افغان موج   

*شاه،چندسال پیش ازانقلاب اسلامی گفته بود:«بین قدرت های امپریالیستی و ما  برخوردی روی می دهد!».

*اگر«فقدانِ منزلت وشرافت انسانی درزمان شاه»!!،عاملِ مهمّی در وقوع انقلاب اسلامی بود،چرا  در40سالۀ اخیر- که منزلت وشرافت انسان ها(خصوصاً زنان وکارگران)مورد شدیدترین توهین ها و سرکوب ها قرار دارد-هیچگونه انقلابی درایران صورت نگرفته است؟

*کارل پوپر-به درستی-می گوید:«بسیاری از روشنفکرانِ -بااندیشه ها وعملکردهای خود-راهگشای حکومت های جّباربوده اند.این دسته از روشنفکران،پیغمبرانِ دروغینی هستند که آلودگی كلام شان  بسیار بسیار خطرناک تر از آلودگی هوااست».

***

در تاریخ نویسی جدید به وقایعی كه زمان شان از 50 سال (یعنی دو نسل) گذشته باشد، «وقایع تاریخی» می گویند.قید 50 سال (یا دو نسل) شاید برای اینست كه پس از 50 سال، قهرمانان یا ضد قهرمانانِ یك واقعه ـ عموماً ـ درگذشته اند و مورّخ با فاصله گیری از رویدادها و عوامل سازندۀ آنها، بهتر و منصفانه تر می تواند به بررسی و تحلیل حوادث بپردازد،با این حال،امروزه ازنوعی تاریخ بنام«تاریخ بلافاصله»(Histoire  Immédiate ) یاد می كنند كه ناظر بر وقایع مهم 30 تا 40 سال اخیر است.

برنامۀ اخیر«پرگارِ»(بی بی سی) به«سایۀ سنگین انقلاب» درمیان ایرانیان پرداخته است.مهمانان برنامه -با وجود تفاوت سنّی،نسلی وتحصیلی-هردوازمخالفان شاه درپاریس و از شاگردانِ مکتبِ میشل فوکو،فیلسوف معروف فرانسوی بوده اند.بنابراین،نخستین انتقاد به مُجری و دیگرمسئولینِ«پرگار»این است که ایکاش برای بحث دربارۀ چنین موضوعِ ملّی ومهمی،ازدو گرایش متفاوت سیاسی دعوت می شد تا با تلاقیِ دوافق فکری مختلف،به روشنیِ بحث  کمک می کردند.به عبارت دیگر،اگرموضوع بحث:«میشل فوکو وانقلاب ایران»بود،حضورهردو مهمانان،قابل توجیه بود،ولی وقتی که بحث دربارۀ مسئلۀ ملّی و مهمّی مانند«سایۀ سنگینِ انقلاب اسلامی بر روح وُ روانِ ایرانیان»است،درست این بود که مسئولان پرگار ازصاحب نظران دیگرنیز دعوت می کردند.

اینکه بعداز40سال،هنوزسایۀ سنگین انقلاب اسلامی درذهن و ضمیرایرانیان حضوردارد،بسیار طبیعی است،چرا که در توفانِ«انقلاب شکوهمنداسلامی»دستآوردهای بیش از100سال تلاش و تکاپویِ جامعۀ ایران برای توسعه و تجدّدملی بربادرفته و لذا نسل های سوختۀ دیروز وُ امروزوُ فردای ایران  حق دارندکه بپرسند:چراانقلاب؟و چراآیت الله خمینی؟

متأسفانه تاکنون هیچ تحقیقی-به طورجامع ومانع-روشنگرِ علل وعوامل انقلاب اسلامی ایران نبوده است.این امر،هم،از زوایای پیچیدۀ ومبهمِ انقلاب ایران ،وهم ازناکارائی وناتوانیِ متدهای کلاسیک درتبیینِ انقلاب ها ناشی می شود.به عبارت دیگر،تئوریِ«زوال تدریجی حکومت ها» یا«ایجادِ خودبخودی انقلاب ها» تئوری کلاسیک وکهنه ای است که روشنگرانقلاب اسلامی ایران نیست.

