افغان موج   

ادبیات فارسی، بیدل‌‌ دهلویی و خسرو دهلویی و حسن دهلویی و سلیمه‌یی و ده ها تن بزرگان شعر و ادب به هند پرورید.

بخش پنجم

مخالفت با زبان فارسی در هند تنها کار انگلیس ها نه بود. پیشینه‌ ها و پسینه های تاریخی در داخل هند هم مواردی بودند که دست تجاوز انگلیس برای برچیدن بساط فارسی از هند را تواناتر ساختند.

البته که این شگرد های خفته‌ی نفرت بر ضد زبان فارسی در هند نزد همه‌ مردم هند و به خصوص هندو های افراطی و آزرده خاطر از حضور شاهان فارسی دوست یا فارسی گفتار در هند مانند آتش‌فشانی بودند که فقط با طغیان‌گری سوزاننده مهار و خاموش می‌شدند. ملی گرایان در هند از نهر و گاندی ها تا همه‌ی شان آرزو نه داشتند که سرزمين شان گوینده‌ یا کاربرد زبان به قول خود شان متجاوز باشد‌. افراطی های هند تا جایی پیش‌ رفتند که تسلط زبان انگلیسی را برای جا‌گزینی زبان فارسی رجحان داده و از یک تسلط به تسلط دیگری پناه بردند. این کار درست زمانی صورت گرفت که ملی‌گراین هندو همه افتخارات داشته از پادشاهی پارسی زبانان یا پارسی دوستان را در تمام رده های زنده‌گی کشور شان نادیده انگاشتند. آنان درک نه کردند اگر زبان فارسی نه بود، ابوالمعالی بیدلی نه بود، ابوالکلام آزادی نه بود، تاج محلی نه بود قلعه‌ی سرخی نه بود، مدنیتی نه بود. و هند از نگاه داشتن اماکن تاریخی بزرگ‌ترین کشور های جهان‌‌گردی نه بود. شکی نیست که هیچ ملتی پاگذاشتن هیچ تجاوزی یا تسلطی را بر گلوگاه آزادی خواهی نه می‌پذیرد. ولی در هند چنین نه‌ بود. هندو های افراطی و راج ها و راجاها و شاهان هند هم برای استقلال کامل هند نه کوشیدند. فقط هر جنگی که کردند ناکام شدند و تاراج. کم‌تر انفاق پیروزی داشته اند. همان گونه که بایستی برای احراز استقلال ملی نه جنگیدند و قوت جنگی و جنگ آوری هم نه داشتند که به مقابله‌ی با المثل برخيزند. مدام خراج می‌دادند و پیوسته هم جزیه می‌پرداختند. من این‌جا در پی توجیه لشکر کشی شاهان افغانستان بر هند نیستم. از احمدشاه درانی تا سلطان محمود و یا هم امپراطوری های ایرانی تا نادر افشار. ولی مهم این است که این لشکر کشی ها همه منتهي به شکست هند بودند. در مورد لشکر کشی های افغان های افغانستان ام‌روز به و ضرب المثل ( پتان آگیا ) من اصلآ طرف‌دار نیستم‌. تجاوز در هر شکلی تجاوز است و توجیهی نه دارد. اصطلاح پتان آگیا را برخی ها بیش‌تر مربوط به زمان پس از پاکستان می‌دانند. اما این قرینه سازی چندان کارا نیست. چرا که پس از به وجود آمدن پاکستان دگر لشکر کشی‌یی از سوی افعانستان یا ایران صورت نه گرفت که پتان به تاراج‌ دزدی می‌‌رفت و مادر هندو برای خواباندن طفلش یا بازداشتن کودکش از شوخی  لالایی ترس‌ناک پتان آگیا را زمزمه می‌کرد. آن زمان هند برتانوی پاکستان و سپس بنگله‌دیشی را از بطن پاکستان به وجود آورد که منتج به جنگ های سرزمینی میان هند کهن و‌پاکستان نو تشکیل بر سر اراضی کشمیر شد. ولی هیچ‌‌گاه جنگی برای باز‌ پس‌گیری اراضی دیورند از هند برتانوی صورت نه گرفت و قبایل آزاد هم به‌ عنوان نقطه‌ی زخم‌قابل فشار بر صد افغانستان ایجاد شد و سراسر مرزهای بیش از ۲۴۰۰ کیلومتری را با پاکستان را درنوردید و تا‌ کنون زخم خونینی بر ضد افغانستان است. جنگیدن برای هند چه با افعانستان و چه با پاکستان ساخت هند برتانوی یک چیز بود‌. اما تشکیل پاکستان، افعانستان را از درگیری یک جنگ حتمی با هند برای همیشه بازداشت. آن‌گونه که روایت اخیری از نام سفیر اسبق یا اولین پاکستان در افغانستان شده است که گاندی دور نمای مرزی خود را پیشا تشکیل پاکستان مرز های آمو می‌دانست اگر چه چندان پذیرفتنی هم نيست. اما با توجه به بروز اسناد غیر قابل انکار درک می‌کنیم که این گفته ها چندان دور از حقیقت هم نیستند. آقای دکتر حق‌شناس در یک تحلیل شان که تاریخ و هدف نشر آن معلوم نیست ولی مکان آن در اروپاست نوشته‌یی را زیر نام « هند پای‌گاه سیاسی و نظامی روس » بحث اختلاف هند با افغانستان را بررسی کرده اند. ایشان با آن که عالی‌نویس بوده اند، مگر نه توانسته اند از زیربار تمایلات پاکستان دوستی خارج شوند. حتا حکومت مؤقت هند در کابل بین سال های ۱۹۱۵ تا ۱۹۲۲ میلادی را هم فراموش کردند اند. به هر رو مخالفت های سیاسی و اختلافات دینی با مسلمان در حوزه‌ی هند برتانوی توجیه اشغال‌گری از سوی هندو داشتند و نگرش بعدی اندراگاندی یا بهتر بگوییم گاندی ها نسبت به افغانستان بی‌دلیل هم نه بودند که در بخش های بعدی به آن می‌پردازیم. آشکارا می‌توان گفت زمانی که زبان فارسی را در هند خطرات نابودی رسمی تهدید می‌کرد و چنان هم شد، ولی نه توانست زیان فارسی را از هند طور کامل برچیند. محققین و پژوهش‌گران در بُعد اثرات سرنوشتی به خود گوینده‌کان فارسی در هند کم‌تر پرداخته اند. طبیعی است گاهی که زبانت مورد تهدید قرار می‌گیرد، تو هم یک هدف یا به قول انگلیس ها یک تارگیت استی. من سعی دارم در این مورد اگر بتوانم کاری را انجام بدهم. اثرگذاری های زبان فارسی در هند برتانوی گسترده‌تر از آن بودند که برخی ها تصور می‌کنند. شکی نیست که ادبیات محلی هند، پربارترین ادبیات در بخشی از قاره‌ی خاکی ما است. غلام حسین ده‌بزرگی در رویه‌ی ۲۹ تا ۳۰ کتاب شان به نام تاریخ ادبیات جهان از آغاز تا سده‌ی بیستم، منتشره‌ی بهتر سال ۱۳۸۶ به بررسی ادبیات هند پرداخته اند. ولی کاستی آن نوشته این است که نقش زبان فارسی را در رنگینی ادبیات پربار هند نادیده انگاشته و تنها به برتر شمردن ادبیات ایران در منطقه، ادبیات هند را بسیار دامنه‌دارتر خوانده اند. بی انصافی شناسه‌یی همین است.

