افغان موج   

چرا بجنگیم و چرا باید بجنگیم؟

محمدعثمان نجیب نوشت 

ما افغانستانی ها بدون حس تعلق قومی صاحبان هیچ چیزی در کشور خود نیستیم .

مسدود شدن آموزش‌گاه ها به روی خواهران ما از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب گواه مدعای ماست.  

هر انسانی یک روزی دارد برای ورود به دنیای پر از آسوده حالی و آشفته حالی. انسان در بحبوحه‌ی ترنم ها و طراوت یا در انجماد غم ها و فرسوده‌گی ها قد می‌افرازد.

 

هیچ کسی را اختیار نیست که گل‌چهره‌یی به دنیا اید یا اعجوبه‌یی. همان سان که حق نه دارد انتخاب کند، پسر باشد یا بچه و مولودی در این‌جا داشته باشد یا آن‌جای دیگر، مسلمان پرورده شود یا غیر مسلمان، دین‌دار باشد یا بی‌دین؟ به هر گونه‌یی که بپذیریم سرانجام انسان پا در جهان هستی می‌گذارد. فرایند های سخت و نرم زنده‌‌گی هم‌زمان اند با زاده شدن انسان. به هر رو، یکی از شاخصه‌ های دیگرِ غیر خود‌گزینیشی خوش‌بختی و بدبختی زاده شدن در محیط و ماحولی کشوری تحت رهبری مدام عقب‌گرایان و خون آشام های قبیله‌یی منوط به یک تبار خاص. پس بشر دریافت که برای زنده ماندن و حق خود گرفتن تنها آرمان مهم نیست، تنها تحصیل و علم و مهم نیست. تنها شغل داشتن مهم نیست. جنگیدن مسلحانه در کنار همه‌ی این موارد نیاز درجه اول است. ما اگر طی این نزدیک به سه سده مانند وحشت قبیله‌‌گرایان، برای شان وحشت را نشان می‌دادیم امروز هرکدام ما در صفحات مجازی اشک تمساح نه می‌ریختیم و با نوک برچه برای بریدن دستی و دست هایی می‌رفتیم که نصف پیکر کشور را به صورت صد فیصد و نصف دیگر را به گونه‌ی ۹۹ فیصد بریده و در گرو گرفته اند. وقتی ما می‌گوییم هم قلم و هم تفنگ. برخی ها برای گویا خوب معلوم شدن کاذب هیاهوی نارساییْ سر داده و می‌‌گویند از جنگ سخن مه گویید. این گروه دجال و ‌ترسو مطالعات تاریخی هم ندارند و آگاهی های علمی هم ندارند و تفاوت های قدرت را هم نه می‌دانند. نکتایی در گردن های کلفت شان و پیاله های شراب به دست شان به ظاهر مسلمانان و در باطن کافران لمیده در کاباره های غرب ما را ملامت می‌کنند که گویا مردم را به جنگ دعوت نه کنید، چه مضحکه سرایی از این گروه نادان. به یاد آوریم که اگر همین مقاومت های تاریخی نه بود، ام‌روز بدتر از این هم بودیم. این مقاومتی که در پهن‌دشت شمالی و در شمالی بزرگ و در هندوکش ها و در اندراب ها و بدخشان و تخار و ‌پروان و‌ کاپیسا و شمال کشور و هر سوی وطن ادامه دارد دژ های استواری اند برای جلوگیری از همه‌گیر شدن استبداد قومی، مذهبی، سیاسی و گروهی در کشور. درست است که به قول معروف مُشت و دَرَوْشْ برابر نیستند، اما همین که برابر توان خود مشت را داغ‌ می‌زند، نشانه‌ی آن است که می‌تواند زخم های کشنده‌ برای صاحب مشت وارد کرده و او را از پای در می‌‌‌‌آورد. جنگیدن برای زنده‌ ماندن، جنگیدن برای زنده‌گی کردن، جنگیدن برای به دست آوردن آن‌چه مستحق آن می‌باشیم، جنگیدن برای احراز حقوق آنانی که مسئولیت شان را به عهده داریم و جنگیدن برای بقای هویت و شناسه‌‌ی دودومانی و قبیله‌یی و قومی ما که به دست قبایل یا قبیله‌ی وحشی و دور از مدنیت غصب و پامال شده است،‌وجیبه‌یی است بیش‌تر از همه فرایض شرعی.