ازاین گذشته،بیشترِتحقیقات موجود دربارۀ انقلاب ایران ماهیّتی سیاسی-ایدئولوژیک داشته و یا با نوعی«فرافکنی»در خدمتِ توجیه یاتبرئۀ«اصحاب دعوی» بوده اند،سخنان مهمانانِ «پرگار»،تازه ترین نمونۀ این«فرافکنی»ها است.

«انقلاب لیبی»! و سرنگون کردن محمّد قذّافی (که فیلسوف معروف فرانسوی،هانری لِوِی،درآن نقش مهمّی داشت)نشان می دهد که با شبکه های  ارتباط جمعی و خصوصاً رادیو-تلویزیونی ها،می توان انقلاب ها را ساخت.ادوارد برنایز( (Edward Bernays استادِ ساختنِ افکارعمومی درکتاب معروف«پروپاگاندا»چگونگی شکل دهی به افکارعمومی را توضیح داده است.

پروفسوراسکات کوپر با تکیه براسنادِداخلی و محرمانۀ دولت آمریکا برای اولین بار ازنقش سلاطین نفت درسرنگونی رژیم شاه سخن گفته است.باتوجه به نقش استراتژیک نفت در تحوّلات سیاسیِ ایرانِ معاصروباتوجه به اینکه شاه-سال ها پیش ازانقلاب اسلامی- پیش بینی کرده بودکه«بین قدرت های امپریالیستی و ما برخوردی روی می دهد!»،نگارنده درچندمقاله کوشیده تا  به این رویدادِ سرنوشت سازوحیرت انگیزبپردازد.این مقالات،طرحی مقدّماتی برای فهم وُ درکِ متفاوت ازانقلاب ایران است.

 

میشل فوکو؛مدّاحِ انقلاب اسلامی!

   هردو مهمان«پرگار»-به عنوان«کارشناس ومتخصّص مسائل ایران»-از شیفتگانِ فیلسوف معروف فرانسوی،میشل فوکو هستند و حتّی یکی از مهمانان(آقای احمدسلامتیان)همراه با میشل فوکو به خدمت آیت الله خمینی مشرّف شده بود تا-از نزدیک -«گاندیِ ایران»و«قِدّیس درتبعید»را به فیلسوف فرانسوی بشناساند!.همین مهمان محترم-پیش ازانقلاب- با رسالات و دیدگاه های سیاسی آیت الله خمینی-خصوصاًبامندرجات کتاب«ولایت فقیه»-آشنا بودودرترجمه وانتشاراین کتاب به فرانسه(البته باحذف دیدگاه های آیت الله خمینی دربارۀ زنان و…) نقش داشته است(لذا،این مُدّعاکه:«سانسورِرژیم شاه باعث شدتا مردم و روشنفکران ایران ازعقایدِ واقعی خمینی  بی خبر باشند»درست نیست).معروف است که وقتی میشل فوکو از«عقایدِارتجاعیِ آیت الله خمینی دربارۀ حقوق و آزادی های زنان»پرسید،آقای سلامتیان( یا صادق قطب زاده) به فیلسوف فرانسوی پاسخ داد:

