افغان موج   

 

بخش دوم: خر، به معنای بزرگ است

شاید خواننده تعجب کند که چرا عنوان این نبشته ها «خربندگان» است. باید گفت که واژه «خر» در لغت، به معنای حمار عربی و الاغ ترکی و درازگوش فارسی نیست، که شهرت به حماقت و کودنی و بی عقلی دارد، بلکه «خر» در فرهنگ های لغات، به معنای «بزرگ و کلان و درشت» است، و در حقیقت ضد کلمۀ های خورد و کوچک است. در زبان و ادب فارسی از واژه خر ترکیبات زیادی ساخته شده که دارای معنا و مفهوم گوناگون است، اما همان معنای «بزرگ» بودن خود را حفظ کرده است، چنان که در این واژه های ترکیبی می بینیم: خرامرود: امرودی است بزرگ و رسیده. خربط: قاز بزرگ. خربور:

 

خفاش بزرگ. خربوزه: میوۀ بزرگ. خرپا: چوپ و یا میله آهنی بزرگ. خرپشته: پشتۀ بزرگ. خرپول: پولدار بزرگ. خرچاره: سر خر بزرگ. خرچال: مرغابی بزرگ. خرچنگ: بزرگ چنگال. خرچک: میوه بزرگ. خرحمال: باربر بزرگ. خرخانه: خانه بزرگ. خرطوم: طوم بزرگ. خرگاه: خیمه بزرگ. خرگور: گوره خر بزرگ. خرگوش: گوش بزرگ. خرمقاله: مقاله بزرگ. خرمگس: مگس بزرگ. خرمل: رفیق بزرگ. خرمنج: زنبور بزرگ. خرمهره: مهرۀ بزرگ. خرموش: موش بزرگ. خرکوس: نام گیاهی است بزرگ. خرکون: کون بزرگ. خره کی: خود را بزرگ وانمود کردن. خرشاعر: شاعربزرگ. خردبیر به معنای نویسنده و دبیربزرگ است.

خردبیر گوید: حالا که دانستید که خر در لغت به معنای بزرگ است، پس خران گرانقدر خوب گوش کنید: در متون کهن عرب و عجم و باورهای دینی نیز از خر به بزرگی و بزرگ منشی یاد شده است، چنان که در کتاب اوستای زردشت، خر، حیوانی است دلسوز و صبور و زحمتکش و مهربان که برای همه کس سود فراوان دارد و نزد هر کس عزیز و گرامی است. در هندوستان گروهی از انسان ها نل خر را احترام می گزارند و آن را در دروازه خانه نصب کنند و اعتقاد دارند که این نل خر، آن ها را از درد و غم و مصیبت و آزار دادن انسان ها نجات می دهد.

خر دبیر گوید: در کتابی خواندم و از همسایه عیسوی مذهب خود شنیده ام که بیشتر عیسی پرستان، خران را بسیار دوست دارند، و نل خر را مقدس می دانند و آن را هفت پوش کرده و در طاق بلند می گزارند. در داستان های کهن و جدید یهودی و مسیحی، از خر به قدردانی یاد شده است. حضرت بی بی مریم برای نجات خود و پسرش از شر دشمنانش سوار بر خر از فلسطین به مصر میرود، و عیسای پیامبر به کره خرش سوار شده و به بیت المقدس داخل می شود. من به حیث یک خردبیر و با تجربه باورمندم که صدای خری که از روی فهم و آگاهی عرعر می کند، بهتر است از صدای آدمی که از روی نافهمی و تقلید مانند گوسفند بع بع می کند و الله و اکبر و زنده باد و مرده باد می گوید. در دین اسلام نیز از خر به قدردانی یاد شده است، چنان که زدن خر در اسلام حرام و خوردن گوشت آن مکروه است. پیامبر و رهبر مسلمانان، دو خر دوست داشتنی به نام های «عفیر و یصفور» داشته است. عرب ها اسم کنیه خود را حمار انتخاب می کرده اند و اعتقاد داشتند که هر گاه خری در مکانی بشاشد، در آن جا شهر و مسجد ساخته می شود که بیانگر قدردانی از خر بوده است. در پژوهش های دانشمندان زیست شناس نیز، خر باهوش ترین حیوان اهلی است و هیچ گاه یک اشتباه را دو بار تکرار نمی کند و هیچ وقت پایش دو بار در یک سوراخ فرو نمی رود و حتی از سگ و روباه و گربه و گاوهای وحشی و گرگ های درنده خیلی با هوش تر است، و مردم عوام ضرب المثلی دارند که گویند که راه رفتن را از گاو یاد بگیر، و آب خوردن را از خر، و حتی سعدی که در باره خران بارکش نظر نیک ندارد، گفته است که خر به مراتب از انسان مردم آزار، بهتر و خوب تر است:

خر بر آن آدمی شرف دارد
کــه دل مردمان بیازارد

و در لغتنامۀ دهخدا نیز راجع به سودمند بودن خر و مزایای آن آمده است: «اگر کسی را عقرب گزیده باشد باید که به آواز بلند به گوش خر بگوید که مرا عقرب گزیده است و واژگونه بر او سوار شود، تا دردش زایل گردد، و اگر پوست پیشانی خر را بر کودکی بندند که می ترسد، دیگر نترسد و اگر مصروع با خود بدارد، شفا یابد.»

