افغان موج   

نوشته‌ی محمد عثمان نجیب 

روایات زنده‌گی من 

بخش۱۸۰

دلا مپرس کز ناکسان چرا نالانم

ناکَس

کَس نه شود در این عالمْ دانی

در

انجمن ما فانوس است فروزان

کور

دلان دل نسپارند به داناییْ دانی

روزنی گر

ببینند دین و هم ایمان ببازند دانی                                         

پیش از همه معذرت خواهی می‌کنم از مهربانو ماریا دارو خواهر گرامی من که نسبت نشر نوشته‌یی از حقیر مورد انتقاد برخی ناکارانِ مدنیت قرار گرفتند.

نقد من بالای آقای هیواددوست در اکثر تارنماهای بین‌المللی نشر شده اند. نه میدانم چرا ایشان تنها به یک تارنما انتقاد کردند؟ و خواهر ماریا دارو در محراق صفحه‌ی تارنمای شان نوشته اند که نویسنده‌‌گان مسئولیت نوشته های خود را دارند.

چون پاسخ های من به آقای هیواددوست مفصل و مستند است و در بخش دیدگاه مجال نشر ندارند. لذا استثنایی در این جا نوشتم و تا ختم چند بخش ادامه خواهد داشت. از این که من در فیسبوک نیستم، این نوشته به هیچ وجه معنای واگردم به فیسبوک نیست و من مسئولیت این نوشته را دارم و از فردا در تارنما های بین‌المللی برون مرزی هم نشر می شوند. در ختم می بینیم که آقای هیواددوست صاحب خانه اند یا ما و یا همه‌ی ما؟ انشاءالله

 

انگار ما در کمین‌گاه سیه دلانی گیر افتادیم که تقدیر روزگاران ما را به دست خود داشتند. اینان نه گذری به گذرگاه نور دارند و جولانی به جولان‌گاه انسانیت. نقص ما انسان ها همین است که نه به معنای خِلقتِ خود و نه به حکمتِ خالقِ خلقتِ خود پی می بریم. جهان را که دانش‌سرای اندوختن ها و اندودن هاست به پای‌گاه عشرت کده های خود مبدل کرده و حتا اصل خود را هم نه‌ می شناسیم.‌

در حالی که خالق ما با فرستادن پیک امینِ خود حُکمِ فرا گیری اقراء را به بنده‌ ‌و پیامبر خود و‌‌‌ پیش‌وای ما و جهانیان تلقین فرمود. بنده فکر دارد که فقط به مثل فرعونی باید زنده‌گی کند و دور از عشیره و قبیله و هم خون های خود، در حالی که پروردگار می فرمایند.

 

بسم‌الله الرحمان الرحیم

يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَىٰ وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا ۚ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ

 

[49–13] (مشاهده آیه در سوره)

 

ای مردم، ما همه شما را نخست از مرد و زنی آفریدیم و آن گاه شعبه‌های بسیار و فرق مختلف گردانیدیم تا یکدیگر را بشناسید، همانا بزرگوار و با افتخارترین شما نزد خدا با تقواترین شمایند، همانا خدا کاملا دانا و آگاه است.

خداوند متعال خود حکم می دهند که ما هویت خود را بشناسیم و یکدیگر را بشناسیم خود را بشناسیم ‌و معرفت خود را بشناسیم. حالا وقتی این‌جا صحبت معرفت با هم می شود همان معرفت روحانی از قبل الهام شده برای ماست. نعمت هایی که الله ج به ما ارزانی داشته و ما درک نه می‌کنیم دلیل آن است که ما خودشناس نیستیم. ما برای این خلق نه شدیم که خود بدبین و بی‌‌گانه خوش‌بین باشیم و در میان غرور و کبر خود دفن شویم و مُلکی را حق همه‌ی ملت و بنده‌‌گان خداست به خواست خود دچار نابه سامانی ها کنیم. ما آدم خلق شدیم که برای انسان شدن بیاندیشیم. مگر آن نیست که مولانا هم پی انسان می گشت انسانی که مولانا آرزو می‌کرد. زنده‌گی ابر و بارانی بیش نیست که ما باید در پی رُفتَن خرابی های باران و طوفان ها باشیم نه برج و بارو های استوار بر عاج فیل هایی که از ما نیستند.

ما در پی حوادث ناگوار ناشی از خیانت اشرف‌غنی دون همت و بابای برخی ها بسا نگرانی های انسانی نسبت به وطن و‌ ملت داشتیم. هرچند چنین نگرانی ها برای نخبه نما ها یا برخی گویا تحصیل کرده های قبیله‌ گرای خیبر پشتونخواه مثل یون، طاقت، هیواددوست،‌ رئیس تلویزیون طلوع، گلب‌الدین حکمت‌یار، فاروق وردک، زاخیلوال، حنیف اتمر، مسلمیار، سرور احمدزی، واحد نظری،‌ نبی فراهی، نوراحمد نور، مسئول سایت اصالت و صدها تای دیگر شان قابل درک نیستند و نه تنها نیستند که برای شان بهانه‌ی برای یک جشن و پای کوبی هاستند. زخمی شدن شهید شدن هر عضو غیر پشتون جامعه حتا گدای‌گر روی باز که غیر پشتون برای کرزی، عبدالله و غنی بابای شان و خود شان جشنی است بهتر از جشن تولد شان. البته ما در خط دوم و‌ سوم قوم شریف پشتون کشور ۹۰در صد مردمانی هم داریم که این چکچکی ها و طفیلی های خیبر پشتونخواه را خوب می شناسند.

