افغان موج   

 

رسول پویان

نقش فلسفه و عرفان در مدنيت خراسان (افغانستان)


بگواهی تاریخ تسلسل فکری و ساختاری مدنیت در قلمرو پرفراخنای آریانای کبیر در اثر یورشهای ویرانگرانۀ پیاپی از هم گسست و سیر رشد و بالندگی اندیشه ورزی و افکار فلسفی در طلسم عصبیتهای قبیلوی و مذهبی گرفتار آمد. نخبگان خراسان زمین در دورۀ عباسیان هرچند کوشیدند تا سقف تنگ، تعصب آلود و متحجر شعور جمعی عرب را با جولان اندیشه و گسترش افکار فلسفی گشاده تر سازند؛ اما نفوذ نظامیان ترک، تعصب سنگین عرب و تهاجمات بعدی قبایل ترکتبار به آن فرصت رشد و شکوفندگی نداد. پس از تجزیۀ خراسان بزرگ و روی کار آمدن ترکتباران ایران در قالب تنگ و تیرۀ حکومت مذهبی صفوی و تسلط نظامی و سیاسی قبایل بدوی پشتون در خراسان(افغانستان کنونی) آخرین سرچشمه های جوشش افکار فلسفی و فوران فکر و اندیشه خشکید و نعش زخمین و نیمه جان فرهنگ و مدنیت خراسان زمین در زیر خروارها خاک مدفون گشت. در اینجا برای آگاهی اندیشه ورزان و روشنفکران میهن نگاه بس کوتاهی به نقش و جایگاه فلسفه و عرفان در مدنیت خراسان قدیم می افکنم.

فلسفه بمثابۀ چشم تیز بین و حقیقت یاب عقل هماره در شیرازه بندی تمدنهای بشری نقش اساسی داشته است. مردمانی به تمدن ریشه مند و پایدار رسیده اند که فیلسوفانی ژرف اندیش و دانشمندانی با افکار بلند و نظرات وسیع داشته اند. عرفان هرچند در برخی از حوزه های اسلامی با فلسفه همنوا نبوده است، اما در مغز و قلب عارف و حکیم دانا و متبحر برای این دو اقیانوس بی پایان جایگاه کلانی به وسعت کاینات وجود داشته است. ما در حوزۀ غیر رسمی و غیر دولتی در خراسان زمین هماره عارفان فیلسوف و فیلسوفان عارف داشته ایم.

مدنیت اسلامی در عهد عباسیان زمانی به اوج خود رسید که فلسفه و دانش عقلی از دیار خراسان به عرب زمین توسط علما و فیلسوفان غیر عرب انتقال یافت. خراسانیان در زمان دول یونانی در بلخ و در ایران بعد از هجوم اسکندر با فلسفۀ یونان خوب آشنا شدند. بدنبال آن در عهد کوشانیان خراسانیان با فلسفۀ هند انس و الفت یافتند. همچنان پیش از آن در دوره های هخامنشیان و ساسانیان در بین تمدن یونان، چین و هند و مدنیت هخامنشی و ساسانی ارتباطات خوبی موجود بود و حکمت و فلسفه در آن درخشیدن داشت.

افکار فلسفی در بستر تمدنها رشد و پرورش می یابد و در اذهان انسانهای متمدن و با فرهنگ عالی جا گرفته می تواند. افراد خشن و متعصب قبایل و طوایف بدوی با رمز و راز فلسفه و خم و پیچ اندیشه های متعالی پی برده نمی توانند و دارای ذهن فلسفی و عقل تکامل یافته نمی باشند. در ذهن آنان تعصب خشک، خشونت آتشناک و پدیده های ساده و ابتدایی حیات بدوی جا دارد. بدین سان در صحاری خشک و سوزان عرب زمین و در حوزۀ ترکان و مغلان صحرا نشین افکار بلند فلسفی جایگاهی نداشت.

در عهد دول مستقل خراسانیان بومی و ترکان خراسانی فلسفه در فراز و نشیب بوده است. فیلسوفان همواره با شارعان در می افتادند و لبۀ تیز شمشیر شارعان بطرف فیلسوفان در چرخش بود. فلسفه در حوزۀ دینی در هیئت علم کلام معرفی شد و علم کلام در حقیقت برای مدلل سازی اصول ثابت دینی بکار می رفت؛ در حالیکه فلسفه با جولان اندیشه و سیلان پرطلاتم افکار سر و کار دارد و فیلسوف با چشم خود به هستی و پدیده های موجود در آن می نگرد؛ آنان را سره و ناسره می سازد؛ نقد می کند؛ از نو می شناسد و برای آن نظم و ساماندهی نوین خلق می کند تا حرکت جامعۀ انسانی را شتاب افزون بخشد و موانع را از سر راه انسان و جامعۀ انسانی دور کند.

