افغان موج   

محمد عالم افتخار

        (ادامه) 48 ساعت با استاد میر اکبر خیبر

چرا اندیشه های حزب دموکراتیک خلق؛ نیازمند نقد است؟(بخش سوم)

                                                           ذره را تا نبود همت عالی (حافظ)؛

                                                         طالب چشمه خورشید درخشان نشود

عرض حاشیه ای:

با کمال تأسف و تألم در هفته های اخیر؛ شاهد نشر اسمای پنجهزار تن از شهدای دوران دیکتاتوری پالپوتی باند خون آشام حفیظ الله امین بودیم آنهم از جمله 12 هزار تنی که خود امین جلاد در وقت سر به نیست کردن «استاد کبیرش ـ نورمحمد تره کی» اسامی آنها را به دیوار های وزارت داخله آویخته و گویا گناه قتل آنانرا به گردن استاد کبیر و نابغه! و رفقای دیگر خلقی اش انداخته بود.

این مورد گرچه به نام کشور و عدالت هالیند که محکمه بین المللی جنایات جنگی هاگ در آن قرار دارد؛ صورت گرفت؛ معهذا مغرضانه، ابن الوقتانه، ناشیانه و دارای اهداف سیاسی بودن خود را نتوانست از انظار خردمندان پنهان نگه دارد.

به دلیل اینکه حادثه؛ درد و داغ بازماندگان و اقارب این شهیدان را تازه کرد؛ خیلی از قلمبدستان محترم در مورد تعزیت ها و تحاشی ها نوشتند که همه سزاوار ارجگذاری و سپاس میباشد. اما گویا تنها نهادی به نام کمیته فعالین حزب دموکراتیک خلق؛ به یک پهلوی خیلی ها مرموز و شیادانه درین لیست ها عطف توجه صایب نمود وآن اینکه لیست حاوی کمیت انبوهی از شهدای خود حزب دموکراتیک خلق خاصتاً جناح پرچمی میباشد که رذیلانه «مائوئیست و شعله ای و اخوانی و اشرافی و شب نامه پخش کن» وغیره وغیره  وانمود گردیده اند. به ویژه اطلاعیه دوم این کمیته که تعداد مشخص زیاد شهدای حزب دموکراتیک خلق افغانستان درین لیست ها را شناسایی و معرفی نموده است دیدنی و خواندنی و سزاوار توجه و تأمل وجدان های نمرده است:

http://sapidadam.com/index.php?mod=article&cat=%D8%A7%D9%81%D8%BA%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86&article=6292

بنده خود از کسانی بودم که می بایستی به حساب امینی ها به ویژه «بشریار» والی امینی جوزجان امروز نامم باید ـ در صورت داشتن بخت ـ در کنار نام شهدای متذکره می بود ولی آشکارا به عرض میرسانم که عمدتاً به مدد سیاسی و هوشدار و آگاهی دهی محترم بارق شفیعی که در سمت وزیر اطلاعات و کلتور وقت باقـی مانده بود؛ توانستم از؛  معرکه جان به در ببرم. معهذا 4 تن از اعضای جوان فامیل پدری ام (حاجی نصرالله و غیب الله پسران کاکا و دو پسر لب سیه نکرده ایشان و عمه ام) یکجا با صد و چند تن از مردمان بیگناه مرکز ولسوالی ما که اکثرشان را می شناختم و همسایه ها و هم مسجد های مان بودند؛ درهمان روز های نحس نخست حاکمیت مطلقه دجال توسط عمال "خاکسار" ولسوال تیرباران و توسط بیلدوزر زیر خاک شدند که از جمله دوتن که خوب نمرده و خوب زیرخاک نشده بودند؛ شبانگاه زنده از چال به در شده و تا سالهای زیادی هم زنده بودند که معروفتر و در عین حال شناخته ترشان برایم اسماعیل قصاب همسایه دربه دیوار مان بود.

به همین گونه دوستم قاضی محمد شریف، طی نامه سوزناک از من خواست که پسرش را که محصل شرعیات بود؛ امینی ها برده و لادرک کرده اند؛ محض رضای خدا و به پاس دوستی حد اقل اطلاعی از زنده و مرده بودنش برایش بدهم. با کمال شرمنده گی؛ هیچ چیزی نتوانستم انجام دهم؛ آخر الامر معلوم شد که پسرک در همان اولین روز ها ستم کش و شهید شده بود.

