افغان موج   

محمد عالم افتخار

                                                          (بخش دوم و پایانی)

قبل از همه نسبت وقوع فجایع طبیعی یعنی سرازیر گشتن سیلاب های مدهش و تباهکن در ولایات شمالی و غربی کشور؛ مراتب اندوه و تألم و همدردی به هموطنان آسیب دیده و به ماتم نشسته خویش تقدیم و به روح صدها کشتهِ این بلایا اتحاف ادعیه نموده و به بازماندگان تلف شده ها و آنانیکه هستی های زراعی و مالداری و خانه و کاشانه خویش را از دست داده اند؛ صبر و پایداری آرزو میکنم.

وقوع این سوانح عظیم که به سخن سالخوردگان؛ طی یک قرن پسین؛ سابقه نداشته است همراه با عواقب ماتم انگیز و روانسوز برجامانده از آنها؛ یک بار دیگر نشان داد که ملت و مردم اسیر اقتصاد و معیشت عقبمانده نیمه طبیعی و دست به دامن آسمان و ابر و باد و مه و خورشید؛ با چه وسعت و سهولت؛ آسیب پذیر میباشد.

قرار گزارش ها؛ سیلاب های اخیر؛ مردمان و مناطق انبوهی را در ولایات بادغیس و سرپل و جوزجان و فاریاب گرفتار آفات نموده و به خصوص ولسوالی خواجه دوکوه ولایت جوزجان را به شدت باور نکردنی؛ درهم کوبیده است. این مورد به خاطری هم سخت توجه بر انگیز میباشد که طی سه دههِ اخیر گویا ولسوالی خواجه دوکوه در سطح افغانستان؛ منطقه پهلوان خیز و قهرمان زا و جنرال ساز و فراتر از آن؛ منطقه جادویی پادشاه ساز و تاجبخش به این و آن بوده است.

طی این زمان کمابیش در رابطه به نام همین خطه؛ صد ها و شاید هزاران میلیارد ها دلار به جیب این و آن سرازیر گردیده و در برابر؛ هزاران جوان خواجه دوکوه و فرزندان قرا و قصبات حوالی آن؛ سر داده اند و جان باخته اند تا معاملات سیاسی و ستراتیژیکِ جمعی دلال سیاست و جنگ و آدمکشی رنگ و رونق بگیرد.

در شرایط اندکی متفاوت؛ میتوانست و می بایست طی این زمان و در نتیجه این درامد ها از خواجه دوکوه؛ کم از کم 10  فیصد ساحتی مانند دوبی یا مماثل ها درست گردد و حد اقل این خطه جنرالان پادشاه ساز؛ نمی بایست کماکان پایانه محکوم و زار و زبون سیلاب و مرگ و ماتم اینچنین مفت و ارزان باشد.

شاید و شاید و شاید دست جبار طبیعت؛ در وجود سوانح نهایت فجیع خواجه دوکوه؛ خواسته است به خواجه دوکوهیان و همانند ها و مردمان سراسر افغانستان؛ پیام دهد که به مانند حیوان؛ سواری دادن و قصابی شدن و به هیچ و پوچ و ننگ و نفرین؛ تفاخر و تفاضل نمودن؛ چه نتیجه و پیامد و عاقبتی دارد.

خداوند هیچ مردم و ملت دیگر را همانند خواجه دوکوهیان؛ به نهب و غضب گرفتار ننماید! آمین

********

بدینسان؛ طی آخرین روز هفته؛ کمسیون گویا مستقل انتخابات؛ پس از ناز و نخره مشمئیز کننده؛ نتیجه نامنهاد ابتدایی انتخابات 16 حمل را که به لحاظ شرکت مردمی در آن؛ سخت باشکوه بود؛ اعلام داشت.

