افغان موج   

محمد عالم افتخار
درست در اواخر سال 2001 که به دفتر کابلِ رادیوی بی بی سی به دیدن آصف معروف؛ دوست دوران کارم در مطابع دولتی؛ رفته بودم؛ به طور جدی با نام محترم عبدالرزاق مامون آشنا شدم.
آنروز ها یک سرویس فارسی دری «رادیو اروپای آزاد» به نام «رادیو آزادی» برای افغانستان پسا طالبانی؛ شروع به نشرات کرده بود. محترم آصف معروف گفت: رادیو آزادی؛ منابع پولی و جاذبه های زیادتر از بی بی سی دارد؛ و به همین علت توانست؛ ژورنالیست خوب و مستعد ما رزاق مامون را از نزد ما برباید!
یعنی اینکه تا این زمان؛ جناب مامون؛ کارمند وثیق و صدیق رادیوی بی بی سی بودند!
درست ندانستم که آقای مامون تا چه زمانی برای «رادیو آزادی» کار کرد و چه کار کرد و چگونه کار کرد؛ اما در فرصت دیگر؛ وقتی متوجه نام و نشان و کارنامه هایشان گردیدم که گویا مورد یک سوء قصد به طریق پاشیدن تیزاب بر سر و روی شان، قرار گرفته بودند.

با اینکه این عمل؛ توجیهات عجیب و غریب چه بسا قابل تأمل و اندیشه بر انگیز انبوهی داشت که مشمول اتهامات سنگین اخلاقی بر جناب مأمون بود؛(و هنوز که هنوز است جناب شان؛ از آن اتهامات تبرئه نشده و اعاده حیثیت نگردیده اند؛ امری که در وطن فلکزده ما اغلباً ممکن هم نیست)؛ مگر من و شمار قابل ملاحظه از ژورنالیست ها و قلم بدستان؛ قسم اغلب غریزی؛ حرمتِ قلمزنی و ژورنالیزم و نویسندگی جناب مامون را ارجحیت داده به ذرایع ممکن به دفاع و حمایت از ایشان برخاستیم. چنانکه بنده طی یاد داشتی که در بیشترین ویبسایت های افغانی منعکس گردید؛ چنین نوشتم:
«این هفته سوء قصد تیپیکی به جان یکی از ژورنالیست ها، محققان، نویسندگان و صاحب نظران طراز اول کشور ما محترم عبدالرزاق مامون؛ در کابل وقوع  یافت و ماموران ترور بر سر و روی وئ؛ قوی ترین تیزاب را پاشیده؛ به سخن دکتوران؛ صورت و سایر اندام های محترم مامون را دچار یک سوخته گی ی وخیم 10 فیصدی ساختند.
اقدام تروریستی علیه رزاق مامون که تألیفات قابل توجهی در افشا گری ی توطئه های داخلی و منطقوی علیه مردم افغانستان دارد؛ ضمن اینکه یک عمل تهدیدی و انتقامجویانه است؛ واکنش وحشیانه و هار ضدِ روشنگری و رونسانس گسترش یابنده درین سرزمین میباشد.
این عمل در عین حال یک تلاش نومیدانه و مذبوحانه است؛ چرا که دیگر نه افغانستان و نه منطقهء ما؛ در «زمان ـ مکان» سلطه داران جبار محضاً متکی بر مناسبات و فرهنگ ارباب ـ رعیتی و قبیلوی قرار ندارند.
گرچه بقایای نظام های فرتوت دوگانهء یاد شده با لوازم فرهنگی ی آنها همچون جناره های گور ناشده هنوز بر روی زمین این مناطق و بر دوش توده های ملیونی ی زحمتکشان و محرومان آنها سنگینی میکند؛ معهذا خورشید روشنگری طلوع کرده و دیگر خفاشان تفنگ به دوش و تیزاب به دست ... قادر به بر گرداندن آن نیستند.
