مهرالدین مشید
ما ز قرآن مغز را برداشتیم - پوست را با دیگران بگذاشتیم
این شعر یکی از بیت های بلند و پرمحتوای مولانای بلخی این شاعر شوریده حال و عارف معنی آشنا است که مسلمانان را برای آموزش مغز و هستهء قرآن متوجه کرده و آنان را از هر نوع سطحی نگری و ظاهر فریبی برحذر داشته است. این شعر با اشاره به مغز و پوست قرآن پرده از بسیاری ناگفته ها برداشته است و عظمت مردی را به اثبات می رساند که " نیست پیغامبر ولی دارد کتاب".
آثار جاودانهء او چنان در ابعاد گوناگون شعر و عرفان و فلسفه و انسان شناسی و جامعه شناسی گفتنی هایی دارد که در هر عصری میوه های تازه به تازهء آگاهی بکر را به خواننده گان خود عرضه می کند. آثار مولانا نه تنها در سطح کشور های منطقه؛ بلکه درسطح جهان تاثیر گذاری داشته و از قرن ها بدین سو شاعران و عارفان و دانشمندان و فلاسفه را به در شرق و غرب به خود مصروف گردانیده است.
حقا که به قول مولانا عبدالرحمان جامی مثنوی مولوی قرآن پارسی است و به مثابهء کتاب هدایت برای همه عصر ها و نسل ها گفتنی هایی دارد و با پیشرفت بشر در عرصه های گوناگون عظمت این کتاب بیشتر آفتابی می شود. چنانکه جامی در این شعر گفته است: "مثنوی معنوی مولوی، هست قرآن در زبان پهلوی" آری مثنوی قرآن پهلوی یا پارسی است. مولانای بزرگ با سرودن مثنوی توانسته مفاهیم بسیاری از آیات و احادیث پیامبر را با تمثال های پرمعنا و زیبا و جذاب ارایه کند. آیات و احادیث پهناور ترین و گسترده ترین منابعی بوده که بنیاد های آموزش مثنوی و محور اصلی اندیشه های مولانا بر آن ها استوار است. گفته می توان که پرتو کلام وحی در تار و پود سخن و اندیشه های مولانا تابیده است. مولانا توانسته تا با زبان ساده و بیان زیبا و پرداخت جذاب و به کارگیری تمثال های بکر بسیاری از حقایق قرآن را تشریح و توضیح نماید. نبوغ فکری و قریحهء ذهنی و شور عرفانی به مثابهء اقنوم ثلاثه در شش باب مثنوی چون رودی خروشان مستانه و جانانه جاری و ساری است. هر شعر آن از عظمت معنا و گسترده گی فهم و وسعت زبان و بیان مولانا پرده برمی دارد و سیمای ملکوتی و تبحر فکری و وسعت اندیشه و نگاهء بلند او را به نمایش می گذارد. از خواندن مثنوی فهمیده می شود که مولانا با علوم و فلسفهء متداول و اندیشه های عرفانی شرق و غرب بویژه نوع نیوافلاطونی زمان خود آگاه بود و در تمامی مثنوی و دیوان شمس و فیه ما فیه و سایر آثارش از آنها استفاده کرده است. هرچند به باور بسیاری ها بیشترین وحتا تمام مثنوی به زبان الهام سروده شده است. چنانکه مولانا می سرود و حسام الدین چلپی می نوشت و بعد از وفات او سرودن مثنوی مدتی تاخیر شد تا آنکه پس از دو سال با آشنایی صلاح الدین زرکوب سرودن مثنوی از سر گرفته شد. مولانا در حالت وجد می سرود و زرکوب می نوشت. چنانکه عبدالحسین زرین کوب و بدیع الزمان فروزانفر در این مورد بیشتر داد سخن را ادا کرده است. به باور بسیاری محققان چون حسین باهر استاد دانشگاه و پژوهشگر ادبی مثنوی تفسیر قرآن نیست؛ بلکه مولانا تلاش کرده تا با استفاده از فرهنگ های گوناگون معنویت را ارایه کند و بگوید که معنویت نیاز مبرم برای جهان است. از همین رو او مانند حافظ جنگ های ۷۲ ملت را جنگ های ایده ئولوژیک دانسته و بدین باور بوده که یگانه دوای درد ها و جمله علت ها رشد معنویت در جامعهء بشری است که می تواند تخم انسانیت و نوع دوستی و تفاهم و همدیگر پذیری را در سطح جهان ایجاد کند.
