افغان موج   

یادی از بیدل و شعر بیدل

ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بن عبدالخالق بیدل (١١٤٣ ق-١٧٢٥ م ) بزرگترین گوینده و عارف بلند اندیش سده دوازدهم سرزمین پهناور هند بوده است. زلال فکرش در صدف گوشها نیسانی میکند، سحاب سخنش در چمن هوشها باغبانی میکند.بلند پروازان اوج سخن سنجی، اگر در هوای لطافت مطلب بلندش فکر ها را به عالم بالا فرستد رواست و صدر نشینان انجمن نکته دانی اگر طوطی طبع را به امید طلاقت در مقابل آینه فکر صافش بگذارند سزاست. حسن معنی  از پرده مشکین الفاظش به رنگی شعشعه جمال معشوق از حجاب نقاب نمایان و حروف دلنشینش از پرتو مظامین  روشن چون خطوط شعاع خورشید تابان ، ریزش معانی بر زمین اشعار مثل قطرات باران بی اندازه و بسیار ، کبک خوش خرام از الفاظ آبدار....

میرزا عبدالقادر بیدل از قوم چغتایی برلاس هند میباشد. در هند نشو و نما یافته . در اوایل شباب بنا بر مصلحتی خدمت شاهزاده محمد اعظم را اختیار کرده و به منصب بالا وشایسته ای امتیاز یافت. بیدل در دارالخلافه شاهجهان آباد به کنج انزوا آرمید و بقیه حیات را با کمال توکل و استغنا به آخر رسانید. و از آن جاییکه دست خواهش و طمع از اهل دنیا کشید و به کلی قطع نظر از اغراض نفسانی نمود.هر یکی لاسیما ، نواب شکرالله خان بااقارب خود آشفته محبت و اعتقاد میرزا بوده و نواب نظام الملک در شعر نسبت تلمیذ به میرزا داشت و هر گاه که بیدل به دولتخانه نواب نظام الملک میرفت او به استقبالش پیش می آمد و او را به نهایت اعزاز و اکرام بر مسند خود مینشاند. غرض که اوآخر عهد دولت عالمگیر پادشاه تا اوایل محمد شاه ارکان هر سلطنت به خدمتش مشرف می گشتند. آخرالامر در سنه ١١١٣ ق به عالم بقاء خرامیده و در صحن خانه خود واقع در شاهجهان آباد هند مد فون گردید. چند فرد آبدار از بحر طبع والای او:

کیـــست از راه تو چـــون خاشـــاک بردارد مرا*** شعله جـارویی کنـــد تـا پـاک  بردارد  مرا

*****

به بی سامانی ام وقت است گر شور جنون گرید*** کـــه دستی گــر کنــم پیدا نمی یابم گریبانرا

******

مرده  هـــــــم   فــــــــکر   قیــــــــامت   دارد***آرمیـــــدن چــــــقدر  دشــــــوار   اســــت

******

درین هـوسکـده هــــر کـــــس  بظاعــتی  دارد*** دعاست مایه جمعی که دست شان خالیست

******

حسرت  زلــــف  تو ام  بـــــود شـکـستم  دادند*** وصل می خــواســتم آیـینـه به دسـتم  دادند

******

تا  در  کــف   نــیستـی  عنــانم     دادند*** از  کــشمکــش  جهـــان   امــانـم    دادنــد

چـــون شمــع مقــام راحــتی می جـستم***  زیر   قـــدم   خـویــش    نشـــانم     دادنـد

هذر کن از تماشاه گاه نیرنگ جهان بیدل*** تو طبع نازکی داری و این گلشن هوا  دارد

 

 

بیدل دانشمند یست که سیر فکر وی هر کس را آسان میسر نیست و چون کوهیست عظیم و رفیع که به قلل آن به دشواری می توان راه یافت او خود میگوید:

 

معنی   بلند   من  فکر   تـند   میخواهد***  سیر فکرم آسان نیست کوهم و کوتل دارم

 

زیرا وی همجنانکه شاعر بزرگ میباشد، عارف و حکیم ژرف نگر نیز بوده است. او خود سرگرم کتاب کاینات شد و میگفت:

اگر فرزند آدمی عقل سلیم داشته باشد از کتاب و نسخه بی نیاز است و تا دیده بر می گشاید ، اسرار زمین و آسمان بر وی منکشف میگردد.

