افغان موج   

غیرت بزرگان بربری های دوصد سال پیش و بی غیرتی رهبران ام‌روز شان

بخش اول و سوم

ملای مسجد خرقه‌ی مبارک در قندهار هم جاسوس انگلیس بوده:

هر گاهی که یک تاریخ را مرور کنی، بی‌درنگ یک جنایتی بر ضد مردم سرزمین بلاکش ما را می‌یابی. چهل سال ملایی انگلیس ورد زبان های تاریخی بود. ام‌روز تاریخی را یافتم برای خواندن زیر عنوان. عین‌الوقایع.‌ این کتاب که با روش شیوای نگارش فارسی دو صد‌وپاتزده سال پیش نوشته و در سال ۱۳۶۹چاپ شده، داستان های عجیبی دارد.

در صفحه‌ی ۸۱آن می‌خوانیم:

« [ورود جاسوس انگلیس به قندهار]

در قندهار یکی از صاحب منصبان انگلیس که سواد فارسی و عربی داشت ورود کرده از راه خدعه به لباس علمای ملت اسلام سنی در آمد و بنای عوام‌فریبی را گذاشت تا خود را جزو قضات ساخت و در مسجد خرقه پیشنماز شد.» 

حالا فکر کنید که مردم افغانستان از قاضی تا ملا و از شاه تا وزیر همه از سوی ملا نماهای انگلیس امامت و قضاوت شده اند. چه کسی جواب‌گوی این نماز های برباد رفته است یا چه کسانی؟

 

یکی از طنین‌اندازی های دل‌پذیر کهن‌نگاری آن است که هیچ‌گاهی هیچ‌کسی را راه گریز نه می‌دهد. پنهان شدن چهره ها و جنایات در پهنای تاریخ هرقدر هم دیرینه شوند، روزی از زیر انبار انباشه‌ی تاریخ سر بر می‌آورند.‌ این سر برآوردن ها به طور عموم از همان گند و‌ کثافت هایی اند که توسط سوی دولت ها، حکومت ها، شاهان و امپراطور ها و سرزمین‌گستر های سیاسی و قدرت گراها به زعم‌ خود شان در گودال تاریخ دفن کرده اند. شکی نیست که برای قدرت مداران و بستر سازان جنگ‌، هر اتفاقی جدا از پیروزی در جنگ عادی و بدون درک و ررد است. اما گاهی که جنایات به مدعای تصفیه های تباری صورت می‌گیرند،‌ دیگر از انديشه هاي انسانی عبور می‌کنند. دردناک‌ترین این نوع حاکمیت های ستم‌گر در افغانستان ريشه تنیده اند. که مرام و مدعایی بدون از سلطه‌‌گرایی عام و تام بالای مردم و جغرافیای آن نه داشته اند. هر برگی از پارینه های سیاسی نظامی وطن ما در سی ده سال اخیر که برگردانید و هر تاریخی از هر تاریخ‌نگار های اوضاع افغانستان را که ورق بزنید، هیچ چیزی شما را خوش آمدید نه می‌گوید که اساس ساختاری زیربنایی ‌روبنایی داشته باشد. همه ویرانه، همه عقب‌مانده، همه جعل و جهل و سرتنبه‌‌گی های تباری برای اضمحلال ریشه های تبار های دیگر. یعنی سلاطین و شاهان افغانستان عموماً پشتون‌تبار سیاسی به شمول احمدشاه درانی کاری فراخورِ شأن ملت برای ملت نه کرده اند. اما به جای آن هیولای وحشت و‌ قدرت طلبی ها را چاق‌تر ساختند. در همین جاه ‌و گاه است که کشوری داریم ویران، اقتصادی داریم ورشکسته، فرهنگی داریم در گِرو یک گروه جاهل، مردمی داریم بازداشته شده از آموزش و پرورش های شهری و مدنی و روشن‌گری. ملتی سخت دچار اضطراب و دلهره و بی‌باور به آینده و‌ بدون داشتن کوچک‌ترین امنیت از هر آرزو آن هم در دوران مدرنیته و گذار جهان از وحشت‌سرایی به انسان‌گرایی. تاریخ ها افشا می‌کنند که نظام ها و شاهان قبیله‌سالار هرگز در مقاومت ها و ایستایی های شناسه‌یی ‌و هویتی شکستی آورده نه توانسته اند. با آن که از تمام نیرو و امکانات برضد مردم دشنه ها کشیده اند و کله‌منار ها ساخته اند. از میان یافته های تاریخ ها یکی این است که بربری ها ( هزاره های امروز ) هم‌وطن ما با چنان متانت و استواری در بازدارنده‌گی های تاخت و تاز اربابان زورگو پای‌داری کرده اند که لشکریان استبداد را به زانو در آورده اند.