این ها از عبدالرحمان تا محمد گل مهمند پدر کلان های شان و از محمود طرزی تا داکتر حبیبی پدران شان ‌از حفیظ الله امین تا خیال جان کتوازی و شهنواز تڼۍ تِره ها و‌ تُر بُر های شان به قول آقای اشکریز سر پشقل سوار و بولغین را می بینند.‌ آن ها افغانستان را تنها وطن افغان های خود شان می دانند که نزدیک به ۳۰۰سال است آن را به زور سرنیزه‌ی انگلیس و حالا هم آمریکا و انگلیس قبضه کرده اند. بعد دعوای تاریخ ۵۰۰۰ساله‌ی کشوری دارند. وقتی تاریخ ۴۷۰۰سال پیش را می‌پرسی شان بعد در همان تنگای دید های شان محصور می مانند و غیر از کوه سلیمان ‌و حول و حوش آن چیزی را نه‌ می یابند.

من تمام اوضاع و‌ نشرات آقای هیواد دوست پسا ظهور برادران اش زیر نظر دارم. که بعداً به آن

می پردازم و به همان دلیل بود که من برای آقای هیواددوست نوشتم تا کمی احساس و عاطفه پیدا کند که نه‌کرد و بر ضد ملت ایستاد. آن نوشته‌ی حقیر را همه تارنمای وزین برون مرزی کشور هم نشر کردند و تا مادامی که من در فیسبوک فعال بودم در صفحه‌ی خودم هم منتشر کردم.

شاگردان مکتب فلسفی ناتورالیسم Naturalismیا طبیعی‌گرایی معتقد اند، هر چیزی که وجود دارد، بخشی از طبیعت است و به همان ملحوظ یکی از حوزه‌ی های فعالیت علم را تشکیل می‌دهد. نویسنده‌گان مکتب ناتورالیسم اعتقادی به ماورای طبیعی و‌ ماورای پدیده های علمی در توجیه حوادث و‌رویداد های زنده‌گی ندارند و در تعریف این مکتب کاربرد جبرگرایی در ادبیات ‌و داستان نویسی را جا داده اند. وقتی به تفسیر این اندیشه‌ی فلسفی محصول تفکر اواخر قرن ۱۹و اوایل قرن می پردازی که نخست در فرانسه زاده شد و بعد انگلستان ‌و بعد ها همه کشور های اروپایی و آمریکایی خزید، در می یابی که فلاسفه و‌ پیروان این مکتب به انسانیت ارجی نه می نهند و همه چیز قابل توضیح را محصول حوادث و‌ رویداد های در حال وقوع زنده‌‌گی می دانند و به باور دیگر اینان رهروان اندیشه‌ی داروین (۱۸۰۹تا ۱۸۸۲) اند. گرچی چنان بحث های فلسفی از درک آقایانی که به طور نمونه نام گرفتیم و به خصوص من و آقای هیواددوست بسیار دور است و حتا مفهوم آن را هم نه می‌دانیم اما بحث مهمی که در این مکتب نیست،‌ عاطفه و انسانیت است.‌ درست موردی که آقای هیواد دوست درست در نزدیک به دو ماه پسین پسا استقرار برادران در افغانستان به اثر خیانت بابای شماره بیستم شان نداشتند و‌ نه دارند، یعنی نه به هم‌گرایی معتقدند و نه به هم‌زیستی. غلام حسین ده‌بزرگی در بخشی از اثر معروف شان که تاریخ و ادبیات جهان نام دارد و‌ منتشره‌ی بهار ۱۳۸۶تهران است این موضوع را تشریح کردند و تفسیر برداشت حقیر هم در مورد چنانی بود که عرض کردم.

من این‌جا اول بخشی از نقد خود در مورد آقای هیواد دوست را می نویسم و بعد ادامه میدهیم: عکس ها را مشاهده بفرمائید.

 

برای هریک ما افغانستان وطن جان ماست نه در الفاظ بل در عمل. اما برای آقای هیواددوست و امثالان شان پشتونستان وطن شان است نه افغانستان. در غیر صورت چگونه است که برای به دست آوردن موهومات و تخیلات واهی حقیقت دیگر را زیر پا می کنید و سال هاست وطن به همین نام زیر چکمه های ستوران پنجابی و خیبری لگد مال کرده اید. چه منفعتی دارید؟ شما به امور سیاسی و مبارزات استخباراتی چی بلدیت دارید؟ شما چقدر مطالعات مسلکی آسیب شناسی بازی های جنگ سرد ‌و جنگ گرم و جنگ های فرسایشی ‌و جنگ های سایسی، سایبری و استخباراتی دارید؟

منظور پشتون آله‌یی دستی است در دست هندی ها و انگلیس ها برای بقای سیاست انگلیس علیه پاکستان و به نوعی اهرم فشار علیه پنجابی ها. ورنه یک کلاه ساختن برای یک روز مظاهره در توان و غیرت تمام خیبر پشتونخواه نیست. نیرو ها و‌سازمان های خفته و پنهان در زیر پوست پاکستان برای این است که پنجابی ها از حد خود بیش‌تر نه روند و نیروی بازدارنده‌ی در مقابل آنان باشد.

