افغان موج   
FacebookTwitterDiggDeliciousGoogle BookmarksRedditLinkedinRSS Feed

سید موسی عثمان هستی

  این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید">این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

 گرچه  درعکس ترا می بینم  خسته

به کسی نمی گویم  که از دام  جسته

در نکتایی عکس توچنین  میخوانم

خانم جسته ز دام با آزادی کمربسته

شاعربی سنگ وبی ترازو

 از مرگ چوپان دیرنگذشته بود. روزی زن چوپان درخانه سخت ناراحت بود و بز نری را که در خانه داشت، گرفت و به طرف بازار روان شد. طالب بچۀ دید که زن بدون محرم به بازارآمده فریاد زد:

ـ "او زنکه فاسد الاخلاق! چرا بدون محرم شرعی به بازارآمدی؟"...

 

 خانم گفت:

ـ "شما همه راکشتید، حتی دار و درخت وخانه را آتش زدید. من بخاطرپیدا کردن یک لقمه نان حلال با این بز که غیراز این دیگر نرینه درخانه ما زنده نمانده اید، همین را به صفت "محرم" با خود آوردم...

 طالب خنده کرد وگفت:

ـ "بز مقدس کجاست؟"

 زن گفت:

ـ "خدا انصاف تان بدهد! او را شماهم کشتید که حالا بز مرده و شاخ زری شده است!"

 طالب گفت:

ـ "مگر از هواداران آن بزمقدس هستی؟"

 زن گفت:

ـ "تا روزی که شما خران را نشناخته بودم،  آن بز بر من مقدس و قهرمان ملی بود. حالا که ماهیت هردو بر من آشکارشده، امروز بز نر را به نام محرم با خود در بازارآوردم. فردا روپوش را ازسر دور می کنم، نکتایی بسته میکنم و دیگر نمی خواهم با سیاه دلان تاریخ همسنگرباشم."

 طالب پرسید: ـ "خوب! بعد از آن چه میکنی؟"

 زن جواب داد:

ـ "سیال که از سیال پس بماند بینی اش از بریدن است. اگر خواهرخوانده گکم باد خود را در باد رها کرد، من باد خود را در توفان رها می کنم."