افغان موج   

تلاش دارم به پاسخ هفت پرسش دانشور آگاه،‌ مهربانو راضیه جویا،‌ در اندازه‌ی توانایی، بر واکاوی فعالیت های مدارس دیوبندی، حقانی و جماعت تبلیغی های هند و پاکستان و... بپردازم تا نسل جوان دریابند که کشور ما چرا آماج فرآورده های بدبخت آن و شاخه های جدا شده از آن‌ است؟ آرزو دارم، خردمندان عزيز ما هم کاستی های ما را بشمارند و بر شناساندن بیشتر مکاتب تروریستی در غنای این نوشته ها کمک مان کنند.

۱:

استفاده‌ی سوء از هر جنبشی و هر تحولی و هر مکتبی در سرخط اندیشه های ویرانگران قرار دارد.‌‌ همزمان با ایجاد هر کدام،‌ ایجاد می‌شوند. دین،‌ مذهب، سیاست، اقتصاد هر آن‌چه که در مخیله‌ی مان بیاوریم از تعرض مصئون نیستند. چون اینجا بحث مدارس دینی دیورند است.‌ پس تمرکز خود را به این مهم می‌داشته باشیم. ادیان ابراهیمی که بر اساس فرستادن پیامبران از سوی خداوند بهدعنوتن بزرگترین هدایات الاهی تشکیل شده اند، هم از گزند مخالفت ها در امان نه بوده‌ اند. از مطالعات دینی فهمیدیم که نبرد آدم و حوا با ابلیس سبب شکست ایشان در اطاعات از امر خداوندی شان و ما که اولاد احفاد آنانیم، از اثر آن شکست اجدادی بزرگ مان دچار سرگیچه هاستیم.ارچند در مورد قتل هابیل توسط قابیل تفسیر های مختلفی اند. ولی به هر رو نزاع ‌و کشکمش میان‌ برادری هم از همان ها به ما ارث رسیده است. به پاس آن که از روز الست بربکم، هر یک ما برادران خلقتی خویشیم، این برادری رضایی دینی، پسا مولود مان در جهان ویژه‌گی های منحصر به خویش را دارند. اگر پیامبران نه بودند، و اگر پیامبر پیامبران از سوی الله برگزیده نه می‌شدند. بشر این همه آگاهی از وحدت وجود خدای یکتا را درک نه می‌کرد. کما این که می بینیم، تفسیر ها و تعبیر و تحلیل ها از خلقت بشر بر اساس احکام کتب آسمانی یا صحف آسمانی فرستاده شده برای بشر هم ممکن نه بود. مگر این که خدا به قدرت بزرگ خود راهی برای ره‌نمایی بشر و مخلوق خویش نشان می‌داد. از آدم تا خاتم هر پيام‌بری را که سراغ کنیم مخالفان خود شان را داشته اند. برای مخالفت ها و موافقت ها بوده که گروه های مختلف و مذاهب مختلف و اندیشه های مختلف ظهور کرده اند. مطالعات نشان داده اند که کارایی طرف ‌داری این اقدامات کم‌تر موثر بوده اند تا بیش‌تر. ادیان ابراهیمی مدام در انقطاب و تقابل با مخالفان و موافقان قرار دارند. حتا اگر مذاهب شان هم جدا باشند، شاخه های بی حساب جدا شده از آنان, بیش‌تر در گم‌راهی مردم نقش داشتند تا ره‌نمایی مردم. ۹۹ در صد مدارس و دارالعلوم های آموزش اسلامی دارند و به ظاهر نام های عاریتی فريبنده‌ی دانش‌گاهی یا آموزش گاهی و پرورش‌گاهی دارند. در باطن اما، همه تشکیلات ویران‌گر سازمان های استخباراتی جهانی اند که یا نام های اسلامی، همه بر ضد اسلام و انسان کار می‌کنند. البته که عربستان سعودی خودش و کشورهای ثروت‌مند عرب خلیج فارس نقش به سزایی در به میان آوردن چنین مکان های تروریست پرور دارند. آن‌ها برای برآورده شدن چنین. امری، دشمنی با انگلیس و غرب را کنار گذاشته و می‌گذارند. دارالعلوم دیوبندی هندوستان هم یکی از این اهرم های خطرناک تروریستی و تروریست پرور است. ایجاد این مکان در هندوستانی که بیش‌تر غیر مسلمان دارد و کم‌تر مسلمان. خودش پرسش برانگيز است.به روایات اسناد و مطالعات دریافتی ها از منابع مختلف و ویکی‌پدیای فارسی،‌ ویکی پدیای عربی، ویکی پدیای هندی و کتاب سال ایجاد این دارالعلوم بر می‌گردد به این که مکتب دیوبند، نام خود را از روستای کوچکی به همین نام(دیوبند، Deoband) در شمال غربی شهر دهلی گرفته که در سال ۱۸۶۷م/۱۲۴۶خ مدرسه ی دینی کوچک «دارالعلوم» در آن تاسیس شد دارالعلوم دیوبند بزرگترین و قدیمی‌ترین دانشگاه یا مدرسه‌اسلامی در شبه قاره‌ی هند است. این مدرسه در شهر دیوبند در ایالت اوتراپردیش یا اوتار پرادیش در حد واسط بین شهرهای مظفرنگر و ساهارانپور قرار گرفته‌است. بعضی بر این اعتقادند که این مدرسه بزرگترین حوزه علمیه در آسیا است. این مدرسه توسط علما و نخبگان هندوستان از جمله: محمد قاسم النانوتوی، رشید احمد گنگویی، ذوالفقار علی دیوبندی و شیخ حاج عابد حسین تأسیس شد.‌با آن‌که زمان ایجاد آن درست گاهی‌ست که پاکستان و افغانستانی وجود نه داشته و ما به نام خراسان هم‌سایه‌ی هند برتانوی بودیم. ولی انديشه های اتاق های فکری آن‌زمان انگلیس بسیار پویاتر از ام‌‌روز بودند.
