افغان موج   
 

نویسندگان

1 دانشیار و عضو هیات علمی دانشکده علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی، گروه علوم سیاسی.

2 دانش آموخته دکترای علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی.

چکیده
نوشتار حاضر در پی علت یابی ظهور پدیده طالبان است. گرچه علل تام این پدیده سلسله عللی است که در دو حوزه درونی و بیرونی زمینه ساز شکل گیری طالبان هستندوبا در نظر گرفتن این نکته که علل بیرونی این پدیده نقش شتاب دهنده در شکل گیری این جنبش را دارد، لذا بررسی و شناخت علل شکل گیری طالبان همچنان شایسته تامل و اندیشه ورزی است.

به نظر می رسد چگونگی شکل گیری آرا، افکار و اندیشه سیاسی طالبان در حوزه جامعه شناسی سیاسی از دید محققان مغفول مانده ویا به صورت سطحی به آن توجه شده است. جستارهایی که در چند سال اخیر در رابطه با علل شکل گیری طالبان انجام گرفته، بیشتر تلاش خود را مصروف چگونگی رشد طالبان در برون متن نموده اند. ضمن اینکه نگاه اکثر محققان بیشتر به عوامل خارجی ونظریه اسلام هراسی معطوف و ازاین جهت کاستی هایی هم مشاهده شد. مقاله حاضر سعی دارد تابا استفاده ازیک چارچوب تئوریک برگرفته از تئوری ساختارگرایانه میشل کروزیه و تئوری تفهمی ماکس وبر، نقش کانالهای اولیه و ثانویه جامعه پذیری سیاسی رادر شکل گیری طالبانیزم تبیین نموده و به
ریشه یابی آن بپردازد.

 

کلیدواژه‌ها

عنوان مقاله [English]

Role of Political Socialization in Forming Talibanism in Afghanistan

نویسندگان [English]

  • Ahmad Bakhshayeshi 1
  • Parviz Mirlotfi 2

1 Associate Professor, Faculty of Political Science, Islamic Azad University Central Tehran Branch, Department of Political Science

2 Graduated political science professor at Islamic Azad University Central Tehran Branch

چکیده [English]

Abstract
The present paper tries to discover the causes of Taliban emergence. Although there are external and internal factors paving the emergence of Taliban; moreover, since external factors may be an accelerating factor, therefore, studying and discovering factors which formed Taliban are worth considering.
  It seems that the way Taliban’s political beliefs, ideas and thoughts formed in political sociology has eluded researchers, or has received superficial attention. The studies in the recent years about Taliban’s emergence have focused on the external factors making Taliban’s formation. In addition, most researchers paid attention to the external factors and the theory of Islam phobia which show some drawbacks. The present study applies a theoretical framework adapted from the structural theory of Michael Krause and Conceptual theory of Max Weber from one hand and considers the role of primary and secondary channels of political socialization on the other hand, and has focused on this significant idea and ignores the evaluation of different political aspects and foreign dependency, and also the policies of the regional and world countries which have had a role in forming Taleban so as to recognize the causes of emergence of Tabelanism in Afghanistan.
 
 

کلیدواژه‌ها [English]

  • Key Words: Political Socialization
  • Talebanism
  • Afghanistan
  • Taleban
  • Islamic Radicalism

مقدمه

یکی از موضوعات مهم که در قرن حاضر تشدید شد و مورد بررسی و مطالعه محققان قرار گرفت موضوع ظهور جنبش طالبان در قالب اسلام رادیکال است که بنا به دلایلی در افغانستان به سرعت رشد و آن کشور را تحت تاثیر قرار داد و در سطح منطقه ای و جهانی نیز به یکی از مسائل اساسی ومهم تبدیل گردید.

اعتقادات طالبان و نحوه تجلی این اعتقادات در نواحی مختلف افغانستان، منجر به واکنش هایی در بین همسایگان افغانستان از جمله کشورمان و همینطور در جوامع غربی گردید.نقض حقوق بشر، انکار حقوق زن، تقابل با نظم جهانی منجر به این شد تاگروه طالبان در افغانستان به عنوان یک گروه بنیادگرای اسلامی افراطی از منظرهای متعددی موردتوجه محققین قرار گیرد ودر آثار متعددی به مطالعه این گروه پرداخته شود.در عین حال بنظر می رسد در بررسی جستارهایی که در چند سال اخیر در رابطه با علل شکل گیری و بروز وظهور طالبان صورت گرفته؛ محققین بیشتر ین تلاش خود را مصروف چگونگی شکل گیری طالبان در برون متن نموده اند و ابعاد جامعه شناسی سیاسی موضوع در افغانستان از دید آنان مغفول مانده است.

هدف از مقاله حاضر، تبیین نقش جامعه پذیری سیاسی در شکل گیری طالبانیزم وکالبد شکافی در افغانستان است. لذا در این مقاله سعی شده است تا با یک چارچوب تئوریک برگرفته از تئوری ساختارگرایانه میشل کروزیه و تئوری تفهمی ماکس وبر جامعه افغانی را مورد مداقه قرار داده تا از این طریق بتوان به ریشه یابی طالبانیزم در افغانستان پرداخت.

سئوالات مهمی که در این خصوص درذهن هر محققی مطرح می گردداین است که چه عامل اساسی در شکل گیری طالبانیرم نقش دارد؟ آیا باید فکر کرد که وجود جنبش های رادیکال نشانه ی ضعف جامعه مدنی، در یک جامعه است؟ جامعه یعنی مجموعه ای از گروههای انسانی که با اهداف روشن به طرف یک افق روشن با روشهای مشترک در حرکت هستند.آیا چنین وضعیتی درافغانستان قابل تصور است؟یعنی می توان جامعه افغانستان را جامعه ای هدفمند به سمت افق روشن در نظر گرفت؟چه رابطه ای بین نهادهای سیاسی اجتماعی آن با وضعیت فرهنگی مردم افغانستان وجود دارد؟چه فرهنگی جامعه افغانستان را هدایت می کند؟فرهنگ عاطفی و احساسی یا فرهنگ عقلانی؟مقوم های دین در جامعه افغانی کدامند؟دین معلل یا مدلل؟شاخصهای هر کدام چه هستند؟شکافهای عمودی و افقی در جامعه افغانستان کدامند؟آیا بین نژاد و دین رابطه ای وجود دارد؟آیا از دین در جامعه افغانستان بصورت ابزاری استفاده نمی شود؟چرا طالبان توانست در مدت کوتاهی بر افغانستان سیطره پیدا نماید؟چراطالبان از نفوذ مستمر در افغانستان برخوردار است؟چه رابطه ای بین شکل گیری طالبانیزم و جامعه پذیری سیاسی در افغانستان وجود دارد؟

با توجه به این سئوالات این مقاله با بررسی دقیق پیرامون چگونگی انتقال ارزشها و افکار طالبان در جامعه افغانستان به ریشه یابی پدیده طالبانیزم در این کشور می پردازد.