منظور پشتون هرگز داعیه‌ی دفاع از پشتون افغانستان را عملاً و علناً بلند نه می‌کند و نه خواهد کرد و نه می تواند بکند. صحبت های تبلیغاتی را که به قول خود تان از زمان ظاهر بابای تان تا ختم شادروان دکتر نجیب کردید. جزء بد بختی به ملت ما دیگر چی چیزی کمایی داشتید؟ شما ها آنقدر غرق در اغراق ندانم کاری ها و اغوای ملت هستید که چشمان تان هم بسته شده است. پشتونستانی که تو امروز و‌در روز ماتم سرایی وطن آبایی ات برایش کلاه سرخ به سر می‌کنی، عملاً خاک ترا با فوج پاکستان اشغال کرده است؟ کی ها اند اینانی که در سراسر قلمرو وطن ات تا دریای آمو و بریکوت ‌و سیاه تپه و کهن دژ پرسه میزنند ‌و پشتونِ بی‌نوا و‌ تاجیک‌ و ازبیک بیچاره را و هزاره‌ی مظلوم را تیر باران می کنند ولی جانیانی چون الله گل مجاهد و ملاتره خیل را عزت می‌کنند. و خودت آقای هیواد دوست برای گرفتاری مؤقت الله گل مجاهد پارسی زبان برکت گفتی اما در پهلویش نگفتی که ملاتره خیل کوچی جنایت کار هم در همسایه‌گی الله گل قرار دارد و این تعصب است. بزای من الله‌گل مجاهد پارسی‌گو همان جانی خطرناکی است که ملاتره خیل.

آقای هیواددوست شما بدانید که پنجابی ها و حکومت پاکستان صدبرابر دیگران از طالب واقعی افغانستانی هراس دارندنه از طالب خریده شده‌ی خیبری. چون می‌دانند که طالب واقعی افغانستانی روزی به حقایق پی برده و در سنگر دفاع از مردم خود قرار می‌گیرد. پاکستان و آمریکا و انگلیس تجربه‌ی بیست سال پیش از طالبان افغانستانی را دارند که هرگز زیر بار هدایات شان نه رفتند. و طالب واقعی افغانستانی هم به یاد دارد که حکومت پنجاب و برادران خیبری شما چگونه از طالبان رو گشتاندند و پرویز مشرف همه‌ی ساز ‌و برگ طالبان را یک شبه به آمریکا تسلیم کرد. شما خاطرات ملاعبدالسلام ضعیف را بخوانید تا بدانید، طالب خیبری هزار سال دیگر هم از شما نه می‌شود تا از پاکستان نه شود. پاکستان او را نه می‌گذارند که طالب خیبری ‌کُت‌کُت در اراضی پاکستان کند و از امکانات کشورش استفاده کند و بیاید و هگۍ را در خانه‌ی یکی از قبیله های گاوڼدی بیاندازد. چنانی بود که شما ها و شادروان دکتر نجیب راه ملی و مبارزاتی سیاسی تان را به قوم گرایی و سمت گرایی تبدیل کردید. این تعصب نیست؟

بحث گفتاری من و دلایلی که باید بدانید ساعت ها را دربر خواهد گرفت. شما از اصول فلسفی تناسب ها و تفاوت های پدیده ها در ماحول تان چیزی می دانید؟ شما اصول عقلانی ‌و خردگرایی را میدانید؟ شما ها که رفیق تان خیال جان كتوازی به خاطر کشته شدن یک برادرش تمام شرن را قتل عام کرد غیر از خشونت چیزی می‌دانید؟ خلاصه توصیه‌ی من برای شما این است که شماذطالب های نکتایی دار بسیار خطرناک تر از پنجابی ها و طالب خیبری هستید و کشور ما را آگانه به تباهی می‌کشانید. من آرزو دارم روزی طالب حقیقی و‌ واقعی و‌ پدر و‌ مادرزاد افغانستانی چی در قدرت باشند و چی بی قدرت ماهیت شما ها را درک کنند ‌و به برنامه های استیلایی پاکستان و خیبری پشتونخواه و جهان علیه کشور شان پی ببرند و چنان روزی رسیدنی است.

از این بحث می گذریم که دوستان بروند در صفحه‌ی شما و تشخیص مسلکی بدهند از تعفن تعصب در صفحه‌ی تان.

من ناگزیرم برای دفاع از خودم برای شما و در مقابل نوشته‌ی شما بنویسم:

شما که خود را همه کاره‌ی دانایی و آگاهی می‌دانید، لزوم خطاب مستقیم تان برای خواهر ما ماریا دارو چی بود؟ ایشان گرداننده و‌ مالک یک سایتی اند که نشرات دارند ‌و مسئولیت نوشته های کسی را هم نه می‌گیرند و مبانی ابتدایی ژورنالیسم هم مسئولیت پذیری نگارنده ها و آفرینش‌گر ها از آثار شان است. شما می‌دانید که مهارت و رفتار و گفتار و اعتماد به نفس ذاتی نیستند و کسبی می باشند. استادان فن بلاغت نوشتاری و گفتار به شاگردان شان توصیه می‌دارند تا میان سبک نوشتار و‌ گفتار همان گونه الزام ها را رعایت کنید که در شخصیت شناسی خود می کنید.

نه می شود شما در عین زمان یک پدیده یا یک شی یا یک جنس یا یک شخص را بدون منطق رد کنید و در عین زمان او را عزیزتر بدانید. مثلاً برای من دیگر شما بابت اندیشه های ناسیونالیستی و ملی‌گرایی انحصاری ‌و بی تفاوتی نسبت به مردم غیر تبار خود تان عزیز نیستید. همین کافی‌ست تا زمانی که من احساس نه کنم شما واقعاً به محور کشور اندیشی به خاطر مردم بازگشته اید، نه خیبر اندیشی برای اکثریت شدن موهوم. اما از آن جایی که خداوند به من امر کرده به حیث یک انسان ساکن در روی زمین خدا از شما نفرت ندارم.