و خرشاعری باورمند است که بدبخت انسان های این روزگار اند که گرفتار عقل و بینش خود هستند، و خوشبخت کره خران اند که به درجه و مرتبت الاغ می رسند.

بدبخت آن کسی که گرفتار عقل شد
خوشبخت آن که کره خر آمد، الاغ رفت

و حال که از «کره خر» سخن در میان آمد، به یاد این خردبیر و نویسنده این نبشته ها افتاد که در روزگاری نه چندان دور و در آوان جوانی در مجله هرات و در صفحه «قدبلندک» که جناب مستمند سلجوقی مطالبی سودمند و نیشخندی می نوشت، خوانده ام که یک روز مفتی سراج الدین سلجوقی با کودکش که صلاح الدین سلجوقی نام داشت، در راهی می گذشت. پدرش شنید که جارچین اعلان می کند که خری گم شده است، هر کس که این خر را پیدا کند برایش تحفه داده می شود. پدر، دست صلاح الدین را گرفت تا نزد چارچین ببرد. کودک گفت: پدر کجا می رویم؟ پدرش گفت: جارچین صدا می کند که خری گم شده و هر کس که خر را بیابد و بیاورد، برایش تحفه داده می شود. حالا می خواهم که تو را نزد جارچین ببرم و تحفه بگیرم. کودک مؤدبانه به پدرش گفت: پدر! خوب گوش کنید، جارچین بازار می گوید که خری گم شده است، نه کره خری.

و در ادبیات و شعر فارسی و به زبان های عربی و عجمی و انگلیسی و باورهای دینی و فرهنگ عامه در باره خران مشهور، مطالب زیادی نوشته شده است که اکثر این خران از صاحبان و مالکان خود مشهورتر اند، چنان که می توان از خران نامداری، چون: خر دجال و خر شیطان و خر عزیز پیامبر و خر عیسی و خر علی بابا و خر ملانصرالدین و خر بلعم بن باعورا نام برد که شاعران و نویسندگان مقالات زیادی در باره آن ها نبشته اند و در بخش های بعدی از آن ها بیشتر سخن خواهیم گفت.

بنابر این پیشنهاد و مشوره من خردبیر برای شما خواننده گرانقدر و فرزانه این است که اگر دوستی برای شما خر گفت، آشفته و دل آزرده نشوید، شاید مراد آن دوست، بزرگ بودن شما بوده باشد ، نه الاغ بودن و حماربودن و کودن بودن شما و به گفته خرشاعر:

حال تو باید از این گفته خوشحال شوی
گر بگویند که آقای فلانی چه خر است

خربنده ی تکنوکرات
---------------------

در آغاز جلسه خربندگان، یکی از بزرگان و اندیشه ورزان و خربندگان تکنوکرات غرب زده که در زمانی نه چندان دور نماینده برحق و بلامانع این سرزمین سوخته در وزارت خارجه و شورای امنیت دولتی بود، در حالی که موی های سرش به سفیدی گرائیده بود و نکتایی سرخی در گردن داشت، از میان اعضای جلسه نوبت گرفت و خودش را بدین گونه برای نماینده شیطان بزرگ و غول های سرمایه به معرفی گرفت.

به اجازه جناب روباه مکار و هئیت اجرائیه آن!
من، در زمان کودکی و نوجوانی نازدانه خانواده بودم و از جنس جدابافته و اصیل و از طبقه اشراف جامعه. در جوانی دوآتشه انقلابی شدم و در میان سالی دانشجو و محقق، و در کهن سالی دکتور و آموزگاردموکرات و در پیرانه سری سیاستمدار و خربنده ی تکنوکرات.

و من دانش آموخته مکتب فرانکفورت هستم و در رشته روابط بین الملل سند دکتورا دارم. شغل و کار اصلی ام، سیاست ورزی، آموزگاری و سیاستمداری و دبیری است. به آزادی بیان، آزادی کلام و اندیشه، جامعه مدنی، حقوق حیوانات، حقوق شهروندی، تساوی حقوق زن و مرد و به ویژه به حقوق همجنسگرایان پایبندم. به شیخ ها و شیخ الحدیث ها و خرریش ها و ابرقدرتان روزگار و انسان های فلسفه باف سخت احترام قایلم، چنان که در محضر عام، دستان شیخ استخاره گر را بوسه زدم و پس از مرگش زاز زار گریستم و با آه و ناله گفتم: زهی بر تو ای شیخ معجزه گر و استخاره گر که تو: «ستاره روشن ما بودی که ما را راه راست نمودی، و آب خوش ما بودی که سیراب از تو شدیم، مرغزار پر میوه ما بودی که گونه گونه از تو یافتیم. ابوافضل محـمد بیهقی»

از خصوصیات و ویژگی های اندرونی و ذهنی و فکری من یکی این است که کم گپ می زنم و کم می خندم و کم می گریم. سیاست و سیاستمداری و انسان های سیاستمدار و سیاست باز را بسیار دوست دارم، و به دوستی و رفاقت سخت پایبندم، چنان که با جناب حامد کرزی و دیگر دار و دسته اش دست دوستی دراز کردم و تا امروز بدان دوستی افتخار می کنم و پایبندم.

