افغان موج   
  به نظر می ­رسد این پرسش را باید از خود بپرسیم که: آیا واقعاً دنیای امروز انسان­ ها، دنیای پیچیده­ ای می­ باشد؟
آیا وسایلی که انسان­ ها امروز ساخته ­اند نوع مشابه ­اش را انسان بدوی نساخته بود؟
شاید به این باور نزدیک شده باشیم که با افزایش نیازها، ارتباط ­ها، کالاها و توانایی­های انسان، دنیای امروز پیچیده ­تر شده است.

چه رابطه ­ای بین این افزایش و پیچید­گی زندگی مدرن وجود دارد؟

اصلاً آیا پیچیده شدن زندگی مدرن توسط انسان­ ها اعمال شده است یا توسط ابزارهایی که ساخته شده است؟
نکته مهم این­جاست: ابزارهایی را که ساخته­ ایم، زندگی­مان را برخلاف تصورمان، نه تنها راحت و آرام ­تر نکرده است، بلکه سخت ­تر و مبهم ­تر نموده است.

به نظر می‌رسد که انسان مدرن پیچیده نیست، مبهم است.

به نوعی سردرگم شده در وسایل و ابزارهای ساخته دست خویش است.

اتفاقات ناگواری برای انسان توسط همین ابزارها و وسایلی که ساخته است افتاده است. ما بحث سلاح­ های پیشرفته نظامی را مطرح نمی­ کنیم، اما گرفتاری­ های خانواده­ ها با ابزاری به نام اینترنت بسیار سخت و مبهم شده است.

آلود­گی ­های زیست محیطی توسط همین ابزارها روز به ­روز بیشتر می­ شود و زندگی امروز و فردای بشر را جداً تهدید می ­نماید.

آشفتگی زندگی انسان مدرن از ابزارها و وسایلی است که در کنارش با آنها زندگی می­ کند و این تفکر هم وجود دارد که بدون این وسایل و ابزارها نمی ­توان به زندگی پرداخت.

این بینش از جنبه‌ای کاملاً درست است.

با افزایش جمعیت و دور شدن خانواه ­ها از یکدیگر، نمی ­توان از ابزارهای الکترونیکی استفاده نکرد، اما آسیب­شناسی این ابزارها نیز باید برای انسان­ ها تعریف شود.

به نظر می‌رسد که پیچید­گی انسان مدرن پیچیده ­تر از انسان بدوی نیست، چون­ که با نوع زندگی­ ای که انسان­ های بدوی داشتند، با ابزارها و اندیشه­ هایی که ساخته بودند، پیچید­گی­ شان برای انسان مدرن ثابت شده است.

در عوض انسان مدرن علاوه بر پیچید­گی دچار ابهام ­های است که بیشتر درگیر حل آن ابهام هاست تا رفع پیچید­گی­ اش. حقیقت امر این است که انسان مدرن همان­قدر پیچیده است که انسان بدوی بود.

انسان مدرن نتوانسته پیچید­گی انسان بدوی را افزایش دهد. ابداعات و اکتشافات انسان مدرن نسبت به پیشرفت دانشش همان­قدر است که انسان بدوی پیشرفت نموده بود.

به عبارت دیگر، اگر انسان مدرن خود را محصور ابزارهایی که در اختیار دارد نماید، از انسان بدوی عقب افتاده­تر است، چراکه انسان بدوی در حصار ابداعاتش قرار نگرفت و ابزارهای کارآمدتر و بهتری را اختراع نمود و پایه­ گذار ابداعات و اکتشافات انسان مدرن گردید.

به ­راستی اگر انسان مدرن در زندان ابداعات و اکتشافاتش قرار گیرد آیا برای آینده­ گان پایه­ گذار ابداعات و اکتشافات جدید خواهد شد؟

براساس این مقدمه کوتاه (که جای بسط و شرح آن بسیار است)، می­ توان گفت که چهار نوع ارتباط جمعی وجود دارد که اساس و بنیاد سایر ارتباطات اجتماعی قرار گرفته است.

