مرا شاعر مگو دیوانه ای یارم بگو بهتر
اسیر درد و رنج سخت بسیارم بگو بهتر
تقاضا میکنم دیگر به اشکم خنده کن بسیار
به سالِ خشک عمری خیلی کم بارم بگو بهتر
قلم در دست هایم گریه دارد روز وشب هردم
نویسم هر کجایی...! مرد بیکارم بگو بهتر
سخن تا میرود از حسن خوبان از زبانِ من
برایم خنده کن یک فرد بیمارم بگو بهتر
کجای این سخن دارد طبع مجنون سرگردان
اگر چه خالی ام بسیار سرشارم بگو بهتر
نمیشه بعد ازین دلبند عمر جاویدان باشم
شکستم هر چه امید است بیمارم بگو بهتر
نمیشه سر گدازم در سجود ات خوب میدانم
که مست باده گردیدم گنهکارم... بگو بهتر
نعمت الله ترکانی
28 اگست 2015