رشـته یی در گردنـم افکـنـده دوسـت
می برد هر جا که خاطر خواه اوست

و من از راه دور و از آلمان و از دانشگاه فرانکفورت و از مکتب سیاسی نیچه و کانت و اندیشه ورزان و فیلسوفان تکنوکرات به این جا آمده ام تا تفکرات عالیه ام را با مردم رنجدیده ام در میان گزارم، و از استقلالیت و آزادی کشورم در زیر سایه شیطان بزرگ و غول های سرمایه دفاع کنم و خلق خدا را از بدبختی و فلاکت نجات دهم، چنان که در برج عاج فیل و اندرون ارگ ریاست جمهوری با خاطر آسوده و آرام مسوولانه و صادقانه نشستم و دود چراغ با فایده خوردم و همه این آرزوهایم را در کتاب «روایتی از درون» به روشنی بازتاب داده ام.

و من آن تهمتن و رستم این زمانه ام که در پای منار غازی امان الله خان و در آرامگاه چند صد هزار دالری مارشال فهیم که از چور و چپاول مال ملت ساخته شده بود، دسته گل تازه و خوشبوی گذاشتم، و مولوی کشاف خرریش را که دست شیطان را از پشت سر بسته است، با خود افتخارانه به امریکا بردم و بدون ترس و دلهره و در حضورش، روی زیبا و بلورین خانم کلینتون را بوسه باران کردم، و پشقاب کباب گوسفند را دو دسته نزد سفیر امریکا و قومندان ناتو گذاشتم، و شامپاین فرانسوی را به یاد احمقان این سرزمین سر کشیدم، و امروز بعد از خانه نشینی و داشتن معاش دالری و امتیازات مادی و معنوی، بدون تشویش زبان طعن دراز کرده ام و امریکای جهانخوار و غول های سرمایه را ناسزا گویم و از کسی هم نمی هراسم.

و من آن اندیشه ورز تکنوکرات هستم که در چند سال اخیر دور دنیا را با جیب پر سفر کردم، و هات داگ امریکایی و پیتزه ایتالیایی و شورمای ترکی و خرپلو و چلومرغ عربی و عجمی خوردم، چنان که آخرین سفرم در قصرکرملین بود که با پری پیکران مسکوی مخفیانه ودکای روسی نوشیدم، و بعدها
با جمعی از تفنگسالاران، مافیای موادمخدر، هیروئین فروشان، مجرمان جنایات جنگی و انسان های کانا و دانا و جاهل و عالم در زیر مجسمه ولادیمیرلینین و در حضور ولادیمیرپوتین در حالی که دختران دم بخت و زیبا روی مسکوی و گلرخان قفغازی و بلغاری از ما عکس های سلفی می گرفتند، در پشت سر مولوی حنیفی طالب و ملا برادرآخند و عباس استانکزی و دیگر آدمکشان انتحاری و انفجاری در حالی که این سرزمین نفرین شده بوی خون و آتش می داد، با لب پر از خنده بیعت کردم، و بدون وضو خواسته و ناخواسته پنج وقت نماز خواندم، تا به حمایت خرس های قطبی و قصرنشینان کرملین و حمایت گرگان درنده دینی بار دیگر به مقام وزارت و ریاست شورای امنیت برسم.

و من آن خربنده تکنوکرات هستم که با احزاب راست افراطی و چپ افراطی و قاچاقبران و دزدان سرگردنه و آدمکشان و چپاولگران و شیخ و ملا و خرریش و بی ریش، هم کاسه و همسرایه و همسایه شدم، و صادقانه و صمیمانه و رفیقانه سر جوال را گرفتم، تا خفاشان شب و دزدان روز، مال رعیت را دزدی کنند و خودم در چهار دیوار ارگ نظاره گر بودم و شاهد بودم که چگونه کابل بانک توسط دزدان سرگردنه، اختلاسگران و برادران کرزی چپاول شد و کرزی در بین طیاره و در فضا از سفیرایران پول گرفت، و بنا به همین مشاهداتم دکتورشاهد لقب گرفتم، و به پاس «منفعت ملی!» نام مجرمان و جنایتکاران جنگی را در کتاب «روایتی از درون» افشا نکردم.

پیش از آن که درشتی روزگار فرا برسد و من از مسند قدرت فرو افتاده باشم، دوستان و یاران و ارادتمندان نزدیکم، ملا بلی ها، چاپلوسان و سخنگویان مزدبگیر از عملکرد و کردار و رفتار و بیان اندیشه های سازنده ام افتخار می کردند و از من تکنوکرات در خارج و داخل کشور به گرمی استقبال می نمودند که من دانشمند زمانه بودم و چنان بودم و چنان کردم و چنان هستم، اما شوربختانه بعد از فروافتادن از من کناره گرفتند و گفتند که برای ما دیگر به پشیزی نمی ارزی، و چنان شد که دانسته و ناخواسته صد و هشتاد درجه تغییر موضع دادم و دست تضرع به برادران آزرده خاطر دراز کردم، تا دوباره از برکت سر و دم و دعای طالب برادر، به نان و نوایی برسم. دوستان نزدیکم از روی محبت می گویند: والله و اعلم بالصواب.