جایگاه جامعه پذیری سیاسی در انتقال ارزشها و افکار اجتماعی

جامعه شناسی سیاسی دانشی است که به پژوهش درنهادهای اجتماعی و عوامل تاثیر گذار بر سیاست اهتمام می ورزد. روح جامعه شناسی سیاسی بر این محور قرار می گیرد که حکومت ها ترجمان واقعیات موجود در جامعه خود هستند. برای تبیین پدیده ها در حوزه جامعه شناسی سیاسی بهتر است که به جامعه پذیری سیاسی متوسل شد. (بخشایشی، 1383، 1) جامعه پذیری سیاسی عبارت است از:

«آشنا شدن افراد و گروهها با نهادهای اجتماعی و پذیرش زندگی اجتماعی به عنوان یک هنجار.»افراد در درون جامعه متولد می شوند. کار جامعه پذیری آن است که ما را در درون این نهادها قرار دهد و شخصیت اجتماعی ما را شکل دهد. به طوری که زندگی اجتماعی را به عنوان یک هنجار بپذیریم.با توجه به اینکه ریشه اصلی جامعه پذیری همان است که انسان در جامعه می آموزد و اینکه چگونه می آموزد. پس
می­توان نتیجه گرفت که جامعه پذیری سیاسی فرایندی است که افراد با زندگی در جامعه ای معین با نظام سیاسی آشنا می شوند و به میزان زیادی درک آنها از سیاست و واکنش هایشان نسبت به پدیده های سیاسی مشخص می شود. (بخشایشی، 1383، 85)

با توجه به ارتباط جامعه پذیری با فرهنگ سیاسی، آلموند و وربا فرهنگ سیاسی را جهت گیری های فردی نسبت به سیاست در میان اعضای یک نظام سیاسی تعریف می­کنند.Verba, 1963,p50) (Almond and بدیهی است که این جهت گیری ها در فرایند جامعه پذیری سیاسی شکل می گیرد.یکی از این مسیرها در حوزه جامعه پذیری سیاسی، تمایل نسل قدیمی تر برای انتقال نظام ارزشهای سیاسی خود به نسل جوانتر هست.(هرمز، 1370، 27-28)محققان دودسته مکانیزم را مطرح که این دو دسته انسانها را با هنجار های موجود در جامعه آشنا می کنند.این دو دسته مکانیزم عبارتند از:

«الف- کانالهای اولیه[1] که شامل خانه و خانواده، مدرسه، مهد کودک و گروه همسال[2] می باشد.

ب- کانالهای ثانویه[3] که به دنبال کانالهای اولیه می آیند و نقش دوگانه ای را ایفا می­نمایند. این کانالها شامل تحصیلات و اشکال نوین آن، تعلقات حرفه ای، حزبی، مذهبی و رسانه ها هستند.(بخشایشی1383، 83)

در حوزه جامعه شناسی، فرهنگ عبارت است از مجموعه ای از آداب و رسوم، اخلاقیات، اعتقادات و ارزشهایی که از طریق جامعه پذیری از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. (Elvin Hatch , 1985 ,178)

فرهنگ سیاسی، فرآیند تبدیل تقاضاها و خواستها را به تصمیمات، استراتژیها و سیاست ها نشان می دهد. بر این اساس گونه شناسی فرهنگ سیاسی را می توان ترکیبی از انواع جهت گیری های درونی شده و اهداف این جهت گیری ها دانست، که شامل:

الف- جهت گیری های شناختی که مربوط به دانسته ها و باورهای مردم از نظام سیاسی است، و شناخت آنها را از مقررات نقشها، نهاده ها و داده ها نشان می دهد.

ب- جهت گیری های عاطفی که به احساس مردم نسبت به نظام سیاسی، مقررات، نقشها و داده های نظام ارتباط می یابد.

ج- جهت گیری های مبتنی بر ارزشیابی که شامل قضاوتهای نسبت به اهداف سیاسی می شود و با معیارهای ارزشی، شناختی و اساسی سنجیده می شود. (Almond & verba, 196). مردم در یک جامعه به طور کلی ارزشهای سیاسی معینی دارند. این گونه ارزشهای سیاسی هماهنگی زیادی با باورهای سیاسی درباره رفتار انسانها و کشورها دارد و هنجارهای خاصی را دربر می گیرد. (عالم، 1373، 74) فرهنگ سیاسی را می توان به سه دسته به شرح ذیل تقسیم بندی نمود:

الف) فرهنگ سیاسی مشارکتی؛ که در جوامع پیشرفته وجود دارد. در این جوامع مردم در زندگی سیاسی به طور نسبی مشارکت می کنند. در فرهنگ سیاسی مشارکتی، مردم نسبت به شهروند بودن خود آگاهند و به سیاست نیز توجه دارند. در این جوامع، شهروندان نسبت به رفتار نخبگان سیاسی حساسند.

ب) فرهنگ سیاسی تبعی (انفعالی) در این مدل فرهنگ سیاسی ممکن است افراد از وجود نظام سیاسی و داده های آن آگاهی داشته و به آن علاقمند و یا از آن متنفر باشند ولی به علت نبود نهاده های بیان و تجمع خواستها و تقاضاها و یا ضعف ساختارهای نهاده افراد نمی توانند از کارایی سیاسی چندانی برخوردار باشند. نخبگان سیاسی سخنگوی خواستهای مردم هستند. بدین ترتیب در این مدل از فرهنگ مردم هیچ جایگاهی در فرآیند سیاسی برای خودشار نیستند. (قوام، 1385، 73) در این حالت شهروندانی را که از نقشهای گوناگون حکومت مانند قانون گذاری و وظایف حکومتی مانند حفظ امنیت و نظم آگاهند را تبعه سیاسی می نامند.

ج) فرهنگ سیاسی محدود (بسته)

فرهنگ سیاسی محدود به کسانی مربوط می شود که از نظام سیاسی خود آگاهی چندانی ندارند، فکر نمی کنند که یک شهروند یا عنصری از یک جامعه و از ملت هستند. در جوامع سنتی و توسعه نیافته شمار اینگونه افراد زیادتراست. وفاداری های خیلی محدود و نزدیکی دارند و به نظام سیاسی کشورشان مباهات نمی کنند و از آن هم انتظاری ندارند. به سیاست اعتنا نمی کنند. از آن اطلاع کمی دارند و به ندرت دربارة مسائل سیاسی سخنی می گویند. هیچ احساس و فکری از صلاحیت یا کارآیی سیاسی ندارند. گسترش دموکراسی در فرهنگ سیاسی محدود بسیار دشوار است، زیرا نه تنها مستلزم ایجاد تأسیسات جدید سیاسی، بلکه القای احساس جدید شهروندی است. (Almond,ibid.) در فرهنگ مزبور با آنکه ممکن است افراد در سطوح محلی در تصمیم گیریها دخالت داشته باشند، اما نمی توانند این تصمیمات و سیاستها را به کل نظام سیاسی مرتبط سازند. در این شرایط طرح موضوعاتی نظیر منافع، اهداف، امنیت و توسعة محلی از اعراب ندارد و اگر احیاناً تهدیدی متوجه امنیت کشور شود، تنها زمانی برای مردم ملموس است و درصدد واکنش برخواهند آمد که بر قبیله یا عشیره آنها تأثیری داشته باشد. (قوام، 1385، 72)

 
چیستی جامعه شناسی ساختارگرای میشل کروزیه وتئوری تفهمی وبر در تبیین جامعه شناسی افغانستان
الف- جامعه شناسی سازمان ها ی میشل کروزیه

این جامعه شناسی بر مبنای معرفت شناسی خردگرایی محدود به عنوان پایه اعمال فرد در اجتماع استوار شده است.رفتار فرد تابع محیط اطراف اوست. سازمان ها در جوامع مدرن انسان ها را دربر می گیرند و فرد برای دسترسی به اهداف، ناگزیر از اقدام در درون سازمان هاست (وحید، 1380، 221).