*****

برویم به روی بحث اصلی؛ و بالاخره به این طریق هم دریابیم که امین جلاد و دارو دسته اش؛ در حزب دموکراتیک خلق واقعاً چه کاره بودند؟!

چنانکه در قسمت پیشتر این مبحث؛ با وضاحتی که عده ای را ناراحت نیز کرد؛ شرح دادم؛ حضور یابی من به محضر استاد میر اکبر خیبر؛ کاملاً به دلایل اضطراری و به مقتضای معضل صحی ام؛ میسر شد؛ یعنی اگر چنان وضعی پیش نمی آمد؛ شاید من هرگز این شخصیت سیاسی ـ علمی ـ تاریخی وطن و سرزمینم را ملاقات نمیکردم و...

خلاصه در پی نشست های شب اول که تا حوالی ساعت 2 نیمه شب ادامه یافت؛ من به اتاقی جهت خواب رهنمایی شدم. وقتی بیدارگردیدم ساعت 8 ونیم بجه روز بود؛ از خواب عمیق و اعجاز آمیز آن شب؛ تا اکنون نیز شگفت زده میباشم.

تصادفاً آن صبح، برق رفته بود و استاد خیبر در روشنی شمع استحمام و صورتش را اصلاح نموده و به همین دلیل جای جای صورتش درست تمیز نشده بود. سپس من تشناب رفتم و روی خود را شسته مقابل آئینه قرار گرفتم. از تغییری که در رنگ و نمای صورتم حادث شده بود تکان خوردم و کمی بعد متوجه شدم که از انرژی عجیبی سرشار استم؛ مغز و همه اندام هایم به بهترین صورت کار میکنند.

ولی استاد خیبر؛ با تبسمی صرف همینقدر گفت:

صبح به خیر، امید خوب خوابیده باشی تا به اشتها صبحانه بخوری!

تا خواستم حرفی بزنم به خاموشی و نشستنم کنار سفره دعوت نموده گفت: اول طعام باز کلام!

********

در درسنامه هایی که برایمان داده میشد و همچنان در نشرات می دیدیم و می شنیدیم که «بدون تئوری انقلابی؛ عمل انقلابی وجود ندارد» به همین جهت  در شرایط اختفا و محرومیت از تسهیلاتی چون ماشین تحریر که کم و بیش در دوایر دولتی و تصدی ها وجود داشت؛ مخصوصاً درس نامه ها را با دست تکثیر مینمودیم؛ اغلب با گذاشتن چند لایه کاربن پیپر بین ورق ها. و خیلی از اعضا و علاقمندان حزب هم؛ این دستنویس های نامرغوب و حتی خیره را با ولع و ذوق و شوق میخواندند و سعی میکردند یاد بگیرند.

من از شمار آنانی بودم که بیشترین تکثیر را می نمودند و باری هم نوعی "ماشین" برایم دادند که در صفحه خاص آن مطلب؛ نوشته میشد و بعد توسط فشار دادن آن صفحه روی کاغذ؛ "چاپ" صورت میگرفت؛ اینگونه 3تا4 برابرِکاربن پیپر؛ میتوانستم تکثیر انجام دهم.

این کار با وصف شاق بودن؛ برایم رضائیت بخش بود و ضمناً چون به دقت و تأنی می نوشتم و هم باز نگری میکردم؛ مطالب را حتی الامکان دقیق و عمیق می آموختم.

********

چون صبحانه را در خموشی کامل صرف نمودیم؛ استاد خیبر روی کوچ قرار گرفت و من هم روبرویش نشستم.

استاد پرسید: شب چه خواب ها دیدی؛ میشود کم و بیش تعریف کنی.

گفتم: نه استاد؛ فقط سر ماندم و سر بالا کردم؛ شاید پهلو هم نگشتانده باشم.

گفت: پهلو گشتاندن و حرکات دیگر در خواب غیر ارادی انجام میشود و خواب دیدن هم یک امر عادی است منتها بعضی خواب ها به یاد می ماند و بعضی نمی ماند. دانشمندان جدید؛ خواب دیدن را به جریانات ضمیر ناخود آگاه انسان مربوط میدانند که با به استراحت رفتن ضمیر خود آگاه؛ خودش را بیشتر نشان میدهد.

بخش خود آگاه ما؛ متأسفانه بسیار کوچک و محدود است و بخش ناخود آگاه بسیار بزرگ و وسیع. همین دانشمندان عقیده دارند که خواب دیدن اصلاً چیز بد و مضر نیست و تا حدودی موجب تخلیه روحی میگردد؛ البته خواب دیدن های مرضی مانند تشوشات و ترس های بی دلیل در بیداری؛ هم بدبختانه هست!