اما قبل از پرداختن به این چهار نوع ارتباط جمعی لازم است این پرسش را مطرح کنیم که آیا در بحث ارتباطات اجتماعی وسایل ارتباطات جمعی مهم است یا فلسفه ارتباطات اجتماعی؟

مسلماً در این بحث، فلسفه ارتباطات اجتماعی مطرح است نه وسایل ارتباطات جمعی.

وسایل ارتباطات جمعی برای تعریف فلسفه ارتباطات اجتماعی مطرح می ­شود، اگر تعریف این ارتباطات نباشد مسلماً وسایلش به هیچ دردی نمی­ خورد.

وسایل ارتباطات جمعی تنها بدین علت مطرح می ­شود که چون با افزایش جمعیت سرعت انتقال اخبار، پیام ­ها و اطلاعات را می­ طلبید، انسان­ ها وسایلی را اختراع کردند که بتوانند پاسخ­گوی این نیازشان باشند. امروزه تبادل اطلاعات و پیام ­ها و اخبار سرعت می­ خواهد و وسایل ارتباط جمعی نقشی این­گونه دارند و نقشی در محتوای اطلاعات ندارند.

در بحث ارتباطات اجتماعی بحث محتوا مطرح است. برای گیرنده پیام نوع وسیله مهم نیست، بلکه گیرنده پیام نسبت به فراخور حالش نوع وسیله را انتخاب می­ کند.

این محتوای پیام است که برایش اهمیت دارد.

در مرحله بعدی سرعت پیام است که برای گیرنده مهم می ­باشد.

شاید تنها در بحث سرعت است که ما از وسایل ارتباط جمعی صحبت می ­کنیم.

به­ طور کلی و گذرا می ­توان گفت که وسایل ارتباط جمعی بحث سخت ­افزاری ارتباطات جمعی است و بحث محتوای اطلاعات، پیام­ ها و اخبار بخش نرم ­افزاری را شامل می ­شود.

پس از این دو بحث کوتاه به بحث اصلی ­مان که چهار نوع ارتباطات اجتماعی است بپردازیم:

انتقال اطلاعات، پیام ­ها، اخبار از طریق زبان به زبان
ادبیات (این بحث شامل هر نوع نوشت ه­ای که قابل دسترس گیرنده پیام باشد، مانند: داستان­ های کوتاه، رمان، شعر و…)
هنر (این بحث شامل هر نوع فرستنده ­ای که مکتوب نباشد و حالتی تصویری داشته باشد، مانند: سینما، تئاتر، هنرهای تجسمی، نقاشی، موسیقی و… می­ باشد)
مهاجرت (یا مسافرت، به عبارت دقیق ­تر جا به ­جایی که انسان­ ها براساس شرایط خاصی که برایشان به­وجود می ­آید.) مهاجرت می­ تواند شکل تمدن یا فرهنگ­ سازی به خود گیرد.
قابل ذکر است که برای طرح این چهار نوع ارتباط جمعی دو پیش ­فرض را مطرح می ­کنیم:

الف- هر نوع ارتباط جمعی (که حتماً یک طرفش باید انسان باشد) باید حسی را در گیرنده پیام ایجاد کند.

بی­ تفاوتی گیرنده پیام نسبت به پیام امکان ندارد. یا آن پیام و اخبار و اطلاعات واقعاً محتوای اصلی مربوطه را ندارد و نمی ­تواند حسی را در گیرنده ایجاد کند، یا گیرنده دیگر نیازی به آن اطلاعات اخبار و پیام ندارد.

شکل دوم در زندگی مدرن امکان­ پذیر نیست.

هر انسانی یک گیرنده پیام محسوب می ­شود و این گیرنده به اطلاعات و… نیاز دارد، پس به ­نظر می­ رسد که محتواهای اطلاعات و پیام ­ها و اخبار از تمامی موارد دیگر مهم ­تر و اساسی­ تر می‌باشد.

به عنوان مثال یک نوع پیشرفت پزشکی وقتی می ­تواند دارای پیام یا اطلاعاتی باشد که حسی را در گیرنده ایجاد کند و از طریق این حس است که گیرنده به پیام، توجه و آن را می­ پذیرد.