حال اینجا به گونهء نمونه در مورد مفاهیم شعر بالا کمی می نویسم و گرچه به گفتهء مولانا بحر را در کوزه گنجانده نمی توانیم و اما بازهم بررسم سیراب کردن عطش فهم اندکی به آن اشاره می کنم.
"ما زقرآن مغز را برداشتیم - پوست را با دیگران بگذاشتیم " در این بیت مخاطب مولانا آنانی است که همیشه از اسلام استفادهء ابزاری به گونه های سیاسی و ایده ّولوژیک کرده اند و کسانی بوده اند که در یک دست قرآن و با دست دیگر مرتکب جنایت بشری شده اند. آنان با ظاهر سازی و ظاهر فریبی کوشیده اند تا با به نمایش نهادن اسلام ظاهری و کذایی تیغ از دمار اسلام راستین بیرون کنند. مردم افغانستان بیشتر از چهل سال بدین سو فریب اسلام ظاهری را خورده اند و در دام آنانی افتاده اند که قرآن را دام تذویر ساخته بودند و هنوز هم این سناریوی خطرناک ادامه دارد.
هدف مولانا در این بیت اشاره به فهم و دانش های فقهی و عرفانی او بوده که اندیشه های او در موجی از فهم بلند و شور های عاشقانه و سکر و صحو عارفانه در کتاب گرانبهای مثنوی معنوی انعکاس یافته است. هدف از کاربرد مغز قرآن، معنای اصلی و هسته ای و راست و درست قرآن است که با آموختن آن روح تلطیف شده و روان انسان نوازش می یابد فکر صیقل می گردد. در نتیجهء آن مفاهیم راستین و به سخن مولانا مغز قرآن در ذهن انسان تداعی و چشمهء زلال معنویت در وجود انسان جاری می شود. آری آگاهی با زبان راستین قرآن و درک قدرت هرمنوتیک قرآن اندیشه را مجال پرواز بر قله های مفاهیم بکر این کتاب مقدس می دهد و پرده از زمان تاریخیت آن برمی دارد و حقانیت آن را بحیث یک کتاب هدایت کنندهء بشری آشکارتر می سازد. راه یافتن به آموزه های اصلی و مفاهیم دست نخورده قرآن و چشمه های روان و شاداب آن نه تنها انسان را از خرافات پرستی و خرافات اندیشی و جهل انگاری های کشنده و تحجر نجات می دهد؛ بلکه ذهن خواننده را گشوده و برای خواننده چنان افق دید عالی و بلند می بخشد که آدمی را به سدره های بلند تکامل و پیشرفت رهنمون می سازد. مقامی که پیامبر در هنگام عروج به ملکوت اعلی مدارجی از تکامل معنوی را در زیر درخت سدره و نزدیکی قاب و قوسین به تماشا نشست. امید که روزی دست علم به بعد چهارم نزدیک شود و از سفر معراج پیامبر بیشتر پرده بردارد. گسترده گی آیات در سوره های مختلف قرآن از سورهء اسرا تا النجم و دیگران دلالت آشکار بر پهناوری و ژرفنا و پیچیده گی سفر معراج دارد. مغز به معنای هسته هم آمده است و سفر معراج در قرآن از جمله بحث های هسته ای و مرکزی قرآن است و مثلی که با شکافته شدن هستهء اتوم راز های درونی آن در نماد ایزومیرها آشکار شد. در این صورت بدون تردید دست رسی شناخت به مفاهیم هسته ای قرآن ممکن و رازهای درونی و ناگفتهء قرآن آشکارتر خواهد شد. هرچند هسته ها و یا مغز های معنایی قرآن در سراسر آیات محکم و متشابه و مقطعات جاری است و اما رمزآلودی قرآن را در آیت های متشابه می توان یافت. مغز معنایی قرآن را می توان در تمامی رگه های آن جست و جو کرد که ابعاد گوناگون عبادی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و آموزشی را احتوا می کند. مغز معنایی قرآن رو به اعماق و ژرفنایی معنا دارد و از ظاهر گرایی و پوست انگاری های کاذبانه و ریایی بیزار است. از اینکه بحث بر سر مغز یا حقیقت و پوست یا شریعت است، بی رابطه نخواهد بود تا اندکی به بار معنایی حقیقت و پوست قرآن اشاره شود.