 

هوش اگر باشد کتاب و نسخهء در کار نیست *** چشم وا کردن زمین و آسمان فهمیدن است

 

بیدل حصول این کتاب را از مغتنمات غیبی میشمارد و آنرا مفتاح گشایش اسرار میداند. میرزا میگوید:

بعد از رحلت والد مرحوم تربیت من تا ادراک نیشه بلوغ به عهده میرزا قلندر بوده وی در تکمیل آداب و اخلاق من کمال توجه داشت."گویند بیدل تخلص خود را ازین قطعه باز گرفته است".

 

عاشقان کشته گان معشوق اند ***  بر نـیاید  ز  کــشته گـان  آواز

گر کسی وصف او زمن  پرسد *** بیدل از بی نشان چه گوید باز

 

بزرگانی که بیدل را خضر طریقت و پیر راهنما بوده اند. از آنجمله:

شیخ کمال، شاه قاسم، شاه فاضل ،شاه کابلی و شاه ملوک و میرزا قلندر بوده اند. میرزا سید ابوالقاسم ترمذی تاریخ تولد بیدل را فیض قدس و انتخاب دردیافته و آنها را در قطعهُ به نظم آورده است .

بسالی که بیدل ز ملک ظهور ***  ز فیض  ازل  یافت  چون  آفتـاب

بزرگی خبر داد از  مولدش ***  که فیض قدس است و هم انتخاب

میرزا قلندر از بزرگانی بود که بیدل را به حضور شیخ کمال و عرفای دیگر معرفی نمود. بیدل می گوید کسیکه او را از علوم رسمی باز داشت و قیل و قال مدرسه را به شاعری و وجد و حال تبد یل نمود و او را در آن تشویق کرده میرزا  قلندر بوده است. نثر میرزا بیدل مثل اشعارش دارای اهمیت بسیاری است. واز آنجمله آثار نثری وی چهار عنصر را می توان به عنوان مهمترین اثر وی بر شمرد. دیوان بیدل دارای صد هزار بیت است و غزلها و قصاید، مثنوی ها، رباعی ها و اقسام دیگر از نظم را شامل میباشد.

دیوان بیدل در هندوستان سه با ر طبع یافته. در تاشکند نیز مجموعه از اشعارش انتخاب و چاپ گردیده است. در افغانستان همچنان دیوان این شاعر بلند پایه بصورت کامل و آراسته طبع گردیده است.

 

مجو  بیدل  علاج  سرنوشت از گریه حسرت *** به  موج  باده  نتوان  شست  هرگز خط ساغر را

******

پی نافه های رمیده بو مپسند  زحمت  جستجو *** به خیال حلقه زلف او گرهی خور و به خطن درآ

******

به دل گفتم کدامین شیوه دشوار است در عالم *** نـفس  در  خون  تپید  و گفـت  با  من  آشنایی ها

******

علاج  درد  دل از گریه  کی ممکن بود  بیدل *** به  شبنم  بخیه  نتوان  کرد  چاک  دامن  گـل  را

******

هر چه  اینجاست  چو آنجا رسی اینجا  گردد *** چه  خـیال  است  که  امــروز  تو  فــردا  گردد

******

من  از  مــروت   طـبــع   کـــریم  دانستـــم *** که آب شدن  بـحر  ایـنـقـدر،  ز شرم  سخـاست

******

غنچه  سان  غفلت  ما  باعث جمعیت ماست ***  ور نه  بیداری  گل  خواب  پـریشان  گـل  است

******

مرا معاینه شد  از  اختلاط  قمری  و  سرو *** کـه  خـاکــساری  و  آزادگی  هـم  آغــوش انـد

******

دنـیا  اگر  دهنـد  نخـیزم  ز  جـای  خـویش *** مـن بــسته ام حــنای قنــاعت به  پــای  خـویش

******

زنــدانی  انــدوه  تـعـلق   نــتوان  زیــست ***  بـــیدل  دلت  از هر چه   شـود  تنگ  برون آ

 

 زبان بیدل در بسیاری از موارد با زبان فارسی امروزه برتراست و علت این امتیاز به اعتبار شیوائی  و رسائی زبان اوست . حتی پاره از آگاهان و نیز کسانیکه از تحول و تطور نظم و نثر فارسی از آغاز تا به امروز اطلاع کامل دارند. بیدل را با صایب مقایسه میکنند و در بساری موارد وی را بر صایب ترجیع می دهند.