میشل کروزیه در راستای جامعه شناسی پیربوردیو که حاکی از جامعه شناسی ساختارگرای تکوینی است حرکت می کند. مفاهیم اصلی جامعه شناسی ساختارگرایی تکوینی عبارتند از خصلت، میدان و سرمایه، ولی جامعه شناسی آقای میشل کروزیه در محوریت سازمانها و پدیده های اساسی جامعه مدرن قرار می گیرد. در تز کروزیه اهمیت سازمان ها به حدی است که شناخت آنها زمینه ساز شناخت جامعه در کلیت آن و بررسی کارکردها و اختلالات و بحرانهای آن است.

آقای کروزیه در کتاب « دولت فروتن، دولت مدرن» می گوید. سازمان ها پدیده های طبیعی نیستند، بلکه ساخته هایی اجتماعی اند که شرایط ظهور و بقای آن ها موضوع توضیح جامعه شناسی است.

رویکرد آقای کروزیه در مطالعه سازمانها رویکردی کارکردگرا و استراتژیک می باشد. وی کارکردگرایی را روشی لازم در مطالعه سازمانها می داند؛ آقای میشل کروزیه در مطالعه سازمانهای خود رویکرد پارسونز را مورد توجه قرار داد. وی کارکردگرایی را روشی لازم در مطالعه سازمانها می داند، البته محقق را از افراط در آن و نیز تبدیل آن به یک فلسفه اجتماعی بر حذر می دارد. چون سیستمهای اجتماعی کاملاً تنظیم و کنترل شده نیستند. کنش گران فردی یا جمعی که این سیستمها را شکل می دهند. هرگز به کارکردهای انتزاعی قابل تقلیل نمی باشند. کنش گران، انسانهای باهوش و فعال اند که اهدافی را دنبال می کنند، البته این اهداف به دلیل منطق سیستمی ممکن است قابل دسترسی نباشند. آنها از میان راه حلهای مختلف قادر به انتخاب هستند،  آنها آگاهانه قادرند خود را با وضعیت یا برداشتی که از وضعیت دارند، تطبیق دهند و رفتارهای خود را بر اساس آن تنظیم کنند. به عبارت بهتر کنش گران واجد شم استراتژیک هستند که به آنها امکان دریافت فرصتها و محدودیتهای متنی را که در آن به اقدام می پردازند می دهد، آنها را کم و بیش قادر به پیش نگری واکنش های کنش گران دیگر یا گروهای دیگر می سازد و امکان محاسبه بر اساس برداشتی که از منافع خود دارند را در اختیارشان می گذارد.در جامعه شناسی سازمانهای کروزیه از مفهوم ساده سازمان به عنوان پدیده ای هماهنگ و منسجم که به صورت منفعل در خدمت یک عقلانیت واحد است دور می شویم و در مقابل مفهومی قرار می گیریم که مشخصه آن وجود سه نقصان است. این سه نقصان عبارتند از: نقصان عقلانیت، نقصان وابستگی متقابل و نقصان مشروعیت

1- منظور از نقصان عقلانیت آن است که عقلانیت سازمانها و ساختارها نمی تواند فراتر از عقلانیت انسان هایی باشد که آنها را بنیان نهاده اند، از این رو عقلانیت آنها محدود است، یعنی ترکیبی پیچیده از احساسات، عادات و ملاحظات اخلاقی، استراتژیکی و محاسبات ابزاری است.

2- منظور از نقصان وابستگی متقابل آن است که وضعی که پیوندهایی را به هم مرتبط می سازد، ضعیف است. پیوندها در سازمان و ساختار نه همیشگی اند و نه همگون، کنش گران سازمان همواره مترصد محدود کردن وابستگی خود به دیگران و یا تغییر در روابط قدرت هستند. بنابراین روابط علی و معلولی خطی در این محیط قابل تشخیص نیست.

3- منظور از نقصان مشروعیت آن است که اولاً به دلیل اعتبار محدود اهداف و مقاصد سازمان از یک سو هنجارها و ارزش ها و نظامهای توجیهی این اهداف و مقاصد نمی توانند به صورت کامل به رفتارها و کنش های متقابل مشارکت کنندگان جهت دهند. از سوی دیگر این هنجارها و ارزش ها و نظامهای توجیهی خود در معرض تبدیل و تحول اند.

سازمانها پدید آورنده نظم های محلی هستند، نظم های محلی و تنظیمات آنها سبب ساز تعادل های کلی در جامعه می شوند، تعادل هایی که با حسب قاعده غیردائمی هستند و تغییر پذیر.((www.gheleji.blogfa.com

با توجه به تئوری ساختارگرایی میشل کروزیه، برای بررسی وضعیت هر جامعه ای مانند جامعه افغانستان ما نیاز داریم که به چند سئوال پاسخ دهیم:

اول اینکه خود جامعه افغانستان را درک کنیم و زیربنا و روبنا را در این جامعه رامشخص نمائیم. کارکردهای سازمان ها و ساختارهای موجود را مورد مداقه قرار دهیم.

دوم اینکه ببینیم علت تداوم یک جامعه چیست؟ به عبارت بهتر چه عواملی باعث تداوم جامعه افغانستان است؟ ارزش های این جامعه کدامند؟ اهدافش چیست؟ سپس هنجارهای آن جامعه را مورد بحث قرار دهیم.

سوم به نقش افراد و کنشگران و گروه ها توجه نماییم، منظور از نقش آن است که هنجارها را به فعلیت رسانیم.

ب- نظریه تفهمی وبر

منظور اصلی وبر از تفهم در جامعه شناسی این است که باید برای درک رفتار اجتماعی انسان همدلی کرد و خود را به جای کنشگران نهاد. از این رو او معتقد بود که جامعه شناسان مزیتی را نسبت به دانشمندان علوم طبیعی دارا هستند چرا که آنان قادرندبا استفاده از تفهم، پدیده های اجتماعی را درک و با کنشگران رفتار، همدلی کنند. اما دانشمندان علوم طبیعی قادر به چنین درکی نیستند.(Ritzer, 1988: 105)

وبر می گوید: «عصری که میوه درخت معرفت را چشیده باشد، محکوم است بداند که نمی تواند بر اساس نتایج تحلیل جهان، حتی کامل ترین تحلیل جهان، معنای جهان را دریابد، بلکه خود باید این معنا را بیافریند. و نیز باید بداند که حاصل دانش تجربی روزافزون ما هرگز نمی تواند دیدگاه های کلی به زندگی و جهان باشد و هم این که والاترین آرمان ها که نیرومندترین قوه محرکه ما هستند، فقط در مصاف با آرمان هایی دیگر شکل می گیرند که برای دیگران همانقدر مقدس اند که آرمان های ما برای ما.جامعه شناسی تفهمی در معنایی که چشم اندازهای نوینی به روی جامعه شناسی سنتی می گشاید تفهمی است.» (قروند، 1383: 99).اگر برای فردی انگیزه فهم رفتار دیگری و پاسخ متقابل به آن رفتار ایجاد نشود، هیچ تحلیل و فهمی امکان پذیر نیست. یکی از وظایف مهم جامعه شناسی ماکس وبر شناخت این انگیزه ها است. انگیزه ها ابتدا در ذهن فرد معنا و هویت می یابد و سپس خود را با رفتاری به ظهور می رساند (قروند، 1383: 98)

وبر معتقد است معانی ذهنی سرچشمه ایجاد انگیزه ها و احساسات می باشند. منظور از روش تفهمی در جامعه شناسی وبر، تلاش مشاهده گر برای درک کنش اجتماعی از رهگذر پیوندی همدلانه با کنشگر است. روند کار به این صورت است که پژوهشگر سعی می کند خود را با کنشگر و انگیزه های او یکی کند و سیر رفتار را از دید کنشگر نظاره کند، نه از دید خویش. با این روش است که می توان خود را در جای دیگری قرار داد.