شماری بدین باور اند که شریعت پوست یا حافظ دین است و نه بخش متغیر دین و دین هم خطوط کلی توحید و نبوت و معاد است. به تعبیر شبستری حقیقت مغز و شریعت پوست و میان این دو طریقت قرار دارد. از فیض طریقت است مردان بزرگی جون مولانا برای پاسداری از آن آثار والاگهری عرضه کرده است که از پیوند های ذاتی شریعت و حقیقت پرده برداشته است.
داکتر سروش میگوید آنچه از احکام شریعت وجود دارد فهم ما از احکام شریعت است. فهم (صحیح یا سقیم) شریعت، سراپا مستفید و مستمد از معارف بشری و متلائم با آن است؛ و میان معرفت دینی و معارف غیر دینی داد و ستد و دیالوگ مستمر بر قرار است. سروش بدین باور است که معرفت دینی یعنی فهم جمعی از متون دینی مستقل و مستغنی از معارف بشری نیست؛ بلکه خود بخشی از معارف بشری است. بنابراین حتی استخراج «مبانی علوم انسانی از قرآن»، فقط با کمک علوم انسانی میسر است و این دور منطقی را تنها با قبول تقدم علوم انسانی بر علوم دینی میتوان از میان برداشت.
همچنان سروش معتقد است مفاهيم «روشنفكري» و «حقيقت» مبهم و كثيرالمعاني هستند و بايد دركاربرد آنها و ارايه تعريف براي آنها- اگر تعريفی ممكن باشد- بسيار محتاط بود؛ زیرا حقیقت بسیار پوشیدهتر و پنهانتر و متكثرتر از آن است كه بتوان آن را بیان کرد. از همین رو است که ملکیان می گوید که روشنفکر بايد تقرير حقيقت و تقليل مرارت كند، يعني بكوشد تا حقایقی را که از طریق آموزش یا کشف شخصی بدست می آورد، آنرا به دیگران برساند تا از رنج مردم پیشگیری کند. به باور طباطبایی شریعت تنها متضمن مواد ثابته دین است و طرز حکومت با تغییر و تبدل جامعهها بر حسب پیشرفت تمدن قابل تغییر است»؛ (طباطبایی, بیتا: 81 و112) این تغییر مربوط به فقه است. فقه در حقیقت بخش پویای شریعت و منظومهء سنت است که در واقع دین را از رکود و تحجر می رهاند. این زمانی ممکن است که فقه دارای پویایی و تحرک بوده و به تعبیر آرکون منظومهء سنت در هر زمانی با عقل اسلامی سازگاری داشته باشد. شریعت در حقیقت بخشی از دین است که به قدرت الهی براساس نیازهای فطرت آدمها وضع و قرار داد شده است؛ ولی دانش فقه ساخته دست فقها است که در هر زمانی باتوجه به شرایط پویایی و تکامل می کند؛ اما ارکون شریعت را ثابت نمی داند. وی روی تامل در باب جدال اندیشه میان اندیشهء دینی و اندیشهء علمی تمرکز کرده و میان عقل دینی و عقل علمی تفاوت قایل شده است. هدف او از این تفاوت نشان دادن ویژه گی هردو است و نه مقایسه و برتری یکی بر دیگری تا بدین وسیله عقل نقاد از اسارت عقل جزمی رهایی پیدا کند. به باور او چالش میان هر دو عقل شالودهء دشواری اصلی را پیریزی می کند؛ اما او به نقد عقل اسلامی تمرکز کرده است. به نظر ارکون، اندیشة «حقیقت» همواره به میانجی آدمیان به وجود میآید. در این زمینه، ارکون چند مفروض دارد. به باور او جدا از حقیقتی که به انسان مربوط است، حقیقتی وجود ندارد. او با توجه به این سخن میگوید، الهی و مقدس شمردن شریعت برداشت غیرواقعی است که تفسیر و الهیات آنرا به وجود آورده است. وی باور