زبان دری افغانستان با همه اختلافی که با زبان فارسی دارد برای فارسی زبان ها بسیار موجه است و برخی از ترکیباتش بر ترکیبات متداول فارسی برتری دارد.بدین سبب دیوان و اشعار بیدل در افغانستان بیشتر مورد پسند بوده و انجمن های بیدل شناسی در آنجا وجود داشته است. به این سبب میتوان گفت که شعر بیدل از سطح ادبی ایرانیان بالا تر بوده وآنجا توان فهم ودرک شعر بیدل را ندارند.

در شیوه ای سخنوری بیدل، دانشمدان شبه قاره ای شوروی سابق و در افغانستان تحقیقات و بررسی های کرده اند

مطالعات عرفانی و فلسفی بیدل و توجه اوبه شناسایی عطار و مولوی و تامل وی در آثار غزالی بر تشکل جهانبینی فلسفی وی اثرات عمیق بجای نهاده. بیدل با بزرگان دارالسلطنه دهلی مراوده و رابطه داشت و مورد حرمت محتشمان بود. با اینهمه، پیکار های خونین جانشینی بر سر تطاحب تخت طاوس، روح حساس او را میآزرد.  افکار وی برای نجات مردمش از فساد و فر سوده گی در خویش رسالتی می جست

 

چون  نفس  از  مدعای   جستجو  آگه   نیم *** آنقدر دانم که چیزی هست و من گم کرده ام

 

بیدل همانند سایر عرفا عشق را سر چشمه کاینات میداند و آنرا بر عقل ترجیع میدهد.

 

عقل رنگ آمیز کی گردد حریف درد عشق ***  خامه   و  تصویر  نتواند   کشیدن  ناله  را

 

در مورد دشواری بیان  بیدل و ویژگی های سبک وی باید گفت که همه خصوصیات سبک هندی بصورت اغراق آمیزی در شعر او تجلی دارد.و او در پی معنی نازک است.

 

به تلاش معنی نازکم که درین قلمرو امتحان ***  نرسم اگر من ناتوان،سخنم به موی کمر رسد

 

بیدل دارای ابیات بسیاری است که تنهابیش از نود هزاراز آنها در دست میباشد. از بیدل غیر از قصاید، غزلیات،ترکیب بند ها و غیرهچهار منظومه بلند با نام های ، مثنوی  عرفان ، طور معرفت، طلسم حیرت، و محیط اعظم در دست است.

 

مثنوی عرفان:

این منظومه  دارای یازده هزار بیت میباشد. عرفان  که گویا منزل اول سیر معنوی بیدل است، منزل  مجردات نیز به شمار میرود زیرا درین سفر وجود مطلق ( دنیایی لاهوت ) به دنیایی جبروت ( دنیای صفات) و باز به عالم ملکوت (عالم امر) نزول میکند و پس از این منزل ، سفر تا تنزل به دنیایی ناسوت و یا به دنیای مواد آغاز میگردد.

طور معرفت

این منظومه شامل حدودا هزار سیصد بیت است.در پایان این منظومه شاعر نظری به ورا عالم می افکند و نقش های قدم خود را از آن کوه تا این وادی میشمارد. همه چیز را زیبا میبیند ولی باین اندیشه نیز میافتد که مبادا این کوشش های که در دنیا وحدت به خرچ داده است ، باز هم خلیج پهناوری را بین قله شامح "اطلاق" و بین دشت های هموار تعین ایجاد نموده باشد. واز آنروست که بر آن میشود تا حدودی این دو مرز را که وهم اهول ایجاد کرده و در میان آورده است از میان بردارد :

 

سر  آن  طره  گــر خواهی  گشودن ***  حــذر  کــن  از  خــیال  شانــه   بودن

******

"دویی"  بر  صافی آیبنه زنگ است ***  "تویی" در عالم "من" سخت تنگ است

******

من و مای تو حرف شخص یکتاست ***  زبــان  مـــوج  ها  در کــام دریــاست

******

لباس  جلوه  بیرون  از  قیاس است ***  دو  عالم  شوخی  رنک  لباس  است

******

کسی   کاشوب  حسن  ما  ومن  دید *** هــمان  یــوسف  ز  بوی  پیرهن  دید

 

طلسم حیرت:

این منظومه بالغ بر سه هزار و هفصد بیت است و ختم آن در ١٠٨٠ قمری بوده است.