 -«آن عقایدِ ارتجاعی،افزوده ها و ساخته و پرداختۀ ساواک شاه است»!!
میشل فوکو نه اسلام شناس بود و نه ایران شناس.مجموعۀ دانش او دربارۀ ایران،اطلاعات نادرستی بودکه مخالفان شاه و یاران خمینی درپاریس(ازجمله آقای احمدسلامتیان)به وی داده بودند.فوکو-البته دراین باره،تنها نبودبلکه ژان پُل سارتر(که درآن زمان خانمی ایرانی و ضد شاه مسئول دفترش بود)، سیمون دو بووار،آندره فونتن، ژاک مادل،رژه گاردی و…ده ها روشنفکرنامدارفرانسوی درپیوندبا «کنفدراسیون دانشجویان ایرانی درخارج ازکشور»کارزارِعظیمی را علیه شاه و حمایت ازآیت الله خمینی آغازکردند به طوری که روزنامۀ معتبر«لوموند»-که گزارش های مثبتی دربارۀ تحوّلاتِ صنعتی و اجتماعی زمان شاه می نوشت-باتغییرموضعی ناگهانی-درآستانۀ انقلاب اسلامی مدعیِ وجودِ سیصد هزارزندانی سیاسی درایران شد وسردبیراین روزنامه،آندره فونتن،درمقالۀ«بازگشت الهی»، ازخمینی ستایش ها کرد.خبرها وگزارش های جانبدارانۀ رادیو«بی بی سی» و مُجریانِ آن(که بعدها بی بی سی-خود- به آن اعتراف کرد)نیزاین گمان را درمردم ایران دامن زدکه ستایش وحمایتِ اینهمه روشنفکرایرانی وجهانی ازخمینی بیهوده نیست و حتماً دراین سخنِ ستایش آمیزِ«ژاک مادل»( Jacques Madaule)) فیلسوف معروف فرانسوی،واقعیّتی است که «خمینی،درهای آینده را بسوی بشریّت می گشاید» و…اینچنین شدکه «دروازه های تمّدن بزرگ»ازفاضلآب های انقلاب اسلامی  سربرآورد.

میشل فوکو ازمنتقدان سرسخت مدرنیته بودونتایج مدرنیته برای جوامع غربی را ویرانگر می دانست. این نظرات به ایران نیز راه یافت بی آنکه روشنفکران ایران به این نکتۀ اساسی توجه کنند که میشل فوکو نمایندۀ«پُست مدرنیسم»بود و از فرازِیک گذشتۀ درخشان وتجربۀ یک تکامل صنعتی و اجتماعیِ مدرن به نقدمدرنیته می پرداخت و لذا، تطبیق عقایدِوی برجامعۀ عقب مانده و«شبه فئودالی»ی ایران هیچ تناسبی نداشت!  

میشل فوکوبه دنبال معنویّتی بود تا خلاء اخلاقی ومعنوی موجود درجوامع غربی را پُرنماید.او خواستار«سیاست معنوی»یا«معنویّت سیاسی»بود،موضوعی که می توانست خوشآیند نیروهای مذهبی ایران باشد.فوکو باناآگاهی ازتاریخ و فرهنگ ایران،مذهب شیعه را اساسِ آگاهی ملی درایران می دانست.تظاهرات میلیونیِ مردم تهران،وی راچنان مبهوت و مسحورکرده بودکه بلافاصله به این نتیجه رسیدکه«پروژۀ نوسازی ایران توسط رضاشاه ومحمدرضاشاه باشکست روبرو شده واین مردمِ میلیونی-«همه باهم»-طرح تجدّد و نوسازی پهلوی ها را نفی و انکارکرده اند».به عبارت دیگر،فوکو-که ازمدرنیتۀ غربی  داغی بر دل داشت -ازمدرنیزاسیون و تجدّداجتماعی شاه -عمیقاً- ناخشنودبود و انرا«کهنه پرستی»می نامید.فوکو ازاینکه محمدرضاشاه باتکیه برتاریخ باستانی ایران 2500 سال شاهنشاهی ایران را جشن گرفته،بیزاربود درحالیکه چندسالِ بعد(1988)جشن های دویستمین سال انقلاب کبیرفرانسه(باحدودِ 300میلیون دلار هزینه)می توانست برای فوکو و یارانش   افتخارآمیز باشد!.او-مانندهمتایان ایرانی خود- نمی دیدکه دراین جشن،2500 مدرسه،2500جاده وُ  راه،2500درمانگاه، 2500کتابخانه و…نیز احداث و افتتاح شده بود.