دارد که با نقد جایگاه الهی قرآن، فهمیده می شود که حقیقت ثابت و ابدی وجود ندارد. از سویی هم او استدلال می کند که حقیقت دینی هرچند صادق و بیکران و فرازمان باشد، تاریخمند است. وی می گوید، راه رسیدن به حقیقت چند روشی است و منحصر به روش واحد نیست؛ زیرا قرآن هرگونه تفسیری را که به تکمعنایی بینجامد، برنمیتابد[14]؛ البته به دلیل این که تک معنایی قرآن نوعی تحجر فکری را به بار می آورد که با روح قرآن سازگار نیست و در این صورت قرآن از پاسخگویی به نیاز زمان کوتاه می آید. از این رو نیاز زمان بر ناکافی بودن و ناتمام بودن فقه سنتی تاکید دارد؛ زیرا در گذشته ها چرخه زنده گی مسلمین بدون مشکل جدی به پیش می رفت و فقها مسایل پیش آمده را با رجوع به روش سنتی اجتهاد حل و فصل می کردند. هرگاه آنان در قرآن یا سنت پیامبر پاسخ را به وضوح نمی یافتند به روشهایی مانند اجماع و روشهای رایج در هر مذهب از قبیل ری و قیاس (و اخواتش مانند استحسان و استصلاح و استحباب و…) و عقل برای یافتن احکام شرعی متوسل می شدند؛ اما حالا محصولات اجتهاد علمای قرون گذشته دیگر پاسخگوی نیازهای مسلمین در دوران مدرن نیست و آنچه باید تغییر کند در واقع فهم از اسلام است نه خود اسلام. این فهم همانا فقه پویا و بدنهء جدا ناپذیر شریعت است که با مغز و حقیقت قرآن رابطهء ناگسستنی دارد. فهم علمای بزرگی چون غزالی و شیخ مفید از اسلام متعلق به زمان و شرائط خاص آنهاست نه زمان و موقعیت ما. بنابراین برای پاسخگویی به نیاز های کنونی به دنبال فهم جدید قرآن رفت. دانشمندان مسلمان برای حل دشواری های موجود در جهان اسلام با توجه به سه رویکرد شناخته شده، رویکرد اصلاح طلبانه را مطرح کرده اند که دارای دو مؤلفه اساسی است. مولفه نخست بکار گیری روش اجتهاد سنتی در پاسخ به مسایل مدرن را دربرمی گیرد. از آنجایی که دشواری های دنیای مدرن بسی بزرگ تر از روش های سنتی هستند و بنابراین بسیاری از آنها حل نشده باقی می مانند یا پاسخ هایی رضایت بخش دریافت نمی کنند. از این رو مولفهء دومی را ترجیح داده اند. چنانکه محسن کدیور مولفهء نخستین را ناکافی شمرده و به مولفهء دوم تکیه دارد. وی می گوید، طیف وسیعی از نقطه نظر های مسلمانان ترقی خواه و پیشرو از جمال الدین اسدآبادی، محمد اقبال لاهوری تا گذشته نزدیک و زمان حال از فضل الرحمن، محمد ارکون، نصر حامد ابوزید، عابد الجابری، عبدالکریم سروش و محمد مجتهد شبستری در این مجموعه قرار می گیرند. دانشمندان یادشده بدین باور اند که چهار بخشِ اصلیِ اصول فقه چون؛ اساس و بنیاد اجتهاد سنتی، تفسیر سنتی قرآن و حدیث و الهیات سنتی در شرایط حالیه پاسخگو نیست. هر اصلاحی بدون بازنگری ساختاری در بیشتر بخشهای این روششناسی سنتی ناموفق خواهد بود.
هرچند اندیشه های شماری از اندیشمندان یادشده ایده ئولوژی ساز و بیشتر سیاسی گردید و به مسایل فرهنگی کم توجه شد که این بزرگ ترین آفت سیاسی را به بار آورد و اکنون جهان اسلام از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب در آتش ایده ئولوژی افراطیت می سوزد.
