افغان موج   

سخنی با آقای مهندس شاه امیر فروغ

 من بار ها به مقالات آقای مهندس شاه امیر فروغ در سایت های انترنتی بر خوردم و هر بار به نسبت بی محتوی بودن نوشته هایش، بعد از مرور چند پرگراف از ادامۀ آن صرف نظر کردم. زیرا نوشته هایش بیشتر به درامه سازی شباهت دارد و همه اش خود بینی، تهمت و افتراء به دیگران است . اما درین اواخر که او نوشتۀ خود را به نام مورخ شهیر کشور زنده یاد میر غلام محمد غبار بهانه ساخته است کمی پیش رفتم. دیدم جالب و جالبتر میشود  و این محترم برای معرفی یک چهرۀ نامدار کشور ما شعر خود را و همچنان تحقیقات!! خود را به رخ مردم میکشد و حتی با وصف دهها اشتباه املایی و انشایی بر دیگران خرده میگیرد.

 گفتم بهتر است در حاشیۀ نوشته اش چیزکی بنویسم و اگر او با بزرگواری که دارد عفو تقصیرات کند برایش یاد آوری کنم که حد خود را بشناسد و حق و ناحق به فرهیختگان وطن و روشنفکران خوش نام لهو لهب نگوید. خوب حالا که او اینکار را خواهد کرد یا نه! مربوط به اوست.  

یک:  آقای امیر شاه که انگشت انتقاد را بسوی  بصیر احمد حسین زاده به خاطر اشتباهات املایی و انشایی اش بلند نموده، باید بداند که خودش هم در نوشته اش دچار چندین اشتباه املایی و انشایی و نقطه و کامه گذاری است. این آقا اول باید در پی اصلاح خود قبل از گذاشتن انگشت انتقاد بالای دیگران بکوشد. در غیر آن خیلی مسخره به نظر میرسد که خودش مینویسد ( نویسنده نما،پژوهشگر نما، سی امین، با صحبت های بر محتوا، جبهه گیری اینان؛ و حتی واژه حدس را حدث نوشتن دلالت به بیسوادی خود آقای فروغ میکند. بر علاوه در مقالۀ دیگری « نظیر غبــار در تاریخِ معاصرِ افغانستان.» شق تاریخ؟  تاریخ عصری؟! که نمیدانم از کدام قاموس برگرفته است اشتباهاتی است که از قلمش تراوش کرده.  مثل اینها دهها اشتباه انشایی دارند. بهتر است به خاطر اشتباهات چه در گفتار و چه در نوشتار اولتر از همه بسویه تیلویزیون ها، رادیو و بیانات نخیگان فکر کرد. خیال میکنم مهندس فروغ هم با تقلید از مهندس خلیل معروفی  به دنبال موی در خمیر میگردد.

دو : آقای امیرشاه فروغ میداند که اعظم سیستانی خودش در رشتۀ تاریخ دارندۀ تحصیلات اکادمیک بوده و درین رشته مثلیکه به او یک بنیاد اکادمیک پیشاوند مهندس را ضمیمۀ نامش ساخته است؛ سیستانی هم اکادمیسین بوده و یک مرجع اکادمیک این پیشاوند را به نامش علاوه کرده. پر واضح است که اعظم سیستانی گاهی در مورد مسایل انجنیری خلاف نظرآقای فروغ ایستاده نخواهد شد؛ پس ایشان هم باید حد اقل حرمت کلام را بخاطر رد نظریات اش مراعات کند و کلمات کوچه وبازار را از فرهنگ خود بزداید. گرچه در مجلسی که او دوستانش بخاطر کوبیدن حریفان خود ترتیب کرده بودند و قرار گفتۀ آقای فروغ روی شخصیت کسی انگشت گذاشته است که ده سال دیگر در بخش تاریخ او و دوستان هم مجلس اش را درس خواهد داد. این فرهیختۀ عزیز بصیر احمد حسین زاده است. و از اینکه من نوشته های احراری و ملکیار را نخوانده ام نمیتوانم در بارۀ آنان قضاوتی بکنم. اما از اینکه آقای فروغ با یکبار حذف کلمه « میر» از نام غبار دلیل تراشیده و دشنام کوچه گی را نثار حسین زاده میکند؛ من میشرمم و زیادتر ازین میشرمم که خود این آقا ده مرتبه در نوشته خود این اشتباه را مرتکب میشود. بگذریم ازین ها و میآیم به اصل موضوع تاریخ میر غلام محمد غبار که آقای شاه امیر فروغ در دو مقاله اش کاسۀ از آش داغتر شده و خودش را زیر نام دیگران به حیث یک فیلسوف جا میزند.