بر علاوه‌ی کارگزاری های سبوتاژ گرانه در پشت ایجاد این نهاد، دورنمای کاری ارزان قیمت و پر منفعت از نیروی انسانی جاهل قبایلی که قرار بود ایجاد شوند را هم ارمغان داشت. چون افغانان یا پشتون ها که در آن زمان خود شان را به افتخار پتان یاد می‌کردند. در کوره‌گاه های خشونت دور از مدنیت پخته و بی‌سواد نگه داشته شدند و با شست‌و شوی مغزی به اصطلاح اسلام دوستان و فداییان اسلام پرورده شده و از همین مکان به بزرگ ترین گروه های مزدور و تروریست های جهانی به نفع انگلیس آن زمان و حالا آمریکا و متحدانش در اروپا و تا ام‌رسیدن به قدرت ام‌روز تبدیل شدند. این نسل دجال پیشا روز محشر، جهان و افغانستان را محشری برای مردم ساخته‌اند. افتخارات شان کشتارهای بی توقف و بی قانون در هر جا و هر مکان، بی خبری از معرفت و علم و دانای و شهری بودن است.‌ البته این مکان بر اساس دورنمای کاری اش،‌ آموزش های خود را به زبان های اردو،‌ پارسی و عربی تنظیم کرده،‌از دوره‌ی نخستین تا تخصصی را در خود جا داده و در میانه‌ی آموزش های نخستین و تخصصی،‌ فراگیری های محدوده های زمانی متوسط،‌ کارشناسی و تکمیلی با دریافت پایان نامه‌ی کارشناسی ارشد، لقب مولوی را هم به فارغ شده می‌دهد. شاید استدلال این باشد که چه‌گونه ممکمن است مدارس این‌چنینی بتوانند به گونه‌ی علنی تروریست تربیت کنند؟ نه چنان نیست. روش آموزش نامرئی تروریستی سخت‌گیرانه و بنیادگراست که در دوره‌ی آموزش، هوش دانش‌جوی بی‌خبر را شست‌و‌شو می‌دهد. آگاهان استخباراتی می‌دانند که این‌گونه مدارس، برای مهار ساختن هوش و کاردانی های یک جوان قربانی عملیات های غیر محسوس به جسم و روح جوان را انجام داده و می‌دهند. از آلوده سازی های غذای شان تا ایجاد فضای منحصر به فردی که دگر اندیشی را کنار بگذارد و تنها به آن آموزش های خشن باور داشته باشد. چنان‌چه ما در عصر مدرنیته‌ی ام‌روزی از ارگ افغانستان در دوره‌ی کرزی غنی، توسط دختر آغای سیدمنصور نادری آگاه شدیم در غذای روزانه‌ی همه منسوبان ارگ مواد مشکوکی اضافه می‌شده تا هوش شان را در انحطاط داشته باشند. پارسی گفتار ها بسیار کم به این مدارس علاقه دارند و به دلیل درک زودتر شان از جنایات درونی مدارس دیوبندی یا زودتر از آن فاصله می‌گیرند یا اصلاً آن‌جا نه می‌روند. پشتون های هم مرز با هند برتانوی دی‌روز از کشور ما با آن روحیه‌ی خشنی که زاده شده‌ اند، فرزندان شان را بیش‌تر به این آموزش‌گاه های تروریستی فرستاده اند. آنان به دلیل دشمنی و مخالفت با زبان پارسی دری، بیش‌تر به زبان های عربی و اردو آموزش های شان را کامل می‌کنند. و بیش‌ترین های شان ارچند تارنمای « دین آنلاین » با طرف‌داری از ایجاد این آموزش‌‌گاه، ایجاد آن را بسیار ساده و خودمانی جلوه می‌دهد. ولی حقیقت راکسانی می‌دانند که کارکشته های مطالعات استخباراتی سیاسی اند. فارغ شده های سطح بلند آموزش از دانش‌گاه‌ دیوبند که حالا نام کمال و‌ جمال به ظاهر اسلام آموزی را دارد، درجه‌ی مفتی دارند. راه اندازی این حرکت عمدی سیاسی و جاسوس و شد جاسوسی تروریستی در جنوب آسیا، چنان ساده هم نه بوده و نیست که در قلم‌رو تحت سیطره‌ی انگلیس بنیاد گذاشته شود و انگلیس در آن باره بی تفاوت باشد. را یافتن خطوط ویران‌گر این حرکت به خراسان آن زمان و پسا ایجاد پاکستان و تشکیل قبایل پشتون در مرزهای میان پاکستان و افغانستان و ساختار طبیعی بیش‌تر پشتون نشین مرزهای بیش از دوهزار کیلومتری افغانستان با پاکستان و تحجر حاکم دوری از دانش مدرن و ساختار های شهروندی قبایل پشتون در افغانستان و نه بود حاکمیت های غیر پشتون درا افغانستان، بسیار زود، شرق و جنوب افغانستان را درنوردید و‌آن را بلعید.
۲:
نفس ایجاد مدارس دیوبندی یا مماثل آن، نه برای برابری های اجتماعی که برای برتری خواهی ها و برتری جویی های خاص زیر نام آموزش دینی است. قبول می‌کنیم که جوامع بشری نیاز دارند تا نخبه های شان را در تمام عرصه ها از جمله دین داشته باشند. اما این مورد در آموزش های دینی ظاهرآ فرق می‌کند‌. آن هم در جغرافیایی چون افغانستان. نخبه های دگر عرصه
ها بیش‌ترینه خادمان ملت ها اند. اما طیف ملا و روحانیون نما ها نه تنها خود شان را خادمان مردم نه می‌دانند که باداران مردم می‌تراشند. اینان که از لحاظ خرد و عقلانیت چیزی در چانته نه دارند ۹۵ در صد شان تنها به حربه‌ی دین بالای مردم سلطه می‌رانند‌. مردمی که بدتر از خود این ۹۵ درصد چیزی از دین نه می‌دانند. البته ما گواهی های زیادی از استبداد خشن دینی در قرون وسطایی اروپا داریم و تاریخ‌چه‌ی تفتیش عقاید و انگیزاسیون را داریم. از لحاظ جای‌گاه هیچ تفاوتی با استبداد دینی کشور های اسلامی نه دارند. چون آنان هم‌ خویشتن را داعیه داران یکی از ادیان ابراهیمی می‌تراشیدند و ظاهرا خدا باور بودند‌ ولی دین فروشان در اروپا هرچند دوره‌های طولانی بر هوش و ذهن مردم حاکم شدند، چون دگر اندیشه سکولاریسم به میان آمده و دولت ها صاحبان قدرت شدند و قدرت کلیسا ها را محدود و توانایی های جابرانه‌ی شان مهار کردند. مگر گاه‌گاه می‌بینیم که هنوزم و در عصر بالنده‌گی خرد، برخی کشيش‌ها بر پشت مردم سوار شده و از انسان مومن، خری یا الاغی ساخته و به نام بخشش گناهان او، وی را سوار می‌شوند. در ممالک اسلامی به ویژه افغانستان اوضاع بدتر از آن است. شانه های خميده‌ی مردم افغانستان دائم و قائم، بردارنده‌ی نعش کثیف ملاها و روحانیون‌‌نما ها بوده است. این گروه دجال اسف‌بارترین مظالم را بر مردم روا داشته و خودشان غرق تعیش بوده اند. قبول می‌کنیم که در نسل آگاه امور دینی کشور ما درصدی بسیار کمی خود شان را آراسته با زیور دین و اعمال صواب دین عمر گذرانده اند.‌ سوگ‌مندانه شمار آنان به تعداد انگشتان‌ دست‌های ما هم نه می‌رسد. شاگردان مکاتب دیوبندی هندوستان به حمایت سازمان های جاسوسی و ضدجاسوسی به ویژه زمانی فعال گرديدند که‌ جغرافیایی به نام پاکستان از بدنه‌ی هند جدا شد. انگلیس که نه می‌خواست چنوب آسیا و هند برتانوی را از دست بدهد. برای دردسر سازی هند، این کشور را به وجود آورد. جدا از اختلافات میان پاکستانی ها که منجر به تجزیه‌ی پاکستان گردید. هند هم که خودش را به جای‌گاه قدرت می‌‌رساند، انتقال ویروس مر‌گ‌بار اندیشه‌ی دیوبندی به پاکستان را به عنوان یک اهرم اساسی فشار مذهبی برنامه ريزي و عملی کرد. پاکستان نو بنیاد و پیکر شکسته‌ی ناشی از جدایی بنگله‌دیش هم در فکر ساختن خود شد. پاکستان هم به زودی تشخیص داد که انگلیس او را در مخمصه‌ی بزرگی انداخته و با چهار طرف در جنگش قرارداده. راه رهایی از این منجلاب و کاهش حداقل فشار بر خود پاکستان در کوتاه مدت و دراز مدت آن‌ بود که مردم آن گروه از مردمان خراسان دی‌روز را به بی‌ماری لاعلاج مبتلا سازد و پشتون و افغان های امتداد مرز ها را با واکسن بی‌‌سوادی مهار و از آنان هیولای وحشت و بربریت بر