ضرور است به خاطر آسوده گی ی خاطر مرتجعان سیه دماغ و تیره درون؛ مشخصاً خاطرنشان سازیم که این «روشنگری» و «رونسانس» و «اصلاحگری= پروتیستانتیزم» نیست که جامعه را متحول میکند؛ بلکه جبر های مقاومت ناپذیر رشد مادی و اقتصادی ی جوامع است که این پدیده های روبنایی را به وجود می آورد و پر و بال میدهد و بالاخره به جریان غالب مبدل میسازد.
عین پدیده در اروپا اتفاق افتاد. ابتدا در بیز ها و بنیاد های مادی و عینی ی جوامع تحولات به وقوع پیوست؛ اقتصاد و معیشت  نیمه صنعتی  پدید آمد و بازار و مارکیت و تعاملات مربوط  به آنها قوام  یافت که با همهء اینها؛ مناسبات و عرف ها و قوانین و طرز تفکر قدیم و امتیازات و مقامات کهن؛ در تضاد و تعارض قرار می گرفت.
اینجا بود که نو جویی و نوزایی (رونسانس) در اندیشه ها و ساز و کار های اجتماعی و مدنی و اخلاقی ... ضرورت افتاد.
آنچه (به معنای اعم) «رونسانس» میخوانیم؛ بدینگونه آغازید و با جریانات مقاومت ناپذیر ته بنایی و اقتصادی و آماده گی های فکری و روانی و احتیاجات عینی ی توده های مردم مورد حمایت طبیعی و بدیهی قرار گرفت.
 این بود که  ترور ها و به غل و زنجیر و زندان ... کشانیدن و حتی زنده زنده آتش زدن اندیشمندان و دانش پژوهان و مخترعان و دیگر اندیشان توسط  شدادان کلیسایی و عُمال بی ردا و بی صلیب شان؛ نه  فقط جریان این توفان نور را سد کرده نتوانست بلکه اغلب به مثابهء تورمُز فنری عمل کرد که اندکی پس از هر فشاری با شدت بیشتر ضربات آن بر روی خود ارتجاعیون و محافظه کاران  نواخته میشد.
البته باید مؤکداً خاطر نشان شود که ما از یک پروسهء تاریخی سخن میگوئیم. در عرض این پروسه قربانی ها گریز ناپذیر بوده، هست و خواهد بود.
شاید مرتجعینی به این؛ دل خوش کنند؛ افغانستان که صنعتی و نیمه صنعتی نشده؛ اکثریت مطلق نفوس بیسواد و پایبند خرافات و تابع ارباب و خان و ملک اند!؟
ولی این سیه دماغان ابله؛ باید از کروزینک ها و لیموزین هایی که سوار میشوند و از تانک و توپ و طیاره و اسلحهء مدرن که به آن تکیه دارند و از تمامی فرآورده های تمدن های معاصر که  در آن غرق هستند ... باید بدانند که  نوزایی و نوفکری و نوخواهی و بالاخره رونسانس ـ حتی به مراتب قوی تر و عمیق تر و فیصله کن تر از آنچه در قرن 18 و 19 اروپا را در نوردید ـ؛ اینجا در قلب آسیا سر بر آسمان سائیدنی است و یکی از عوامل قوت و شکوه و شتاب سنجش ناپذیر آن؛ جنایات و منافقت ها، دروغ ها و ریا کاری های مفتضح، غلام منشی ها و ددمنشی ها، فساد و گند و تعفن ... اخلاقی و اطواری و رفتاری یِ خود آنها  طی سه ـ چهار دههء اخیر نیز میباشد.
مزیداً انقلاب انفورماتیک؛ که در هنگام رونسانس اروپا حتی به خواب بهترین نوابغ آن هم نمی آمد؛ امروز واقعیت عظیم الشانی است که کرهء زمین را همچو دهکده ای به هم نزدیک ساخته و فقط  طئ سه ثانیه همه گونه اطلاعات میان تمامی جوامع  بشری پخش می گردد و به همین گونه تمامی اطلاعات  در هر لحظه برای همه گونه خواهنده گان و کاوشگران آن مورد دسترس قرار دارد.
