مژگان نصر خواهران
محمد حفیظ نصر ، محمد نعیم نصر، عظیم بابک ، میرویس نصر، محب الله نصر و جاوید نصر برادران
نظر محمد سرمند شوهر خواهر
نسبت وفات موسکا نصر به اطلاع دوستان میرسانند که مراسم تدفین مرحومه در آدرس ذیل فردا، جمعه مورخ نزدهم اپریل ساعت 9 روز صورت می پذیرد:
Mainz
Mombach Friedhof
محل فاتحه: مسجد افغانها در شهر ویسبادنWiesbaden، ساعت یک تا سه بعد ازظهر
Otto Wels Straße 138
Tel.: 017645396516

تو و تمام ملت نجیب افغانستان می دانند ، نه بنام حزب دموکراتیک خلق، نه بنام شاخۀ پرچم و نه هم بنام شاخۀ خلق فعلاً در بازار سیاست موجودۀ وطن و سیاست خارجی، وجود فزیکی حزب دموکراتیک خلق ندارند، نه تنها پاپی گک های حزب دموکراتیک خلق، حتی بزرگان شان مانند پنجشیری ، لایق ، کشتمند و غیره درغرب و امریکا تبدیل به پاپی گک های دستگاه جاسوسی امریکا و غرب شده اند و به دائره مجاهد و طالب و دولت کرزی رقص سیاسی می کنند.

سیاست مداران دغلباز و دغلکارحزب دموکراتیک خلق مانند حباب های سرگردان موج و طوفان سیاست هستند که با برخورد یک خس هم نابود می شوند. ولی از این انکار کرده نمی توانیم که زمانی در سیاست حرف اول را در وطن ما می زدند، اینکه مردم قبول شان داشت یا نداشت هم ملت افغانستان وهم خودشان می دانند که ملت افغانستان از خودشان ، از باداران روسی شان و از طرز حکومت و حکومت داری شان که در پتوی جنایت پیچیده بودند، زن و مرد اقوام مظلوم افغانستان با همسایه های افغانستان از این دار و دسته مزدور دغلباز نفرت داشتند  و سر آغاز جنایت و بدبختی درافغانستان و منطقه همین حزب دموکراتیک خلق بوده و حالا هم در تلاش هستند جنایتی را به راه اندازند.

پا شان و هزارن دسته شدن شان ، جنایات شان ، فحشای جنسی و سیاسی شان ، مکارگی سیاسی شان و خصوصاً  74  خصلت پرچمی شان هرنوع امکانات سیاست وسیاست بازی را از این مکاران و سیاست بازان تاریخ زده گرفته و دست شان را از سیاست کوتاه کرده است. دیگر در بین جهان و ملت افغانستان جای ندارند.

 و اگر مثل طنین ها امروز در سیاست مانند سایۀ پالیزهستند، به مزدور و غلام امپریالیسم و روس تبدیل شده اند و یک تعداد شان در رادیوی بی بی سی ، رادیوی آزادی ، صدای امریکا ، تلویزون آشنا ، دویچ ویله آلمان، سرود دسته جمعی توبه می خوانند، دیگر این رذالت های شان نزد جهان و ملت افغانستان پنهان نمانده. 

ملت ما و جهان می داند که مجاهد ، طالب و کرزی امروز ادامه دهندۀ جنایت های روس و حزب دموکراتیک خلق است. به ملت ما مهم نیست که این جانی ها وجود فزیکی دارند یا ندارند، به ملت ما این مهم است که ما اینها را با جنایات شان به نسل های آینده معرفی کنیم و به زباله دان تاریخ بسپاریم و کتاب رها درباد مشت این اراذل را نه تنها درایام قدرت شان باز کرده، بلکه بعد از نشر کتاب رها درباد چلوصاف موجودیت شان را از آب کثافت شان بیرون کرده است. از سکوت شان معلوم شد که به جز یک دو سه پاپی گک، کدام آدرس مشخص بنام حزب دموکراتیک خلق در کرۀ زمین چیزی وجود ندارد و گردانندگان سایت های پرچم، دار و دستۀ حزب توده ایران است که از دولت شاه ایران و گرفتاری رهبران حزب توده در زمان سرقدرت آمدن حکومت آخوندی در ایران به افغانستان فرارکرده اند و به دستور دستگاه های جاسوسی غرب و شرق در لباس افغان از دهن گشاد سرنای پف می کنند.