نفوذ فرهنگ ناسیونالیستی اعراب (که ریشه در زندگی قبایلی و صحرا نشینی داشت و ذهن محدود قبایلی نمی توانست جوهر سرمدی و نامحدود اسلام و کلام حق را درک کند)، در خراسان فلسفه ستیزی را بیشتر کرد. این نفوذ در دورۀ ترکان خراسانی خاصه در عهد سلطان محمود غزنوی تبارز آشکار داشت. سلطان غزنه با فلسفه و فیلسوفان و علوم عقلی در ستیز بود. در مدنیت پر آوزۀ غزنویان افکار فلسفی خشکید. عقل محدود سلطان ترکتبار غزنه از فهم و درک افکار بلند فلسفی عاجز بود و عصبیت عرب آنرا تقویت می کرد. با یورش هستی سوز چنگیزی آفت خانمان برانداز بر سرزمین و مردم خراسان نازل شد. این بلای هستی برانداز نه تنها مجالی به افکار فلسفی نگذاشت؛ بلکه برای دراز ایامی بر ویرانه های بی سکنۀ خراسان زمین خاک مرده پاشانید.

در مدنیت تیموریان هرات به عنوان آخرین تمدن مشترک خراسانیان نیز به فلسفه مجال بالندگی داده نشد. بعد از تجزیه و تقسیم خراسان در قلمرو دول نو تشکیل صفویان ایران و شیبانیان ماوراءالنهر هم فلسفه در چنیرۀ بسیار تنگ و خفقان آور عصبیتهای تند مذهبی و قومی خفه شد. در حوزۀ تعصبات مذهبی دولت صفویه برای رشد و پرورش افکار فلسفی جایی نبود. شیبانیان خشک و خشن نمی توانستند افکار فلسفی را درک و هضم کنند. در حوزۀ افغانستان کنونی حرکت قبایل پشتون و چیرگی سیاسی و نظامی شان نه تنها از رشد و بالندگی افکار فلسفی جلوگیری کرد؛ بلکه روند انحطات و اضمحلال فرهنگی و مدنیتی را در خراسان شدت بخشید.

در مدنیتهایی که فلسفه و خرد اجازۀ و میدان رشد و توسعۀ داشتند، توانمندی گوهری تحلیل و بررسی، ایجاد نظم و سازماندهی و نوگرایی و تجدید حیات در جامعه و در اذهان آدمهای موجود آن فرصت و مجال خلاقیت، سازندگی و بالندگی داشته است. مردم کشورهای غربی در پرتو درخشش گوهرهای فلسفۀ یونان و بازیافت مجدد آن در قلمرو بس گشاده و پویا تری که به همت دانش و خرد فیلسوفان و اندیشمندان غربی در دورۀ تجدد و روشنگری اروپا و پس از آن صورت گرفت وارد جهان مدرن و تمدن نوین شدند.

در چین و هندوستان فلسفه ریشه در مدنیتهای باستان و تاریخی داشت. این ریشه ها بودند که باز در جهان نوین امروزین در جوامع هندی و چینی درخت تنومند مدنیت مدرن را در این کشورها سبز و خرم کردند و زمینه را برای رشد و انکشاف علم و تکنولوجی، ایجاد و شیرازه بندی هویت ملی، دولت همگانی و رشد وتوسعۀ اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی آماده ساختند. چینی ها در پرتو افکار بلند فیلسوفان و اندیشمندان گذشته و معاصر خود اساس نظام اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی عصری و ماندگار چین نوین را گذاشتند و با سرعت قطار سریع السیر بسوی دنیای فردا می تازند. آدم فقط با نگاه عمیقانه به جریان رشد و انکشاف این جوامع می تواند به ژرفای ماهیت گوهری فلسفه و انرژی سازندۀ فکر و اندیشه آگاهی حاصل کند.