من با چند بار نشستی که با حشمت غبارو محترمه داکتر دنیا غبار  در سال های 1346الی 1351 در کارتۀ پروان و ده بوری کابل داشتم؛ حشمت خلیل غبار یک حقوق دان و چون پدر مرحوم اش یک مورخ و نویسندۀ تواناست. شکی نیست که جلد دوم تاریخ پدرش را ویرایش و قسمتی از آنرا به قلم خود نوشته باشد. با یک دید نسبی جلد دوم تاریخ میر غلام محمد غبار زیادتر از یک  تاریخ حقیقی و دیالکتیکی به یک اتوبیوگرافی شباهت دارد و با جلد اول افغانستان در مسیر تاریخ قابل مقایسه نیست. ایشان زیادتر از همه وقایع را بر خلاف جلد اول افغانستان در مسیر تاریخ بر منوال خاطرات و افواهات نوشته اند. اگر آقای مهندس فروغ مرا به کفر نگرفته و چند دشنام زننده نثار ام نکند. خاطرات مرحوم غبار را از ایام تبعید اش به ولایت فراه مورد مطاله قرار دهد آنگاه فرق بین تاریخ نگاری وخاطره نگاری را بدرستی درک خواهد کرد. فصل چهارم این کتاب تاریخ ( تشکیل احزاب سیاسی و مبارزات پارلمانی) بیشتر به یک بیانیۀ حزبی و خطابه های حزبی و پارلمانی شباهت دارد و در میان این بیانات سرخ و سبز و زرد و سپید بهم آمیخته و یک تابلوی کوبیک را بوجود آورده. امید باز هم آقای مهندس فروغ بدرستی متوجه شده باشد که خود مرحوم میر غلام محمد غبار نقش روشنفکران را چه در دورۀ امان الله خان، حبیب الله کلکانی و نادر شاه پسیف و با شک و تردید نگریسته است و حقیقت این امر تا امروز بدرستی مشهود است. و نظر کلی اکثریت این است که تا وقتی این روشنفکران مرتجع و شکمپرست باشند گامی در جهت ترقی، امنیت و وحدت ملی برداشته نخواهد شد.

سه: در جلد دوم افغانستان در مسیر تاریخ مواخذ معتبری برای تثبیت وقایع و احکام تاریخی غیر از جریدۀ وطن و مقالات خود مورخ دیده نمیشود و این در ذات خود جلد دوم تاریخ غبار را کمتر از تاریخ های دیگر ارزشمند ساخته است. زیرا اگر مورخ خود در وقایع قرار داشته پس حاجت به این همه جارو جنجال و دشنام گویی های آقای مهندس فروغ نیست. و اگر چنانکه ایشان میفرمایند میر غلام محمد غبار در همه وقایع حاضر و ناظر نبوده است پس آقای بصیر احمد حسینزاده ضرورتی نداشتند که برای او موخذ های جعلی بسازد. چنانکه آقای  شاه امیر فروغ جلد دوم افغانستان در مسیر تاریخ را خوانده اند هسته های رسمی جنبش های روشنفکری و احزاب سیاسی در زمان سلطنت  امیر حبیب الله، امان الله خان، سلطنت ظاهر شاه و صدارت محمد داوود خان گذاشته و سلسلۀ همین احزاب چپ و راست باعث انکشافات بعدی گردید که از جمله حزب وطن به همت زنده یاد غبار دارایی ارگان نشرلتی بود؛ حزب وطن، ویش زلمیان، حزب دیموکرات ملی، حزب خلق، حزب اتحاد بر علاوۀ حلقات روشنفکری و انقلابی و اتحادیه های کارگری و دانشجویی  بود که نمایندگانی از آنان به پارلمان کشور راه یافته بودند. سخنی که در خور تعمل   اینست که اساسا در هیچ نظامی نیست که زندان کشتار و تجاوز و بیعدالتی نبوده باشد. اگر در زمان عبدالرحمن خان، نادر خان و بگفته یکعده زور گویی و کشتار مخالفین ادامه داشت کسی ادعا کرده نمیتواند که این کشتار و تخریب به اندازۀ یک بر صدم نظام های کمونیستی و جهادی و طالبی بوده باشد. حالا اینکه به گفتۀ آقای شاه امیر آقای صدیق فرهنگ تاریخ پنج قرن اخیر را نوشته و به عقیدۀ ایشان طرف خاندان نادرشاه را گرفته دلیلی نمیشود که شخصیت اش را ندیده گرفت و تاریخ او را بر اساس عقده های شخصی و ملیتی  رد کرد .

چهار: اگر چه  بحث روی شخصیت مرحوم غبار و شخصیت علمی و مردمی او از حیطۀ من و هم از  آقای شاه امیر فروغ خارج است. و این بحث ها در موقع اش باید توسط انستتیوت های تحقیقی وبورد های علمی اکادمیک میسر گردد، اما من با همین یک کلمه بسنده میکنم که اگر ایشان انتقادات خاصتا تاریخی خودرا با همین لحن کلام بیان کنند، بدون تردید نه کسی نوشتۀ ایشانرا خواهد خواند و نه کسی ایشانرا به صفت نقدگر قبول خواهد کرد. نقد و انتقاد یک ژانر ادبی است که در آن دشنام دادن و تظاهر نمودن به دین و مذهب و موقف اجتماعی سیاسی کفر محض شمرده میشود. فکر میکنم کوتاه فکری خواهد بود که خود را بر حق و دیگران را ناحق جلوه دهیم در صورتیکه طفل دبستان متوجه کمبودی ها و یا اخلاق اجتماعی ما بوده و بر ما خرده بگیرد.