‌ چون کلام خدا برای ما امر می‌کند که به ظالمین رحم نه کنیم و اگر گروهی از مسلمانان جنگ میان هم داشتند و به صلح تن در نه دادند و به مصالحه قناعت نه کردند، حتا مصلحینِ مسلمین هم به جانب‌داری محکومین علیه ظالمین متحد شده و بجنگند. کلام خدا در تمام دوران خلقت بشر عدالت و مقاومت برای عدالت است. در بازتاب های اجتماعی جوامع بشری هم، بشر به این نتیجه رسیده که انسان ضعیف بدتر از انسان قوی است و حتا پیامبر اکرم فرموده اند که مؤمن و مسلمان قوی‌تر بهتر از مؤمن و‌ مسلمان ضعیف است. وقتی ما می‌بینیم جابرانی با سود بردن از جاسوسی، وطن‌فروشی و غلامی بی‌گانه ها علیه ما قد برافراشته و آنان را بر سرنوشت ما حاکم ساخته اند، هیچ مانعی برای در هم‌کوبیدن لانه های ظلم فرا راه ما وجود نه دارد. درست است که تناسب های امکاناتی و ظرفیتی فرق دارد و ما با آن همه سازوبرگ نظامی مجهز نیستیم. اما دیده ایم و‌ تاریخ ها را مطالعه کرده ایم که مقاومت های ملی با قبول همه مشکلات سر انجام پیروز بوده اند. دلیل مقاومت آن است که پنداریم سربازیْ به تنهایی یا با گروه خود در تنگ‌نای محاصره‌ی دشمن قرار گرفته.‌ او تشخیص می‌دهد که اگر تسلیم شود زنده‌گی اش را کسی ضمانت حیاتی نه می‌کند و اگر این امکان را بیابد، او در جامعه و کشور خودش و زادگاه خودش اسیری به دست بی‌‌گانه‌گان است که هرگز او راحت نه می‌‌گذارند و ابتدایی‌ترین حقوق را هم از سرمایه های ملی خودش برایش نه می‌دهند و تا زنده است رنج روحی و زجر جسمی می‌کَشد و در خدمت گروه ظالم خون‌آشام و غاصب است. این جاست که ترجیح می‌دهد در آوردگاه های رزم و پیکار بر ضد وحشیان طالبانی و دست نشانده های آمپریالیسم و ایادی شان در داخل سرزمین تا پای جان برآمد و آزادی، برابری و تساوی و تقسیم عادلانه‌ی قدرت و ثروت ‌‌انکشاف متوازن را برای خود و مردمش ار میان دهد. در مبارزات آزادی‌خواهی حتا یک مبارز گاهی به چای یک‌ ستون لشکر هم اثرگذاری فداکارانه به مردم و وطن و ویران‌گری به دشمن می‌داشته باشد. تعریف دشمن دیگر در افغانستان روشن است و صف ها هم معلوم‌دار. طالب و گروه های داخلی و خارجی حامی آن ها در داخل و خارج از مرز های سه‌ دروازه‌یی افغانستان همه طالب اند. مدافعان طالبان در اروپا و غرب هر کدام یک هدف اند. این اهداف را نه به خشونت که به روش های مدنی باید مجازات کرد. چهره های شان را پی‌هم افشا کنیم، جنایات شان را متواتر به آگاهی مردم برسانیم. گفت و‌مان های سیاسی، شناسه‌یی و هویتی راه اندازی کنیم، از یک سطر تا یک کتاب ولی همه روزه متنوع‌ترین  نوشته های کهنی و پنهان تاریخی را بنویسیم، آنانی که در اروپا و آمریکا و فرانسه دست‌رسی کامل به زبان های محلی و سر زدن به اسنادی خارج شده از بای‌گانی های محرمیت کشور دارند، به نوبت اسناد سری افشا شده را به آگاهی مردم برسانند تا مردم از جنایات سلاطین و شاهان خاین پشتون سیاسی و جنگی در سراسر تاریخ اشغال افغانستان ام‌روز و خراسان و باختر دی‌روز که سرزمین های اصلی باشنده‌‌گان بومی آن ها بوده اند، آگاه شوند.