و اما در مدنیت ریشه مند خراسان به سبب نفوذ و سیطرۀ فرهنگ خشک، خشن و پرعصبیت عرب که بیشتر در اذهان ترکان خراسانی نفوذ کرده بود، جلو رشد و گسترش فلسفه و جولان خرد و اندیشه های بلند و قدرت تحلیل و بررسی گرفته شد. به این ترتیب نوعی گسستگی در جریان سیر تاریخی و تمدنی در قلمرو پرفراخنای ایران قدیم  و خراسان بزرگ پدید آمد و آنرا از حوزه های تمدنی مرتبط یونان، هند و چین بسی دور کرد.

همین بود که در عهد ترکان خراسانی مدنیت خراسان از تششع این گوهرهای واقعی بهرۀ چندان برده نتوانست؛ فیلسوفان و اندیشمندان بزرگ این قلمرو پر فراخنا هماره مورد تهدید، آزار و اذیت حاکمان مستبد و خودکامه و شارعان درباری قرار داشتند. به این ترتیب در ساحت خراسان افکار فلسفی و اندیشه های بلند خرد ورزی، تحلیل و بررسی، نقد و انتقاد، سره و ناسره سازی، تجدد و نوگرایی، ایجاد نظامهای قانونمند و سیستم سازی فرصت رشد و تکامل پیدا کرده نتوانست.

مدنیت در حوزۀ دول قدرتمند خراسانی بیشتر در بخشهای نظامی، سیاسی محدود، ادب، شعر، تاحدودی موسیقی و هنرهای ظریفه تبارز یافت. محدویت فرصتها، و تنگی مجال برای رشد و توسعۀ فلسفه و علوم عقلی سبب شد تا نظامهای سیاسی و دولتهای استبدادی در چنگال خانوادگی، قومیت، تعصب و تحجر باقی ماند و این مدنیت خراسان را آسیب پذیر و ناتوان کرد و آنرا در برابر مدنیت نوین اروپایی در جهان نوین به خاک و خاکستر نشانید و از مدنیت چین و هند بسی عقب انداخت.

زمانی که اندیشه های بلند و امواج اقیانوس افکار اندیشمندان خراسانی به سنگین صخره های تعصب، خشونت و تحجر رسمی دول مستبد و حکام مطلق العنان و سپس حلقه های بسیار تنگ، تاریک و عقب ماندۀ قومی و قبایلی گرفتار آمد، عرفان بهترین گریزگاه بود که متفکران، آزادگان و وارستگان ضد ظلم، استبداد و روزگویی را پناه می داد. عارفان خردمند و فیلسوفان عارف مشرب هماره خارج از دایرۀ محدود و استبدادی دولتها قرار داشتند و به شارعین درباری و حامیان نظامهای استبدادی هیچگاه تسلیم نمی شدند.

به این ترتیب عرفان در حوزه های رسمی و غیر رسمی تقسیم شد. سران دولتهای مستبد هم خانقاه ها و حلقات رسمی صوفیگری درباری را در چنبرۀ تنگ و دلگیر ایدئولوژیک انداختند و هم با زور و زر مسیر آن را کنترول کردند؛ اما عرفان اصیل و پاک و صفا در قلوب آزادگان و پشت پا به دنیا زدگان رشد و توسعه یافت. عارفان واقعی هیچگاه تسلیم زر و زور نشدند. این حالت سبب شد که فلسفه و عرفان خلوت گزین شده و رسالت اساسی خود را که صیقل دهی قلوب، رشد و بالندگی اذهان و شکستن طلسم تعصب، تحجر و قوم پرستی است در سطح وسیع جامعه انجام داده نتواند.

در شرایط و اوضاع بحرانی میهن که جامعۀ ما از چهارسو در زیر فشار است باز فلسفه و عرفان نقش اساسی دارند. به کمک این دو گوهر تابناک و این دو اقیانوس بیکران می توان اذهان و قلوب مردم را صفا بخشید و شعور جمعی جامعه را برای رشد و توسعه، تحلیل و بررسی اوضاع داخلی، منطقوی و بین المللی، بازیابی و احیای فرهنگ و مدنیت اصیل خودی و ساخت نظام مستقل توانمند در دایره و قلمرو بس بزرگ و تکامل یابنده در جهان نوین فردا، آماده کرد. با درک این مهم ارزش و اهمیت اندیشه ورزان، دانشمندان و فیلسوفان در حوزۀ فلسفه و عرفان متبارز شده و فقدان آنان در میهن جنگزده و در آتش سوزیده ما کاملاً احساس خواهد شد.