افغان موج   

 نویسنده -  ریچارد دیود. ولف

ناشر -  دیموکراسی درعمل

برگردان ازانگلیسی -  دکتور میر سید احمد جهش

ادیتوران: محمد عالم افتخار و سلیمان کبیر نوری

بخش دوم

     چه انگیزه ای باعث شد که در نیمه ی قرن 19، در اروپا؛ کارل مارکس به مثابه یک جوان در حال رشد منتقدر سرمایه داری شود؟

     پاسخ به این پرسش آنست که قسماً انقلاب امریکا و انقلاب اواخر قرن 18 فرانسه زمینه را فراهم ساخت. مارکس به ویژه خواسته های اساسی این انقلاب ها؛ یعنی آزادی، برابری و برادری انقلاب فرانسه و دیموکراسی امریکا را پذیرفته بود. او میخواست تا که آن خواسته ها درجامعه مدرن عملی گردد.

     مارکس فکر میکرد؛ سرمایه داری ای را که انقلابیون فرانسوی و امریکائی جانبداری میکنند؛ نسبت به فیودالیزم، بردگی و سیستم های گذشته ی تاریخ بشریت برتری دارد. او مانند بسیاری از جوانان زمانش معتقد بود که سرمایه داری، آزادی- برابری - برادری و دیموکراسی را که انقلابیون فرانسوی و امریکائی وعده  داده بودند، باخود خواهد آورد.

     اما؛ تقریباً 75 سالیکه دوره ی سالمندی مارکس را از انقلاب فرانسه و امریکا جدا میکرد، مارکس را با تضاد عمیقاً چالش دهنده مواجه  ساخت.

     انقلاب ها در استقرار سرمایه داری موفق شدند. سرمایه داری در گرد و نواح مارکس، در اروپای غربی در تپش و ترقی بود و به جا هایی رسید که دران جا ها نظام های کهنه اقتصادی برده داران و برده ها، مالکان و سرف ها (سرف - دهقا نی که با زمین خریدوفروش میشد. مترجم) وجود داشت و به عوض شان در سیستم ایجاد شده ی سرمایه داری مردان و زنان نسبتاً "آزاد"  به نام کارفرما و کارگر ظهور نمود. ولی سرمایه داری ای  که مارکس تجربه نمود؛ نتوانست آزادی، برابری، برادری و یا دیموکراسی واقعی را برقرار سازد. علاوه برآن علایم کمی از حرکت ها درین راستا را نشان داد. درعوض وقتی کارل مارکس به اروپای اطرافش نظاره کرد، مشاهده نمود که چه میگذرد و انعکاس همه آنچه را که پدید آمده بود در ناول های چارلس دیکنسن، ایمیل زولا، ماکسیم گورکی و جک لندن مشاهده کرده درک نمود که خلای بزرگی بین بخش نسبتاً کوچک مردم که متمول، تحصیل کرده، باسواد و مرفه اند و انبوهی از کارگران زراعتی، صنعتی و خدمات عامه که از فقر، بیسوادی و بی تحصیلی رنج میبرند، وجود دارد.

     مارکس احساس نمود که سرمایه داری به آن همه مردمی که او را در نابودی فیودالیزم و بردگی حتی با براه اندازی انقلاب های خونین کمک نمودند خیانت کرده و نتوانسته به آن مردم آزادی، برابری، برادری و دیموکراسی به ارمغان بیاورد.پس او برای خودش یک هدف تعیین نمود.                                                                 

     "چه واقع شد؟ "برایش سوال بزرگی بود. چرا سرمایه داری به وعده اش عمل نکرد؟ آیا کوشش نمود اما ناکام شد؟ واگر اینطور باشد؛ چرا؟

 

     پژوهشی را که مارکس به عهده گرفت و بعداً با نزدیکترین همکارش آنرا به رشته ی تحریر درآورد، مشتمل بر سهم مارکس در برداشت انتقادی از سرمایه داری است.

     او کشف نمود که علت ناکامی سرمایه داری در برآورده ساختن آزادی، برابری، برادری و دیموکراسی ساختار وعوامل اجتماعی سرمایه داری بوده که مانع تحقق آن اهداف رفیع میگردد. مارکس آن اهداف را چون اهداف خود، حفظ نمود.

     بالاخره مارکس بدین نتیجه رسید که پیشرفت واقعی در رسیدن به آزادی، برابری، برادری و دیموکراسی مستلزم تغییر سیستم اقتصادی سرمایه داری به سیستمی اقتصادی است که او آنرا سوسیالیزم خواند.