همانگونه که صاحب نظران داخلی و بین المللی؛ از قبل پیشبینی کرده بودند؛ حاکمان در ارگ ریاست جمهوری و منابع قدرت سیاسی دیگر؛ نتوانستند و نمی توانستند قیام انتخاباتی عظیم و حیرت انگیز مردم افغانستان را حرمت بگذارند و حتی تحمل نمایند. این است که طی سلسله دسایس دوامدار؛ راه را بدانسو گشودند و میخواهند بیش از پیش بگشایند که انتخابات؛ ناقص و ناتمام معرفی گردیده و دسیسه آمیز به دور دوم کشانیده شود؛ وانگهی معلوم و مسلم هم نیست که این دور مجدد نیز به نتیجه برسد؛ گرفتار رویداد های غیر منتظره نگردد و به فاجعه و فلاکت ملی نیانجامد!؟

*************

کذا واپسین روز هفته (7ثور) مصادف بود با 26 مین سالروز انفلاق کبیر ثور. این رویداد که توسط افراد بی مسئولیت سیاسی و علمی و تاریخی؛ هی به نام انقلاب کمونیستی جا زده میشود؛ در واقع یک ماجراجویی قبیلوی و هیستریک استخباراتی برای راهگشایی به سوی انکشاف «جنگ سرد» بیش نبود ولی پس از وقوع؛ توسط نیرو های در گیر ملی و مساعد بین المللی به سختی تلاش گردید تا حد اقل به مثابه یک رستاخیز در کشور عقبمانده نیمه فئودالی؛ رنگ و رونق بگیرد و جایی در تاریخ تکامل ملی کسب نماید.

تراژیدی کمیک این رویداد طی یک سال و نیم نخست؛ تمامی معنا و ماهیت رویداد و گردانندگان و دست اندرکاران طراز اول آنرا؛ افشا و رسوا نموده و به قول معروف: به آفتاب انداخت.

اینکه ماجراجویی 7 ثور از دیدگاه اندیشه حزب سیاسی ایکه توسط همین رویداد ترور و سلب شخصیت گردید؛ چه جایگاهی داشت و میتوانست داشته باشد؛ منجمله در یاد داشت های بنده زیر فرنام «48 ساعت با استاد میر اکبر خیبر» به روشنی بازتاب می یابد.

اینک فشرده یکی از همین یاد داشت ها:

طئ نشست های چهل و هشت ساعته استاد میر اکبر خیبر و اینجانب در 43 سال قبل؛ مقوله «سنگر جهل» وقتی پیش آمد که سخن پیرامون خوشباوری ها و سهل انگاری ها برای تصرف قدرت سیاسی و در کُلِ امر؛ برای تازاندن انقلاب ملی ـ دموکراتیک در افغانستانِ  سلطنتی و نیمه فئودالی و ماقبل فئودالی؛ چرخیدن گرفت.

چنانکه در قسمت های نخستین بحث «48 ساعت با استاد میر اکبر خیبر» حکایت کرده بودم؛ در ابتدای حضور یافتنم در دفتر جریده پرچم واقع زرلشت مارکیت در ده افغانان شهر کابل؛ شخص میانسالی؛ مصرانه از ببرک کارمل می پرسید که انقلاب حدوداً طی چند سال پیروز خواهد شد و حکومت دموکراسی ملی مورد نظر جنبش چپ؛ جایگزین رژیم سلطنتی خواهد گردید؟

اینک؛ من درین راستا از استاد میر اکبر خیبر استفهام هایی کرده بودم.

استاد؛ اصلاً به همچو وسوسه ها و تخیلات؛ که به فرموده اش؛ وسیعاً بین مردم و جوانان و منجمله پرچمی ها وجود داشت؛ به نظر مساعد نمی نگریست و نه تنها دسته جات محدود و متشتت و قسماً مشکوک چپ آنوقت را آماده و ورزیده برای رهبری انقلاب و مدیریت اوضاع پسین؛ منجمله در یکی دو دهه نمی دانست؛ بلکه وسیعاً از پتانسیل های ضد انقلاب در کشور و منطقه؛ میگفت تا مرا هرچه بیشتر متوجه وظایف و مسئولیت های خطیر فرا راه جنبش و شناخت جامعه و آرایش های ثابت و متغییر سیاسی و روانی... در آن بگرداند.