از آنجا که بحث برسر مغز معنایی قرآن است و بیرابطه نخواهد بود که اندکی در پیوند به اسلام ظاهری و باطنی یا سطحی و عمقی و مغزی یا مسلمانان متحجر و سطحی و ظاهری نگر و مومنان عمیق و گسترده نگر بحث شود. پیش از آن گفتنی است که در شماری کشور ها مانند مصر و تونس و حتا سودان اسلام بیشتر رشد طبیعی داشته و کم تر به موضوع های ظاهری مانند لباس و ریش دستار و به همین گونه به مسایل ظاهری دیگر ارزش قایل نیستند و بیشتر به مسایل بنیادی در حوزه های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی توجه دارند. جنبش های اسلام هم در کشور های یاد شده بیشتر اعتدالی و میانه رو اند و فعالیت های تروریستی نفرت دارند؛ اما با تاسف در کشور هایی مانند پاکستان و عربستان بیشتر به مسایل ظاهری چون ریش و لنگی لباس توجه شده و جنبش های اسلامی آن بویژه در پاکستان تندرو و افراطی و متحجر هستند. تندروی این گروه ها توجه پاکستان را به خود جلب کرده و استخبارات این کشور از آنان بحیث ملیشه های تروریستی برضد افغانستان ک پاکستان استفاده می کند. طالبان که دست پرورده های آی اس آی اند و آنان نیز همصدا با آی اس آی اند و بجای توجه به مسایل مهم کشوری برعکس به موضوع های سطحی مانند لباس و ریش و دستار توجه دارند. این سطحی نگری سبب شده تا آنان با علوم و دانش و فرهنگ جهانی در تضاد باشند. طالبان بیچاره نمی دانند که مانند بوزینگان در تور شکارچیان آی اس آی افتاده اند. آی اس آی بر روی خود آب می پاشد و اما پیش روی طالبان کاسهء سرش را گذاشته تا زود کور شوند و به دام آی اس آی بافتند. این از خودبیگانگی سبب شده تا در پاکستان زنان از حق آموزش و کار برخوردار و اما در افغانستان محروم از آن باشند؛ نه تنها این طالبان به پاکستانی های بدون ریش و دستار سر تسلیم و سجود می گذارند و اما در افغانستان تراشیدن ریش برای مردان را حرام اعلان می کنند. آی اس آی چنان اسلام طالبانی را تند و تیز ساخته اند که اکنون به فرنگشتاین طالبانی بدل شده و نزدیک است، از کنترول پاکستان بیرون شوند. ین به معنای آن است که گروه های تروریستان مانند مار آستین اند و بالاخره ولی نعمت خود را نیز نیش می زند. سطحی نگری و ظاهر نگری در اسلام آفات خطرناکی دارد. ظاهرنگری نسبت به قرآن دید احساساتی و عاطفی را بوجود می آورد منجر به رشد ایده ئولوژی های تند در گروه های افراطی می شود. جنبش های ایده ئولوژیک در جهان اسلام خاستگاهء ظاهرنگری در اسلام دارد. از این رو جنبش های ایده ئولوژیک در جهان اسلام و بویژه در افغانستان فاجعهء گروه های جهادی و طالبانی را برپا کرد و هر دو محصول دستگاهء جهنمی آی اس آی و شرکای جهنمی آن هستند. وابستگی های استخباراتی این گروه ها سبب شده تا خشن و منطق ستیز به بار آیند و با دانش و منطق و معقولیت سر ستیز داشته باشند.