. اما جامعه شناسی وبر سعی دارد از این فراتر رفته و به چرایی مساله نیز بپردازد. ماکس وبر در رابطه با پدیده های اجتماعی در جامعه معتقد است پدیده های اجتماعی در هاله ای از ارزش ها و وچه ذهنی قرار دارد که فهم آنها بدون فهم ارزشها و وجه ذهن کامل نمی باشد.(قروند، پیشین، 38)

در پاسخ به این پرسش که چگونه می توان ارزشها را مورد شناسایی قرار داد وبر روش هایی را ارائه می دهد که یکی از آنها توجه به آن چیزی است که در آگاهی مردم وجود دارد. یکی دیگر از روشها استفاده از روش همدلی و دیگری روش همدردی می باشد. (بخشایشی، پیشین، 54) تأکید اصلی وبر بر رفتار گروه ها و افراد در یک جامعه متمرکز می شود، وی رفتار را در یک جامعه به چهار دسته تقسیم می کند:

1- رفتار سنتی 2- رفتار عاطفی 3- رفتار عقلایی معطوف به ارزش 4- رفتار عقلایی معطوف به هدف.

نگاه وبر به جامعه شناسی تفهمی نگاهی است که سعی دارد، رفتار عقلایی را با رفتار غیرعقلایی بسنجد: « برای یک تحلیل علمی نوع شناختی، مناسب تر است که هر رفتار غیرعقلایی را به عنوان انحرافی از کنش عقلایی خالص در نظر بگیریم. (قروند، 1383: 99)

با توجه به تئوری تفهمی وبر نیز؛ بررسی رفتار و سنتهای مردم افغانستان از این سطوح مهم هست که، آیا رفتار آنها سنتی است؟ عاطفی است یا رفتار معطوف به ارزش را دنبال می نماید و آیا سنتهای موجود در افغانستان هست که موجب رشد طالبان می شود؟ چرا مردم افغانستان به اسلام احساسی و قبیله ای دل بسته اند؟ چرا آنها نمی توانند رفتارهای سنتی خود را به رفتار عقلانیت معطوف به هدف تبدیل نمایند؟

چه عواملی باعث می شود تا طالبانیزم و اسلام رادیکال در جامعه شان رشد کند؟ عوامل محدوده و مبقیه گروه طالبان در چه چیزهایی نهفته است ؟ آیا نهادهای موجود در جامعه انسانی و یا رفتار شخصیتهای بزرگ آنها به عنوان کنشگران اصلی موجب شده است تا طالبان به مقدرات آنها حکومت نمایند؟ آیا دلیل این امر تخاصم ها و چالشهای قومیتی است که سراسر جامعه افغانستان را پوشش داده است؟

در افغانستان تفکر و ساختارهای اجتماعی، سنتی و قومیتی این کشور، مانع بزرگی در برابر دگرگونی و پیشرفت این کشور پدید آورده است. افغانستان کشوری است که از قومیت های مختلفی تشکیل شده است. اصلی ترین ویژگی جامعه افغانستان که در ساختار سیاسی این کشور نمایان شده ساختار موزائیکی قومی و مذهبی است. این ساختار بر درون داده های سازمان ناپذیری استوار است که ویژگیهای چندگانه و متفاوتی را در کارکرد عینی یک ساختار شکل می دهد. بستری که این ساختار را محتوا می بخشد،  زمینه ساز بروز یک فرهنگ سیاسی سنتی در این کشور رافراهم ساخته است.قوانین و احکام پشتون والی حوزه وسیعی از رفتار و روابط انسانی افغانها را دربر می گیرد. مهمترین اصول این مجموعه, قوانین ناظر بر کرامت انسانی, کین خواهی و مهمان نوازی است(با توجه به پیوندهای پایدار قبیله ای و استحکام سنتهای ملی پشتونی در جامعه پشتونها, این گروه نژادی دارای احساس تعلق شدیدی نسبت به هم نژادان خود بوده و همدردی و همیاری یکدیگر را از وظایف رسمی قبیله ای خود
می­دانند. (جریان تاریخی مساله «پشتونستان»در پاکستان، ریشه در پیوندهای خونی این مردم دارد که پشتونهای دو طرف خط دیوارند علی رغم دوگانگی در تبعیت و شهروندی, هیچ گاه همدیگر را فراموش نمی کتتد. اگر امروز «جمعیه العلمای اسلام» به رهبری مولانا فضل الرحمان و سمیع الحق و دیروز جماعت اسلامی به رهبری قاضی حسین احمد, با تمام امکانات و علی رغم مصالح عمومی ملت و مردم پاکستان, به حمایت از گروههای اسلامی در افغانستان شتافتند، بی تاثیر از تمایلات قومی, قبیله ای و پشتونی آنها نبوده است; چون هر سه رهبر نامبرده و منحصرا فعال در قضایای افغانستان, وابسته به گروه نژادی پشتون می باشند. بنابراین می توان مدعی شد که «عرف و سنت» جایگاه بس مهمی در جامعه پشتونها داشته و دارد.(عصمت الهی، 1378، 95)

بستر های ظهور طالبانیزم در جامعه افغانستان

طالبانیزم به اندیشه و تفکری اطلاق می شود که با ظهور جنبشی بنام طالبان د رپائیز 1994 میلادی شکل گرفت. این اندیشه برگرفته از مبانی فکری بود که بر دو محور اساسی تمرکز داشت: یکی محور مذهبی و دیگری بر محور قومیتی.

احیای مدل خلافت، مبارزه با نوآوریهای مدنیت غربی، بازگشت به عصر قبل از تجدد و تفسیر سخت گیرانه از مفاهیم دینی و خود حق پنداری ستیزگرایانه از جمله مولفه های این محور ها هستند:

«طالبان با اعتقاد به اصل خلافت قبل از دستیابی به هر نوع پیروزی قاطع در افغانستان عجولانه خلیفه آینده خود را در قندهار تعیین نمود»(عارفی: 1378، 23)

مخالفت با عناصر فرهنگ، تمدن غربی در کل یکی از شعارهای اساسی تمام گروههای اسلامی است، اما آنچه بنیادگرایی طالبان را از بقیه گروهها ی اسلامی جدا می سازد، نقی مطلق مدنیت غربی به وسیله آنهاست. وزیر اطلاعات و فرهنگ طالبان در زمان تصدی طالبان گفته بود: «پس از این مردم عکسها وآلبومها را در خانه های خود نگه داری نکنند. زیرا این مساله با اسلام در تضاد است (عارفی: 1378، 24) روح تعبد گرایی و قداست بخش نسبت به دستاوردهای کلامی وفقهی پیشینیان در بنیادگرایی طالبان جایگاه ویژ ه ای دارد. مردم عموما موظف به پیروی از سیره و گفتار علمای سلف می باشند. تنها الگوی مطلوب در نزد اینها الگوی زندگی جوامع روستایی قرون اولیه اسلامی است و رفتار خشک و متهجرانه نسبت به زنان و نوع نگرش آنان نسبت به نقش اجتماعی و تربیتی زن در جامعه ریشه در همین روح سلفی گری آنها دارد. طالبان با تفسیر سخت گیرانه از اسلام، زندگی خصوصی و حریم شخصی افراد را تحت نظارت دقیق مامورین خود گرفته واز بلندی موی سر تا کوتاهی موی صورت و از طرددزن در محیط بیرون از منزل تا تکفیر سایر ادیان و مذاهب عموما تحت ضوابط و مقررات قانونی آنها در آمده بود.