این جاست که ما بهذارزش های سره سازی های‌ نوشتاری یا همان نقد ادبی پی‌ می‌بریم که بایستی هر آفرینیشی در غربال نقد ته و سر شود. ولی برخی ها عبور از گذرگاه پر خم و پیچ آموختن؛ بدون فیلتر نقد آن هم در دنیای پر فروغ ادبیات و قلم را مانند انتخاب لباس تن یا خوردن غذا به ذوق خویش

می پندارند. نه می شود که هر چرندی را به نام یک اثر هنری به خورد مخاطب بدهی و در پی آن نه باشی که کسی ترا تایید می کند یا تکذیبمحیط و جامعه نفس می کشد و طعم تلخ و شیرین و باب و ناب را تفکیک می کند چی بخواهیم و چی نه خواهیم. و رهرو تسخیر افق بلند سخن و سخن ورزی بدون ریاضت و بدون تحمل نقد و بدون درک الزامی لازم و ملزوم بودن آفریننده ی یک اثر و نقاد نه می‌تواند به هدف خود برسد. مقاومت کودک‌گون نویسنده‌ی نقد شده،بر اصرار راه غلط خود او را به گودال نیستی غرق می کند که فقط خودش باشد و همان یاوه سرایی بی محتوا و چند بلی گوی هم باور خودش... به این نوشته من نه می‌خواهم خدای نه خواسته همه کتاب ده‌بزرگی عزیز را رد کنم. اما تمایلات برتر شماری زبان یا هویت یا شخصیت خود نسبت به دیگران سوزنده تر است از آتشی که نادانیْ به نادانی آن را آتش می‌زند. ده‌بزرگی که آدم ساده‌‌یی نیست و هزاران هم‌چو من را استاد. گمان این است که ادبیات ایران پربارتر از هر ادبیاتی است. ولی حقیقت این است که ادبیات فارسی یا هند‌ی یا چینی یا فرانسوی یا هر ادبیات دگر کشوری برای خودش دامنه‌‌دار تر است. کمک ادبیات کشور دیگری در غنای فرهنگی ‌ادبی 

هر کشوری هم مهم است. ادبیات هند با ادبیات فارسی ترکیب بلندی از شعر و غزل فارسی را آفرید تا آن جا که بیدل صاحب برای درک زبان خودت به خودت می‌گوید: 

ای که از فهم حقایق دم زنی خاموش باش          عمرها باید که دریابی زبان خویش را(  ) 

 

نوشته‌ی محمدعثمان نجیب

ادامه دارد