تـرسـم نـرسی بـه کعـبه، ای عـراقـی
کین ره که تو میروی به ترکستان است

و حالا که درشتی روزگار فرا رسیده و پالان خر عوض شده است، منتقدان و مخالفانم می گویند که ای کاش که این دکتورشاهد تکنوکرات چیزفهم و دانا، کتاب «روایتی از درون» را نمی نوشت، و از برج عاج پایین می آمد و از درون ارگ بیرون می شد، و «روایتی از بیرون» می نوشت، و از کوه پایه های بدخشان و روستاهای یکاولنگ بامیان نیز روایت می کرد و روایات و شکایات آن مردم را که به جای خرپلو و چلومرغ و شامپاین فرانسوی و هات داگ امریکایی، علف می خورند، به گوش خودش و به گوش جهانیان می رسانید، و در کتابش از بمباران قوای ناتو در محفل عروسی که بیست و اند نفر به شمول عروس و داماد به شهادت رسیدند، و بم های خوشه یی ارباب بزرگ نیز می نوشت. شما حاظرین جلسه خوب می دانید که بالا شدن به پله های بلند و بالا و رسیدن به طبقه بلند کار سهل و آسان است، اما پائین شدن از آن بام و از آن برج عاج فیل، بسیار دشوار.

و حالا که درشتی روزگار فرا رسیده و پالان خر عوض شده است، منتقدان و مخالفان من می گویند که ای کاش که این خربنده تکنوکرات و این پیرو مکتب فرانکفورت به جای مولوی کشاف خرریش یک نفر متخصص روابط بین الدول را با خود به امریکا می برد که باعث افتخار کشورش می شد، و به جای گل گذاشتن در پای منار و آرامگاه مارشال فهیم در پای مقبره شهیدان گمنام این سرزمین سوخته گل می گذاشت، تا روح آن شهیدان گلون کفن از وی خشنود می گردید.

و من دکتور خربنده تکنوکرات که همه حوادث ناگوار و درد آور و چور و چپاول و اختلاس مال ملت را از نزدیک و با چشم سر دیده ام، و در همه وقایع این سرزمین سوخته از نزدیک «شاهد» بوده ام، به این گفته دکتورسمیع حامد پیش از آن که خودش به ارگ راه یابد، و به خربنده تکنوکرات تبدیل شود، باورمند نیستم که در روزگاری نه چندان دور، نبشته است: «داکتر درنده، اگر داکتر شود، باز هم داکتردرنده است.» ادامه دارد.

گر تـو خواهی باقی این گفتگو
ای عزیز در دفتر بعدی بجوی

از دفتر خاطرات خردبیر

 

 

اتحادیه خربندگان ریاست جمهوری
---------------------------------

بخش سوم، قصاب کابل:
------------------------

به اجازه فرستاده معزز و محترم!

و من قصاب کابل مشهور و معروف به راکت سالار، مخلصانه و صادقانه و صمیمانه و دوستانه، به سر پدرخوانده ام شادروان المقدس ملکوک المعظم جناب ماستر رونالدریگن نیکوسرشت، و به سر مادرخوانده ام مرحومه و مغفوره خانم بینظیر بوتوی نیکوکار، و به سر جنرال صاحب ضیاالحق نیکو رفتار، و به سر تمام جنرال صاحبان آِی اس آی، و به سر حجت الله ها و آِیت الله های شیطان صفت ایران و به سر برادران ناتنی ام شادروان ابن لادن و ایمن الظواهری و به سر المرشدم مولاناالحق حقانی و به تمام شیطان صفتان این روزگار و به قرآنی که تفسیرش کردم و اندر سینه دارم، و به همان قرآن چاپ سعودی خلفای طلاپرست و نفت پرست عرب که در خانه خدا و در مکه با دوست و دشمن دیرینه ام پروفیسورحریص جناب استاد ربانی سوگند خوردم، و به پیامبر و خدای عالمیان و آدمیان و به اسلام ناب محـمدی قسم یاد می کنم که من هر گز و هیچ وقت و در هیچ زمانی با دستان مبارک خویش و توسط انگشت و مشت و لگد و کارد و چاقو و تبرزین و چوب و سنگ و سفال و لحافت پخته یی و بالشت پشمی و در خواب، کسی را و شخصی را و فردی را و پیره زنی را و کودکی را و دختری را و پسری را و موشی را و خرگوشی را و حتی گنجشکی را نکشته ام، چون باورمندم که بدین گونه کشتن و بستن، کار نامردان و ناجوانمردان و پیره زنان است و از خصوصیات ذاتی و باطنی و عیارپیشه گی من حقیر و فقیر نیست.