بربری ها کی ها و باشنده های کدام سرزمین ها بودند؟

کهن‌نگاران بربرستان دی‌روز را همین هزاره‌جات ام‌روز ما می‌دانند. این که چرا به گونه‌ی نمونه مرحوم یوسف ریاضی کهن‌نویس دوران ۱۲۰۷تا ۱۳۲۴قمری بربرستان را مملکت خوانده اند نیاز پژوهنده‌گی دارد. کتاب عین‌الوقایع در روی ۲۰۸زیر عنوان ( مختصری در باره‌ی هزاره‌جات ) روشن می‌نمایاند که

بربرستان مملکتی است در وسط افغانستان اتفاق افتاده از طرف شرقی به کابل و ،غزنین و از سمت شمالی به ترکستان ازبك و از جانب جنوبی به قندهار و وزیرستان و از حد غربی به فراه و هرات محدود است و چندین ناحیه دارد هر کدام از آن نواحی و طیوف به اسمی موسوم اند. عمده آنها طایفه دایزنگی و طایفه دایکندی میباشند که همه وقت سوار اند.

انتباهی که تاریخ و دوران کهن به ما داده آن است تا بدانیم اگر در به دست آوردن حقوق خویش هم‌دست و هم‌اندیشه نه باشیم پامال پا های ستوران ستیزه‌جویان و زورگویان می‌باشیم، به ویژه که از میان خودی ما دشمن‌یار ما هم می‌باشند. دوران بیست سال پسین را گواه این کوتاهی های دوستان نابخرد بودیم. آگاهی از پیشینه‌ی شجاعت و دلیری هزاره های دو صد سال پیش به ما الگوی باورهای آزاد زیستی هاست. گیریم که در پسان ها عبدالرحمان سفاک به کشتار بی‌رحمانه‌ی بربری ها دست یافت. اما گاه‌نامه های نوشتاری حکایت هایی دارند از ستبر بودن مردمان در آن زمان ها بر ضد شروران قدرت. همین کهن‌کاوان قدرت و‌ قوت طایفه‌ های بربر ها را در روایات سال های ۱۳۰۸به چند شاخه شناسانده و روشن می‌سازند که امور اقتصادی امیران افغانستان را عهده داشته و در تناسب به دگر مردم افغانستان از توانایی هایی برخوردار بودند و به همین خاطر شاهان افغانستان هم نسبت به آن ها سخت‌گیری مطیع سازی آنان نه‌ داشتند. نویسنده‌ی کتاب عین‌الوقایع در یادکرد از عادت های پذیرفته شده‌ی بربری ها می‌نویسد که: «…و رعایای آن طایفه هم فقط میرا خود را میشناختند و آنچه رسوم وطن بود به میرهای خود میپرداختند میرهای آنها هر چه رأی خودشان بود به امراء افغانستان میدادند امارت کابل به همین مطلب قناعت داشت که آنها اظهار اطاعت و همخیالی نمایند و شرارت نداشته باشند و راه آمد و شد را به اجزاء امارت و قوافل نبندند. الگای عمده دیگر آنها بهسود و جاقوری است که یکی به نزدیکی کابل و یکی به نزدیکی قندهار واقع است. اوامر حکومت کابل به بهسود تا اندازهای جاری بود و حکومت قندهار نیفرمانفرمایی به طایفهٔ جاقوری داشت.