نقطه‌ی معطوف به توجه من این‌جا نشانه روی سوی خواهران و برادران تحصیل‌کرده ها و آگاهانِ پشتون مبرا از تعصب پشتونیسم، طالبان وطن دوست افغانستانی واقعی و عام مردم عزیز پشتون هم است تا هم‌دست با همه برادران و خواهران هم‌وطن تان برای پایان دادن سلطه‌ی پاکستان و ISI کمر بسته و ماشه های تفنگ ها و برچه های کلاشنکف ها و جنگ افزار ها و نوک قلم های تان به سوی دشمن مشترک ما برگردانید. در اقدام ام‌روز پاکستانی ها دیدیم که بی‌گانه رحمی بالای پشتون عادی و پشتون بی‌چاره و هیچ قوم دیگری نه دارد. چرا؟ یک نیروی اجنبی نیابتی آمریکا و انگلیس در سرزمین خود ما بر ضد خود ما همه‌ی ما را بجنگاند و از تصادم میان قومی و میان تباری ما سود‌جوید و هر کدام ما را مانند گوسفندان نابلد از رمه جدا ساخته و جدا جدا شکار مان کند؟ به یاد داشته باشیم، دشمنی که ام‌روز توسط تو مانع تحصیل و تعلیم خواهرانت شد، فردا که در کشورت ریشه تنید ترا هم به حال خود نه می‌ماند. پس بیایید با هم شویم و با هم به جنگ دشمن مشترکی برویم که ما را به دشمنی توسط تو می‌کُشد و روزی هم تر از عقب خنجر می‌زند. دلیل اش هم آن خواهد بود که اینان وقتی به مردم خود وفادار نه بودند به ما هرگز وفادار نیستند. در این صورت است که هم حیات خود را از دست می‌دهی و هم خون‌دار خون های ریخته شده می‌باشی ‌و هم پاسخ‌گو به نزد خدایت و آن شهیدی که از تو بپرسد بأی‌ذَنبِ قُتِلَتْ. سوگند به ذات پاک پروردگار که با کشتن برادر و خواهر مسلمانت یا ظلم روا داشتن بالای آنان هرگز روی جنت را نه می‌بینی و سخت در عذاب خدا گرفتار می‌شوی. آن حوران خیالی را که به تو وعده داده اند، هرگز وجود اهورایی یا آخرتی نه دارند. بردن بنده به جنت و گماشتن حور غلمان برای او به دست این تاجران دین نیست که ریسمان های خفت و جاسوسی کشور ها در گردن های شان آویزان است. چون خداوند خودش بهترین صاحب دین خود است. و فرموده که ان اکرمکم عندالله اتقاکم و یا فرموده که … قولو‌قولاً سدیدا یصلح لکم اعمالکم و یغفرلکم ذنوبکم…. 

در بحث جنگ در دنیا برای بقا هم هم ممانعت شرعی وجود ندارد وقتی می‌دانی ترا به گناه می‌برند، از آنان روی برگردانی و با قافله‌ی حق هم‌راه شوی.