درین سلسله واقعیت «سنگر جهل» بریتانیا؛ برای آن بزرگمرد؛ چنان خطیر و وقیح بود که حین تماس یافتن با آن؛ لرزش در صدا و حتی در اندامش پدیدار میگردید.

باید اذعان کنم که من؛ این قسمت از صحبت های استاد خیبر را نه خوب درک می نمودم و نه آنها را برای خودم خوشایند می یافتم. اما همین دشوار فهمی و ناخوشایندی؛ بیشتر به دقت و وسواسم وادار می نمود و گاه نیز از ذهنم خطور می کرد که شاید استاد خیبر؛ شهامت انقلابی کمتری دارد!!

اینجا بود که خواستم استاد؛ هدفش از «سنگر جهل» بریتانیا در امتداد مرز های جنوبی و شرقی کشور را وسیعتر توضیح دهد؛ چرا که با در نظرداشت روابط نزدیک خان عبدالغفار خان که به نظرم رهبر بلامنازع پشتون های نوار «دیورند» و قبایل فراتر بود با حزب دموکراتیک خلق؛ و اینچنین عبدالولی خان، اجمل ختک و سایر رهبران نشنل عوامی پارتی و نیرو های سیاسی دیگر آنسوی سرحد؛ قبایل سرحدی و «قبایل آزاد» می بایست؛ هواداران و حتی همسنگران جنبش ملی ـ دموکراتیک و انقلاب و ترقی در افغانستان باشند.

در واقع هم؛ دفاع از حق تعیین سرنوشت خلقهای پشتون و بلوچ که توسط خط دیورند از افغانستان تاریخی جدا ساخته شده بودند یکی از اجزای کلیدی سیاست و برنامه ح.د.خ.ا بود . منجمله بخصوص جناح پرچم در تظاهرات و نمایشات «روز پشتونستان»؛ سهم فوق العاده و مستمر می گرفت و اغلب درین تظاهرات و نمایشات رهبران ح.د.خ.ا عمدتاً خود استاد میر اکبر خیبر بلاوقفه در صف نخست حضور بهم میرسانیدند.

ولی با تمام اینها؛ استاد میر اکبر خیبر برای منِ جوان 20 ساله دهات شمال افغانستان از عواقب هولناک مخاطرات بالقوه منبعث از «سنگرجهل» برای جنبش ها و خیزش های ترقیخواهانه و روشنگرانه در این سرزمین؛ اخطار میداد که خط منحوس دیورند به مثابه دیوارِ آن متجسم گردانیده میشد.

وقتی امروز به عقب نگاه میکنم؛ می بینم که من آنوقت؛ هیچ سرشته آگاهی به درد بخور از اوضاع و احوال تاریخی، جغرافیایی و اتنیکی گوشه گوشهِ کشور و منطقه و جهان نداشتم و به مسایل و غوامض سیاست های استخباراتی و مستعمراتی؛ که اصلاً گوش و هوشم بدهکار نبود و حتی بدتر از کم آگاهی و بدآگاهی؛ به فقر شدید منطق و محاسبه گرفتار بوده حالات را عمدتاً «یا سیاه، یا سفید!» می نگریستم.

البته بدان حد ابله نبودم که تمامی باشندگان آنسوی نوار دیورند را همسان و همسو با شخصیت استثنایی شبه قاره هند یعنی خان عبدالغفارخان بپندارم یا مشابه و مماثل با شخصیت های مثبت دیگر در آنروزگار؛ ولی شاید هم به علت اینکه خود از آن برخ شمال افغانستان بودم که در آن مناسبات و معاشره های قبیلوی چندانی محسوس نبود؛ اصلاً فهمیده نمیتوانستم که چرا باید سرزمینی طبعاً همراه با باشندگان آن؛ شهرت و عنوان «سنگر جهل» بریتانیا داشته باشد؟!