دروازه اپارتمان زنگ زد (آنوقت از اینهمه انواع تلیفون ها خبری نبود)؛ استاد خیبر باکسی حرف هایی رد و بدل کرد و در اخیر گفت:

به خیر تا نیم ساعت دیگر می آیم.

وقتی بر جایش نشست؛ گفت: امیدوارم مسایل برایت حل شده باشد؛ بدون هیچگونه نگرانی کار و زندگی عادی خود را به پیش ببر و از دواییکه دکتور برایت داده است هم استفاده کن.

به تندی گفتم: استاد؛ یک تعداد سوال ها داشتم؛ میدانید که راه ما بسیار دور است و هر وقت نمی توانیم بزرگانی چون شما را ملاقات کنیم.

با خنده گفت: حالا چه سوالی مهمتر از صحتت؟ به خیر جور و توانا شو؛ باز امکانات بسیار پیدا میشود.

گفتم: لطفاً اجازه دهید تا اقلاً آنها را عرض کنم.

کاغذ و قلم در دست گرفت و با مهربانی گفت: خوب، من در اختیارت استم؟

گفتم: در درسنامه ها هست که حزب؛ گروهی از همفکران میباشد؛ آیا این همفکری اساساً توسط درس و تعلیم تولید میشود یا از زیربنا و شرایط اقتصادی و اجتماعی به وجود می آید؟

گفت: دیگر؟

ادامه دادم:

ـ در فهم شخصیت و فردیت در حزب و بیرون ازآن؛ خیلی مشکل دارم. کیش شخصیت چه هست و چطور حزب میتواند مانع از آن گردد.

ـ میدانم که مذهب و فرهنگ گذشته جامعه مانند عنعنات عجیب و غریب قبیلوی؛ غافلانه بر کودکان بار شده و افراد بر آنها معتاد گردیده اند؛ ولی ما با همین افراد و مردمان کار میکنیم و اگر حرف و حدیث ما برابر به میل و باور شان نباشد؛ مثل دشمن با ما برخورد مینمایند.

ـ اساس تئوری حزب ما "طبقات و مبارزه طبقاتی" است؛ من از روی درسنامه ها و نمونه ها و توضیحاتی که میدهند میدانم که ما خود سرانه نباید جامعه غیر صنعتی و غیر سرمایه داری خود را به طبقات متخاصم و آشتی ناپذیر دوران سرمایه داری تقسیم کنیم. ولی بسیاری رفقای ما و رفقای خلقی این کار را میکنند. عاقبت این جریان خطرناک  و هلاکتبار نیست؟

ـ درین روز ها در جهان خصوصاً بین شوروی و امریکا سخن از صلح و دیتانت و خلع سلاح عمومی است و قرار داد هایی هم درین رابطه ها امضا شده؛ تأثیر این رویداد ها بر مبارزات طبقاتی و مبارزات ضد استعماری و ضد امپریالیستی و دولت های جوانی که در نتیجه این مبارزات به وجود آمده اند؛ چه خواهد بود که ابر قدرت اتحاد شوروی حامی و مدد رسان آنهاست؟

ـ سلاح اتومی چه قسم سلاح است؛ میگویند این سلاح نه تنها بشر که خود کره زمین را نابود کرده میتواند؛ آیا این سلاح میتواند مانع مبارزات آزادیبخش مردمان گردد؟

 

استاد خیبر که قبلاً نیز باری نیم خیز شده بود؛ با این پرسش؛ به چستی برخاست و توسط "برادر"ش به کسی پیام فرستاد که:

….  بگو؛ بسیار عذر میخواهم؛ مسئاله ای پیش آمد که من نمیتوانم خدمت شما بیایم و شاید تا فردا هم نتوانم....

آن گاه باز گشته بر جایش نشست و گفت:

ـ من از تو پرسیدم که شب چه خواب ها دیدی؛ و حال خیال میکنم خودم خواب هایی می بینم.

بعد چند نفس عمیق کشید و افزود:

شب گذشته یاد های نیکی از معلمان دوران مکتب و آن دوستت که قاضی بوده کردی؛ میخواهم کمی بیشتر در مورد اینکه آنها هرکدام چطور با تو کار و کمک میکردند؛ بدانم.