     پژوهشی که به این نتیجه گیری منتهی شد، عمیقا تاریخی بود. تاریخ نظام های اقتصادی قبل از سرمایه داری مدارک خیلی مهم را به دسترس مارکس گذاشت. دو نظامی را که مارکس در محراق توجه خود قرار داد فیودالیزم و بردگی بود.

     در نظام اقتصاد بردگی انسانها که مصروف تولید و توزیع کالا و خدمات بودند به دو گروپ تقسیم شدند:

برده داران و برده ها.

      ثروت، قدرت و تفوق فرهنگی به طور انحصاری به دست برده داران بود. برده ها دارائی برده داران بودند. بصورت عمومی برده ها وظایف تولید و توزیع را به دوش داشتند و برده داران برده ها را نظارت میکردند. جوامع بردگی گذشته را برده داران شکل داده؛ اداره و پیش رانی میکردند و در طول زمان نظام را مرمت و احیا می نمودند.

برده داران میخواستند همیشه بادار باشند و فرزندان شان به نوبه خود بادار شوند. اگر کسی در جامعه بردگی برده تولد میشد تقریبا همیشه برده باقی میماند و اطفالش نیز برده میبود.

برده ها در روابط شان با برده داران؛ سهم ناچیزی از آزادی، برابری، برادری و دیموکراسی داشتند.

 

    در سیستم اقتصادی فیودالی موقف های برده و برده دار ناپدید گردیده جایش را  لارد و سرف (مالک و دهقان . مترجم) گرفت. در فیودالیزم اروپائی سرف که کار را انجام میداد تحت مراقبت و تسلط مالک قرار داشت. وظایف مالکان بیشتر مشابه بود به آنجه که برده داران به ارتباط بردگان انجام میدادند. معهذا از اینکه سرف ها مانند برده ها ملکیت کسی نبودند موقف اجتماعی شان در وقت تولد مانند موقف والدین شان میبود طوریکه برده ها هم موقف اجتماعی والدین شان را داشتند.

     سرمایه داری با بردگی و فیودالیزم به مثابه نظام های اقتصادی در عین زمان دارای تمایز و شباهت هایی بود، تمایز به سببی داشت که انقلابیونی که جهت استقرار سرمایه داری سیستم سابقه را ساقط نموده بودند برای آزادی برده ها و دهقانها از موقف های انقیادی شان پافشاری نموده همه را آزاد و برابر اعلان نمودند. هیچکس نباید در وابستگی ی برده مانند و سرف مانند قرار داشته باشد. همه باید از بندگی رها و از آزادی محظوظ گردند.

     بالاخره، طرفداران و مدافعین سرمایه داری، دیموکراسی سازی سیاسی یک فرد ـ یک رأی را در سیاست حمایه و در بین قشر های وسیع مردم توسعه دادند.

 

     سرمایه داری در بُعد بسیار مهم و مرکزی اش مشابه به بردگی و فیودالیزم بود. مارکس این نکته ی مرکزی را به مثابه بخشی از توضیحش در مورد "استثمار" بردگی در جلد اول "سرمایه" درج نموده است. کالا و خدماتی را که برده ها تولید میکنند بصورت فوری و کاملاً 100% (مثل خود برده ها) به ملکیت برده دار تبدیل میگردد.  برده دار تصمیم میگیرد که چه وقت، چطور و چقدر از فراورده برده را به او بدهد؛ تا جهت تولید مجدد؛ مصرف (غذا، البسه و سرپناه) نماید. این پی آمد میتواند به قسمی ارائه گردد که کار روزانه ی برده ها را به دو بخش تقسیم نمائیم:

    بخش اول - کاری که مازادش جهت مصرف به برده داده می شود و مارکس این بخش را "کار ضروری" می خواند. 

   بخش دوم - کار برده ها که حاصلش را برده دار حفظ  و مصرف میکند. مارکس این بخش را " کار اضافی" می خواند. این کاری بود که برده ها آنرا فراتر از حد لازم برای هر سطح از تولید که برده دار برای شان دستور میداد انجام میدادند.

     عین مطلب میتواند در مورد فیودالیزم نیز صدق نماید. در فیودالیزم دهقان یک بخش از وقت خود را بالای زمینی که برایش تعیین میشد، کار میکرد و حاصلش را خودش میگرفت. اما بخش دیگر وقتش را بالای زمینی کار میکرد که حاصل آن به لارد یا زمیندار می رسید.

     بدین اساس؛ کاری که دهقان حاصلش را خودش میگیرد "کارِ ضروری" و کاری که حاصلش را زمیندار می گیرد "کاراضافی" می باشد.