پنج: از مدتی به اینسو یکعده ای خواسته و ناخواسته به همه دشنام میفرستند. این فرقی نمیکند که جانب مقابل ولینعمت شان باشد یا دشمن شان. یک فرد عادی، یک دگر اندیش و یا هم یک انسان خوشنام و عاشق میهن و مردم. گویا آنان وظیفه گرفته باشند که باید از هر وسیلۀ که میشود برای کوبیدن حریف استفاده کنند و این فرقی نمیکند که درینمیان شخصیت های خوشنام ناخواسته به باد انتقاد قرار میگیرند. این آقا هم با همین سبک غبار را بهانه ساخته و لجام گسیخته به هر کسیکه دلش شد دشنام میفرستد.  مثلا «... برای ردِ این یاوه گویی ها و لاطایلات « که میخواهد به خواننده چنین تفهیم نماید که غبار و خانواده اش، هم مانندِ فرهنگ، رشتیا، حبیبی یا نوکرانِ دیگری همچون ببرک کارمل، تره کی و... جیره خوار و غلامِ حلقه بگوشِ نادر شاهِ غدار، ظاهر شاهِ بی اراده و داوودِ سفاک، بوده اند »... باید ازین آقا پرسید که خانواده ای مرحوم غبار اکنون در کجا تشریف دارند؟ آیا گرفتن پناه سیاسی در یکی از ممالک غرب گناه کبیره است و اگر چنین است پس میخواهم برای آقای شاه امیر بگویم که بر علاوۀ ایشان که از مدت سی سال به اینطرف در غرب پناه گرفته اند فرزندان میر غلام محمد غبار، داکتر احسان غبار، حشمت خلیل غبار، دنیا غبار قبل از آنان در امریکاه پناهنده شده اند. من تبصرۀ دیگری دریننمورد نمیکنم. اما اگر آقای فروغ از تاریخ چیزی بیاد شان باشد باید بشرمند؛ زیرا آنانیکه اقای شاه امیر  را زیر بال خود بزرگ کرده اند هزار بار بر جنگسالاران و فتنه انگیزان انگلیسی امریکایی روسی شرف دارند که اضافه تر ازسه دهه، همه داشته های ما را با خاک یکسان و وحدت ملی را از هم پاشیده اند. حالا اگر آنان سفاک  و بی اراده بوده اند افتخار شان در این اینست که گاهی به دامان اجانب  نیفتاده و پایبوس شان نبوده اند.

شش: بعد از پیروزی باصطلاح جهادی ها و اسلاف شان طالبان و اشغال افغانستان توسط غربی ها تخم تفرقه، تفتین، و ستیزه جویی به کمک مستقیم سازمان های جهنمی جاسوسی به شیوۀ دیگری دامن زده میشود... بدبختانه حالا با بهانه های مختلف از طرف بکعده بیفرهنگ و بیوطن که در ممالک غربی زیر سایۀ سوسیال نشسته اند و مفت میخورند؛ زشتترین کلمات به آدرس فرزندان راستین وطن حواله میشود. کسی نمیداند چرا؟  اینها گاهی آنقدر به کله کدوی هم میکوبند که گویی اصلا دشمنان خونی همدیگر اند. یکی زبان را بهانه میسازد یکی افتخارات تاریخی و دیگری هم ملیت و نژاد را وسیلۀ تبلیغات مغرضانه قرار داده و بر علاوه اینکه وقت خود را ضایع میسازند جو اطمینان و همدلی را میان روشنفکران بهم زده و آب به آسیاب امریکا میریزند. یکی  سلیمانخیل میشود و افتخارات اش را به کوهای سلیمان و پشتونوالی میداند و آن دیگر خراسانی شده و کوهپایه های هندوکش راافتخار خود میداند. از قرائن فریاد های این آقای مهندس فروغ هم در اطراف همین مسائل روبنایی میچرخد که بدون تردید شرم آور است.

از نظر قوانین بین المللی و قوانین انسانی هیچکس حق ندارد که شخصیت یک بزرگمردان را بهانه ساخته و دشمنان خیالی خود را بکوبد و این کار جبونانه و دور از کرامت انسانی است.  برای مهندش شاه امیر خان فروغ مشوره میدهم که اگر دل شان از جانب بصیر احمد حسین زاده درد دارد، رگ و راست برای ایشان بنویسند و پای شخصیتای بزرگ وطن ما و چند بیگناه دیگر را بمیان نکشند. اینست راه مردانگی.

نعمت الله ترکانی

7 فبروری 2009