تحصیل کرده های قوم شریف پشتون به این نتیجه رسیده اند که انسان خردمند نه به لاطائلات و موهومات و عقب‌گرایی های تمدنی و مدنیتی و شهروندی و شهرنشینی بل به حقایق پیش‌رفت های بشری به خصوص در عصر مدرنیته گام بر‌می‌دارد. ارچند جنگ برای بقا در هر حالت اجتناب ناپذیر است. برای روشن‌نگر ام‌روز پشتون مهم است تا بداند که خردگرایی تفکیکی اصل اساسی فلسفی برای تشخیص زشتی و خوبی های پدیده ها از جمله جنگ است. البته که من “ نگارنده‌ی این مقاله “ از ده سال به این طرف مخالف مبارزات مسالمت آمیز و زنده‌گی کردن بدون قدرت و اسلحه در کشوری مثل افغانستان استم و این را به همه بسته‌‌گان هم بار ها توصیه کردم و بار دیگر به تأکید می‌کنم که هرگز بدون زور و قدرت وارد هیچ عرصه‌یی نه شوند. چرا ما دیدیم که در بیست سال و اندی پسین هر کسی سلاح داشت و حق نه داشت بُرد از او بود. و هر کسی سلاح نه داشت و حق داشت باخت همیشه از او بود. پس لزوم آگاهی و زیستن در چنان اجتماعی به اساس آگاهی منتفی است. این‌جا باید عقل حکم کند و سلاح عاقل آن را تطبیق کند و بس. بزرگان اندیشه و تفکر هم جنگ را برای بقا حتمی می‌دانند و در غیر آن ضعیفان محو می‌شوند. دکتر هراری استاد دانش‌گاه آکسفورد و دکترای تاریخ در اثر انسان خداگونه‌ی خود می‌نویسد که: «… جنگ حقیقت زنده‌گی را آشکار و میل به قدرت و افتخار و پیروزی را بیدار می‌کند…» اما به دید من « نگارنده » تجربه‌ی هراری با آن که به ۴۰ زبان دنیا ترجمه شد، یک کم‌بود دارد و آن پرداختن چه‌گونه‌گی قدرت گیری قدرت‌مند است. این‌جا باید روشن سازم که نیروی قدرت‌مند شدن به قدرت‌مند جابر را طبقات محروم و بی‌سواد و مجبور جامعه می‌دهند و به همین سبب است در بیش‌ترین کشورهای مانند افغانستان از آسیا تا شاخ آفریقا نیروهای جنگی در خدمت جنگ‌ آوران همان افرادی اند که از سواد بهره‌یی نه دارند و از رفاه زنده‌‌گی چیزی به دست نه دارند و با آن که سرزمین های حاصل‌خیز و زرخیز و معدن‌خیز های بی‌شماری دارند. و همه را یک گروه با داشتن رابطه های حمایتی خارجی و قاچاق‌بری انحصار کرده اند. پس آگاهی امر اساسی زنده‌،ی برای بشر از جمله بشر در افغانستان است. استاد غبار در اثر شان یکی از جنایات نادر غدار را بی‌سواد نگه‌داشتن برادران و خواهران ما در جنوب یادکرده و دلیل را هم طماع بودن نادر پلید برای استفاده از نیروی بازوی مردمان و جوانان جنوب در سرکوب شورش هایی وانمود کرده که برضد رژیم او در کشور برپا شوند. تاریخ هم نشان داد که شمالی چند بار در پی همین امتیازات و حتا ضرب زدن مدالی به نام مدال سرکوب اشرار شمالی آماج حملات چپاول‌گرانه و غارت‌گرانه‌ و تجاوز‌کارانه‌ی جنوب قرار گرفت. اما باز هم تاریخ شاهد است زمانی که چند مرحله‌ی تاریخی قدرت و قدرت‌مندی به گونه‌ی کامل یا قِسمی و تعیین کننده به دست شمالی ها و شمال افتاد، قوه‌ی دراکیت و آگاهی سیاسی و اخلاقی و بینش اسلامی مردم شمال در حدی رشد کرده بود که هرگز در پی انتقام نه رفتند و سینه های برای همه برادران جنوب گشودند. حالا بیش‌ترین تاجران جنوبی در شمال زمین صاحبان مُلک و جای‌دادهایی اند که به موافقت صاحبان اراضی خریده اند و قباله دارند و کسی هم به آنان کاری نه دارد. اما آن گونه که نیچه گفت، « جنگ مدرسه‌ی زند‌ه‌گی است و‌‌ چیزی که مرا نه کُشد قوی‌ترم می‌کند.»مردم شمالی و شمال یا هر گوشه‌ی دیگر فراموش نه ‌می‌کنند که جای‌داد های شان به زور غصب و به دیگران توزیع شده است ‌و آنان در سرزمین های خود شان دهقانان بی‌گانه ها اند. آنان برای زنده‌گی کردن ناگزیر اند جنگ را مدرسه‌ی زنده‌گی ساخته و برای به دست آوردن از دست داده‌های شان بجنگند. به خصوص که حالا پشتون های آن‌سوی خط دیورند و پشاور و مناطق پشتون نشین پاکستان چشم به خاک ما دوخته اند و در پی جا به جایی های عبدالرحمان خانی، محمدگل مهمند خانی، امان‌الله خانی و محمود طرزی خانی ناقلین به شمال، حالا پاکستان و طالبان از زمان کرزی پدر طالبان و غنی غدار پدراندر شان سرعت جابه‌جایی ها چند چند شده است. این جاست که ما مردم به هم‌کاری برادران حق‌نگرِ‌ پشتون یا بدون هم‌کاری آنان بجنگیم و بجنگیم تا دوباره صاحب آزادی وطن شویم یا به تجزیه برویم ولو چند نسل بعد. بدرود.

 

 

 

   نگاهِ مسلکی به چرایی پیش‌آمدِ اندوه آورِ سالنگ ها

(۳۶۰۰ ) نفر شهیدِ خاکستر و زخمی شده و (۱۲۰۰)

عراده موتر سوخته.

 

نوشته‌ی محمدعثمان نجیب

 

تصادفِ روزگار حقیر را در گستره‌ی چندین مصروفیت های رسمی چرخانیده است. این‌بار وقتی با اندوه و تأثر از وقوع حادثه‌ی غم‌کنانه و بی‌پایان کشتن و بستن و سوختن ملت عزیزم در سالنگ ها آگاه شدم. همه مسلک هایی که در آن مصروف کار بودم در هوش من سبز شدند. امنیت، استحکام، حدس و گمان های اوپراتیفی، نگاه ژورنالیستی، یادکرد های منتسب به گونه های کارگذاری چنان کار‌گروه تباه کننده.