اینجاست که خفاشان تاریکی های تاریخ؛ دیگر شانش ندارند، با تیزاب پاشی و کشتن و بستن روشنگران و نور آوران؛ کاری از پیش ببرند. ترور وحشیانه و زجرکش کنندهء قلمدارِ نور نویس مامون؛ که خوشبختانه هم به هدف غایی اش نرسیده است؛ نام این فرزند کاوشگر افغانستان را جهانی  ساخت و آثار وئ را صد ها چندان نسبت به گذشته خواندنی تر و خواستنی تر کرد!!
با اینهم  نکته  قابل  تأمل در واکنش های جریانات به اصطلاح روشنگری و چپ و مدنی و دموکرات ما  وجود داشت و دارد که در زمینه؛ خیلی شائیسته و پر قوت و تعرضی نبود. صرف نظر از هرگونه  بهانه و توجیه؛ در آخرین تحلیل این سستی و بیروحی میتواند عملاً و نتیجتاً به مثابهء سر شوراندن با  ترور و تروریست تلقی شود. »
ww.ariaye.com/dari7/siasi/eftekhar9.html
خوشبختانه جناب مامون جهت مداوا (چنانکه شایع شد به همکاری دولت حامد کرزی) به هندوستان تشریف فرما شده سلامتی و نیروی کار و قلم را باز یافتند و این بار حتی با قوت و وسعت بیشتر به اطلاع رسانی و روشنگری پرداختند که نتایج فعالیت پر بار شان؛ عمدتاً در وبلاک اختصاصی شان موسوم به "گزارشنامه افغانستان" منعکس میگردید.
یکی از مهمترین و بارزترین امتیاز این رسانه در آن نیز بود و هست که محترم مامون؛ علاوه بر منابع معمول گزارش و خبر... ؛ گزارش ها و اطلاعات را گویا از منابع مخفی و همکاران ویژه در درون نهاد های سیاسی دولتی و غیردولتی فراچنگ آورده و به اسرع وقت به دست امواج می سپارند. این امتیاز بر علاوه دیگر خلاقیت ها و شگرد های مسلکی؛ نسبتاً زود گزارشنامه افغانستان را به یکی از مأخذ های ویبسایت ها و رسانه های اجتماعی مبدل کرد.
 از جمع کاربران انترنیت؛ منجمله بنده شخصاً به این ویبلاک سخت علاقه مند شده و پیوسته آنرا تعقیب می نمودم؛ تا جاییکه طی 10 ـ 12 روزی که این رسانه از آبدیت باز می ماند؛ ناراحت شده از دوستان مختلف در مورد آن؛ پرسش به عمل میآوردم و بالاخره اطلاع یافتم که جناب مامون و فامیل محترم شان منحیث رفوجی در آسترلیا پذیرفته شده و مصروف کوچکشی از هندوستان به سرزمین جدید میباشند.
به هرحال؛ دو باره "گزارشنامه افغانستان" به نشرات آغاز کرد و به نظر میرسید که حل پرابلم مسکن و سرپناه و افزایش امنیت روانی؛ برای محترم رزاق مامون انرژی مضاعفی نصیب گردانیده است.
گرچه چنان نبود که بنده علی الوصف علاقه مفرط به نشرات گزارشنامه افغانستان و آثار و تألیفات جناب مامون نسبت به آنها نقد و نظری نداشته باشم؛ معهذا گذشته ها را به دلایل فراوان قابل اغماض میدانستم و دست کم پرداختن به آنها را در اولیت های کاری ام نمی پنداشتم.