اگر گیرنده نسبت به این پیام بی ­تفاوت باشد این پیشرفت برای او دارای اطلاعات یا پیام نیست.

یا کسی که اهل موسیقی نیست و نسبت به آن بی ­تفاوت است، یا نسبت به هنرهای تجسمی هیچ واکنشی از خود نشان نمی ­دهد، آن اثر هنری در آن فرد حسی را ایجاد نکرده و در بحث ارتباطات جمعی او را گیرنده پیام محسوب نمی­ کنند.

اما وقتی نسبت به یک تابلو نقاشی واکنشی از خود نشان می ­دهیم، یا قطعه شعری یا نثری فردی را به اندیشه وامی­ دارد، حس پیام در آن فرد ایجاد شده و او را می­ توان گیرنده پیام خواند.

پس پیش ­فرض اولیه ما این است که در گیرنده پیام باید حسی ایجاد شود تا اندیشه­ ای از آن پیام در ذهن گیرنده نقش بندد.

اگر خواننده رُمانی یا داستان کوتاهی نتواند با آن طرح ارتباط برقرار نکند مسلماً نسبت به پیام­ های آن اثر بی ­تفاوت خواهد ماند و گیرنده پیام نیز محسوب نخواهد شد.

ب- در این چهار نوع ارتباط جمعی به طور مطلق از وسایل ارتباطی جمعی شناخته شده هیچ اثری نیست و بیشتر منظور ارتباط چهره به چهره است.

در تمامی چهار نوع ارتباط جمعی که گفته شد این ارتباط چهره به چهره انسان­ ها است که انتقال دهنده اطلاعات، پیام ­ها و اخبار می­ باشد.

کارگردان فیلمی، یا تئاتری، یا همینطور نویسنده رُمانی و… چهره و اندیشه­ اش را در اثرش گنجانده است و گیرنده پیام با دیدن اثری با خالق آن رو به ­رو می­ شود و این رو به ­رو شدن یا ایجاد حس، اندیشه­ ای را در گیرنده ایجاد می­ن ماید تا بتواند از پیام ­های آن اثر بهره ببرد یا بی­ تفاوت نسبت به آنها از کنارشان بگذرد.

در یک فیلم، موج افکار و پیامی که کارگردان مدنظرش بوده به مخاطبانش که همان گیرنده­ گان پیام یا اطلاعات است عرضه می ­شود.

این موج حسی را ایجاد می­ کند و گیرنده پیام را وادار به اندیشه درباره آن اثر می ­کند.

به دو نکته دیگر نیز توجه داشته باشیم:

اول این­که این چهار نوع ارتباط جمعی در تقابل و ارتباط کامل با یکدیگر هستند و نمی ­توان یکی را حذف نمود و سه تای دیگر باقی بمانند. به عنوان مثال حذف ادبیات امکان ندارد. چرا که در هنر و مهاجرت یا مسافرت و حتی در انتقال زبان به زبان حضوری جدی و مؤثر دارد.

دوم این­که هر فرهنگی براساس ارتباطات اجتماعی ­اش پایدار باقی می­ ماند. به عبارت دیگر هرچه ارتباط اجتماعی جوامع با یکدیگر عمیق و محکم و افزون باشد به فرهنگ جوامع خون­ های جدیدی برای شادابی و نشاط تزریق خواهد شد.

انتقال پیام­ ها از طریق زبان به زبان شاید سنتی­ ترین شیوه انتقال باشد.

اما مسلماً تاثیرگذارترین نیز هست. اعتماد گیرنده پیام در این شیوه انتقال نسبتاً بیشتر از سایر شیوه­ های مدرن است. من از فرد مور اعتمادم پیامی را می­ شنوم، آن­را تجربه می­ کنم و باز به فردی که به من اعتماد دارد بازگو می­ کنم.

این شیوه به سرعت در جامعه حرکت می­ کند. البته یکی از آسیب­ های ناخواسته این شیوه دور شدن پیام از محتوای اصلی­ اش است. این­جا بحث شایعه مطرح می ­شود.