سالنگ ها را بیش‌تر برای داشتن «دو دهنه» دهنه‌ی دخولی از شمال و دهنه‌ی خروجی از جنوب در محدوده‌ی ساختاری آن شمالی و جنوبی می‌‌نامند. نه برای آن که مستقیم با جنوب وصل باشند. موقعیت مارپیچی ساحه از نقطه‌ی آغاز شمال منتهی به جبل‌السراج کم‌تر راه مستقیم به جنوب دارد. البته مراد از نام گذاری شمال و جنوب هم موقعیت های عمومی جغرافیایی از بستر شمال به جنوب است که این‌جا کاربرده می‌شود. اما اصل سالنگ شمالی و جنوبی همان دهنه ها اند که گفتیم. ما از پرداختن به تاریخ ساخت ‌و ساز آن ها گذر کرده و با توجه اهمیت گذرگاهی و وصلتی شان گذرگاه سالنگ را ارزش‌ناک‌ترین بخش جغرافیای کشوری می‌دانیم. این گذرگاه از بدو تأسیس تا ام‌روز فرود و فراز های زیادی را گذشتانده و از دید کهنی با آن که قدامت ساختاری درازی نه دارد، اما پر حادثه و پر خاطره های با مخاطره ها بوده است. بیش‌ترین این روی‌داد ها و آسیب پذیری ها به سبب داشتن اوضاع جوی سرد و بارانی و بارنده‌‌گی های برف‌گیر و‌ عبورگاه های سخت‌گذر بوده اند. نگه‌بانی از سالنگ ها تا ختم دهه‌ی شصت بسیار کامل و مسئولانه بود که وزارت فواید عامه و بخش های محلی در آن مورد مدام فعال بوده اند. پسا دهه‌ی شصت که شیرازه های دولت‌داری و خدمت‌کاری برای کشور و مردم از یک هدف ملی به یک ویران‌گری ملی تبدیل شد و نظام ها برای رفاه مردم و کشور کار نه کردند، گذرگاه سالنگ ها هم رو به فرسوده‌گی بیش‌تر نهادند. هر نظامی که در دهه‌ های هفتاد تا نَوَد روی کار آمد، خدمت‌رسانی را فراموش کرد و مواظبت از جاده ها را اصلاً در برنامه های کاری نه داشتند. البته که برای عموم کشور کدام برنامه‌ی ساختاری مجدد یا انکشاف ساختاری نه داشتند. گذرگاه سالنگ ها هم از این بی‌مهری ها فراوان دیدند. تشکیل حفظ و مراقبت در سالنگ ها به هر اندازه‌‌یی که بود، از اهمیت آن کاسته و بر بی کیفیتی کار و بی‌توجهی به آن افزوده شد. در دوران جمهوریت های غداران تاریخ مثل کرزی و غنی همه امکانات تا آن‌جا میسر بودند که می‌شد هم دالانه های سالنگ ها و هم مسیر عمومی از جبل‌السراج تا حد اقل شهرستان خنجان به گونه‌ی اساسی و پای‌بندانی صد سال بعد بازسازی می‌شدند. که نه شد و تنها به روزگذرانی های سرسری گویا باز نگه‌داشتن دالان ها انجام می‌شدند. تاریخ گواهی نه دارد که سالنگ ها جدا از حالات گذری، آسیب‌پذیری های غم‌کنانه و آسیب رسانی های مرگ آفرین جمعی داشته باشند. اهمیت راه‌بردی نظامی سالنگ ها هم برای طرفین جنگ ها در تمام دوران اولویت بوده است. اما با ان که مدام یک جانب درگیری ها تشکیلاتی در کابل به نام دولت ها وجود داشتند، هرگز به اندیشه‌ی مرمت کاری ‌و نگهبانی سالنگ ها نه داشتند. پسا سقوط رژیم تحت رهبری حزب دموکراتیک خلق افغاانستان بود که نزد حکام دیگر ارزشی به نام وطن‌دوستی و خدمت به وطن وجود نه داشت و تا حال نه دارد. در جنگ های دهه‌ی شصت روس ها از این گذرگاه عبور فاتحانه و برگشت شکننده کردند. البته که در آخرین روز های ترک افغانستان جنایات بسیار وحشیانه را در بمباران روستاهای سالنگ ها و جبل‌السراج انجام دادند که من به وقت و زمان آن مقالات مفصلی از آن جنایات نوشته ام. از آغاز سال سوم دهه‌ی هفتاد که جنگ ها میان نیرو های جنبش و حزب اسلامی با دولت تحت رهبری استاد ربانی دَر گرفتند هم سالنگ ها هیچ آسیبی نه دیدند و من که آن زمان تازه از مزارشریف به کابل می‌رفتم، تا رسیدن ما به سالنگ خبر رسید که نیرو های احمدشاه مسعود سالنگ ها را تصرف کرده و راه های رفت و آمد را بسته اند. ما مجبور شدیم از مسیر کوتل شبر راه طولانی و‌ پر خطر امنیتی، جوی و جغرافیایی سوی کابل حرکت کنیم در مسیر راه زمزمه هایی را شنیدیم که احمدشاه مسعود با شگرد نظامی افرادش را در اتوبوس های موسوم به ۳۰۲با لباس های ملکی اما مسلح پنهانی راهی سالنگ ها شده و تا دهنه‌ی خروجی دالانه‌ سالنگ شمالی را تصرف کرده است. من نه دانستم برنامه‌ریزی های جنگانیدن آقای فوزی دوستم. را با احمدشاه مسعود در کاربرد های راه‌بردانه‌ی نظامی چه بوده که حتا اشغال سالنگ هم در آن ها گنجانیده نه شده بود؟ یا شاید این گذرگاه برای جنرال صاحب فوزی اهمیتی نه داشته بود. چون بعد ها از راه لوگر فرار کرده و عبور از سالنگ ها را ممکن نه دید. اما شادروان استاد احمد‌علی کهزاد در اثر عالی شان به نام تاریخ افغانستان این گذرگاه را حتا در حمله‌ی اسکندر مقدونی برای عبور دادن لشکرش به شمال یاد می‌کند که هنوز دالانه های سالنگ ساختمان نه شده بودند. استاد چنین می‌نگارند:

«… عبور از هندوکش در اواخر بهار سال ۳۲۹ق م هنگامی که آفتاب برفها را به قدر کافی آب کرده بود اسکندر عساکر خود را که بالغ بر پنجاه شصت هزار اروپائی میشد آماده حرکت ساخت اسکندر میخواست وارد صفحات با کر تیاناشده بسوس را مضمحل کند. منطقه پاروپامیزادی را از منطقه باکتریانا سلسله کوه هندوکش یا به اصطلاح یونانیان کوههای قفقاز جدا میکرد اسکندر برای رسیدن به این صفحات لازم بود از بالای این کوهها بگذرد اما اینکه اسکندر از کدام راه از کوه هندوکش گذشته واضحاً معلوم نیست مورخین در تعیین آن با هم متفق نیستند. بعضی نوشته‌ اند که اسکندر از راه بامیان رفته باشد اما اگر خوب دقت کنیم این راه موافقت نمیکند زیرا نظر به تذکر ،مورخین اسکندر بعد از طی شانزده روز از بالای کوه های هندوکش به در اپسا کا Drapsacaرسید که اولین مقام است در طرف شمال هند و کوه و صفحات با کرتیانا بدین طریق باید در موقع عبور خود از کوه های هندوکش از دره کوشان گذشته باشد مولف جرمنی موسوم به شوارتس Schwarzکه در ایسا کا را به طور قطع اندراب تعیین کرده به حقیقت قرین معلوم اسکندر از بالای می.شود. اگر در ایسا کا اندراب قبول گردد در تعیین . خط سير کوههای هندوکش خیلی آسانی رخ میدهد زیرا از راه درهٔ کوشان که به شمال گرد غوربند واقع است رفتن به اندراب خیلی آسان میباشد..» این‌جاست که اهمیت راه بردی ساختاری مسیر عبور و مرور در بلندی های هندوکشان یا به گفتار یونانیان قفقاز نیاز بوده که سرانجام اعمار شده است.