نگاهء ظاهر گرایانه به اسلام که ریشه در آموزه های این تیمیه و ابن قیمیه و بعد وهاب نجدی دارد؛ اما بعد از آنکه این جریان استخبار اتی شد و چندین مراتبه تیزتر شد. قصی القلبی و خشونت گروه های افراطی بویژه در افغانستان به حدی ایده ئولوژیک و وحشیانه شده است که طالبان حتا ستمروایی و استبداد و هتک حرمت کردن مردم افغانستان را اسلامی خوانده و به آن افتخار می کند. گرایش های تند افراطی طالبان بجایی رسیده است که مردم افغانستان تحت سیطرهء طالبان به جان آمده اند. این دل تنگی و انزجار و خشم مردم را در تظاهرات استادان دانشگاه های افغانستان می توان به خوبی احساس کرد. تظاهر کننده گان در حالی که شعار ها در دست داشتند و می گفتند " طالبان با مردم افغانستان آشتی کنید" و از جوانان خواستند که " جوانان سکوت را بشکنید و هنوز دیر نشده است" آنان از طالبان خواستند تا تیغ های زهرآلود را بر گلو ها و سینه های مردم فرو نبرند. عمق دل تنگی و به ستوه آمدن مردم افغانستان را از این شعار ها می توان احساس کرد. طالبان آنقدر از خود و از مردم بیگانه شده اند که هر نوع هتک حرمت به مردم افغانستان را مجاز دانسته و حتا به آن افتخار می کنند. کشتار های صحرایی و کیبل و شلاق زنی های صحرایی همراه با توهین از جمله روش های زشت طالبان است که خشم و نفرت سراسری را به بار آورده است و دیر یا زود مردم آمادهء قیام خواهند شد. طالبان چنان قربانی افکار افراطی و استخباراتی خود شده اند که حتا نزدیک است که فتوای مقدس بودن زبان پشتو را صادر کنند. شکی نیست که امروز یا فردا ملا های اکوره ختک چنین فتوایی را به زبان طالبان جاری بسازند. طالبان آنقدر افراطی و خود شیفته و زبان زده شده اند که دشمنی با زبان فارسی دری را آغاز کرده اند و فرمان صادر کرده اند، کسی که زبان پشتو را نمی داند و باید از مقام ریاست برکنار شود. چنین ستمی را حتا محمد گل خان مهمند این خاین که جبههء خیبر را به انگلیس ها فروخت هم در حصهء مردم افغانستان نکرده بود. طالبان افراطی در حالی فرمان داده اند که تمام مکتوب ها و نامه ها به زبان پشتو نوشته شود که بیشترین پشتو زبان ها قادر به نوشتن مکتوب به زبان پستو نیستند. بعید نیست که طالبان کارمندان دولت و استادان مکتب ها و دانشگاه ها را هم به جرم نفهمیدن پشتو از وظیفه برکنار کنند.
طالبان آنقدر به قرآن سطحی می بینند که حتا به کرامت انسانی احترام ندارند. در حالی که خداوند می گوید، به تحقیق اولاد آدم را کرامت دادیم و مکرم ترین ها نزد خداوند پرهیزگار ترین ها بویژه آنانی اند که توانایی ستیز با ظلم را دارند. بی پروایی طالبان به قرآن از حمله های کور انتحاری آنان پیدا است. قرآن به صراحت می گوید که خود را عمدی به هلاکت نیندازید؛ اما طالبان در حالی به حیات انسان بی اعتنا هستند که قرآن کشتن یک فرد را برابر به کشتن یک جمع و کشتن جمع را برابر به کشتن فرد خوانده است. اما در شریعت طالبانی کشتن انسان پشیزی هم ارزش ندارد. چنانکه ما شاهد حمله های انتحاری طالبان بودیم که صدها انسان بیگناه به شمول کودکان معصوم را در یک حمله به شهادت رساندند. این بود شمه ای از افراطیت طالبانی و سایر گروه های تروریستی و تکفیری است که در نتیجهء تعبیر های ظاهری و به باد فراموشی سپردن محتوای اصلی و درونی قرآن بوجود آمده است؛ اما شریعت ساخته شدهء طالبان به فتوای ملا های اکوره ختک به فرمایش آی اس آی این کشتار های بیرحمانه را جایز دانسته است. گروه های افراطی نه تنها علاقمند پی بردن به ژرفنای قرآن نیستند و با نگاهء سطحی و ظاهری از آیات قرآن استفادهء ابزاری می کنند؛ بلکه بدتر از این به معنویت قرآن نیز باور ندارند که این کم بها دادن به قدسیت قرآن است؛ اما طالبان چنان مست قدرت و در نشهء آن غرق هستند که پیش از نشه خمار دمادم را احساس می کنند. آنان چنان در اوج و حضیض این نشه و خمار از خود بیگانه شده اند که گویی برپشت فیل سوار اند و هندوستان را می بینند.
امروز ظاهر گرایی در جهان اسلام بویژه در افغانستان فاجعه برپا کرده و گروه های تروریستی به بهانهء اسلام شمشیر در دست گرفته اند و آن را بیرحمانه در پیکر اسلام فرو می برند. این سبب شده تا جهان اسلام از شاخ افریقا تا بیت المقدس و سوریه و عراق و افغانستان در آتش تروریستان می سوزد. یاهو