من مانند قهرمان داستان سمک عیّار هستم که گفت: «من مردی عیّارپیشه ام، اگر نانی بیابم بخورم، وگر نه می گردم و خدمت عیّاران جوانمرد می کنم. کاری اگر می کنم، برای نام می کنم، نه برای نان، و این کار که می کنم از برای آن می کنم که مرا نامی باشد. داستان سمک عیّار» و به گفته خرشاعر، من به دنبال نام نیک و ماندگار هستم:

مرا سر نهان گر شود زير سنگ
از آن به كه نامـم بر آيـد به ننگ
بـه نـام نـكـو گـر بميـرم رواست
مرا نام بايد، كه تن مرگ راست

و از خصوصیات اندرونی و ذاتی و باطنی من یکی این است که از میان تمام اشیای قیمتی و زینتی و پوشیدنی و خوردنی و دینی و رزمی این عالم، تنها و تنها از صدای تبرزین و شمشیر و غوغو سگ های درنده قومندانم جناب زرداد آدمکش، و به ویژه از صدای نوازشگر راکت ها و خمپاره های ساخت امریکا خوشم می آِید، به دلیل آن که این تبرزین ها و این سگ های درنده و این راکت ها و این خمپاره ها بدون زحمت و مشقت می توانند بدون سر و صدا، صدها و هزارها انسان تیره بخت را در خاورمیانه، افریقا، آسیا و در سوریه، کینیا، روندا، عراق، یمن، فلسطین، سودان، لیبی، لبنان، افغانستان و این شهرخربوزه را بی سر و بی تن کنند و از کشته، پشته سازند، و هنوز همچنان تیز و بران و پر غوغا آماده کشتن و بستن باشند.

و این که مردم بدبخت و تیره روز کابل توسط راکت ها و خمپاره های شیطان بزرگ و غول های سرمایه و تناب های دار و تیرباران های سپیده دم کشته شده اند، گناه من بیچاره معصوم و مظلوم و بی گناه نیست. من هر گز و هیچ وقت به مریدان و قومندان های جنگی و جلادان تحت امر خود نگفته ام که ریسمان ها و تناب های دار را بر گردن کودکان و پیرزنان کابل سخت و قرص و محکم به بندند و خپه کنند. این گناه جلادان بی انصاف من است که رسن ها به گلو افکنده اند و خبه کرده اند. من به همان قرآن ساخت عرب سعودی سوگند یاد می کنم که هر گز و هیچ وقت، هیچ یک از کشته شده های کابل را نمی شناختم و با هیچ کس هم سر دشمنی نداشته ام، و از طرفی هم باورمندم که امر فیرکردن راکت ها و خمپاره ها چندان گناه کبیره نیست.

زرشناسان چـون خــدا نشناختـنـد
سنگ شان هرجا که رفت انداختند

و از خصوصیات ذاتی و اندرونی من یکی این است که مانند شیطان لعین و رجیم در یک جای قرار نگیرم و با کسی دوست و نزدیک نشوم. گاهی در جابلقا باشم و گاهی در جابلصا. گاهی در شرق باشم و گاهی در غرب. گاهی در پشاور باشم و گاهی در تهران. گاهی دشمن شیطان بزرگم، و گاهی دوست نزدیکش. گاهی به تکه نانی قناعت کنم و گاهی چوکی صدارت برای من کم است. من مانند سردار محـمد داوود باورمندم که: «انسان ولسوال یک منطقه آزاد و پخپل سر باشد، بهتر است از این که معاون صدراعظم باشد. صدیق فرهنگ»

از ویژگی های ذهنی و فکری من یکی این است که در ایام نوجوانی و جوانی و میانسالی با خود عهد کردم که با کسی اعتماد و اعتقاد نکنم، چنان که به منظور آتش بس با شادروان پروفیسورحریص استاد ربانی به مکه رفتم و در خانه خدا و در حضور خلفای طلاپرست و نفت پرست و زرپرست عرب، دست به قرآن گذاشتم و عهدنامه امضا کردم و سوگند خوردم که از این به بعد با هم جنگ و ستیزه و غدر و خیانت نکنیم، و با هم یار و یاور و همکار باشیم. هنوز رنگ قلم این عهدنامه خشک نشده بود که این عهدنامه را بشکستیم و به فرمان من بی گناه و آن بنده خدا گهنه کار، راکت ها و خمپاره ها بر سر مردم بدبخت کابل فرو ریخت، و از کشته پشته ساخت.

ازوِیژگیهای فکری و ذهنی من یکی این است که به اسلام ناب محـمدی اعتقاد کامل دارم و در عین حال به آزادی بیان و آزادی کلام و اندیشه و بخصوص به تساوی حقوق زن و مرد سخت پایبندم، چنان که در برنامه کاکتوس حضوری شرکت کردم و با زبان حال و قال گفته ام که با وجود داشتن دو خانم نازنین، کارهای داخل خانه را خودم انجام می دهم. آشپزی و ظرف شویی می کنم، لباس و دستارم را می شویم و کفش هایم را تمیز می کنم، تا سیاه سرهایم به راحتی و آرامی بخسپند و در حق من دعای خیر کنند.

جناب رئیس جلسه و «فرستاده ی» محترم!