گذرگاه سالنگ ها فرمان سفید برای غلبه بالای دیگران و تسلط بر افغانستان بوده و هر کسی این گذرگاه در اختیار داشت افغانستان را در اختیار دارد. طالبان در دور اول تسلط شان به افغانستان هزینه های سنگین و تلفات بزرگ مالی و جانی دادند تا مگر از سالنگ شمالی به سوی کابل عبور کنند و نه توانستند. جنرال صاحب بابه جان برای من روایت کردند که با چه زحماتی از سالنگ دفاع کرده و انسداد کلی را در دوران مقاومت اول به وجود آوردند تا مؤفقانه مانع عبور طالبان از شمال شدند. از دید اوپراتیفی، سالنگ ها بستر خوبی برای عملیات های چریکی می‌باشند. یک چریک می‌تواند به تنهایی اما با جرأت و شهامت بر ضد یک گروه کلان جنگی شورش برپا کند. بُعد دیگر برای انجام برنامه های خراب کارانه مسدود ساختن یکی از معابر یا یکی از دالان های سالنگ کافی است. راه اندازی برنامه های انفجاری، انتحاری و ویران‌‌گری ساختاری فیزیکی سالنگ ها هرگز ممکن نیستند، مگر به گونه‌یی که در چهارراه زنبق جنایت را آفریدند. در آن گاه است که با وجود مقاومت های ساختاری برای مدت طولانی یک اختلال بزرگ عبور و مرور به وجود می‌‌آید. این عمل در زمانی صورت می‌گیرد که یکی از جانبین درگیری یا توانایی نگه‌داری سالنگ ها را نه داشته باشد و یا برایش بی اهمیت باشد. گذرگاه سالنگ از منظر تجارتی اهمیت به سزایی دارد. اما بدیل آن در شمال و جنوب دالانه های آن موجود است. یعنی بنادر اکمالاتی در شمال و هم‌چنان در جنوب و شرق و غرب کشور. با انسداد عمومی راه سالنگ اکمالات معیشتی و رفع نیاز های هر دو طرف سالنگ ها برای سال های متمادی اثرگذاری منفی نه دارند. مشروط به آن که صاحبان صلاحیت هر دو سوی گذرگاه در قلمرو های شان اشراف و حاکمیت سراسری و بدون جنگ داشته باشند. در این صورت تنها قطار های بازرگانی پاکستان آسیب پذیر می‌شوند که راهی به آسیای میانه بدون از سالنگ ها نه دارند. و دیدیم که طالبان به کمک یا هدایت پاکستان برای منفعت پاکستان چندی قبل به سرعت داخل سالنگ ها را ترمیم کردند و ما در همان زمان ابراز دیدگاه کردیم. پس پاکستان که حالا قدرت کامل در افغانستان دارد نیازی به خراب‌کاری سالنگ ها نه دارد. به ویژه که در آخرین نفس های حیات اقتصادی خود هم قرار دارد. ساختار بمب های فوگاس که در ویران‌گری های گذشته‌ی اشرار و طالبان کاربرد داشتند، در سالنگ ها ممکن نیست. به دلیل آن که ا‌گر چنان برنامه‌یی مدنظر یکی از جوانب باشد و همه آماده‌‌گی ها را هم بگیرد کم‌تر از ۸ساعت زمان تنها جابه‌جایی چنان بمب ها نیاز دارد.‌ هر گاه این نوع چند جا هم زمان باشد، چنانی که رسانه ها می‌گویند، در آن صورت این ۸ساعت به چندین ساعت و حتا به یک شبانه روز کار پی‌گیر و بدون دلهره بلند می‌رود. پس انفجار ها ناشی از بمب بوشکه‌یی های تروتیلی بوده نه می‌‌توانند. زیرا اگر تنها سه دانه چنان بمبی هم‌ زمان منفجر شوند جدا از تلفات کامل مالی و جانی عابرین، تخلیه‌ی درازای دالان ها بازگشایی راه های دو طرفه به صورت عاجل هم حد اقل تا چند روز کار متوالی و اثرمند ممکن است. پس معلوم است که هدف نه ویرانی ساختار فیزیکی سالنگ ها بوده و نه مسدودیت چند روز آن. در این حالت کسی رحمی به جان انسان افغانستان نه کرده و مثل گذشته او و هر کی با او در محشر گیر افتاد را شهید کرده و می‌سوزانند که چنان هم شد. با توجه به تخلیه و اعلام بسیار به سرعت بازگشایی راه سالنگ ها و نه بود نشانه های فروپاشی ساختمانی دالان ها یا همان نام مشهور تونل ابراز دیدگاه کرده می‌توانیم که این عمل و قربانی گرفتن بخشی از مردم ما در آن‌جا یا هم عابرین احتمالی غیر