افراد طالبان که در مزار شریف به اسارت نیروهای حزب وحدت اسلامی در آمده بودند آشکارا از وجوب جهاد بر علیه رافضیهای کافر و ازبکهای ملحد سخن برزبان آورده بودند. در تصرف شهر مزار شریف دستور قتل عام وسیع شیعیان را صادر کرده و نظامیان آن گروه گروه شیعیان را به عنوان رافضی و کافر به خاک وخون کشیدند. (عارفی، پیشین، 206)

طالبانیسم را از آن جهت که خصایص کلی بنیادگرایی چون طرح کنترل زنان، نفی ادغام دین و سیاست را دارد، می‌‌توان بنیادگرایی از نوع افراطی قلمدادکرد(غلامرضا بهروزلک، 1383، 89). ایدئولوژی اصولا پدیده آنی و ناگهانی نیست که به دور از هر عامل دیگری ناگاه به صورت جامع و مانع در نقطه ای به ظهور رسد و سپس به سرعت گسترش پیدا کرده و محیط اطرافش را تحت تاثیر جاذبه هایش قرار دهد. تفکر و اندیشه, جریانی است که طی یک دوران طولانی بر اثر فراهم شدن زمینه ها و شرایط اجتماعی و زمانی به تدریج انتقال می یابد. رزیابی هر جریان فکری, نیازمند مطالعه پیشینه تاریخی, شرایط اجتماعی و عوامل زمانی و مکانی متعلق به آن جریان فکری می­باشد..بطورکلی چند محوررا می توان در اندیشه های مذهبی طالبانیسم جستجو نمود:

الف- احیای مدل حکومتی خلافت

ب- مبارزه با پدیده های مدنیت غربی ونفی مطلق آن

ج- بازگشت به دوران ما قبل تجدد و تفسیر سخت گیرانه از مفاهیم دینی

د- خود حق پنداری و تکفیر سایر مذاهب و فرق اسلامی(هندی، 1310، 169).

در رابطه با مسئله قومیت در این کشور نیز باید گفت که جامعه پشتون افغانستان یک جامعه قبایلی است که ارزشهای قومی و قبیله ای در آن بسیار ریشه دار و مستحکم می باشد. میزان تاثیرپذیری فرهنگ عمومی پشتونها از آداب و رسوم قبایلی، بسیار بیشتر از آن است که در فرهنگ سایر گروههای نژادی این کشور دیده می شود. پشتونهای افغانستان دارای نوعی آداب و رسوم بخصوصی هستند که به بنام پشتون وال یاد می شود. پشتون والی در عرف پشتونها هم مجموعه قوانین و هم ایدئولوژی است. (اولیور روآ، 1369، 28).

طالبان به عنوان یک جنبش برخاسته از جامعه پشتون افغانستان, آن هم از دل مردمان روستایی و غیرشهری که دارای تعلقات سنتی و قبیله ای شدیدتری هستند، نمی­تواند از تاثیرپذیری فرهنگ قبیله ای به دور باشد. اساس تاثیرپذیری طالبان از فرهنگ قبیله ای پشتون, در نوع تفسیر آنها از مفاهیم و قوانین دینی, کاملا محسوس است. اولین و مهمترین گام در تاثیر فرهنگ قبایلی بر اندیشه دینی طالبان، درنوع گزینش الگوی نظام سیاسی و راههای مشروعیت دهی به آن، به وسیله آنها مشاهده می­شود, مثلا مدل نظام خلافت در تفکر سیاسی طالبان اگر چه در اصل, خود یک مدل اسلامی است که هیچ مسلمانی در اسلامی بودن آن تردید به خود راه نمی دهد, اما انتخاب آن به عنوان تنها مدل حکومت مشروع از میان سایر مدلهای موجود در جهان اسلام و دنیای جدید، انگیزه های دیگری نیز می تواند داشته باشد; چه اینکه، قرار گرفتن یک فرد مطلق العنان در راس یک نظام حکومتی که هیچ نقشی به سایر افراد ملت ندهد, با مدل نظام ریاستی قبیله ای مرسوم در جوامع روستایی پشتونها, شباهت زیادی دارد. در مدل نظام اداری قبیله ای, شخص رئیس قبیله مافوق همه مردم تصور شده و اراده او جنبه قانونیت دارد. بنابراین، پا فشاری بر مدل نظام امارتی به همان اندازه که منشا دینی دارد, منشا اقتدار سالاری قبیله ای نیز دارد.(مری لوئس کلیفورد، 1377، 42).

خشونت و انعطاف ناپذیری دو ویژگی دیگر در شیوه سیاستمداری طالبان است که محصول فرهنگ سنتی پشتونها محسوب می شود. معمولا فرهنگ قبایلی, فرهنگی توام با خشونت و انعطاف ناپذیری است.کین خواهی و انتقام جویی, از اصول مهم در عرف پشتون والی می باشد و مردم قبایل پشتون, در امرکین خواهی در دو کشور افغانستان و پاکستان شهرت بسیاردارند و این ضرب المثل معروف را همگان به یاد دارند که اگر پشتون پس از 20 سال دست به انتقام بزند، فکر می کند که خیلی زود اقدام کرده است. رفتار خشونت آمیز طالبان با مخالفین و مردمان تحت سلطه خود بویژه هزاره وازبک ریشه در خصلت کینه جویی و انتقام گیری آنان از دشمنانشان دارد. اگر جنبش طالبان با تاکید بر سیاست نظامی گری، بررسی راههای مسالمت آمیز با مخالفان خود را مردود می شمارند، تا حدودی متاثر از این ایده است که نظامی گری، سمبل قدرت وغیرت وشجاعت و مردانگی محسوب می شود که در سنت پشتونها معنای بزرگی دارد در حالیکه گفت و گو و مذاکره نشانه ترس، بزدلی و زانو زدن در برابر خصم تلقی می­شود که از نظر عرف پشتون والی, عملی ناپسند به شمار می آید.

علاوه بر موارد فوق, نمونه های متعدد دیگری نیز در تفکر طالبان وجود دارد که متاثر از آداب و رسوم قبیله ای و ملی آنها بوده و هم اکنون تحت عنوان شریعت، در مناطق تحت کنترل آنان به اجرا گذاشته می شود مانند: بیگانه ستیزی، مخالفت با نهادها و مقررات بین المللی، دشمنی با زندگی و مظاهر شهری و نیز مخالفت با جذب نیروهای باقی مانده از رژیم کمونیستی سابق, تحت عنوان ننگ پشتونیسم و... (وحید مژده، 49)

بنابر این, آنچه طالبان به عنوان یک گروه مذهبی ـ سیاسی, تحت نام دین و مذهب ارائه می دهد، نمی تواند صرفا مذهبی باشد؛بلکه مذهبی است که با تلفیق پیش فرضهای فرهنگ سنتی و قبایلی شکل گرفته است.