من باورمندم که سیاست پدر و مادر ندارد و دوست و دشمن هم نمی شناسد. سیاست زدگان و سیاستمداران این روزگار چنان اند که گاهی با هم دوست هستند و گاهی دشمن، گاهی با هم می نازند و افتخار می کنند و گاهی بر هم می خروشند و می تازند. من همان دوست و اخی و برادر ناتنی شما هستم که در روزگاری نه چندان دور، مرشد و ارباب و سلطان بزرگ به یاری و رهنمایی شخص شما که در آن زمان نیز نقش روباه مکار و فرستاده را بدوش داشتید، افتخارانه برایم راکت استنگر و تانگ و توپ و گلوله های خمپاره داده است، تا با دشمن دیرینه اش و با قصر نشینان کرملین بجنگم. پس از آن که من و گرک های درنده دینی و به گفته رفیق خرمل، اشرار بی فرهنگ «خررفیقان نارفیق» را از صحنه راندیم و این شهر خربوزه را ویران کردیم، شما و ارباب بزرگ ما ناجوانمردی کردیم و ما را تنها گذاشتیم تا مانند سگ های ولگرد صادق هدایت و سگ های قومندان زرداد با هم بجنگیم و بار دیگر از کشته، پشته سازیم. دیری نگذشت که درشتی روزگار فرا رسید، و با هدایت و رهنمایی شخص شما، من خربنده بخت برگشته، ظاهرآ و در مدت کم در لست سیاه شیطان بزرگ درآمدم، و به انتظار نشستم تا خشم ارباب بزرگ فرو نشیند، و دوباره به دم و دستگاه و قدرت و ثروت دست یابم. حال که از قدم نیک و مبارک شما این زمینه رشد و ظهور دوباره من خرشده همچون خر دجال و خر عیسی و خر عزیز پیامبر میسر شده است، ارباب بزرگ را سپاسگزارم و در حضور شما فرستاده نیک قدم وعده می دهم که همان غلام حلقه به گوش و خدمتگار سابق شما باشم، و پا را فراتر از گلیم خویش دراز نکنم، به شرط آن که من را با آن تاج و تخت از دست رفته ام باز گردانید، و در عین حال آرزو دارم تا این چیزفهمان و خررفیقان نارفیق و خربندگان دموکرات و تکنوکرات و به ویژه این خردبیران و روزنامه نگاران و خبرنگاران را گوشمالی دهید که مانند این خردبیر سیامک هروی، ما و همکاران ما را «گرگ های دوندر» نخوانند، و برای ما لقب «راکت سالار و قصاب کابل» ندهند.

از میان جلسه خررفیقان نارفیق و خربندگان دموکرات و خربندگان تکنوکرات در حالی که دکتورشاهد تکنوکرات هم شاهد و ناظر بود، یکی از چیزفهمان دستش را به گونه اعتراض و احتجاج و خرگونه بلند کرد، و با آواز دلخراش و بلند و بالا گفت: این درست نیست که راکت سالار و قصاب در کابل مردم را قصابی کند، و جزایش را خبرنگاران و روزنامه نگاران و به ویژه سیامک هروی بدهد، و بعد این شعر خرشاعر را خواند:

گـنـه کــرد در بـلـخ، آهـنگـری
به شوشتر زدند گردن مسگری

گر تـو خواهی باقی این گفتگو
ای عزیز در دفتر بعدی بجوی

به نقل از کتاب: «خررفیقان نارفیق دمکرات و خربندگان تکنوکرات» از این خردبیر.

 

 

 

 

اتحادیه خربندگان ریاست جمهوری
----------------------------------

بخش پنجم، خرک لنگ چپگرا
------------------------------

به اجازه نماینده شیطان بزرگ و غول های سرمایه!

و من، بنده حقیر و فقیر در روزگاری نه چندان دور، خرشده ی بودم گمنام و بی نام و نشان و اتمر نام که قدی بلند و چهره نمکین و سبزگونه داشتم. در آوان جوانی و در زمان حاکمیت خررفیقان نارفیق لینین پرست، در شعبه چهارم ریاست شش امنیت دولتی، لمری بریدمن و سرباز پیاده نظام بودم، اما به سادگی و آسانی و بدون دغدغه می توانستم سرهنگ و سردارآل یحیی و ثروتمندان و گردن گلفتان و صاحبان باغ و راغ و دیگراندیشان را بدون محکمه و بدون دلیل شرعی و عرفی و قانونی به زندان افکنم و بدون آن که خبه اش کنم، به دارش کشم.

من بنده حقیر و فقیر در آوان جوانی و به حمایت قصرنشینان کرملین و به فرمان اربابان بزرگم، چون: رفیق خره کی و رفیق خرمل و دیگر خررفیقان خلقمدار و پرچمدار و خرشدگان خوش باور، با مخالفان نظام سوسیالیستی در جنگ های فرمایشی برعلیه هشت ثوری های ساخت شیطان بزرگ و غول های سرمایه غرب، در صحنه جنگ حضوری شرکت کردم و در میدان نبرد مقابل اشرار بی فرهنگ و دین فروشان، یک پایم را از دست داده ام، و به همین مناسبت، مخالفانم و دشمنانم از من می ترسند و می هراسند، و از روی حسادت و نفرت برایم لقب «خرک لنگ» داده اند.

و من خرک لنگ چپگرا بعد از کوبیده شدن آخرین میخ آهنین بر تابوت و پیکر سوسیالیزم و خپه شدن و کشته شدن و به دارکشیده شدن رهبران نامرادم و فروپاشی نظام خرگونه و روی کارآمدن هشت ثوری های بدشگون و گرگ های درنده دینی، مانند دیگر خررفیقان نارفیق، فرار را بر قرار ترجیع دادم و عیّارگونه به دیار غرب شتافتم و در شهر لندن اقامت گزیدم. برای آن که دوران آزمایشی ام را سپری کنم، مدتی در فارم های زراعتی مرغداری و خوک پروری و خدمت رضاکارانه در کلیساها و توبه نصوح در نزد کششان کلیسا و نجات دهندگان مجرمان و جنایات جنگی، به یک عضو فعال و «خربنده تکنوکرات» بدل شدم، و بعد با حمایت غول های سرمایه به این سرزمین سوخته برگشتم، تا با هروئین فروشان و چپاولگران به خرسواری و خرتازی خود ادامه دهم، و دل اربابان بیروی مرزی ام را شاد شاد گردانم.