قدری متعجب شدم ولی حتم دادم که این پرسش استاد؛ حکمتی دارد؛ لذا شمرده شمرده عرض کردم:

******

یکی از معلمانم نصیراحمد بدخشی بود، بیشتر ادبیات درس میداد؛ وقتی چند پارچه امتحانم را دید؛ توجهش به من بیشتر شد. در نزدیکی مکتب در سراچه یکی از هم مکتبی هایم اتاق داشت و اندکی بعد؛ مشق های شعر و نثری که میکردم و به ملاحظه اش میرسانیدم؛ باعث شد که اتاقش برای من و دوسه تن دیگر؛ شکل یک کورس را اختیار نماید؛ او عجیب سعی میکرد تا همه آنچه را در مورد ادبیات و شعر میدانست به ما و خاصتاً به من انتقال دهد.

حمیدالله ناصری جوزجانی هم معلم فیزیک، کیمیا و بیولوژی بود. من از او در مورد درس ها؛ بیشترین سوال ها را میکردم تا بالاخره برای پاسخ دادن به پرسش های من و دیگرانی که علاقمندی داشتند؛ ما را بیرون از مکتب در باغها و مزارع کشاند؛ این واقعه هم لذت بخش بود و هم ما چیز های بیحد زیادی آموختیم که در درون صنف امکان نداشت؛ لذا آنرا چندین بار دیگر هم تکرار نمودیم.

عبدالسلام تاشقرغانی که ولسوال بود؛ در عین حال تاریخ و جغرافیه و اجتماعیات ما را درس میداد. او شاگردان را به مطالعه تاریخ و اجتماعیات در کتاب های بزرگتر خارج از مکتب و نیز به شنیدن خبر ها و موضوعات رادیویی تشویق میکرد. او هم توجه بارزی به من داشت؛ روزی برایش گفتم:

من یک تعداد کتاب ها و مجله ها را که نزد تحویلدار مکتب بود؛ گرفته و خواندم؛ دیگر چیز به دسترس ندارم.

آدرسی را به من داد؛ در وقت معینه آنجا رفتم با حیرت زده گی خودم را در خانه حاکم مان یافتم. به هرحال تعداد زیادی مجلات و روزنامه های ایرانی و افغانی برایم داد و گفت: اینها را که تمام کردی باز مرا خبر کن. از همو بود که من شماره نخست جریده خلق را گرفته و مرام دموکراتیک خلق و مقالات دیگرش را خواندم.

سلام خان برعلاوه؛ با ابتکاری سعی کرد من پول مخارج مکتب خود را پیدا نمایم و شاید هم تجارب دیگر کسب کنم. در مقر ولسوالی میرزا هایی بودند که عرایض یا جواب پرسش هایی را که به مربوطین دعوی ها راجع میشد؛ می نوشتند؛ حق الزحمه هرمورد 10 افغانی مقرر بود. سلام خان هدایت داد که من پس از ختم مکتب؛ آمده کنار میرزا ها کار نمایم.

نظرمحمد نیرو که اهل چاردهی کابل و لیسانسه بود پس از سلام خان؛ ولسوال ما شد؛ او هم تاریخ و جغرافیه و اجتماعیات ما را درس میداد. من موفق شدم خیلی زود توجه او را نیز به خود جلب نمایم تا جاییکه غرض فرونشاندن عطش کنجکاوی هایم؛ گاه گاه مرا به منزل خویش نیز می پذیرفت. بر علاوه سعی میکرد؛ من با مردم آشنا شوم و به همین لحاظ در مراسم و مهمانی هایی در مرکز و محلات شرکتم میداد. منجمله بار هایی مرا منحیث شاگرد با استعداد خود به اهالی معرفی کرده گفت: آب و هوا و محیط شما طوریست که فرزندان تان بسیار با هوش و با استعداد بار می آیند؛ سعی کنید آنها را به مکتب بفرستید؛ در محیط تان با اعانه های خود مکتب های دیگر بسازید.... بهترین سرمایه گذاری دنیا؛ سرمایه گذاری روی کودکان و جوانان است!...

********

استاد میر اکبر خیبر؛ اینجا علامت داد که کافیست؛ و افزود:

ـ خوشا به حال تو و این معلم های نازنین! تنها یکی از ایشان را شناختم؛ باید چنانی که میگویی بوده باشد!؛ حال برای من خیلی مشکل است که در حد آن معلمان محترم؛ به پاسخ پرسش هایت بپردازم. خوب؛ هرچه در توان دارم دریغ نمیکنم ولی می ترسم خسته و گنگست بسازم چرا که مشکلات صحی داری.