ضد مردم خراسان زمین بسازد. پاکستان کشوری که رهبران جدید آن به نوعی سر از یخن انگلیس می‌کشیدند، به این اندیشه‌ شد، تخم گذاری دیوبندی هندوستان انگلیسی را به مناطق قبایلی حائل خود و کشور ما بکشاند و از آن‌جا به تمام نقاط کشور ما صادر کند. که کرد. از آن‌جا که تفسیر های مختلفی و بیش‌تر استوار به مصلحت های اعراب از حق زن در اسلام صورت‌ می‌گیرد، به سختی می‌توان اذعان داشت مدارس، دانش‌گاه‌ها، آموزش‌گاه‌ها و پی‌آیند های زنده‌گی زنان را به گونه‌ی مدرن و شهروندی بپذیرند و به دانش‌جویان شان تدریس کنند. پس انتظاری هم از ترشیده های دیوبندی در پاکستان نه داشته باشیم. حقیقت مسلم این است که هیچ افعانستانی غیر افغان و غیر پشتون به طور گروهی از مدارس دیوبندی هندوستان فارغ نه شده اند. تعداد محدودی هم اگر ادعای شان ثابت گردد که از آن‌‌جا فارغ شده اند، هیچ تفاوت توجیهی برای بهتر بودن از ملای نادان و تروریست فارغ‌التحصیل دیوبندی هندوستان نه دارد. و مدعیان پشتون و افغان فراغت از آن‌ دانش‌گاه گونه ها راست می‌گویند. مگر فراغت شان درست همان سال های اولیه‌ی پسا شمولیت و شست و شوی مغزی شان بوده. وقتی عقل شان از آنان ربوده شد و عقل جاگزین وام‌گرفته برای شان تزریق گردید. اندیش‌مندان انگلیس و آمریکا و اروپا به تآسی از برنامه های ده‌ها سال پیش انگلیس به این نتیجه رسیده اند که نیروی عاطل و باطل و گند آلود انباشته شده‌ی قبایل پشتون و خان های دو سره‌ی مفت‌خوار کتلست جز به انجام برنامه های وحشت و دهشت آفرینی و قتل و کشتار، به کار دگری نه می‌ارزند. آنان باید یا بمیرند و یا بکشند. بر همین دلیل هم بوده که اهمیت خانه‌واده، به ویژه دختر و زن را نزد آنان به صفر رسانیده اند. زن و دختر نزد عامه‌ی قبیله‌ی های مرزی افغانستان با پاکستان حتا برخی شهری شده های شان درست مثل متاعی‌ست که یا خرید و فروش شود و یا هم تنها برای ارضای جنسی و تولید نسل کار گرفته شود. یکی دیگر از عوامل زن‌ ستیزی اکثریت مطلق مناطق قبایلی و شهری پشتون، نه بود باور به اراده‌ی زن است. این بی‌باوری در تمام گوشه های پیدا و پنهان زن و دختر به شمول دختران و زنان خود شان است. گاهی این نقیصه میان برخی غیر افغان‌های دون همت هم دیده می‌شود. بنابراین انتظاری از اینان برای احترام کردن به زن درست مانند آن است که از یک آدم مرده توقع گپ شنوی داشته باشی. در بخش سیاسی و نظامی و قدرتی که حالت برای اینان داده شده، هر انتظاری برای اجرای یک مورد انسانی نسبت زنان و دختران اشتباه بزرگ است. اصلآ به فکر من، طرح پرسش دوم شما در مورد تنها برخورد طالبان پشتون با زن ها درست نیست. چون وظیفه‌ی آنان نه تنها اذیت و آزار زنان و دختران که از پسران و مردان هم‌ است. شما در کجا دیده اید که مردی از شر این آدم‌کشان در امان باشد؟ مشکل دیگر صد در صد افغانان یا پشتون حاکم، درک نادرست از صلاحیت‌های شان است که وقتی جایی حاکم ساخته شدند، فکر می‌کنند، همان کاری باید شود که خود شان می‌خواهند. در این مورد آنان هیچ تسامحی را نه می‌پذيرند. به ویژه که قدرت سنتی یا سیاسی کشوری برای شان سپرده شود. ما در به اصطلاح تحصیل کرده ترین گروه شان در دوره های مختلف جمهوری ها از حفیظ‌الله امین تا دکترنجیب و از کرزی تا غنی چوغک و از مسلمیار تا جبار ثابت و صدها وکیل و وزیر و سناتور شان دیدین. در این خشونت گویا مدرن زن های تحصیل‌ کرده‌ی پشتون پیش‌گام‌تر از همه اند. فرایند های شهروندی، نو‌گرایی، گرایش های مدرن و سخن از مدرنیته گفتن در قاموس صد در صد پشتون یا افغان طالبانی نیست. پس الزامی است که ما غیر پشتون ها و غیر افغان ها به صورت قطع انتظاری از طالبان تروری‌ست در مجموع و از ۹۸ در صد پشتون داشته باشيم. دو در صد که شیرازه های شهروندی را صد در صد می‌دانند، خود شان پیش‌تر زیر فشار هم‌تایان و هم‌زبانان خود قرار دارند. ناموس و ناموس داری سخن‌ بی‌هوده‌یی‌ست از سنت های قبیله‌ی پشتون برای فرصت‌یابی در قتل و کشتار. قرآن چیزی از ناموس در قرآن نه گفته و حدیثی هم از پیام‌بر برای ناموس‌داری پشتون وجود نه دارد. کما این که هم قرآن و هم حدیث محدوده ها و محوریت هایی را برای رعایت اصول اخلاقی رفتار انسان ها نسبت به هم‌سران، دختران، خواهران و مادران شان قرار داده است. حلال و حرام را توضیح داده و خاطیان را مستوجب مجازات مستند بر اجرای جرم دانسته اند. غیر پشتون ها هم نسبت به زنان و دختران و خواهران و مادران شان حساس اند و هیچ جنایتی در این مورد را نه می‌بخشند که خیانت آشکارا و عیان باشد. این شکاکی نزد مردان پشتون نهادینه شده است. پس چیزی را که اینان ناموس می‌نامند، بخشی از توهم کسبی بی‌باوری شان نسبت به زن های شان است. در حالی که این بی‌باوری نزد خودشان نسبت به زنان اجتماع است. وقتی زن ها را از همه اموری باز می‌دارند، معنایش آن است که از حملات وحشیانه‌ی احتمالی افراد شان در محلات عمومی هراس دارند. گر چه اینان به آب‌رو و عزت خود و کسی پابند نیستند. ولی از گوش‌مالی های باداران جهانی شان در هراس اند. ورنه هرگز به فکر آب روی مردم نیستند. خشونت بر علیه زنان نزد طالبان افغان بر مورد مهم دیگری هم بر می‌گردد. آن این‌که همه‌ی اینان در مدارس دیوبندی انتقال شده به پاکستان مورد تجاوز های جنسی قرار گرفته اند. حتا کسانی که به نام استاد، شاگردان را تدریس می‌نمایند، دوره های تجاوز بر خود را گذشتانده اند و تقاص شان را از شاگردان خود می‌گیرند. ما پی هم دیده و شنیده می رویم که جتا طالبان با سنین بالا به لواطت روی می‌‌آورند. پس پایان پاسخ به پرسش دوم تان این است که هرگز انتظار آدميت از این گروه و ۹۸ درصد افغان یا پشتون را نه داشته باشید که به زنان حتا به عنوان انسان نگاه کنند. چه رسد به آن که به آنان آزادی های فردی و اجتماعی و راننده‌‌گی بدهند. اگر کار شان بند بود، مانند گلب‌الدین زنان و دختران خود را حتا به نزد آمریکایی ها هم می‌فرستند. یا مثل طالبان که ۳۵ دختر معصوم پرورش‌گاه را به بچه بازان مکاتب حقانی پاکستان تحفه دادند.