نقش کانالهای اولیه و ثانویه جامعه پذیری درظهور طالبانیزم

با توجه به مطالب پیشگفت دودسته مکانیزم، انسانها را با هنجار های موجود در جامعه آشنا وامکان عبور ارزشها را فراهم می کنند که این دو دسته شامل کانالهای اولیه وثانویه می باشند. از مهم ترین کانالهای اولیه جامعه پذیری در افغانستان می توان از نهادخانواده، مدارس و گروههای همسال نام برد:

الف- خانواده

خانواده نقش اساسی در جامعه پذیری دارد. این نقش در جوامع کمتر توسعه یافته بخوبی نمایان است. کودک از طریق خانواده به عنوان میانجی با ارزشها، نهادها و واقعیات اجتماعی آشنا و شخصیت او را می سازد.(وثوقی: 1386، 137)

خانواده در توسعه و رشد اعتقادات مذهبی کودک و شکل دادن شخصیت مذهبی وی نقش برجسته ا ی دارد این نقش خانواده در جامعه پذیری فرد درزندگی کودک در سالهائی که «خود مذهبی کودک» در حال رشد و شکل گیری است، نقش تقریبا انحصاری دارد. معمولا گرایشات و تفکرات کودک در مراحل اولیه رشد کسب می­شود. مانند اعتقادات به امور غیر مادی واعتقادات و انجام شعائردینی، فروید در این مورد بیان می دارد که مفهوم خدا و ارتباط با خدا، سخت تحت تاثیر رابطه فرد با والدین در کودکی است.(وثوقی، پیشین، 138) اگر به ساختارخانواده در افغانستان نگاه کنیم متوجه این نکته خواهیم شد که اطفال در خانواده تحت تاثیر محیط مردانه قرار دارند. این موضوع را می توان هم از منظر تربیتی در درون خانواده درک نمود و هم از منظر اعتقادی خانواده که اطفال علی الخصوص دختران بهتر است در مدارس دینی تربیت شوند.آقای وحید مژده در این خصوص اظهار می دارد:

«بعضی از خانواده ها فرزندان خود را به مدارس کمپ ها، که در آن علوم عصری (روز)و علوم دینی یکجا تدریس می شد، می فرستادند اما در میان بعضی از خانواده های روستایی، این اندیشه وجود داشت که تعلیمات عصری موجب گمراهی جوانان و دوری آنان از دین می گردد. »(مژده: 1382، 32)اطفال خانواده های ضعیف نیز که پدرانشان در جهاد کشته شده بودند، تمایل بیشتری برای رفتن به مدارس دینی را داشتند.(مژده: 1382، 32)محیط رشد اطفال افغان در خانواده یک محیط مردانه است و زن نقش کم رنگی در تصمیمات خانواده دارد و همچنین فقر خانواده ها سبب می شود تا فرزندانشان را به مدارس دینی بفرستند.علاوه بر قوانین پشتون والی، که بخش مهمی از قوانین طالبان را تشکیل می دهد، در ادبیات افغانستان نیز مظلومیت تاریخی زن مسلمان افغانی نمایان است. ضرب المثل های افغانی همچون«عقل زن زیر پای اوست.»و یا این گفته معروف «زن چه حق دارد که در کار مرد دخالت کند.»گویای این مطلب است. (www.hazaristan.net)

ب- مدرسه و نهادهای آموزشی

مدرسه افراد را در هر گروه سنی از جهان سیاست و نقشی که در آن دارند آگاه
می­سازد. همچنین در کودکان برداشتهای عینی تری در مورد نهادها و روابط سیاسی ایجاد می کند. مدارس، ارزشها و ایستارهای جامعه را نیز منتقل می سازند. آنها
می­توانند در شکل دادن به ایستارهای فرد در مورد قواعد نانوشته بازی سیاسی نقش مهمی ایفا کنند. مدارس می توانند مقوم علاقه به نظام سیاسی باشندو نمادهای مشترکی همچون پرچم و سوگند وفاداری را برای پاسخگویی نمادین به نظام در اختیار فرد قرار دهند. (جی بینگهام پاول، 1992، 24)در بررسی ادوار گذشته آموزش و پرورش می­توان به جایگاه تعالیم مکتبی و مذهبی در افغانستان پی برد. در مقابل، توجه جدی به علوم نوین دارای ضعف های فراوانی بوده است.[4]

ساختار آموزش و پرورش در افغانستان با مشکلات متعددی مواجه است: مشکلات اقتصادی، نبود امکانات آموزشی، جمعیت روستانشین، نبود فضاهای آموزشی، عدم امکان آموزش برای 50% جمعیت افغان و در نهایت نظام قبیله ای حاکم بر این کشور در طول دهه ها ی گذشته ازجمله این مشکلات قلمداد می شود، که تاکنون نیزادامه دارد. هنوز عامل جغرافیایی در افغانستان یک مشکل مهم در پیشرفت و توسعه معارف است. زبان وتنوع در لهجه های زبان و تفاوت میان زبان گفتاری و عامیانه با زبان نوشتاری و ادبی که زبان تعلیم و تحصیل در معارف است بخش دیگر ازاین معضل شمرده می شود.نقص در کتاب های درسی معارف افغانستان هم از نظر شکل و هم ازنظر محتوا قابل مطالعه و بررسی می باشد. شکل ظاهری کتاب ها ناهمگون و غیر استاندارد است.[5] حتی درسطح مؤسسات عالی تحصیلی نیزاین مشکل به حدی گسترده است که برخی استادان مضامین مختلف علوم طبیعی و اجتماعی این مؤسسات یک متن کهنه و قدیمی را در سالهای متوالی به دانشجویان تدریس می کنند. نهایتا این ساختارها با همه مشکلاتی که ذکر گردید، راه را برای آموزشهای سنتی باز گذاشت.آموزش هایی که در مکتبخانه ها اتفاق می افتاد و طلبه در آنجا به کسب علوم دینی می پرداخت.

در دوران جهاد، توجه به علوم دینی بشدت افزایش یافت و صدها مدرسه دینی در نقاط مرزی پاکستان و افغانستان ایجاد شد.