سایر طوایف بربر اطاعت و تبعیت صحیحی در عهد هيچيك از امراء افغانستان نداشتند و آنها چند طایفه و به چند نقطه ساکناند یکی از آنها طایفهٔ شیخعلی است که در نواحی دره یوسف و نزدیکی بلخ آ بسرراه ترکستان ازبك ساكناند به شرح مفصلی که در سنوات ماضيه ذکر شد به اطاعت و تبعیت افغانستان در آمدند. طایفه دیگر اهالی ده چوپان نزیکی مقوراند که آنها به رعایای همجوار خود نگران بودند هر وقت اردوی بزرگ و جمعیت زیادی از امارت مسلط به خود میدیدند اظهار خصوصیت میکردند و هر وقت آمد و شد نظامی کابلی در آن صفحات ،نبود خودمختار بودند. وهكذا چند طایفه و ناحیهٔ دیگر از این قبیل خودسر و به چند نقطه مهمه در کوهسار و دره های سخت ساکن بودند که ابداً اعتنایی به سلطنت افغانستان نداشتند؛ به قرار ذیل ،اجرستان دارای ۶هزار خانوار که دایه مینامند. مالستان ٦ هزار خانوارند که آنها را فولاد میگویند. ارازگان دارای ۵هزار خانوار منشین هزار خانوار سلطان آباد که بربریها سلطان احمد مینامیدند با طایفه پالان هزار خانوار زولی هزار و پانصد خانوار اهالی شیوه و بانیتان که دو محل و در حوالی این نقاط واقع [است] سه چهار هزار خانوارند.

کرامت شاه طوس]

و این طیوف به اطمینان امامزاده ای که نامش شاهزاده ابوالقاسم و در کوهسار اجرستان به يك منزلی کنده آب و الگای فولادان در کوه شاه مدفون و از اولاد امام موسی کاظم علیه السلام به شاه طوس علم است، هیچوقت اطاعت و رعیتی به سلاطین سابق ولاحق افغانستان نداشتند، و معتقد بودند که هرگاه لشکری عزم تسخیر محل آنها نماید، از بقعه مطهر آن بزرگوار توب غیبی آواز خواهد کرد و دفع خصم را خواهد نمود. و بدین عقیده خود چند دفعه کامروا شدند.

از روی تاریخ اهالی آن نقاط يك دفعه با برشاه و دفعه ای نیز شاهجهان به تسخیر آن نقاط عساکر زیادی فرستاده ،بودند اما فتح میسر نشده بود. ناپلیون ایران نادر شاه نیز لشکری به تسخیر آن نقاط فرستاد. قبل از آنکه فتح میسر شود قتل آن سلطان اعظم اتفاق افتاد. بعداً سلاطین سدوزائی وغيره قشون ،فرستادند لیکن عاجز از تصرف شده میدان را واگذاشتند…» نیاز به بازنشر این بخش روایت تاریخی را به آن دیدم که رهبری ترسو و جبون هزاره‌ی ام‌روز از محقق، خلیلی، مهدوی و نظری و دیگران شرم‌گین باشند که همه افتخارات قوم خود را مانند بیش‌تر رهبر نما های تاجیکان و ازبیکان در پای فاشیست های نکتایی‌دار بیرون از کشور و ایزاربند پوش ها در داخل کشور مثل کرزی غنی گذاشتند و فکر کردند همان آمریکاست و همان تجملات ظاهرفریب قدرت.

