افغان موج   
FacebookTwitterDiggDeliciousGoogle BookmarksRedditLinkedinRSS Feed

)بخش دوم(

 انتظارات اقتصادی و سیاسی روسیه

بدیهی است که افغانستان مالک منابع طبیعی غنی و سرشار از مواد معدنی مانند لیتیوم، مس، طلا، آهن، زغال ‌سنگ و دیگر مواد استراتیژیک است 

.همکاری با طالبان میتواند به روسیه کمک کند تا نظارت و دسترسی به این منابع را در منطقه حفظ کند، هرچند این امر با چالش‌ های سیاسی و مخالفت‌ های بین ‌المللی رو به ‌رو است.  همچنین، افغانستان میتواند نقش مسیر ترانزیتی در انتقال کالا و انرژی میان آسیای مرکزی، چین و روسیه را ایفا کند، و نزدیکی به طالبان میتواند روند رسیدن به این هدف را تسهیل کند.

علاوه بر این، روسیه ممکن است در پی توسعه زیرساخت ‌های معدنی و صنعتی باشد، که این نیازمند روابط نزدیک با یک رژیم سازشکار مانند طالبان است. از آن جا که  لیتیوم، به عنوان عنصر کلیدی در ساخت بتری های الکتریکی اهمیت فراوانی دارد ، روسیه  نیز به دنبال تأمین این منابع است. 

بنابراین، اهداف اقتصادی و دسترسی به منابع طبیعی، به عنوان یکی از عوامل و انگیزه‌ های اصلی در این روابط و معاملات میان رژیم‌ ها مطرح است، که در عین حال فرصتی برای تاراج منابع کشور و بهره ‌برداری از آن برای منافع قدرت‌ های خارجی محسوب می ‌شود.

 

عوامل دیگر

یکی  دیگر از عوامل مؤثر در سیاست مهاجرت روسیه نسبت به طالبان، تلاش برای بازسازی روایت‌ های تاریخی مرتبط با میراث شوروی است، به‌ ویژه غلبه بر سایه ‌های باقی ‌مانده از جنگ ده ‌ساله شوروی در افغانستان. افغانستان اغلب در روسیه به‌ عنوان پروژه  ای جیوپولیتیکی شکست‌ خورده یاد می ‌شود که جان هزاران سرباز شوروی را گرفت. «سازمان اتحاد سربازان جنگ افغانستان»، که نهاد سراسری با تقریباً نیم میلیون عضو است، همچنان مواضع انتقادی نسبت به آن دوره دارد. ترانه محبوب «آقای افسران»، که در فضای پساشوروی بسیار محبوب است، هنوز احساس غم و یادبودی عمیق از جانباختگان در جنگ افغانستان را برمیانگیزد. در این زمینه، سیاست روسیه در پذیرش کارگران مهاجر افغان، در حالی که ظاهراً میتواند تلاشی برای تسهیل روابط بین رژیم ‌ها تلقی شود، اما هدف آن تغییر روایت‌ های تاریخی و حرکت به سمت روابط عملی در آینده است. 

همچنین ایجاد یک قوس دفاعی در برابر نفوذ چین و موانعی در مسیر تحقق آرزوی پتر کبیر در رسیدن به آب‌ های گرم جنوب هند که از اهداف استراتیژیک غرب در افغانستان و منطقه بود، اکنون بخشی از استراتیژی روسیه و چین در منطقه است. یعنی ایجاد قوس استراتیژیک دفاعی در برابر نفوذ روزافزون غرب در آسیای میانه و از مجرای پاکستان.

این رویکرد هم اکنون در نفوذ نرم‌ قدرت روسیه منعکس شده است. به طور نمونه تحت عنوان ابتکار «ملت‌ ها در طول سال‌ ها با هم»، مسکو در ۲۵ می  ۲۰۲۵، ۱۲۸۰ تن آرد به مناطق شمالی افغانستان تحت عنوان کمک های بشر دوستانه تحویل داد. همچنین در سال ‌های اخیر، بیش از ۵۰ هزار نفر در ۱۴ ولایت افغانستان از کمک ‌های روسیه بهره ‌مند شده ‌اند. چنین ابتکاراتی به بازسازی تصویر روسیه نه به ‌عنوان یک قدرت اشغالگر در گذشته و حال، بلکه به‌ عنوان شریک و دوست افغانستان کمک می ‌کند.

