افغان موج   

ف.بری

اشرف مخلوق شد با عقل خویش

آدمی ز اندیشه یابد اصل خویش

گــــر به پای دیگری افتد به راه

خود نباشد ، ره برد از خود جدا

می شود در بند و فـــرمان دیگر

هـــر چه اوبر وی دمد دارد اثر

خـــود نبیند راه معقول در جهان

غـــرقه میگردد در وهم و گمان

گـــر نبود اندیشه  اش از آن او

از رهء تقلید دارد گفت و گــــو

نی خـــــطا بیند نی راه صواب

ازحقیقت دور گــــردد درسراب

دین وایمان گربودی ازراه جهل

زهر تبعیض است، مبنای جدل

خود، به خود ظالم بودآن بیخبر

با فــریب و مکـــر افتد در سقر

گــــر بودی اگاه زعقل و اختیار

کی به پای خود برفتی درشرار

گر ورا عقل وخرد همراه بودی

جنت و دوزخ همین دنیا بودی

راه عــــــرفانش بود خلد برین

در جهــــالت است اسفل سافلین

ما ازآن گشتیم بری خواروزبون

چون بخود باورنداشتیم ازدرون