در این شیوه احتمال تبدیل شدن یک پیام به شایعه بسیار وجود دارد. شاید هم آن پیام خود شایعه باشد و از طریق رسانه زبان به زبان در جامعه به حرکت می­ افتد.

این شیوه سریع حرکت می­ کند، اما برعکس به سرعت نمی ­توان جلوی حرکت آن را گرفت.

حتی گاهی به شکل کامل نیز نمی ­توان جلوی انتشار یا حرکت یا تغییر مسیر دادن آن پیام را گرفت.

گاهی شایعه ­ها به باورهای عمومی تبدیل می ­شوند، هرچند عده ­ای از واقعیت باخبر باشند و آن پیام را کذب یا شایعه ­ای بیش خوانند. گسترش واقعیت بسیار ضعیف ­تر از شایعه حرکت می­ کند.

این شیوه انتقال یا این رسانه­ ی بسیار قوی، هم می­ تواند بسیار خطرناک باشد هم بسیار کارآمد. هم می ­تواند مواردی را وارونه جلوه دهد و هم می ­تواند عمق حقیقت را برساند.

اما گاهی هم پیش می ­آید که من از فرد مورد اعتمادم پیامی را دریافت نموده ولی به باور آن پیام نمی ­رسم و دیگر آن را ادامه نمی­ دهم و حی شاید نفی ­اش نیز کنم.

این شیوه انتقال گاهی می­ تواند برتر از وسایل ارتباط جمعی حرکت و پیام آنها را نیز خنثی کند.

انتقال زبان به زبان در باورهای مردم جای دارد و هیچ­گاه وسایل ارتباط جمعی نمی­ توانند جای باورهای مردم را بگیرند.

این­جا نکته مهمی مطرح می­ شود:

وقتی پیامی به باور عمومی مردم تبدیل شد به سختی بتوان آن را تغیر یا حتی اصلاح نمود.

به بحث باورهای عمومی مردم در جامعه ­شناسی ارتباطات جمعی باید بسیار بسیار توجه نمود.

رسانه­ های جمعی می­ توانند نقشی مانند یک انسان در برابر انسانی دیگر را ایفا کنند.

حال تاثیرگذاری ­شان در محتوای پیامی است که ارائه می ­دهند. یا دقیق ­تر گفته شود رسانه­ های جمعی طرف مقابل انسان قرار می­ گیرند، به عنوان مثال به جای این­که دو انسان با هم به گفتگو بپردازند، یک طرف رسانه جمعی قرار می­ گیرد و طرف دیگر یک انسان.

طرف مقابل رسانه که انسان باشد برا ی انتقال پیام آن رسانه دست به انتخاب می ­زند که آیا پیام آن رسانه صحیح است یا خیر! با این انتخاب است که به انسان دیگر آن پیام انتقال داده می ­شود.

اما سخن این نیست که رسانه­ ها خود را تسلیم باورهای مردم کنند، ولی باید سعی کنند پیام­ها را گونه ­ای انتقال دهند که نه تنها ضد باورهای عمومی مردم نباشد، بلکه درصدد اصلاح یا تغییر کُند و بطئی آن باورها به سمت و سوی بهتر باشند.

به یک­باره نمی­ توان باورهای عمومی مردم را تغییر یا اصلاح نمود، اما به مرور زمان می­ توان دید که شکل باورهای مردم تغییر یافته است.

این تنها در صورتی امکان دارد که انسان، طرف مقابل رسانه ­ها، پیام ­های آنها را بپذیرد. در صورت نپذیرفتن نه تنها باورهای مردم تغییر نمی­ کند، بلکه اعتماد نسبت به رسانه ­های جمعی از بین می ­رود.

توجه به نکته ­ای بسیار مهم است: حتی با عدم حضور رسانه­ های جمعی، این شیوه (انتقال زبان به زبان) خود باعث تغییر و اصلاح در باورهای مردم می ­شود.

این­جا بحث مهاجرت یا مسافرت و هم­چنین کتاب و فیلم مطرح می­ شود. در تمامی انواع ارتباطات جمعی است که انسان­ها به تغییر باورهای­شان می­ پردازند.