عامل کلیدی دیگری که بر تعامل پرشتاب روسیه با افغانستان اثر گذاشته است، تهدید مداوم تروریسم است. پس از حمله به سالون شهر کروکوس در مسکو، که گفته می ‌شود توسط شاخه خراسانِ داعش طراحی شده بود، روسیه تدابیر پیشگیرانه ضدتروریستی خود را گسترش داده و همکاری مستقیم با طالبان را آغاز کرده است. در نومبر ۲۰۲۴، سرلشکر سرگیی شویگو، دبیر شورای امنیت روسیه، از افغانستان دیدار کرد و بیانیه‌ های متعددی درباره تلاش‌ های دوجانبه در عرصه امنیت صادر کرد.

برای توضیح بیشتر درباره وجوه مشترک گروه طالبان، شاخه خراسان داعش و سائر گروه‌ های مشابه باید گفت که شباهت ‌ها و تفاوت ‌های این گروه ‌ها تا حد زیادی پیچیده و چندوجهی است. هرچند در برخی موارد از نظر ایدیولوژیک شباهت‌ هائی دارند، اما در اهداف، استراتیژی ‌ها و ساختارهای داخلی ‌شان تفاوت‌ هائی قابل توجه وجود دارد که این تفاوت‌ ها را باید در کنار شباهت‌ ها در نظر گرفت.

به عنوان نمونه، تمامی این گروه ‌ها بر مبنای تفسیرهای افراطی از اسلام و اصول جهادی فعالیت می ‌کنند. هدف نهایی آنها اغلب سرنگونی حکومت‌ های موجود، برپایی دولت اسلامی و اجرای شریعت است و برای رسیدن به این اهداف، از خشونت و عملیات تروریستی بهره می ‌گیرند.

تمرکز طالبان در حال حاضر، اگر حمایت ‌های نظامی و مالی آن را نادیده بگیریم، بر برپایی امارت اسلامی در افغانستان، تثبیت حکومت داخلی و حفظ قدرت در داخل کشور است. در مقابل، القاعده هدفی جهانیتر دارد و تلاش می ‌کند حکومت ‌های غربی را سرنگون کند و خلافت جهانی برقرار سازد.

داعش نیز به شدت تمایل دارد تا خلافتی در منطقه خاص برقرار کند و از خشونت‌ های بیرحمانه برای جلب توجه جهانی بهره‌ برداری نماید. این گروه قتل‌ عام و تبلیغات تروریستی را به عنوان ابزارهای اصلی در رسیدن به اهداف خود می ‌داند.

هرچند این گروه ‌ها در اصول بنیادین اسلام، افراطگرایی و استفاده از خشونت شباهت دارند، اما تفاوت ‌های مهمی در اهداف، استراتیژی‌ ها و روابط داخلی و بین ‌المللی آنها وجود دارد که ریشه‌ های اختلاف و رقابت های ذات البینی شان را شکل می‌ دهد.

در حال حاضر، رابطه میان این گروه ‌ها عمدتاً خصمانه است و هر یک تلاش می‌ کند نفوذ دیگری را محدود کند. با این حال، در آینده، تغییرات سیاسی، تحولات منطقه‌ ای و داخلی و همچنین رویدادهای غیرقابل پیش‌ بینی میتواند بر روابط آنها تأثیر بگذارد. در دنیای پیچیده سیاست و تروریسم، تغییرات ناگهانی و غیرمنتظره همواره امکان ‌پذیر است.

با گذشت نزدیک به چهار سال از زمان نصب مجدد طالبان در قدرت، این گروه هنوز نتوانسته است شبکه ‌های تروریستی رقیب را در داخل کشور به طور کامل مهار کند. فعالیت‌ های شاخه خراسانِ داعش، القاعده و تحریک طالبان پاکستان همچنان در حال گسترش است و تهدید های امنیتی را در منطقه افزایش می ‌دهد. علاوه بر این، گروه مسلح جدیدی به نام تحریک طالبان کشمیر ظهور یافته است که هدف خود را دستیابی به استقلال کامل از هند و پاکستان اعلام کرده است. ظهور چنین بازیگران مسلحانه‌ ای، بدون تردید، وضعیت امنیتی در افغانستان و منطقه جنوب آسیا را بی ثباتتر می ‌کند.