گرچه نقد و بررسی شایسته از آدرس دیگری هم تاکنون در مورد ندیده ام اما خرده مخالفت ها و اعتراضیه ها نسبت به بعضی گزارشات و خاصتاً نسبت به برخی از داوری ها و پیشداوری های متهورانه آقای مامون؛ از ورای نوشته های خودشان احساس میگردد که در لایه هایی از خوانندگان وجود دارد و عجب هم خواهد بود که اگر وجود نداشته باشد.
اینجا قابل تذکر گذراست که جناب مامون معمولاً در مقابله یا پاسخ دهی به اینگونه موارد؛ بیشتر عصبانی و کم حوصله به نظر میرسیده اند که چه بسا ناشی از وضعیت بخصوصی که در آن قرار گرفته بوده اند؛ میتواند بود.
اما اینکه به عده ای هرچند انگشت شمار قلمزن یا همکار غالباً مبتدی القاب و عناوینی ملاطفت آمیز بس بزرگ عنایت میفرمایند که حداقل مبالغه آمیز و بالنتیجه گمراه کننده و مضر میباشد؛ به آسانی توجیه شده نمیتواند.
این بذل و بخشش چه بسا به نمایندگی از همه مراجع ذیصلاحی علمی و هنری و فنی و فرهنگی به کسان مشکوک و مجهول الهویه ای چون خانم کبرا خادمی و نمایش ماجرا جویانه و غیر عقلایی اش در بازار های کابل؛ حتی گیچ کننده هم بوده است. با اینکه در همین زمینه؛ بنگاه های بی بی سی و رادیو آزادی یعنی مدرسه های نخستین جناب مامون هم قریب عیناً به مانند ایشان عمل کرده اند.
محترم رزاق مامون که در بذل و بخشش عناوین و القاب به دوستان و شاگردان و نیز در تجلیل و حتی تقدیس ذوات دولتی و اجتماعی و سیاسی و ادبی ... و «جامعه جهانی» مورد پسند خویش؛ سخاوتمند و جوانمرد کمنظیر تشریف دارند؛ و متقابلاً قلم شان در برابر اشخاص و جریانات و اندیشه های مقابل و معارض؛ قسم شمشیر دو دمه نه که صاف و ساده مانند «دوشمشیره» معروف بُرَنده گی دارد؛ بازهم کار نامه ها و اثرمندی های درخشانی را حایز میباشند که میتواند کسانی همچون این کمترین؛ از اینکه ایشان را مثلاً با وصفیه هایی چون «نور نویس» توصیف نموده است؛ نادم و پشیمان نگردد.
اصل مسلم معروف است؛ کسی که کار میکند؛ اشتباه نیز میکند و هر فردیت و شخصیت بشری؛ طاق است یعنی اینکه در کار و زندگی و معاشرت و مراودت... سلایق و علایق و ویژه گی های منحصر به فرد خودش را دارد.
من؛ میتوانستم و میتوانم تمامی ملاحظات و نقد ها و تأملات دیگر در مورد آثار و فعالیت های جناب مأمون؛ را به حساب فردیت طاق؛ شخصیت ویژه و موقعیت انحصاری شان بگذارم و همچنان در «سکوت به علامت رضا» از  کنار خودشان و گزارشنامه شان بگذرم و وقت متأسفانه ناچیز خویش را؛ صرفِ امر دیگری بنمایم.
اما بدبختانه سلسله ممتد از نوشتار های مؤکد و مشدد اخیر ایشان؛ به سختی تکانم داد و ناراحتم ساخت. من از کسی که به سطح کشور و منطقه خود و زمانه خود مان؛ آرزو داشتم روسو و ولتر و مونتیسکیو و امثال آنان باشد؛ یعنی پیشاهنگ روشنگری؛ یعنی «نور نویس» و نور افشان؛ حداقل واپسگرایی (ارتجاع) و همسویی با ظلمت و بربریت و توحش را تا بدین حد توقع نداشتم.