چند جاسوسی اینجا وآنجا به دستوردستگاه های بزرگ جاسوسی، مانند بته های شفدر در هر باد سر شور می دهند، نه من ونه ملت افغانستان که جنایت ، وحشی گری ، مزدوری ، دغلبازی و با74  خصلت غیرانسانی پرچم آشنایی دارند، فریب جاسوسان ملت افغانستان را دیگر نمی خورند. دو و دشنام و اتهام شان، دامن پاکان مثل مرا لکه دارنمی کند، بلکه دشنام و اتهامات ناروا و ناجوان مردانۀ شان به شهرت پاک من و خانوادۀ من می افزاید و اگر همین دشمنان قلمی من نباشند، من و خانوادۀ من گمنام می مانیم که من از گمنامی سخت نفرت دارم. دم دشمنان قلمی و سیاسی من همیشه گرم باد که در پهلوی شان نام من زنده می ماند.

خانم ثریا بهای عزیز! ملت ما بی پاس نیست و با وجودیکه ترا بخاطراشتباهات خودت قبول ندارند،ولی بخاطریکه از یک خانوادۀ مبارز هستی و آن خانواده حیثیت یک دیده را به ملت افغانستان دارد. همین که ترا ملت افغانستان به محکمه نمی کشاند و چشم پوشی می کنند، کفایت می کند. من به حیث برادر و یک دوست پدر شما به شما نه تنها توصیه می کنم، بلکه خواهش می کنم مانند پاپی گک سایت پندار خود را زیادتر بی حیثیت و رسوا نکنید. پاپی گک سایت پندار از یک خانوادۀ ایرانی بی نام و نشان بوده، ولی تو از یک خانوادۀ مبارز و با نام ونشان هستی. صرف نظر از اینکه  قصداً و یا اشتباه کردی و در دام شارلتان های بدنام تاریخ زدۀ سیاست افتاده اید، از اصیل بودن و پدر داری شما کس انکار نمی کند، درسطح پاپی گک سایت پندارخود را قرار ندهید.

 درحالیکه ملت افغانستان می دانند مانند پسر نوح درکشتی بدان نشستی ، و تو هم می دانی که شکستگان تاریخ، پتره نمی شوند.سرغوطه زدن های سیاسی ترا درحزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ پرچم و شورای نظار را نا دیده می گیرند، لطفاً مانند پاپی گک ها خود را زیادتر در چشم ملت افغانستان نزن، مانند دیگر پرچمی ها درغارها از نظر مردم پنهان شوید، و در هر باد سیاست سر شور دادن تو و دیگر پرچمی های جاسوس زخم های ملت افغانستان را تازه می کند، مثلیکه نوشتۀ محترم همایون جان بها، عضو دفاع  وعدل کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق تا آخر حکومت نجیب الله و مسطنتق قتل های قلعۀ زمان خان و کودتای  نام نهاد میوندوال دراین اواخرسر و صدا را خلق کرد و شما مجبورشدید آن نوشته را از سایت خود بردارید. من به خاندان شما، همایون جان بها وشما بخاطر بزرگی پدر و مادر شما  احترام دارم . نوشته های من یک واقعیت است که نه من انکار کرده می توانم، نه شما و نه ملت افغانستان.

 مثلیکه سایت های بدنام حزب دموکراتیک خلق که یک گرداننده  به نام صدها نفر می نویسد و یا نوشته های دیگر سایت ها را در سایت های بدنام خود به نشرمی رسانند، سبب ناراحتی ملت ستم کشیده افغانستان شده اند.

خانم عزیز! توصیه من به شما و دیگر وطن فروشان حزب دموکرایک خلق خصوصاً شاخۀ پرچم این است که لطفاً خودتان در سر آخور شکست خود تان پای درمیخ ندامت بسته نمائید و با پوز کاه سیاست باد نکنید که رسوا و رسوا تر می شوید.