افغانستانی، نتیجه‌ی رقابت های زودگذر اما مردم سوز جناح های طالبانی است. بحث مهم و بسیار مهمی که این‌جا از دیده‌بانی ها دور مانده، موقعیت رفتاری انفجار هاست. اگر هدف خراب کاری و سبوتاژ بوده باشد، باید دید در صورتی که انفجار ها در تانکر های تیل رخ داده باشند یا در وسایط دیگر مسیر حرکت آن ها از کدام سو به کدام سو بوده است. هرگاه این انفجار ها در تانکر هایی صورت گرفته باشند که از شمال به کابل می‌‌آمدند، پس برنامه‌ی ویران‌گری در شمال توسط گروه رقیب طالب کابل صورت گرفته است. هرگاه مسیر حرکت برعکس بودن باشد، در این صورت طرح احتمال خراب‌کاری از پاکستان تا کابل است برای نشان دادن ضرب شست به رقیب. هم‌‌چنان اگر به اطلاعاتی دست پیدا کنیم که ثابت سازند واقعاً آتش سوزی و سوختن صدها تن هم‌وطن مظلوم از اثر انفجار تانکر ها بوده، پس به صورت قطع حکم می‌توانیم که آن برنامه‌ی جنایت‌کارانه بدون استفاده از جاگزینی بمب های بزرگ ویران‌گر صورت گرفته، اما این که هدف واقعاً همان جا بوده یا عاملین دست و پاچه شده چنان کاری با قساوت را انجام داده اند، تنها و تنها می‌تواند همان رقابت های میان گروهی طالبانی باشد. که نیاز به بم های بزرگی نیست، آتش زدن تانکر ها با یک فیر تفنگ‌چه یا پرتاب یک بم دستی یا فیر یک مرمی رسام آتش‌زا و در نهایت چسپاندن بم های چسپه‌کی به تانکر ها ممکن بوده می‌تواند. من به این عقیده می‌باشم که برنامه‌ی کشتار و‌ سوزاندن مردم با وجودی که تروریست های طالبانی می‌دانستند، از قبل برنامه ریزی شده و کدام طالبی از این یا ان سوی سالنگ ها یک تانکر را هدف گرفته و راه مسدود شدند، شعله‌ های آتش مانع نجات دادن مردم و فرار مردم شده و طالب که در فکر مردم نیست، انفجارات ‌و بیرون شدن ستون بلند دود های گل‌خانه‌یی مانند سوختن آدم ها و موتر ها بیش‌تر به سبب انفجار پی هم تانکر های تیل بوده. هر چه بوده باشد، مهم این است که طالب چرا مدعی تأمین امنیت مردم است؟ در حالی که مردم قربانی رقابت های میان گروهی شان می‌‌شوند. صدها خانه‌واده داغ‌دار و نابود شدند. قلوب مردم و قلب کشور خونین و جریحه‌دار شدند. حادثه‌ی آن‌چنانی هرگز در سالنگ ها رخ نه داده بود. یکی دیگر از شرمساری های دوران جمهوری غنی کرزی هم آن بود که تدابیر ایمنی زمستانی سالنگ گرفته نه شده بودند، در نتیجه‌ی گیر افتادن مردم، صدها هم‌وطن ما جان باختند.و غنی کرزی خمی هم به ابرو های خم چشمی های شان نیاوردند. به هر رو اگر فاصله میان هر موتر را حد اوسط یک متر بو طول هر موتر را حد اوسط چهار متر. به شمول تانکر ها و مینی بوس ها یا سرویس ها بگیریم، در جریان راه بندان. یک طرفه اقلاً شش‌صد موتر در سالنگ ها باید بوده باشند و به همین تناسب از طرف دیگر یعنی مجموعاً ۱۲۰۰عراده موتر. سر نشینان این همه موتر را حد اوسط سه نفر محاسبه کنیم، سه هزار و شش‌صد سوخته و شهید و زخمی به مانده با ۱۲۰۰عراده موتر های سوخته. چه‌گونه امکاناتی بوده که طالب توانسته در کم‌تر از ۴۰ساعت همه را تخلیه کند و راه به روی ترافیک باز شود؟ بررسی ابعاد این فاجعه مستلزم یک پژوهش علمی و مسلکی در ساحه می‌باشد. اکر طالب و بادارانش اجازه‌ی پژوهش بدهند. روح همه شهدای فاجعه‌ی ملی سالنگ ها شاد و شفای عاجل نصیب زخمی ها و تسلیت برای بازمانده‌های شهدا.

 

Sent from my iPad

 

 

 

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Normale Tabelle"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin:0cm; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:10.0pt; font-family:"Times New Roman",serif;}