به راستی همین حالا هم مطمین نیستم که آیا من تب دارم و در اغمای تب بُردگی؛ کابوس می بینم و هذیان میگویم و یا اینکه به واقع هم جناب رزاق مامون؛ تب دارند و تحت فشار حرارت بالای 40 درجه؛ به هذیان گویی رسیده اند؟!
البته آنچه من خاطر نشان میکنم؛ به معنای متعارف و عامیانه؛ هذیانگویی نمی نماید و هیچ خردمند متوسطی هم نباید طمع کند که شخصیتی پر کار و سیر آثار و کثیر التجربه و آدم دیده و عالم دیده ای مانند عبدالرزاق مأمون در سطح اطفال کوچه بازار و یا «عوام کالانعام» خبط و خطا نماید تا همآنان هم به سادگی و مفت و ارزان تمیز و تشخیصش دهند و به سخریه و های و هویش بگیرند.
این موارد؛ کاملاً بر عکس دانشمندانه و "علمی" و در نتیجه با قوت برحق! می نمایند و حتی میتوان پنداشت که جناب مأمون؛ شاید توسط آنها خواسته اند به گردانندگان و سردمداران متفرعن بی بی سی و رادیو آزادی و همانند ها «اثبات» نمایند که آنان با کم لطفی ها در حق ایشان؛ چه گوهر تابان و چه گنج شایگان را از دست داده اند؟!
البته؛ اینجا و طی یک نوشتار مقدور نیست که من همه موارد متذکره را؛ یکایک طرح و بررسی و آسیب شناسی نمایم لذا به چند مورد تیتروار اشارت میکنم و سپس یکی دو متن را منحیث الگو به ارزیابی میگیرم:
1 ـ خیز بلند استراتیژیک از سوی دکتر غنی
همسویی دکترغنی- عبدالله با جنگ درحال آغاز در محور یمن
دولت وحدت ملی سیاست خارجی را از انحراف و سردرگمی سنتی بیرون کرد.


دیگ جنگ منطقه یی- جهانی درخاور میانه و افریقا درحال جوش آمدن است. مرکز تضاد ها از سوریه به یمن تمرکز داده شده است.  سلطان نشین های عرب گویا افاده می دهند که جنگ «ابرهه و اصحاب فیل» برای رسیدن به «خانه ابراهیم» در چهره دیگری به رهبری ایران اسلامی- ساسانی شعله ور شده است.
حالا نوبت آن است که ده سال پروژه های مخفی، در تمامی محاذات، علنی شوند. همه طرف ها درین سال ها خود را تا دندان مسلح کرده و شبکه های گسترده یی از خرابکاران اطلاعاتی را برای استفاده از روز های سرنوشت ساز تقابل تاریخی پرورش داده اند.
این جنگ با شرایط حساس درافغانستان مصادف است.(مگر) تا وقتی ما دست چپ و راست خود را شناخته ایم، کدام سال ها برای کشور ما «حساس» نبوده است؟
 اعلامیه شورای امنیت ملی افغانستان به هدف حمایت از ائتلاف ضد «حوثی ها» در یمن به رهبری عربستان سعودی، یگانه موضع گیریی است که این گونه کارتمام، نظیر آن در تاریخ مملکت تکرار نشده است. خیز بلند دکترغنی- عبدالله در واقع دادن پاسخ روشن و واضح به «ضرورت زمان» است. دیگر از مزمزه کردن «بیطرفی» جز تداوم فجایع در حق ما، هیچ چیزی حاصل نمی شود....

2 ـ کترغنی؛ زبان جئوپلتیک را خوب میداند.
حاشیه یی بر نظرات منتقدان دکترغنی برای پیوستن به ائتلاف تحت رهبری عربستان- امریکا
تاریخ اثبات کرد که جهادِ غیرتجارتی برای حفاظت از منافع مردم افغانستان، خود ویرانگری است.