بدین صورت که وقتی مردم با یکدیگر ارتباط دارند و سلایق مختلف و متفاوت آنها با یکدیگر درگیر می­ شود ایرادات و نواقص و کمبودهای باورهای­شان نمایان می­ شود.

در این ارتباط کسی بانگ برنمی­ دارد که ای مردم ایراد شما این است یا آن است، یا کسی نمی­ گوید ایراد من این است و آن است. بلکه تغییر در باورهای مردم و در ناخودآگاه آنها شکل می­گیرد و به مرور زمان خود را نمایان می­ سازد.

با مطالعه رفتارهای اجتماعی است که می ­توانیم این تغییرات را مشاهده کنیم.

موارد دو و سه را با هم بررسی می­ کنیم.

این دو مورد بسیار به هم نزدیک هستند ولی تفاوت­ هایی نیز دارند.

بحث نوشتار و بحث تصویر نه تنها دو نوع مهم از ارتباطات اجتماعی است، بلکه دو ابزار مهم در فرهنگ­ سازی نیز هستند.

البته منظور ما از فرهنگ­ سازی با آنی که تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر در مقاله بلندشان به نام صنعت فرهنگ­ سازی؛ روشن­گری به مثابه فریب توده­ای، مطرح می­ کنند برابر نیست.

نظریه آنها مورد پذیرش است و حتی می­ توان استدلال آورد که امروزه نیز این نظریه زنده و مهم است.

منظور ما از فرهنگ ­سازی، ایجاد فرهنگ نو و بستر نو برای پیشرفت فرهنگی براساس داشته­ هایمان است.

اما آدورنو و هورکهایمر معتقد بودند که صنعت فرهنگ­ سازی که به اعتقاد آنها، همان سینما و رُمان و تلویزیون و رادیو می باشد منبع کسب درآمدهای میلیونی برای قدرت­مندان و مدیران شرکت های تجاری بزرگ است. و فرهنگی که از این طریق به مردم ارائه می ­شود فرهنگی خارج از چهارچوب­ های ارزشی جامعه و نمایی بازسازی شده از واقعیت است که تنها در ذهن ببینده شکل گرفته نه در واقعیت موجود.

در صورتی که به نظر ما سینما و کتاب (از منظری کلی) می­ توانند فرهنگ موجود را به پیش ببرند، آن­را متحول سازند و حتی محتواهای جدید به آن بی­افزایند.

به عبارت دیگر از واماندگی و پس­ماندگی فرهنگی جلوگیری کنند.

سینما و کتاب ابزارهایی هستند که تاثیرگذاری بسیاری بر افکار عمومی دارند و می­ توانند در راستای رشد و شکوفایی اندیشه جامعه­ ای مفید باشند یا بالعکس، آن­را به انحطاط و نابودی بکشانند.

یکی دیگر از بحث ­های جالب هورکهایمر و آدورنو در این مقاله، یکسان­ سازی جامعه است.

آنان معتقدند که این ابزار درصدند جامعه­ ای بسازند که در آن اختلاف و تفاوت وجود نداشته باشد، نه در اندیشه و نه در سلایق.

همه چیز باید یکسان باشد از آپارتمان ­ها گرفته تا اعتقادات و سلایق و اندیشه­ ها.

در صورتی که ما معتقدیم که اگر سینما و کتاب (ابزارهای ارتباطی تصویری و نوشتاری) وظایف­شان دقیق و براساس نیازها و کمبودهای جامعه تعریف شود می­ توانند پیش­رو در ایجاد بسترهای نوی فرهنگی و وارد ساختن خونی تازه در رگ­ های فرهنگ جامعه موثر و مفید باشند.

سینما و کتاب می­توانند هم باعث تقارب اندیشه­ ها و هم تضارب اندیشه­ ها باشند.

البته انتقاد هورکهایمر و آدورنو از سینما و کتاب، بیشتر به جنبه آمریکایی آن است.

اما این واقعیت را باید بپذیریم که امروزه دنیا در حال آمریکایی شدن است.