۳:
ساختار مکان های این‌چنینی را باید جدا از ایجاد نظام ها یا ساختار های اسلامی در جهان دانست. مثلاً در سنگاپور سال ۱۸۶۵ میلادی، یا دانش‌گاه های اسلامی در سال ۱۸۶۶ ولی برعکس نهاد های آموزشی ایجاد شده در هندوستان که در سال ۱۸۶۷ میلادی صورت گرفته است. در پاکستان موردِ ساختار دارالعلوم دیوبندیه،‌ شاخه‌هایی بودند که به قول تاریخ چندسال بعد از قیام بزرگ میروت ایجاد شده و به سرعت همه‌ی پاکستان را درنوردید. آن‌سان که دیوبندی های هند زودتر از انتظار افراط طبع های جهان و هند را تحت تأثیر قرار دادند. دیوبند‌ی های پاکستان توانستند شاخصه‌ی شناساندن یک جریان مذهبی تندرو را مطرح کنند.‌ آنان کاندیدای تروریست‌تر و تروریست‌پرورتر از دارالعلوم حقانی نه یافتند. چه اتفاق نیکی از این می‌توانست بیافتد؟ چون مدارس حقانیه یا حقانی پاکستان بارزترین و ‌مؤفق‌ترین و شناخته شده‌ترین آموزش‌گاه تروریستی و اندیشه‌ی سلفی‌گرایی جهادی اند. اساسات درس شان گسترش اصول افراط‌‌گرایی و پرورش تروریست‌ها بر بنای عقاید دیوبندی و وهابیت است.
( من به شخصه نسبت به اندیشه های عبدالوهاب،پدید دیگری دارم. نه طرف‌دار آن ). حقانی که دکترای افتخاری دیوبند هند را نصیب شده بود، رابطه‌های بسیار اساس و حساسی در پرورش و تأمین ارتباط با مراجع دست اول تروریست پروری مانند عربستان و کشور های عربی و خود پاکستان داشته و توانست در شکل‌‌گیری ساختار سازمان تروریستی طالبانی نقش محوری بازی کند. به یاد داشته باشیم که حقانی های داخل افغانستان حتا نه تنها با نام و تخلص جلال‌الدین حقانی در تمام دوران ویران‌گری های جریانی به نام جهاد برضد مردم افغانستان سهم داشتند. آنان به دلیل پشتون‌ولۍ و افغان‌ بودن و خصوصیت ویژه‌ی متمایل به کشتار و‌ویران‌گری و دشمنی با اقوام غیر افغان ‌غیر پشتون افغانستان، هیچ فرصتی را در خون‌ریزی ملت ما از دست نه‌دادند. حتا در زمانی که حکومت دکتر نجیب به اساس خواست ‌و اشتباهات خودش فروپاشانیده شد و در ۸ ثور ۱۳۷۱ حکومتی به نام مجاهدین شکل کَرفت. من شخصاً به دیدار جلال‌الدین حقانی در قصر چهل‌ستون رفتم. جریان آن بازدید را زیر نامِ نیم‌ ساعتی در جهنم با جلال‌‌الدین حقانی نوشتم. لازم دیدم آن گزارش را این‌جا و در پاسخ شما بازرسانی کنم. این‌جا، شما بخشی از مستندات بر نوشته‌ی بخش دوم را هم متوجه می‌شوید که نشانه‌ی بی‌باوری ۹۹ در صد این قوم بالای زنان و دختران و خواهران و مادران شان است. ولی دلیل را نه می‌دانند که هم عامل خود شان اند و هم دلیل آن.
«اگه دخترم یا زنم سَرِ میر عاشق شوه چطو میشه؟
برخی توقعات از شبکه‌های تروریستی و از پشتونِ سیاسی تمامیت ‌خواه و از جمله شبکه‌ی حقانی خیلی مضحکه ‌بار است. ۹۹ درصدِ اینان از نکتایی‌دار تا بندتنبان‌دار برخلاف انسانیت اند و در مسیر مخالف آدمیت شنا می‌کنند. از جمله برخورد شان یا زنان و دختران و تحصیل و تعلیم و کار و کاسبی زنان. اینان از پدر پدر تا هزار نسل به این سو آدمیت نسبت به برخوردِ با زنان و اعطای حقوق اسلامی و انسانی زنان در ستیز اند. حتا به اعضای خانه‌واده‌های شان که زن یا دختر هستند. من روزی با یکی از این نوع آدم ‌ها یحث داشتم . او هم از وطن‌دارانِ حقانی است. آن زمان تلویزیون طلوع برای اولین بار سریال ترجمه شده‌ی هندی به نام تولسی به نمایش می‌داد. دامنه‌ی علاقه‌مندانِ آن رو به افزودن بود و محسنی هم تنها به پول جمع کردن می‌اندیشید و برایش مهم نبود که اثراتِ مفاسد اخلاقی و اجتماعی به جا‌گذاشته شده از نشر این سریال ها بالای محیط بسته‌ی به نام افغانستان چی بود؟ به هر حال آن آقا برایم گفت: (…بیادر مه خو‌ تلویزیونه از خانه پس کدم. چرا پس کدی؟ وله گفتم همی دخترم یا زنم. سر میر عاشق نشه باز چی کنیم؟ ) این آقا کمی شهرنشین شده بود. من گفتم اختیار خانیت به دست خودت اس ولی ای گپایت غلط اس تو سر خانیت اعتبار نداری.…؟ اعتبار دارم… خو بازام… ) برخی‌های اینان چنین اند ولی برخی‌ها در خیبر و پشاور دختران و زنان خود را به معرض لیلام می‌‌گذارند. سودی که از نوع حماقت این فیصدی می‌برد، فقط همان مشران سیاسی و مذهبی شان است که پیوسته به خاطرِ حفظ جای‌گاه و موقعیت‌های سود‌‌آور خود مردم شان را در تاریکی ها نگه‌می‌دارند. بحث من این‌جا دفاع از سریال‌های هندی و حتا سریال‌های اجتماعی ترکی هم نیست و از مخالفین آن ها هستم که نقد آن‌ها زمان طولانی کار دارد. بحث من در نادانی هایی است که رهبران قبیله عمداً بالای مردم شان کرده اند و ادامه دارد. البته بیش‌ترین نخبه‌گونه‌های پارسی زبان یا دیگر اقوام کم‌تر از اینان نیستند،. در بحبوحه‌ی انتقادها مرتبط به عدم گشایش مکاتب دختران از سوی شبکه‌ی تروریستی حقانی و طالبانی بشکه‌ساز، این‌جا خاطره‌یی را بازرسانی می‌کنم که حقانی پدر هم مثل فرزندش بود. حالا پسرانش همین‌گونه است. این خاطره قبلاً نشر شده اما برای آگاهی شما عزیزان باز ‌نشر می‌شود:
۱۳۹۹ بهمن ۷, سه‌شنبه
نیم ساعت در جهنم با جلال الدین حقانی
حقانی خطاب به من: داښځې ژر ډ تلویزون څخه ایسته کۍ
به خاطر رفیق عظیمی گریستم، عواطف به من بسیار گریه‌ داده، اما آن‌ یکی بسیار دردناک بود.