 زنده گی و فجایع به ما آموخته است که اغوای مردم به نام جهاد، اگرارزشی داشته بود؛ همانا دراستفاده سیاسی واقتصادی از آن ارزش بود. غیرازآن، جهادی که ثمره اش سقوط کامل همان «ملت مجاهد» باشد؛ هیچ ارزشی ندارد. جهاد 14 ساله و خانه جنگی های پس از آن، برای افغانستان، کمترین ضمانت پایدار و حتی کوتاه مدت، به ارمغان نیاورد. این یک درس عبرت است برای نسل کنونی و فرزندان فردا.
حکومت دکترغنی از یک رؤیای تلخ بیدار شده است و درک میکند که از نیروی رایگان «جهاد» و همچنان موقعیت حساس جئوپلتیک افغانستان، باید برای تأمین منافع کشور، استفاده تجارتی شود نه مانند سال هایی که تخم های جهاد همه در سبد پاکستان و انگلیس و امریکا چیده شد و سهم مردم افغانستان فقط لقب مضحک «شهید پرور» بود...
3 ـ ما چرا بادام تلخ «بیطرفی» را می جویم؟
 .سیاست خارجی التقاطی و مجهول النسب، برای افغانستان، تقدیر ما را فقط  با جنگ و گرسنه گی دوامدار پیوند میزند

 شماری از ناظران، از دولت افغانستان انتقاد میکنند که خودش را در «جنگ نیابتی» یمن درگیر کرده است. این را نمیگویند که سرزمین خود ما، قربانی «جنگ نیابتی» همان کشورهایی است که ما قاش پیشانی آن را مینگریم که مبادا از ما مکدر شده باشند....
 
4 ـ رازِ حمله بر مزارشریف چه بود؟
هرناظری که حوادث را در پیوند با سیاست های منطقه یی- جهانی در افغانستان رد گیری کند، بی زحمت می تواند نتایج را به گونۀ عقل پسند و تجربی احساس کند.

ضربتی که بر آرامشِ مزار شریف وارد آمد؛ در ده سال اخیر بی سابقه بود. میتوانست آماج گیری های انتحاری از نوعی که در کابل به کرات سازماندهی میشد؛ در مزارشریف هم همزمان تکرار می گشت. مگر موازی با حملات کابل، چنین نشد. هر چیزی در منطقه و افغانستان، در موقع مناسب، در مکان مناسب و در فرصتی تعیین کننده اتفاق می افتد.
دلیلش چیست؟ برای این که جنگ چهل ساله درافغانستان، از نظر محتوای اصلی، جنگ «دیگران» بود؛ و پس ازین هم خواهد بود. درجای دیگری پلان گذاری می شود و به مصرف دیگران و با خون ارزان و حتی رایگان «ما»  ادامه دارد.

 راز حمله، برچیدن بساط استاد عطا محمد «نور» و تأسیسات جهادی در آن منطقۀ بسیار مهم است....

5 ـ شمال، قابل دفاع نیست.
اشاره: جنگ کنونی در شمال، خصلت تراتزیتی دارد و هیچ نیرویی قادر نیست مسیر کوهستانی و پیچ درپیچ را سد بندی کند.
شمال قابل دفاع نیست؛ همان طوری که هیچ نیرویی از جنوب نتوانست دفاع کند. طالب و ترور، درعقب دروازه های کابل ایستاده اند. اگر نیرویی خیال فتح در سر دارد، میدان شهر، غزنی و تگاب دور نیست. آنچه در شمال جریان دارد، بخشی از پسآمد های بازی باخته شده به وسیلۀ «بزرگان» است.
از زمان کرزی- فهیم، مناطق جرم و بهارک جولانگاه عناصر جهادی چند ملیتی بود و حالا هم چنین است. غیر از پایگاه های ترور در کندز، بغلان و تخار، سال هاست در وردوج و ناحیه استراتیژیک خستک تحرکات علنی وجود داشته و کسی آن را جدی نمیگرفته است.
