افغان موج   

تا بکی گردون به سختی امتحانم می کند
نـه نفـس گـیرد؛ لیکن نیمه جـانـم می کند
میفشارد بینهایت جسم وجان هست و بود
زره زره در ســیه چــالـه نهـانـم می کند

ماه وخورشید وفلک را میکند درقعرچاه
قامت شمشاد نـوری چـون کمانم می کند
ساعت دوران را ازریشه میسازد خراب
در عــدمگاه مـوقـت بـی زمـانـم می کند
قصۀ ابعـاد را دیگـر نمی خـوانـد فضاء
در گلـوگاه تــراکـــم بـی مکانــم می کند
کوه را چون کاه می سازد در زیر فشار
بحــرهـــا را پــرزۀ آتـش‏فـشـانـم می کند
نه فـقـط از مـور بی آزار می گیرد نفس
قـلــع و قـمـع اژدر و پیل دمـانـم می کند
عندلیب از شـاخۀ عـشرت می افتد بزیر
تـا که آتـش در نهــــاد آشـــیـانـم می کند
کر و فرّ زورمندان جهـان گیرد به خشم
در قــدمـگاه عـــدم تـا آســـتـانـم می کند
آدم مغــرور و ظـالـم را می ســازد تـباه
محـو از روی زمین نام و نشـانم می کند
آنچه از تاریخ می دانید تنها لحظه ییست
لحظه یی را پاک ازوهم و گمانم می کند
مقصد انسان باشد جلوه یی ازهست وبود
جلوه های بیکران چرخان روانم می کند
از انـرژی رایـت هـستـی می گـردد بلـند
این تلاطم جست وخیز بی کرانم می کند
آن چـه از هستی ما جاوید می ماند مدام
خُـرد تر از رشـته های ریسمانم می کند
کس نمی یابد پایانی در این داد و گرفت
آن چه می دانم رنگارنگ وزانم می کند
محو بازی های این دوران آلی گشته ایم
خاک سازد، زنده گرداند، جوانم می کند
گرچـه با دل از بقـای نور می گوید بشر
فکـر بـودن گه زمـین گه آسـمانم می کند
زندگی در ذات خـود باشـد اصل جاودان
لیک آن چـه من نمی دانـم همانم می کند
جذبه ها درگوهرمرموزعالم مضمراست
عـشق را نازم که اصل جـاودانم می کند


رسول پویان

11/3/2019