باچنین ذهنیّتی،فوکو تحوّلات اجتماعی ایران در دهۀ 50 و توسعه و تجدّدملّیِ رژیم شاه را موردِانتقاد و نکوهش قرار دادولذا،همراه با«ماه زدگیِ»رهبران سیاسی وروشنفکران ایران، فوکو-با شگفتی وُ حیرت -خمینی را تجلّی معنویّتی دانست که می توانست«یوسف گمگشته»ی باورهای وی باشد! او دراین اعتقاد،چنان کوشیدکه حتّی شعله های سینمارکس آبادان نیز نمی توانست خرمنِ ایمانِ فوکو-ودوستان ایرانی اش-را بسوزاند.درواقع،انقلاب اسلامی برای فوکو آزمایشگاهی بودتادرستی نظراتش را ازآن استخراج کند،هم ازاین رو،ماهیّت اسلامیِ انقلاب برای فوکو امری طبیعی-وحتّی لازم- می نمود و می توانست«تبلورِبعُدِ معنوی سیاست»باشد.

 

فقدانِ منزلت و شرافت انسانی!

فوکو با اشاره به وضع خوب اقتصادی مردم ایران در سال های 50،علت انقلاب اسلامی را نه اقتصادی یا معیشتی بلکه ناشی از نوعی خلاء معنوی وروحی می دانست.بااعتقادبه این نظرِفوکو،یکی ازمهمانان برنامۀ پرگار(خانم دکترآزادۀ کیان) ضمن توضیح اینکه خود ازخانواده مرّفه و بالائی بوده و هیچگونه دغدغۀ اقتصادی نداشت،درتوضیح علّت شرکت خود درانقلاب اسلامی گفته:

-«… من که غربی بودم ودوستان غربی داشتم،من چرا؟دلایل[شرکت من درانقلاب]چه بود؟ وبعد،به این نتیجه رسیدم که مسئلۀ شرافت و حرمت انسانی  و حق احترام به حرمت انسان ..مشکل من با رژیم شاه درحقیقت همین بوده.به ما احترام گذاشته نمی شد و اصلاً مارا به عنوان انسان،منزلت انسانی برای ما قائل نبودندکه مثال ها  بسیار است».

لازم بودتا مُجری برنامۀ پرگارازاین«مثال های بسیار»(خصوصاً دربارۀ زنان ایران)از مهمان محترم پُرسش می کرد.سخن خانم آزادۀ کیان اگر100سال پیش ابراز می شد،شایدچندان موجب حیرت و تردید نمی بود،ولی-متاسفانه-سخن ایشان دربارۀ«توهین به حرمت و شرافت زنان در زمان محمد رضاشاه»چنان است که یک جستجوی سادۀ اینترنتی،بی پایه بودنِ آنرا آشکار می کند و هر آزادۀ مُنصفی را شرمسار .

ازاین گذشته،اگر«فقدانِ منزلت وشرافت انسان ها درزمان رژیم شاه عاملِ مهمّی در وقوع انقلاب اسلامی بود»،چرا در40 سالۀ اخیر-که منزلت و شرافتِ انسانی همۀ ایرانیان(خصوصاً زنان)موردِ  شدیدترین توهین ها و سرکوب ها قرار دارد-هیچگونه انقلابی درایران صورت نگرفته است؟

واقعیّت این است که روشنفکران و رهبران سیاسی ایران ازپُشت عینکِ سیاه ایدئولوژی ها(چه دینی و چه لنینی)به انقلاب سفید نگاه می کردند و تحوّلات اجتماعیِ رژیم شاه را  خوار وُ بی مقدار  می دانستند،نگاهی که نظرات روشنفکران مارا به شعارها ونظرات آیت الله خمینی  نزدیک می کرد.به عبارت دیگر،روشنفکران ایران درافسونِ ایدئولوژی های فریبا چنان مَسخ و مسحورشده بودندکه به قول شاعرِ فیلسوفِ ما، اسماعیل خوئی:

-«ما بوده را نبوده گرفتیم

وازنبوده[یعنی سوسیالیسم  و مدینۀ فاضلۀ نَبوی وعَلوی]البتّه درقلمروِ پندارِخویش

بودی کردیم.

