افغان موج   

کوه، درّه، درخت، گل و گیاه و رودخانه؛ نخستین پدیده‌هایی بودند که قهار عاصی در سال‌های نخست زندگی، در زادگاهش، ملیمه، با آن سر و کار داشت. سال‌های بعدش که به کابل آمد، اگر چه با کوره و آتش سر و کارش شده بود و آهنگری می‌کرد، در خلوت‌های شاعرانه‌ی خود اما بیشتر با همان کوه و درخت و رودخانه در گفت‌وگو بود. او اگر چه شهر نشین شده بود ولی تا آخر عمر دلی آکنده با صفا و ساده‌گی روستایی و اصالت ازلی در سینه داشت.

عاصی نخستین زمزمه‌های شاعرانه‌اش را با دوبیتی و رباعی، شروع کرد. ترانه‌هایی که خیلی زود مخاطبان فراوانی را جذب کردند و عاصی را در گروه شاعران جدی هم‌نسلش قرار دارد.
هربار که از دهکده‌ات می‌گذرم
یک‌باغچه سبز می‌شوی در نظرم
آنگاه درخت‌های آن باغچه را
یک یک به خیال قامتت می‌شمرم
در دهه شصت خورشیدی شاعرانی با ادعای نوگرایی اما با ذهنیت و ابزار کهنه وارد میدان ادبیات افغانستان شده بودند. محتوای شعر بیشتر شاعران آن دوره جمع‌گرایانه، آمیخته با ابهام چند لایه و زبانی فاخر بود. به همین دلیل، تنها نوگرایی‌‌ که در شعر آن دوره انجام شد، تجربه‌هایی در سطح شکل‌های ادبی بود. عاصی در همین دوره، در نخستین گام‌ها، با دوبیتی‌ها و رباعی‌های فردگرایانه‌ و گاهی عامیانه،‌ راهش را از شاعران هم‌نسلش جدا کرد. هیچ شاعری در زمان عاصی به پیمانه‌ او این‌گونه شفاف و صادقانه از فردیتش سخن نگفته است.
او حتا وقتی خواسته سیاسی‌ و اجتماعی بسراید، به این پدیده‌ها‌ نگاه فردگرایانه داشته است. در ترانه‌های اجتماعی‌اش که البته شمار بیشتر شان به شعار پهلو می‌زند از مکان‌هایی یاد شده که او می‌شناخته و با آن‌ سر و کار داشته است.
این نوع نگاه عاصی، که از شخصیت استثنایی او ناشی می‌شود در واقع سبب شده است تا وجه تمایز درشتی میان او و دیگران به میان آید و حتا بر شاعران پس از خود تاثیر بگذارد. گمان می‌کنم پرداختن به زوایای کوچک زندگی عاصی پنجره‌ روشنی برای درک چیزهایی باشد که او از آن در ترانه‌هایش حرف زده است. به همین دلیل در بررسی فردیت عاصی در ترانه‌هایش نیاز است تا او و محیطی که او در آن پرورده شده را خوب تر بشناسیم و با دیدی روانکاوانه به جزئیاتی توجه کنیم که شاعر روزمرّه درگیر آن بوده است و از آن سخن گفته است.
+ سرودگر عشق و جنگ
عاصی پیش از آن که شاعر جنگ شود شاعر «عشق» بود. بعدها هر دو امر در سرودهای او آمیخته شدند. عاصی در عاشقی‌ها و عاشقانه‌هایش «شهره‌ شهر» بود. وقتی می‌سرود:
جوانی نشئۀ جام لبانت
بهاران بستر و گل سایه بانت
به هر پیمانه می‌خواهی بنوشش
تمام خون عاشق نوش جانت
شخصیت او به نقل از کسانی که او را دیده‌اند، «خیلی حساس» توصیف شده است.
در زمان عاصی، نام بردن از معشوق و حرف زدن از دغدغه‌های فردی در شعر نه تنها معمول نبود بلکه این کار را «حدیث نفس» سرایی و خامی شاعر تلقی می‌کردند. اما او جسورانه در چند جا از معشوقش نام برده است. نه از جنگل نه از صحرا بگویم نه از چشمه نه از دریا بگویم به هر جایی که باشم با سرودی سخن از قامت "ویدا" بگویم
با آن که تعریف شعر از دشوارترین کارها در ادبیات است، اما منتقدانی تعریف‌هایی از شاعر ارایه داده اند. مشهورتر آن در زبان فارسی از رضا براهنی است که گفته «شاعر کسی است که با رسوخ دادن شعور معنوی خود در اشیا دست به کشف خود در محیط زیست ‌می‌زند» عاصی به عنوان شاعری بالفطره، همیشه در پی کشف خود و تبارز جهان عاطفی خود در شعرها و ترانه‌هایش بود. او همیشه با رویکردی فردگرایانه، می‌سرود. رویکردی که در حوزه‌ی هنر از مؤلفه‌های مدرنیته به شمار می‌رود. فردگرایی در سراسر سروده‌های او مشهود است.
در تنها مستندی که از عاصی ساخته شده است، برادر او مبین، می‌گوید که عاصی همیشه دوست داشت در بلندی‌ها خلوت کند. بعد بلندای کوهی را نشان می‌دهد که عاصی همیشه آن‌جا می‌رفته و حتا گفته بوده که او را در همان‌جا به خاک بسپارند. عاصی گفته:
بلندی‌ها هوای تازه دارد
جوانی درد بی اندازه دارد
دلم چندان خرابی دیده از عشق
که نی دیوار و نی دروازه دارد
.