رویکرد روسیه در مقابله با ریشه‌ های تروریسم در افغانستان نه تنها بر نگرانی‌ های امنیتی، بلکه بر استدلال ‌های اقتصادی نیز استوار است. مسکو بر این باور است که رادیکالیسم بیشتر ناشی از فقر اقتصادی است تا ایدیولوژی، به این معنی که فقر و نابرابری های اقتصادی میتوانند زمینه ‌ساز و محرک گرایش ‌های رادیکال و افراطگرایانه باشند، و باید به عنوان بخشی از استراتژی مقابله با تروریسم مورد توجه قرار گیرند.

این اصطلاح معروف روسی «دوستی در زمان نیاز، دوستی واقعی است» مفهومی است که نشان می ‌دهد دوستی حقیقی در زمان سختی‌ ها آشکار می‌ شود. این دیدگاه در رویکرد روسیه نسبت به افغانستان پس از بازگشت طالبان به قدرت، بار دیگر اهمیت یافته است. در حالی که جامعه بین ‌المللی عمدتاً از رژیم طالبان فاصله گرفته است، کشورهای همسایه، مانند پاکستان و ایران، شروع به اخراج شهروندان افغان از سرزمین ‌های خود کرده‌ اند، روسیه خود را به‌ عنوان کشوری معرفی کرده است که آماده است درهای خود را به روی افغان‌ ها باز کند.

 هرچند فرصت ‌های شغلی ارائه‌ شده توسط روسیه نسبتاً محدود است، اما چنین اقداماتی میتواند بار سنگین بیکاری گسترده در افغانستان از دوش طالبان کاسته و زمینه ای برای تقویت روابط نزدیکتر بین مسکو و طالبان باشد.

با این حال، توسعه بازار کار روسیه برای کارگران افغان ممکن است با مقاومت بخش‌ هائی از جامعه روسیه مواجه شود، همان ‌طور که در پاکستان و ایران این موضوع اتفاق افتاد.

در این کشور، خاطرات «تجربه افغان» که بسیاری آن را به‌ عنوان یک تجربه تلخ از دوران جنگ شوروی در افغانستان یاد می‌ کنند، هنوز عمیقاً در ذهن‌ ها باقی مانده است.

شکی نیست که در چند سال اخیر، روسیه با توجه به نگرانی ‌های امنیتی در منطقه و رقابت با امریکا، روابط خود را با طالبان به صورت استراتیژیک و پرگماتیک توسعه داده است. این وضعیت بر روابط و تحولات سیاسی منطقه، و به ویژه بر تلاش‌ های نظامی یا سیاسی امریکا برای حضور مجدد در افغانستان یا گشایش پایگاه‌ های نظامی در بگرام، تاثیرگذار بوده و رابطه مستقیم بین امریکا و طالبان را تحت تأثیر قرار می ‌دهد. 

پس از خروج نیروهای امریکایی در سال ۲۰۲۱، بحث‌های متعددی در میان دولت‌ های بایدن و ترمپ درباره حضور مجدد یا استقرار پایگاه ‌های نظامی در افغانستان مطرح شده است. هدف اصلی این سیاست‌ ها عمدتاً بر مبنای استراتژی ‌های منطقه‌ ای و رقابت‌ های جیوپولیتیکی استوار است و یکی از انگیزه‌ های مهم در روند تلاش برای به رسمیت شناختن حکومت طالبان، توسط روسیه، محسوب می ‌شود. 

یعنی این سیاست ‌ها که به منظور محدود کردن نفوذ دیگر بازیگران منطقه ‌ای مانند روسیه، چین یا پاکستان و یا به عنوان بخشی از استراتژی مقابله با تروریسم و حفظ «منافع ملی امریکا» در منطقه مطرح شده ‌اند، میتواند از دلایل استقبال روسیه در به رسمیت شناختن طالبان محسوب شود.

در رابطه با احساسات روسیه نسبت به نفوذ اقتصادی چین در افغانستان و ارتباط آن با طالبان، باید گفت که رویکردهای روسیه در این زمینه بیشتر استراتیژیک و مبتنی بر حفظ نفوذ خود در آسیای مرکزی و افغانستان است. روسیه تمایل دارد با چین، که در سال‌ های اخیر نقش اقتصادی و سیاسی فزاینده‌ ای در منطقه دارد، همکاری کند. این کشور معمولاً بر تعادل قدرت در منطقه تأکید دارد و همزمان تلاش می ‌کند از هرگونه نفوذ بیش از حد یک قدرت خاص جلوگیری کند.