فرستاده گرانقدر! دیری نگذشت که بار دیگر نوبت درشتی روزگار فرا رسید و پالان خر عوض شد و شیطان بزرگ یکی از غول هایش را به نام «جان کیری» به این سرزمین سوخته فرستاد، تا گرگ های درنده دینی و جهادی را با نمایندگان شیطان بزرگ و خربندگان تکنوکرات و طالبان انتحای و انفجاری با هم آشتی دهد. نتیجه این زد و بند سیاسی آن شد که یکی از خربندگان تکنوکرات را به نام اشرف المخلوقات المتفکر به تاج و تخت رسانید و خرملیشه دوستم خرمل پرست را که تازه خربنده غرب زده شده بود، معاون رئیس جمهور، و داکترعبدالله عبدالله یکی از بچه های فیلم را که تازه از آدمکشی و جنگ های داخلی دست کشیده بود، به حیث رئیس هیئت اجراییه نام نهاد برگزید، تا ما خرشدگان تکنوکرات در سایه امن و بخت و تخت این بچه خر دمی تازه کنیم و نفسی تازه کشیم. نجیب بارور یک تن از خرشاعران جوان، در باره برتخت نشینی این خربندگان تکنوکرات توسط جان کیری، چه زیبا سروده است:

نـاگـهان از دور، تــدبـیری رسیـد
سوی رهبرهای ما «کیری» رسید
گفت: این قریه اگرچه از شماست
کـدخدایش لیک، در دستان ماست
هـر کـه باشد از شما بر ما غـلام
شاه همانست ونه حرف و نه کلام
نـاگهان هـر دو ز جا، برخاستـنـد
دست در سینه، بـر او پـرداخـتـند
جان و قربان گـفته ها، ابراز شـد
چاپآلوسی هـای شـان، آغـاز شــد
چون که «کیری» دیـد، آن ماجرا
گفت: بهتر باشــدم، نـوکـر دو تـا
گوش ها شان را گرفت و پند داد
هـر دو را بر یکدیگر، پـیونـد داد.

و من خرک لنگ و خربنده تکنوکرات شده، به اثر توجه ارباب بزرگ همچون آفتاب جهانتاب بدرخشیدم و ماه مجلس شدم و به سیاستمداری ورزیده و با تجربه بدل شدم و مسؤولیت شورای امنیت ملی را بدوش گرفتم و قرارداد امنیتی این سرزمین را با ارباب بزرگ ناخوانده امضا کردم و تعهد نمودم که فرمان ها و دساتیر آن ها را بدون چون و چرا اجرا کنم و به ساز و دهل شان برقصم تا ارباب بزرگ از سر گناهان گذشته ام که در روزگاری نه چندان دور بریژنف پرست بودم در گزرند و من گنهکار را ببخشایند.

من خربنده تکنوکرات شده حالا به عجز خود اقرار و به قصور خویش اعتراف می کنم که برخلاف گذشته ام، از رفیق و ملگری و تبارش و خرکار و خرچران و انسان زحمتکش و خران بارکش و سوسیالیزم بدم می آید، و با زبان حال و عقل سلیم می گویم که زنده باد امپریالیزم جهانخوار، زنده باد خربندگان تکنوکرات غربی، زنده باد خلفا و شیخ های عرب، زنده باد زر و زور و ثروت و قدرت، زنده باد گرگ های درنده دینی، زنده باد برادران ناراضی انتحاری و انفجاری، زنده باد شامپاین خوشرنگ و خوش مزه فرانسوی، و مرده باد خررفیقان نارفیق، مرده باد خلقمداران و پرچمداران، مرده باد ودکای بی رنگ و بی مزه روسی، مرده باد احزاب دموکرات شرقی!

فرستاده معزز! و اکنون که قرار است بار دیگر پالان خر عوض و مدینه جدیدی ساخته شود، من با عقل سلیم و پای لنگ و با عصا و قبا و تسبیح شاه مقصود می خواهم همراه دشمنان دیرینه و دوستان امروزی ام، چون: قانونی، معلم عطا، امیرزون غرب، محقق و دیگر چپاولگران و دزدان سرگردنه و زرپرستان و دین فروشان این «مدینه جاهله» را آن گونه که مورد پسند غول های سرمایه باشد بسازیم و برای شما وعده می دهیم که اگر به حمایت و لطف و مهربانی شما فرستاده نیک قدم و صلحجو و نیک اندیش به تخت و تاج دست یابیم، همان غلام حلقه بگوش و فرمان پذیر ارباب بزرگ باشیم، و تعهد ما آن است که معدن های طلا، لاجورد و نفت این سرزمین سوخته را به نام افغانستان، و بیست بر هیچ، برای اربابان بزرگ بفروش رسانیم.