و اما جنگ، چیزی که عاصی از او گریز و گزیری نداشت. دوره‌ عاصی دوره‌ای جنگ‌های داخلی افغانستان بود. دوره‌ای که به عنوان یکی از سیاه‌ترین و ویران‌گرترین مقطع تاریخ معاصر افغانستان از آن یاد می‌شود.
عصری که مجاهدین پس از پیروزی انقلاب علیه حکومت به حمایت شوروی وقت، بر سر قدرت به جان هم افتادند و نتیجه‌اش هم ده‌هاهزار کشته از جمله خود عاصی، ویران‌ شدن کابل و چند شهر دیگر و بعدش هم ظهور طالبان بود. عاصی در ترانه‌هایش همواره از خفقان آن زمان نالیده است:
رنگ و رخ غمگنانه دارد کابل
در بستر درد، خانه دارد کابل
از «جادۀ میوند» به پغمانِ شهید
کابل کابل ترانه دارد کابل
عاصی در جایی از پیش‌نوشت «مقامۀ گل سوری»اش نوشته است: «من از گهواره استخوان‌هایم را رو در روی کائنات در آتش کشیده‌ام که گوری خونین را بیشتر مانند است.» او سروده است:
وقتی که شب از نیمه شدن میگذرد
ویران شده یک‌قریه ز من میگذرد
از جوی و جرش گرفته تا پلوانش
اندر نظرم گور و کفن می‌گذرد
قهار عاصی در کابل روزهای تلخی را گذراند و روزگاری سیاهی را شاهد بود، این باعث شد که در ترانه‌ها و سروده‌هایش نیز آن صمیمیت بی‌باکانه‌ عاشقانه رنگ ببازد و او کم کم به تلخ‌سرایی‌ و گاهی حتا پرخاش‌ در زبان روی آورد. در یکی از معدود ویدیوهای به ‌جا مانده از عاصی، او را در میان ویرانه‌‌ای در کابل نشان می‌دهد که رو به این ویرانه ایستاده و شعری برای کابل می‌خواند.
+ترکیب‌های عامیانه در ترانه‌های عاصی
ویژه‌گی دیگر ترانه‌های عاصی، نزدیکی آن به زبان گفتار و پرباری آن به لحاظ ترکیب های عامیان محلی افغانستان است. اگر چه صوفی عشقری دیگر شاعر فقید افغانستان، در شعرهایش با کمیت زیادی از اصطلاحات و ترکیب های عامیانه استفاده کرده است اما به کارگیری عاصی از این ظرفیت زبان، باکیفیت‌تر می‌نماید:
قهار عاصی در کابل روزهای تلخی را گذراند و روزگاری سیاهی را شاهد بود، این باعث شد که در ترانه‌ها و سروده‌هایش نیز آن صمیمیت بی‌باکانه‌ی عاشقانه رنگ ببازد و او کم کم به تلخ‌سرایی‌ و گاهی حتا پرخاش‌ در زبان روی آورد.
شُدیار کنم زمینه کتمن بکنم
با ساقه‌ی سبز دست و گردن بکنم
گندم‌دروِی رسد تو از ره نرسی
تنها تنها خوشه ره خرمن بکنم
*
تو زیبایی و عالم سیربینت
بهار آیینه و گل خوشه چینت
به شهر نازنینان هم ندیدم
حریف چشم‎های نازنینت
او اصطلاحات و ترکیب هایی چون شُدیار(به معنای شخم زدن)، کتمن(آماده کردن زمین برای زرع)، گندم دروی(فصلی از سال که گندم آماده‌ درو می‌شود.) و همین طور، سیربین(تماشاگر)، حریف(در زبان عوامانه افغانستان به معنای رقیب به کار می‌رود) به راحتی و پختگی در ترانه‌هایش به کار می‌برد.
در زمان او این کار غیر معمول بود و کمتر شاعری جرأت می‌کرد، روال فاخر و رسمی زبان شعر را با چنین رویکردی برهم بزند و همچنان در ردیف اول جا باز کند.
شخصیت عاصی، چنان آب روان در ترانه‌هایش متجلی شده است. او اتفاقات مهم و تاثیرگذار زندگی‌اش را ترانه می‌کرد؛ از هر سفر خاطره‌ای داشت و از هر چهره لبخندی را به یادگار می‌گرفت. کابل، جایی که بیشترین سالها‌ی عمرش را در آن زیسته بود، همیشه در شعرها و ترانه‌هایش حضور داشته است و همین‌طور اسم مکان‌های خاص در کابل: خرابات، چوک، جاده میوند، خواجه صفا و...وقتی به بلخ می‌آمد، می‌گفت: «روح همه اولیات خشنود ای بلخ»، وقتی هرات می‌رفت، غروب شامگاهانش را می‌ستود:
وجودت در مقام لطف و خوبی
غروب شامگاهان هرات است
واصف باختری، که استاد شاعران نسل قهارعاصی بود، در بخشی از مقدمه‌ مجموعه شعر عاصی، که پس از مرگ او منتشر شد، گفته است:
«عاصی همان‌گونه سرود که زیست.»