افغان موج   

هجو نامه ای برای پناهنده

در سایت وزین فردا « کلوپ قلم افغانها» شعر« نیمایی» از آقای « شبگیر پولادیان» نشر شده که قسما هجو نامه ایست به نام مهاجرین، بصورت کل و همچنان طور خاص در یک معنی سرخورده گی و ناکامی آقای پولادیان به حیث یک شاعر توانا و یک روشنفکر در بر خورد به  واقعیت های زندگی مهاجرین و کشورهای  میزبان را نشان میدهد.

من به حیث یک مهاجر و به حیث یک پناهنده بر خلاف طرز فکر آقای پولادیان کلمات تنهایی، زندان، انسان چندم، شایزه، باغ وحش، گله های باغ وحش، نیمه نان و درگاه قیصر، میمون های آدم چهره را حتک حرمت، نه تنها به مهاجر بلکه به انسان های کشور میزبان  هم می دانم و نمی خواهم اگر وقتی شعر آقای پولادیان توسط یک مترجم آلمانی ترجمه شود چنانکه مترجم « گربه ای چهارم اثر محترم اکرم عثمان»  شرمیده  بود  دلخور شود.

برای آنکه خواننده ای محترم به این شعر دسترسی پیدا کند بعضی از قسمت ها ی آنرا از سایت فردا نقل میکنم:

تو محکومی به تنهای

تو محکومی به تنهای پناهنده

بمان اینجا و ساکت باش

درین زندان خوش دیوار و خوش ترکیب

درین گهواره ای جنبان انسان تمدن ساز...»

                                                                  چنین میگفت قانون اش

بطور قطعی هر پناهجویی تنها و تنها است و این بدان معنی است که وقتی انسان بصورت فردی وطن اش را و یا کاشانه اش را میگذارد و رهسپار سر زمین دیگر میشود تنهاست. اما وقتی آنجا میماند و ساکت نمی باشد مثل آن است که به خانه کسی بدون خبر میرود و  تقاضا میکند برایت پلو و کباب مرغ مهیا کنند.  تازه شاید به میزبانش بگوید « من که کلفت نیستم بر خیزم غذایم را خودم آماده کنم و خواهش من است آنچه را دوست دارم برایم مهیا بسازید.  چون من به خانه شما پناه آورده ام. صاحب خانه حق دارد بگوید:

ساکت باش!  دستور نده و آنچه داشتم با هم زهر و ذقوم خواهیم کرد!!

این دیگر قانون نیست که میگوید خاموش باش... این یک حقیقت و این یک واقعیت است. گهواره تمدن سازی درست در راستای همین گونه طرز فکر است.

ــ خوش آقا

به آرامش بخور آن زهر مرگی را که میخواهی

و اینجا شهر قانون است

ببینم باز این قانون چه میگوید

به بند چندم از فرگرد چندم قید گردیده

(پناهنده مساوی هست

                                               باانسان چندم

                                                                  روی چندین شرط....)

پناهنده هم انسان است، به به!

درودم باد بر قانون!

چه خوش نوزاد زیبایی ازین مام تمدن زاد

                                                                       میزاید!

اگر قانون برایت میگوید فردا مراجعه کن و اگر قانون برایت مجرم خطاب میکند و یا احیانا قانون در بین این دو مرحله ترا سرگم میسازد. باید از که شکایت کنی؟ از کسی که قانون را ساخته و یا آنکه قانون را به اجرا میگذارد؟