كنترول دره استراتیژیک خستك که به دره های الحاقی بسیار مهمی وصل است؛ در دست داعش است، تفنگچی های قسی القلب و مبلغان افراطیت در وردي دره با بيرق داعش جولان میدهند.
شمار طالبان بدخشان که با القاعده هم سروسری داشته و از کانال های مرموزی تغذیه می شدند؛ همیشه قوی تر از حزب اسلامی و جمیعت اسلامی در(بدخشان) بوده اند. بعد از آن که جمیعت اسلامی دو باره به قدرت کابل تکیه زد، این مناطق، کامل در تیررس هوایی واطلاعاتی نیروهای خارجی قرار گرفت. تا زمانی که نیروهای خارجی بر منطقه نظارت داشتند؛ نیروهای تروریستی در جزایر کوچک خویش محصور بودند.
حالا این گروه ها فضایی حیاتی وسیع تری پیدا کرده اند. این مناطق همه سنگرهای مجاهدین بوده که حالا در اختیار داعش و طالب قرار دارد. عرب ها و نیرو های وابسته به کشور های آسیای میانه با خانواده های شان وارد شده و حتی زن های شان آماده به رزم اند. صدها تن از ترکمن تباران، اویغور های چین، ازبکها، تاجک ها و قزاق ها در شمال پرسه میزنند....

6 ـ آیا از «انتقال جنگ» ضرر میکنیم؟
انتقال جنگ در سطح داخلی، در مرحلۀ دوم خود با عبور به سوی میدان های جنگ آسیای میانه تعریف خواهد شد. حفظ این جنگ در داخل افغانستان به نفع چه کسانی است؟
آیا از انتقال جنگ، ضرر می کنیم؟ پس چه وقت از حفظ جنگ در درون خانه خود ما، فایده کرده ایم؟

تغییر محور جنگ، به خشنودی یا اوقات تلخی هیچ گروه یا شخصی ارتباط ندارد. همان گونه که «جهاد»، ظهور طالب و «مقاومت» بدون هیچ اجازه یی پدید آمدند. این یک روند عمومی است که از مولفه های  جنگ منطقه یی – جهانی (مخفی) به شمار می رود.
تغییر جغرافیای جنگ، صرفاً برای شمال نیست که ماشین ویرانی و جنگ جا به جا بچرخد. صلح شمال درکجاست که به خطر بیافتد؟ تا وقتی که این ماشین در جنوب میچرخید؛ پروژه جهانی استقرار استراتیژیک در جریان بود. پروژه استقرار در زمان کرزی و فهیم تکمیل شد. اکنون در فاز تاریخی، جنگ مطابق نسخۀ گردش جنگ از افغانستان به بستر های غنی از نفت و گاز آسیای میانه به جریان خود ادامه میدهد.
شمال، تخته خیز و معبر لوژستیک و ترانزیت است. مدیریت جنگ داعشی نه در دست پاکستان و دکترغنی، که در اختیار کشورهایی است که پول اردوی ملی، پلیس، و نیمی از بودجۀ دولتی از آن جا می آید و متولیان کعبه و مدینه که از پول نقد و زرق و برق طلا خسته شده اند؛ عضو باشگاه «بازی بزرگ» اند. کسی که سالیانه شش میلیارد دالر برای شما خرج میکند؛ جنگ را هم به هرجایی که میخواهد؛ انتقال میدهد. می بینید که ما جزء یک پروسه کثیرالجوانب هستیم نه صاحب پروسه. بدبختانه واقعیت همین است.
 انتقال دسته جات خط شکن چند ملیتی به آسیای میانه از جنوب به شمال، تبدیل جنوب به «حیات خلوت» نیست؛ جنوب همانند شمال بیشتر از گذشته، گذرگاه تدارکات بشری و جنگ باقی خواهد ماند. طالب را برای همیشه خاموش نمی کنند که هر نیروی خود سر، دزد، زورگو و فاسد، میدان را خالی ببیند. گردش محوری جنگ، به جای آن که طالبان را در فهرست عناصر محذوف قرار دهد؛ برای مقابله با چالش های آینده، «حفظ» می کند.