گفتم: استاد! سخنان شما خودش شفابخش است؛ من این را با گوشت و پوست و سلول سلول بدنم دریافته ام. تشکر از اینکه برایم وقت میگذارید؛ اگر شما خسته نشوید من هیچگاه خسته نخواهم شد.

استاد؛ با لبخند ملیحش؛ گفت:

خوب؛ امتحان میکنیم ولی پرسش هایت طوریست که میخواهی همه جهان آشکار و نهان را فتح کنی؛ این است که در یک جلسه نمیتوانیم به جایی برسیم؛ چند جلسه میگیریم.  

دیگر واقعاً از مسرت در پوست خود نمی گنجیدم چونکه اصلاً انتظار نداشتم که استاد به خواستم تمکین نموده و اینگونه حاتم بخشی تبارز دهد.

استاد خیبر از جا برخاسته و گفت:

عذر میخواهم و لیکن زود بر میگردم.

من؛ اصلاً بلد نبودم که در همچو موقعیتی چه باید بکنم و چه باید بگویم.

استاد رفت و در دهلیز اپارتمان با همان "برادر"ش سخنانی رد و بدل نمود و اِنگاشتم که پولی هم برایش داد. تصور کردم که "برادر" به جهت وظیفه اش از اپارتمان خارج شد و استاد آمد و در جای خود رو برویم نشست و اینگونه به سخن آغاز نمود:

من تا کنون؛ به این حد خودم را گرفتار مشکل نیافته بودم که سخن را از کجا و چطور شروع کنم. به گمانم درست تر همین است که با خودت؛ مقداری در زمان و مکان عقب برویم.

عقب تا حدود 14 میلیارد سال! موافقی؟

گفتم: استاد محترم! هر طور که شما لازم میدانید؛ برایم نعمت و سعادت است.

گفت: از بسیاری اولیا و اقارب و دور و بری هایمان شنیده ایم و می شنویم که دنیا از ازل با چهار عنصر آفریده شده که عبارت است از:

آب ، باد ، خاک و آتش

مگر تا جاییکه من خوانده و فهمیده ام دانشمندان فیزیک؛ عقیده پیدا کرده اند که دنیای کنونی ما؛ از تبدیل انرژی به ماده؛ آغاز گردیده است ولی هنوز یک مسئاله مهم حل نشده. میخواهی بدانی این مسئاله چیست؟

گفتم: بلی چرا نه ! منکه مانند گدا خود را به هر در میزنم تا لقمه ای گیر آورم!

استاد فرمود: مسئاله این است که انرژی همزمان با اینکه به ماده تبدیل میشود؛ به پادماده یا ضدماده هم تبدیل میشود؛ برخورد پاد ماده با ماده؛ آنرا تباه و نابود میسازد. حالا اینکه چطور ماده؛ ماندگار شده و جهانی با اینهمه عظمت را ساخته است؛ واقعاً برای علم سوال بزرگی است و یک فرضیه این است که امکان دارد؛ آنسوی جهان مادی؛ جهانی پاد ماده ای یا ضد ماده ای هم به وجود آمده و ماندگار شده باشد. اگر این دو جهان باهم برخورد نمایند؛ هردو نابود میشوند!

خوب؛ حالا که جهان پاد ماده ای از جهان مادی ما فاصله دارد و چنانکه طی 14 میلیارد سال گذشته مزاحمتی نکرده؛ شاید میلیارد ها سال دیگر هم چنین ادامه یابد؛ ما به جهان مادی خود می پردازیم.

حرف من نه؛ سخن علم فیزیک است که جهان ما در اوایل پیدایش؛ فقط یک عنصر داشت که آنهم هایدروژن بود. البته پیش از پیدایش اتوم های هایدروژن؛ ماده به شکل پارتیکل ها یا ذرات بسیار ریز  هستی یافته است که پرداختن به آنها فعلاً لازم نیست و بعد در پاسخ به سوالاتت پیرامون بمب اتومی رویشان مکث بیشتر می کنیم.

در اوایلِ این فعل و انفعالات؛ درجه گرما در عالم بیحد بلند بود. رفته رفته جهان سرد تر و وسیعتر شد. زمان و فضا هم همراه با پیدایش ماده؛ موجود شده و معنا یافته است و در عین حال چهار نیروی تعیین کننده؛ ایجاد شده که به نام های نیروی هسته ای قوی، نیروی هسته ای ضعیف؛ نیروی الکترومقناطیسی و نیروی جاذبه؛ خوانده میشوند.