 همان طوریکه در بین افغان ها جرأت ندارید که ازعضویت تان در حزب دموکراتیک خلق بگوئید، با قسم و قرآن  انکار می کنید و با نماز خوانی و خدا شناسی تان بخاطر فریب ملت مسلمان افغانستان قبلۀ ریا را سورخ کردید. همین بی شرمی و ترس برای تان کفایت نمی کند؟

این افشاگری تو قابل احترام است ، اما کافی نیست، بخاطریکه اقوام افغانستان شناختی که از تو و خانوادۀ شوهر تو دارند و رفتن و برآمدن تو در خارج و دوباره برگشتن تو در زمان حاکمیت جلادان تاریخ، نه تنها که خود تو رفتارهای غیرعادی سیاسی خود را در کتاب رها درباد افشا کردی، بلکه ملت افغانستان هم می داند که تو چرا از وطن برآمدی ، چرا تابعیت در خارج دادی، چرا دوباره برگشتی؟ چرا بعد از کشته شدن شاهپور و مجید، به پنجشیر وآلمان رفتی؟ چرا آی اس آی و سیا از تو استقبال کردند؟ چه نوع پروتوکل در زمانیکه در روسیه بودی، با روس ها امضأ کردی ونقش احمد شاه مسعود و خاد دراین بازی چه بود؟

همین شهرت کاذب برایت کفایت نمی کند؟

 من یقین دارم که فردا مثلیکه امام الدین و وکیل از قتل داوود و یعقوبی لوی درستیز وزارت دفاع زمان حکومت امین انکار کردند، از نوشته های کتاب رها در باد انکار می کنی و می نویسی که مقصد من از این سطر و این جمله، این بود. منتقد کتاب رها درباد از بی سوادی راه دیگری را درپیش گرفته است.

 ملت ما می داند کسی که یک روز سرآخورحزب دموکراتیک خلق ، مجاهد، طالب ، دولت کرزی، شاه و داوود، دسته، حزب ، تنظیم ها و دولت های فوق میخکوب بی وجدانی بوده و بسته در میخ سیاست شده باشد، ازحرف وعقیدۀ خود مانند ابن الوقت ها منصرف می شوند و بر می گردند، مانند پنجشیری ، سلیمان لایق ،غوربندی ، ودان ، کشتمند، میرکاروال ، جنرال عظیمی ، داکتر اکرم عثمان وغیره.

از زیرپا که خیستند می گویند ما نبودیم تو بودی و اگرکسی به آنها بگوید که او بی وجدانان چرا این کار را می کنید، می گویند در سیاست هرچه امکان دارد، حتی بی وجدانی. این برداشت نا درست شما از سیاست است، مانند سیستانی ها و پنجشیری ها هر روز جامۀ سیاست بدل می کنید ، گاه بخاطر فریب ملت افغانستان از گوش یک دیگر چک می گیرید و باز سر یک استخوان گردن بگردن می شوید.

به اصطلاح حتی راه مسافر را می گیرید و از اعصا و چوب دست مسافر هم نمی ترسید، میخواهد که با جف جف او را فراردهید ، مثلیکه سایت های پرچم و پاپی گک های پرچم فکرمی کردند که من از جف جف و جفیدن سگان خودسر و جف سایت های انترنتی ، خصوصاً پندار می ترسم و فرارمی کنم.

کور خوانده اید، حالا اگر توبه هم بکشید، شما را رها نمی کنم. من در قسمت افشا جنایات شما مسؤولیت تاریخی و وجدانی دارم و هم از کسانی که مانند خانم ثریا بها در بین شما روزی نا آگاه و آگاه بوده اند و قربانی نظریات خاینانه شما یا قربانی فحشاگری و لواطه گری شما شده اند، اگر از شرم مردم زبا ن قلم بنام خود دراز نمی کنید، با نام های مستعار شما می توانید خائنین را افشا کنید. خواهش من از شما قربانیان حزب دموکراتیک خلق این است که از قطار پاپی گک هائیکه قربانی جنسی رهبران حزب دموکراتیک خلق شده اند و امروز از شرم می خواهند که درسنگر بد نام خود باقی بمانند وتلاش دارند که به حزب بدنام دموکراتیک خلق بنام های مستعار بینی خمیری بسازند که ساخته نمی توانند، دامن خود و پرچم بسراش کشیده اند، هنوز هم از جان خود خبرندارند.

لطفاً از اشتباهات گذشتۀ خود بیآموزید و پند بگیرید. با اعترافات خود وجدان خود را آرام سازید.

 دیگر رهبران شما که در بیروی سیاسی ، کمیته مرکزی و شورای انقلابی بودند و یا دنباله روی این و آن را در لباس پاپی گک های حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ بدنام پرچم قرار داشتید، از دنباله رویی بی وجدانان حزب دموکراتیک خلق دست بکشید که رهبران تان به تفاله تبدیل شده اند. اعترافات مزدک ها شاهد این ادعای محکم است.

             ختم بخش یکم

                          

                                  ادامه دارد