تشویق وترغیب خشونت، در سطور متون درسی منتشره توسط مجاهدان موج
می­زد.در اواخر دهه ی1980 و اوایل دهه ی1990 مرکز آموزشی افغانستان در پیشاور پاکستان که توسط مجاهدین افغان اداره می شد مجموعه ای از کتاب های درسی دوره ی ابتدایی را منتشر نمود. در لابلای این متون درسی جملاتی قرار گرفته که در خور توجه است:

کتاب فارسی کلاس اول دبستان که مختص آموزش حروف الفبا است با متن زیر آغاز می شود:

«الف مثل الله، خدا یکی است.ب مثل بابا، بابا به مسجد می رود.پ مثل پنج، اصول دین اسلام پنج تاست.جیم مثل جهاد، جهاد واجب است.دال مثل دین، دین ما اسلام است. روس ها دشمن اسلام اند.شین مثل شاکر، شاکر سوگند خورده است که به جهاد ادامه دهد»

و یا در طنزی درکتاب پنجم آمده است که:

«جوانی از جنگ آمده بود پرسیده میشود که در جبهه چه کار کردی و او در پاسخ می گوید: دو پای او را بریدم از او می پرسند چرا سر او را نبریدی. میگوید: آخر قبل از من اینکار انجام شده بود. (کرایگ دیویس، 1382، 22)

جالب است بدانیم که خیلی از این کتب تا سال 2000 میلادی در مدارس این کشور تدریس می شد.همانطور که درسطور قبل مشاهده شد این کتابها جهاد و شهادت رامورد احترام و کشتن دشمن راتشویق و ترغیب می کنند.

ج- گروههای همسان

یکی از واحدهای اجتماعی که ایستارهای سیاسی را شکل می دهد گروه همسانان است که شامل گروه کودکان همبازی، حلقه های دوستانه، گروههای برادری در مدارس، دانشگاهها و گروههای کار کوچک است که اعضای آنها موقعیت اجتماعی نسبتا برابر و پیوندهای نزدیکی با هم دارند. جامعه پذیری از این رو اتفاق می افتدکه آنان همدیگر را دوست دارند یا برایشان احترام قائلند یا تمایل دارند که مانند آنان شوند.گروه همسانان از طریق برانگیختن یا وادار کردن اعضای خود به پیروی از ایستارها یا رفتارهای پذیرفته شده گروه آنها را جامعه پذیر می سازد.جوانان دبیرستانی به تبعیت از دانش آموزان دیگری که خود را با آنها یکی می دانند ممکن است تصمیم به ادامه تحصیل بگیرند.در چنین مواردی فرد باید رفتارها وعلائق خویش را با دیگران همخوان گرداند و از این راه مورد پذیرش اعضای آن قرار گیرد. (جی بینگهام پاول، 1992: 25)با توجه به ساختار قبیله ای جامعه افغانی گروههای همسان افغانی شامل گروه کودکان همبازی تا گروههای دوستانه در مدارس و مکتب خانه ها را شامل
می­شود که در یک موقعیت اجتماعی یکسانی قرار دارند. شاید بتوان گفت گروههای همسان در افغانستان علی الخصوص در نظام قبیله ای این کشور انسانهای متحدالشکلی هستند که دارای مشترکات فرهنگی فراوانی هستند.جوانانی که با این محیط خو گرفته اند معمولا یاد گرفته اند که باید دستار بر سر داشته باشند.و ریش خویش را به حال خود رها کنند. ظاهری آراسته به شریعت داشته باشندو این یک اصل اساسی است.(وحید، مژده: 33)در این جامعه، فرد هویت و شخصیت خود را از جمع، طایفه، خانواده، قبیله کسب می کند. مردم بایک گروه خاص خود حشرو نشر دارند. قوانین پشتون والی معمولا در گروههای همسان آسانتر نفوذ میکند. در این باره روآ کارشناس فرانسوی مسائل افغانستان می نویسد:

«من فکر می کنم مسئله افغانستان بیشتر منشا نژادی دارد. »(اولویه روا در مصاحبه با روزنامه کیهان، 19/5/76 ص14.)

نقش گروههای همسان در شکل گیری طالبان را در ترکیب گروه رهبری طالبان هم می توان جسنجو کرد این گروه اکثرا از یک نژاد، یک منطقه بوند و دریک مکتبخانه دینی درس خوانده بودند.

نقش کانالهای ثانویه جامعه پذیری سیاسی در شکل گیری طالبانیزم

جامعه پذیری سیاسی هم از طریق نهادهای نخستین، مانند خانواده و گروه های همسن و هم ازطریق کانالهای اولیه، ماننداحزاب سیاسی وسازمان های اجتماعی صورت می گیرد. رسانه های همگانی جزء نهادهای ثانویه به شمار می آیند که به امر جامعه پذیری سیاسی کمک فراوان می کنند. رسانه های جمعی مانند روزنامه، رادیو تلویزیون در انتقال ایستارها و ارزشها نقش مهمی دارند.، نچه که در تاریخ مطبوعات افغانستان قابل مشاهده است، نقش دولتها در کنترل و تسلط بر این مطبوعات در دوره های مختلف می باشد. علاوه بر این مطبوعات در این کشور، وسیله ایی برای ابلاغ ایدوئولوژیهای حاکم بر آن فضا بوده است، بطوریکه مطبوعات حزبی و یا گروهی سعی در انتقال آن ایدئولوژیها به مردم داشته اند.

اولین روزنامه ای که در این کشور در دوره امیر شیرعلی خان منتشر گردید، شمس النهار بود.این روزنامه با امکانات دربار منتشر شد، که در سال 1878 م پس از 5 سال دخالت انگلیسی ها متوقف گردید.(غبار، 1359، 595) 28سال بعد، دومین روزنامه رسمی به دستور امیر حبیب الله خان در سال 1906 به نام سراج الاخبار انتشار یافت.از ویژگیهای این نشریه، اداره آن توسط دولت بود.(آهنگ، 1349: 72) بعد از استقلال افغانستان در سال 1919م وپس از تصویب نخستین قانون اساسی که در آن وعده آزادی مطبوعات گنجانده شده بود، اولین روزنامه غیر دولتی بنام انیس منتشر شد. (آهنگ، 1349: 117)اگرچه این دوره دوره ایی مناسب برای رشد نشریات افغانی بود، اما با این حال، قانون اساسی به راحتی اجازه فعالیت آزاد را به مطبوعات نمی داد. بطوریکه در ماده 11 قانون اساسی آمده بود:

«مطبوعات و چاپ روزنامه ها ی داخلی مطابق حکم قوانین آزاد است، حق چاپ مختص به دولت و اتباع افغانستان است ونشریات خارجی از طرف دولت، تنظیم یا سانسور خواهند شد.»(قوانین اساسی افغانستان، 1374، 83)

نشریات افغانی در دوره های بعدی نیز با محدودیت های فراوانی روبرو شد.این مسئله منجر به عدم اعتماد به نشریات در جامعه افغانی گردید. وابستگی های حزبی، قومیتی ومذهبی نشریات یکی از عمده ترین مشکلات ساختاری بود، ضمن اینکه این نشریات محتوایی با ادبیات ضد استعماری و انقلابی داشتندو به مقاومت مردم افغانستان و اخبار جنگ در این کشور می پرداختند.افرادی نیز که در مطبوعات به کار روزنامه نگاری مشغول بودند عموما افرادی فاقد تجربه و غیر دانشگاهی که بیشتر سعی در ارائه یک ادبیات احساسی و حماسی در این کشور را داشتند. ادبیاتی که توام با خواسته های حزبی، مذهبی و قومیتی بود.و مبنایی برای پذیرش اجتماعی خشونت در جامعه افغانی در این نشریات مبدل گشت.(محمد هاشم، عصمتالهی، 64، 1382) نکته دیگر در باب مطبوعات این کشور در رابطه با اسامی بکار گرفته شده است بطوریکه اسامی مجلاتی همچون حبیب الاسلام، مویدالاسلام، رهبر اسلام، جریده الایمان غیرت اسلام کاملا نشان از عمق مطالب شان دارد.