پس از طور معرفت که منزلگاه نخستین کاروان تعین به دنیای ناسوت بود، بیدل با منظومه طلسم حیرت بر آنست تا این کاروان را به شهر جسمی انسان برساند. این منظومه بسیار استوار و رسا ست  و می توان گفت یکی از بهترین اثر بیدل بشمار میرود.زبان ابیات یاد شده رمزی است. البته رمزی مشروح، یعنی رمز سرگذشت انسان است که چگونه روح خداوندی در او دمیده شده . به چه شیوه ای  به شر چیره میگردد و به کمال خویش نایل میآید.

چهار عنصر:

این اثر یکی از آثار نثری بیدل بوده و ترجمه حال و شرح آراوی میباشد. چهار عنصر از زیباترین  و روان ترین نثر های اوست. وجه تسمیه آن بدین نام،از دو جهت میباشد. وجه نخست اینکه این کتاب در چهار جز تدوین یافته و هر جز را بیدل بنام عنصری یاد کرده که هر عنصر دوره ایست از دوره های حیات او.

وجه دوم : از آنجایکه این اثر در ترجمه حال شاعر تنظیم یافته و وجود او عبارت است از چهار عنصری که خلط انسانی از آن به وجود آمده بدین سبب چهار عنصر نامیده شده است. زیرا این کتاب شرح زنده گانی اوست در عالم جسم و دنیای عناصر یعنی فصول زنده گی او از بهار تا زمستان.

فصل اول:  شرح روابط وی با بزرگان و مشایخ. ایام جوانی اوست.

فصل دوم:  در آداب شاعری و دقایق این فن.

فصل سوم:  شامل منشات و مقالات شاعر در موارد گوناگون میباشد.

فصل چهارم:  در بیان پاره ای از عجایب ایام و ذکر برخی از اتفاقات روزگار است.

اینک چند غزل زیبا و آبدار  ابوالمعانی بیدل از لابلای دیوانش

خامش  نفسم  شوخی  آهنگ من این است               سر جوش  بهار ادبم   رنـگ  من    اینست

عمریست   گــرفتار  خم     پیکر  عجزم                تا  بال  و  پر و نغمه شوم چنگ من اینست

بیتاب  هواسنجی  عمرم  چه  توان   کرد                میزان  خیال     نــفسم   سنگ  من  اینست

خمیازه ام  آرایش  پیمانه  هستی    است                 چون صبح  خمارم مشکن  رنگ من اینست

موج می و آرایش گوهر چه خیال  است                  ناموس  جـــهان طپشم   ننگ   من   اینست

نه  ذوق  هنر دارم   و نه محو    کمالم                  مجنون تو ام    دانش و فرهنگ من  اینست

با هر که طرف  گشته ام  آرایش   اویم                  آیینه  ام   و  خــاصیت جـنگ من   اینست

ظلم  است  رفیقان  زدل خسته   گذشتن                  گر آبله   دارد   قدم    لنگ  من    اینست

نا محرم آن  جلوه ام  از بیدلی    خویش                 آیینه  ندارم   چه    کنم   زنگ من اینست

***

فیض حـلاوت از دل بـی کـبر و کـین طــلب               زنبور  را  ز  خانه بر آر   انگبین    طلب

بــی  پــرده  است حسن غنـا  در  لباس  فـقر              دست   رسا   ز  کوتاهیی    آستین   طلب

دل  جمع   کن  ز بـام  و در عـافیت   فـسون              آسوده گی  ز خانه  به  دوشان زین   طلب

پـشمــینه پوش  رو  بـفسردن سرای   شیـــخ               فصل  شتا  محافظت  از پوستین      طلب

دست  طلب  بهرچه  رسد  مفت عجز   گیر              دور است  آسمان  تو مراد از زمین  طلب

گلهای  این  چمن همــه  در زیر پـای   تست               ای غــافل از ادب  نگه شــرمگــین  طلب

زین جلوه ها که در نظرت صف کشیده است               آیینه  داریــی  نـفس  واپـسـیـن       طلب

عمــر از تلاش بـاد بکـف چون  نفس گذشت               چیزی  نیافت کس  که   بیرزد  بـاین طلب

دل در  خور شکست  به  اقـلیم انس   تاخت               چینی همان به جاده ای مو رفت چین طلب

شبنم وصال  گل  طلبید  آب  شد   ز   شرم                از هر که  هر چه میطلبی اینچنین    طلب