اما در عین حال، روسیه نگران است که نفوذ اقتصادی چین در منطقه است. هرچند ظاهراً این نفوذ در قالب همکاری های اقتصادی پیاده می ‌شود، اما ممکن است به تقویت نفوذ چین در منطقه منجر شود و  بر نفوذ استراتیژیک روسیه تأثیر بگذارد. اما این نگرانی‌ ها بیشتر بر اساس منافع امنیتی و استراتیژیک است تا احساس حسادت نسبت به نفوذ اقتصادی چین.

در رابطه با واکنش امریکا نسبت به نفوذ اقتصادی چین در افغانستان، به ویژه در حوزه‌ های استخراج و بهره‌ برداری از منابع طبیعی و پروژه ‌های اقتصادی مانند «کمربند و راه»، باید گفت که دیدگاه‌ های امریکا، طوری که قبلاً اشاره شد، نیز بیشتر مبتنی بر استراتیژی‌ های رقابتی و نگرانی ‌های امنیتی است تا حسادت یا احساس حسادت منفی.

امریکا در واقع نگران است که نفوذ اقتصادی چین در افغانستان و منطقه، نفوذ سیاسی و امنیتی این کشور در آسیا و شرق میانه را تقویت کند و جایگاه امریکا را تضعیف کند. به عنوان مثال، به نظر امریکا فعالیت‌ های اقتصادی چین ممکن است در آینده به ابزاری برای نفوذ سیاسی و نظامی بیشتر در آسیا  تبدیل شود.

اگرچه امریکا در حوزه منابع طبیعی و پروژه‌ های اقتصادی، هنوزهم علاقه ‌مند است که نفوذ خود را در افغانستان حفظ کند و در صورت نیاز، با فعالیت‌ های چین رقابت کند، اما تا کنون به طور علنی واکنش منفی جدی نسبت به پروژه ‌های چین در افغانستان نشان نداده است. با این وصف در داخل سیاستگذاری‌ های استراتیژیک و امنیتی، نگرانی‌ هائی درباره تأثیرات بلند مدت نفوذ اقتصادی چین در منطقه وجود دارد.

در سال ۲۰۲۱، شورای امنیت سازمان ملل متحد پس از اینکه طالبان مجدداً کنترول افغانستان را در دست گرفت، تحریم ‌های شدیدی بر آن اعمال کرد، از جمله مسدود کردن حدود ۹ میلیارد دالر از دارایی ‌های آن. همزمان، این سازمان اعلام کرد که قوانین مربوط به زنان «تبعیض جنسیتی» است و گزارش ‌هائی از شلاق ‌زنی ‌های عمومی در رسانه ‌ها منتشر شد.

بیشتر کشورها سفارتخانه‌ های خود را در کابل تعطیل کردند، اما چین، امارات متحده عربی، ازبکستان و پاکستان همگی سفیرانی تعیین کردند. از آن زمان، طالبان همواره خواستار کسب رسمیت بین ‌المللی بوده است، اما تاکنون موفق نشده ‌اند. این وضعیت عمدتاً به دلیل تفسیر سختگیرانه طالبان از قانون اسلامی است که محدودیت ‌های شدیدی بر زنان اعمال می‌ کند. 

قبلاً، زمانی که طالبان در فاصله سال‌ های ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۱ بر افغانستان حکومت می‌ کردند، این سیاست‌ ها در سلب آزادی‌ ها اجرا شد؛ و هنگامی که دوباره قدرت را در دست گرفتند، باز هم زنان از بسیاری از مشاغل محروم شدند و اجازه ورود به اماکن عمومی بدون همراهی یک عضو نرینه خانواده را نداشتند. همچنین، دختران افغان از حق تحصیل در مقاطع بالاتر از سال ششم مکتب محروم شده‌ اند. این وضعیت هم‌ اکنون ادامه دارد و در این شرایط، کشور و مردم آن در فقر بی ‌سابقه‌ ای به سر می ‌برند. 

همزمان، موج عظیمی از جمعیت افغان‌ های مقیم ایران و پاکستان (حدود ده میلیون نفر) روزانه از این کشورها اخراج می ‌شوند، و نرخ بیکاری در افغانستان بر اساس برآوردهای غیررسمی حدود ۲۵ تا ۳۵ فی صد است.