ذرات بنیادی و اولیه؛ اتوم های عناصر و سپس کهکشانها و سیارات و ستاره ها همه تابع این چهار نیرو بوده اند و تابع آنها باقی مانده اند.

به قوت همین نیرو ها ابرهای عظیم هایدروژنی اولیه؛ کرات و غول های ستاره ای عظیم را تشکیل دادند و تا حدی فشرده شدند که در مراکز شان انفجارات اتومی ممکن گشت. طی این انفجارات؛ اتوم های  هایدروژن واپس به ذرات اولیه و انرژی منجمله به فوتون های نور و امواج حرارتی مبدل میشدند. این فعل و انفعالات همین اکنون در خورشید ما صورت میگیرد و مانند خورشید ما کهکشانها پر از خورشید های بیشماری است که به میلیارد ها تخمین میگردد.

اینک پرسیده میتوانی که پس جهان چطور از 4 عنصر؛ دارای عناصر صد و چند گانه ای شد که در جدول معروف مندلیف و شکل های کاملترش با آنها روبروی میشویم.

جواب این است که تصور 4 عنصر؛ تصور بدوی نیاکان ما بوده که با تکامل مغزی و کارکرد هوشی خود؛ همانقدر توانسته اند و میتوانسته اند؛ به پرسش های همیشه موجود در باره جهان و هستی پاسخ بدهند. این تصور به معیار علم امروز بشر؛ متأسفانه غلط است. حالا ما دو انتخاب داریم یا بر همان 4 عنصر متعصب و متجر باقی می مانیم یا راه علم روز را انتخاب نموده به پیش میرویم تا هرچه بهتر و بیشتر به حقیقت نزدیک شویم.

اگر نگاه و بینش علمی را انتخاب نمائیم ما را در ادامه به اینجا میرساند که:

از تبعات واپاشی های اتومی در دل غول های ستاره ای یا خورشیدی اولیه؛ یک بخش بسیار مهم آن، بهم جوشی های اتومی است که منجر به ایجاد اتوم های عناصر جدید میشود؛ و بدین ترتیب در اولین گام؛ دومین عنصر عالم که هلیوم است پیدایش می یابد.

در ادامه اتوم های سنگینتر و پر ذره تر که اینک 100 تا 120 تای آنهارا می شناسیم؛ موجودیت می یابند. تمثال زیبایی درینمورد وجود دارد که میگویند: غول های ستاره ای نسل های پیشین؛ اساساً نقش کارخانه های ساخت عناصر مختلفه طبیعت را ایفا کرده اند!

دانشمندان عقیده دارند که خورشید ما و اکثریت مطلق خورشید های کنونی عالم؛ ستارگان نسل سوم استند؛ غول های ستاره ای دو نسل پیشتر طی بیش و کم ده ملیارد سال نخست عمر کائینات؛ دچار "مرگ ستاره ای" شده از هم پاشیده اند و طی این ازهم پاشی ها سحابی های سرشار از اتوم های عناصر سنگینتر در فضا پراگنده کرده اند که در نوبت دیگر باز از تراکمات این سحابی ها ستارگان و سیارات نوتر ایجاد گردیده اند که دارای اتوم های عناصر متعددی بوده اند.

خورشید ما همراه با منظومه سیارات خود یکی از ستاره گان نسل جدید است که زمین سومین سیاره آنرا تشکیل میدهد. زمین از بیشترین عناصر طبیعت سرشار میباشد.

 

 استاد میر اکبر خیبر؛ قلم و کاغذی به من داده گفت: میتوانی بعضی یاد داشت ها بگیری و سوالاتی را که پیدا میشود؛ بنویسی. من از این بخش ها تند تند میگذرم تا زود تر سر پرسش های دقیق خودت برسیم.

 

دانشمندان عمر منظومه شمسی را؛ در حدود 5 میلیارد سال تخمین میکنند و می افزایند که این منظومه همین قدر زمان دیگر نیز خواهد توانست دوام بیاورد. زمین در منظومه شمسی در بهترین موقعیت ممکن قرار دارد و این موقعیت استثنایی را "منطقه طلایی حیات" خوانده اند. معنایش این است که اگر زمین در همین موقعیت قرار نمیداشت؛ با وصف تمامی عناصر و مزیت های دیگرش نمی توانست میزبان حیات گردد.

                                                        (ادامه دارد)