شماری از ناظران اظهار خوشبینی میکنند که ماحول اجتماعی و فرهنگی شمال، داعش و گروه های افراطی را برنمی تابد. اما واقعیت عکس آن را نشان میدهد. دسته جات بسیار جنون زدۀ طالب در بدخشان، کندز، فاریاب، بغلان و حتی تگاب و نجراب به ویژه از پنج سال اخیر تا کنون، در کشتار و دهشت افگنی، هیچ دست کمی از همتایان جنوبی خویش نداشته اند. مثال آن، همین حادثۀ المناک اخیر در بدخشان است....

7 ـ ردِ پیشنهاد ایران، دفعِ خطر نیست.
امریکا برای عبور دسته جات داعشی؛ از شمال افغانستان به آسیای میانه، بی هیچ تردیدی به هند و ایران امتیاز میدهد.

شکیب مستغنی در توضیح نظر رسمی دولت در قبال اظهارات اخیر عبدالرضا رحمانی وزیر داخله ایران، ضمن ردِ اظهارات وی، سخن هشدار آمیزی را نیز در لفافه بیان کرد و ایرانی ها را از عملیات احتمالی در قلمرو افغانستان برحذر داشت. وزیرایرانی به حکومت افغانستان پیشنهاد همکاری در نبرد برای درهم شکستن داعش را ارائه کرده اما تا کنون با مخالفت رسمی دولت افغانستان رو به رو است.
سیاست امنیتی ایران روی خطوط تعریف شده و قاطعی استوار است و آن کشور از بهر امنیت و منافع ملی خویش، جغرافیه و مصلحت نمی شناسد. از نظرآن ها، افغانستان میدان جنگ «برون مرزی» به هدف دفاع از ایران است. بنا برین، وزیر ایرانی، پیام اصلی و کارتمام را به افغانستان داده است.
حال، باید منتظر بود که ساختار و شیوه های عملیات بازدارندۀ ایرانی ها در خاک افغانستان چه گونه خواهد بود. ایران ارتش نمی آورد؛ همین اکنون دسته جات عملیاتی و ضربتی بسیار زیادی در تمامی افغانستان دراختیار دارد. سخنان شکیب مستغنی در واقع پاسخ سریع شورای امنیت ملی به اظهارات وزیرداخله ایران است. مگر قضیه درهمین حد مختومه نمی شود.
نگرانی ایران ازین است که دسته جات آسیای میانه که درحال انتقال از عراق و شام به شمال افغانستان استند؛ ممکن است از سوی منابع منطقه یی دشمن ایران، راه خود به سوی آسیای میانه را کج کنند و در بیابان های سیستان یا مرز ها با فراه و هرات دست به حملاتی بزنند.
بی هیچ تردیدی، درمورد نحوۀ مدیریت داعش در افغانستان، بین ایران وامریکا و همچنان هند، مذاکره جریان دارد. این اجندا، درعراق نیز تجربه شد و دیدیم که ایرانی ها از زمین و امریکایی ها از هوا، محور های خطرآفرین داعش به سوی کردستان واماکن مقدسه عراق را منهدم کرده و قلمرو رو به گسترش داعش را کوچک ساختند. این برنامه در افغانستان نیز امکان اجرایی شدن دارد.

(ادامه دارد ـ لطفاً تا تقدیم قسمت بعدی، عناوین فوق را در "گزارشنامه افغانستان" بازگشایی نموده به طور کامل مطالب را مطالعه نمائید تا برای بحث حضور ذهن کافی داشته باشید؛ همه مطالب را داخل همین لینک می یابید:
http://www.razaqmamoon.com)