این  آستـان  هـوسکده  عـرض   ناز  نیست               شــاید  بسجده یی  بخرندت جــبین    طلب

بیدل  خراش  چهره  ای  اقبال شهرت است               عــبـرت ز کار خانه یی نقش نگین   طلب

***

تا    چــند    بهر   مرده  و  بــیـمار    بگریم               وقتست  بخود  گریم  و  بــسیار  بگریم

زین    باغ    گذشتند   حـریفان    به    تغافل                تا  من  به  تماشای  گل  و خار  بگریم

بر  بـــیکســـی ام  رحــم    نکردند     رفیقان                فریاد  به پــیش  کــه  من  زار  بگریم

دل  آب   نـشد    یکعـرق     درد   جـــدایی                 یارب  من  بیشرم  چه  مقــدار  بگریم

شمع  ستـم  ایـجاد نــیم   این  چه   معاشست                 کز خواب  بداغ  افتم  و  بیدار  بگریم

ای  غفلت  بیدر دچه  هنگامه یی  کوریــست                او  در  بر  من  در غم   دیدار  بگریم

تــدبیر  گــداز   دل  سنـگین   نــتوان    کرد                چـون ابر چه مقدار به کوهسار بگریم

چون شمع به چشمم نمی از شرم  وفا نیست                تا  در  غــم  وا  کردن  زنــار  بگریم

ای  محمل  فرصت  دم   آشوب    وداعست                آهــسته  که  سر  در  قدم  یار  بگریم

تا  کی  چو شرر  سر به هوا اشک  فشاندن                 چون شیشه دمی چند  نگونسار بگریم

بــر  خـاک   درش  منـفـعـلم   باز   گذاریـد                 کز سعی چنین یکدو عرق  وار  بگریم

شایـد   قدحی   پر  کنم  از  اشک    ندامت                  می نیست درین  میکده بگذار  بگریم

نـاسور  جــگر  چند   کـشد  رنج    چکیدن                  بر  سنگ زنم  شیشه و یکبار  بگریم

هر چند ز غم  چاره  ندارم من   بیدل

این چاره که فرمود که نا چار بگریم

امـروز  نـو  بهار  است   ساغر   کشان   بیایید             گل  جوش  باده   دارد  تا   گلستان  بـیـایـیـد

در باغ  بی  بهاریم  سیری  که  در  چه  داریم              گـلباز  انـتـظـاریـم  بـازی   کـنـان   بـیـایـیـد

آغوش  آرزو ها   از  خود   تهــیست   ایــنجا              در  قالب  تـمنا  خـوشتر   ز  جـان   بـیـایید

جز شوق  راهبر نیست   اندیشه خطر   نیست              خاری  درین  گذر نیست  دامن  کشان  بیایید

فرصت  شرر  نقابست  هنگامه  ای   شتابست              گـل  پای   در  رکابست  مطـلق عنان   بیایید

گر خواهش فضولیست جز وهم مانعش کیست               باغـست  خانه  یی  نیست  تا  میهمان  بیایید

امــروز   آمــدن  ها   چنـدین    بهار     دارد               فردا  کراست امید تا خود جه   سان   بیایید

ای  طالبان  عشرت  دیگر  کجاست    فرصت *** مفت است فیض صحبت گر این زمان بیایید

بیدل    بهر تب  و   تاب   ممنون   التــفاتیست ***  نا    مهربان   بیائید    یا   مهربان   بیائید

***

سرشکم نسخه یی دیوانه یی کیست                جگر  آیینه  دار  شانــه یی   کیست

جنون می جوشد از    طرز کلامم                 زبانم   لغزش  مستـانه یی   کیست

دلم  گر نیست     فانوس    خیالت                 نفس  بال  و پر  پروانه یی  کیست

ز خود  رفتم  ولی  بویی    نبردم                  که رنگم گردش  پیمانه یی  کیست

خموشی  ناله  می  گردد  مپرسید                  که آ نا  آشنا  بیـــگانه ی    کیست

ندارد   مزرع    امکان     دمیدن                   تبسم آبیاری   دانه   یی     کیست

نیاوردیــم    مـژگانی       فـراهم                   نمکپاش جگر افسانه یی    کیست

شعورم رنک گرداند از که پرسم                   زه خود رفتن ره کاشانه یی کیست

 

                                                                            فرستاده سید جواد از آلمان