و من خرک لنگ تکنوکرات شده و این خرک لنگ راستگرای بی قانون و تیم انتخاباتی مدینه جاهله و برادران ناراضی انتحاری و انفجاری بار دیگر باز آمدیم تا مدینه جاهله را از نو بر قرار سازیم، و با آن که با یکدیگر اعتقاد و اعتماد نداریم و از چندین مکتب فکری متضاد با هم گرد آمده ایم، باورمندیم که هر گاه گله خر از رفتن باز ماند و دوباره برگشت کند، «خران لنگ» جلو می افتند، و به گفته خرشاعر:

ای بسا اسب تیز رو که بـمانـد
خرک لنگ، جان به منزل برد

جناب فرستاده! ما با اطمینان اعلان می کنیم که تیم انتخاباتی مدینه جاهله ما خصوصیات و ویژگی های مختص به خود را دارند و از تیم های دیگر به کلی فرق دارند. ما می توانیم با پررویی و بی شرمی تمام هم به نعل بزنیم و هم به میخ، هم پیرو ولادیمیرایلچ لینین و رفیق بریژنف و رفیق پوتین دیکتاتور و سوسیالیست پرست و ماهئوپرست باشیم، و هم مرید و دنباله رو گرگ های درنده دینی و آیت الله های شیطان پرست عرب و غول های تکنوکرات غرب. گاهی طالب هستیم و گاهی ضد طالب. گاهی خرریش هستیم و گاهی ضد خرریشان. گاهی لباس وطنی و سنتی می پوشیم و تسبیح شاه مقصود به دست می گیریم و پشت سر ملای خرریش نماز می خوانیم و گاهی نکتایی سرخ و دریشی آبی به تن می کنیم و دم از دموکراسی و غرب زده گی می نماییم. گاهی چپگرا هستیم و گاهی راستگرا. گاهی غرب زده هستیم و گاهی شرق زده. ما به سادگی می تواینم تغییر موضوع دهیم، هم دموکرات باشیم و هم خربنده تکنوکرات، هم خدا باور باشیم و هم خدا ناباور. در بین ملاها و آخندهای خرریش و متعصب و متحجر مسلمان افراطی هستیم و در بین جامعه مدنی از سیکولارها دفاع می کنیم. در حالی که رخسار بانوان ما را آفتاب و مهتاب ندیده است، از حقوق شهروندی و تساوی حقوق زن و مرد گپ می زنیم و از دختر خانم های دم بخت دهقانان و کارگران و مردم بی سواد و با سواد جامعه می خواهیم که با شور و شعف فراوان در انتخابات و در مدینه جاهله حضوری شرکت کنند.

ما در بیرون مرز و در سفرهای خارجی که می رویم نوکر و غلام و چاکریم، اما در داخل کشور قهرمان و ارباب و شاخدار و سالار می شویم. در روسيه که برویم مخالف امريكا گپ می زنیم و در داخل که هستیم موافق به امریکا و مخالف روسیه. در سفر هندوستان عليه پاكستان سخنرانی می کنیم و در داخل پاكستان علیه هندوستان. در قطر و امارات و عربستان که می رویم، سنی و وهابی می شویم و در ایران که می رویم از آیت الله های شیعه مذهب تعریف و تمجید می نماییم. تیم رهبری ما هم هیروئین فروش و قاچاقبر است و هم ضد هروئین فروش و قاچاقبر. هم تفنگ بدست هستیم و هم ضد تفنگ بدستان. در هر حال تیم جاهله ما آن چه را که مدینه جاهله لازم دارد، دارا می باشد و در نتیجه ما به سادگی می توانیم که هر کس خر شد پالانش شویم و هر کس پالان شد، خرش شویم.

در عین سخنرانی خرک لنگ چپگرا یکی از جوانان جامعه مدنی برخاست و در حالی که برافروخته بود، گفت: شما خرتازان و خرسواران و آدمکشان قرن، گرد هم جمع شده اید تا نظام مردم سالاری، جامعه مدنی، حقوق شهروندی، تساوی حقوق زن و مرد، آزادی اندیشه و آزادی کلام و بیان و افتخارات گذشته و حال این سرزمین سوخته را از بین ببرید، و بعد این گفته مارکس را بیان کرد که گفته بود: «سیاستمداران بی عرضه اگر با هم توافق کنند، دارایی های مردم را می دزدند، و اگر به اختلاف برسند، جان مردم را.»

خرک لنگ هنوز سخنانش را تمام نکرده بود که از مرکز تجمع مدینه جاهله برایش خبر رسید که دو تن از ثورهای هم پیمانش چون قانونی بی قانون و استاد عطا دندان شکن از تیمش بیرون شده و شاخ های تیز و برنده خود را به طرفش نشانه گرفته اند و پیش از دایرشدن انتخابات ادعای مقام صدارت را دارند. خرک لنگ با بی شرمی و عجز تمام از آن چه که در بیانیه اش گفته بود معذرت خواست، و در حالت پریشانی و پشیمانی آرام و بدون سر و صدا در جایش نشست و با خود گفت: چرا جاهل کند کاری که باز آرد پشیمانی.

گر تـو خواهی باقی این گفتگو
ای عزیز در دفتر بعدی بجوی

«از دفتر خاطرات خردبیر»