آن‌چه پیش چشمان ما در بیست سال پسین گذشت کاری از این رهبر نما ها نه بود، مگر سرافکنده‌گی و شرم‌ساری. با سیر شتاب زده ی تاریخ، تازه‌ی دو دهه پسین می یابیم که در مخیله‌ های کرزی غنی وعلاوه بر سلطه‌ی مطلقه بالای تمام اقوام، نوعی تقابل میام گروهی درانی ها و غلجایی ها هم‌ مطرح بوده است. استقرار حالت فروپاشی ام‌روز افغانستان به دست غنی اگر از یک سو بُعد تن دهی به هدایات باداران او بود، یک پیروزی غافل‌گیر کننده هم برضد کرزی بود که قدرت را از محور به دگران سپرد، نه به کندهاری ها. غنی‌ برای عبور از نردبان و طلسم حیله، برخی از غلجایی ها را نیز در شرق کشور آگاهانه سرکوب کرد. پس به کرنش آوردن هزاره‌ی تعلیم دیده و تحصیل یافته‌ی ام‌روز در وجود رهبران بدبخت شان برای غنی کم‌تر از نوشیدن یک جرعه شراب نه بود و ما دیدیم. غنی با سپردن قدرت به هم‌تباران و قبیله‌ی خودش تلافی عقده‌یی را کرد که یکی از عوامل بروز امضای خط دیورند توسط عبدالرحمان خان، رهایی از گریبان گیری، غلجایی ها و شینواری ها و جنوبی ها خوانده شده بود و گذشته‌ی خونینی هم داشته اند.حالا که غنی و کرزی همه سران قابل باور اقوام‌ دیگر را به گونه‌ی راه‌بردی و زنجیره یی یا به شهادت رساندند و یا گوشه نشین شان کردند، آرزوی مقابله میان گروهی غلجایی و درانی ها را هم‌ در سر می پرورانند، غنی با استفاده از خبط رهبری نا سالم‌ سیاسی کرزی، به مداخله‌ی مستقیم آمریکا به این منصب رسید، در تداوم اهداف دراز مدت برای حذف شخصیت ها و رهبران اقوام دیگر، با بهره برداری از گزینه های توسعه طلبانه ی آمریکای بدبخت، برای مقابله با روسیه، در صدد حذف آحرین پایگاه مردمی شمال و هر گوشه ی دیگر کشور بود و‌ چنان کرد و ما حالا درگیر یک نظام وحشت‌محور هم‌ شده ایم. و غنی همه پابوسان خود را هم چنان فراری داد که دیگر چشم های دیدن سوی مردم را نه دارند. اما غنی یک محاسبه را نه کرده بود که ملتِ ام‌روز و‌ نسل جوان ما دگر خواب های گران اسلاف شان در بیست سال پسین را نه ‌دارند و سکوی مقاومت ها ایستایی های شجاعانه کرده، هر جند با قربانی و مشکلات بی حساب، اما به کمک خدا وطن را از اشغال نجات می‌دهند. دیگر آن خیالات باطل غنی ها و پدران شان به بستر تاریخ خفته اند.

امروز نه به مهری در حاشیه ی قرآن باور است، نه به آن روحانیون نماهای پلیدی که قرآن پاک را

وسیله‌ی دام تزویر قراردادند زنده هستند، نه آن باور به سیاست حیله و شیطنت اسلاف غنی است که توسط امیرحبیب الله خادم دین رسول الله صورت گرفت و خالصانه و با قلب بزرگ توکل به خدا و باور به‌ مهر در کلام خدا، به پای شهادت رفت و نه خفته‌گی تاریخی اقوام دیگر. همه بیدار و هوشیار اند، همه مدافع حریم و حقوق و‌ تساوی بدون آقایی اند. هوشیاری کامل بادران غنی، کرزی و طالب این است که شمال و هر گوشه ی دیگر وطن را دست کم نه گیرند.

به کمک خدای بزرگ، نیروی ستبر مقاومت دوم و سوم و بی شمار دفاع از داعیه‌ی حق طلبی، برای مساوات، هم‌چنان استوار و بی شکست است.

 

نوشته‌ی محمدعثمان نجیب

ادامه دارد…

 

Sent from my iPad