به هیچ کسی تهمتی نه می‌بندم و هیچ حقیقتی را ‌که می دانم کتمان نه می کنم.
یادداشت غم اندود من :
خداوند رحمان و رحیم‌ بر همه بنده گان خود رحمت بی پایان دارد،‌ من هم شاکرم که فرصت های معین زنده گی را برایم اعطا کرد تا روزی در جمع هزاران راوی به شمار آیم که هر چند هیچ گاه لیاقت آن را نه دارم و در شأن من جز جهالت دیده نه می شود. خاک روب خاک پای یل هایی بودم‌‌ و هستم که در گاه‌های غبار روبی گذرگاه هوش می دارم تا بدانم سالکان سیر و سلوک و راویان قامت ناشکن ‌و راست گویان هر آن چی بود ‌و‌ نه‌ بود، خم و پیچ جاده ها را چی گونه درنوردیدند تا با روبنده‌گی، غبار گام های شان را سرمه یی دیده گان بی نور و رخسار بی نمک خود کنم. این است که جسارت با صباوت کرده جستار هایی را از مخزن رنگ ها به
جاذبه‌ی کاغذ ها می‌سپارم تا راهیان دانایی حال من یا پس از من بدانند که رُفت‌گر غبار گام های خردمندان توشه‌ی ناقابل و نا صوابی به آنان دارد از سر زدن خس و‌ خاشاک فرا راه آن سالاران قافله تقدیم شان کرده است. پسا سقوط حاکمیت حزب و‌ دولتی که ما در آن‌ کار می کردیم‌ و از فردای هشت ثور ۱۳۷۱ رادیو تلویزیون ملی به خصوص نشر مستقیم به یکی از مراجع مزدحم گوینده گوینده گان، شعرا، سخن رانان خلاصه هر کسی از هر سویی بلد بود و‌ خبر شد خود را منظم و‌ غیر منظم رساند. آنان هم مانند قطار های مغازه های کوپون یا نانوایی های زمستان زمان قحطی حکومت شادروان دکتر نجیب که به اثر سختی جان ده طفل کودک کابل را گرفت و علت آن فتوای ملاهای آ. اس. آی پاکستان و آخوندهای ساواک ایران در محاصره کردن اقتصادی شهر بود ‌و یا قطار های بی پایان منتظرین در سرمای جان سوز ایست‌گاه های توزیع تیل در شهر کابل صف بسته بودند، شب را که من با ترفندی مانع شدم و صبح آن شادروان کاروانی مانع حضور ما شدند.
تلویزیون ملی مدتی با اوضاع عادی نشرات وداع کرد تا آن که داوطلبان خسته و‌ مراجعات شان کم رنگ و تدبیر مدیریتی از جانب رهبری جدید رادیو‌‌تلویزیون بهتر شده رفت.
تلفن های جنجالی و شاید شوخی آمیز و شاید حقیقت از اول صبح روز اول اعلام حکومت اسلامی که من با محترم رئیس اداره ی ما در دفتر خوابیده ایم، ارامش روحی شان را برهم زد. در جواب یکی از آنان بسیار به جرأت ولی سیمای آشفته که من می دیدم صحبت می کردند، ایشان آرزوی ترک وظیفه را نه داشتند، هر‌چند به صورت عملی ‌‌و علنی مزاحمتی برای شان نه بود، اما تلفن ها روحیه ی شان را می آزرد. من چند روز دیگر را نه می دانم که چقدر تلفن ها را تحمل کردند و اخلاق هم اجازه نه می داد که هر لحظه شاهد کار های نادرستی در برابر رفیق دی روز و آن روز و امروز خود باشم که وجود شان را می لرزاند. از جانبی هم گفته نه می توانستم تا ترک وظیفه کنند. مدتی کوتاهی گذشت و احساس کردند که ادامه داده نه می توانند و ترک وظیفه کردند. یکی از اشتباهات اول ایشان خیره سری برای نشر تصویر شان از جریان بازدید نواز‌شریف با شادروان مجددی بود که گاه تر از این توضیح داده ام.
خوش‌بختانه، من وابسته‌گی سیاسی با مجاهدان نه داشتم، آن طوری که رئیس محترم ما قبل از آن وابسته بودن خود را وانمودمی کردند. ( …داستان پیچیده‌ی جالبی دارد، بعد ها می خوانیدکه چرا؟ مجاهدان‌ با من‌ مدارا‌ کردند و زود بر طرف نه شد).‌چند روز بعد من از طریق تلفن مخصوص دفتررئیس ما ( مشهور به چهار نمره یی ) خدمت محترم رفیق نبی عظیمی زنگ زده ‌و خواهان هدایت شان برای تعین سرنوشت خودم شدم که چی کنم؟ دلیل هدایت گرفتن من آن بود که نه شود روزی من را بیرون پرتاب نه کنند، ( چطوری که حالا ترامپ را با آن دبدبه و‌ قدرت اش از قصر سفید دور تانداختند، من خو یک آدم تنها با تاپه ی حزب ما بودم… شوخی خنده دار‌ من بود با شما ).‌ جناب محترم عظیمی صاحب در جواب من جمله‌ی عجیبی را گفتند که هر‌چند نماد صداقت ‌و بزرگ منشی شان بود، اما برای من بسیار آزاردهنده تا سرحدی که از تلفن پشیمان شده و خالصانه پس از قطع ارتباط تلفنی گریستم که چرا؟ ارباب قدرت و مناعت و پاکی دی روز ما به این حال رسیدند…‌که حالا در نقش یاور دکتر صاحب عبدالرحمان کار می کنند
خدمت شان عرض کردم که (…حسب هدایت شما از شب اول تا حال همه اموری که محول من فرموده بودید را اجرا کردم و بخش های نشراتی ‌و تخنیکی هم همه به مجاهدین سپرده شده تنها نشرات نظامی باقی مانده، من چی کنم و کارمندان ما چی کنند…؟)، هدایت جان کاه رفیق عظیمی برای من این بود:
«…عثمان مره چرا می‌گی و از مه چرا پرسان می کنی مه چی کاره…حالی مه هیچ صلایتی ( صلاحیتی ) نه دارم…و یک‌‌باره فرمودند… صبر کو‌ که مه از داکتر صاحب عبدالرحمان پرسان کنم…گوشی در گوش من بود و صحبت شان را می شنیدم… خطاب به شادروان دکتر عبدالرحمان پرسیدند… عثمان نجیبه مه وظیفه داده بودم که حاضر باشه و‌ کل کارا ره ده تلویزیون بکنه… چند روز هم تیر شد ‌و وظیفی خوده به خوبی اجرا کد… حالی میگه مه چی کنم؟ آواز شادروان دکتر ‌عبدالرحمان را شنیدم که گفتند… بگویین اموجه باشه که کارا زیاد اس… ده جای خود باشه …‌ و محترم رفیق عظیمی هم هدایت را به من رساندند و من وظیفه را به عنوان سرپرست ریاست نشرات نظامی ادامه دادم تا آن که محترم عزیز الله آریافر جوان دانش مند و خرد‌ورز در سمت ریاست نشرات نظامی منصوب شدند و من هم چنان معاون اردو بودم تا آن که قانونی صاحب یک خویشاوند بی سواد خود را به جای من مقرر کردند و اطلاع برکناری من را هم شادروان رفیق صمد مومند از قول آقای محترم جاوید ذهاب که سمت رهبری ریاست …»، اشاره کسانی که شک دارند می توانند سری به بایگانی های تلفن خاص امنیت ملی که همان چهار نمره‌یی ها است بزنند که با وجود ویرانی های زیاد هم چنان در امان هستند و خوش حال هستم که کتاب خانه ی عمومی عامه در چهار راه ملک اصغر هم چنان از گزند حوادث دور مانده، چون شاهدان نوشتاری زیادی آن جا دارم…).