  شاید آقای پولادیان ادعا کنند از هر دوی آنان ولی این که دیگر غیر عادلانه است. انسانهایی قانون میسازند و انسانی آن را در عمل بکار میگیرد. حالا این انسان به قول مردم می تواند خوب و یا بد باشند. هر گاهی که بد بود  ما نباید به همه چیز به خشک نگاه کنیم و اصلا غیر عادلانه است نگاه عمومی را در قانون به چهره ای پناهنده فوکس نمایم. در قانون آمده هر پناهنده ای که توانائی کار کردن داشته باشد باید کار کند. هر کس باید در موعد مقرر جهت اخذ مقرره ای معشیت به دفتر سوسیال مراجه کند. در پاکی و صفایی شهر خود لزوما توجه کند، در حفظ آرامش بعد از نیمه شب توجه داشته باشد.... وغیره. حالا این قانون را تنها به مهاجر وضع نکرده اند و اگر چنان میبود نظمی متمدنانه ای موجود نبود. اما در مورد اینکه ماده ای از قانون بطور خاص مهاجر را به اجرای چنین امری وادار کند وجود ندارد. هر کسی برای درخواست اش از قانون بصف ایستاده میشود. وقتی نوبت اش رسید عریضه اش را میگوید و میرود دنبال کارش . درینجا قانون حکم نمیکند که به پناهنده بند خاصی را مورد اجراعات قرار بدهید و به میزبان بند دیگری. من تا حال به چنین حالتی بر خورد نکرده و از کسی دیگر هم نشنیده ام.

گذشته از این در همه ممالک میزبان، نوعی بر خورد در مقابل پناهنده گان نه از قانون بلکه از طرف شهروندان  وجود دارد. چند ماه قبل حتی در افغانستان و در اعتراض به عدم قبولی پناهندگی، یک ایرانی خود را آتش زد. شاید در قوانین افغانستان برای پناهنده و یا مهاجر تکلیف خاصی در نظر گرفته نشده بود،  آب از آب نه جنبید. زیرا در ایران به پناهنده ای افغان آشغال خطاب میکنند. اما نه قانون.

وموجودی که پشت نرده های آهنی مغرور استاده

و مغروری که در خونش طلای ناب میتابد

به تحقیر و تحکم میزند فریاد

                                               از منشورحفظ حرمت انسان

و اما زیر لب آهسته میگوید

کثافت ها چه میخواهید « شایزه»

مگر ما باغ وحش تازه میخواهیم

درین ارتباط بهتر است مثال زنده ای از چشم دید خودم را بگویم. آنگاه قضاوت را به خوانندگان میگذارم که با من همنظر میباشند یا نه:

در اپارتمانی که من با خانواده ام زندگی میکنم یک فامیل وییتامی و یا نمی دانم چینایی هم زندگی میکنند این فامیل را کسی حساب کرده نمی تواند اطفال سر و نیم سر شان مثل زنبور صبح تا شام به اطراف اپارتمان در گردش اند. اپارتمان سه سال قبل باز سازی  و دیوار های آن با کارک مخصوص ضد برودت و رطوبت ایزولیشن شده. در نزدیک دروازه ای در آمد چند طفل از این خانواده ای چینایی هر روز با وسایل دست داشته ای خود به این کارک های نصب شده روی دیوار، سوراخ های ایجاد میکنند. هر روز مسوول اپارتمان با مقداری مواد آنرا دوباره باز سازی میکند ولی این اطفال گویا عادت دارند که باز آنرا تخریب کنند. یکروز من این مسوول پیر اپارتمان را دیدم که میگفت ( شایزه این چه کاری است که اطفال انجام میدهند) آری من اطفال ویتنامی یا چینایی را به چشم خود دیدم که این کار را میکردند. اما مسوول اطریشی اپارتمان نگفت که این کار چه کسی بوده است. حالا اگر شما جای این پیر مرد مسوول باشید حق ندارید این پسر بچه را وحشی خطاب کنید؟ میگذریم ازین ها. در این مملکت اروپایی دزد مساوی است به چیچینی، ارمنی، روسی، و یوگوسلاوی. این واقعیت دارد که سیاه ها به تجارت مواد مخدره  مشغول اند اما نه همه. وقتی یکی از سیاه ها به روی صفحه ای تیلویزیون آمد و به جرمش اقرار کرد. هر جا سیاهی دیده شد قاچاقبر مواد مخدره در ذهن تداعی میشود. شاید برای ما چنین وانمود شود که البته ما مهاجرین وحشی هستیم. اما چنین فکری واقعیت نیست و حقیقت هم پنداشته نمی شود.