لعنت به ما

ما مرگ را سرودی کردیم».

آقای اکبرگنجی نیز می گوید:

-«ما دروغ می‌گفتیم،ما به دروغ می‌گفتیم حکومت شاه ۱۵۰ هزار زندانی سیاسی دارد.ما به دروغ می‌گفتیم حکومت شاه صمد بهرنگی را کشت،ما به دروغ گفتیم حکومت شاه صادق هدایت را کشت.‌ ما به دروغ می‌گفتیم حکومت شاه دکتر شریعتی را کشت…همۀ این دروغ ها را گفته‌ایم،آگاهانه هم گفته‌ایم.امروز باید بابت این دروغ ها،خودمان را نقد کنیم».

دریغا که میشل فوکو زنده نیست تا اینک صدای همان مردم را بشنودکه ضمن بی اعتنائی به«اساس آگاهی ملّی درایران»(به قول فوکو:مذهب شیعه)فریادمی زنند:«رضاشاه، روحت شاد!». فیلسوف ما نمی توانست نقشِ ماه محرّم دربسیج عاطفیِ مردم- در تاسوعا و عاشورای 57 -را فهم و درک کند. فوکو-همچنین-نتوانست شباهت های«همایش میلیونیِ مردم»راباآنچه که درآلمانِ نازی شاهدوناظرآن بود- به خاطرآورَد.به عبارت دیگر:او ازیادبرده بودکه«حضور یک ارادۀ مطلقِ جمعی»می تواند طلیعۀ فاشیسم،توتالیتاریسم و استالینسیم باشدچنانکه درآلمان وایتالیا وروسیه شاهدِ آن بودیم.

 

روشنفکر کیست؟

 روشنفکرواقعی دربحران ها وبزنگاه های حسّاس تاریخی خودرا نشان می دهد.براین اساس،سال ها پیش -ازقول ادواردسعید- گفته ام :«وجه مشخّصۀ روشنفکرِواقعی خِرَد و آینده نگری است».به این اعتبار،معتقدم که درانقلاب اسلامی ایران،ما به اندازۀ بیسوادهای مان«روشنفکر» داشته ایم و میشل فوکو نمایندۀ غربی آن بود.

بی تردید رژیم شاه ازاستبداد واشتباهات سیاسی خالی نبود ولی پس ازگذشت 40 سال  لازم است تا با درکِ ممکنات ومحدودیّت های تاریخی آن زمان(خصوصاً وجود جنگ سرد،سوء قصدچند باره به جان شاه،حضورحزب توده و خطرِکمونیسم درایران)به انقلابی که هستیِ تاریخی ملّت مارا به زوال وُ ذلّت کشانده بنگریم و از یاد  نبریم که مخالفان شاه نیزچندان«آزاده» و«دموکرات» نبوده اند.ما امروز -بیش از هرزمان دیگر-به روشنفکران شریف و شجاعی ماننددکترهماناطق ودکتراسماعیل خوئی نیاز داریم که پس ازغلطیدن در مردابِ انقلاب اسلامی، ضمن انتقادازخود،سخنی گفتند که نتوان گفت !                                                              

 مواضع گمراه کنندۀ میشل فوکو و بسیاری ازروشنفکران ایران درانقلاب اسلامی-بارِدیگر-این سخنِ درخشان پوپررا برجسته می کند:

-«بسیاری از روشنفکرانِ -بااندیشه ها وعملکردهای خود-  راهگشای حکومت های جبّاربوده اند.  این دسته از روشنفکران،پیغمبرانِ  دروغینی هستندکه آلودگیِ   كلام شان  بسیار بسیار خطرناک تر از آلودگی هوااست».

چنین مباد!

 علی میرفطروس