مجلاتی که به هر نحو ممکن آغشته به ارزشهای قوم پشتون واسلام رادیکال بود. (یاوری، سال 18، 62)رادیو و تلویزیون با کارکردهای گوناگون و با به کارگیری شیوه ها و فنون ارتباطی، جایگاه خاصی در ایفای نقش جامعه پذیری دارند. قدرت ایفای وظیفه جامعه پذیری این رسانه به اندازه ایی است که امروزه سیاستگذاران نظام فرهنگی کشورها، اغلب با استفاده از ظرفیتهای آن برای گروههای سنی مختلف فرایند جامعه پذیری را به انجام می رسانند.کارکرد این رسانه ها را در سه سطح اطلاع رسانی، فرهنگ سازی و آموزش می توان لحاظ کرد.گیدنز تلویزیون را به عنوان مهم ترین و تاثیرگذارترین رسانه بر رفتارهای انسان می داند.بطوریکه این رسانه از طریق تصویر سازی هنجارهای خاص اجتماعی و ارائه الگوهای مناسب، باعث ایجاد همنوایی در بین افراد جامعه می شود(ساروخانی، 1385، 10)ساختار رسانه های شنیداری و دیداری در افغانستان با توجه به بحرانهای این کشور در چند دهه گذشته عموما ساختاری دولتی بوده و معدود شبکه های رادیویی و تلویزیونی این کشور توسط دولتها اداره می شده و بیشتر بلندگوی تبلیغاتی منادیان جریانهای قومی و نژادی در این کشور شده است.

حتی پس از سه دهه بحران در افغانستان ساختار موجود دررسانه های جمعی همچون رادیوو تلویزیون شاهد آسیب های فراوانی هستیم.اسامه بصیر نویسنده افغانی در مطلبی تحت عنوان «نقش رسانه ها در تنویر افکار جامعه»بیان می دارد:

«امروزه جامعه ما با در نظر داشت پیشینه نامیمون جنگ در اوج فقر و آگاهی قرار دارد....ما مشاهده می کنیم رسانه هایی که در کشور ما شکل می گیرند، بیشترآنها مدافعین و منادیان جریان های خاص فکری، سیاسی، قومی ونژادی می باشند... بنابراین حزبی شدن و سلیقه ایی شدن رسانه ها در افغانستان با تاسف باعث انحراف از مسیر واقعی شان گردیده است».(www.mahak.news.com)

در حال حاضر 14 شبکه تلویزیونی، بیش از 70 ایستگاه رادیویی و چهارصد نشریه در افغانستان فعالیت دارند. از لحاظ کمی می توان رشد مناسبی را مشاهده نمود، اما از لحاظ کیفی آسیب های فراوانی در ساختار رسانه ایی این کشور موجود است.(www.iransharghi.com)

بررسی حرکت کاروان رسانه ای در افغانستان، از بسیاری جهات با خصایل و مضامین رسانه های ارتباط جمعی جهانی متفاوت است. تفاوتها و تمایزاتی که در ساختار و کارکرد رسانه های موجود در افغانستان قابل مشاهده است را می توان به اهداف، نیات وانگیزه های دست اندرکاران وصحنه گردانان این رسانه ها دانست.به همین دلیل شناخت عمیق رسانه های اجتماعی و ساختار و حوزه کاری آنان بسیار مهم است.

نتیجه گیری

از مجموعه بحث های ارائه شده می توان نتیجه گرفت کهدین، فرهنگ، عرف اجتماعی و حتی موقعیت اجتماعی و اقتصادی هر یک به نوبه خود توانایی تاثیر بر افکار و رفتار انسان را دارد.این وضعیت به خوبی در افغانستان قابل مشاهده است. بالاخص نمایشی که طالبان از ابعاد ظاهری و شریعت دین از خود بروز می دهند حاکی از تاثیر پذیری آنها از فرهنگ قبیله ای و اسلام احساسی و رادیکال آنهاست.

همانطور که میشل کروزیه درجامعه شناسی سازمانهایش به سه نقصان اشاره داشت در یک تجزیه و تحلیل دقیق و منطقی، در جامعه شناسی سیاسی افغانستان هر سه نقص را می توان یافت.آنچه از نقصان عقلانیت می توان دریافت، این است که عقلانیت سازمانها و ساختارها نمی تواند فراتر از عقلانیت انسان هایی باشد که آنها را بنیان نهاده اند، از این رو عقلانیت آنها محدود است. در نتایجی که در رابطه با نهادها و ساختارهای افغانستان به دست آمد، می توان گفت که چون این ساختارها برگرفته از احساسات قبیله ای و روستائی دراین کشور هست پس نمی توان شاهد شکل گیری ساختارهایی عقلائی و فراگیر باشد.بر این اساس ایستارهای حاکم بر گروههای موجود در افغانستان از نوع احساسی است که باید در آینده به سمت ایستار عقلائی حرکت نماید.

منظور از نقصان وابستگی متقابل آن است که وضعی که پیوندها را به هم مرتبط می سازد، ضعیف است. پیوندها در سازمان و ساختار نه همیشگی اند و نه همگون، کنش گران سازمان همواره مترصد محدود کردن وابستگی خود به دیگران و یا تغییر در روابط قدرت هستند. بنابراین روابط علی و معلولی خطی در این محیط قابل تشخیص نیست.موضوع جنگ و نزاع میان گروههای درگیر در افغانستان که بیشتر ناشی از پیوندهای ضعیف قومی، قبیله ای در این کشور هست گواه مناسبی برای وجود این نقصان در جامعه افغانی هست؛چون قوم پشتون خواهان تفوق بر سایر اقوام و گروههای دیگر می باشد.منظور از نقصان مشروعیت آن است که اولاً به دلیل اعتبار محدود اهداف و مقاصد سازمان از یک سو هنجارها و ارزش ها و نظامهای توجیهی این اهداف و مقاصد نمی توانند به صورت کامل به رفتارها و کنش های متقابل مشارکت کنندگان جهت دهند. از سوی دیگر این هنجارها و ارزش ها و نظامهای توجیهی خود در معرض تبدیل و تحول اند. با توجه به مطالب پیشگفت می توان به عدم مشروعیت ساختارهای شکل گرفته از سوی جناحهای مختلف و همچنین از سوی مردم اشاره داشت.در واقع وجود این نقصانها ناشی از نقش اسلام سنتی و احساسی در محیط روستائی افغانستان هست که در نهایت منجر به رادیکالیزم اسلامی، رشدنظام سلسله مراتبی در افغانستان و نفوذ طالبان در لایه های اجتماعی و به قول معروف زیر پوست جامعه افغانستان نفوذ می یابد. ریشه های این نفوذ را می توان در ساختارها و کارکردهای افغانستان مشاهده نمود. این نفوذ ریشه در اسلام قبیله ای و احساسی دارد. طالبانیزم یعنی استفاده ابزاری از دین و در نتیجه یعنی ترویج رادیکالیزم و خشونت
می­باشد. پس می توان نتیجه گرفت که در فرهنگ سیاسی افغانستان فرهنگ سلسله مراتبی و اسلام قبیله ای از هنجار های نهادینه شده در جامعه افغانی است که از طریق کانالهای اولیه وثانویه جامعه پذیری سیاسی از نسلی به نسل دیگر انتقال می یابد.

 

ارسالی! بشیر احمد همدم