شیوه زندگی، ساختن فیلم­ ها که اغلب سرگرم کننده است تا آموزنده یا اندیشه­ ورزانه، رُمان ­های سطحی که به عمق روابط انسان­ ها نمی­ پردازد، موسیقی که اغلب نامفهوم و بیشتر تکراری است و نُت مشخصی برای آنها در نظر گرفته نشده است و هزاران موارد دیگر شیوه آمریکایی است.

با این حال این روش نابودکننده است تا سازنده. روش آمریکایی متاسفانه در تمامی دنیا مورد استقبال و توجه قرار گرفته است.

پس هنوز انتقاد هورکهایمر و آدورنو زنده است. اگر تنها جلب نظر مدیران و قدرتمندان در تهیه فیلم و کتاب مهم باشد مسلماً پیام خاصی در این ابزارها گنجانده شده است.

نمی ­توانیم در هزاران هزار فیلمی که در هالیود ساخته می ­شود، نفی سیاست آمریکایی را ببینیم، در صورتی که می ­دانیم نفع مادی فراوانی در لابلای سکانس ­های فیلم­ ها و ورق­ های کتاب­ ها گنجانده شده است.

در همه جا صحبت از ناجی افسانه­ ای هست که حتماً یا یک کماندوی آمریکایی است یا فردی که شهروندی آمریکایی است.

آیا سعی در تکرار این هدف جز یک منظور بیش ندارد، آمریکا بر همه جا مسلط است

آدمی گاهی با دیدن این فیلم‌ها یاد تخیلات انیمیشن ­های کودکانه می­ افتد.

اگر بیشتر دقت کنیم می ­بینیم که در هر فیلم یک قهرمان بیشتر وجود ندارد.

این قهرمان به دو نمی­ رسد. این قهرمان یعنی همان آمریکا.

این قهرمان یا باید اندیشه­ ای فوق­العاده داشته باشد، یا قدرت فوق­ العاده ­ای داشته باشد و یا دست آخر به نظر ما شانسی فوق­ العاده داشته باشد.

ادامه این بحث بسیار طولانی است. اما به این نتیجه می ­رسیم که تصویر و نوشتار هرچه باشند دارای پیام هستند، هرچند این پیام یا اغراق­ آمیز باشد، یا به راه خطا رفته باشد، یا صحیح باشد.

تاثیرگذاری پیام­ های تصویری و نوشتاری نه از یاد رفتنی است و نه بی ­تاثیر. بلکه تاثیر آن ماندگار است و بسیار.

سایر هنرها نیز همین راه را رفته ­اند.

به نظر می­ رسد در شیوه آمریکایی استقلال اندیشه هنرمند نه از طریق زور و دیکتاتورمابی از او گرفته شده باشد، بلکه اتفاقاً بسیار نرم و به مرور زمان از او گرفته شده است.

استقلال اندیشه هنرمند است که مخاطب می ­سازد و با اندیشه ­اش به مخاطبش پیامی را انتقال می­ دهد.

اما در شیوه آمریکایی هنر، مخاطب ساخته شده است و فقط دنبال آن می­ گردد.

این دو با هم بسیار تفاوت دارند.

ساختن از نو مخاطب، یعنی ایجاد سبکی جدید در یکی از اشکال هنری، اما یافتن مخاطب یعنی تکرار و تکرار.

اگر هنرمند از خود استقلال اندیشه داشته باشد، حتی می ­تواند سلیقه و اعتقاد مخاطبی را تغییر دهد و آن را از نو بسازد.

عده ­ای به این گمان هستند که استقلال اندیشه دارند و سعی در ایجاد سبکی جدید دارند، اما همیشه نگاه­شان به مخاطب­شان هست.

استقلال اندیشه هنرمند بدین معنی است که هنرمند مخاطبی ندارد.

یا به عبارت دیگر هنرمند در حال ساختن مخاطب هست.

با شروع اثرش مخاطبش را می­ سازد، و با اتمام آن مخاطبش به دنیا آمده است.

این هنرمند از قبل مخاطب ندارد که بخواهد برای او بنویسد یا تصویر بکشد.

او مخاطب را می­ سازد.