استاد خیبر شرح داد که محیط های زیستی؛ در پیدایش و قوت و ضعف خصوصیات انسانی نقش بسیار مهمی داشته است و خواهد داشت؛ حتی محیط های گرم و بد آب و هوا و یا برعکس سرد و یخچالی سبب تغییرات در رنگ پوست و موی و استخوانبندی و سایر بخش های بدنی انسانها شده است که از آن نژاد های مختلف سفید و زرد و سرخ و سیاه متبارز گردیده است.

ما باید درین توهم نباشیم که همیشه مردمان؛ شهر نشین و دهنشین بوده اند و یا دولت و اداره و ارتش های امروزی و در نتیجه طرز زیست و معیشتی مثلاً مانند شهرکابل؛ میتوانسته است؛ میان مردمان قدیم در همه سطوح وجود داشته باشد.

مردمان طی هزاران سال به گونه قبایل زیست و تنازع بقا داشتند و اغلباً نیز باهم در حال جنگ و خصومت و کین و انتقامجویی به سر می بردند. قبایل حوالی خط دیورند هم خیلی وجوه مشترک با قبایل ماقبل تمدن داشته و در محیط های غالباً کوهی دشوار گذر و کم حاصل و به لحاظ آب و هوایی پیشبینی ناپذیر؛ به سکونت همراه با کوچگری ناگزیر بوده اند.

قبایل علی الوصف اینکه تحت شرایط و اجبار هایی؛ ادیان و ایدئولوژی های فراگیر تر مانند مسیحیت، اسلام وغیره  را پذیرفته باشند؛ معهذا اصول اساسی معاشره و معیشت شان همانا باور های آبایی قبیلوی منحصر به فرد شان میباشد؛ چرا؛ همینکه سیطره و مرکزیت و محوریت اجداد و آبای خونی سست گردد؛ دیگر قبیله از هم می پاشد. به همین برهان اظهر من الشمس است که قبایل پشتون نوار مرزی؛ خود اذعان دارند که آنها فقط نیمی از قرآن یا اسلام را پذیرفته اند و متباقی شریعت شان؛ همان منش های آبایی یعنی پشتونوالی و متمم های آن میباشد.

ستون فقرات پشتونوالی؛ همانا «ننگ و بد یا بدل» میباشد. ننگ مجموعه همان مقدسات قبیله به شمول جان و ناموس است و بد یا بدل وقتی نافذ میگردد که ننگ مورد تعرض قرار گرفته باشد مثلاً شخصی به قتل رسیده یا زن و دختری مورد تجاوز قرار گرفته باشد وغیره.

قانون بدل یا انتقام قبیلوی خلاف قانون مدنی؛ شخصی و فردی نه بلکه مشمول تمامی اعضای قبیله مقابل است. اینچنین مقررات بسیار سخت انضباتی در مسایل جنگ و مدافعه وجود دارد. البته بیشتر مورد نظر ما قبایل «آزاد» پشتون میباشد. این «آزادی» هم معنای ویژه دارد و چه بسا آزادی از همه تعلقات غیرقبیلوی و در حقیقت امر؛ آزادی مشران در استبداد بر آحاد قبیله خودی و قبایل مربوطه و محکومه میباشد.

موقعیت خاص و مهم جغرافیایی به مثابه دروازه هندوستان و گذرگاه به سوی آسیای میانه؛ سبب گردیده تا قبایل پشتون با جهانگشایان فراوانی؛ در تقابل و یا تعامل قرار گیرند و اینگونه با جریانات عمده سیاسی جهان آشنایی هایی بهم برسانند. این امر در قوت های پیشاسکندر مقدونی تا انگلیس ها صادق میباشد. انگلیس ها بدواً مغرور از توانایی های نظامی و برتری های تکنولوژیک خود؛ خواستند به طریق اعمال زور؛ قبایل پشتون را مطیع سازند و از گذرگاه های تحت تصرف آنها عبور نمایند.

