افغان موج   
در 1974 تازه از حج برگشته بودم. پس از ادای نمازشام در سرای نصرالله/ جلال‌آباد مصروف تلاوت قرآن بودم. والی و قوماندان امینۀ ولایت ننگرهار به سرم ریختند، دستگیرم کردند و به کابل فرستادند. مرا به گناه نقش احتمالی بریتانیا در سقوط شاه امان‌الله گرفته بودند! از منظر اسلامی، آن گرفتاری در تقدیر و قسمتم نوشته شده بود؛ زیرا به من زمینه داد تا در بارۀ تاریخ افغانستان و تقسیمات درونی جامعۀ پشتون زیادتر بیاموزم.
حزب دموکراتیک خلق افغانستان به داوود خان کمک کرده بود تا در جولای 1973 به قدرت برسد. به همین مناسبت، چندین وزارت‌خانه - به شمول وزارت نیرومند امور داخله - را پاداش گرفت.
نیروهای نوپای مترقی و چپ‌گرایان حاکم بر زمام امور حکومت داوود می‌پنداشتند که امان‌الله خان توسط اتحاد نامقدس بریتانیایی‌ها و ملاها سرنگون شده است. (بخت مرا ببینید: هر دو "نمونۀ منفور" - انگلیس و ملا - در وجود یک نفر که من باشم - سر راه شان روییده بود. چه کسی بهتر از John Butt برای سرزنش شدن؟)
برخوردهای اولیه کمی دشمنانه بود: "اعتراف کن و بگو جاسوس انگلستان هستم" ... یکی از مقامات که کینۀ خاصی در برابرم نشان می‌داد، رفت و با یک میلۀ سیاه برقی برگشت. همیشه با همان لولۀ آهنی مرا شکنجه می‌کرد و یگان بار نوکش را به شرم‌گاهم می‌زد. او جوش نفرتش از دو گروه - انگریزهای امپریالیست و ملاها - را واضح نشان می‌داد.
آن‌گاه فارسی یا دری یاد نداشتم. فارسی زبان تاجیک‌های افغانستان است و من آن را در زندان آموختم. طی پنج روز تحقیق در وزارت داخله، زیادتر کسانی که با نیش و کنایه و استفاده از دنده‌های برقی به سویم حمله ور می‌شدند، دری‌زبان بودند. حتا یک بار هم کسی که پشتو گپ بزند، با من روی دشمنی نشان نداد.
پشتوزبانان، مانند غلام رسول [اتمر]، تا سرحد امکان تلاش داشتند تا مرا کنار بکشند و از ضربات شکنجه نجات دهند. یک تن دیگر از مقاماتی که می‌خواست محافظتم کند، نصرالله نام داشت. جوان مؤدب، خوش‌چهره و پشتون. نصرالله، که نامش به معنای کمک خداوند است، واقعاً مددگار معلوم می‌شد. در هر فرصت مناسب مرا به یک بهانه به دفترش می‌برد. (غالباً بهانه‌ها برای دریافت مقداری پولی بود که هنگام دستگیر شدن در جیب داشتم و افسران پولیس آن را مصادره کرده بودند). او از من می‌خواست به پشتو بنویسم که فلان مبلغ را دریافت کرده ‌ام. نصرالله از پشتو گفتن و پشتو نوشتنم بسیار لذت می‌برد. میان من و پشتون‌های وزارت داخله احساس آشکار همدلی وجود داشت. می‌دیدم که از قربانی شدنم به دست همکاران شان ناراحت بودند.
هشت سال بودوباش در میان پشتون‌ها سبب شد که نه تنها پشتو بیاموزم بلکه شیوۀ پوشاک و عنعنات شان را نیز فرا گیرم. آن وقت نمی‌توانستم به زبان اردو گپ بزنم. با رسیدن به دیوبند با استادانم به فارسی که در زندان کابل آموخته بودم، صحبت می‌کردم.
مدیون غلام رسول هستم. از پشتون‌های لغمان بود و به صورت فطری به من همدلی داشت، البته، تا حد زیادی به دلیل تسلطم به زبان پشتو. این کارمند لاغراندام وزارت داخله در جریان بازجویی، مرا به اتاق جداگانه برد و دلیل دشمنی مترقی‌های افغان با ملاها را به من توضیح داد، به‌ویژه این‌که چرا نسبت به ملاهای انگلیسی مانند من، حساسیت خاص دارند. او افزود: در طول "بازی بزرگ"، انگلیس‌ها بار بار می‌آمدند و تحت پوشش مُلایی در مساجد افغانستان خدمت می‌کردند. مدت طولانی در آن‌جا می‌پاییدند و پس از ختم مأموریت ‌شان، روشن می‌شد که جاسوس بوده‌اند. به همین اساس تو در نگاه شان مشکوک هستی.
امان‌الله خان که توسط جناح مترقی، ملی‌گرا و سکولارتر جامعۀ پشتون به‌حیث قهرمان ستایش می‌شود و از سوی اقشار محافظه‌کارتر و مذهبی مورد حمله قرار می‌گیرد، یکی از چهره‌های بحث‌برانگیز افغانستان است. ملی‌گرایان مترقی پشتون مانند رسول در وزارت داخله، او را می‌ستودند. البته، یک مولوی که در زندان با من بود، به آواز بلند می‌گفت: "هر کسی که امان‌الله را "غازی" بنامد، زنش را چنین و چنان کنم".
در روزگار امان‌الله درزهای گسست در جامعۀ پشتون پدیدار شد: یک سو مترقی‌ها و سوی دیگر محافظه‌کاران. از همان دم تا کنون، جامعۀ پشتون با این بخش‌بندی به شیوۀ ناموفقانه درگیر بوده است. سرنگونی شاه امان‌الله در 1929 نقطۀ عطف در تاریخ افغانستان بود. سر از همان دوران، روند هماهنگی میان نیروهای پشتونوالی و اسلام به‌هم ریخته و توازن میان نیروهای مترقی و محافظه‌کار پشتون مختل شده است. (برگ‌های 111 تا 113)
 
 
نویسنده: John Butt
برگردان: صبورالله سیاسنگ
A Talib’s Tale – The Life and Times of a Pashtoon Englishman
September 18, 2024