یکی از روز های اخیر ماه ثور ۱۳۷۱ بود که شخص شادروان دکتر عبدالرحمان در تلفن برای من وظیفه سپردند تا نزد جلال الدین حقانی در قصر چهل ستون بروم که کدام گفتنی یی دارد، نام جلال‌الدین حقانی به دلیل معلومات های قبلی که در مورد تشدد و کشتار او داشتم، آشنا بود. پرسیدم کدام مصاحبه یی دارد یا خودم بروم ‌و چی بگویم؟ گفتند: (.. یکی از برادران مسئول را خاسته خودت از اونا کده بلد هستی برو ببی که چی میگه… ‌و پرسیدند پشتو یاد داری گفتم فوق العاده… و پرسیدم کمره هم ببرم گفتند…خودت می فامی مقصد مصاحبه نه داره…)، من به رعایت احتیاط یکی از نما برداران و یکی از گزارش گران محترم دفتر را با‌خودم بردم که متأسفانه نام های شان را فراموش کرده ام.
وقتی آن جا رسیدیم، منظره ی عجیبی بود، در آن قصر زیبا و در آن نماد تاریخ وطن و در آن بخشی از افتخار کابل که هنوز قصر مانند الماس می درخشید، جمعی از افراد گرد هم آمده و‌ در یکی از اتاق ها جا به جا شده اند،‌ بیرون اتاق نزدیک به بیست جوره بوت های نا منظم بدنمایی داشتند، فضا فقط برای خود شان گوارا بود ‌و هیچ کسی احساس نه کرد که کسانی هم وارد باغ شده اند یاخیر؟ یک تن آنان را به پشتو پرسیدم که مولوی صاحب کجاست؟ انسانیت کرد و ما را به مکان بود‌و‌باش جلال الدین حقانی معرفی کرد.
منظره‌ی عجیبی بود که متأسفانه اجازه ی نمابرداری از آن جا را نه دادند، هرچند نما‌بردار محترم را گفتم به بهانه ی نما گرفتن عمومی، لنز کمره را یک چرخی هم به آن سو بدهد، چنان کرد و نمای چندانی نه داد. اجازه‌ی دخول گرفتیم، بدون هیچ ممانعتی گفتند داخل برویم، آن جا را بد‌تر از محل اول دیدیم با تفاوتی که در جای دوم اول چپرکت آقای حقانی به طرف راست و آفتاب رخ جا به جا شده بود و دیگران در داخل بودند. هنوز داخل نا شده حس بویایی ما فعال شد و هر گونه بویی را به ما هدیه می داد، بوی روغن زرد، بوی روغن مو و بوی خوشبو های بازار بورد پشاور همه و همه.
با ورود مان به محل اقامت جلال الدین حقانی دیدیم یک آدمی با جثه‌ی‌ قوی، بدون پیراهن ‌و زیر پیراهنی و تنها با یک تنبان روی چپرکت تخته به پشت خوابیده و حدود چهار پنج نفر در سه پهلوی چپرکت او نشسته اند و همه او را چرب می‌کنند و مساژ می‌دهند و چاپی می‌کنند، با خود گفتم ثمری جهاد شان اس دگه.
دوران کهن قصر یادم آمد ‌و روایت های تاریخی آن یادم آمد، مکانی که شاهد تنزل و تطور تاریخ بوده و‌ اگر کدام خوبی از سلاطین جابر در کابل مانده باشد همان قصر است، به روایت های تاریخ پیمان پرافتخار!؟ بخشیدن بخشی از سرحدات شرقی و جنوبی کشور به پاکستان در همان قصر موافت نامه‌ی دیورند عبدالرحمان خان و نشانه ی شاهانه داشته است.
آن حالت را دیدم و‌ افغانستان هزاران سال دیگر هم به مدنی شدن نه می رود تا سطح سواد آموزی ‌و دراکیت عقلانی عام نه شود از مدنیت خبری نیست.
قصه کوتاه که به آقای حقانی گفتم ما ره دکتر صاحب عبدالرحمان روان کدن و شما خاسته بودین…پرسید پشتو را درست می دانم یا نه؟ گفتم همی رقم که با شما گپ می زنم می دانم.
البته گپ و‌ گفت ما پشتو بود و من این جا به فارسی روایت می کنم.
گفت: (… بلی … ای زن ها ره چرا از تلویزیون دور نه می کنین ما از خود خبر گویا داریم زود قطع کنین زن ها ره از تلویزیون …‌من به پشتو گفتم که همو زناستن که تمام خبرا ره می خانن…پروگراما ره جور می کنن… خوار های ما و شماستند، هر چی گفتم اثر‌ نه داشت تا این که دانستم حوصلی آقا تنگ شده حالی ما ره ده توپ بسته نه کنه حیلتی زده و گفتم اما راست هم گفتم که ما یک مامور اجرایی هستیم خی شما موضوع ره کت رهبری دولت حل کنین به ما هدایت بتین… کفت بسیار خوب اس و مه نفرای خوده رایی می‌کنم اگه زنانه بود باز گله نه کنی… من گفتم خوب است کفت گپ مه خلاص شد، نوشابه هم به ما آوردند و به نان هم دعوت کردند و ما بدون مصاحبه حامل پیامی به شادروان دکتر عبدالرحمان شدیم… چون آقای حقانی جدی گفته بود،‌ من نگرانی جد‌ی امنیت بانوان محترمه که همیشه با ما بودند ابراز کردم و داکتر صاحب مرحوم گفتند موضوع ره حل می کنند.
گرچه شادروان دکتر عبدالرحمان وعده دادند، به اکه یعقوب فرمانده قطعات جنبش ملی که در رادیو‌تلویزیون بودند، گفته و به محترم نواب خان معاون سیاسی قطعات جنبش در کابل و مرحوم عمر‌آغه را هم گفتم تا از موضوع به جنرال صاحب دوستم ( مارشال فعلی ) هم اطلاع بدهد. این که دکتر مرحومی چی کردند و
نتیجه‌ی گزارش عمر ‌آغه به جنرال صاحب چی بود؟ نه می‌دانم. اما تا ام‌روز کسی از نام آقای حقانی نیامدند.