آقای هیواددوست:

حتمی دوران مطالعات شما در اروپا کامل‌تر شده و‌ منی نادان که همیشه در وامانده‌گی ها قرار دارم. استادان عرصه‌ی ژورنالیسم و خبر‌نگاری و اطلاع رسانی از دیر گاهی بحث کلان علمی آموزش پیدایش تبلیغات و انواع آن را زیر نام فرانسوی پروپاگند Propagandeیا انگلیسی Propagandaبرای دانش آموزش های شان یاد می‌دهند که «…تبلیغات سیاسی یا به سخن دیگر جو سازی سیاسی ممکن است افکار عمومی ‌و رفتار افراد را تخت تأثیر قرار دهد و آن ها را دگرگون سازد...» لذا بدانید که صفحات مجازی تیری درست رونده به نشان‌گاه است. وقتی من در صفحه‌ی مثلاً شما می روم و در شرایط اسف‌بار وطن چیزی از شما نه می‌خوانم که برای خیر عامِ ملت باشد پس خودم راه خود را گُم می‌کنم.

قصه کوتاه، شما نه برای من که برای خواهر ماریا نوشته اید:

 

«…نمی دانم جګړن صاحب عثمان جان نجیب را که پس از دوران سقوط حاکمیت دکتور نجيب الله شهید در وقت مجاهدين(۱۹۹۲) به رتبه های جهشی تورنجنرالی رسيده و من در آن وقت در کشور نبودم…». خدمت شما یاد آور می شوم که این جانب تمام ترفیعات خود را در دوران شادروان دکتر نجیب تا مرحله‌ی دگروالی گرفته ام. و ضرور هم نه بود شما بدانید، چون شما مانند اخلاف تان که خود را مالک افغانستان می‌دانند، رادیوتلویزیون ملی را مال مایملک شخصی تان می‌دانید و مدام من و‌شاید هم دیگران را مهمان خطاب می‌کنید. و مهمان که نه می‌تواند به صاحب خانه هر چیز شخصی خود را گزارش بدهد! عجب صاحب خانه‌یی!

برای آگاهی تان از راندن من توسط مجاهدین لطفاً سلسله‌ی روایات زنده‌گی من را بخوانید که من در آن زمان مدت کوتاهی بودم و بعد آقای قانونی یکی از خویشان خود به نام محترم ربانی را به جای من کماشتند ‌و خبر برکناری ام را هم شادروان صمد مومند از قول محترم جاوید ذهاب مدیر عمومی تحریرات مقام وزارت اطلاعات و فرهنگ در تلفن برایم رساندند.لذا من در دوران مجاهدین هیچ نوع ترفیع نه کرده ام. این‌جا بیوگرافی من را بخوانید.

مثل سکه دو رو نباشید مثل آئینه یک رو داشته باشید. در عین سطر نوشته من را چنین می خوانید:

«…ایشان که در دوران وزارت دفاع شهنواز تڼی و بعد از آن به مدیریت عمومي نشرات نظامی تلويزيون بحیث افسر خدمتی تشریف داشتند اصلا نه شناختی از آن موسسه دارد و نه ژورنالیستان ما، ایشان را درست بجا آورده میتوانند، اما ما(من و عثمان جان نجیب) که در یک اداره کار ميکردیم خیلی هم با هم نزدیک و صميمي بوديم و تا هنوز نزد من محترم اند. زمانی که حاکميت دکتور نجيب سقوط و لوټ شد من هم از کشور مهاجر شدم…» اول این که من وقتی به رادیوتلویزیون معرفی شدم، آقای شهنواز تڼۍ رئیس ستاد ارتش بودند و آقای محترم جنرال رفیع وزیر دفاع. دوم من آن جا خدمتی نه بل شامل تشکیل رسمی معاونیت اردو بودم. سوم این که برای من مهم نیست چی تعداد هم‌کاران گرامی من حاضر آمد من را به جا بیاورند و چی تعداد نی. برای من مهم است که من چقدر توانسته ام احترام هریک از آن ها را داشته باشم، برای من مهم است بدانم که هیچ‌گاه به حرمت شان بی حرمتی نه کرده باشم، برای من مهم نیست که هم‌کاران گرامی به من با کدام نگاه می‌بینند. برای من مهم است که من شخصیت های با وقار هرکدام خود شان را در جای خود شان احترام کرده باشم. برای شما هم توصیه می‌کنم، همیشه در پی آن باشید تا بدانید به دیگران چقدر حرمت نهاده‌اید و از همان جا معیار حرمت نهادن به خود را هم تعیین می توانید. در جایی دیگری برای من می نویسید که من نزد تان محترم هستم. بحث اخلاقیات در هیچ جای این نوشته‌ی تان رعایت نه شده و من هم انتظار ندارم و در ختم این نوشته، گفتنی های شما را هم باز رسانی می کنم.

