افغان موج   

رسول پویان

یاد روزگاران قدیم بخیر که در آستانۀ نوروز جشن و سرور، میله و سرگرمی های باستانی و فرهنگی در فضای امن و آرام دامن می گسترانید. شب چهارشنبه سوری از روی آتش می پریدیم. در شوخیهای قاشقزنی شرکت می ورزیدیم تا کشمیش نخود و نقل و نبات گرد آوریم. سبزه می انداختیم تا زینت بخش سفرۀ هفت سین نوروزی باشد. مزۀ کلوچه های نوروزی و نان های شیرمال از یاد نمی رود. رسم سمنوپزی و رقص و آواز دخترکان برگرد دیگ سمنو چه شور و حالی داشت. در هوای خوش بهاری بر تنده های تخته صفر هری بایسکل دوانی می کردیم؛ قدم می زدیم و از فراز کوه دیواندر در زیبایی و صفای منظرۀ غروب شامگاهان هریوا غرق می شدیم. چشم انتظار میله های پیاپی بهاری بودیم؛ چونان که از شوق در پیراهن نمی گنجیدیم. دلدادگان و عاشقان بیاد عشق پاک ملامحمد جان و علاقه مندان سفر و گلگشت در جشن نوروز و میلۀ گل سرخ بلخ گزین در شهر مزار می رفتند.

آه و افسوس که اژدهای خشونت، وحشت و جنگ همه شادی ها و زنده دلی ها را دم کشید. دیگر به سبزی بهار، رزدی خزان، گرمای تموز و سرمای زمستان کیفیتی نمانده است. نرگس در میان لاله زاران به سوگ نشسته. ارغوان سیه پوش است. شقایق در غم یاران و عزیزان زرد می زند. پرستوها از ترس صیادان کوچ کرده اند. عندلیبان خموش اند و کبوتران قشنگ از بیم ذبح شدن از قاتلان می گریزند. دلهای زنان و دخترکان از بیم  دشمنان آزادی، عدالت و امنیت می لرزد. جهان، منطقه و میهن در آتش رقابت جنگ افروزان و متجاوزان می سوزد. داعش و طالبان به دستور باداران خود- می کشند، ظلم و ستم می کنند و میراث تمدن بشری را برباد می دهند. در این فضای مبهم، آلوده و فتنه انگیز چگونه مردم به فردا اعتماد کنند!؟

با این همه سال نو و جشن نوروز برای هموطنان پاینده و میمون باد. به امید آن روزی که امنیت، آزادی و استقلال چلچراغ شبستان وطن در بهاران گردد. چه خوش است که به این شعر هم نظری بیندازید.

 

بهار خزان آلود

بهــار آمـده لیکـن وطـن زمـسـتان است

امـیـدِ چلچـله هـا یـخـبـنـد یـخــدان است

تـنـور لالـه فــقــط داغ می پــزد در دل

نسـیم ازتف دل سـوختگان بـریـان است

ز خـوشـه هـای تـر ارغوان خون بچکد

گلاب و نسـترن و یاسـمن هراسان است

شـقـایـق از نـفـس بـاد صبـح می تـرسـد

نگاه نـرگـس مسـتانـه ام پـریـشـان است

ز جور خار و خس افتاده در وطن آتش

شـمیم خـندۀ گل از چمـن گـریـزان است

خـمـیـده قـامـت کـاج بـلـنـد از تـشـویـش

بنوش بـر لـب جـوی روان حیـران است

دیگـر بـیـد و سـپیدار سـایـه گستر نیست

نه سروخوش قدوشمشادزیب بُستان است

زبـان نـغـمـه گــر عـنـدلـیب را بـسـتـنـد

قـنـاری در قـفـس آهــنـیـن گـریـان است

فـسـانـه گشـت دیگـر یـادگار قـقـنـوسـان

عـقاب خسـته و سـیمرغ پیر پنهان است

فضـا پـر از رمــۀ کـرگـســان آدمخـوار

دل کبوتر و مرغـان عشـق لرزان است

کسی به دامنِ صحرا و کهساران نیست

زبس که زوزۀ کفتار و بیم گرگان است

نشاط بـادۀ گلرنگ و مطرب ازدل رفت

فقـط نـشۀ افیـون و چرس و غلیان است

نوای بربط و چنگ و چغانه شدخاموش

سـرود مرده غـزال غـزل گریزان است

بهــار خـرم دل هـای مـان خــزان آلـود

بهرطرف نگری درد وغم فراوان است

به سوگ هموطنان چشـم دل بود خونین

ز اشک دامن ما پرزلعل ومرجان است

سـروش و جـذبــۀ عشـاق را بـدزدیـدنـد

زمان مردن عشق و عذاب وجدان است

دریـن جهان پـر آشـوب و فتنه گر تاکی

نـبـردِ کله و پتک گـران و سـندان است

20/3/2015