ولی این شیوه؛ تلفات و ضایعات انگلیس را در حدود باور نکردنی بالا برد؛ شنیده باشید که در یک نوبت از اردوی بیست یا شانزده هزار نفری آنان؛ صرف یک داکتر نیمه جان (برایدن) توانست زنده به مقر فرماندهی باز گردد.

تمامی این تجارب سهمگین بالاخره انگلیس ها را به شناخت اساسی قبایل و دریافت «پاشنه های آشیل» آنها؛ نایل گردانید. در نتیجه؛ جای سیاست زور را «سیاست روپیه» و رشوت به سران و ملا ها و ایجاد شبکه های جاسوسی در قبایل گرفت.

بدینگونه استعمارگران انگلیسی دریافتند که نه تنها سرزمین قبایل منجمله در دامنه های سلسله جبال سلیمان؛ جیوپولتیک مهم و سازنده است بلکه اصلاً خرده فرهنگ ها، باور ها و شرایع قبایل؛ این سازندگی جیوپولیتیکی را میتواند تا لایتناهی؛ کاربردی بگرداند. اینگونه بود که انگلیستان نه به نام و شوکت یک کشور ابرقدرت استعماری بلکه به عنوان یک قبیله دوست و شریک و طرف معامله؛ به ساخت و بافت تاریخی و ستراتیژیک با «قبایل آزاد» پشتون نزدیک گردیده و آنانرا از مراکز سیاسی در کابل و قندهار وغیره منقطع نمود.

تحت چنین شرایط و امکانات بود که انگلیس های هند بریتانوی؛ توسط تحمیل معاهدات گندمگ و دیورند؛ بخش اعظم مناطق قبایلی را از افغانستان جدا و به طور فورمالیته جزو قلمرو هند برتانوی نمودند. فورمالیته بدین معنی که هیچگاه امور تنویری و مدنی و عمرانی را مانند سایر مناطق هند؛ در قبایل پشتون به اجرا نگذاشتند و توسط عنوان پُرطمطراق «قبایل آزاد» سیاست ها و عملکرد های ویژه را در مورد رویدست گرفته بالاخره؛ این مناطق را به «سنگر جهل» امپراتوری خویش مبدل گردانیدند؛ سنگری علیه هرنوع جنبش آزادیبخش و انقلاب اجتماعی و مدنیت و ترقی و تنور در منطقه!

سنگری که از آن؛ خیلی راحت؛ آنچه جناب عبدالرووف لیوال میفرمایند؛ به کرات و مرات و تعدد و تکثر افراز گردیده و در سرتاسر افغانستان و حتی جهان تاخته است:

«پاکستان و امریکا توانست که با استفاده از پشتون های  وحشی و خرمنش، اسلام و پشتونها را در نزد سایر اقوام و جهان منفور ترین ملیت نشان دهند.

یافت شدن دو ورق تذکره ی جعلی به اصطلاح قندهاری از صحنه دلخراش شهید شدن سردار احمد خبرنگار از هوتل کابل سرینا؛ ارایه کننده آنست  که پاکستان (توانست) با استفاده از عناصر مربوط به (ایدئولوژی) سلفی و وهابی متعلق به قبایل مسید وغیره ی وزیرستان شمالی با خصایل ددمنشانه، وحشیانه و خرمنش با توضیح اینکه یگانه راه جنت از افغانستان میگذرد؛  آنها را جهت حملا ت انتحاری اعزام .. و با استفاده از تذکره های افغانی که در موجودیت فساد در حکومت کرزی آنرا می توان با دادن پول، به  طور بسیار آسان به دست آورد، برای حملات انتحاری و کشتن غیرنظامیان استفاده نماید. »