شما با یک ترفند و تردستی نوشته اید:

« … خدا شاهد است که با جناب روانشاد دشتی هیچگاه نديده ام و با هم نمی شناختیم و وقتی خبر درگذشت شان را شنيدم در همان صفحات بر روان پاکش دعا کرده و تسلیتم را نوشته چون یک فرهنګي بود…» می شود همان تسلیت تان برای شهادت فهیم دشتی. برای شهادت تعداد زیادی از ملت که همان روز شهید شدند را پیش از نوشته‌ی من بازنشر کنید؟ شما در جواب من بسیار سخیف و با کبر و نخوت چنین نوشتید:

«… تشکر نجیب صاحب. خدا تمام رفته‌گان ما را ببخشد. من با دشتی شناخت و دوستی نداشتم…» آقای هیواددوست پیوند برادری دینی که داشتید اگر پیوند هم‌زبانی نداشتید، پیوند انسانی که داشتید اگر پیوند وطنی نداشتید، پیوند مردم دوستی که داشتید اگر کدام پیوند عاطفی نداشتید…»

در اسلام عزیز ما و در مکتب انسانیت ما بُهتان بستن بر دیگران گناه کبیره است. شما در جایی همین سند مالکیت تان نسبت به حقیر چنین نوشته اید:

«… بنده را هم سرزنش و گوشهالی داده که چرا همکاران را معرفی ميکنم ؟ و از برخورد های اداری نظری صاحب نوشته بودند که اصلا به من هیچ ارتباطی ندارد .شاید این تلاش های مسلکی ام مورد پسند جناب عثمان نبوده ورنه بخدا هیچ نمی فهمم که این برادر چرا چنین برآشفته است…» اول این که شما باید همان نوشته‌ی من را هم با همان نامه‌ی تان منتشر می کردید. و لطفاً آن را منتشر کنید. تا همه بدانند که در کجا من شما را به قول خود تان … داده‌‌ام. هنوز عقل من بر سرم است آقای هیواد دوست. در غیر آن من خودم در بخش دیگری از این داستان مطول آن را هم نشر خواهم کرد. آن‌چه در مورد آقای نظری نوشته ام کم‌تر از آن است که باید می نوشتم. لطفاً آن را هم نشر کنید تا من مجبور به نشر دوباره‌ی آن نه شوم. ارچند همه و سایر موارد نامه‌ی شما عنوانی ماریا دارو مهربانوی شجاع و آگاه کشور ما و خواهر ما مستعد ما ارزش وقت صرف کردن را نداشتند و‌ ندارند اما من برای دفاع از خود و عذر خواهی از مهربانو ماریا دارو به بخش هایی از آن پرداختم.

 

بحث مهم دیگر اندرین باب:

ماکسیم گورکی در اثر ماندگار خود تحت دانشکده های من زیباترین گفتنی ها از زنده‌گی اش دارد و در جایی می نویسد:

«… به من توصیه شده بود که بیش از حدِ خود با مردم محشور نگردم… یا…‌می نویسد: من مشاهده کردم که عمل معنی خود را گم کرده است…» این اثر را علی اصغر هلالیان در سال ۱۳۸۹چاپ و در صفحه‌ی ۱۲۴چاپ دوم سال ۱۳۹۱بازتاب داده است.

 

برخلاف ادعای آقای هیواددوست که ما را بی‌گانه و کس و ناکس خوانده ‌اند، ما روابط بسیارگسترده و حسنه‌یی با هم‌کاران خود داشتیم که باوجود سنگ اندازی های آقای اشکریز هم‌چنان برادرانه در کنار هم‌کاران گرامی مان بودیم.

در پای نامه‌ی آقای هیواددوست یادداشت گونه‌یی از خواهر ما ملیحه سرمست را دیدم. من در آن نوشته‌گونه هر چیزی را دیدم به غیر از نوشته. بدلایل زیادی تصمیم به حلاجی مو به موی دشنام نامه‌ی شان نه گرفتیم. از جمله این که خواهر ما به حیث یک عضوی از اجتماع بالای ما حق دارند، ایشان دختر استاد بزرگ ما و برادر هم‌کار عزیز ما می باشند و گذشته از آن ها بانوی با کرکتر،‌ خوش نام و با سجایای عالی انسانی بودند و می‌باشند و مهم‌تر از همه این که ینگه‌ی ما هستند و ما برای محترم عزیز فرهنگ به حیث یک انسانی با الگوی فرهنکی و شاید هم‌کاران نزدیک احترام داریم.

من این‌جا هم از خواهرم ماریا دارو معذرت می‌خواهم که نسبت نشر نوشته‌ی من مورد حمله‌ی نوشتاری قرار گرفتند. زهی زین نوشته هایی که هر چیز اند غیر از نوشته‌.

خواهر ملیحه:

حفیظ منصور کرزی را ملامت می‌کرد که ناخوانده امضا‌ می‌کند. من به شما عرض می‌کنم که غلط خوانده امضا کرده اید یا برای تان فرستاده اند تا نشر کنید که در آن صورت هم ملامتی دارید.

اول که من آن جا سرباز نه بودم و‌ مثل شما و همه ‌هم‌کاران یک هم‌‌کار بودم، اما نظامی و در بخش نظامی نه خدمتی.

دوم این که شما در لابلای متن قانون مامورین و خدمات ملکی یا قانون ذاتی افسران چیزی را به نام خدمتی بودن یک کارمند یا یک افسر برای مدت ۲۴تا ۲۶سال و با صلاحیت های آمریت خوانده اید؟ نه چون شاید اصلاً روی آن ها را هم نه دیده اید.

سوم- شما در کجای نوشته ام خوانده اید که من در رادیوتلویزیون عسکر بودم و حالا برایم بد شده است؟

چهارم- شما در کجا خواندید من خودم نوشته باشم که خود را به مارشال فهیمِ فقید نزدیک ساخته بودم.