و این آواز در دهلیز قلبم باز میپیچد

در آن منشور آزادی که خود هر روز میلافند

پناهنده مساوی نیست با انسان

و ما این گله های باغ وحش عرصه؛ تقدیر

برای نیمه ای نانی که از درگاه قیصر میرسد

                                                         ناچار

پناهنده مساوی به انسان نه، بلکه انسان است. زندگی در ادوار مختلف تاریخ حکایت از پناه و پناهنده گیست دور نمیروم حد اقل نسلی از اروپاییان قرن بیستم جنگ های جهانی  را بیاد دارند. داستان های زیادی از پناه گیری و رفتن زیر بیرق بیگانه را بخاطر می آورند. اما نه به طرز دید آقای شبگیر پولادیان که خود را به گله های حیوانات و وحشی تشبیه نمایند و نیم نانی را که بگفته ای ایشان از درگاه قیصر میرسد نه از روی ناچاری،  بلکه از زحمت و آبله ای دست خود بدست می آورند.

و ما گویی که از سیاره ای مهجور

درون حفره های تیره و تاریم

و در بنیاد انواع ی که قانون اش تراشیده

همان در ردهء پایین میمون های آدم چهره می آییم

یکی از هموطنان ما در امریکا که سابقه مقام و منصبی در دولت های پیشین داشته و اتفاقا از قلم خوبی هم بر خوردار است درین دیار مهاجرت عادت نموده که هر شب و روز مست باشد و از مشروبات الکهولی گرفته تا مواد مخدره را استعمال نماید. تقریبا همین نظر آقای پولادیان را دارد. این بدان معنی است که آن بدبخت چنان در عالم خیالات اش غرق است که نه خودش را درک میکند و نه میداند که فرق بین او و یک میمون چیست. از قضا یکروز که خیلی مست است و توان راه رفتن  به دو پا را از دست داده،  ناچار در ایستگاه بس ها بروی چهار دست و پا،  میخواهد سوار بس شود. یکی از دوستان اش تعریف میکرد که من با شرمنده گی او را کمک کردم و از آن حال خارج اش ساختم. ولی او با خنده ای میگفت من میخواستم بدانم که یک سگ چطور به بس بالا میشود.

آری اگر کسی با چنین وضعی پیش چشم شما ظاهر شود شاید با خود بگوید چه شباهتی زیادی میان او و یک میمون و یا یک سگ خواهد بود. اما وقتی از اندیشه اش بپرسید هزار سفسطه را برای طبرئه خویش به خورد شما خواهد داد.

از پختگی به سوی خامی رفتن امری غیر ممکن است، مگر آنکه شخص به حالت عادی قرار نداشته باشد. در سال های خیلی قبل مقاله ای نوشته  و در این مقاله گوشه ای از زندگی رستم را در شاهنامه فردوسی کاوش کرده بودم. آن مقاله را باید معاون ریاست اطلاعات و کلتور ولایت هرات که یکی از جمله داستان نویسان مشهور کشور ما بود خداوند رحمت اش کند و فعلا در قید حیات نیست، مطالعه نموده و نظرش را برای چاپ آن میداد. در آن وقت آقای پولادیان هم در ریاست اطلاعات کلتور هرات ایفای وظیفه مینمودند. وقتی مقاله را پیش رویش گذاشتم او در حالیکه سگرت دود میکرد و چشم هایش را به زحمت باز مینمود مدت زیادی مقاله ام را خواند. یکبار از من پرسید چند سال می شود که از دانشکده ای ادبیات فارغ شده اید؟ گفتم من دانشکده ای ادبیات را نخوانده ام من فارغ دانشکده ای علوم طبیعی میباشم. در حالیکه به زحمت دنباله ای کلامش را بخاطر می آورد گفت: واقعا داستان زیبایی نوشته اید و در زیر هر ورق نوشت این مقاله مانعی برای چاپ ندارد.  با خودم گفتم این دیگر از کدام نوع انسانهاست، شاید مرا مسخره میکند. خودش یک داستان نویس مشهور است ولی فرق مقاله و داستان را نمیداند... بعدا یکی از دوستانم گفت او با مواد نیشه آور دردش را تسکین میدهد.

از آقای شبگیر پولادیان که اشعار زیبایی را سروده است .یکباره این خام کاری بعید بوده و امید است انتقادم را دال بر دست کم گرفتن و یا خدای نخواسته توهین تلقی نکنند.

نعمت الله ترکانی اطریش 20.04.06