    مارکس برده ها و سرف ها (دهقانان. مترجم) را کارکنان استثمار شده میخواند. دقیقا بخاطر آنکه بخشی از حاصل کار شان را شخص دیگری غیر از خودشان صاحب میشود.

مارکس استدلال مینماید که سرمایه داری به سببی مانند بردگی و فیودالیزم باقی مانده است که:  

  1 - اشتراک کنندگان پروسه تولید و توزیع کالا و خدمات را به دو گروپ (کارفرمایان وکارگران) تقسیم مینماید.

   2 – روزِ کاری یا وقت کارکنان را به دو بخش (ضروری و اضافی) تقسیم میکند.

فقط اشکال این تقسیمات در بردگی، فیودالی و سرمایه داری فرق دارد؛ اما در واقع به ذات خود همه یک چیز اند. 

     در سرمایه داری یک کارگر موافقه میکند تا کار نماید.  فرض کنیم برای یک هفته؛ و آنگه مزدش را درآخر هفته به روز جمعه بعد از ظهر بدست می آورد؛ محصولاتی را که  در طول هفته؛ این کارگر تولید مینماید کارفرما تا آخر هفته می فروشد.

     عاید فروش مجموعی محصولات مشتمل است از بخشی مساوی به هزینه تولید که برای جبران مصارف تولید تخصیص داده میشود.

     بخش دیگرعاید که به کارفرما تعلق دارد به دو حصه تقسیم میشود. یک حصه به کارگر دستمزد داده میشود و حصه دیگر به کارفرما میرسد.

      دستمزدها ثمره وقت ”کار ضروری" کارگر و عایدی که کارفرما میگیرد ثمره وقت "کار اضافی" کارگر است. بنابرین کارگر "آزاد" سرمایه داری ـ کسیکه نیروی کار خود را در بدل دستمزد می فروشد ـ  فقط مانند برده و سرف (کارکنان اسیر) استثمار میگردد.

     مارکس گفت؛ سرمایه داری هیچگاهی از نمونه های اقتصادی که در آن اقلیت بر اکثریت تسلط دارد فراتر نرفت. سرمایه داری فقط دوگانگی برده و برده دار، دهقان و مالک را به یک نوع  جدید تعویض نمود. و لهذا هنوز یک اقلیت حاکم استثمارگر با تغییر نام یعنی "کارفرما" و یک اکثریت استثمار شونده اما تحت یک نام دگر یعنی ”کارگران" آنجا وجود دارد.

      اقلیت حاکم در نظام سرمایه داری مانند نظام بردگی و فیودالی نیز رول مهم اجتماعی را بازی کرده و مینماید. کارفرمایان چون سیاسیون؛ سمت و سوی انکشاف اجتماعی را کنترول نموده تصامیم مهم را در محل کار اخذ می کنند و نمایش اداره را پیش میبرند. کتله های وسیع مردم مادون و زیر دست اند.

     مارکس نشان داد که علت کلیدی ناکامی سرمایه داری در تامین آزادی، برابری، برادری و دیموکراسی ساختار داخلی موسسه سرمایه داری میباشد. در آن موسسه ها یک گروپ کوچک (مالکان و مدیران کلان) در رأس واقع بوده؛ به ارتباط آنکه چه را، چطور و در کجا تولید نمایند و با مازاد کار اضافی کارگران شان چه کنند؛ فیصله های کلیدی را اتخاذ می نمایند. کارگران بطور منظم از اشتراک در اتخاذ تصامیم محروم گردیده ناگزیر ساخته می شوند تا آنها را بپذیرند.

این دیموکراسی نه بلکه ضد آنست.  

     مارکس درسال 1883 درگذشت. با سپری شدن 135 سال از آنوقت ایده هایش به تمام اکناف و زوایای جهان انتشار کرد. مردم با شرایط مختلف اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در آنچه مارکس و بعداً مارکسیست ها نوشتند، گفتند و کردند معنی بزرگی یافتند. 

     همه ممالک در سیاره ما سازمان ها، اتحادیه ها، روزنامه ها، انجمن ها و حزب های سیاسی مارکسیستی دارند. آنها همه معنایی در مارکسیزم یافته اند و هنوز هم می یابند.

 

 

 

 

 " انسان به معنی واقعی کلمه یک حیوان سیاسی است نه فقط یک حیوان اجتماعی بلکه حیوانی نیز که می تواند خودش را در جامعه برجسته سازد."

ادامه دارد...