پنجم- از کجا یافتید که من از هیچ جنرال شده باشم؟

ششم- از کجا دانستید که خدای نه خواسته من کسی را از دهه‌ی پنجاه و شصت حتا هفتاد ملزم به قول شما رشوت و اختلاس و مردم آزاری کرده باشم؟ این موارد در زمان انځور، واحد نظری، و مدقق و رئیسی که مدقق معاون آن بود به اوج خود رسیده بود. مگر شما در رسانه ها نه خواندید؟

هفتم: وقتی چیزی می‌نویسید یا برای تان می‌نویسند کوشش کنید آن نوشته را بخوانید بعد نشر کنید. در نوشته‌ی تان چنین تحریر کرده اید:

«… این جناب حتی در اینجا خود را نخبه میماند…» حالا می شود توضیح دهید که هدف تان از تحریر این جمله چی بوده؟ من که چیزی نه دانستم.

 

برای من جالب است که شما چگونه هم‌صنف خواهر ما مهربانو ماریا بوده باشید که تا حال ابتدایی ترین روش نوشتن را یاد ندارید و همین نوشته‌ی شما با معذرت عُوق آور است. در حالی که آگاهی دارم ایشان پیش از مقرری شما مقرر شده بودند. من رگ رگِ تشکیلات و هم‌کاران عزیز خود در رادیوتلویزیون ملی از جمله شما را می شناسم. همه‌ی تان ستاره‌های رنگینی از اخلاق حمیده و قوس قزعی دز آسمان آفتابی و بارانی رادیوتلویزیون بودید ‌و خواهید بود. اما برخی های ما با تغییر باد ها رنگ باخته نه شویم. هیواددوست صاحب آن هیواددوستِ سال های رادیوتلویزیون نیستند. تعصب و تبعیض در تاروپود شان نهادینه شده.‌ حقیر از جمله کسانی هستم که از آوان جوانی حتا در سیاست حکومتی را نقد می‌کردم که خود ما ایجاد کرده بودیم.

اگر باور ندارید بروید به صفحه‌ی هیواد دوست و جریان سفر دو سال پیش یون را ببینید که در دانمارک و به دعوت هیواددوست یا دوستان شان آمده بود.‌ حضور یافته‌‌گان در آن محفل را ببینید و یا گزارش پسا برگشت آقای هیواددوست از سفر سال ۲۰۰۰شان به کابل را ببینید بعد می‌دانید. من مثل شما باور دارم که هر کسی حق دارد صحبت کند و نقد کند ‌و نظریه بپردازد، مشروط به آن که توانایی و ظرفیت علمی آن را داشته باشد. شما یک بار نوشته‌ی خود تان را این‌جا بخوانید که قلم از نوشتن و کاغذ از برداشتن و خواننده از خواندن آن پشیمان می شود. به امور خود تان بپردازید هر جایی که هستید آرام باشید. اگر می خواهید بنویسید یاد بگیرید بعد بنویسید.

 

ادامه دارد…

در بخش بعدی از آقای هیواد دوست می خواهیم بگویند محترم نور عدیل چند سال داشتند که شما او را دیدید و چند سال داشتند که من ایشان را دیدم و چگونه شد که شما را نوری در کوه تاریک رادیوتلویزیون ملی معرفی کرده است و وقتی شما رئیس هنر و ادبیات شدید ما چرا به تبریکی تان نیامدیم یا چرا خبر نداریم…؟ و …

 

 

 



 



 

هویت شناس باشید ای مردم.

بی هویت راهی به آدمیت نیست.

 

نوشتهی محمد عثمان نجیب

 

یهودان رسمی :

محمد ظاهر شاه به اقرار خودش در جواب خبرنگار ایتالیایی.

زلمی ذلیل زاد، غنی احمدزی، انوارالحق احدی. طبق گزارش سایت بشکه‌ی خبری العربیه. با مبالغه در مورد ارقام تعداد پشتون ها.

 

سید جمال اگر هویت خود را ثابت می ساخت رانده نه می‌شد.

وقتی فرامرز تمنا هویت خود را می‌شناخت بی شخصیت نه می‌شد

نخستین وظیفه‌ی ما پس پابندی به اصول دین، پابندی به هویت ماست که خودش یک رکنی از دین است. هویت شناسی هرگز معنای قوم پرستی و افتراق را نه دارد و نه خلاف احکام قرآن است و نه از منظر اجتماعی مشکلی دارد. برخی نادان های خِرَد گریز مانند افراد دو رو زنده‌گی دارند. در حالی که دیگران را فقط به سرکوب شدن و سرکوب کردن فرمان می دهند. تخلص های قومی، نام های خانه‌واده‌گی عشیره‌یی و‌ قبیله‌یی و‌ تباری را تا عمق نهاد شان و طینت شان خوابانده اند.

اگر به فکر برخی ها و یا چهار تا هویت نه شناس خزیده در غرب یا شرق یا شمال یا جنوب دنیا باشیم باید دیگر فکری برای بقای هویت نه کنیم. ما در