دقیقاً هورکهایمر و آدورنو معتقدند که در شیوه آمریکایی مثلاً رُمان نویسی، نویسنده گونه ­ای شروع و به پایان می­رساند که بتواند آن را در قالب تصویری یا بهتر گفته شود در قالب فیلمی ببیند.

این همان یافتن مخاطب است.

اما به قول آنها، تولستوی هیچ­گاه برای مخاطب رُمان ننوشت، بلکه نوشت تا مخاطبی برای خود بیابد.

نکته مهم در این است که هنرمند استقلال اندیشه دارد و براساس همان استقلالش اثری می ­آفریند.

وابسته به شرکتی یا گروهی یا حزبی یا مردم نیست؛ از خود هست.

اگر روند حرکت سینمای خودمان را ببینیم نیز این بحث در آن کاملاً دیده می ­شود.

سینمای ایران در ابتدای انقلاب اسلامی از خود حرکت می ­کرد و سخن خود را می­ گفت و آثار ماندگاری نیز تولید نموده که تا به امروز کسی نتوانسته به آن حد و مرز برسد.

اما به مرور سعی کرد مخاطب بیابد.

آن سینما مخاطب می­ ساخت، اما سینمای امروز مخاطب می ­یابد. برای یافتن مخاطب هنرمند حاضر است به هر ترفندی تن در دهد.

سعی می­ کند با نادیده گرفتن­ های اندیشه­ اش برای این­که مخاطبش را بیابد به دنبال سخن ­های سطحی و زودگذر برود.

می­ توانیم از خود بپرسیم که چرا ادبیات فاخر دیگر نوشته نمی­ شود؟

چرا ادبیات امروزه ادبیات عامه پسند و روزمره شده است؟

چرا در ایران کسی نمی ­تواند فیلمی مانند فیلم ­های اول انقلاب بسازد.

ما قصداً از فیلمی یا کارگردانی و نویسنده­ای نام نمی ­بریم.

اما تفاوت اساسی بین آن هنرمندان و این هنرمندان بسیار است.

از طرف دیگر استقلال اندیشه هنرمند حرکت و پویایی فرهنگ است و هرچه فرهنگی در جامعه پویا باشد آن جامعه م ی­تواند در زمینه­ های دیگر پیشرفت و رشد نماید.

اگر این استقلال از بین رود مسلماً سکون فرهنگی خواهیم داشت. این سکون نشاط و شادابی را از جامعه می­ گیرد.

انتقال پیام، اطلاعات و اخبار جدید به جامعه از طریق استقلال اندیشه هنرمند ایجاد می­ شود.

اگر این استقلال از بین برود دیگر آن انتقال اتفاق نمی ­افتد.

این یعنی از بین بردن نشاط و شادابی و نبود بستر مناسب برای پیشرفت و رشد در جامعه­ ای.

به­ عنوان مثال می ­توان با تهیه فیلم ­هایی که استقلال اندیشه هنرمند در آن باشد فرهنگ غنی و پرمحتوای­مان را به جهان عرضه کنیم و خود تاثیرگذار فرهنگی در جهان باشیم. این انتقال فرهنگی هزاران پیام و اطلاعات و اخبار برای جهانیان دارد.

می­ توان با تصویر کشیدن تابلویی، تهیه تئاتری، ترسیم یک تجسمی، و هزاران ابزاری که در این راه وجود دارد بر جهان تاثیر گذاشت.

مهاجرت و مسافرت نوع دیگری از ارتباطات جمعی است که در آن از ابزار وسایل ارتباط جمعی استفاده نشده است.

این نوع ارتباط اجتماعی با سه نوع دیگر نیز مرتبط و پیوسته است. در مهاجرت یا مسافرت انسان از طریق چهره به چهره و زبان به زبان به یکدیگر پیام، اطلاعات و اخبار انتقال می­ دهند.

انتقال فرهنگی از این طریق اتفاق می ­افتد. آشنایی فرهنگی با فرهنگ دیگری از این طریق اتفاق می ­افتد.