نکتایی ببندید، نکتایی نه بندید یک معضل دیگری بود و‌ تا حل شد همه مشکل داشتند، یکی از روز محترم مختار ژوبین معاون تلویزیون را در مقابل درب دخولی استودیوی تلویزیون دیدم که نکتایی به دست شان ایستاده اند، پس از احوال پرسی گفتند که مشکل نکتایی چی می‌شود؟ و‌ نکتایی خود شان را از جیب شان کشیدند. من موضوع را‌ باز هم با داکتر مرحومی مطرح کرده و‌ گفتم با آن که من دیگر وضعیت عمومی را کنترل نه می کنم و‌ برادر ها هستند اما بیش‌ترین ها از من می پرسند، سر انجام آن موضوع هم اختیاری شد
۴:
یکی دگر از شاخه های اسلام آموزی بر اساس بنیادگرایی و بیش‌تر ویران‌گر، وحشت‌آفرین و ترویج خشونت، همین تشکیلات بی سروپا و با گسترده‌گی طول و عرضی‌ست که حتا اروپا و آمریکا را هم درنوردیده و جماعت تبلیغی‌ها می‌نامندشان. قرآن در هدایت خود بر مسلمانان و بنده های خدا امر به معروف را چند بار تکرار کرده و همه را ملزم به امر به معروف و نهی از منکر دانسته است. این آیات قرآن کریم نشان می‌دهند که هر کسی می‌تواند، برابر توانایی های خودش دگری را به راه راست هدایت کند و خودش،هم هدایت پذیر باشد. پیام‌بر در احادیث معینی حلقات درس و آموزش های دینی را برای همه توصیه کرده و هم خدا و هم پیام‌برآن خدا آموختن علم بر هر انسان را فریضه دانسته اند. مگر دین و دین داری را هرگز در انحصار اشخاص قرار نه داده اند. مگر این که کسی از آگاه‌تر از خود بیاموزد و کسی خودش را برای تبلیغ دین مساعد تشخیص دهد. امام نووی رحمت‌الله علیه در جزوه‌ی مختصر چهل حدیث خود همه از مهم‌ترین و کارآمد ترین اوليه‌ی روزانه‌ی امت اسلامی را برگزیده است. و کتاب اصلی ریاض‌الصالحین هم برای فهماندن امور سنت های دین و یا درک فرض های دین از ورای احادیث مختصر کرده است. البته که کتب بزرگ تفسیر قرآن و حدیث هم در مقیاس،جهانی وجود دارند. مثل صحیح بخاری و غیره. پس سازمان های جاسوسی و ضدجاسوسی جاسوسی در هند برتانوی و بعدها در پاکستان و بنگله دیش و کشور های دگر به ایجاد گروه های مزدور زیر نام جنایت تبلیغی ها پرداخته و جنوب آسیا و محدوده های جغرافیایی آن بهترین انبار تربیت خواستن‌خواه خود شان همان بادیه نشینان قهقرایی بی خبر از خیر و شر را برگزیده و با آموزش های بسیار ابتدایی و اوليه از ایشان، گروه به اصطلاح جماعت تبلیغی را به وجود آوردند‌ این گروه چنان صریح رشد کرد که مه پرس. آنان ظاهرآ با سفرهای استانی کَشور ها و سفرهای خارجی از جیب های مردم خود را صاحبان ثروت می‌سازند. چند تا بی‌‌سواد و‌ کم‌سواد را پیدا کرده به اصطلاح تبلیغ اسلامی می‌کنند. جماعت تبلیغی هم از میراث های شوم دوره‌ی تروریستان مسلمانان‌نمای تندرو هند برتانوی است که پسا مدارس دیوبند از پر گستره ترین سازمان های آموزشی برای گویا تبلیغات اسلامی است. مولوی الیاس هندوستانی از محله‌ی میوات یا میرات نزدیکی حومه‌ی دهلی جدید حدود صد سال پیش از امروز این سازمان جهنمی را اساس گذاشت. دلیل اساس گذاری آن را ظاهرآ هدايت مردم به صراط مستقیم گفت. ولی همه می‌دانیم که ایجاد چنان سازمان‌ ها حنا در مخیله‌ی طراحان آن هم بدون اجازه‌ و استشاره‌ی سازمان های جاسوسی و ضدجاسوسی ممکن نیست. مولانا الیاس که هجده سال مدیریت و دیده بانی بر فعالیت و باروری سازمان خویش را در سال ۱۳۲۳ ش برابر به ۱۹۹۴ میلادی داشت و در همين سال وفات کرد، مردم را با نيرنگ و فریب قانع ساخت که سازمان او گویا تنها فعالیت های روشن‌گری دینی دارد. مانند مواردی که پیش از اين گفتيم، دين حربه‌یی برای پیش‌برد کاز های زیر زمینی آنان بود. نه هدف اساسی. متأسفانه این شاخه ها بیش‌تر از اهل سنت هند قربانی می‌گرفتند و به زودی سراسر هند و شبه‌قاره‌ی هند را تسخیر کرده و به یک نیروی غير قابل مهار تبدیل شد. ام‌روزه که پاکستان را نیز در تسخیر دارد، ولی بی وقفه تحت مدیریت آی اس آی فعال است و دستور می‌گیرد‌. فعالیت جماعت تبلیغی های پاکستان چنان صریح و سریع بودند که زودتر به یک نیروی عیرقابل تجزیه و مهار تبدیل شد. تبلیغ اسلام بنیاد‌گرا، اجرای اعمال ناصواب و سخت‌گیرانه‌ی دستوری، زیر نام امر به معروف و نهی از منکر، اذیت و آزار مردم برای حضور اجباری در اجتماعات شان پوشیده نیستند. این‌جا هم اگر اعضای ارشد رهبری شان چیزی می‌دانستند، ولی پایان دست های شان در بهترین حالت از قدوری و الفبای اسلام چیزی نه خوانده و یاد نه دارند‌ همه بی‌کاره ها، نادان‌ها، بی خبران از دین زیر چتر این سازمان آورده شده و در راس شان هم یک شخص کمی عاقل‌تر از خود شان را گماشته اند. جماعت تبلیغی های پاکستان و افعانستان بیش‌ و به صورت عمده پشتون های مرزی جنوب و شرق افغانستان اند. برخی ها جوان، برخی ها میان سال و برخی ها کهن سال. ایمان گروه گروه به محله و مسکونه های شهر ها و شهرستان ها و ده‌کده ها رفته و بیش‌تر در مساجد لمیده اند. تمام مخارج خورد و نوش و گاهی اوقات هدایای نقدی اجباری شان هم به دوش مردمان محلی است که این گروه شب‌رو و شب‌‌گرد آن‌جا می‌باشند‌. یکی از نادانی عمدی آنان، نادیده انگاری های مشغولیتی و مصروفیتی مردم است. اینان حتا در مراسم سوگ‌‌واری ها و فاتحه‌‌داری های مردم و برخی عروسی های مردم دخالت دارند و به ویژه در ترحیم ها مردم فاتحه دار و فاتحه دهنده رابسیار اذیت کرده، ناگزیر می‌سازندشان که تا ختم جفنگ های شان خاموش باشند. چون چیزی بیش‌تر از چند جمله‌ی تکرار ابتدایی نه می‌دانند و به طریق های مختلف آن را دراز می‌سازند. رابطه‌ی بی‌گسست طالبان دی‌‌روزی و ام‌روزی پشتون افغانستان با همه مجموعه های مذهبی و افراطی و تروریستی پشتون محور پاکستان و افغانستان زیر نام دین از قرائت خودشان اظهر من‌الشمس است. حقانی ها در نتیجه‌ی داشتن رابطه با مدارس مذهبی پاکستان کم و بیشو‌در حد ابتدایی از امور دین آگاهی اولیه پیدا کردند. چنانی‌که دوسال پیش دیدیم خلیفه‌ی حقانی ها در سطح وزیر آیت مبارکه‌ی‌قرآن را تلاوت درست نه توانست، قرائت چه که حتا یاد نه داشت. رابطه‌ی مهم اینان با شاخه های مختلف تروریستی از جمله القاعده و شخص اسامهدبن لادن سبب شد تا بهانه‌ی به دست متجاوزین غرب داده و نسبت عدم تسلیمی اسامه که از صلاحیت شان‌هم نه بود، زمینه‌ی لشکر کشی غرب به افغانستان و ظاهراً نابودی خود را فراهم ساختند. ۵ تا ۷:
برخی گویا کارشناسان که بی‌ اندیشه فیر می‌کنند، لازم است حد اقل پیشینه‌ی سیاست های آمریکا را بدانند. برای سیاست جدید آمریکا حد اقل از زمان سلطان عبدالحمید در دوران امپراتوری عثمانی را مطالعه کنند. در آن سیاست، مهم نیست که زمین از کی است؟ مهم است که حاصل آن را کی می‌بردارد. یعنی در جایت باش و از دور حاصل زمین هایی را بردار که مربوط تو نیست. در سیاست های جدید آمریکا، اصل برای توازن قوارمعیار است و معیار های کهن استعمار آمریکا از میان می‌روند. مدیریت قدرت به روش جدید توسط اتاق های فکری آمریکا انجام می‌شدند و تا حال ادامه دارد. آمریکا در سیاست جدید آن‌زمان انگلیس روسیه آلمان را از سیاست های جهان گردانی حذف می‌کرد و دنیای جدید به محوریت آمریکا را به وجود می‌آورد. هم دی‌روز تاریخ گواه بود و هم حالا دیدیم که سیاست شان نتیجه داد. اروپایی وجود نه دارد تا صاحب صلاحیت خود باشد. انگلیس که به ویژه پسا مرگ ملکه ستاره‌ی بختش افول کرد. آلمان هم که به ویژه ام‌روز با حاکمیت سبز ها بیش‌تر خودش را به آمریکا تسلیم کرده، آن غرور سابق را نه دارد. شاید آخرین مورد کاربرد سیاست قدرت آلمان همان زمان هیتلر بود و بس. انگلیس روس و آلمان در دوره‌ی امپراتوری عثمانی و پادشاهی عبدالحمید، سلطان آگاه و خردمند، بار ها در برنامه‌ی تقابل با روس یا انگلیس قرار گرفت. سلطان عبدالحمید با ایجاد گروه ویژه از وطن‌پرستان، کشورش را نجات داد. سلطان عبدالحمید، امپراتور روس و امپراتریس انگلیس هم در دست‌گاه های شان خاینان را داشتند که به منافع شخصی و‌ گروهی شان می‌اندیشیدند. تا آن‌جا که سلطان عبدالحمید و امپراتور روس و حتا امپراتریس انگلیس، موارد خاصی مثلاً فرستادن یک تلگراف را تحت مدیریت مستقیم خود قرار دهند. و چنان بود که از یک جنگ اجتناب ناپذیر در آن مرحله جلوگیری شد. آمریکا در سیاست آن زمان خود، تقسیم قدرت و منافع را مساویانه، ولی فرمان‌‌دهی ره‌بری جهان را به خود می‌خواست. به آمریکا‌ی آن زمان فرصت چندانی پیدا نه شد. مگر آمریکا هم تا مرزعملی فروپاشی امپراتوری عثمانی آرام نه نشست. چنانی که تا از میان بردن اتحادِشوروی هم آرام نه نشست. برای آمریکا در سیاست جدیدش داشتن تسلط به سرزمین ها مهم بود و است مستقیم یا غیر مستقیم. در سیاست های مستقیم، بیست سال حضور مستقیم آمریکا به کشور ما و در سیاست های غیر مستقیم گماشتن نیروهای مزدوری مانند طالبان تروریست افغان پشتون به ره‌بری کشور ما که منافع آمریکا را حمایت و زرع و کشت و قاچاق مواد مخدر به نفع آمریکا به عهده دارند. اینان همان شاگردان و گماشته‌ شده های جاسوس های ای اس آی اند که یا زیر پوشش علمای دیوبندی تنظیم شده اند و یا در گروه های جماعت تبلیغی از اکوره خټک تا مرزهای داخلی و خارجی پاکستان و افغانستان حضور دارند و همه از یک قوم خاص افغان و پشتون اند. یا چنانی که حالا اروپا در جنگ اوکرایین با روس درگیر است و برعکس این آمریکاست که می‌خواهد بزرگ‌تر شود و نزد اروپا و انگلیس کلان هم شده و هم در مقیاس جهانی ذلیل گردیده است. ولی کلانی آمریک دگر هرگز ممکن نیست. ارچند سنگین و دیرتر. اگر اروپا نباشه برای آمریکا مهم نیست، چون خود آمریکا است و آمریکا می‌خواهد که اروپای مقتدری نباشید و انگلیس پیر و فرتوتی در حد یک موجود غیر قابل ابتکار نزول کند. ترکیه نتواند قدرت دوره‌ی عثمان را داشته باشد. رویای حکومت آمریکا برجهان هنوز زنده است. کنار گذاشتن ها و کنار آوردن ها و نظام‌ها, خرید سازمان ها مانند سازمان های مانند دیوبندی و جماعت تبلیغی های هند و پاکستان و به این مناسبت. که ما حالا درگیر آن هاستیم. افغانستان ام‌روزی نه پوتینی دارد‌ نه قوای مسلحی که به آن باور داشت. تنها مرجع پایان دادن به این وضع اسف‌بار، تقویت همان مقاومتی‌ستکه تحت ره‌بری احمد مسعود راه افتاده است. من این‌جا باردگر تنها از محترمان مارشال دوستم و جنرال عبدالملک، فرماندهان وطن‌دوست کشور و شمالی بزرگ می‌خواهم تا این مقاومت را حمایت کنند. می‌دانم که اشتباهات و کم‌بودی هایی استند. راه نجات از دست استبداد افغان‌ها همین مقاومت است و بس. ختم.
منابع:
تاریخ ایجاد مکاتب دیوبندی هند.
تاریخ ایجاد مکاتب دیوبندی پاکستان.
تاریخ ایجاد مکتب حقانیه‌ی پاکستان و هند.
تاریخ ایجاد مکاتب و‌ مدارس مذهبی هند و پاکستان.
تاریخ ایجاد سازمان جماعت تبلیغی های هند و پاکستان.
تاریخ ترکیه‌ی عثمانی در دوران سلطنت سلطان عبدالحمید.
ویکی‌پدیا های مرتبط
مقالات و نوشته های پیشین نگارنده « محمدعثمان نجیب »
تاریخ مختصر دور و نزدیک آمریکا، آلمان، انگلیس و روسیه.
تاریخ افغانستان.
فیلم‌نامه‌ی دیداری ترکیه‌ی عثمانی و جنگ های میان کشوری روس و آمریکا و اروپا.

 

نوشته: محمدعثمان نجیب


Sent from my iPad