همین غرب لمیدیم ولی هویت ما همان است که بود. دیگر کسی حق نه دارد به من نصیحت هویتی کند. شعار های آرمانی دیگر رنگ باخته اند. پنجشیر مهد معاصر هویت ماست. مقاومت ملی سراسری افغانستان مدافع هویت کشور ماست. اگر سقوط کرد برخی هویت نه شناس ها در کنار هویت شکن ها باشند و اگر پله های گسسته را پیوست داد و سراسر سرزمین ما را درنوردید و هویت ملی ما را برگرداند آنگاه همین آقایان را یارای دیدن به کسی نیست. هوشیارباشایتندیسرزموصلح،اینجنگجنگمنوتونیست. اینجنگپاکستانوپشتونستانیچرکیناستکهدرمرزهایماگندآوردهاند. هیچپشتونپدرکرده. ازاینهجومپاکستاناستقبالنهمی‌کند. گروهخاصیکهبهنامنخبه‌یپشتونمنوترابهنیستیسپردنددرپیبازگرداندنظلمتستمشاهیهااندتاخودشانباآنگندیدهگیهایوجودشانشاهباشندومنوتوگدا. برادرانکرزیغنیپادشاهیکنندومنتوگدایی. توتاجیکرانندهودربهترینحالتمأمورتاریخنگارجعلدردربارباشیوتوهزارهاگرسرتازکوهعلمپرباشدحمالچهارتالچمرغیباشیکهخودشانرُفتگرخاکدروازههایآمپریالیسماند. وتوازبیکوایماقوپشه‌ییونورستانیقناریهاخوشخوانمدیحهسرایی. بمیریبهترازایناستکهآنباشی

ورنه نخبه نما های قبیله گرا ها از الف تا ی حتا در فکر هم‌تبار ها و هم‌‌خون های شان هم نیستند.

 

سید جمال آن نام‌دار بی هویت سزاوار خُفتن در محوطه‌ی دانش‌گاه کابل نه بود.

همه‌ی ما سیدجمال‌الدین را می شناسیم،‌ من یک بخش از مکتب ابتدائیه را در مکتبی به اسم او خواندم. کسی و کسانی در مهد تربیت معلمین به نام او‌ دروس را فراگرفتند ‌و فارغ شدند، یا آن‌جا مدرس بودند یا آموزگار یا آموزنده. کنفرانس ها، سمینار ها و مقالات در جهان و در افغانستان به نام او دایر کردند و‌ نوشتند و‌ کتاب های بی شماری در مدح او نوشتند. ایران از خود خواندش، ما سیدجمال الدین افغانی اسعذآبادی خطاب اش کردیم ‌و دوستش داریم تاریخ هم او را تُرکی استانبولی خوانده است. لقب نابغه‌ی شرق ‌و بانی گفت‌و‌گو های تمدنی خواندیم‌اش. مثلاً وقتی خاتمی رئیس جمهور وقت ایران موضوع گفت و گو های تمدن ها مطرح کرد، شخصاً صاحب این قلم هم در نادانی هایی که دارد درمورد سید جمال تا حدِ توان ادای دَین کرد. اما نه می‌دانم نخبه نما های پشتون به او د فاع از او چی کردند؟ چرا نخبه نماهای پشتون به جای تقابل با ملت شان در افغانستان و برتر دانستن خود و قبیله‌ی خود نسبت به سایر عشایر و‌ قبایل پی بازیافت حقایقی در مورد شخصیت های فرهنکی و‌ تاریخی خود نه‌ می‌شوند؟ چرا به جای چسپیدن در محالات ‌و موهومات دفاع از هویت خود را علمی نه می سازند؟ پشتونستان به این ها جزء سرافکنده‌‌گی، مصروفیت های بی مفهوم، تقلای چسپانیدن خود به هویت دیگرتن بار نیاورده و‌ سال هاست کمرگاه ملت و ‌کشور را شکسته و به عنوان یک زخم ناسور حمایت شده است. حالا که پشتونستان توسط بابا کرزی و بابا غنی تو تا دریای آمو رسیده است از تو پرسانی کرد؟ حتا تو پشتون نکتایی پوش غربی و منی فارسی گوی بی‌چاره را اهمیتی برابر یک کاهی هم نه می دهد. به تو چی داده که خون ملت ذر پای او ریختانده روانی؟ به جای تنش با ملت و هم‌وطن هایت عالمانه و حکیمانه در رد مواردی اقدام کن که ترا از نسل یهود می خوانند.

شما به هویت تان چی کردید؟

سخن‌گوی وزارت خارجه‌ی اسرائیل در ۱۵جنوری ۲۰۱۰به روزنامه‌ی لوفیگاروی فرانسه از موجودیت قوم های گم‌شده‌ی مشخص و بی هراس نوشته که تلاش پشتون های افغانستان به دین آبایی شان برگرداند. گزارش یهود شدن ظاهر شاه بابای خود تان از اقرار خودش یهودی از قبیله‌ی بنیامین را در سرخط خبر روز خود جا داده.

همین گزارش غنی احمدزی بابای تان،زلمی ذلیل زاد کاکای تان و انوارالحق احدی لالای تان را یهود شده های دهه های هفتاد و هشتاد قرن بیستم معرفی می کند.‌ حالا کدام دلیلی برای رد این ادعای اسرائیل کدام دانشمند تان در کجا و چی نوشته است؟ 

سید اما چرا رانده شد؟

شادروان استاد میرمحمدصدیق فرهنگ مناسبات ناباوری های شاهان قبیله نسبت به سیدجمال‌الدین که خودش را افغانی می خواند توضیح داده و در صفحه‌ی ۳۶۷تا ۳۷۰چاپ بیستم کتاب شان به نام افغانستان در پنج قرن اخیر توضیح فرموده اند. و جالب است که استاد عنوان بخشی مربوط را به نام « معمای سید جمال‌الدین » برگشت مشکوک سید در دوران اختلافات و جنگ داخلی پسران دوست محمد خان می نویسند: (… اولین اطلاع راجع به رهایش او در کابل از گزارش وکیل حکومت هند مورخ ۳۱جنوری ۱۸۶۸به دست می آید که ترجمهٔ آن این است: « یک‌ سید استانبولی از چندی به این طرف در کابل می باشد. او می‌گوید که برای تفریح در ضمن مسافرت های خود به کابل آمده و اکثر از طرف امیر ( محمداعظم خان ) برای مشوره های خصوصی پذیرفته می شود.‌علاوتاً امیر برای او محل رهایش در بالاحصار تعین نموده،‌ بعضی ها می‌گویند که نمایندهٔ کدام حکومت است.» .)