اگرچه جنگ طولانی‌ مدت دهه ۸۰ در افغانستان نقش مهمی در انحلال نهایی اتحاد جماهیر شوروی داشت، اما روسیه در قرن ۲۱ به طور فزاینده ‌ای منزوی شده است. بنابراین، شاید روسیه از نزدیکی به طالبان هیچ چیزی برای از دست دادن نداشته باشد. از سوی دیگر، افغانستان در حال حاضر با تحریم ‌های شدید، محدودیت‌ های بین ‌المللی و وضعیت انسانی و اقتصادی بحرانی رو به‌ رو است. در نتیجه، رسمیت شناختن رسمی رژیم طالبان توسط روسیه، معانی و پیامدهای مهمی برای مسکو دارد؛ و بی ‌توجهی به تحولات جاری در افغانستان، با به رسمیت بخشیدن به حکومت طالبان، در واقع تلاش برای تقویت نفوذ خود در منطقه است. این اقدام میتواند به مسکو امکان دهد نقش فعالتری در معادلات منطقه ‌ای ایفا کند، نفوذ امنیتی و اقتصادی خود را گسترش دهد و بر رقابت‌ های قدرت در آسیای مرکزی و جنوب آسیا تأثیر بگذارد. اما، این سیاست ممکن است منجر به تشدید تنش ‌ها و رقابت‌ های جیوپولیتیکی میان روسیه و کشورهای غربی، به ویژه امریکا، و همچنین کشورهای منطقه مانند پاکستان، هند و ایران که مواضع متفاوتی در این زمینه دارند، شود.

اگر کشورهای دیگر، همان‌ طور که روسیه انجام داد، این رژیم را به رسمیت بشناسند، طالبان ممکن است احساس مشروعیت و تثبیت بیشتری در سطح بین ‌المللی پیدا کند. این امر میتواند به تقویت سیاست‌ های سرکوبگرانه و محدودکننده حقوق بشر و حقوق زنان در افغانستان منجر شود. در هر صورت، وضعیت انسانی در افغانستان همچنان بحرانی باقی خواهد ماند و وضعیت حقوق بشر، به‌ ویژه برای زنان و اقلیت‌ ها به ‌شدت وخیمتر خواهد شد. هرچند این اقدام ممکن است به کاهش فشارهای بین ‌المللی و تسهیل ارائه کمک ‌های انسانی کمک کند، اما همان ‌طور که پیشتر اشاره شد، میتواند منجر به تداوم سیاست ‌های سرکوبگرانه شود. 

به عبارت دیگر، افزایش مشروعیت رژیم و کاهش فشارهای بین ‌المللی ممکن است باعث کاهش تحریم‌ ها و فشارهای اقتصادی و دیپلماتیک علیه طالبان شود، اما در عین حال، این رسمیت میتواند به طالبان اجازه دهد سیاست‌ های سرکوبگرانه علیه زنان، اقلیت ‌ها و معترضان را ادامه دهند؛ زیرا دیگر کشورها ممکن است از نگرانی ‌های حقوق بشری در افغانستان چشم‌ پوشی کنند یا آن را نادیده بگیرند، به ‌ویژه اگر طالبان احساس کند جامعه جهانی آماده است منبعد این رژیم را به رسمیت بشناسد. در این صورت، انگیزه‌ ای برای اصلاحات و بهبود وضعیت حقوق بشر نخواهد داشت؛ چون دیدگاه طالبان همیشه بر این است که مشروعیت بین ‌المللی میتواند سرکوبگری‌ هایشان را توجیه کند. 

این روند منجر به تشدید بحران‌ های انسانی، بی‌ ثباتی و وخامت وضعیت حقوق بشر، به ‌ویژه برای زنان و اقلیت‌ ها، خواهد شد.

در مجموع، در حالی که به رسمیت شناختن رژیم طالبان توسط در روسیه میتواند به عنوان یک اقدام استراتیژیک برای افزایش نفوذ و تثبیت قدرت در منطقه تلقی شود؛ اما در عین حال، پیامدهای منفی چون تداوم نقض حقوق بشر، بی ‌ثباتی منطقه ‌ای و تشدید تنش ‌های بین ‌المللی را  به دنبال خواهد داشت.

 فراموش نکنیم که رسمیت دادن روسیه به طالبان بازتابی است از دید ولادیمیر پوتین نسبت به روابط بین ‌الملل، «جایی که حاکمیت ملی تنها معیار و ارزش است»، چه در لیبیا و عراق، چه در ایران و افغانستان، و چه در اوکراین و روسیه.

پایان