اگر به زندگی انسان­ ها در طول تاریخ دقت کنیم می­ بینیم که مهاجرت یکی از انواع ارتباطات اجتماعی بوده که انسان­ ها از وجود سلایق متفاوت و مختلف فرهنگی دیگران آگاه می ­شوند.

با مهاجرت یا مسافرت است که می ­توانیم فرهنگ دیگری را به فرهنگ­مان معرفی کنیم، یا بالعکس فرهنگ­مان را به فرهنگی دیگر.

این یعنی انتقال پیام و اطلاعات فرهنگ دیگر و غنی ­تر نمودن فرهنگ خودی است. به­ طور کلی وظیفه ارتباطات جمعی این است که اطلاعات، پیام و اخبار را مانند خون در رگ جوامع انتقال دهد.

کسی که به فرهنگ دیگری مسافرت کرده و از آن آگاهی می ­یابد و یا با ترجمه کتابی یا فیلمی یا به تصویر کشیدن تابلویی و… آن فرهنگ را به جامعه خود معرفی می ­نماید دست به انتقال فرهنگی پیام و اطلاعات و اخبار زده است.

این مهم سکون فرهنگی را از بین می ­برد. اگر فرهنگی به فرهنگ دیگر انتقال داده شود، مسلماً من نیز سعی دارم پیام و اطلاعات و اخبار فرهنگ خودم را به آن فرهنگ معرفی نمایم.

ابزارش نیز می ­تواند از طریق مسافرت یا مهاجرت باشد، از طریق ترجمه کتاب ­ها یا فیلم و یا معرفی هنرهای فرهنگم به آن فرهنگ دیگری. در تمامی اینان این سه: پیام، اطلاعات و اخبار هستند که انتقال داده می­ شوند. ارتباطات فرهنگی به ارتباطات اجتماعی منجر می ­شود و هم­چنین بالعکس.

پیامبر اسلام (ص) با مهاجرت از مکه به مدینه تمدن اسلامی را بنیان گذاردند.

فردی با تحصیل در فرهنگی دیگر می­ تواند مباحث و دیدگاه­ های جدید به جامعه ­اش ارائه دهد.

ترجمه­ ای از کتابی علمی می­ تواند در رشد و توسعه علم جامعه ­ای موثر باشد. اگر اینان نباشد مسلماً سکون فرهنگی چهارچوب­ های آن جامعه را می ­پوساند. در ارتباطات اجتماعی بحث جهانی شدن بسیار مطرح می­ شود.

برای این­که جوامع پویا و شاداب و توانا باشند باید در جهان خودنمایی کند.

این خودنمایی تنها از طریق انتقال فرهنگی امکان­ پذیر است.

انتقال فرهنگی نیز انتقال پیام، اطلاعات و اخبار فرهنگی جامعه­ ای است.

آن­قدری که جامعه­ ای از لحاظ فرهنگی می­ تواند در جهان خودنمایی کند، از طریق سیاست و اقتصاد نمی ­تواند.

آن­قدری که جامعه­ای می­تواند سیاست و اقتصادش را از طریق فرهنگ توانا سازد نمی­تواند فرهنگ را از طریق سیاست و اقتصاد توانا سازد.

تمامی اینان در پیام و اطلاعات و اخباری است که از فرهنگی به فرهنگ دیگر انتقال داده می­ شود. اگر این پیام و اطلاعات و اخبار پرمحتوا باشند مسلماً در فرایند جهانی شدن آن جامعه و فرهنگش جزء برجسته ­ها خواهد شد. اما اگر محتوایی درون آنها نباشد، در گردباد جهانی شدن آن فرهنگ نابود خواهد شد.

محتوا در استقلال اندیشه هنرمندان است. اگر وابستگی هنرمند به گروه خاصی، مدیران شرکت­ ها، سرمایه­ گذاران، یا احزاب و یا هر گونه وابستگی وجود داشته باشد هرچه هنرمند سعی و تلاش کند به­ هیچ­وجه نمی ­تواند محتوا بسازد. ساختن محتوا کاری ساده نیست، اما وقتی سخت­ تر می­ گردد که سازنده محتوا وابسته باشد.
 
وحید اسلام زاده
 
منبع: اینده نگر