افغان موج   

رسول پویان

ز کین خیل تبهکار جنگ و کشتار است

دل همه به خدا زین شراره خونبار است

به جای هدیۀ نوروز و سـفرۀ هفـت سین

گلـوی کـودک و مادر به حلـقۀ دار است

به سنگ می شکنند خامه در کف انـسان

در این زمانی که شب باوری بیدار است

پریـده رحم ز دل ها و عقل کـرده فـرا ر

درآن دیاری که آدمکشی به خرواراست

به درد و غم به نشیند کسی که دل شکند

خــدا تباه کـنـد آن کـسی، دل آزار اسـت

بهار عیش و طرب را به خون تر کردند

شکوفه غرقه بخون نسترن عزادار است

ز نـای مرغ چمن سوگ و ناله بر خیزد

ز بس به دامن دل هـا شـرارت خاراست

ز خون و جنگ مگو ای سـتمگر دوران

دل از تفنگ و بـم و انتحـار بیزار است

بـه آه سـیـنۀ طـفـلان بـی پـدر ســوگـنـد

که جای حامی طالب دوزخ و نار است

به نـزد مــردم و قاضی روز رسـتاخیز

همیشه طالب کشتار بیکس وخواراست

دلم گرفت ازین سوگ و ماتم هر روز

خصوص وقتیکه درنوبهار بسیاراست

 

رسول پویان

بوی خوش عشق؛ نه جنگ

آری!!!

از جنگ،

خون ریزی،

شرارت-

و کشتار،

می گویند؛

دل های معصوم و پرمهر

کودکان،

مادران،

پدران-

و دوستان را،

در چوکهای شهر،

به دار می کشند؛

آه!!!

که سنگدلان حاکم،

غرق در دریای دالر،

کلدار و ریال،

با موترهای آخرین-

مدل خود،

چه خونسردانه و

سنگدلانه از کنار،

آن قلب های آویزان و خونچکان،

می گذرند-

 و باز بی شرمانه،

 شعار صلح کاذب و

 دفاع از طالب،

سر می دهند؛

خون دستان قاتلان را،

با آستین ابریشمین،

 دالرهای بادآورده-

و ریال های آلوده،

پاک می کنند.

بگذار!؟

شرارت پیشگان،

شمشیرهای عریانِ خشونت-

 و ستمگری خود را،

 با خون لاله های آزاد و

شقایق های زیبای میهن،

بیالایند؛

اما!!

من،

از بوی خوشعشق،

 می گویم؛

نه جنگ؛

با شما تقسیم می کنم،

آنچه دارم،

از عشق و مستی-

و همیشه،

سرود طربناک عشق-

 و آزادی،

عطر محبت،

تبسم نگاه وصل،

صفای دل،

 و رویای جهانی بی کینه و-

مملو از عدالت و مساوات را،

با نی لبک احساس وعاطفه،

می نوازم.

با متانت صبورانه،

می گذرم،

از هفت خوان کوه قاف انتظار،

تا به سرچشمۀ نور.

در آن افق های بیکران،

دیگر،

بقای سرمدی-

و آرامش ابدی را،

در وحدت کاملدلهای پاک-

و مشتاق،

با جانانم،

خواهم داشت؛

چه در حیات انسانی،

با امید و شادی-

و چه در جاودانگی هستی،

که این است،

اوج تکامل زندگی انسان.