این که سید استانبولی چی گُلی را به آب داده بوده معلوم نیست. ولی همین بخش روایت می‌کند که:

وکیل مذکور در گزارشی از ۱۱الی ۲۰فبروری ۱۸۶۸:از خرابی روابط امیر و سید استانبولی خبر داده ‌‌خرابی مناسبات در حدی بوده که امیر خروج او را از افغانستان به سوی بخارا تقاضا نموده بوده.

امیر شیرعلی خان در تابستان ۱۸۶۸دوباره به کابل مسلط می‌شود. شیرعلی خان هم اول نوامبر ۱۸۶۸از چنان گزارشات در مورد سید استانبولی آگاه و باوجود وعده های قبلی ماندن سید را حتا برای کشور خطر ناک دانسته و برایش ۱۲تومن سفرخرچ داده امر اخراج او را از راه کندهار و هرات به ایران صادر کرده بود.

 

حالا قضاوت کنید، یک شخصی مجهوال الهویه را که به سید استانبولی مشهور بود چگونه بالای ما تحمیل کردند و ستاره‌ی شرق نامش دادند و پهلوان غربش خواندند. حتا اسنادی هم وجود ندارد یا من به آن بر نه خوردم که سرانجام ما بدانیم آن سید استانبولی کی بوده و‌ آن کسی که به نام

سید جمال‌ادین افغان بزرگ‌ترین محوطه‌ی عالی‌ترین مکان علمی ما را غصب کی است؟

آقایان پشتونستان گرایان و پشتون گرایان استعداد های تان را در این موارد به خرچ بدهید تا بدانیم که تُورزنی هستید عاقل. نسل جوان از منی نادان و شما های فیلسوف چی یاد بگیرند؟

 

 

و اما درمورد فرارمرز تمنا:

انسان چگونه برای بی باوری به شخصیت خود و لغزیدن در دامان اقتدار و استبداد زنده می‌میرد؟ آقای تمنا از همان مُرده های متحرک روح اند که هویت داشتند و شخصیت و هویت را در مدیحه سرایی بی لزوم فروختند. آیا ما غروری هم داریم؟ بخوانید که اندرباب اربابش چی گفته بود:

 

۱۳۹۹فروردین ۱, جمعه

( درمحضرشزانو بزنید؛ شجاعت شناسی بیاموزید!

 

 

اوج انحطاط سیاسی درافغانستان 

فرامرز تمنا می گوید شجاعت اشرف غنی چنان چشم خیره کن بود که هنگام مراسم تحلیف، میدان را رها نکرد و مثل مرد ایستاد شد!

 

ما خبر نداشته ایم که غنی به راستی درنقش سرقوماندان اعلی در جبهه گرم نبرد ملی، لشکریان معاند را درهم شکسته و یک سانتی از خط جنگ عقب نرفته و فقط تمنا خان شاهد این بهادری بوده است. 

هیهات! اینه نمونه یک سیاستمدار جوان!

معلوم می شود خود آقای تمنا بیش از هر کس دیگردرآن مراسم از پرتاب راکت درخارج از دیوارهای ارگ، از ترس قالب تهی کرده بوده است. این نشان می دهد که مشارالیه حمله و انفجار را فقط از لابه لای خبرها می شناسد. هزاران نفر پلیس، اردوی ملی و امنیت ملی، ساعت ها پیش از مراسم درچهار اطراف دیوارهای ارگ و جاده های منتهی به آن، مستقر شده و همه چیز به حساب گوشت دم توپ شدن بچه های مردم، بیمه شده بود؛ دیگرشجاعت اشرف غنی (مجهز با زره) با شنیدن یک ترقس راکت از چه نوعی است که آن را تمنا برای ما معرفی می کند؟

 

آدم کج بشیند؛ راست بگوید ( ولو تا عمق استخوان هم بی وجدان باشد). نه تمنا حادثه را دیده، نه غنی در تمام عمرش عوارض جنگ را احساس کرده. شجاعت را کسانی نشان دادند که پروژه کامل کشتار دسته جمعی به هدف حذف شان از صحنه سیاست، درمصلای استاد مزاری به راه انداخته شد؛ اما از میدان به درنرفته و حکومت موازی اعلام کردند. 

آدم کج بشیند؛ راست بگوید!

تا دیروز همسر تمنا درتلویزیون داد می زد که ارگ، گذرگاه تجارت جنسی است؛ خودش دراواسط سنبله 1397 خطاب به غنی چنین گفته بود:

آقای غنی!

لطفا حد اقل نیمی از وقت و توانی که برای مدیریت مسایل قومی و زبانی و محدود کردن سایر اقوام رقیب خود اختصاص می دهید را از عمق قلب برای کشور «دوم» خود افغانستان اختصاص دهید.)

 

نیما یوشیچ آن ستاره‌ی سپهر سخن و ‌ادب حدود یازده ده سال قبل به چنان افراد چنین گفته بود:

 

چه خیالی ساکن

چه ملالیْ در راه

روزِ دیدارِ تو تنها بامن

خواهد این راز گشود.

و حالا راز ها گشوده شدند و مشت ها باز گردیدند. مهم است که آقای تمنا از ملت عذر خواهی کنند.

 

Sent from my iPad